سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به گزارش وبلاگستان بولتن نیوز،
فقیه ربانی و عارف نامدار، آیت الله حاج شیخ محمدتقی بهجت،در سال 1334 ق (احتمالاً 1332 ق) در میان خانواده ای متدین، مذهبی و دوستدار خاندان عصمت در شهر فومن دیده به جهان گشود و در همان ابتدای کودکی، یعنی در 16 سالگی، مادر پاکدامن و مهربان خویش را از دست داد.  آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدرخویش قرار گرفت. پدر وی، کربلایی محمود، از مردان نیک و خوشنام فومنات بود و از طریق ساختن نوعی کلوچه ی سنتی و محلی مخصوص فومنات امرار معاش می کرد.آیت الله بهجت پس از طی تحصیلات مقدماتی در فومن، در حالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند، درسال 1348 ق، جهت کسب هرچه بیشتر علم، رهسپار حوزه های علمیه ی عراق شدند و ابتدا در کربلا رحل اقامت افکندند و پس از آن در سال 1352 ق، برای ادامه تحصیل به نجف رفته و قسمت های پایانی درس های دوره ی سطح را نزد عالمان آن سامان به ویژه عارف کم نظیر، آیت الله حاج شیخ مرتضی طالقانی به پایان رساندند و سرانجام ایشان درسال 1363 ق، (1324 ش) راهی ایران گردیدند و پس از اقامتی چند ماهه در فومن به قصد زیارت حضرت فاطمه معصومه (س) و اطلاع از حوزه قم، عازم این شهر گردیدند و چند ماهی آن جا توقف کردند که خبر رحلت استادان بزرگ را یکی پس از دیگری می شنیدند و از این رو؛ تصمیم گرفتند که در شهر مقدس قم اقامت گزینند.

ایشان در قم، در درس آیت الله بروجردی و آیت الله سیدمحمدحجت کوه کمره ای شرکت نموده و در سایه تلاش و کوشش مداوم خود توانستند به درجه اجتهاد نایل آیند. کرسی تدریس آیت الله بهجت در قم بیشتر در زمینه فقه و اصول بود و بسیار باشکوه برگزار می گردید و شاگردان زیادی را در مکتب علمی و عملی خود پرورش دادند.آیت الله بهجت پس از سالها عبادت و آموزش شاگردانی نمونه سرانجام، در روز یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 (22 جمادی الاول 1430)، به دیدار معبود خود شتافت و پیکر پاکش پس از آن که آیت الله جوادی آملی بر آن نماز گزارد و بر شانه های خیل عظیمی از مؤمنان تشییع گردید، در جوار حضرت فاطمه معصومه (س) به خاک سپرده شد.

قبل از به دنیا آمدن آیت‌الله بهجت، پدر ایشان به بیماری سختی دچار شده و در زمان بیماری، صدایی می‌شنود و کسی به ایشان می‌گوید که محمدتقی در راه است. همین امر نشان می‌دهد که آیت‌الله محمدتقی بهجت ذخیرهًْ‌‌الله است و گوهر خاص و نایابی است که خداوند عطا کرد.مرحوم آقای بهجت قبل از 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیدند.با یک واسطه از شیخ عباس قوچانی نقل می‌کنند که محضر استادمان میرزاعلی آقای قاضی بودیم، استاد فرمودند شیخ محمدتقی بهجت نامه‌ای نوشته و در این نامه مساله‌ای را سؤال کرده است. اگر کسی 3 روز روح را از بدن خارج کند حال که روح به بدن باز‌گردد آیا باید قضای نماز را به جای آورد؟ استاد بیان کردند که من مطمئن هستم این کار، کار خود شیخ محمدتقی بهجت است و ایشان سیر ملکوتی داشته است.ایشان در نماز، نماز نمی‌دید، بلکه خدا را می‌دید. وقتی نماز می‌خواند 3 روز بدنش خسته بود. عده‌ای می‌گفتند ما نگران نماز آقا بودیم و درخواست داشتیم که از نماز مستحبی خود کم کنند. یکی از مراجع قم بیان می‌کردند که آیت‌الله بهجت نقال نیست و هرچه می‌گوید جزو جانش است.

انسان تائب از عمل و رفتار خود ناراضی و به مقام برتر و اعمال صالح فکر می‌کند. بندگان بزرگ خدا همواره در حال استغفار در اعمال خویشتن هستند. آیت‌الله بهجت هرگز توقف نداشت و مصداق واقعی انسان تائب بود. در هر زمان که نسبت به نماز دیگر اوج می گرفت مقام برتری داشت و تنها در اندیشه عبودیت بود. آیت‌الله بهجت از هنگام نوجوانی و قبل از ورود به سال بلوغ لباس بندگی پوشید و تا آخرین لحظات حیات با تمام توان در مسیر بندگی خداوند گام برداشت و عبد بود. انسان اگر به نور علم و عمل آراسته شود عبد است و آیت‌الله بهجت در طول 90 سال علم مشعل فراروی او بود و به علوم حضوری راه یافت، می‌دید و حرکت می‌کرد. تمام لحظه‌های آیت‌الله بهجت بندگی بود و می‌گفت انسان باید هر روز فکر کند که وظیفه روز او چیست و به آن عمل کند. آیت‌الله بهجت می‌فرمود اصلاح امور دنیا و آخرت انسان به اصلاح رابطه با خداست و اصلاح رابطه با خدا به اصلاح نماز است.

ایشان فوق العاده انسان وارسته ای بود. یکی از عادات ایشان این بود که قبل و بعد از درس به مباحث خاصی می پرداختند، مباحث اخلاقی، تربیتی و عرفانی و اگر هم کسی می خواست به این مباحث برسد باید زودتر می رفت. وقتی که درس تمام می شد آنهایی که اهل اخلاق و عرفان بودند می نشستند. در یکی از جلسات به بحثی وارد شدند و داستان رحلت یکی از علمای معاصر را بیان کردند. آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) نقل می کردند آن بزرگوار قبل از اینکه از دنیا بروند در لبنان خدمت آقا رسیدند که حضرت فرمودند شما یک هفته بیشتر در دنیا نمی مانید. ایشان گلایه می کنند که قرار بود ما در زمان ظهور شما باشیم و آن حضرت می فرمایند که در زمان ظهور، شما رجعت خواهید کرد.خیلی از داستان‌هایی که آیت الله بهجت نقل می‌کردند که یک آقایی این چنین بود، خودشان را داشتند می‌گفتند. دوستان می‌گفتند: این خودش است. می‌گفتم: نه، دلیلی ندارد. تا اینکه شاید سی سال گذشت و از یک قضیه‌ای که اغلب آن را نقل می‌کردند به صحت این مطلب پی بردیم.

ایشان بارها می‌فرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچه‌های کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچه‌ها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و می‌خواستم مراقبت کنم که چه کار می‌خواهند بکنند آقا. دیدم به آن‌ها فرمودند: جن ترس ندارد، آن‌ها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال می‌گفت یک آقایی، به این بچه‌های کوچک می‌گفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آن‌جا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامه‌ام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامه‌ام کنارم است. رفت به آن‌ها گفت: این لشکر خداست."عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جمله‌اش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه می‌گفتند: یک آقایی بود.

کرامتی منحصر به فرد

بنابرآنچه از اطرافیان آیت الله بهجت نقل شده است، ایشان دارای کرامات و مکاشفات منحصر به فردی بوده اند به نحوی که حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم قَرَنی، در مراسم ارتحال حضرت آیت الله بهجت، ضمن سخنرانی، خاطره ای از پدر بزرگوارشان آیت الله حاج شیخ علی قرنی که خود شاهد این کرامت شگفت از آیت الله بهجت بوده اند را این گونه نقل کرده اند:سال 1349 ش، روزی در قم، اوّل صبح، همراه پدرم برای زیارت حرم حضرت معصومه (س) حرکت کردیم و نزدیک مسجد محمدیّه در خیابان اِرَم، با آیت الله بهجت برخورد کردیم. پدرم خیلی به ایشان اظهار ارادت کرد. خواست دست ایشان را ببوسد؛ امّا ایشان نگذاشتند.

پس از مصافحه و معانقه، آیت الله بهجت اشاره کردند که: ایشان، فرزند شماست؟ پدرم عرض کرد: آری.
من، دست و صورت آیت الله بهجت را بوسیدم. ایشان دستشان را زیر چانة من گذاشت و سه بار فرمود: «خوب باشید، خوب باشید، خوب باشید!». معلومم نشد که فرمایش ایشان، ارشاد بود یا دعا. سخنِ ایشان را بر دعا حمل کردم که إن شاءالله خوب باشم.
چند قدمی که ایشان دور شدند، مرحوم پدرم گفتند: ایشان را شناختی؟ عرض کردم: نه! با شما آشنایی داشت؟
گفتند: بله؛ ایشان آیت الله بهجت هستند. دومی ندارند!
سپس همراه پدرم وارد حرم حضرت معصومه (س) شدیم، پس از نشستن در مسجد بالاسر، به پدرم عرض کردم: برخورد ایشان با شما، برخورد آشنا بود؟
پدرم گفتند: بله! من و آیت الله سیدمهدی روحانی و آیت الله احمد آذری قمی و آقا شیخ حسین توسّلی در نجف، در درس کفایة ایشان شرکت می کردیم. آشنایی ما با ایشان، از آن زمان است.
در ادامه، پدرم گفتند: من مطلبی را از ایشان دیده ام، نمی دانم مجاز به گفتن هستم یا نه؛ ولی با برخورد محبّت آمیزی که به شما کرد، گویا عنایتی به شما دارد. من جریان را برای شما می گویم که اگر نگویم، آن را با خود به گور خواهم برد؛ ولی مشروط به این که تا من زنده ام و تا آیت الله بهجت زنده است، آن را برای کسی بازگو نکنی.من با این که به مقتضای سخنرانی در جلسات مختلف، مناسبت های فراوانی پیش می آمد که این ماجرای ناب را بگویم، ولی به دلیل عهدی که با پدرم داشتم، از نقل آن، حتی پس از وفات پدرم، خودداری می کردم؛ امّا پس از شنیدن خبر ارتحال آیت الله بهجت، این جریان را برای خانواده ام تعریف کردم و پس از آن در مهدیّة تهران و این بار، سومین باری است که آن را نقل می کنم.
مطلبی که پدرم فرمود، این بود:در زمانی که در نجف، مشغول تحصیل بودم، پدرم، آخوند ملّا ابراهیم، برای زیارت، به نجف آمد. چند روزی در نجف بود و پس از آن، با هم به کربلا رفتیم. یک شب در حرم امام حسین (ع) مشغول زیارت بودم که ناگهان یادم افتاد که عهد کرده ام چهل شبِ چهارشنبه، به مسجد سهله بروم و تا آن وقت، سی و دوشب رفته بودم. متأثر شدم که چرا صبح، متوجّه این مطلب نشده ام تا بتوانم به عهد خود، عمل کنم و اکنون باید مجدداً این برنامه را از ابتدا آغاز نمایم.
در این فکر بودم که دیدم آیت الله بهجت در قسمت بالاسرِ ضریح امام حسین (ع) نشسته و مشغول زیارت و عبادت است. خدمت ایشان رفتم و سلام کردم. فرمود: آقای قرنی! چیه؟ تو فکری؟ می خواهی به مسجد سهله بروی؟
توجّه نکردم که ایشان از کجا فهمید که من در فکر مسجد سهله ام. عرض کردم: بله! و موضوع عهد خود را توضیح دادم. فرمود: برو، پدرت را بگذار در مدرسه و بیا! من اینجا منتظر شما هستم. 
پدرم در حرم بود. ایشان را به مدرسه بردم. شام را تدارک دیدم و به پدرم گفتم: شما شام را میل کنید و استراحت نمایید. گویا استادم با من کاری دارد، من مجدّداً به حرم امام حسین (ع) باز می گردم.سپس به حرم بازگشتم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. ایشان فرمود: می خواهی به مسجد سهله بروی؟
گفتم: آری، خیلی مایلم.
فرمود: بلند شو همراه من بیا. و دست مرا در دست خود گرفت. همراه ایشان از حرم امام حسین (ع) بیرون آمدیم و از شهر، خارج شدیم. ناگاه، به صورت معجزه آسا خود را پشت دیوارهای شهر نجف دیدیم. فرمود: از پشت شهر، وارد آن می شویم.
شهر نجف را دور زدیم و وارد مسجد سهله شدیم و نماز تحیّت و نماز امام زمان (ع) را در معیّت آن بزرگوار خواندم. پس از آن، آیت الله بهجت فرمود: می خواهی نجف بمانی یا به کربلا برگردی؟
عرض کردم: پدرم کربلاست و او را در مدرسه گذاشته ام، باید به کربلا برگردم.
فرمود: مانعی ندارد. و مجدداً دست مرا گرفت. دستم در دست آن بزرگوار بود که خود را در بالاسرِ امام حسین (ع) دیدم.

در پایان این ماجرا، آیت الله بهجت فرمود: راضی نیستم که تا زنده ام، این جریان را برای کسی بازگو نمایی.

آن زمان که آیت الله بهجت(ره) زنده بودند گاها بعضی وقت ها میشنیدیم که میگفتن ایشون با آقای خامنه ای مشکلی دارن.
اما چندوقت پیش یه متن خیلی جالب خوندم که:خرداد 68 که مجلس خبرگان آقا رو برای رهبری انتخاب میکنن خوب خیلی ها مخالف بودند.عده ای میرن خدمت آیت الله بهجت(ره) و بهشون میگن به نظر شما آقای خامنه ای برای رهبری جوان نیستند؟جواب آیت الله بهجت(ره) برام خیلی جالب بود.ایشون میگن:«همون یکبار که گفتن علی(ع) جوان است و خلافت را به او ندادند برای هفت پشتمان بست است. »

آقای بهجت معمولا کسی را به این آسانی در خانه اش راه نمی‌دادند اما مقام معظم رهبری هر چند وقت یک بار شب‌ها حتی بصورت غیر مترقبه می‌آمدند و با آقای بهجت جلسه‌ی نیم ساعتی داشتند و می‌رفتند.در جریان فتنه 18 تیر، آقازاده مقام معظم رهبری با مرحوم آقای بهجت دیداری داشتند. آیت‌الله بهجت به آقازاده رهبر انقلاب فرمودند، به پدر سلام برسانید و بگویید محکم در جای خودش بنشیند، دشمنان می‌خواهند پدر شما را از جایگاهش بلند و ضربه‌های سنگینی را به نظام وارد کنند. آیت الله بهجتمی گفت گفت مدتی است خوابی میبینم که در آن در مجلسی قرار داریم و منبری آماده است و ما هم منتظر هستیم تا امام خمینی(ره) بر روی منبر برود اما در آخر میبینیم که امام از آیت الله خامنه ای برای حضور بر روی این منبر دعوت می‌کند.

رهبر انقلاب در دیدار با اساتید، فضلا و طلاب نخبه‌ی حوزه علمیه قم در تاریخ 1389/8/2 در ذیل شرح حدیثی، توصیه‌ی مرحوم آیت‌الله بهجت را برای خواندن دعای «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک» بیان کردند و فرمودند: «مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه) میفرمودند این دعا را زیاد بخوانید: «یا الله یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک». ممکن بود یک اشکال مقدّری وجود داشته باشد، ایشان به آن هم جواب می‌داد. ممکن بود کسی بگوید وقتی میگوئیم «ثبت قلبی علی دینک»، ما که دینمان درست است، منطقی است، مستحکم است، این برای آن طبقات پایین است. ایشان میفرمود در هر طبقه‌ای که دل انسان و ایمان انسان و دینداری انسان هست، تنزل از آن طبقه، برگشت است. «ثبت قلبی علی دینک» یعنی دین را در همان طبقه‌ی عالی نگه دار و تثبیت کن. اگر این شد، آن وقت زندگی میشود شیرین، مرگ هم مرگ راحت. یکی از مشکلات اساسی ماها، مشکل مردن است. امام سجاد (علیه السلام) به خداوند متعال عرض میکند: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین». خب، انسان در همه‌ی طول عمر در طریق هدایت بوده، اما باز امام دعا می کند که: «امتنا مهتدین غیر ضالین، طائعین غیر مستکرهین غیر عاصین»؛ معلوم میشود خطرناک است.
حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود» 

منبع موثقی از آیت‌الله بهجت نقل کردند که ایشان در خواب دیدند که حضرت امام زمان(عج) در مجلسی حضور داشتند،‌ علمای بزرگ اسلام هم در خدمت آقا امام زمان(عج) بودند،‌ آیت‌الله خامنه‌ای وارد شدند و امام زمان (عج) جلوی پای ایشان تمام قد بلند شدند و برای ایشان جایی برای نشستن باز کردند.در خواب یا مکاشفه‌ای ایشان خطری را نسبت به انقلاب پیش‌بینی کرده بودند و به مقام معظم رهبری پیغام دادند که خطری را نسبت به انقلاب پیش‌بینی کرده‌اند و توصیه صدقه و دعاهای خاص را به ایشان کردند و فرمودند، آنچه از من ساخته بود نیز انجام دادم.

 

منابع:

1ـ ادهم نژاد، محمدتقی. گلشن ابرار، قم: نورالسجاد، 1386، جلد 6.
2ـ م. کدخدازاده، عباسی. کرامات شگفت عارفان، قم: بیت الاحزان، 1390
3ـ احمدی جلفایی، حمید. 40 قطب عرفانی، قم: نسیم ظهور، 1391.
4ـ احمدی، وحیده. 100 مکاشفه و کرامت از عارفان و عالمان ربانی، قم: نسیم ظهور، 1391.




تاریخ : سه شنبه 93/3/20 | 6:17 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی