سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

شرح زندگانی حجت الاسلام شهید سید جواد عُذاری

 

 

***نسیم معرفت***

 

درسال1946میلادی مصادف با 1325 شمسی در روستایی در حوالی نجف به نام رُمَیلَه به دنیا آمد _ از سادات حسینی بود و نسبش به زیدِ شهید فرزند امام سجاد می رسید ، مادرش نیز علویه بود که بعدها در زندانهای بعث عراق به لقاء الله پیوست
_حجت الاسلام والمسلمین شهید سید جوادعذاری از همان کودکی با رفتن به مجالس عزای حسینی  وشنیدن خطبه های سید الشهدا ع در تعزیه ها به زبان اصیل عربی عشق وافری ازشهدای کربلاوخطبه های امام ع  در وجودش حاصل شده بود
_ در دوران نوجوانی شیفته زهد وتقواو عرفانِ شخصیت نورانی آیت الله سید محسن حکیم ( پدر شهید سید محمد باقر حکیم)شد  که در آن زمان مرجعیت علی الاطلاق عراق را به عهده داشت  و بسیاری اوقات در ملاقاتهای عمومی جهت کسب فیض در دفترشان حاضر می شد.  تحت تاثیر حالات مرحوم آیت الله حکیم وبه توصیه ایشان  در حالی که درمیان عشیره وخویشانش تعداد کمی طلبه وجود داشت وعلی رغم مخالفت برخی اقوامش وارد حوزه علمیه شد وبعد از چند سال با آیت الله شهید سید محمد باقر صدر آشنا و در درسشان شرکت می کرد
با آیت الله سید کاظم حایری (از شاگردان خاص شهید صدر وفرزند مرحوم آیت الله سیدعلی حایری)آشناشد وبعد از مدتی به واسطه شهید صدربا همشیره ایشان وصلت نمود
 قبل از انقلاب زمانی که امام به نجف اشرف آمدند شدیدا مجذوب امام شد و به خدمت ایشان شرفیاب می شد واز حضور ایشان بهرمند می گشت
بعد از تاسیس حزب الدعوة الاسلامیه توسط آیت الله صدریا همان زمان ویا بعدها به عضویت این حزب در آمد ایشان مدتی وکیل آیت الله صدر در شهر خرنابات دیاله شد
به دلیل سخنرانیهای پی در پی علیه رژیم بعث عراق حکم اعدامش صادر شده و هشت سال متوالی تحت تعقیب بود وهمواره در خفا و انتقال از شهری به شهر دیگر بودیک بار نیروهای امنیتی بعث عراق محل مخفی اورا شناسایی کرده وبه آنجا هجوم آوردند پاهای همسرش در اثرضربات لگدهای وحشیانه آنها آسیب دید وبه موجب همان آسیب ها بعدها در سنین میانسالی توان راه رفتن را از دست داد ایشان توانست در این قضیه از چنگ آنها خود رانجات دهد   تا اینکه باکمک حاج آقای دعایی سفیر وقت ایران در عراق و با پیگیریهای برادر خانمش شهید سید محمد علی حائری  بانام مستعار و پاسپرت جعلی در سال1358شمسی  به همراه خانواده در حالی که همه داراییش را  در عراق رها کرده بود همچون آوارگان به ایران هجرت میکنند اما برادر خانم او مرحوم سید محمد علی حائری در عراق ماند وبعد از مدتی توسط حزب بعث دستگیر وزیر شکنجه آنها مظلومانه به شهادت رسیدسه سال بعد از هجرت شهید عذاری به ایران خواهر وبرادر اونیز به ایران هجرت میکنند در این هنگام  حزب جنایتکار بعث  مادر او را دستگیر کرده و آن علویه مظلومه در زندانهای بعث عراق به شهادت می رسد
_ شهید عذاری همزمان با هجرتش به  ایران فعالیتهای خود را آغاز کرد
درآغاز از طرف بنیادشهید مسؤلیت رسیدگی به خانواده شهدای عراقی را به عهده گرفت
ایشان از اعضای مجلس اعلای عراق در ایران بودودر کنار شهیدحکیم حدودبیست سال به فعالیتهایش در این مجلس ادامه داد
در آغاز جنگ هشت ساله دفاع مقدس وارد جبهه های حق علیه باطل شد وسالها در کنار رزمندگان اسلام تفنگ بر دوش گرفته و به جهادوتبلیغ می پرداخت
بعد از جنگ به کردستان عراق رفته ودر کنار نیروهای مجاهد عراقی به جهاد وتبلیغ ادامه داد
در همان زمانها گاهی به سوریه ولبنان می رفت و بامردم مظلوم آنجااظهار همدردی می نمود ودر میان آنها به تبلیغ دین می پرداخت
بخش زیادی از عمر خود را در سفرهای تبلیغی به مناطق مختلف گذراندوغالبااز خانواده اش دور بود
در امر وحدت مسلمین بسیار مجد بوده وبا آقایان تسخیری و شیخ محسن اراکی (مسئول مجمع تقریب مذاهب) همکاری می نمود وقلوب  برادران اهل سنت را جذب می کرد. سالها از طرف سازمان حج و زیارت به عنوان روحانی کاروان حجاج عراقی مقیم ایران به حرم امن الهی مشرف می شدو از خدا در بهترین مکانها وزمانها طلب شهادت می کرد
انس عجیبی با قران و تفسیر داشت  ودایما به تفسیر می پرداخت و سفارش می کرد که در شروع منبر وخطابه آیات قران را بر هرچیزی مقدم نماییم همیشه به دیگران سفارش می کردبه مطالعه نهج البلاغه وصحیفه سجادیه  وبعضی  کتب روایی بپردازند وآنها را از اینکه اکثر اوقات خود را صرف اموری کنند که تاثیری در عمل ورفتارشان نداشته باشد برحذر می داشت
به امام زاده های اطراف قم علاقه زیادی داشت و در هر فرصتی به زیارت انها می رفت
هرگاه به زیارت آقا ثامن الحجج مشرف می شد در مدت حضورش   به درخواست برخی ازمسئولین حرم شریف که از دوستانش بودند امامت جماعت وسخنرانی رادر رواق دار الرحمة به عهده داشت
به مسلمانان غیر ایرانی مقیم ایران مثل سیاه پوستان آفریقایی  وپاکستانی ها و هندیها وافغانی ها توجه وعطوفت خاصی داشت وبسیار غریب نواز بود بسیاری ازطلبه های پاکستانی  وآفریقایی ایشان را می شناختند ودوستش داشتندیک بار یک خانواده از آنها را که در ایران جایی نداشتند برای مدت حدود یک سال در خانه محقرخودجای داد بعد از آن بارها خانواده هایی را که بی جا بودند به خانه می آورد و ماه ها  وگاه یکی دوسال میهمان خود مینمود وهمسرش نیزدر این امر او را یاری می نمودوهیچگاه تنهایش نگذاشت
بعد از سقوط صدام به نجف اشرف بازگشت و برای تبلیغ به همان منطقه ای که قبل از انقلاب برای تبلیغ می رفت یعنی شهر خرنابات دیاله رفت ومورد استقبال عظیم مردم قرار گرفت ودر آنجا گاه به عنوان امام جمعه موقت خطبه های غرایی که معمولا مزین به خطبه های سید الشهدابود ایراد می نمود
در سالهای اخیر باوجود اینکه در آستانه هفتاد سالگی بودو از بیماری پرستات رنج می برد اما در عین حال روحیه جوانان را داشت ودرخطوط مقدم جبهه عراق علیه داعش به میان رزمندگان می رفت وبه آنها روحیه می داد
گاهی با پای پیاده به کربلا می رفت و درجوانی وحتی نوجوانی هم  این توفیق را یافته بود
انس عجیبی با نماز داشت هیچگاه نماز شب  را حتی برای یک بار که شده ترک نکرد در سخت ترین شرایط جسمی وروحی نماز شبش ترک نشد گاه پیش می آمد که جوانان به همراه ایشان در پیاده روی به کربلا از خستگی وپادرد شکوه می کردند و  با سختی قدم بر می داشتند اما او با آن سنش خم به ابرو نمی آورد گاه می شددر  راه پیاده روی زیارت کربلا فرصت خواب واستراحت مهیا نمی شد و نیمه های شب از کم خوابی و خستگی راه  ما جوانان بی رمق همچون انسانهای بی هوش به خواب می رفتیم اما این پیر مرد طبق برنامه همیشگی یک ساعت ونیم  مانده به اذان با اینکه فقط دوسه ساعت خوابیده بود برای نماز شب بلند می شد و در لحظات اذان صبح برای اینکه زوار حسین  ع نماز صبحشان فوت نشود با یک خشوع و طنین زیبایی اذان میگفت تا دیگران بیدار شوند باتوجه و آرامش و طمئنینه خاصی نماز میخواند وحقیقتا با خدا خاشعانه سخن میگفت
اگر مسجدمتروکه وغریبی را می یافت مدتی برای رونق گرفتن وآباد شدنش در آنجا نماز جماعت بر پا میکرد
هیچگاه اجازه نمی داد در منزل او کسی خواب بماند و نمازش قضا شود میگفت : در خانه ی من اگر مسیحی ویهودی هم بیایندباید نماز بخوانندیک بار نماز عید فطر را زیر باران  در صحن امام هشتم میخوانددر حال نماز آنچنان خشوعی به اودست داده بود که بی اختیار با حال عجیبی گریه میکرد همسرش از زبان خود شهید نقل می کند که می گفت وقتی که یک پسر بچه هفت هشت ساله بودم یک روز صبح با طلوع آفتاب از خانه بیرون آمدم آنروز منظره روستایمان خیلی زیبا شده بود به آسمان وطلوع خورشید نگاه می کردم و حس عجیبی داشتم ، احساس شوق  زیادی به خواندن نماز در وجودم حاصل شد اما نماز را به طور کامل بلد نبودم همان روز به سراغ یکی از بزرگان روستا رفتم ونماز را از او فرا گرفتم در روستایمان مدرسه نبود ومابرای رفتن به مدرسه  می بایست قبل از روشن شدن هوا تا روستای بعدی مسافت زیادی را پیاده می رفتیم در راه از آب رودخانه وضو می گرفتم نماز صبح میخواندم و به خاطر علاقه ای که به نماز پیدا کرده بودم در زمستان نیز یخ رودخانه را می شکستم ووضو میگرفتم و دو رکعت نماز صبح می خواندم
به مقتل سید الشهدا علاقه عجیبی داشت وبسیاری از جملات امام ع را از مکه تا کربلا حفظ بود وبسیاری اوقات باخودزمزمه میکردوگاه اشک از چشمانش سرازیر می شد ودر منبرهایش مردم را  به شدت می گریاند ودر مساله قیام سید الشهدا ع از خود نظرات خوبی به جای گذاشت .
در سال 1391شمسی در نجف اشرف در حالی که درمنزل یکی از اقوام بود باهجوم دونفر ناشناس به منزل در حالی که در طبقه بالای آنجا تنها بودموردسوء قصد و اصابت گلوله در ناحیه زیر قلب وقفسه سینه قرار گرفت  اما به لطف خدا آنها در ترور ایشان ناکام ماندند و به غیر از برخی گمانه زنی ها هیچگاه مشخص نشد که این  تروریستها از طرف چه گروه و باندی بودند اوکه قبل از شلیک گلوله مورد ضرب و شتم هم  قرار گرفت از اینکه به کدامین جرم وگناه مظلومانه وتنها او را زدند غربت ارباب بی کفن خود را به یاد می آورد و جملات مولا را زمزمه می کرد واشک می ریخت  چراکه احساس قرب ونزدیکی بیشتری نسبت به مولایش در وجودش حاصل شده بود. خیلی خاکی و متواضعانه با مردم برخورد میکرد وخود را طلبه ساده ای می دید که وظیفه اش خدمت به اقشار مستضعف و رنجدیده  جامعه می باشد ودائما مراقب بود که موقعیت اجتماعی وسوابق درخشانش موجب جدا شدن او از مردم نشود واز آنها فاصله نگیرد یک بارابراهیم جعفری که مدتی نخست وزیر دولت موقت عراق بود از طرف دولت یک ماشین ویژه شخصیتهای مملکتی برای او تدارک دیده بود اما این شهید بزرگوارآن را رد کرد ونپذیرفت بعد از سوء قصدی که به ایشان شد اطرافیان اصرار داشتند که  بایداز طرف دولت برای او محافظینی برای او گماشته شود اما او  هیچگاه حاضر نشد که برای خودش چنین درخواستی کندچرا که همین  خصوصیات اخلاقی او باعث شده بود که  اقشار مختلف مردم وگروه ها و احزاب مختلف سیاسی وغیر سیاسی او رابسیار دوست داشتند وبرای همه قابل احترام بود واین محبوبیت باعث شده بود که در اکثر مناطقی که سفر می کرد گروه های مسلح مردمی از عشایر وغیره به طور داوطلبانه وخود جوش  برای محافظت از ایشان  در معیت او بودند. آنقدر فروتن بود با این که در کنفرانسها و                                                                                          مجالس مهم و شبکه های مختلف تلویزیونی  برای سخنرانی  ومصاحبه وغیره دعوت می شد درعین حال از این مسایل دچار عجب نشد وبازهم به کوره دهاتها و مناطق محروم می رفت وسخنرانی میکرد وحتی برای کودکان سخنرانی میکردودر هرجمعی حتی اگر سه چهار نفر بودند منبر می رفت واینها را برای خود کسر شان نمی دانست اگر با کسی یا گروهی اختلاف نظر داشت هیچگاه علیه او سخن نمی گفت وشخصیتش را تخریب نمی کرد وغالبا نظرات وعقاید غلط را رد می کرد نه صاحبان آنها را ونمی گذاشت اطرافیانش علیه کسی سخن بگویند واگر مخالفینش علیه او سخن میگفتند و توهین میکردند به هیچ عنوان عکس العملی نشان نمیداد وسکوت میکرد از غیبت به شدت نهی میکرد به کسانی که در اموری مثل طهارت ونجاست وسواسی   داشتند میگفت اگر میخواهید وسواس به خرج دهید درغیبت و مسایلی مثل حق الناس وسواس باشید
ازجوانی آرزوی شهادت داشت درهمین ماه رجب مشرف به زیارت خانه خدا شد(وهزینه این سفر هم نذری بود که دیگران برای او کرده بودند) آقای ابو فاطمه  یکی ازدوستان قدیمی سید که در این سفر با او بود می گوید بارها در سفرهای مختلف حج وعمره با او بودم واز نزدیک  شاهد بودم که در کنارکعبه از خدای خود طلب شهادت میکرد در این زیارت هم در کنار حجر اسماعیل برای من وخودش از خدا طلب شهادت کرد
پس از بازگشت از عمره به فاصله چهار ،پنج روز بسیار مشتاق سفر به عراق برای تبلیغ وزیارت وغیره شد در این سفر اول مدتی به میان رزمندگان نبرد علیه تکفیریها وداعش رفت وبه آنها روحیه می داد وبرایشان خطابه می خواند با رزمنده ها صمیمی بود با آنها عکس می گرفت  حدود یک هفته قبل از شهادت به درخواست فرمانده ها پشت دوشکا رفت و با ابهت و صلابت وبا همان لباس روحانیت در حالی که آیه وما رمیت را تلاوت میکرد شروع به تیر اندازی کرد وبا این کار شور و هیجان فراوانی در بین جوانان ایجاد می نمود وابهت و جذبه ونورانیتی که در چهره او بود بی شک رعب ودلهره فراوانی در دل دشمن ایجاد می کرد  پس از آن به نجف بازگشت و سر انجام در ظهر روز 25 رجب ( شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام )  بعد از اقامه نماز جماعت ظهر وعصر در مسجد  به اتفاق یکی ازدوستانش که اورا به منزل خود دعوت کرده بود به محله ابوطالب نجف رفته ودر حالی که در خودرو نشسته بودتوسط تروریستهایی که سوار بر خودرویی بودند مورد اصابت هفت گلوله قرار گرفته ودر همان لحظه به درجه رفیع شهادت نائل میشوداین شهید بزرگوار هم توفیق سالها هجرت از دیارش وهم توفیق جانبازی ودر آخرهم درجه شهادت را از خداوند دریافت نمود
به این جمله ارباب خودعشق می ورزید :انی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما 
  آقای منصوری که لحظه شهادت کنار اوبود می گفت : از چند ساعت قبل  از شهادت هرساعت جملات نورانی سید الشهدا   ع از جمله فراز فوق را زمزمه می کرد دونفر از خویشاوندان که شب قبل از شهادت با او بودند می گفتند سید آن شب را تا صبح بیدار بود و نماز میخواند وگاهی قدم می زدالبته این برای ما (خانواده اش) تازگی نداشت چرا که بارها در زمان حیاتش شاهد بودیم که او  درطول شب چندین باراز خواب بلند می شد ووضو می گرفت وبا یک خشوع خاصی به نماز شب می ایستاد
همچون ارباب خود عشق عجیبی به دستگیری ایتام ومساکین داشت  یکی از متمکنین تهران را  راضی کرده بود که هرچند وقت یک بار مبالغی را بدهند تا او بین خانوده های مستمند وایتام پخش کند
همیشه میخواست در نهایت ساده زیستی باشداز مال دنیا خانه ای محقر وقدیمی در قم داشت که همان را هم چند سال قبل از شهادت به خانواده اش بخشیدوبعدها  یک خانه آپارتمانی در قم برای خود خرید که می خواست آن را هم به دختر کوچکش ببخشد یک زمینی هم بین نجف وکربلادر منطقه ای به نام خان النصف (حیدریه ) داشت که قصد داشت درآن مسجد یا حسینیه بسازد به فکرسفر آخرت بود وخود را مهیا مینمود وبرای خود باقیات الصالحات فراهم می نمود  با قناعت زندگی می کرد وهیچگاه شکایتی در امور مادی نداشت و از تجملات و اشرافی گری بیزار بود   
پیکر پاکش  عصر روز جمعه 26 رجب 1436ق مصادف با اردیبهشت 1394 شمسی  (شب مبعث در نجف اشرف ) برروی دست صدها تن از مردم باحضورعلما و فضلا و سران کشور در نجف  اشرف تشییع شد ودر جوار جدش امیر المومنین ع در وادی السلام ( در بارگاه سابق شهید صدر ) به خاک سپرده شد 
عاش سعیدا ومات سعیدا">_در کودکی در روستایی در حوالی نجف به نام رمیله به دنیا آمد _ از سادات حسینی بود و نسبش به زید شهید فرزند امام سجاد می رسید ، مادرش نیز علویه بود که بعدها در زندانهای بعث عراق به لقاء الله پیوست
_حجت الاسلام والمسلمین شهید سید جوادعذاری از همان کودکی با رفتن به مجالس عزای حسینی  وشنیدن خطبه های سید الشهدا در تعزیه ها به زبان اصیل عربی عشق وافری ازشهدای کربلاوخطبه های امام ع  در وجودش حاصل شده بود
_ در دوران نوجوانی شیفته زهد وتقواو عرفان  شخصیت نورانی آیت الله سید محسن حکیم ( پدر شهید سید محمد باقر حکیم)شد  که در آن زمان مرجعیت علی الاطلاق عراق را به عهده داشت  و بسیاری اوقات در ملاقاتهای عمومی جهت کسب فیض در دفترشان حاضر می شد.  تحت تاثیر حالات مرحوم آیت الله حکیم وبه توصیه ایشان  در حالی که درمیان عشیره وخویشانش تعداد کمی طلبه وجود داشت وعلی رغم مخالفت برخی اقوامش وارد حوزه علمیه شد وبعد از چند سال با آیت الله شهید سید محمد باقر صدر آشنا و در درسشان شرکت می کرد
با آیت الله سید کاظم حایری (از شاگردان خاص شهید صدر وفرزند مرحوم آیت الله سیدعلی حایری)آشناشد وبعد از مدتی به واسطه شهید صدربا همشیره ایشان وصلت نمود
 قبل از انقلاب زمانی که امام به نجف اشرف آمدند شدیدا مجذوب امام شد و به خدمت ایشان شرفیاب می شد واز حضور ایشان بهرمند می گشت
بعد از تاسیس حزب الدعوة الاسلامیه توسط آیت الله صدریا همان زمان ویا بعدها به عضویت این حزب در آمد ایشان مدتی وکیل آیت الله صدر در شهر خرنابات دیاله شد
به دلیل سخنرانیهای پی در پی علیه رژیم بعث عراق حکم اعدامش صادر شده و هشت سال متوالی تحت تعقیب بود وهمواره در خفا و انتقال از شهری به شهر دیگر بودیک بار نیروهای امنیتی بعث عراق محل مخفی اورا شناسایی کرده وبه آنجا هجوم آوردند پاهای همسرش در اثرضربات لگدهای وحشیانه آنها آسیب دید وبه موجب همان آسیب ها بعدها در سنین میانسالی توان راه رفتن را از دست داد ایشان توانست در این قضیه از چنگ آنها خود رانجات دهد  (وجریانات مفصلی دارد) تا اینکه باکمک حاج آقای دعایی سفیر وقت ایران در عراق و با پیگیریهای برادر خانمش شهید سید محمد علی حائری  بانام مستعار و پاسپرت جعلی در سال1358شمسی  به همراه خانواده در حالی که همه داراییش را  در عراق رها کرده بود همچون آوارگان به ایران هجرت میکنند اما برادر خانم او مرحوم سید محمد علی حائری در عراق ماند وبعد از مدتی توسط حزب بعث دستگیر وزیر شکنجه آنها مظلومانه به شهادت رسیدسه سال بعد از هجرت شهید عذاری به ایران یکی از خواهر وبرادر اونیز به ایران هجرت میکنند در این هنگام  حزب جنایتکار بعث  مادر او را دستگیر کرده و آن علویه مظلومه در زندانهای بعث عراق به شهادت می رسد
_ شهید عذاری همزمان با هجرتش به  ایران فعالیتهای خود را آغاز کرد
درآغاز از طرف بنیادشهید مسؤلیت رسیدگی به خانواده شهدای عراقی را به عهده گرفت
ایشان از اعضای مجلس اعلای عراق در ایران بودودر کنار شهیدحکیم حدودبیست سال به فعالیتهایش در این مجلس ادامه داد
در آغاز جنگ هشت ساله دفاع مقدس وارد جبهه های حق علیه باطل شد وسالها در کنار رزمندگان اسلام تفنگ بر دوش گرفته و به جهادوتبلیغ می پرداخت
بعد از جنگ به کردستان عراق رفته ودر کنار نیروهای مجاهد عراقی به جهاد وتبلیغ ادامه داد
در همان زمانها گاهی به سوریه ولبنان می رفت و بامردم مظلوم آنجااظهار همدردی می نمود ودر میان آنها به تبلیغ دین می پرداخت
بخش زیادی از عمر خود را در سفرهای تبلیغی به مناطق مختلف گذراندوغالبااز خانواده اش دور بود
در امر وحدت مسلمین بسیار مجد بوده وبا آقایان تسخیری و شیخ محسن اراکی (مسئول مجمع تقریب مذاهب) همکاری می نمود وقلوب  برادران اهل سنت را جذب می کرد. سالها از طرف سازمان حج و زیارت به عنوان روحانی کاروان حجاج عراقی مقیم ایران به حرم امن الهی مشرف می شدو از خدا در بهترین مکانها وزمانها طلب شهادت می کرد
انس عجیبی با قران و تفسیر داشت  ودایما به تفسیر می پرداخت و سفارش می کرد که در شروع منبر وخطابه آیات قران را بر هرچیزی مقدم نماییم همیشه به دیگران سفارش می کردبه مطالعه نهج البلاغه وصحیفه سجادیه  وبعضی  کتب روایی بپردازند وآنها را از اینکه اکثر اوقات خود را صرف اموری کنند که تاثیری در عمل ورفتارشان نداشته باشد برحذر می داشت
به امام زاده های اطراف قم علاقه زیادی داشت و در هر فرصتی به زیارت انها می رفت
هرگاه به زیارت آقا ثامن الحجج مشرف می شد در مدت حضورش   به درخواست برخی ازمسئولین حرم شریف که از دوستانش بودند امامت جماعت وسخنرانی رادر رواق دار الرحمة به عهده داشت
به مسلمانان غیر ایرانی مقیم ایران مثل سیاه پوستان آفریقایی  وپاکستانی ها و هندیها وافغانی ها توجه وعطوفت خاصی داشت وبسیار غریب نواز بود بسیاری ازطلبه های پاکستانی  وآفریقایی ایشان را می شناختند ودوستش داشتندیک بار یک خانواده از آنها را که در ایران جایی نداشتند برای مدت حدود یک سال در خانه محقرخودجای داد بعد از آن بارها خانواده هایی را که بی جا بودند به خانه می آورد و ماه ها  وگاه یکی دوسال میهمان خود مینمود وهمسرش نیزدر این امر او را یاری می نمودوهیچگاه تنهایش نگذاشت
بعد از سقوط صدام به نجف اشرف بازگشت و برای تبلیغ به همان منطقه ای که قبل از انقلاب برای تبلیغ می رفت یعنی شهر خرنابات دیاله رفت ومورد استقبال عظیم مردم قرار گرفت ودر آنجا گاه به عنوان امام جمعه موقت خطبه های غرایی که معمولا مزین به خطبه های سید الشهدابود ایراد می نمود
در سالهای اخیر باوجود اینکه در آستانه هفتاد سالگی بودو از بیماری پرستات رنج می برد اما در عین حال روحیه جوانان را داشت ودرخطوط مقدم جبهه عراق علیه داعش به میان رزمندگان می رفت وبه آنها روحیه می داد
گاهی با پای پیاده به کربلا می رفت و درجوانی وحتی نوجوانی هم  این توفیق را یافته بود
انس عجیبی با نماز داشت هیچگاه نماز شب  را حتی برای یک بار که شده ترک نکرد در سخت ترین شرایط جسمی وروحی نماز شبش ترک نشد گاه پیش می آمد که جوانان به همراه ایشان در پیاده روی به کربلا از خستگی وپادرد شکوه می کردند و  با سختی قدم بر می داشتند اما او با آن سنش خم به ابرو نمی آورد گاه می شددر  راه پیاده روی زیارت کربلا فرصت خواب واستراحت مهیا نمی شد و نیمه های شب از کم خوابی و خستگی راه  ما جوانان بی رمق همچون انسانهای بی هوش به خواب می رفتیم اما این پیر مرد طبق برنامه همیشگی یک ساعت ونیم  مانده به اذان با اینکه فقط دوسه ساعت خوابیده بود برای نماز شب بلند می شد و در لحظات اذان صبح برای اینکه زوار حسین  ع نماز صبحشان فوت نشود با یک خشوع و طنین زیبایی اذان میگفت تا دیگران بیدار شوند باتوجه و آرامش و طمئنینه خاصی نماز میخواند وحقیقتا با خدا خاشعانه سخن میگفت
اگر مسجدمتروکه وغریبی را می یافت مدتی برای رونق گرفتن وآباد شدنش در آنجا نماز جماعت بر پا میکرد
هیچگاه اجازه نمی داد در منزل او کسی خواب بماند و نمازش قضا شود میگفت : در خانه ی من اگر مسیحی ویهودی هم بیایندباید نماز بخوانندیک بار نماز عید فطر را زیر باران  در صحن امام هشتم میخوانددر حال نماز آنچنان خشوعی به اودست داده بود که بی اختیار با حال عجیبی گریه میکرد همسرش از زبان خود شهید نقل می کند که می گفت وقتی که یک پسر بچه هفت هشت ساله بودم یک روز صبح با طلوع آفتاب از خانه بیرون آمدم آنروز منظره روستایمان خیلی زیبا شده بود به آسمان وطلوع خورشید نگاه می کردم و حس عجیبی داشتم ، احساس شوق  زیادی به خواندن نماز در وجودم حاصل شد اما نماز را به طور کامل بلد نبودم همان روز به سراغ یکی از بزرگان روستا رفتم ونماز را از او فرا گرفتم در روستایمان مدرسه نبود ومابرای رفتن به مدرسه  می بایست قبل از روشن شدن هوا تا روستای بعدی مسافت زیادی را پیاده می رفتیم در راه از آب رودخانه وضو می گرفتم نماز صبح میخواندم و به خاطر علاقه ای که به نماز پیدا کرده بودم در زمستان نیز یخ رودخانه را می شکستم ووضو میگرفتم و دو رکعت نماز صبح می خواندم
به مقتل سید الشهدا علاقه عجیبی داشت وبسیاری از جملات امام ع را از مکه تا کربلا حفظ بود وبسیاری اوقات باخودزمزمه میکردوگاه اشک از چشمانش سرازیر می شد ودر منبرهایش مردم را  به شدت می گریاند ودر مساله قیام سید الشهدا ع از خود نظرات خوبی به جای گذاشت .
در سال 1391شمسی در نجف اشرف در حالی که درمنزل یکی از اقوام بود باهجوم دونفر ناشناس به منزل در حالی که در طبقه بالای آنجا تنها بودموردسوء قصد و اصابت گلوله در ناحیه زیر قلب وقفسه سینه قرار گرفت  اما به لطف خدا آنها در ترور ایشان ناکام ماندند و به غیر از برخی گمانه زنی ها هیچگاه مشخص نشد که این  تروریستها از طرف چه گروه و باندی بودند اوکه قبل از شلیک گلوله مورد ضرب و شتم هم  قرار گرفت از اینکه به کدامین جرم وگناه مظلومانه وتنها او را زدند غربت ارباب بی کفن خود را به یاد می آورد و جملات مولا را زمزمه می کرد واشک می ریخت  چراکه احساس قرب ونزدیکی بیشتری نسبت به مولایش در وجودش حاصل شده بود. خیلی خاکی و متواضعانه با مردم برخورد میکرد وخود را طلبه ساده ای می دید که وظیفه اش خدمت به اقشار مستضعف و رنجدیده  جامعه می باشد ودائما مراقب بود که موقعیت اجتماعی وسوابق درخشانش موجب جدا شدن او از مردم نشود واز آنها فاصله نگیرد یک بارابراهیم جعفری که مدتی نخست وزیر دولت موقت عراق بود از طرف دولت یک ماشین ویژه شخصیتهای مملکتی برای او تدارک دیده بود اما این شهید بزرگوارآن را رد کرد ونپذیرفت بعد از سوء قصدی که به ایشان شد اطرافیان اصرار داشتند که  بایداز طرف دولت برای او محافظینی برای او گماشته شود اما او  هیچگاه حاضر نشد که برای خودش چنین درخواستی کندچرا که همین  خصوصیات اخلاقی او باعث شده بود که  اقشار مختلف مردم وگروه ها و احزاب مختلف سیاسی وغیر سیاسی او رابسیار دوست داشتند وبرای همه قابل احترام بود واین محبوبیت باعث شده بود که در اکثر مناطقی که سفر می کرد گروه های مسلح مردمی از عشایر وغیره به طور داوطلبانه وخود جوش  برای محافظت از ایشان  در معیت او بودند. آنقدر فروتن بود با این که در کنفرانسها و                                                                                          مجالس مهم و شبکه های مختلف تلویزیونی  برای سخنرانی  ومصاحبه وغیره دعوت می شد درعین حال از این مسایل دچار عجب نشد وبازهم به کوره دهاتها و مناطق محروم می رفت وسخنرانی میکرد وحتی برای کودکان سخنرانی میکردودر هرجمعی حتی اگر سه چهار نفر بودند منبر می رفت واینها را برای خود کسر شان نمی دانست اگر با کسی یا گروهی اختلاف نظر داشت هیچگاه علیه او سخن نمی گفت وشخصیتش را تخریب نمی کرد وغالبا نظرات وعقاید غلط را رد می کرد نه صاحبان آنها را ونمی گذاشت اطرافیانش علیه کسی سخن بگویند واگر مخالفینش علیه او سخن میگفتند و توهین میکردند به هیچ عنوان عکس العملی نشان نمیداد وسکوت میکرد از غیبت به شدت نهی میکرد به کسانی که در اموری مثل طهارت ونجاست وسواسی   داشتند میگفت اگر میخواهید وسواس به خرج دهید درغیبت و مسایلی مثل حق الناس وسواس باشید
ازجوانی آرزوی شهادت داشت درهمین ماه رجب مشرف به زیارت خانه خدا شد(وهزینه این سفر هم نذری بود که دیگران برای او کرده بودند) آقای ابو فاطمه  یکی ازدوستان قدیمی سید که در این سفر با او بود می گوید بارها در سفرهای مختلف حج وعمره با او بودم واز نزدیک  شاهد بودم که در کنارکعبه از خدای خود طلب شهادت میکرد در این زیارت هم در کنار حجر اسماعیل برای من وخودش از خدا طلب شهادت کرد
پس از بازگشت از عمره به فاصله چهار ،پنج روز بسیار مشتاق سفر به عراق برای تبلیغ وزیارت وغیره شد در این سفر اول مدتی به میان رزمندگان نبرد علیه تکفیریها وداعش رفت وبه آنها روحیه می داد وبرایشان خطابه می خواند با رزمنده ها صمیمی بود با آنها عکس می گرفت  حدود یک هفته قبل از شهادت به درخواست فرمانده ها پشت دوشکا رفت و با ابهت و صلابت وبا همان لباس روحانیت در حالی که آیه وما رمیت را تلاوت میکرد شروع به تیر اندازی کرد وبا این کار شور و هیجان فراوانی در بین جوانان ایجاد می نمود وابهت و جذبه ونورانیتی که در چهره او بود بی شک رعب ودلهره فراوانی در دل دشمن ایجاد می کرد  پس از آن به نجف بازگشت و سر انجام در ظهر روز 25 رجب ( شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام )  بعد از اقامه نماز جماعت ظهر وعصر در مسجد  به اتفاق یکی ازدوستانش که اورا به منزل خود دعوت کرده بود به محله ابوطالب نجف رفته ودر حالی که در خودرو نشسته بودتوسط تروریستهایی که سوار بر خودرویی بودند مورد اصابت هفت گلوله قرار گرفته ودر همان لحظه به درجه رفیع شهادت نائل میشوداین شهید بزرگوار هم توفیق سالها هجرت از دیارش وهم توفیق جانبازی ودر آخرهم درجه شهادت را از خداوند دریافت نمود
به این جمله ارباب خودعشق می ورزید :انی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما 
  آقای منصوری که لحظه شهادت کنار اوبود می گفت : از چند ساعت قبل  از شهادت هرساعت جملات نورانی سید الشهدا  از جمله فراز فوق را زمزمه می کرد دونفر از خویشاوندان که شب قبل از شهادت با او بودند می گفتند سید آن شب را تا صبح بیدار بود و نماز میخواند وگاهی قدم می زدالبته این برای ما (خانواده اش) تازگی نداشت چرا که بارها در زمان حیاتش شاهد بودیم که او  درطول شب چندین باراز خواب بلند می شد ووضو می گرفت وبا یک خشوع خاصی به نماز شب می ایستاد
همچون ارباب خود عشق عجیبی به دستگیری ایتام ومساکین داشت  یکی از متمکنین تهران را  راضی کرده بود که هرچند وقت یک بار مبالغی را بدهند تا او بین خانوده های مستمند وایتام پخش کند
همیشه میخواست در نهایت ساده زیستی باشداز مال دنیا خانه ای محقر وقدیمی در قم داشت که همان را هم چند سال قبل از شهادت به خانواده اش بخشیدوبعدها  یک خانه آپارتمانی در قم برای خود خرید که می خواست آن را هم به دختر کوچکش ببخشد یک زمینی هم بین نجف وکربلادر منطقه ای به نام خان النصف (حیدریه ) داشت که قصد داشت درآن مسجد یا حسینیه بسازد به فکرسفر آخرت بود وخود را مهیا مینمود وبرای خود باقیات الصالحات فراهم می نمود  با قناعت زندگی می کرد وهیچگاه شکایتی در امور مادی نداشت و از تجملات و اشرافی گری بیزار بود   
پیکر پاکش  عصر روز جمعه 26 رجب 1436ق مصادف با اردیبهشت 1394 شمسی  (شب مبعث در نجف اشرف ) برروی دست صدها تن از مردم باحضورعلما و فضلا و سران کشور در نجف  اشرف تشییع شد ودر جوار جدش امیر المومنین ع در وادی السلام ( در بارگاه سابق شهید صدر ) به خاک سپرده شد 
عاش سعیدا ومات سعیدا

 

تذکر: درتاریخ 21  / 3  /  1394 برابر با بیست وسوم شعبان المعظم 1436 (هق)  شب جمعه مراسم بزرگداشتی از حجت الاسلام شهید سید جواد عذاری عراقی در مسجد امام حسن مجتبی ع واقع در پردیسان قم برگزار شد { آدرس : پردیسان قم - خیابان بصیرت - خیابان فقاهت-مسجد امام حسن مجتبی ع) .  متن زندگینامه این شهید عزیز که به قلم  فرزندش جناب حجت الاسلام سید رضا عذاری تهیه شده بود توسط جناب حجت الاسلام سعید سلیمی کرمانشاهی به طور کامل قرائت شد. وبعد از قرائت متن زندگینامه شهید ، دعای کمیل باصدای حزین ودلنشین حجت الاسلام ،حجت الله ترکان اصفهانی ونیز حجت الاسلام سیدرضا عذاری فرزند شهید حجت الاسلام سیدجوادعذاری  قرائت شد. اینجانب سعادت میرقدیم در این مجلس بزرگداشت تا آخر حضور داشتم و  اَلحَق والاِنصاف  همه مردم از جمله بنده از این مجلس نورانی شهید ، بهرمند شدیم.

روحش شاد وراهش پررهرو باد

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجانی

 



******************************************************************


به گزارش خبرگزاری اهل‌بیت(ع) ـ ابنا ـ «حجت‌الاسلام و المسلمین سید جواد العذاری» یکی از علمای برجسته نجف اشرف  به دست تروریست‌های تکفیری ترور شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

ترور یکی از علمای نجف اشرف و داماد یکی از مراجع تقلید + تصاویر

 

خبرگزاری اهل بیت (علیهم‌السلام) - ابنا - اخبار شیعیان و تشیع





تاریخ : جمعه 94/3/22 | 4:5 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی