ماجرای جالب خانه خریدن امام خمینی (ره)
مقالات مرتبط:
قواعد رزق و تدبیر معیشت در زندگی طلبگی(1)
قواعد رزق و تدبیر معیشت در زندگی طلبگی(2)
قواعد رزق و تدبیر معیشت در زندگی طلبگی(3)
نتیجه پیروزی در امتحانات مالی خداوند
خداوند متعال بعضی از اوقات طلبه را دچار امتحانهای ویژه ای میکند: در عرصه تبلیغ، در عرصه تحصیل، در عرصه تعلیم و… ؛ تا جاییکه به خاطر مشکلاتی که به او وارد می شود و روزی هایی که به ظاهر نصیبش نمیشود، عرصه به شدت بر او تنگ می شود. اگر تا آخر این دوره امتحان، دندان روی جگر گذاشت و کلمه ای اعتراض نکرد، خداوند می فرماید که این دوره را بردی. همه امتیازش مال تو و بعد هم چه فتح باب هایی خواهد شد.
بنده طلبه هایی را می شناسم که مقید به درآمد نبودند و نیستند؛ مثلا یکی از آنها ابتدا با زن و یک بچه در یک اتاق زندگی میکرد. اتفاقا تبلیغ های موفقی هم داشت، اما در تبلیغش روی قسمت مالی اش برنامه ریزی نمی کرد. الان به جایی رسیده که حاضرند هفت، هشت خانه به او بدهند. حالا یکی از آنها را گرفته و دارد زندگی می کند. بله، یک دوره ای بی اعتنایی کرده و حالا رزق است که به پایش می ریزند. البته طلبه باید در این دوره هم حواسش باشد و بریز و بپاش و اسراف نکند. آنجا هم طلبه باید برای رزق، ناز کند.
طلبه ای را میشناختم که قبل از جانبازی اش قطعه زمینی به او داده بودند که در قسمت دوری نسبت به حرم بود. اطرافش هم زمین کشاورزی بود؛ تقریبا بیست سال پیش. هنوز هم آنجا زمین کشاورزی است، ولی آن طلبه خیلی خوشحال شده بود که یک قطعه زمین با پروانه و وام ساخت به او داده اند. اتفاقا رفت و آنجا را ساخت، ولی چند ماه بیشتر نماند. یک بار او را در محله خودمان دیدم، گفتم چه شد؟ شما آنجا خانه داشتید! گفت: من آمده ام قم درس بخوانم؛ نیامده ام که دنبال تهیه خانه باشم. اگر خداوند نمی خواهد من درون شهر خانه داشته باشم، چرا من بروم دنبال خانه دار شدن؟! میگفت: به خدا گفتم: خدایا! تو اگر خانه به من ندهی، من چه کار کنم؟ من که برای خودم خانه نمیخواهم؛ من برای شما خانه میخواهم که شما بدهی به یکی از عمله های خودت. میگفت: بنده به حوزه آمده ام تا برای خدا عملگی کنم. حالا اگر به عنوان مثال بیلی که باید با آن عملگی کنم، دسته اش شکسته است، من نباید نق بزنم که با این نمی شود عملگی کرد. خدا حق دارد به من بگوید: به تو چه ربطی دارد؛ من میخواهم تو با بیل شکسته بیل بزنی. گفتم: حالا چه کار کردی؟ گفت: خانه بیرون شهرم را فروختم و همه بدهی هایم را دادم و با باقیمانده آن که خیلی هم نبود، یک خانه درون شهر رهن کردم. حالا هم با خیال راحت دارم درسم را میخوانم. گفتم: اگر واقعا از صمیم دل و با اعتقاد این حرف را به خدا زده باشی و با اعتقاد این کار را کرده باشی، خدا تو را درون شهر خانه دار خواهد کرد. خداوند بعضی از مناجاتها را رد نمی کند.
البته این گشایشها بعد از مشکلات اتفاق می افتد. هرچند در مشکلات نباید منتظر چنین گشایشها و اتفاقاتی بود. در مشکلات باید کار خودمان را انجام دهیم و به وظیفه مان عمل کنیم. نکته بسیار مهمتر این است که در مشکلات باید ایمان به پروردگار عالم و آرامش روحی داشته باشید.
ماجرای خانه دار شدن حضرت امام(ره)
من از خانه خریدن حضرت امام و آن آرامشی که حضرت امام داشت، خاطره ای نقل بکنم. حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) این خانه ای که در چهارراه بیمارستان (یخچال قاضی) دارند، خانه ای است که در آن مستأجر بودند و با آقا مصطفی در آنجا زندگی میکردند. آقا مصطفی هم ظاهرا متأهل بودند. یک بار کاروانیانی که میخواستند بروند عتبات، آمدند پیش امام و گفتند که ما میخواهیم پولمان را پیش شما امانت بگذاریم. به بانک و دولت و اینها اطمینان نداریم. امام میفرمایند که من امانت قبول نمیکنم. اصرار میکنند تا اینکه امام میفرمایند من قرض میگیرم. البته قصه از اینجا شروع نمیشود؛ بلکه یک هفته قبلش صاحبخانه حضرت امام میآید به امام میگوید که میخواهیم خانه را بفروشیم؛ یا شما بخرید یا بلند بشوید. امام میفرماید چقدر فرصت دارم؟ آن آقا میگوید یک هفته. خیلی سخت است که آدم در یک هفته خانهاش را جابهجا کند؛ ولی امام میفرماید باشد؛ حالا تا جمعه بعد ببینیم خدا چه میخواهد. آن آقا گفته بوده مثلا دوازده هزار یا چهارده هزار تومان پول این خانه میشود. شب جمعه بعدش این کاروانیها میآیند و همان رقم را داشتند. امام میفرمایند که من قرض میگیرم از شما که تصرف بکنم در آن. فردا صاحبخانه میآید و امام پول را میگذارد جلوی صاحبخانه و میفرمایند این خانه مال ما تا، ببینیم خدا چه میخواهد. امام درسش را ادامه میدهد و مشغول کتاب و درس خودش میشود. هفته بعد، شب جمعه کاروانی ها برمیگردند. امام میفرمایند: شما بنا بود چند ماهی سفرتان طول بکشد! نمایندهشان میگوید: آقا! سفر از قصر شیرین به هم خورد و مجبور شدیم برگردیم. اگر میشود آن پول را مرحمت کنید. امام میفرمایند که پول قرض است و برای قرض هم باید مهلت بدهید؛ تا کی مهلت میدهید؟ میگویند یک هفته. امام میفرمایند باشد؛ ببینیم چه میشود، و به درسشان ادامه میدهند. معلوم است که دل امام تکان نخورده. تا شب جمعه هفته بعد اتفاقی نمیافتد، اما صبح زود برادر حضرت امام -یعنی آقای پسندیده- نزد امام میآیند. امام به ایشان میفرمایند اینجا چه کار میکنید؟ شما که اراک بودید؟ آقای پسندیده هم مدام عذرخواهی میکنند و ببخشید میگویند که بدون اطلاع شما اقدام کردیم… . امام میپرسند حالا چه شده مگر؟ میگوید: املاک پدری را فروختیم و سهم شما را آوردیم. حالا سهم امام چقدر میشود؟ دوازده هزار تومان. امام هم میفرمایند: خیلی ممنون؛ بگذارید اینجا. آن کاروانیان هم میآیند و آقا پول را به آنها میدهد. امام هنوز از جایش تکان نخورده، صاحب یک خانه بزرگ هم شده که الان شما هیچ کدامتان یک همچین خانهای نمیتوانید پیدا بکنید که بخرید.
منبع: دوهفته نامه عهد
نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان
تهیه و تنظیم: علی رضاخواه – گروه حوزه علمیه تبیان
.: Weblog Themes By Pichak :.