سفارش تبلیغ
صبا ویژن



 علی داودی- از آنجا که اقتضای فضای حوزه علمیه، پرداخت به تحصیل علوم دینی، تهذیب نفس، و تبلیغ دین است؛ نگاه به مقوله هنر و ادب در آن، به عنوان وسیله ای برای تبلیغ است نه صرفا پرداخت به عنوان یک هدف. از طرفی شعر و ادبیات نیز امروزه جدا از قالب و قابلیت هنری، نقش رسانه­ای دارد لذا به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی چندان بی ارتباط با فعالیت طلبگی نیست. از این حیث شعر؛ قالبی است که می تواند محتوای فکری و اندیشه­ای حوزه را باز تاباند.



در این میان، نقش و جایگاه فرد روحانی در جامعه ایرانی، بار علمی و ادبیات عالمانه و همچنین توقع عام مردم از وی نیز بر تعریف نوع شعر از نظر صوری و محتوایی تاثیر گذار بوده است. اجمالا غیر تفننی بودن شعر حوزه قابل پیش­بینی است.

***

آیت الله محمد حسین بهجتی شفق از گروه روحانیان ادیبی بود که در کنار امور سیاسی و اجتماعی، به شعر و ادب عرفانی اهتمام می­ورزید. همین رویکرد ذوقی و فرا رفتن از مقولات علمی یا سیاسی خود نوعی هنجارشکنی به حساب می­آید.

مرحوم بهجتی شاعری توانمند بود که دینداری و دردمندی و روشنگری را در شعر خود به نمایش ‌گذاشت هر چند شخصیت وی را باید در دانشمندی و دینداری او جستجو کرد ولی او همچنان یکی از نامداران و بزرگان و پیشکسوتان شعر انقلاب اسلامی نیز بود که اشعار بسیاری با موضوعات آیینی، انقلاب و دفاع مقدس به یادگار گذاشت.

این اشعار که با پختگی و مهارت سروده شده اند بیانگر سلوک معنوی و خلوص باطنی شاعر است که با قلمی وزین و تراش خورده حال و هوای عارفانه و اشراقی را برای مخاطب به ارمغان می آورد. بخش قابل توجهی از سروده های شفق به موضوعات عاشقانه- عارفانه انقلابی اختصاص دارد. اشعاری با شور و جذبه عارفانه که شرح و توصیف شوریدگی ها و تب وتاب های عاشقانه وی است. او در سرایش این اشعار به شیوه سنتی توجه زیادی داشته و از اشعار، معانی و تعبیرات ادبی ایشان بهره وافری برده است. قسمت مهمی از سروده‌های وی، شرح عواطف و احساسات شخصی اوست که حکایتگر روحی لطیف و رقیق است.

شعر مرحوم شفق ابعاد و حوزه‌های گوناگونی دارد. بارزترین این حوزه‌ها، اندیشه‌ی دینی است. شفق متولد و تربیت شده خانواده‌‌‌‌ای مذهبی است. در فضایی سنتی و سرشار از فرهنگ اسلامی زیسته و پرورش یافته‌ی حوزه‌های علمیه و اندیشه‌های دینی است. تاثیر این زندگی را می‌توان در اندیشه‌های او را به نحوی بارز دید.

از جمله کاربردهای وسیع بخش‌هایی از اندیشه‌های دینی در شعر عرفانی است که شعر شفق از این دست است.

شعری که وجه تعلیمی و موعظه ندارد و همچنین از گرایش به اندیشه‌های صوفیانه هم به دور است. شعری عارفانه که ارتباط با معشوق را به تصویر می‌کشد:

زان لحظه که من اشک به چشمان تو دیدم
ای مایه‌ی آرام، زآرام رمیدم
تا اشک تو لرزید به مژگاه سیاهت
اشکی شدم از غصه و برخاک چکیدم
هر شبنم اشکی که به گلبرگ رخت ریخت
زد شعله به عمر من و آرام و امیدم
معشوق شعرهای شفق عموما خداست و تغزل وی رنگی از مناجاتی بی‌پرده و صمیمی دارد:

ما ز مردان خدا صدق و صفا آموختیم

رسم رندی را ز عشاق خدا آموختیم

شمع آسا سوختن هر شب به خلوتگاه راز

زان خدایی عارف دردآشنا آموختیم

در حقیقت نوعی دعا و تضرع به درگاه خداوند است در قالب شعر:

ای مهربان خدای

تو راز جان و مایه سرمستی منی

تو هستی منی

غلظت این اندیشه و اصرار بر همگونی شعر و دعا را می­توان از صفحاتی که -لابلای اشعار- به متون دعای مکارم الاخلاق و خمس عشر و ... اختصاص یافته فهمید.

از همین رو در بسیاری مواقع توقع تدابیر ادبی از آن نیست چرا که شاعر به دغدغه ای فراتر می اندیشد؛ به وصل و بخشش و توبه. اگر چه سخن از معشوق می رود اما منظور ذات باریتعالی است که شوق بندگی­اش اشعار بهجتی را سرشار از عشقی آسمانی کرده است:
نیازمند توام، بنده‌ام، گدای توام
اگر چه از عظمت عرش زیر پرگیرم
مرا به صد ره اگر از درت نمایی دور
هم از دری دگر آیم، رهی دگر گیرم
شدم زجان و جوانی به نوجوانی سیر
خوش زمان که از اینجا ره سفر گیرم

در مجموع عشق را می توان محور اصلی و شاخصه شعر بهجتی دانست. البته با مضامینی همچون دعا و زمزمه، نیاز به معبود، ذکر و یاد پروردگار، استغفار، توجه به بی‌اعتباری دنیا، حسرت فرصت‌های از دست رفته و آرزوی تقرب.


 

در همین راستا تجلیل از شان و منزلت اولیا بخش دیگری از آثار وی قرار می گیرد:

هر کس ترا شناخت غم از جان و سر نداشت

سر داد و سر ز پای تو یک لحظه برنداشت

...

باشد خدا علی و ترا نیز نام اوست

باغ حیات از تو گلی خوب تر نداشت

تیغ تو گر نبود شجاعت یتیم بود

داد تو گر نبود عدالت پدر نداشت

آغاز عدل از تو و پایان آن به تو

بود او تنی که بی تو بر اندام سر نداشت

در کارگاه خلقت اگر گوهرت نبود

نخل تناور بشریت ثمر نداشت

مثلا در غزل عاشورایی غلغله­ای از شور و ماتم در جان مخاطب برپا می کند:
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایه الهام جهان است هنوز
بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم
خون جوشان تو چون سیل، دمان است هنوز
در فداکاری مردانه‌ات ای رهبر عشق
چشم ایام به حیرت نگران است هنوز
کربلای تو پیام آور خون است و خروش
مکتبت راهنمای همگان است هنوز
تا قیامت زقیام تو قیامت برپاست
از قیام تو پیام تو عیان است هنوز
همه ماه است محرم، همه جا کرب و بلاست
در جهان موج جهاد تو روان است هنوز
جاودان بینمت استاده به پیکار، دلیر
"لا اری الموت" تو را ورد زبان است هنوز
باغ خشکیده دین را تو ز خون دادی آب
نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز
تربت پاک تو ای اسوه آزادی و عشق
سرمه دیده صاحب نظران است هنوز
خون گرمت زند آتش به سیه خرمن ظلم
که به خون تو دو صد شعله نهان است هنوز
انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت
نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز


و از این رهگذر انقلاب اسلامی را با قیام عاشورا پیوند می زند:

انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت
نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز

مرحوم بهجتی از اولین کسانی است که به انقلاب پیوسته و شاید اولین شاعری است که برای وقوع انقلاب شعر سروده است. قصیده پیشوای آزادی سروده سال 1341 متأثر از واقعه 15 خرداد و با الهام پذیری از قیام امام گواه این مدعاست:

درود باد بر این انقلاب پاک، درود

که زیر سایه آن، جان ملتی آسود

درود باد بر این جنبش عظیم و شگرف

که شاهراه سعادت به روی خلق گشود

چه جنبشی که رضای حق ارمغان آورد

چه جنبشی که پیمبر از آن بود خشنود

خوشا به ملت اسلام و مردم بیدار

کز اوج عزت و قدرت نیامدند فرود

از این قیام حیاتی که مسلمین کردند

شرار ظلم فرو مرد و چشم فتنه غنود

قیامتی که به پا شد به دست روحانی

نمود روز بداندیش، شام قیراندود

به جان پاک حجج، رهبران این نهضت

نثار باد سلام و ثنای نامحدود

علی‌الخصوص خمینی، بزرگ آیت حق

که عاشقانه در این صحنه قد علم فرمود

یگانه رهبر بیدار و پیشوای دلیر

که از شهامت خود اجتماع زنده نمود

فقیه اعظم اسلام و مرجع تقلید

که افتخار کند علم از این یگانه وجود

نمود تکیه به پروردگار و کرد قیام

وز آن قیام، شکوه و جلال دین افزود

...

 

با پیروزی انقلاب اسلامی، و وقوع جنگ تحمیلی، مضامین مقاومت و پایداری را در اشعار خود وارد می­کند:

دلاوران! اثر از شام تار مگذارید

به خیل شب پره راه فرار مگذارید

به خیمه شب تاریک افکنید آتش

بر این کرانه ز شب پود و تار مگذارید

هزار لاله به خون خفت تا شکفت این باغ

به بوستانی از اینگونه خار مگذارید

...

عراق ملک حسین است و عاشقان حسین

یزید را به حسینی دیار مگذارید

زنید صاعقه بر جان طاغی بغداد

بر این درخت سیه برگ و بار مگذارید

***

کلید محتوایی و فصل برجسته شعر شفق عشق است. عشق اساس آفرینش بوده و عرفا آن را منتسب به ذات حق و فیض او می­دانند. این نکته در اشعار مرحوم شفق چنین بیان شده است:
عشق تو روز نخستین برد اختیار و دل و دین
تا آخر این عشق خونین آرد چه ها بر سر من
عشقت شبی شعله ور شد کانون دل پر شرر شد
زین قصه تا جان خبر شد، نابود شد پیکر من
سخن از همان عشق دیرسال است با قدمتی به طول تاریخ که آغازگر و بهانه خلقت است:
در ازل عشق آفریدن را به ما آموختند
بر رخت مستانه دیدن را به ما آمورختند

در عالم عرفان، مقام عشق عالی و فرادست است نه از آن گونه که امروز به همه چیز و همه چیز به عشق می­گویند:
ما کجا، عشق کجا، وصل رخ یار کجا؟
دست کوتاه کجا، طره‌ی دلدار کجا؟
ناز چشمت مگرم، مست به سوی تو کشد
ورنه این خسته کجا، دولت دیدار کجا؟

عشق الهی عامل حیات و پیوند ذرات و ضامن امتداد و پویش است:
هرکجا عشق بود، چشمه آن چهره توست
همه مست از تو دل باده کشان می بینم
نور روی تو  نه تنها به دل سینا تافت
که من این نور زهر ذره عیان می بینم

و معرفت عارف، دریافت این راز است :
کسی که از عشق خبر ندارد
نهال بختش ثمر ندارد
شفق به مقصد رسیده از سوز
مگر تب عشق اثر ندارد؟
با چنین نگاهی شفق از دوست می­خواهد تا پرده­ها را بردارد و او را به دیدار و وصال بی واسطه برساند:

جانا ز چشم من بدر این پرده های شوم
بی پرده دید خواهمت ای جان فدای تو

و شعر شفق حکایت درد این فراق و جدایی است. دردی خوش که به صد درمان می خرد:

درد غمت مگیر زمن ای قرار دل
درمان نخواهد آنکه بود مبتلای تو

و رهایی از عشق را  نمی­خواهد:

ز بند عشق تو یکدم رها مباد دلم
که دل، همیشه بدین رشته بسته می خواهم

و مقصد و مطلوبش از عشق؛ وصال اسـت:

بدین بی نوایی " شفق " جز وصالش
نخواهم ، نخواهم، نخواهم ، نخواهم
و اساسا فلسفه وجود و خلقت نیز جز عشق ورزی نیست و چنانکه گفته اند گر عشق نباشد به چه کار اید دل:

دل به چه کار آیدم، گر نتپد برای تو
جان به چه درد می­خورد، گر نشود فدای تو

و بالاترین مرحله صعود و عروج انسان، عاشقی و رسیدن به وصل است:

نیست معراجی ز قرب دوست برتر، زین سبب
جبریل آسا پریدن را به ما آموختند

***

شعر امروز به واسطه غلبه جریانهای نو ادبی و نگاه های تازه، تحولی بنیادین یافته و در عرصه زبان و معنا دستاوردهای بسیاری داشته است. اما نکته ای که به مراتب مهم تر از مانورهای زبانی است همانا دستیابی شاعر به سلوک شاعرانه است که در شعر نو جایگاه ارجمندی ندارد. تلاش شاعرانی چون مرحوم شفق برای تجربه روحی و تربیت متعالی خویش قابل توجه و الگو پذیری است.

***

هر چند شعر شفق در قالب کهن و طبق الگوهای کاملا سنتی سروده شده است اما از آنجا که دارای سلامت زبانی و استفاده به جا و مناسب از زبان و تعبیرات شاعرانه بر دل می نشیند و در ثانی یکسره از هنرنمایی و نوگرایی تهی نیست بلکه ظرائفی خاص و عام را در سرودن آنها لحاظ کرده است.

مثلا قوه تخیل و تشخص بخشیدن به عناصر طبیعی در این دو بیت مثال زدنی است:

هر چند که چون برق به اطراف دویدیم

در واددی عشق تو به جایی نرسیدیم

اندر طلب روی تو ای مهر فروزان

در ظلمت شب چون نفس صبح دمیدیم

آشنایی با دستاوردهای شعر نو و تجربه در این زمینه از دیگر نقاط قابل تامل شعر شفق است. شعر نو و نیمایی که هم امروز هم در میان سنتی سرایان با مقاومت روبرو می شود اما شفق آثاری در این قالب دارد که تاریخ سرایش برخی از آنها به نیم قرن پیش می­رسد:

افق امروز چرا سرخ‌تر است
سینه‌اش خونین است
می‌خراشد رخ و خون می‌ریزد
دامنش رنگین است
یارب این منظره چیست؟
راستی این بر و این بوم سیه، ایران است؟
پس چرا ویران است
این همان کشور آباد کهن‌سال بود؟
راستی بیشه شیران است این؟
پرورشگاه دلیران است این؟
نه، نه، نه!
کو شکوه جمشید؟
کو جلال ابدیت که بر آن می‌زد موج؟
چه شد آن کاخ که زنجیر عدالت می‌داد
زینت ایوانش؟
و یا در نمونه­های شخصی­تر:

در خویشتن گمم

چون هاله ای که در شب پاییز ماه را

در بر فرو کند

سرگشتگی کشیده در آغوش خود مرا

در کام خویش برده فرو مغز خسته ام

قلب شکسته ام

و از این رهگذر، با پیشنهادهای جدید در حوزه شعر سنتی نیز بیگانه نیست مثلا این مثنوی:

باز شب شد که دل زار نالد

در غم عشق دلدار نالد

باز شب شد که شب زنده داران

اشک ریزند بر رخ چو باران

که وزن آن سخت یادآور شعر نیماست. ای افسانه،‌فسانه،‌ فسانه / ای خدنگ تو را من نشانه:

و این گواه صادقی است بر آشنایی و اطلاع از جریانات ادبی و نمونه شعرهای روزگار خود.

قدرت توصیف و تصویر پردازی شفق و البته آمیخته با سادگی روحی، حاصل مطالعه قصیده سرایان خراسانی است:

روشنایی به جهان ارزانی است

شبی افروخته و نورانی است

ماه تابیده ز بام افلاک

از فروغش شده روشن رخ خاک

نور مه موج زده چون دریا

وندر آن کوه و کمر کرده شنا

صخره ها تکیه زده در دل نور

گشته در پرده سیمین مستور

زده مه، روی زمین خیمه سیم

خوانده لالایی جانبخش، نسیم

زیر این خیمه سیمینه طناب

رفته ابنا طبیعت در خواب...

اما تکنیک خاص و مورد علاقه مرحوم شفق؛ ایجاد موسیقی از طریق تکرار است. تکرار در زیباشناسی هنر از مسایل اساسی است ارتباط تنگاتنگ شعر و موسیقی نیز موضوعی بدیهی است محور اصلی عوامل موسیقیایی از واج و هجا تا واژه و عبارت، «تکرار» است که موجد زیبایی و موسیقی است.

از مصداق های زیبای این نوع تکرار، (آیه) «فبای آلاء ربکما تکذبان» در سوره مبارکه «الرحمان» است که ترجیع­وار تکرار می شود.

در میان شاعران بزرگ نیز مولانا بهترین و بیشترین بهره را از این تکنیک جسته است:

بیا بیا، دلدار من، دلدار من

درآ، درآ درکار من، در کار من

تویی، تویی گلزار من، گلزار من

بگو، بگو اسرار من، اسرار من...:

نمونه تکرار در شعر مرحوم بهجتی شفق، بکارگیری جملات موجز و گویا و ایجاد ورزن دوری با انهاست:

کرم کن الهی که من روسیاهم
غریق گناهم، غریق گناهم

فقیرم غریبم زبونم ذلیلم

توئی خود گواهم توئی خود گواهم

اگر لغزشی رفت شد اشتباهی

مگیر اشتباهم مگیر اشتباهم

من بخت برگشته را ده پناهی

که من بی پناهم که من بی پناهم

چه گردد خدایا اگر رحمت آری

به حال تباهم به حال تباهم

به لطفی دل خسته‌ام را شفا ده
ببین اشک و آهم، ببین اشک و آهم

بسی پرتگه در رهم هست و خواهم

تو داری نگاه تو داری نگاهم

به جانان که محراب ابروی جانان

بود سجده گاهم بود سجده گاهم
بدین بی‌نوایی، شفق، جز وصالش
نخواهم، نخواهم، نخواهم، نخواهم

همچنانکه می­بینیم شاعر از قافیه های درونی و انواع جناسها و سجع غفلت نکرده است.

نوع دیگری از تکرار ایجاد نوعی ریتم با کاربرد جملات کوتاه و در پی هم است که البته در وزنهای کوبنده تاثیر دوچندانی دارد:

دوستان ای دوستان رحمی که از چشمان من

خون دل ریزد همی چون لعل در دامان من

آتش آب مرا آبی کزین آتش بسوخت

آرزوی من امید من دل من جان من

چاره ای آخر که سیلاب بلا از جا کند

کاخ جان من نهال عمر من بنیان من

تیره شد خاموش شد پژمرد از جور خزان

روز من شمع دل من لاله و ریحان من

...

دوستانم دوستانم داستانم بشنوید

داستانی پر جنون و شور و شیدایی بود

آرزوی مانده در خاطر امید ناامید

دیده خونین دل غمگین شما ه مبشنوید

...

او جمال دلکشی می خواست بی بیم زوال

او کمال مطلقی می خواست بی شبه و مثال

او حیاتی جاودان می جست محفوظ از فنا

او نشاطی بیکران می جست مامون از ملال

قدرتی می خواست دور از دستبر

عزتی می خواست بی پایان و...

از دیگر تلاشها و ظرائف وی اینکه حتی در همان قالب سنتی نیز شعرش از نوآوری و ابداع خالی نیست مثلا ایجاد ردیف تازه حتی به یک شعر کهن، نگاه و زاویه ای جدید می بخشد:

گر فرستی به دل خسته دوایی چه عجب

به گدایی دهی از برگ و نوایی چه عجب

اگر ای مونس دلها بنوازی دل ما

به نگاهی به نویدی به ندایی چه عجب ...

و اساسا توجه ویژه به ردیف از جنبه های موسیقایی شعر وی است. از این دست تلاشها و دقائق در کار بهجتی شفق کم نیست. این بحث را با ابیاتی از یک غزل خاص به انجام می­بریم غزلی شورانگیز، نو، سرشار از حسی حماسی و همچنان عاشقانه و جستجوگر و طالب که علیرغم زبان کهن از آنچنان نیروی عشق و جنونی برخوردارست که با یک بار خواندن جزو به یادماندنی های شعر قرار می گیرد:
برخیز بردریم حجاب زمانه را
برهم زنیم پایه هفت آشیانه را
شاید که ماوراء افق های دور دست
پیدا کنیم خلوت یار یگانه را

سخن از به یادها و به یاد ماندنی­ها رفت و شاید قسمت این بود که به یاد بیاوریم شعری خاطره انگیز از دوران کودکی را و شاید ندانیم شاعر زلال این شعر صمیمی همان آیت­الله محمدحسین بهجتی اردکانی (شفق) است:

هر چه که بینددیده         

خدایش آفریده

خورشید و ماه تابان        

ستاره درخشان

درخت و سبزه و گل       

سوسن و سرو وسنبل

جنگل و دشت و دریا       

پرندگان زیبا

این همه را به قدرت      

خدا نموده خلقت

 روحش شاد.



به قلم : علی داودی ، مدیر دفتر شعر حوزه هنری




تاریخ : چهارشنبه 93/5/15 | 11:10 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی