سفارش تبلیغ
صبا ویژن

{شرح حال مرحوم آیت الله ممجد لنگرودی}

(سایت علماء وبزرگان)

نویسنده : محمّد تقی ادهم نژاد لنگرودی

ورود به حوزه علمیه قم

در سال 1325 شمسی آیت الله ممجّد دوباره راهی حوزه علمیه قم شد. در این دوران، تحول در حوزه قم نسبت به گذشته چشم گیرتر بود. وی پس از ورود به حوزه علمیه قم در امتحانات حوزه شرکت جسته و در نزد مرحوم

صفحه 124

آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری امتحان داده و معظم له در ذیل ورقه امتحانی ایشان نوشته بود: «آقای ممجّد از عهده امتحان خوب برآمده و شایستگی تدریس دارد».(10) و ماهی صد تومان شهریه برای وی مقرر داشتند. ورود معظم له به قم در سال 1325 شمسی بود که تا سال 1345 شمسی به مدت 20 سال ادامه داشت. در این دوران نسبتاً طولانی معظم له از محضر آیات بزرگواری تلمذ کرده اند. در این باره می فرماید:

1 - آقا شیخ شعبان چافی(چاف از قرای لنگرود است) در نزد وی کفایه جلد اول را دوبار، خواندم. او، مرد ملایی بود و خیلی مسلط بر درس، ولی از نظر مادی خیلی فقیر و تهی دست بود و به طور معمول از پول نماز و روزه استیجاری، امرار معاش می کرد. در سنین جوانی هم به رحمت خدا رفت.(11)

2 - آیت الله آقا شیخ عبدالحسین فقیهی رشتی؛ ایشان هم اهل «دَیْوسْل» از قرای لنگرود بود. پدرش به نام آقا شیخ شعبان رشتی از عالمان بزرگ بود که عده ای از مردم خطه گیلان از ایشان تقلید می کردند.(12) جلد دوم کفایه را در نزد ایشان خواندم و پس از اتمام کفایه، در درس خارج ایشان هم شرکت می کردم.(13)

3 - آیت الله سید مرتضی مرتضوی لنگرودی؛(14) ایشان در سال 1373ق. وارد حوزه علمیه قم شدند. و به مدت 10 سال یعنی تا زمان رحلت شان در درس خارج فقه و اصول ایشان در مسجد عشقعلی شرکت می کردم. با این بزرگوار فامیل هم هستیم. از نظر علم و فضل به حدّی بود که وقتی می خواست حوزه نجف را ترک و به ایران بیاید، مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی راضی نمی شد، ولی به علت ناسازگاری آب و هوای نجف، به ایران آمد و در تهران سکن شد و آن وقت به دعوت آیت الله

صفحه 125

بروجردی به قم تشریف آورد و درس و بحث را شروع کرد و جزو بزرگان و مراجع تقلید به شمار می رفت.(15)

4 - آیت الله بروجردی: ایشان فقیه توانایی بود و در تربیت شاگردان بسیار موفق بود. توفیق داشتم از بدو ورود ایشان به قم تا آخر عمر شریف آن بزرگوار، از محضرشان استفاده کنم.(16)

5 - حضرت امام خمینی: من از ارادتمندان حضرت امام بودم. رفتار، منش و دانش ایشان برای من خیلی جاذبه داشت. در درس خارج فقه ایشان شرکت می کردم و علاوه بر آن، درس منظومه ای هم برای ما می گفت. ابتدای آشنایی من با حضرت امام از طریق حاج آقا مصطفی بود ؛ من برای حاج آقا مصطفی «شمسیه» می گفتم. روزی که این آیه شریفه مطرح بود، سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم و یقولون خمسة سادسهم کلبهم رجماً بالغیب و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم قل ربّی اعلم بعددهم... من گفتم: عدد اصحاب کهف هفت نفر بودند و هشتمین، سگ آنان بود. تا همین جمله را گفتم، حضرت امام از دَر وارد شد. فرمود: از کجا می گویی که اصحاب کهف هفت نفر بودند؟ گفتم: به خاطر حرف «واو» چون خداوند در آن دو احتمالِ قبل «واو» نفرموده ولی در احتمال سوم، «واو» فرمود و این نشان می دهد سخن قبل تمام است و جمله بعدی، جدای از آن است. امام از این سخن و برداشت من خوشش آمد و از آن به بعد، اصرار داشت که آقامصطفی منطق را در نزد من بخواند.

به یاد دارم ماه رمضانی بود و من به خاطر مریضی یکی از فرزندانم نتوانستم به تبلیغ بروم. روزی به منزل حضرت امام رفتم، امام فرمود: آقای ممجّد! چرا به تبلیغ نرفته ای؟ عرض کردم: فرزندم مریض بود، نتوانستم. ایشان استکان آبی را تبرّک کرد و به من داد و فرمود: این آب را به مریض بده،

صفحه 126

ان شاءالله خوب می شود. آب را بردم به فرزند مریضم دادم، شفا پیدا کرد و این قضیه بر ارادت من به ایشان افزود.

امام شخصیت بسیار بزرگی بود. ویژگی هایی داشت و از خصالی برخوردار بود که در کمتر کسی وجود داشت. بسیار متواضع بود؛ در برابر طلبه ها، خیلی تواضع می کرد. چه در جلسات خصوصی و چه در جلسات عمومی وقتی طلبه ای، هر چند ساده و معمولی، وارد می شد و جناب ایشان متوجه می گردید، به تمام قد بلند می شد و احترام می کرد. از دیگر خصوصیات امام، پرهیز از اسراف بود. شاهد بودم روزی پس از درس، به اشکال طلبه ای پاسخ می داد که متوجه شد آن طرف مسجد، لامپی بی جهت روشن است، بدون این که از اطرافیان بخواهد فوراً رفت لامپ را خاموش کرد و آن گاه، جواب اشکال طلبه را داد. اتفاقاً در زمان جنگ برخی اشکال می کردند و بر ادامه جنگ خُرده می گرفتند، من همین خاطره را برای ایشان نقل می کردم و می گفتم: این چیزی است که من به چشم خودم دیدم. شخصی که این قدر در امور شرعی مقیّد می باشد چگونه در برابر این مسائل که به نظر شما اشکال می آید، بی توجه می تواند باشد؟ حتماً مصلحت اسلام و نظام را این می بیند. همین علاقه و ارادت ما به امام و آقامصطفی، سبب شد تا پس از شهادت ایشان که در سراسر ایران، مجالس عزا برپا شد و ما هم به نوبه خود با جدّیت در این جهت کوشا باشیم، تصمیم گرفتیم برای آن مرحوم مجلس ترحیم برگزار کنیم. اطلاعیه ای تهیه کردیم و با تیتر درشت نوشتیم: «حضرت آیت الله آقامصطفی خمینی فرزند برومند مرجع عالیقدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی حاج آقا سید روح الله خمینی» ساوکی ها متوجه شده بودند به چاپخانه رفته بودند تا جلوی چاپ را بگیرند، مدیر چاپخانه

صفحه 127

آنان را خام کرده بود و گفته بود: اعلامیه چاپ شده و دارد منتشر می شود. با همه این مزاحمت های ساوک، اعلامیه چاپ و منتشر شد و برای اولین بار در لنگرود مجلس باعظمتی برای فرزند امام برگزار شد و مرحوم آیت الله دکتر ضیایی سخنرانی داغ و پرشوری کردند.(17)

6 - آیت الله گلپایگانی، پس از تبعید حضرت امام به ترکیه و رحلت آیت الله لنگرودی، مدت کمی در درس حضرت آیت الله گلپایگانی شرکت کرده و پس از آن به لنگرود رفت و سکن شد.(18)

هجرت به گیلان

آیت الله ممجّد لنگرودی در سال 1345 شمسی تا آخر عمر شریف شان در لنگرود سکن و مشغول تدریس سطوح مختلف، تألیف، تربیت شاگرد، ارشاد و هدایت مردم و... بود. معظم له از اوّل بنای سکونت در آن شهر را نداشتند و به علت مسائل پیش آمده و تکید فراوان بزرگانی همانند آیات عظام: گلپایگانی، نجفی مرعشی و فقیهی رشتی که معظم له تا آخر عمر در شهرستان لنگرود ماندند. او درباره هجرتش به لنگرود فرمود: «مرحوم آیت الله آقا شیخ یحیی ذکی مدرسه ای را در لنگرود بنا کردند و بنده تابستان ها وقتی به لنگرود می رفتم در همین مدرسه برای طلاب درسی را شروع می کردم. یک سال دیدم طلبه ها خوب درس نمی خوانند و روش درستی در فراگیری ندارند تصمیم گرفتم چهار ماهی بمانم و اینان را وادارم که با روش درستی درس بخوانند؛ همین کار را کردم. شاگردان مدرسه را تا کتاب صمدیه رساندم خواستم به قم برگردم، رفتم با متولّی مدرسه خداحافظی کنم. یکی از متدیّنان در آن جا حضور داشت و ناراحت شد از این که من دارم مدرسه را با

صفحه 128

این وضع ترک می کنم و آن را به حال خود رها می سازم. رو به من کرد و گفت: «آقای ممجّد! من با هزینه خودم برای شما ماشین کرایه می کنم و شما را به قم می فرستم ولی شما جواب امام زمان(عج) را چه خواهی داد؟!» چنان این سخن از سر سوز و اخلاص بود که مرا به شدت منقلب کرد و هنوز هم هر وقت یادم می آید، گریه ام می گیرد. از این روی قول دادم یک سال دیگر هم بمانم تا وضع مدرسه سر و سامان بیابد. اَلآن بیست و پنج سال - یعنی سال 1374 (موقع مصاحبه با ایشان) - است که آن سخن مرا ماندگار کرده است».(19)

فعالیت های درسی

آیت الله ممجّد لنگرودی از ابتدای تحصیل، خود نیز سطوح پایین تر را تدریس می کردند و از امثله تا کفایه را بارها برای شاگردان مختلف تدریس کرد و شاگردان فراوان را تربیت نمود. به طوری که حضرت آیت الله محمدی گلپایگانی چندین سال قبل به مناسبتی در لنگرود و در بالای منبر خطاب به آقای ممجّد فرمود: «آقای ممجّد، استاد من بود. برای ما خیلی زحمت کشیده است و من الآن هیچ طلبه فاضلی را در قم نمی شناسم مگر آن که در نزد آقای ممجّد درس خوانده باشد. بنده در نزد ایشان منطق و حاشیه ملاعبدالله را خوانده ام.»

آیت الله ممجّد فعالیت عمده خود را این گونه برشمرده است: «فعالیت عمده من در این مدت اقامت در لنگرود عبارتند از:

1 - سر و سامان دادن مدرسه؛ با این که تنها بودم و هیچ کس در امور تحصیلی و تدریسی و مدیریت حوزه مرا یاری نمی داد ولی به لطف

صفحه 129

پروردگار هر روز به صورت تمام وقت، روزانه هفده درس از امثله تا کفایه می گفتم که در این اواخر بر اثر فشار زیاد و کهولت سن، سکته کرده و از کار افتادم.

2 - اوایل انقلاب اسلامی، هجوم جوانان و گرایش آنان برای طلبگی زیاد بود ولی ما از نظر ساختمان در تنگنا بودیم. با کمک های متولیان مدرسه لنگرود حضرات آیات: فقیهی رشتی(ره) و سید محمدحسین لنگرودی (مدّظله العالی) مدرسه بازسازی و حجرات زیادی احداث گردید و از نظر امکانات وضع مدرسه ما خوب و بر تعداد طلبه ها افزوده شد. اگر حمل بر خودستایی نشود، ما در مدرسه خودمان شاید از نظر امکانات و شهریه نسبت به سایر مدارس گیلان خیلی قوی نبودیم ولی از لحاظ وضع درسی طلاب، از مدارس نمونه گیلان به شمار می رفتیم. به طوری که طلبه های مدرسه ما در امتحانات حوزه قم موفق بودند. به روزی مرحوم آیت الله دکتر ضیایی - دبیر وقت شورای مدیریت حوزه علمیه قم - سرّ موفقیت طلبه های مدرسه لنگرود را پرسید؛ عرض کردم: ما اوّلاً نمی گذاریم وقت طلبه ها بیهوده بگذرد. ثانیاً اگر طلبه ای را ببینیم خوب درس نمی خواند، علت را پی گیری می کنیم تا مانع را برطرف سازیم و اگر قابل اصلاح نباشد، عذرش را می خواهیم و در این جهت مصلحت اندیشی نمی کنیم و سفارش هم نمی پذیریم؛ معیار، خوب درس خواندن است.

3 - یک جلسه تفسیر داشتیم که در سه سطح انجام می شد: هفته ای یک روز برای عموم مردم بود، یک روز برای فرهنگیان و تحصیل کرده ها و روزهای پنج شنبه برای طلاب که در کنار تفسیر، به مسائل ادبی و نکات فقهی و اصولی هم می پرداختیم»(20)

صفحه 130

معظم له با اشتغالات دیگری همچون حضور مستمر در شورای روحانیت شهر، اعزام نیروهای رزمنده به جبهه، سخنرانی ها و شرکت در محافل گوناگون مذهبی در سطح شهر و یا شهرهای دیگر استان، لحظه ای از طلاب غافل نبود. او به طلاب درس خوان عشق می ورزید و همواره آنان را نصیحت می کرد و از ضعف و سستی و از به هدر دادن عمر و نشاط جوانی و غفلت از این موقعیت استثنایی و خدادادی، آنان را بیم می داد.

خاطره ای زیب

آیت الله ممجّد چنین نقل می کند:

«روزی در همین مدرسه لنگرود، سه نفر پیش من آمدند و گفتند: ما آمده ایم برای تحصیل. من به خاطر کثرت مشغله و تا حدودی کمبود ظرفیت و امکانات، از پذیرش آنان سر باز زدم و آنان را نپذیرفتم. آنان هر چه اصرار کردند، اعتنایی نکردم؛ به گونه ای که با ناراحتی مدرسه را ترک گفتند. شب در عالم رؤیا دیدم در یک باغ پُر از گل ایستاده ام و مشغول آبیاری گل هإ؛ّّ هستم. ناگهان متوجه شدم در میان همه گل ها، سه گُل پژمرده شده اند. شگفت زده شدم که چطور این ها را من ندیده ام و آن ها را آبیاری نکرده ام که چنین پژمرده شده اند؟

در همان عالم رؤیا کسی به من گفت: چرا این سه گل را آب ندادی؟ گفتم: متوجه نشدم. گفت: نه، شما عمداً به این ها آب نداده ای تا پژمرده شوند! من سوگند خوردم که اصلاً این ها را ندیدم. در حال گفت و گو از خواب بیدار شدم. به فکرم آمد، این خواب، بی ارتباط با نپذیرفتن آن سه جوان نیست. صبح به سراغ آنان رفتم با خواهش و اصرار، موفق شدم دو نفر از آنان را به

صفحه 131

مدرسه بیاورم، ولی یک نفر آنان را هر چه اصرار کردم نیامد. خلاصه متوجه شدم که طلبه، گلی از گلستان مهدی است، خیلی باید به وقت و موقعیت آنان ارزش داد».

اوصاف

مرحوم آیت الله ممجّد لنگرودی دارای اوصاف و خصوصیات و فضائلی بوده است که حجة الاسلام و المسلمین صاحب علی محبّی مسؤول محترم مؤسسه تحقیقاتی احسن الحدیث و از شاگردان معظم له - در این باره می گوید:* حضرت آیت الله ممجّد(ره) یکی از استوانه های علمی استان به شمار می رفت که به برخی از ویژگی های آن استاد فرزانه اشاره می کنم.

1 - روش تدریس ایشان در زمان تصدّی شان، زبانزد عام و خاص بوده است.

2 - شاگردان ایشان از جمله کسانی بوده اند که به ثمره و نتیجه خوبی رسیده اند. موفقیت هایی که کنون خودم دارم، مرهون زحمات ایشان می دانم.

3 - ایشان هم مدرس بود و هم به منزله پدر و برادر طلبه. زیرا مسائل گوناگون یک طلبه را زیر نظر داشت؛ در واقع هم مدرّس، هم مربّی و هم مشاور بود ایشان معتقد بود که برای به نتیجه رسیدن یک طلبه باید تا سطح به طور دقیق، روش خاصی را با استاد راهنما طی کرد.

4 - ایشان از نظر علمی مسلط بر تدریس بودند، گاهی کتابهایی چون مکاسب را بدون مطالعه قبلی تدریس می کردند... من مکاسب محرمه را در فصل تابستان که در سپاه لنگرود مشغول بوده ام، پیش ایشان خوانده ام و این

صفحه 132

نکته را در آن جا از ایشان دیدم.

5 - ایشان برای پذیرش طلبه یک دوران آموزشی داشتند که پس از آن دوران به او یا ولیّ او تذکر می دادند که ایشان استعداد این رشته تحصیلی را دارند یا نه؟ در صورت منفی بودن، رشته دیگری را که وی استعداد و زمینه آن را داشته به او متذکر می شد.

6 - ایشان تکید داشتند هر طلبه ای که مثلاً مشغول پایه دوم هست پایه اول را به دیگران تدریس نماید.

7 - سفارش و تکید فراوان به مباحثه کردن هر یک از دروس به صورت دو نفری یا سه نفری را داشتند.

8 - سعی می کرد شاگردان را ضمن آموزش قرآن و تجوید آن ها را با مباحث کلی مربوط به قرآن آشنا نمایند و هر روز اول صبح جلسه ای با همه طلاب در همه سطوح در زمینه قرآن داشتند؛ از آموخته های ادبی و نحوی طلاب در آن جلسه به صورت تجزیه و ترکیب امتحان عملی می گرفتند و آیاتی را در زمینه های گوناگون و مناسب و مورد نیاز روز طلاب، برای آنان توضیح و تفسیر می کردند.

9 - در ضمن تدریس دروس اصلی، درس اصلی تر از همه، یعنی اخلاق را نیز خود به عهده داشتند و آن را در ضمن دروس مختلف به مناسبت هایی که پیش می آمد، مطرح می کردند.

10 - یکی از روش های بسیار جالب ایشان که من در این حد از کسی سراغ ندارم، نظارت دقیق و مستمر بر دروس و اخلاق طلاب بود. گاهی از شب ها به مدرسه سرکشی می کرد که نکند طلاب مشکلاتی داشته باشند.

11 - نقش ایشان در جبهه و جنگ؛ در زمان جنگ بنده به اتفاق برخی از

صفحه 133

دوستان در فرماندهی تبلیغات واقع در اهواز، در این جهت در خدمت بودم که مقاله های مختلف و مناسب با ایام جنگ تهیّه می کردم و به طلاب اعزام به جبهه ارائه می شد. در همین راستا از علمای دیگر شهرستان ها استفاده می کردیم؛ از جمله وقتی بنده به ایشان پیشنهاد کردم که در این رابطه ما را یاری نمایند، ایشان دست به قلم بُرده و مقاله ای بسیار جالب و علمی در زمینه قرآن برای ما ارسال داشتند که نشان می داد ایشان در تفسیر قرآن کار زیادی کرده اند.(21)

ساده زیستی

مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامرضا ممجّد لنگرودی در طول زندگانی از زیّ طلبگی خارج نشد و عمری را در نهایت سادگی و صفا زندگی کرد. بارها فرمود: من به اتفاق دوستم حضرت آیت الله شمس لنگرودی - که الآن امام جمعه لنگرود است و از لحاظ سِنّی شیخ العلمای گیلان به شمار می رود - از نزدیک شاهد زندگانی بسیار ساده خیلی از بزرگان و اعاظم حوزه قم بودیم. یادم هست که ما بچه بودیم و هنوز از لحاظ درسی در موقعیتی نبودیم که در درس مرحوم آیت الله حائری شرکت کنیم ولی درس او را تماشا می کردیم و به منزل آن بزرگوار رفت و آمد داشتیم. روزی در محضر آن بزرگوار بودیم که یک طلبه ای آمد و اظهار داشت: آقا! این شهریه ای را که شما می دهید کفاف زندگی ام را نمی دهد. من عیالوارم و خیلی در تنگنا زندگی می کنم. حاج شیخ فرمود: «خدا می داند و شاهد است من هم به اندازه شما شهریه دارم و به همان اندازه ای که به شما شهریه می دهم، خودم هم برداشت می کنم.» حالا شما در کجای دنیا سراغ دارید شخصیتی به عظمت حاج شیخ و با آن نفوذ و

صفحه 134

علاقه مندی مردم به او، که مرجع علی الاطلاق بودند، مانند یک طلبه گمنام زندگی کنند و حقوق او مساوی باشد با یک طلبه. و به راستی این ها الگو بودند و زندگانی کردن آنان با این سختی ها و رنج ها باعث کاهش رنج و اندوه طلاب بوده و طلاب می دیدند که اگر آنان مشکل دارند، زُعمای آنان نیز همان سختی و مشکل را نیز دارند.

آن وقت آقاشیخ جعفر شمس لنگرودی که انسان باصفایی است، یک جمله ای تاریخی در این باره داشتند و آن این است که می فرمود: آقای ممجّد! تا وقتی که زندگی آقای حائری، آقاشیخ مهدی پایین شهری، آقا سید محمدتقی خوانساری و... را از نزدیک ندیده بودم و سادگی زندگی آنان را به چشم خودم مشاهده نکرده بودم، فکر می کردم آخوندی هم یک راهی برای امرار معاش است ولی از آن وقتی که زندگی این بزرگان را از نزدیک دیدم، فهمیدم «رسالت روحانیت» خیلی بالاتر از مطامع دنیوی است.»(22)

اوضاع حوزه در دوران سیاه رضاخان

دوران رضاخان، دوران بسیار بدی بر حوزه های علمیه به شمار می آید آن قدر فشار بر حوزه ها زیاد بود و آن قدر نسبت به اهل علم بد می گذشت و آینده مبهم و تاریک بود که حتی خیلی از آقایان اهل علم حاضر نبودند فرزندان خود را در سلک روحانیت در آورند. مرحوم آیت الله ممجّد از اوضاع حوزه های علمیه قم و مشهد - که معظم له در آن دوران از هر دو آن دیدن کرده و در آن درس خوانده و از نزدیک شاهد وقایع و حوادث آن ها بوده است - از اُوضاع آن دوران و این که بر سر حوزه های علمیه و اهل علم چه آمده است، سخن های بسیاری داشت که نمونه ای از آنان را ذیلاً

صفحه 135

می آوریم:

در دوران پر اختناق رضاخان، تحصیل در حوزه علمیه قم، بسیار دشوار بود. یادم هست روزی در مدرسه خان برای عده ای معالم تدریس می کردم که به من خبر دادند مأموران آمده اند که شما را ببرند. یا درس را آن قدر طول بدهید که این ها بروند و یا این که آماده باشید. من هم در آن موقع کم سن و سال بودم. دیدم چاره ای نیست باید همراه این ها بروم، طول دادن فایده ای ندارد. درس را تمام کردم مأموران وقتی آمدند مرا ببرند، دیدند من خیلی کوچک و کم سن و سال هستم. یکی به دیگری گفت: این بچه است او را کجا ببریم؟ از بردن من منصرف شدند و شرمشان آمد که بچه ای را به کلانتری ببرند و مورد بازخواست قرار بدهند. طلبه ها به خاطر عمامه ای که بر سر داشتند، خیلی زجر می کشیدند و افراد لاابالی و مأموران دستگاه، آنان را خیلی آزار می دادند. من کم تر از ده سال داشتم که عمامه گذاشته بودم و همین، سبب می شد که در جامعه خیلی وقت ها از حقّ طبیعی خود محروم بمانم و یا آزار ببینم.

ارادت و عشق به خاندان پیامبر(ص): یکی از صفات برجسته و بارز آیت الله ممجّد)، عشق و اخلاص آن مرد بزرگ به خاندان عصمت و طهارت بود. نگارنده شاهد بودم در ماه رمضان که ایشان در مسجد کنار حوزه علمیه وقتی منبر می رفت، وقتی جملات روضه را می خواند بی اختیار و با صدای بلند گریه می کرد. آن چنان اشعار عربی را سوزنک می خواند - مخصوصاً اشعار مربوط به حضرت علی اصغر(ع) - که سخت ترین قلب، شکسته و اشک از چشمان همه مردم سرازیر می شد. اینجانب روزی به اتفاق ایشان در سال 1371 از صحن مدرسه فیضیّه در حال قدم زدن بودیم که روضه خوانی در زیر

صفحه 136

مدرس کتابخانه فیضیّه به مناسبت ایام فاطمیّه شروع به روضه خوانی کرد. ایشان روی سکویی نشست. در حالی که عصای خود را به زمین می زد آن چنان گریه کرد که تکنون از هیچ کس و در هیچ محفلی چنین گریه کردنی را ندیده بودم.

حجة الاسلام عباسی - مدیر حوزه علمیه لنگرود به نگارنده فرمود: در سالی آقا در ماه رمضان در بیمارستان بستری بودند. یک شب به عیادت ایشان رفتم و ایشان تازه عمل جراحی نموده بودند. دیدم خیلی ناراحت است و اشک از دیدگانش جاری است؛ شروع کردم ایشان را دلداری دادن که ان شاءالله عمل مهمی نیست، به زودی خوب می شوید و دوباره مشغول تدریس خواهید شد، ناراحت نباشید؟ یک نگاهی به من کرد و فرمودند: ناراحتی من برای عمل جراحی نیست بلکه فردا شب، 19 ماه رمضان شب احیاء و شب ضربت خوردن مولایمان علی(ع) است و من می بایست در آن مراسم شرکت می کردم، در حالی که نمی دانم چه خطایی از من سرزده است که دارم این گونه تنبیه می شوم. امسال از گریه کردن در عزای آن حضرت محروم شده ام! و این جملات را وقتی می فرمود، اشک در صورتش جاری بود.........




تاریخ : یکشنبه 92/12/11 | 5:39 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی