سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساوالان خبر: داوود طیّب زاده تبلوری از قو? کم نظیر بلاغت و فصاحت در صحنه علم و ادب و عرفان اسلامی اعم از نظم و نثر بویژه در غزل و قصیده سرایی در زبان های فارسی، عربی و ترکی (آذری) می باشد وی ذوق فطری و استعداد خدادادی خود را مکتسبات علمی و ادبی آمیخته […]


ساوالان خبر (savalankhabar.ir)

ساوالان خبر: داوود طیّب زاده تبلوری از قو? کم نظیر بلاغت و فصاحت در صحنه علم و ادب و عرفان اسلامی اعم از نظم و نثر بویژه در غزل و قصیده سرایی در زبان های فارسی، عربی و ترکی (آذری) می باشد وی ذوق فطری و استعداد خدادادی خود را مکتسبات علمی و ادبی آمیخته و پس از متجاوز از نیم قرن تحقیق و بررسی در نظم و بررسی فارسی، عربی و آذری به خلق آثار بدیع و تألیف 15 جلد از کتاب اعم از نظم و نثر، ترجمه دیوان حافظ به زبان آذری و تحقیق در عرفان اسلامی پرداخته تا کنون 10 جلد از آثار ایشان چاپ و یا با صدور مجوز تحت چاپ می باشد مطالب 5 جلد دیگر حروف چینی و در دست چاپ می باشد از جمله کتاب های چاپ شده به زبان آذری ترجمه تفسیر دیوان حافظ که وسیله کتابخانه های معتبر استان اردبیل و شهرستان ها بویژه در شهرستان مشگین شهر در دسترس علاقمندان قرار گرفته است برابر مندرجات روزنامه پر تیراژ کشور از جمله روزنامه اطلاعات، جمهوری اسلامی و کیهان کار ترجمه به سال 1376 پایان یافته و سالهای متمادی مورد ویرایش واقع شده است.

داوود طیب زاده

***نسیم معرفت***

 

«طیّب زاده» در کار ترجمه اسلوب ادبی ویژه ای به کار برده مفاهیم و معانی ابیات غزلیات حافظ را گوئی به صورت خمیر مایه در آورده با رعایت امانت معنی در قالب زبان آذری آن چنان ریخته که مطالعه آن موجبات اعجاب و تحیّر علاقه مندان و دوستاران علم و ادب را فراهم کرده است. از ترجمه بیت به بیت به فارسی گریزان بوده وی تفسیر معانی عرفانی ابیات را به زبان آذری برگردانده «طیّب زاده» برای ترجمه و مترجم شرایطی قائل شده است و معتقد به گفتار استاد سخن سعدی است « هرکسی را نتوان گفت که صاحب نظر است» به نظر «طیّب زاده» مترجم باید به قوائد و صنایع لفظی و معنوی مسلط باشد تا بتواند صنایع معنوی و لفظی به کاربرده شده در فارسی را در زبان آذری به کار بندد مترجم باید به زبان فارسی، آذری و عربی احاطه داشته باشد.

استعداد، قدرت تجزیه و تحلیل و استنباط و درک صحیح معانی ابیات از شرایط اساسی و اوصاف مترجم در کار ترجمه است دیوان حافظ مشتمل بر 495 غزل بوده آن را از روی نسخه علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی ترجمه نموده است علاوه بر ترجمه به زبان آذری س«طیّب زاده» به شرح غزلیات حافظ و بیان معانی ابیات عرفانی در کتاب دیگری بنام شرح غزلیات حافظ پرداخته که به صورت دایر? المعارف می باشد کتاب مذکور مستغنی از تعریف و توصیف می باشد.

یکی دیگر از کتاب های پر محتوی «طیّب زاده» کتاب تاریخ تطوّر و تحول تصوف و عرفان اسلامی در ایران می باشد که این کتاب در 1600 صفحه در حال تایپ و حروف چینی می باشد، در این کتاب در خصوص آثار پیشوایان تصوف و اکتاب و افق اندیشه آنها از حمله اسکندر به ایران تا به امروز بوده و مشتمل بر شرح حال عرفائی است چه در ایران و خارج از ایران می زیستند. «طیّب زاده» از کسانی است که خوشبختانه در حال حیات اشتهار ادبی خود را که به خارج از کشور نفوذ یافته استماع نموده است.

«مهدی انوری آذر»/ایلقار نیوز

http://www.savalankhabar.ir/81397/%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%b4%d8%a7%d8%b9%d8%b1-%d9%88-%d9%85%d8%aa%d8%b1%d8%ac%d9%85-%d9%be%d8%b1%d8%a2%d9%88%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d8%a2%d8%b0%d8%b1%d8%a8%d8%a7%db%8c%d8%ac/

 


** شعری از استاد داوود طیب زاده اردبیلی


تا  ابد تا  روز محشر پای عاشق  در گِل است
منع او از عیش و مستی ساقیا بی حاصل است
وصلت  عاشق  نهایت خود  مقام دیگر است
ترک سر  در راه جانان شرط  اوّل منزل است
گوهر سرمایه داری  رو به  دلداری  سپار
هر که او یاری ندارد  کار او  بس مشکل است




تاریخ : شنبه 96/9/25 | 10:42 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

8587998254989446139374360256


8587998254989026020374359233


داود طیب زاده


8587998254989296095374361279

***نسیم معرفت***

 


به نام خدا

محضر شریف دانشمند محترم جناب مستطاب آقای داود طیب زاده مشکین شهری اردبیلی

سلام علیکم

نامه حاکی از لطف  و مهر و عنایت جنابعالی واصل شد . خطه آذربایجان  مهد علم و دانش و فرهنگ و شعر و ادب و حکمت و فلسفه و تفسیر است که شخصیت ها و مشاهیر و مفاخری چون پروین اعتصامی نابغه ادب پارسی  و افضل الدین خاقانی شروانی شاعر و قصیده سرای بزرگ ایران زمین و علامه طباطبایی صاحب  تفسیر گرانسنگ المیزان و  علامه امینی  صاحب الغدیر و مدافع حریم ولایت و تشیع   و علامه جعفری فیلسوف و محقق و متفکر جهان اسلام را در دامن خود پروریده است .آشنایی و دیدار با حضرتعالی که از دیار نام آوران فضل و فضیلت و دانش هستید و  مستغرق  در علم و فرهنگ و شعر و حکمت و ... می باشید بسی مایه خرسندی است و امیدوارم که در سایه توجهات و عنایات حضرت پروردگار به خواسته های متعالی خویش نایل گشته و در ترویج و نشر آثار ارزشمندتان موفق باشید. سلامت و بقای عمرشریف تان را از خداوند متعال مسئلت دارم .

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

24 آذر 1396 ه.ش

 


** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

*************************************************

 

** نامه استاد داود طیب زاده مشکین شهری اردبیلی برای آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی


بسمه تعالی

محضر مبارک جناب مستطاب   حضرت آیت الله سید سعادت میر قدیم لاهیجی دام عزه

با نهایت احترام به استحضار می‌رساند اینجانب داوود طیب زاده از نوادگان خاقانی شیروانی  شاعر و ادیب 76 ساله آذربایجان که عمری در تدریس و تالیف آثار و تحقیق و تفحص در تاریخ تمدن و معارف اسلامی مصروف داشته ام اخیرا به تجزیه و تحلیل عقائد عرفا، فضلا، فلاسفه و سخنوران و پیشوایان مکاتب و مشارب اشتغال دارم حاصل تحقیقات و پژوهش‌های علمی و عملی خود را در قالب 25 جلد آثار منظوم و منثور به زبان‌های عربی و فارسی و ترکی جمع آوری کرده و ذوق سرشاری در مباحث ادبی و فلسفی دارا بوده و دل به این وادی نموده ام و در خوشنویسی نیز کار کرده و در صدد نوشتن کل قرآن کریم هستم و از شاهکارهای اینجانب منظوم و ترجمه دیوان حافظ به زبان ترکی و تسلط به اشعار در سبکهای مختلف و رکورد شکن شعری از حیث ابیات می‌باشد و در این راستا بخاطر تلاش وافر و زحمات طاقت فرسا و گذر اتمام عمر راهکار و پیشنهادات برای نشر و چاپ اثر منظوم و منثور اینجانب هستم و از پیشنهادات حضرتعالی در پیشبرد نشر آثار دست مساعدت و یاری را داریم و ان شا الله در صورت توفیق و فراهم بودن زمینه مایلم به استان قم رسیده و از نزدیک از حضرات دیدار و از محضر مبارکتان بهره ها برده باشم و غیر از مباحث نشر و چاپ از آثارتان برای تبادل اندیشه ها و بهره مندی به اینجانب ارسال فرمایید در تحقیقاتمان استفاده نماییم و ان شا الله آثار ما نیز مزین به زیور طبع گردید برای حضرتعالی ارسال خواهد شد امیدوارم در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام تلاش مورد توجه خدای منان را داشته و مرضی واقع گردد

والسلام

داوود طیب زاده 

مشکین شهر 11/9/96

آدرس استان اردبیل مشکین شهر روبروی حوزه علمیه المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف دفتر ادبی داوود طیب زاده مشکینی متخلص به طیب




تاریخ : شنبه 96/9/25 | 10:20 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای گل های در گلدان

***نسیم معرفت***

 


** خوش زبانی و جذب دیگران( مَنْ عَذُبَ لِسانُهُ کَثُرَ اِخْوانُهُ )


حدیث


قال علیُُّ  (علیه السلام)  :  مَنْ عَذُبَ لِسانُهُ کَثُرَ اِخْوانُهُ  ؛ کسى که زبانش شیرین باشد(خوش زبان و خوش کلام باشد ) ، برادرانش (دوستانش) زیاد می شوند .


میزانُ الحِکمه حدیث 18062  .  -  غُرَرُالحِکَم ص436  - 




تاریخ : جمعه 96/9/24 | 11:4 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای گل های زیبا در گلدان

***نسیم معرفت***

به نام خدا

 انسان خردمند  رفتار و گفتارش خردمندانه است و کسی که خِرَد بر او حاکم باشد خُرد نخواهد شد و نابخردی رذیلتی است که رذایل فراوانی را بدنبال دارد . خردمند پیوسته بر پایه منطق و استدلال و ادب حرکت می کند و از سخن باطل و  تهمت و افتراء و دروغ  پرهیز می کند .

هست عیار آدمی در عقل او
عقل راروشن نگهدار ای عمو

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 


** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی


*****************************************


** همه انسانهادرمعرض خسارت و فسادهستندمگر...  +آیت الله سعادت میرقدیم لاهیچی +نسیم معرفت+کلیک


** سخنانی کوتاه  ازآیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+نسیم معرفت+کلیک


**سخنانی کوتاه  ازآیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+کلیک

 




تاریخ : جمعه 96/9/24 | 9:54 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای گل های زیبا در گلدان

***نسیم معرفت***

به نام خدا

سلام وادب واحترام به همه شما عزیزان و بزرگواران فرهیخته.

امیدوارم که  تحت توجهات و عنایات الهی از افکار و اندیشه های سالم و نورانی برخوردار باشیم و به عنوان یک انسان متفکر حقیقی جلوه گر باشیم و اوهام و خیالات و هواهای نفسانی و شیطانی بر ما حاکم نباشد و به راستی و به صداقت دنبال حق و حقیقت باشیم و در باره چیزهایی که به درستی به صدق و کذبش نرسیدیم قضاوت ننماییم و آنگونه که شایسته یک انسان خردمند است ...... عمل نماییم.....


درود بر اهل خِرَد و اندیشه

درود بر خِرَد ورزان  دور اندیش


درود بر کسانی که هیجانی و احساسی نمی اندیشند


درود بر کسانی که شرافت عقل و خِرَد خود را  با اندیشه های سطحی و کودکانه ضایع نمی سازند

درود بر عاقلان و خردورزانی که با دید وسیع ، اندیشه های ناب و پاک را منتشر می سازند  و بشریت را با چشمه سار اندیشه های زلال خود سیراب می نمایند....

سلام بر افکار و اندیشه های پاک که سبب سعادت و عزت در دنیا و آخرت است....


سلام بر خِرَدمندانی که متعالی می اندیشند....

سلام و درود بر خِرَدمندانی که  دنبال حقیقت مطلق یعنی خداوند هستی بخش و هستی آفرین هستند....
و   ......

مخلص شما :سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

روزجمعه
هفدهم دی 1395 ه.ش


** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی


*******************************************


** همه انسانهادرمعرض خسارت و فسادهستندمگر...  +آیت الله سعادت میرقدیم لاهیچی +نسیم معرفت+کلیک


** سخنانی کوتاه  ازآیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+نسیم معرفت+کلیک


**سخنانی کوتاه  ازآیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم زین العابدین عسکری گیلانی لشت نشایی+کلیک

 

 




تاریخ : جمعه 96/9/24 | 9:51 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای قرآن

***نسیم معرفت***

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ

و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) می‌دانم که شما نمی‌دانید.   (سوره بقره آیه 30 )

 تفسیر المیزان - خلاصه

(وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ ):(هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت ...)،دراینجا قول و گفتار نوعی ایجاد و خلق صوت ازجانب خداست ، (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً ): (همانا من درزمین جانشینی قرار می دهم ) تا خلیفه وجانشین من درزمین باشد،(قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ):(فرشتگان گفتند آیا درزمین کسی را قرار می دهی که فساد کند و خون بریزد؟)،پس ملائکه ازاین قول خدای تعالی چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزی می شود ،چون می دانسته اند که بشر چون مادی است و قوای غَضَبی و شَهَوی دارد و زمین دارِ تزاحُم و مَحدودُ الجهات است ،لاجرم زندگی اجتماعی باید در آن محقق شود و بقاء در زمین بوسیله نظامی اجتماعی صورت می گیرد و لازمه این تزاحم و تنازع هم فساد و خونریزی است . درحالیکه مقام خلافت تحقق نمی یابد جزاینکه خلیفه درتمامی شئون وجودی خود نمایشگر مُستخلِف باشد و خدای متعال که مُستخلِف این خلیفه است دارای تمامی اسماءِ حسنی و صفات عُلیای جمال و جلال است و منزه ازهرعیب ونقص می باشد و درفعلش منزه ازهر شر و فساد است و خلیفه ای که درزمین با کلیه آثار مادی نشو و نما کند کجا می تواند جانشین چنین خدایی باشد؟(مالِلتُّرابِ وَ رَبُّ الأَربابِ ، خاک کجا و خدا کجا؟) این سخن فرشتگان پرسش از امری است که برآنها مجهول بوده و خواسته اند ازآنها رفع اشکال شود ،پس درمقام پرسش و توضیح خواهی بوده اند نه درمقام اعتراض و خصومت . و خلافت اقتضاء می کند که خلیفه ، پروردگار و مُستخلِفِ خود را حمد وتسبیح بگوید و وجود او را منزه بداند درحالیکه خلیفه زمینی اقتضاء مادی بودنش فساد وخونریزی است ،(وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ):(درحالیکه ما فرشتگان تو را حمد و تسبیح می گوئیم و تو را مقدس می دانیم ) ،پس ملائکه با این حساب شایسته تر هستند به اینکه جانشین خدا باشند ، اما خدای متعال در رد سخن آنان می فرماید:(قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ):(فرمود:من چیزی را می دانم که شما نمی دانید) این دلالت می کند که منظور خداوند ازخلافت ، جانشینی درزمین بوده ، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شود و این مقام اختصاص به آدم (ع ) ندارد، بلکه این مقام در فرزندان او هم موجود است و دیگر اینکه خداوند مسأله طرح شده ازجانب ملائکه را نفی نکرد و همچنین حمد و تسبیح ملائکه را نفی نفرمود،بلکه ازاین جهت ، سخنان ملائکه مورد تأیید حضرت حق بود، لکن فرمود: من مصلحتی در این امر می دانم و می بینم که شما نمی دانید،یعنی انسان اسراری و کمالاتی را ازجانب خدای سبحان می پذیرد و تحمل می کند که ملائکه قدرت و تحمل آن را ندارند. ابن کثیر نقل کرده است از امام حسن (ع ) که جن درزمین ساکن بودند و فساد و خونریزی می کردند و این سخن ملائکه اشاره به دوران زندگی جنیان است وهمچنین قُرطُبی استدلال کرده است به این آیه و نظایر آن بر وجوب نصب خلیفه تا بین مردم درمنازعات و اختلافات و رسیدگی به ظلمها و شکایات و اقامه حدود و امور نظیر اینها که محقق نمی شوند مگر به وجود امام ، فصل خطاب باشد و چیزی که واجب محقق نمی شود، مگر به وجود آن ،پس آن امر نیز واجب است ، لذا امامت بوسیله نص قرآن اثبات گردد ،کما اینکه طائفه ای ازاهل سنت این مطلب را آورده اند .

متن عربی المیزان ج 1 ص115 :

اَلآیاتُ تُنبِىءُ عَن غَرَضِ إِنزالِ الأِنسانِ إِلَى الدُّنیا وَ حَقیقَةِ جَعلِ الخِلافَةِ فِی الأَرضِ وَ ما هُوَ آثارُها وَ خَواصُّها، وَ هِیَ عَلى خِلافِ سائِرِ قِصَصِهِ لَم یَقَع فِی القُرآنِ إِلّا فِی مَحَلِِّ واحِدِِ وَ هُوَ هَذَا المَحَلِّ.

قَولُهُ تَعالى: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ إلخ، سَیَأتِی الکَلامُ فِی مَعنَى القَولِ مِنهُ تَعالى وَ کَذَا القَولُ مِنَ المَلائِکَةِ وَ الشَّیطانِ إِن شاءَ اللهُ.

قَولُهُ تَعالى: قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ ... اِلی قَولِهِ : وَ نُقَدِّسُ لَکَ مُشعِرُُ بِأَنَّهُم إِنَّما فَهِمُوا وُقُوعَ الإفسادِ و سَفکَ الدِّماءِ مِن قَولِهِ سُبحانَهُ: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً، حَیثُ إِنَّ المَوجُودَ الأَرضِی بِما أَنَّهُ مادِیُُّ مُرَکَّبُُ مِنَ القُوَى الغَضَبِیَّةِ وَ الشَّهَوِیَّةِ، وَ الدّارُ دارُ التَّزاحُمِ، مَحدُودَةُ الجِهاتِ، وافِرَةُ المُزاحِماتِ، مُرَکَّباتُها فِی مَعرَضِ الأِنحِلالِ، وَ انتِظاماتُها وَ إِصلاحاتُها فِی مَظَنَّةِ الفَسادِ وَ مَصَبِّ البُطلانِ، لا تَتِمُّ الحَیاةُ فِیها إِلّا بِالحَیاةِ النَّوعِیَّةِ، وَ لا یَکمُلُ البَقاءُ فِیها إِلّا بِالأِجتِماعِ وَ التَّعاوُنِ، فَلا تَخلُو مِنَ الفَسادِ وَ سَفکِ الدِّماءِ، فَفَهِمُوا مِن هُناکَ أَنَّ الخِلافَةَ المُرادَةَ لا تَقَعُ فِی الأَرضِ إِلّا بِکَثرَةِِ مِنَ الأَفرادِ وَ نِظامُُ اِجتِماعِیُُّ بَینَهُم یُفضِی بِالأَخَرَةِ إِلَى الفَسادِ وَ السَّفکِ، وَ - الخِلافَةُ - وَ هِیَ قِیامُ شَیءِِ مَقامَ آخَرَ لا تَتِمُّ إِلّا بِکَونِ الخَلیفَةِ حاکِیاََ لِلمُستَخلِفِ فِی جَمیعِ شُئُونِهِ الوُجُودِیَّةِ وَ آثارِهِ وَ أَحکامِهِ وَ تَدابِیرِهِ بِما هُوَ مُستَخلِفُُ، وَ اللهُ سُبحانَهُ فِی وُجُودِهِ مُسَمّىََ بِالأَسماءِ الحُسنى مُتَّصِفُُ بِالصِّفاتِ العُلیا، مِن أَوصافِ الجَمالِ وَ الجَلالِ، مُنَزَّهُُ فِی نَفسِهِ عَنِ النَّقصِ وَ مُقَدَّسُُ فِی فِعلِهِ عِنِ الشَّرِّ وَ الفَسادِ جَلَّت عَظَمَتُهُ، و الخَلیفَةُ الأَرضِی بِما هُوَ کَذلِکَ لا یَلیقُ بِالأِستِخلافِ وَ لا یَحکِی بِوُجُودِهِ المَشُوبِ بِکُلِّ نَقصِِ وَ شَینِِ اَلوُجُودَ الأِلهِیَّ المُقَدَّسَ المُنَزَّهَ عَن جَمیعِ النَّقائِصِ وَ کُلِّ الأَعدامِ، فَأَینَ التُّرابُ وَ رَبُّ الأَربابِ، وَ هذَا الکَلامُ مِنَ المَلائِکَةِ فِی مَقامِ تَعَرُّفِ ما جَهِلُوهُ وَ استِیضاحِ ما أَشکَلَ عَلیهِم مِن أَمرِ هَذَا الخَلیفَةِ، وَ لَیسَ مِنَ الأِعتِراضِ وَ الخُصُومَةِ فِی شَیءِِ، وَ الدَّلیلُ عَلى ذلِکَ قَولُهُم فِیما حَکاهُ اللهُ تَعالى عَنهُم: (اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ) حَیثُ صُدِّرَ الجُملَةُ بِأِنَّ التَّعلیلِیَّةِ المُشعِرَةِ بِتَسَلُّمِ مَدخُولِها فَافهَم ، فَمُلَخَّصُ قَولِهِم یَعُودُ إِلى أَنَّ جَعلَ الخِلافَةِ إِنَّما هُوَ لِأَجلِ أَن یَحکِی الخَلیفَةُ مُستَخلِفَهِ بِتَسبِیحِهِ بِحَمدِهِ وَ تَقدیسِهِ لَهُ بِوُجُودِهِ، وَ الأَرضِیَّةُ لا تَدَعُهُ یَفعَلُ ذلِکَ بَل تَجُرُّهُ إِلَى الفَسادِ وَ الشَّرِّ، وَ الغایَةُ مِن هَذَا الجَعلِ وَ هِیَ التَّسبیحُ وَ التَّقدیسُ بِالمَعنَى الَّذی مَرَّ مِنَ الحِکایَةِ ، حاصِلَةُُ بِتَسبیحِنا بِحَمدِکَ وَ تَقدیسِنا لَکَ، فَنَحنُ خُلَفاؤُکَ أو فَاجْعَلْنَا خُلَفاءََ لَکَ، فَما فائِدَةُ جَعلِ هذِهِ الخِلافَةِ الأَرضِیَّةِ لَکَ؟ فَرَدَّ اللهُ سُبحانَهُ ذلِکَ عَلَیهِم بِقَولِهِ : إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها .

وَ هذَا السِّیاقُ: یُشعِرُ أَوَّلاََ: بِأَنَّ الخِلافَةَ المَذکُورَةَ إِنَّما کانَت خِلافَةَ اللهِ تَعالى، لا خِلافَةَ نَوعِِ مِنَ المَوجُودِ الأَرضِی کانُوا فِی الأَرضِ قَبلَ الإِنسانِ وَ انقَرَضُوا ثُمَّ أَرادَ اللهُ تَعالى أَن یُخَلِّفَهُم بِالإِنسانِ کَمَا احتَمَلَهُ بَعضُ المُفَسِّرینَ، وَ ذلِکَ لِأَنَّ الجَوابَ الَّذی أَجابَ سُبحانَهُ بِهِ عَنهُم وَ هُوَ تَعلیمُ آدَمَ الأَسماءَ لا یُناسِبُ ذلِکَ، وَ عَلى هذا فَالخِلافَةُ غَیرُ مَقصُورَةِِ عَلى شَخصِ آدَمَ (علیه السلام) بَل بَنُوهُ یُشارِکُونَهُ فیها مِن غَیرِ اختِصاصِِ، وَ یَکُونُ مَعنى تَعلیمِ الأَسماءِ إِیداعُ هَذَا العِلمِ فِی الإِنسانِ بِحَیثُ یَظهَرُ مِنهُ آثارُهُ تَدریجاََ دائِماََ وَ لَوِ اهتَدى إِلَى السَّبیلِ أَمکَنَهُ أَن یُخرِجَهُ مِنَ القُوَّةِ إِلَى الفِعلِ، وَ یُؤَیِّدُ عُمُومَ الخِلافَةَ قَولُهُ تَعالى « إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ »: الأعراف - 69، وَ قَولُهُ تَعالى«ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ» : یونس - 14، وَ قَولُهُ تَعالى «وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ»  : النمل - 62.

وَ ثانیاََ : إِنَّهُ سُبحانَهُ لَم یَنفِ عَن خَلیفَةِ الأَرضِ الفَسادَ وَ سَفکَ الدِّماءِ، وَ لا کَذَّبَ المَلائِکَةَ فِی دَعویهُمُ التَّسبیحَ وَ التَّقدیسَ، وَ قَرَّرَهُم عَلى مَا ادَّعَوا، بَل إنَِّما أَبدى شیئا آخَرَ وَ هُوَ أَنَّ هُناکَ أَمراََ لا تَقدِرُ المَلائِکَةُ عَلى حَملِهِ وَ لا تَتَحَمَّلُهُ وَ یَتَحَمَّلُهُ هَذَا الخَلیفَةُ الأَرضِی فَأِنَّهُ یَحکِی عَنِ اللهِ سُبحانَهُ أَمراََ وَ یَتَحَمَّلُ مِنهُ سِراََ لَیسَ فِی وُسعِ المَلائِکَةِ، وَ لا مُحالَةَ یُتَدارَکُ بِذلِکَ أَمرُ الفَسادِ وَ سَفکُ الدِّماءِ، وَ قَد بَدَّلَ سُبحانَهُ قَولَهُ: قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ  ثانِیاََ بِقَولِهِ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ، وَ المُرادُ بِهَذَا الغَیبِ هُوَ الأَسماءُ لا عِلمُ آدَمَ بِها فَأِنَّ المَلائِکَةَ ما کانَت تَعلَمُ أَنَّ هُناکَ أَسماءََ لا یَعلَمُونَها، لا أَنَّهُم کانُوا یَعلَمُونَ وُجُودَ أَسماءِِ کَذلِکَ وَ یَجهَلُونَ مِن آدَمَ أَنَّهُ یَعلَمُها، وَ إِلّا لَما کانَ لِسُؤالِهِ تَعالى إِیّاهُم عَنِ الأَسماءِ وَجهُُ وَ هُوَ ظاهِرُُ بَل کانَ حَقُّ المَقامِ أَن یَقتَصِرَ بِقَولِهِ: قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ  حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّ آدَمَ یَعلَمُها لا أَن یَسأَلَ المَلائِکَةَ عَن ذلِکَ، فَأِنَّ هَذَا السِّیاقَ یُعطِی أَنَّهُم اِدَّعَوا الخِلافَةَ وَ أَذعَنُوا اِنتِفاءَها عَن آدَمَ وَ کانَ اللازِمُ أَن یَعلَمَ الخَلیفَةُ بِالأَسماءِ فَسَأَلَهُم عَنِ الأَسماءِ فَجَهِلُوها وَ عَلِمَها آدَمُ، فَثَبَتَ بِذلِکَ لِیاقَتُهُ لَها وَ انتِفاؤُها عَنهُم، وَ قَد ذَیَّلَ سُبحانَهُ السُّؤالَ بِقَولِهِ: إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ، وَ هُوَ مُشعِرُُ بِأَنَّهُم کانُوا اِدَّعَوا شَیئاََ کانَ لازِمُهُ العِلمَ بِالأسماءِ.

ترجمه

سوالِ ملائکه از خداوند درباره استخلاف انسان 

این آیات مُتعرِّض آن فرضى است که بخاطر آن انسان بسوى دنیا پائین آمد، و نیز حقیقت خلافت در زمین ، و آثار و خواص آنرا بیان مى کند، و این مطلب بر خلاف سائر داستانهائى که در قرآن آمده ، تنها در یک جا آمده است ، و آن همین جا است .

(  وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ )... الی آخر آیه  ، بزودى سخنى در معناى گفتار خدایتعالى ، و همچنین گفتار ملائکه و شیطان انشاءاللّه در  این کتاب خواهد آمد.

( قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ ... اِلی قَولِهِ : وَ نُقَدِّسُ لَکَ ) پاسـخى که در این آیه از ملائکه حکایت شده ، اِشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدایتعالى که فرمود: میخواهم در زمین خلیفه بگذارم ، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزى در زمین میشود، چون میدانسته اند که موجود زمینى بخاطر اینکه مادى است ، باید مرکّب از قواى غَضَبى و شَهَوى باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدودُ الجِهات است ، و مزاحمات در آن بسیار میشود، مرکّباتش در معرض ‍ انحلال ، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع میشود، لاجرم زندگى در آن جز بصورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمیشود، و بقاء در آن بحد کمال نمى رسد، جز با زندگى دسته جمعى ، و معلوم است که این نحوه زندگى بِالأَخره بفساد و خونریزى مُنجرّ میشود. در حالیکه مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست ، تمام نمیشود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مُستَخلِف باشد، و تمامى شئون وجودى و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیرى که بخاطر تأمین آنها خداوندِ متعال خلیفه و جانشین براى خود معیّن کرده است. و خداى سبحان که مُستَخلِف این خلیفه است ، در وجودش مُسمّاى باسماء حسنى ، و متصف بصفات علیائى از صفات جمال و جلال است ، و در ذاتش منزه از هر نقصى ، و در فعلش مقدس و پاک از هر شر و فسادى است ، (جَلَّت عَظَمَتُهُ).و خلیفه ایکه در زمین نشو و نما کند، با آن آثاری که  زندگى مادی و زمینى دارد، لایق مقام خلافت نیست ، و با هستى آمیخته با آنهمه نقص ‍ و عیبش ، نمیتواند آئینه و نشانگر وجود الهی باشد که مقدس و پاک و منزه از هر عیب و نقص و ناداری و عدم  است  و  بقول معروف فَأَینَ التُّرابُ وَ رَبُّ الأَربابِ  تراب کجا؟ و رَبُّ الأَرباب  کجا؟. و این سخن فرشتگان در مقام تحصیل معرفت و شناخت و آگاهی از چیزی بود که نسبت به آن جهل داشتند و  در پی روشن شدن چیزی بودند که در رابطه با مقام خلیفة اللهی انسان  پذیرش آن برای آنها مشکل و دشوار شده بود و به عبارت دیگر پرسش از امرى بوده که نسبت بآن جاهل بوده اند، خواسته اند اشکالى را که در مسئله خلافت یک موجود زمینى بذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خدایتعالى اعتراض و چون و چرا کرده باشند. بدلیل این اعترافى که خدایتعالى از ایشان حکایت کرده ، که دنبال سئوال خود گفته اند: (اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ)، (تنها داناى عَلى الأِطلاق و حکیم عَلَى الأِطلاق تویى )، چون این جمله  با حرف (اِنَّ ) که تعلیل را می رساند آغاز شده و  مى فهماند که فرشتگان مُفادِ جمله را مسلّم مى دانسته اند، (دقت بفرمائید). پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت مى کند که : خلیفه قرار دادن تنها باین منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانى ، و وجودیش ، نمایانگر خدا باشد، و زندگى زمینى اجازه چنین نمایشى باو نمیدهد، بلکه بر عکس او را بسوى فساد و شر مى کشاند. از سوى دیگر، وقتى غرض از خلیفه نشاندن در زمین ، تسبیح و تقدیس بآن معنا که گفتیم حکایت کننده و نمایشگر صفات خدائى تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است ، پس خلیفه هاى تو ماییم ، و یا  ما را خلیفه خودت کن ، خلیفه شدن این موجود زمینى چه فایده اى براى تو دارد؟. خدایتعالى در رد این سخن ملائکه فرمود: ( إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها).

عمومیت خلافت انسان و اینکه منظور از خلافت در آیه جانشینى خدا در زمین است

زمینه و سیاق کلام بدو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینى خدا در زمین بوده ، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلى زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، همچنانکه بعضى از مفسرین این احتمال را داده اند. براى اینکه جوابیکه خداى سبحان بملائکه داده ، این است که اسماء را بآدم تعلیم داده ، و سپس فرموده : حال ، ملائکه را از این اسماء خبر بده ، و این پاسـخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبى ندارد. و بنابراین ، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاصى بشخص آدم علیه السلام ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آنوقت معناى تعلیم اسماء، این میشود: که خدایتعالى این علم را در انسان ها بودیعه سپرده ، بطوریکه آثار آن ودیعه ، بتدریج و بطور دائم ، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت بطریق آن بیفتد و هدایت شود، بتواند آن ودیعه را از قوه بفعل در آورد. دلیل و مؤید این عمومیتِ خلافت ، آیه : (   إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ )، (که شما را بعد از قوم نوح جانشینان قرار داد)، و آیه : (  ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ )، (و سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم )، و آیه : (  وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ )، (و شما را خلیفه ها در زمین کند) میباشد.

نداشتن ملائکه شایستگى خلافت را 

نکته دوم این است که خداى سبحان در پاسـخ و ردّ پیشنهاد ملائکه ، مسئله فساد در زمین و خونریزى در آنرا، از خلیفه زمینى نفى نکرد، و نفرمود: که نه ، خلیفه ایکه من در زمین میگذارم خونریزى نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت ، و نیز ادّعای ملائکه را (مبنى بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو مى کنیم ) انکار نکرد، بلکه آنانرا بر دعوى خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض مطلب دیگرى عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتى هست ، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمیتوانند آنرا تحمل کنند، ولى این خلیفه زمینى قادر بر تحمّل و ایفاى آن هست ، آرى انسان از خداى سبحان کمالاتى را نمایش میدهد، و اَسرارى را تَحَمُّل مى کند، که در وُسع و طاقت ملائکه نیست .این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است ، بطوریکه مفسده فساد و سَفک دماء را جبران مى کند، ابتداء در پاسـخ ملائکه فرمود: (إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من میدانم آنچه را که شما نمیدانید)، و در نوبت دوم ، بجاى آن جواب ، اینطور جواب میدهد: که ( اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَالْاَرْض ِ آیا بشما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر میدانم ؟) و مراد از غیب ، همان اسماء است ، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلا اطلاعى نداشتند از اینکه در این میان اسمائى هست ، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمیدانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته ، و از علم آدم به آن ها بى اطلاع بوده اند، و گرنه جا نداشت خدایتعالى از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است ، که سئوال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بى خبر بوده اند. و گرنه حق مقام این بود که باین مقدار اکتفاء کند که به آدم بفرماید: ( یا آدَمُ اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِمْ  ملائکه را از اسماء آنان خبر بده )، تا متوجه شوند که آدم علم بآنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست ؟ پس این سیاق بما مى فهماند: که ملائکه ادعاى شایستگى براى مقام خلافت کرده ، و اذعان کردند باینکه آدم این شایستگى را ندارد، و چون لازمه این مقام آنست که خلیفه اسماء را بداند، خدایتعالى از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بى اطلاعى کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد باین وسیله لیاقت آدم براى حِیازت این مقام ، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید. نکته دیگر که در اینجا هست اینستکه ، خداى سبحان دنباله سئوال خود، این جمله را اضافه فرمود: (  اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ )، (اگر راستگو هستید)، و این جمله اِشعار دارد بر اینکه ادعاى ملائکه ادّعاى صحیحى نبوده ، چون چیزیرا ادّعا کرده اند که لازمه اش داشتن علم است .  ( http://quran.anhar.ir/tafsirfull-7898.htm)

** تنظیم و اعرابگذاری متن عربی : توسط   استاد سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

******************************************

*** المیزان فی تفسیر القرآن - صفحة القرآن الکریم+کلیک

 

 

 

 

 

 

 





تاریخ : جمعه 96/9/17 | 11:18 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

** اول وآخرهرچه هست،عشق است وبس .

نتیجه تصویری برای تصویر الله متحرک

***نسیم معرفت***


در ازل پرتو حسنت  ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

حافظ شیرازی

اساس آفرینش ، عشق  حضرت حق به جمال و جلوه خویش است  زیرا دوستی و حُبّ ذاتِ خود ، یکی از اسباب عشق است . خداوند نیز به عنوان برترین موجود به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش ، جهان را پدید آورد در حدیث قدسی آمده است که خداوند فرمود :  کُنتُ کَنزاََ مَخفِیّاََ فَأَحبَبتُ اَن اُعرَفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی اُعرَفَ یعنی من گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم پس آفریدگان را  ( از جمله صادر اول یعنی نور محمد و آل محمد  علیهِمُ السلام )آفریدم تا شناخته شوم. خداوند عالم هستی را بر اساس عشق آفرید . اول و آخر هر چه هست ، عشق است و بس .

 عشق ، دارای مفهومی بسیار روشن است ولی عمق و حقیقت عشق را نمی توان توصیف کرد و در غایت خفاء قرار دارد و فقط اهلش به مراتب استعداد وظرفیتش آن را  ادراک و احساس می نماید .  بحث از عشق فراتر از وسعت دامنه هستی و آفرینش است و زمانی که زمین و آسمان و کرات سماوی نبود عشق برقرار بود . عشق ریشه در ذات اَزَلی دارد و او در حِجله غیب ، جاودانه با خویش  عشقبازی می کرد و پیش از وجود هر موجودی با خویش  معاشقه  داشت و هم عاشق بود و هم  معشوق  . شاعر پرآوازه عبدالرحمن جامی دراین باره چه زیبا سرود :

در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به   کنج    نیستی   عالم     نهان   بود

دلارا    شاهدی   در حِجله  غیب
مبرا  دامنش   از تهمت   عیب

نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت

وقتی که شعله ای و پرتوی از عشق الهی تجلی کرد آتش به همه عوالِم زد و در این میان آدمی شایسته پذیرشِ عشق الهی گردید و عشق و عاشقی جریان پیدا کرد.  عالم بر اساس عشق پایه گذاری شده است و حیات و شکوفابی آدمی به عشق است   و کسی که عشق نداشته باشد  مرده ای بیش نخواهد بود  . همه عشق های پاک ریشه در عشق الهی دارد . 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

غزل 196 از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی

عشق ، یک حقیقت نورانی و مقدس است که هرگاه در دل زُجاجی و آیینه ای کسی تجلی نماید ، همه وجودش را نورانی می کند و تا آدمی به عشق نرسد بهره ای از لذت واقعی نخواهد بُرد .  ترانه عشق ، زیباترین ترانه ای است که در عالَم طنین انداز شد و استمرار دارد و اگر کسی گوش دلش باز و شنوا باشد به  نیکی طنین دل انگیز عشق را می شنود و در عشق ،  پرستش و بندگی و مُویه و لابه و ناله و زاری و سوز وگداز و سوختن و عطش و تشنگی و انتظار و خواستن و ادب و هوشیاری و آرامش  است . و عاشق در پرتو یاد معشوق به آرامش می رسد :  أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«سوره رعد آیه 28»

حافظ   (عَلَیهِ الرَّحمَه)  ما را دعوت به سوی عشق  می کند  و می فرماید :

 

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مِسِ وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زَر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش(عشق)  دور کرد

آن گه رسی به خویش (عشق) که بی خواب و خور شوی

گر نور عشقِ حق   به دل و جانت اوفتد

بالله    کز آفتاب    فلک    خوبتر   شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مَبَر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سَرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شَوَدت مَنظر نظر

زین پس شکی نمانَد که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زَبَر شود

در دل مدار هیچ که زیر و زَبَر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی


غزل 485 از دیوان حافظ  با تصحیح مرحوم عبد الرحیم خلخالی

 

و باز حافظ    (عَلَیهِ الرَّحمَه) می فرماید :

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر


غزل 255از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی


و باز حافظ    (عَلَیهِ الرَّحمَه) می فرماید :

 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت    هیچ    استخاره   نیست


غزل 81 از دیوان حافظ باتصحیح عبدالرحیم خلخالی

 


** آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی

 

***************************************************************

** ترانه عشق ( نسیم معرفت )

**نصیحتِ حافظ (ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی) « نسیم معرفت»

** بسوی کمال ( شرح بر شعر « ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی)

** ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی - راسخون

 





تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 7:48 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

 

پرسش

منظور از «اَوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ العَقلَ»، چیست؟

 

پاسخ اجمالی

عقل، جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً؛ یعنى نه خودش مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى مرتبط باشد. البته این موجود مجرد تام را نباید با عقل انسان که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند اشتباه کرد. هرچند که نفس انسان در مرتبه تعقل (ادراک کلى) با موجودات مجرد و عالم عقل ارتباط برقرار نموده و متناسب با ظرفیت وجودى خود، از آن عالم کسب می‌نماید.
در نظام وجود عالمى است بنام «عالم عقول» و این عالم، واسطه در ایجاد عالم پایین‌تر است. حال برترین موجود عقلى همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که واحد است و بالفعل؛ و وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست و در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد. در عقل اول همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود، کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است اما در عین حال نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است.
بر اساس اصل سنخیت علت و معلول، در بحث علیت (در فلسفه)، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است. و در واقع، معلول مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت، اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین علت، برترین معلول را خواهد داشت. از این‌رو، اولین معلول حضرت حق، عقل اول است که همه کمالات حق تعالى از آن ظهور یافته است.
در روایاتى که از پیامبر گرامى اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) به دست ما رسیده، تعابیر مختلفى در مورد «اولین مخلوق» یا «اولین صادر» بیان گردیده است. برخى از آنان نور پیامبر و نبى گرامى اسلام را اولین مخلوق خداوند معرفى نموده است.
 
پاسخ تفصیلی

چیستى عقل
عقل (در اصطلاح فلسفه) جوهرى است که هم ذاتاً مجرد است و هم فعلاً. نه خودش جوهر مادى و جسمانى است و نه براى انجام دادن کارهایش محتاج است به این‌که با بدن یا جسمى همانند بدن مرتبط باشد و آن‌را به منزله ابزارى به کار گیرد؛ چه در طبیعت و چه در ماوراء طبیعت. به این نوع موجود مجرد، «مجرد تام» نیز می‌گویند. عقل در موجودات طبیعت تأثیر می‌گذارد ولى خود به هیچ‌وجه از آنها تأثیر نمی‌پذیرد. اساساً موجود مجرد تام، ثابت محض است و هیچ نوع تغییر و تغیر و حرکتى در آن راه ندارد و چون زمان، اندازه حرکت و تابع آن است، مجرد تام از زمان هم فارغ است و نسبت دادن زمان به آن بی‌معنا است. توجه به این نکته ضرورى است که عقل به معناى «موجود مجرد تام» را نباید با «عقل انسان» که یکى از قواى نفس است و با آن تفکر و اندیشه می‌کند، اشتباه کرد.[1]
البته همان‌گونه که جهان آفرینش و عالم مخلوقات از یک جهت به سه عالم کلى ماده و مثال و عقل تقسیم می‌شود، ادراکات انسان نیز به ادراک حسى و خیالى و عقلى (کلى) تقسیم شده و نفس انسانى در هر مرتبه‌اى از ادراک، با عالم مناسب همان مرتبه، ارتباط برقرار می‌نماید. از این‌رو، نفس و قوه ادراکى انسان در مرتبه ادراک کلیات با عالم مجردات محض (عالم عقل) در ارتباط بوده و به تناسب ظرفیت وجودى خود از آن عالم، کسب فیض می‌نماید.[2]
عقل، صادر نخستین
همه حکماى الهى، اعم از مشائین و اشراقیون و معتقدان حکمت متعالیه بر این امر اتفاق نظر دارند که عالم عقلى وجود دارد و این عالم، واسطه در ایجاد عالم مادون می‌باشد (اگر چه اختلاف نظریاتى درباره تعداد عقول و نیز نحوه کثرت عقول وجود دارد) حال برترین موجود عقلى، همان «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که اوّلاً واحد؛ ثانیاً بالفعل؛ ثالثاً وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست؛ رابعاً در ایجاد و تأثیر جز به ذات الهى به چیز دیگرى نیازمند نمی‌باشد.
از اصولى که در بحث علت و معلول در فلسفه به اثبات رسیده، اصل «سنخیت علت و معلول» است. به مقتضاى این اصل، معلول جلوه و ظهور و تجلى علت است و در واقع، مرحله نازله علت خود به شمار می‌رود. بر اساس اصل یاد شده، هر چه علت اعلى و اشرف باشد، معلول نیز وجودش عالی‌تر و شریف‌تر خواهد بود و برترین و قوی‌ترین علت، برترین و قوی‌ترین معلول را خواهد داشت. در عقل اول، همه کمالات حق تعالى ظهور یافته است. این موجود کامل‌ترین موجود عالم امکان است و در میان ممکنات، از همه شریف‌تر و کامل‌تر و بسیط‌تر و قوی‌تر است. اما در عین حال، نسبت به واجب تعالى عین نیاز و فقر و وابستگى وجودى است و از این‌رو، صادر اول با همه شدت وجودى، توأم با نقصان ذاتى و محدودیت امکانى است. محدودیتى که لازمه معلول بودن و مخلوق بودن اوست. این محدودیت امکانى، مرتبه وجودى عقل اول را مشخص ساخته و به آن تعیّن می‌دهد و نیز مستلزم ماهیت امکانى می‌باشد؛ زیرا ماهیت، حدّ وجود است و لذا هر موجود محدودى، داراى ماهیت است.
عقل اول اگر چه یک واحد شخصى است. اما نوعى کثرت در آن وجود دارد و همین کثرت است که صدور کثیر را از آن ممکن می‌سازد. برخلاف واجب تعالى که هیچ کثرتى در ذاتش راه ندارد.[3]
دیدگاه عرفان
همان‌طور که موضوع عرفان برتر از موضوع فلسفه است. قواعد فلسفى که در عرفان طرح می‌شود صبغه خاص عرفانى خود را داراست که رقیق‌تر و دقیق‌تر از سبک فلسفى آن می‌باشد. صدور که از عناصر اصلى قاعده «الواحد»[4] می‌باشد، معناى خاص خود را در فلسفه به صورت «ایجاد»، «علیت» و مانند آن داراست و هرگز به اوج معناى عرفانى آن که همانا «تجلى»، «تشأن»، «ظهور» و مانند آن باشد، نمی‌رسد. وقتى عناصر محورى در قاعده مزبور در فلسفه و عرفان فرق کرده و معانى آنها در عرفان برتر از مفاهیم آنها در فلسفه باشد، چه این‌که اصل قانون علیت در فلسفه و عرفان به یک حدّ تفسیر نمی‌گردد، قهراً معناى قاعده «الواحد» در این دو رشته عقلى و شهودى متفاوت می‌باشد و در نتیجه «صادر اول» در «فرهنگ حکیم» با «ظاهر اول» در «مشهد عارف» فرق می‌کند. و لذا اگر وجودها مراتب تشکیکى یک حقیقت گسترده باشند و واجب تعالى اعلى مرتبه آنها را واجد باشد، تصویر صدور یک واحد گسترده تشکیکى که عین ربط به اعلى مرتبه باشد صعب نبوده و بر این اساس می‌توان گفت آن واحدى که از واجب صادر می‌شود وحدت تشکیکى ربطى است که به تمام حقیقت هستى که در ترسیم اصل تشکیک عالی‌ترین مقام را داراست، مرتبط است. بر اساس تشکیک وجود آنچه از واجب صادر می‌شود، مصداق حقیقى وجود است که عین ربط به واجب بوده و هیچ‌گونه استقلالى از خود ندارد و بر این اساس هرگز نمی‌توان وحدت مطلق، بساطت مطلق و مانند آن‌را تصحیح نمود و در نتیجه نمی‌شود تفسیر دل‌پذیرى براى آیه کریمه «و ما امرنا الّا واحدة»[5] ارایه کرد؛ زیرا در این مکتب واجب تعالى گرچه بسیط الحقیقه تلقى شده است لیکن بساطت آن نسبى است نه نفسى؛ یعنى نسبت به فیض خود هیچ قیدى ندارد و بسیط محض خواهد بود ولى چون خود مقید به طرد کثرت است؛ یعنى به شرط لا است نه لا بشرط، پس در متن ذات خود قیدى را دارد که مانع از اطلاق نفسى و ذاتى وى می‌باشد و وقتى مقید بود، همه اشیا را به طور مقید داراست، نه مطلق و آنچه از او صادر می‌شود همانا یک واحد گسترده مدار بسته است و هرگز به فُسحت اطلاق فیض منبسط که مشهود عرفان است نخواهد بود. عرفان گذشته از آن که در تفسیر عناصر محورى قاعده مزبور پیامى برتر داشته و در تبیین قانون علیت طرحى نو در افکنده، قادر است وحدت ظلیه‌اى را ترسیم نماید که نه تنها نسبت به دو «فیض اقدس» و «مقدس» فراگیر است؛ بلکه برتر از آنها است؛ زیرا هر چه رنگ و صبغه تعیّن دارد زیر پوشش همان نَفَس رحمانى و فیض منبسطى قرار می‌گیرد که هیچ قیدى او را همراهى نمی‌کند مگر قید اطلاق و هیچ تعینى در صحابت او نیست مگر تقید به انبساط و هرگز سخن از ماهیت و مانند آن براى آن نخواهد بود و در نتیجه نه تنها بحث از امکان ماهوى حکمت مشاء و اشراق در میان نیست بلکه از امکان فقرى  حکمت متعالیه هم سخنى به میان نمی‌آید؛ چون امکان فقرى عین وجود رابط می‌باشد و چیزى که هیچ سهمى از وجود ندارد، گرچه عین ربط به مستقل صرف باشد، داراى امکان فقرى فلسفى نیست بلکه امکان فقرى عرفان به معناى نمود محض و آیت صرف است که هیچ حظّى از بود و وجود ندارد. به هر تقدیر شائبه ترکیب از وجود و ماهیت در ظاهر اول اصلاً مطرح نیست چه این‌که مجالى براى طرح سؤال پیرامون صادر دوم و سوم و... نخواهد بود؛ زیرا همان‌طورى که خداوند در عین اول، آخر و در عین ظاهر، باطن است و هیچ چیزى ثانى خداوند نیست، فیض منبسط او که ظهور همان «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»،[6] می‌باشد هرگز ثانى و ثالث و... ندارد.[7]
عقل اول همان نور محمدى(ص) است:
عالم کبیر، مجموعه روحانى و جسمانى است. عالم کبیر صورت حقیقت انسانیه است و خلیفه غیب است. و چون انسان کامل مظهر کمالات حقیقت انسانیه است، مظهر کمالات مجموعه عالم کبیر است و مدبر عالم است و همیشه حقیقتش در غیب است و متصف به صفات الهیه و این هویت حق همیشه در غیب است. همچنین خلیفه، واسطه فیض است چه بر ارواح و چه غیر آنها که آنچه بر آنها فایض می‌شود به واسطه حقیقت انسانیه است؛ زیرا واسطه در فیضان، عقل اول است و عقل اول، اولین مظهر حقیقت انسانیه است چنانکه رسول الله(ص) فرمود: «اول ما خلق الله نورى».[8] از این‌رو، خلیفه غیب است و عالم ظاهر و شاهد. خلیفه به منزله جان عالم است که غیب است (همان‌طور که جان براى بدن، غیب است).[9]
خداى متعال چون نور محمدى(ص) را آفرید. در این نور محمدى ارواح جمیع انبیا و اولیا را به جمع احدى جمع کرد، پیش از تفصیلشان در وجود عینى؛ و این در مرتبه عقل اول است. سپس ارواح تعیّن پیدا کردند در مرتبه لوح محفوظى که نفس کلى است و به مظاهر نوریه‌شان متمیز شدند تا در عالم عنصرى یکى پس از دیگرى به انوار مختصه خود طلوع کردند.[10]
اول فیضى که نمود از ازل
آیینه معرفت لم یزل
صادر اول زخدا عقل کل
پادشه محفل تلک الرسل
نور هدى ختم رسل مصطفى
هادى منهاج صفا و وفا
توضیح اصطلاحات
مراتب تشکیکى: وجود حقیقتى واحد است اما نوعى کثرت در آن تحقق دارد. که این کثرت نه تنها منافى با وحدت وجود نیست بلکه مؤکد آن نیز می‌باشد. کثرتى که ما به الامتیاز در آن به ما به الاشتراک باز می‌گردد. ظهور کمالات حقیقى مختلف که در واقع صفاتى هستند گوناگون و داخل در حقیقت واحد وجود.
صفاتى چون شدت و ضعف، تقدم و تأخر، قوه و فعل و غیر آن و لذا حقیقت وجود در ذات خود داراى وحدت و کثرت است به گونه‌اى که آنچه دو وجود را از یکدیگر ممتاز می‌کند همان چیزى است که آنها در آن مشترکند و بالعکس؛ و این همان معناى تشکیک است.
بشرط لا و لابشرط: اعتبار «بشرط لا»؛ یعنى در نظر گرفتن یک شى‏ء مشروط و مقید به عدم انضمام هر آنچه بیرون از ذات آن می‌باشد. و اعتبار «لابشرط»؛ یعنى لحاظ یک شى‏ء به طور مطلق و رها. نه مشروط به این‌که واجد عوارض و لواحق خاصى باشد و نه مشروط به آن‌که فاقد آن عوارض و لواحق باشد.
نَفَس رحمانى: «نفس»؛ یعنى «دم» تا، به مخارج حروف نخورده است «قول» نمی‌شود بلکه محض دَم و نَفَس بی‌رنگ و بی‌تعین است پس قول همان نفس و دم است که تعیّن گرفته و به صورت حروف و کلمات درآمده است. و نفس رحمانى همان دم الهى است که سبب اظهار آنچه در باطن ذات بوده است می‌باشد.
امکان فقرى: به معناى فقر ذاتى و تعلق ذاتى وجود ماهیت به وجود علت است.
عالم کبیر: عالَم در هماهنگى اجزاى و شاکله‌اش همچون انسان است و لذا بعضى به عالَم، «انسان کبیر» و به انسان «عالَم صغیر» گویند.
مولوى در دفتر چهارم مثنوى چنین آورده است:
پس به صورت عالَم اصغر تویى
پس به معنى عالَم اکبر تویى
نفس کلى: نفس مدبّر عرش را نفس کلیّه گویند.
گفتنی است؛ برای آگاهی این بحث، از بُعد عالم ماده و اولین مخلوق مادی، به نمایه «ماده اوّلیه جهان»، 272 مراجعه شود.
 

[1]. در آمدى بر فلسفه اسلامى، ص 186، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى.
[2]. بدایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل دوم، ص 140 - 143 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 171 - 172؛ نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل سوم، ص 243 - 246 و مرحله دوازدهم، فصل نهم، ص 313 و 323؛ اسفار، ج 1، ص 303، ج 7، ص 262 - 276؛ مصباح یزدى، محمد تقى، تعلیقة نهایة الحکمة، ص 335 و 460.
[3]. شیروانى، على، ترجمه و شرح بدایة الحکمة، ج 4، ص 236، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم.
[4]. از جمله مباحثى که در فلسفه مطرح می‌گردد، بحث پیرامون قاعده «الواحد لا یصدر عنه الواحد» می‌باشد. ر. ک: علامه طباطبایى، بدایة الحکمة، مرحله هفتم، فصل چهارم، ص 113 - 114 و نهایة الحکمة، مرحله هشتم، فصل چهارم، ص 165 - 167 و... .
[5]. قمر، 50.
[6]. حدید، 3.
[7]. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 50 - 53، انتشارات الزهراء.
[8]. سیره حلبیه، ج 1، ص 159.
[9]. حسن زاده آملى، حسن، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 52، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد.
[10]. جامى، شرح فصوص الحکم.

 

 

ترجمه پرسش در سایر زبانها

 




تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 7:7 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای شهادت پیامبر و امام حسن تسلیت

***نسیم معرفت***


به نام خدا

محمد (ص) پیامبر رحمت و یاور ستمدیدگان

ظلم و فساد و طغیان و سرکشی و جنگ و قتال و خونریزی و عداوت و دشمنی و خوف و هراس و ناامنی و ظلمت جهل و جهالت و ... همه جای جزیرة ‌العرب (شبه جزیره عربستان) را فراگرفته بود. مردمانی خشن و بی رحم سوار بر مرکب جهل و غرور و بدور از حدود انسانیت بدور هم در محور حیوانیت زندگی می کردند. عده ای در این میان پامال سرکشان و فریادشان در نهایت مظلومیت به آسمان بلند که آخر تا کی باید این درندگان آدم نما بدرند و حقوق بندگان ضعیف زیر پا بنهند و اموالشان را به زور و ستم  غارت ببرند و بخورند .  خواست و مشیت الهی از روز ازل بر آن استوار گردیده بود که ستمدیدگان را تحت حمایت خویش آورد و سرکشان گردنفراز را به خواری و ذلت و هلاکت ابدی بسپرد . خداوندی که فریاد مظلومین را بهتر از هرکس دیگر می شنود ، خواسته هاشان را به اجابت مقرون ساخت و بهترین یاور ستمدیدگان یعنی محمد
(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  را فرستاد تا بینی ظالمین خونخوار را به خاک مذلت بکشاند . آری محمد (ص) آمد  با دنیایی از نور و امید و صفا و مهر و محبت و برکت و ...  . در مدت کوتاهی که زندگی فرمود تحول عظیمی در جان و جامعه بشریت بوجود آورد . با تحمل هزاران مشکل و مصیبت و بی مهری ها  توانست مردمان منحط را با مشعل فروزان قرآن و اسلام به راه هدایت و سعادت رهنمون سازد و دین جاویدان و نسخه شفا بخش یعنی اسلام و قرآن را برای جهان بشریت تا روز رستخیز به ارمغان بگذارد  و بعد از خودش  دوازده  گوهر  تابناک آسمان  امامت و ولایت را  جهت هدایت بشریت به تناوب  بجای خویش گماشت  و سفارش و توصیه لازم را در مورد هر یک  بخصوص ابن عمش یعنی امام الموحدین حضرت علی بن ابیطالب(ع) بنمود  و اینک  این  قرآن و اهلبیت علیهم السلام   و تعالیم حیاتبخششان به عنوان امانات رسول الله(ص) در بین ما به ودیعت نهاده شده  که باید بکوشیم تا  حرمت  این امانات   از همه جهات حفظ شود و در فردای قیامت نزد پیامبر و اهل بیتش علیهم السلام  شرمنده نباشیم .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)  : إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً ...  .  همانا من‌ درمیان‌ شما دو چیز نفیس و گرانبها (به امانت)  گذاشته ام : کتاب‌ خدا (قرآن کریم) و عترت‌ من‌ که‌ اهل‌ بیت‌ من هستند .  مادامی که به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد .
( مُستَدرَکُ الوسائِل ج  11ص 372 . بحار الأَنوار ج 23 ص 106   .   )

 

**  آیت الله سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی


******************************************

 

** محمد  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)پیامبررحمت ویاورستمدیدگان+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

 

** اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع)+آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+سایت حکیم عسکری گیلانی لشت نشایی

** اوضاع سیاسی اجتماعی عصر امام حسن مجتبی(ع)+ آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی+ پایگاه اندیشوران حوزه

** از دو متنی که برای  حدیثِ ثَقَلَین نقل شده کدام صحیح‌تر است؟ +اسلام کوئیست




تاریخ : چهارشنبه 96/9/15 | 1:2 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

نتیجه تصویری برای میلاد پیامبر و امام صادق مبارک

***نسیم معرفت***

به نام خدا

بَلَغَ  العُلی  بِکَمالِهِ
کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِهِ
حَسُنَت جَمیعُ خِصالِهِ
صَلُّوا  عَلَیهِ وَ  آلِهِ

دیباچه گلستان سعدی


ماه فروماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در ظِلال محمد

عرصه گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی‌گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد


 میلاد باسعادتِ جامعِ جمیعِ محاسِن و مَحامِد ، رسول مکرَّمِ اسلام حضرت محمد مصطفی   (صَلَّی اللهُ عَلَیهِِ وَ آلهِ وَسَلَّمَ)  و نیز خجسته میلاد صادقِ آل محمد امام جعفر صادق   (علیه السلام)   بر مُحبان و عاشقان اهل بیت (علیهِمُ السلام)   مبارک باد


سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی




تاریخ : چهارشنبه 96/9/15 | 12:55 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی