__________________________________________________
وحى و نبوت
هدایت عامه
اعتقاد به وحى و نبوت، از نوعى بینش درباره جهان و انسان ناشى مىشود، یعنى اصل هدایت عامه در سراسر هستى. اصل هدایت عامه لازمه جهانبینى توحیدى اسلامى است؛ از این رو اصل نبوت لازمه این جهانبینى است. خداوند متعال به حکم اینکه واجبالوجود بالذات است و واجبالوجود بالذات واجب من جمیعالجهات است، فیّاض علىالاطلاق است و به هر نوعى از انواع موجودات در حدى که براى آن موجود ممکن و شایسته است تفضّل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت مىکند. این هدایت، شامل همه موجودات است، از کوچکترین ذره گرفته تا بزرگترین ستاره و از پستترین موجود بیجان گرفته تا عالىترین و راقىترین جاندارها که ما مىشناسیم یعنى انسان. از این روست که قرآن واژه «وحى» را همچنان که در مورد هدایت انسان به کار برده در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات به کار برده است.
هیچ موجودى در این جهان، ثابت و یکنواخت نیست؛ دائماً منزل و جایگاه عوض مىکند و به سوى مقصودى روان است.
از طرف دیگر، همه علامتها نشان مىدهد که نوعى «میل» و «کشش» در هر موجودى به سوى مقصدى که به آن مقصد روان است وجود دارد؛ یعنى موجودات با
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 154
نیروى مرموزى که در درونشان هست به سوى مقصدشان کشیده مىشوند. این نیرو همان است که از آن به «هدایت الهى» تعبیر مىشود. قرآن کریم از زبان حضرت موسى نقل مىکند که به فرعون زمان خویش گفت:
پروردگار ما همان است که به هر موجودى آن آفرینشى که شایسته آن بود عنایت کرد و سپس آن را در راه خودش هدایت نمود «1».
جهان ما جهانى هدفدار است؛ یعنى در درون موجودات، کششى به سوى هدف کمالىشان موجود است و هدفدارى همان هدایت الهى است.
کلمه «وحى» در قرآن کریم مکرر به کار رفته است. شکل استعمال این کلمه و موارد مختلف استعمال آن نشان مىدهد که قرآن آن را منحصر به انسان نمىداند، در همه اشیاء و لااقل در موجودات زنده سارى و جارى مىداند؛ از این رو در مورد زنبور عسل به «وحى» تعبیر مىکند. چیزى که هست درجات وحى و هدایت برحسب تکامل موجودات متفاوت است.
عالىترین درجه وحى همان است که به سلسله پیامبران مىشود. این وحى بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایتى الهى دارد که از طرفى بشر را به سوى مقصودى که ماوراى افق محسوسات و مادیات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راهنمایى نماید، و از طرف دیگر نیاز بشر را در زندگى اجتماعى که همواره نیازمند به قانونى است که تضمین الهى داشته باشد برآورد. قبلًا در بحث «مکتب، ایدئولوژى» نیاز بشر را به یک ایدئولوژى کمالبخش، و ناتوانى او را براى تنظیم و تدوین ایدئولوژى صحیح روشن کردیم.
پیامبران به منزله دستگاه گیرندهاى هستند که در پیکره بشریت کار گذاشته شده است. پیامبران افراد برگزیدهاى هستند که صلاحیت دریافت این نوع آگاهى را از جهان غیب دارند. این صلاحیت را خدا مىداند و بس. قرآن کریم مىفرماید:
__________________________________________________
(1). رَبُّنَا الَّذى اعْطى کُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (طه/ 50).
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 155
اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ «1».
خدا خود بهتر مىداند که رسالت خویش را در چه محلى قرار دهد.
هرچند پدیده وحى مستقیماً از قلمرو حس و تجربه افراد بشر بیرون است، ولى این نیرو را مانند بسیارى از نیروهاى دیگر از راه آثارش مىتوان شناخت.
وحى الهى تأثیر شگرف و عظیمى بر روى شخصیت حامل وحى یعنى شخص پیامبر مىنماید؛ به حقیقتْ او را «مبعوث» مىکند، یعنى نیروهاى او را برمىانگیزد و انقلابى عمیق و عظیم در او به وجود مىآورد و این انقلاب در جهت خیر و رشد و صلاح بشریت صورت مىگیرد و واقعبینانه عمل مىکند؛ قاطعیت بىنظیرى به او مىدهد. تاریخ هرگز قاطعیتى مانند قاطعیت پیامبران و افرادى که به دست و به وسیله آنان برانگیخته شدهاند نشان نمىدهد.
__________________________________________________
(1). انعام/ 124.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 157
اختصاصات پیامبران
[اختصاصات پیامبران]
پیامبران الهى که از طریق وحى با ریشه و مبدأ هستى اتصال پیدا مىکنند، داراى امتیازات و اختصاصاتى مىباشند که اکنون به آنها اشاره مىشود:
1. اعجاز
هر پیامبرى که از جانب خدا مبعوث مىشود از قدرت و نیرویى خارقالعاده برخوردار است و با آن قدرت خارقالعاده یک یا چند اثر مافوق قدرت بشر ابراز مىدارد که نشاندهنده بهرهمندى او از آن نیروى خارقالعاده الهى است و گواه راستین بودن دعوت او و آسمانى بودن سخن اوست.
قرآن کریم آثار خارقالعادهاى را که پیامبران به اذن خدا براى گواهى بر صدق گفتار خود ارائه مىکردهاند «آیت» یعنى نشانه و علامت نبوت مىخواند و متکلمین اسلامى از آن نظر که این علامتها عجز و ناتوانى سایر افراد را آشکار مىسازد «معجزه» مىنامند. قرآن کریم نقل مىکند که مردمِ هر زمان از پیامبران زمان خویش تقاضاى «آیت» و «معجزه» مىکردند و آن پیامبران به این تقاضا که تقاضایى معقول و منطقى بود- زیرا از طرف مردمى جویاى حقیقت صورت مىگرفت و بدون آن براى آن مردم راهى به شناخت پیامبرىِ آن پیامبر نبود- جواب مثبت مىدادند؛ ولى
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 158
اگر تقاضاى معجزات به منظور دیگرى جز جویندگى حقیقت صورت مىگرفت- مثلًا به صورت «معامله» پیشنهاد مىشد که اگر فلان کار را بکنى ما در عوضْ دعوت تو را مىپذیریم- پیامبران از انجام آن استنکاف مىکردند. قرآن کریم معجزات زیادى براى پیغمبران نقل کرده است از مرده زنده کردن و بیمار لاعلاج را شفا دادن تا در گهواره سخن گفتن و عصا را تبدیل به اژدها کردن و از نهان و آینده خبر دادن.
2. عصمت
از جمله مختصات پیامبران «عصمت» است. عصمت یعنى مصونیت از گناه و از اشتباه؛ یعنى پیامبران نه تحت تأثیر هواهاى نفسانى قرار مىگیرند و مرتکب گناه مىشوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه مىشوند. برکنارى آنها از گناه و از اشتباه، حدّ اعلاى قابلیت اعتماد را به آنها مىدهد. اکنون ببینیم این مصونیت به چه صورت است؟ آیا مثلًا به این صورت است که هروقت مىخواهند مرتکب گناه یا اشتباه شوند یک مأمور غیبى مىآید و مانند پدرى که مانع لغزش فرزندش مىشود جلوى آنها را مىگیرد؟ و یا به این صورت است که پیامبران سرشت و ساختمانشان طورى است که نه امکان گناه در آنهاست و نه امکان اشتباه، آنچنان که مثلًا یک فرشته زنا نمىکند به دلیل اینکه از شهوت جنسى خالى است و یا یک ماشین حساب اشتباه نمىکند به دلیل اینکه فاقد ذهن است؟ و یا اینکه گناه نکردن و اشتباه نکردن پیامبران معلول نوع بینش و درجه یقین و ایمان آنهاست؟ البته تنها همین شق صحیح است. اکنون هریک از این دو مصونیت را جداگانه ذکر مىکنیم.
اما مصونیت از گناه: انسان یک موجود مختار است و کارهاى خویش را بر اساس منافع و مضارّ و مصالح و مفاسدى که تشخیص مىدهد انتخاب مىکند؛ از این رو «تشخیص» نقش مهمى در اختیار و انتخاب کارها دارد؛ محال است که انسان چیزى را که بر حسب تشخیص او مفید هیچگونه فایدهاى نیست و از طرف دیگر زیان و ضرر دارد انتخاب کند؛ مثلًا انسان عاقل علاقهمند به حیات، دانسته خود را از کوه پرت نمىکند و یا زهر کشنده را نمىنوشد.
افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوتاند؛ به هر اندازه که ایمانشان قوىتر و توجهشان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشتر
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 159
و ارتکاب آن کمتر مىشود. اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد، به حدى که آدمى حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت شخصى ببیند که مىخواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشندهاى را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر مىرسد؛ یعنى هرگز به طرف گناه نمىرود. چنین حالى را «عصمت از گناه» مىنامیم. پس عصمت از گناه ناشى از کمال ایمان و شدت تقواست. ضرورتى ندارد که براى اینکه انسان به حد «مصونیت» و «معصومیت» از گناه برسد یک نیروى خارجى جبراً او را از گناه باز دارد و یا شخص معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوبالقدرة باشد. اگر انسانى قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یک قوّهاى جبرى همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نکردن او برایش کمالى شمرده نمىشود، زیرا او مانند انسانى است که در یک زندان حبس شده و قادر به خلافکارى نیست. خلافکارى نکردن چنین انسانى را به حساب درستى و امانت او نتوان گذاشت.
اما مصونیت از اشتباه: مصونیت از اشتباه نیز مولود نوع بینش پیامبران است.
اشتباه همواره از آنجا رخ مىدهد که انسان به وسیله یک حس درونى یا بیرونى با واقعیتى ارتباط پیدا مىکند و یک سلسله صورتهاى ذهنى از آنها در ذهن خود تهیه مىکند و با قوّه عقل خود آن صورتها را تجزیه و ترکیب مىکند و انواع تصرفات در آنها مىنماید؛ آنگاه در تطبیق صورتهاى ذهنى به واقعیتهاى خارجى و در ترتیب آن صورتها گاه خطا و اشتباه رخ مىدهد. اما آنجا که انسان مستقیماً با واقعیتهاى عینى به وسیله یک حس خاص مواجه است و ادراک واقعیت عین اتصال با واقعیت است نه صورتى ذهنى از اتصال با واقعیت، دیگر خطا و اشتباه معنى ندارد. پیامبران الهى از درون خود با واقعیت هستى ارتباط و اتصال دارند. در متن واقعیت، اشتباه فرض نمىشود. مثلًا اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفى بریزیم و باز صد دانه دیگر را، و این عمل را صد بار تکرار کنیم، ممکن است ذهن ما اشتباه کند و خیال کند این عمل نود و نه بار و یا صد و یک بار تکرار شده است، اما محال است که خود واقعیت اشتباه کند و با اینکه عمل بالا صد بار تکرار شده است مجموع دانهها کمتر یا بیشتر بشود.
انسانهایى که از نظر آگاهیها در متن جریان واقعیت قرار مىگیرند و با بُنِ هستى و ریشه وجود و جریانها متصل و یکى مىشوند، دیگر از هرگونه اشتباه مصون و معصوم خواهند بود.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 160
تفاوت پیامبران و نوابغ
از همین جا مىتوان به تفاوت پیامبران و نوابغ پى برد. نوابغ افرادى هستند که نیروى فکر و تعقل و حسابگرى قوى دارند؛ یعنى از راه حواس خود با اشیاء تماس مىگیرند و با نیروى حسابگر عقل خود بر روى فراوردههاى ذهنى خود کار مىکنند و به نتیجه مىرسند و احیاناً خطا مىکنند. پیامبران الهى علاوه بر برخوردارى از نیروى خرد و اندیشه و حسابگریهاى ذهنى، به نیروى دیگرى به نام وحى مجهزند و نوابغ از این نیرو بىبهرهاند و به همین جهت به هیچ وجه نتوان پیامبران را با نوابغ مقایسه کرد، زیرا مقایسه هنگامى صحیح است که کار هر دو گروه از یک نوع و از یک سنخ باشد، اما آنجا که از دو نوع و دو سنخ است مقایسه غلط است. مثلًا صحیح است که قوّه بینایى و یا قوّه شنوایى و یا قوّه فکر دو نفر را با هم مقایسه کنیم، اما صحیح نیست که قوّه بینایى یک نفر را با قوّه شنوایى یک نفر دیگر مقایسه کنیم و بگوییم کدام یک قوىتر است. نبوغ نوابغ مربوط است به نیروى تفکر و اندیشه بشرى، و فوقالعادگى پیامبران مربوط است به نیروى دیگرى به نام وحى و اتصال به مبدأ هستى، و لهذا قیاس گرفتن آنها با یکدیگر غلط است.
3. رهبرى
«پیامبرى» با آنکه از مسیر معنوى به سوى خدا و تقرب به ذات او و بریدن از خلق (سیر من الخلق الى الحق) آغاز مىشود که مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است، ولى سرانجام با بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سامان بخشیدن به زندگى انسان و هدایت آن در یک مسیر صحیح (سیر بالحق فى الخلق) پایان مىیابد.
کلمه «نبىّ» در زبان عربى به معنى «خبر آورنده» است- و در فارسى کلمه «پیامبر» همان معنى را مىدهد- و کلمه «رسول» در زبان عربى به معنى «فرستاده» است.
پیامبر، پیام خدا را به خلق خدا ابلاغ مىکند و نیروهاى آنها را بیدار مىنماید و سامان مىبخشد و [آنها را] به سوى خداوند و آنچه رضاى خداوند است یعنى صلح و صفا و اصلاحطلبى و بىآزارى و آزادى از غیر خدا و راستى و درستى و محبت و عدالت و سایر اخلاق حسنه دعوت مىکند و بشریت را از زنجیر اطاعت هواى نفس
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 161
و اطاعت انواع بتها و طاغوتها رهایى مىبخشد.
اقبال لاهورى تفاوت پیامبران را با سایر افرادى که مسیر معنوى به سوى خدا دارند (عرفا) ولى رسالت پیامبرى ندارند و اقبال آنها را «مرد باطنى» مىخواند، چنین بیان مىکند:
مرد باطنى نمىخواهد که پس از آرامش و اطمینانى که (در مسیر معنوى) پیدا مىکند به زندگى اینجهانى بازگردد، اما در آن هنگامى که بنا بر ضرورت باز مىگردد، بازگشت او براى تمام بشریت سود چندانى ندارد؛ ولى بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشى دارد؛ باز مىگردد و در جریان زمان وارد مىشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازهاى از کمال مطلوبها خلق کند. براى مرد باطنى آرامشْ مرحله نهایى است؛ براى پیغمبر بیدار شدن نیروهاى روان شناختى اوست که جهان را تکان مىدهد و این نیروها چنان حسابشده است که کاملًا جهان بشرى را تغییر دهد «1».
بنابراین، رهبرى خلق و سامان بخشیدن و به حرکت آوردن نیروهاى انسانى در جهت رضاى خدا و صلاح بشریت، لازم لاینفک پیامبرى است.
4. خلوص نیت
پیامبران به حکم اینکه تکیهگاه خدایى دارند و هرگز از یاد نمىبرند که «رسالتى» از طرف خداوند بر عهده آنها گذاشته شده است و کار «او» را انجام مىدهند، در کار خود نهایت «خلوص» را دارند؛ یعنى هیچ منظورى و هیچ هدفى جز هدایت بشر که خواسته خداوند است ندارند؛ از مردم «اجر» براى انجام رسالت خود نمىخواهند.
قرآن کریم در سوره الشعراء به طور خلاصه گفتار بسیارى از پیامبران را در مواجهه با قومشان نقل کرده است و البته هر پیغمبرى به مناسبت مشکل و مشکلاتى
__________________________________________________
(1). احیاى فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 162
که در راه خویش مىدیده است یک نوع پیام براى قوم خود داشته است؛ ولى یکى از مطالبى که در پیام همه پیامبران تکرار شده است این است که: «من اجر و مزدى از شما نمىخواهم.» لهذا خلوص و بىنظرى، یکى از مشخصات پیامبرى است و به همین جهت پیام پیامبران همواره با یک «قاطعیت» بىنظیر همراه است.
پیامبران به حکم اینکه خود را «مبعوث» احساس مىکنند و در رسالت خویش و ضرورت آن و ثمربخشى آن کوچکترین تردیدى ندارند، با چنان «قاطعیتى» پیام خویش را تبلیغ مىکنند و از آن دفاع مىکنند که مانندى براى آن نتوان یافت.
موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون در حالى که جامههایى پشمینه بر تن و عصاهاى چوبین در دست داشتند و همه تجهیزات ظاهریشان منحصر به این بود، بر فرعون وارد شدند و او را دعوت کردند و با کمال قاطعیت ابراز داشتند: اگر دعوت ما را نپذیرى زوال حکومت تو قطعى است و اگر دعوت ما را بپذیرى و به راهى که ما مىخواهیم وارد شوى ما عزت تو را تضمین مىکنیم. فرعون با تعجب فراوان گفت:
اینها را ببینید که از تضمین عزت من در صورت پیروى آنها وگرنه زوال حکومت من سخن مىگویند «1»!
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در سالهاى اول بعثت که عده مسلمانان شاید از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمىکرد، در جلسهاى که تاریخْ آن را به نام جلسه «یومالانذار» ضبط کرده است، بزرگان بنىهاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروى و قبول دعوت من است. این سخن آنچنان سنگین و باورنکردنى آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابى نداده متفرق شدند.
هنگامى که ابوطالب عموى پیغمبر اکرم پیام قریش را- مبنى بر اینکه حاضریم او را به پادشاهى برگزینیم، زیباترین دختران خود را به زنى به او بدهیم، او را ثروتمندترین فرد خود گردانیم به شرط اینکه از سخنان خود دست بردارد- به آن حضرت ابلاغ کرد، در جواب فرمود: «به خدا قسم اگر خورشید را در یک کفم و ماه را در کف دیگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمىدارم».
__________________________________________________
(1). نهجالبلاغه، خطبه 190.
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج2، ص: 163
آرى، همان طور که عصمت از گناه و عصمت از اشتباه در رهبرى انسانها، از لوازم مجهز بودن به نیروى وحى و اتصال به خداست، خلوص و همچنین قاطعیت نیز از لوازم پیامبرى است.
5. سازندگى
پیامبران که به نیروها تحرک مىدهند و سامان مىبخشند، صرفاً در جهت ساختن فرد و ساختن جامعه انسانى است، و به عبارت دیگر در جهت سعادت بشرى است؛ محال و ممتنع است که در جهت فاسد کردن فرد و یا تباهى جامعه انسانى صورت گیرد. علیهذا اگر اثر دعوت یک مدعى پیامبرى، فاسد ساختن انسانها، از کار انداختن نیروهاى آنها یا به فحشاء و هرزگى افتادن انسانها و یا تباهى جامعه انسانى و انحطاط مجتمع انسانى باشد، خود دلیل قاطعى است بر اینکه این مدعى در دعوى خودش صادق نیست. اقبال لاهورى در اینجا نیز سخن ارزندهاى دارد، مىگوید:
راه دیگرى براى داورى کردن در ارزش تجربه دینى یک پیغمبر (حقیقى بودن رسالتش و واقعیت داشتن اتصال درونىاش با خدا) آزمودن انواع انسانیتى است که ایجاد کرده و نیز توجه به آن جهان فرهنگ و تمدنى است که از رسالت وى برخاسته است «1».
6. درگیرى و مبارزه
درافتادن با شرکها، خرافهها، جهالتها، ساختههاى خیالبافانه، ظلمها و ستمها و ستمگریها یکى دیگر از علائم و نشانههاى صداقت پیامبرى یک مدعى پیامبرى است؛ یعنى محال است که یک نفر پیامبر واقعى از جانب خدا برگزیده شود و در پیامش چیزى باشد که بوى شرک بدهد و یا به کمک ظالم و ستمگر بشتابد و ظلم و بىعدالتى را تأیید نماید و یا در برابر شرکها، جهالتها، خرافات، ستمگریها سکوت کند و به ستیزه و مبارزه برنخیزد.
توحید، عقل، عدل از اصول دعوت همه پیامبران است و تنها دعوت افرادى
.: Weblog Themes By Pichak :.