حضرت آیتالله العُظمی صافی گلپایگانی
امام جواد(ع) در اخلاق کریمه و صفات پسندیده و علم، معرفت، دانش، زهد و تقوا، وارث اجداد بزرگوار و در عظمت و جلالت، زبانزد خاص و عام بود و شخصیتهای بزرگ علمی و دینی در برابر او خاضع و فروتن بودند.
محدثان بزرگ و علمای عالیقدر، افتخار کسب علوم از آن حضرت را داشته و در دشوارترین مسایل علمی، او را حلّال مشکلات مییافتند.
روایات بسیار در فضایل و کرامات و نصوصی که دلالت بر امامت آن حضرت میکند، وجود دارد.(1) با اینکه مدت زندگی امام جواد علیهالسلام دیری نپایید و عمر شریفش به بیست و شش سال نرسید، علوم بسیاری از آن بزرگوار صادر شد و مجالس بحث و مناظراتی بین آن حضرت و علمای بزرگ آن زمان صورت میگرفت. مانند مناظره علمی و مباحثهای که با «یحیی بن اَکثَم» قاضی القُضاة، در حضور مامون- خلیفه عباسی- و جمعی از بنیعباس و دیگران فرمود، و در پاسخ به مساله او، شقوق آن را چنان بیان کرد که قاضی القُضاة، حیران و خجل گشت و حکم تمام آن شقوق را بیان فرموده، سپس از یحیی- طبق پیشنهاد مامون- مسالهای پرسید که از جواب آن عاجز گردید و حل آن مساله را از شخص امام(ع) در خواست کرد و حضرت پاسخ فرمود و بر همه بنیعباس واضح شد که طبق گفته مامون، آن حضرت با وجود کمی سن، افضل و اعلم از همه علما است و خداوند متعال او را به این فضیلت و کمال مزین کرده است.(2)
از جمله مناظرات و مباحثات آن حضرت، مباحثهای است که برحسب روایت «ابن شهر آشوب» از کتاب «الجلاء و الشفاء» در سن هشت سالگی با جمعی از دانشمندان فرمود و مسایل مشکل آنها را به طور علمی پاسخ داد.
امامت در صباوت و صِغَرسنّ
دست یافتن بر امامت، پیش از سن بلوغ، گرچه تا آن زمان به طور رسمی سابقه نداشت و در بین امامان، هیچ یک در این سن بر مسند امامت ننشسته بود، ولی در بین سایر انبیا و پیامبران سابقهدار است و حضرت عیسی و یحیی در کودکی به مقام نبوت رسیدند و قرآن درباره حضرت عیسی میفرماید: (قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا؛ منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.)(3)
و درباره حضرت یحیی میفرماید: (.... وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا و از کودکی به او نبوت دادیم.)(4)
این مساله که علوم امامان و قوت فهم و کثرت معارف آنان به واسطه آموزش و گذشت زمان و رشد جسمانی نیست، همواره مقبول خواص و عوام بوده است.
از دوران کودکی هر یک از ایشان، حکایات و داستانهای شگفتانگیز بسیاری که حاکی از نبوغ فوقالعاده و فعلیت کمالات و فضایل آنهاست، نقل شده است؛ حتی معاویه و یزید و عبدالله بن عمر نیز از علم لدنی آنها سخن میگفتند، چون ابوحنیفه که وقتی حضرت موسی بن جعفر(ع) در سن هفت سالگی به سر میبرد، از ایشان مسائل فقهی میپرسید و پاسخ میشنید.
شاگردان خاص مکتب پیغمبر(ص)
هر کس در حالات آن بزرگواران مطالعه کند و علومی را که در دوران کودکی و بعد از بلوغ از آنها صادر شده را ملاحظه نماید، میفهمد که این همه علم و معرفت از راه تحصیل فراهم نمیشود.
علوم بیپایان امیرالمومنین(ع) را در همه رشتههای علوم اسلامی و حقوق و معارف و الهیات و...، چگونه میتوان با تحصیل به دست آورد و کدام مکتب و مدرسه غیراز مکتب خاص حضرت خاتمالانبیاء (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) میتوانست در آن زمان چنین فارغالتحصیل داشته باشد و کدام استاد میتوانست این شاگرد بینظیر را تربیت کند و غیر از علی(ع) چه کسی میتوانست علوم نبوت را حمل کند و باب مدینه علوم نبی شود؟
علوم تمام اصحاب و شاگردان مکتب پیامبر(ص) در برابر علوم علی(ع) قطرهای در مقابل دریا بود.
این علوم از فضل خدا و میراث آنان از رسول خدا(ص) است و صدور این علوم اگر از خردسالان تعجب داشته باشد، از سالمندان نیز متعجبکننده است. مگر سالمندان دیگر، ظرفیت این همه علم را دارند؟ و مگر دانشمندان سالمند، این گونه بدون سابقه و بالبداهه به مسایل مردم پاسخ دادهاند؟
در این باب فرقی ما بین کودک هفت ساله و مرد هفتادساله نیست؛ هر دو باید استواری خاص و صلاحیت تمام و کمال داشته باشندتا بتوانند این علوم را اخذ کرده و مُلهَم و مُفهَم و مُحَدَّث به آن شوند.
همانگونه که منصور، (خلیفه) در مورد امام جعفر صادق(ع) گواهی داد که آن حضرت، از کسانی بود که خدا در شان آن میفرماید: (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا...(5)
هر یک از امامان نیز بنده برگزیده خدا بودند که خدا کتاب و علم کتاب را برایشان عطا فرمود و هیچ گاه امت، از چنین شخصیتی از اهل بیت، محروم نخواهد شد.
احادیث «ثقلین»، «سفینه»،«امان» و حدیث « إنَّ فی کُلِّ خَلَفٍ مِن اُمَّتی» (6)و روایات دیگر، همه مُبیِّن و مؤیِّد این موضوع است و مرور زمان نیز ثابت کرد غیر از این ذوات مقدسه، فرد دیگری مصداق این احادیث نیست و ایشان هستند که علمشان از علم خدا و بصیرتشان، موهبت خاص خدا است و مسلمانان به شرق بروند یا به غرب، علم صحیح را جز در نزد آنها نخواهد یافت.
[ الإمامُ الباقرُ علیه السلام ـ لسَلَمَةَ بنِ کُهَیلٍ و الحَکَمِ ابنِ عُتَیبَةَ ـ : شَرِّقا و غَرِّبا لَن تَجِدا عِلما صَحیحا إلاّ شَیئا یَخرُجُ مِن عِندِنا أهلَ البَیتِ .
امام باقر علیه السلام ـ به سلمة بن کهیل و حکم بن عتیبه ـ فرمود : اگر به شرق و غرب بروید، هرگز دانش درستى را نخواهید یافت، مگر همان چیزى که از ما خاندان صادر شود.]
__________________________
1-ر.ک: به اصول کافی، ج1، در باب (اَلأِشارة و النَّص عَلی ابن جَعفَر الثّانی(ع) و باب (مَولِد اَبی جَعفَرَ مُحمَّدِ بنِ عَلیِّ الثّانی(ع)).
2- شرح این مجلس مناظره تاریخی و بینظیر، در کتب معتبر اهل سنت مانند: صواعق، الأِتحاف، نورالأَبصار، تَذکرةُ الخواص و... نقل شده و در کتب شیعه نیز مانند: مناقب ابن شهرآشوب، ارشاد و اعلام الوَری و کشفالغُمَّه و بیش از صدها کتاب حدیث و تراجم و تاریخ آمده است.
3-مریم، 30.
4-مریم، 12.
5-فاطر، 32.
6- عنه صلی الله علیه و آله : إنَّ فی کُلِّ خَلَفٍ مِن اُمَّتی عَدلاً مِن أهلِ بَیتی ، یَنفی عَن هذَا الدّینِ تَحریفَ الغالینَ وانتِحالَ المُبطِلینَ وتَأویلَ الجاهِلینَ . وإنَّ أئِمَّتَکُم قادَتُکُم إلَى اللّه ِ عَزَّوجَلَّ ، فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ فی دینِکُم وصَلاتِکُم .
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله : در هر نسلى از امّت من دادگرى از اهل بیت من حضور دارد که تحریف زیاده روان و در لباس دین درآمدن مبطلان و تأویل جاهلان را از این دین دور مى کند و امامان شما همان راهبران شما هستند به سوى خداوند عزّوجل، پس بنگرید که در دین و نماز خود به چه کسانى اقتداء مى کنید؟
http://kayhan.ir/fa/news/12252
*** اصلاح و اضافات : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم
بعد از بیان احکامى که مربوط به انفاق در راه خدا و همچنین مساله رباخوارى بود(آیات 278 و279 و280 از سوره بقره ) در این آیه که طولانى ترین آیه قرآن است ، احکام و مقررات دقیقى براى امور تجارى و اقتصادى بیان کرده تا سرمایه ها هر چه بیشتر رشدِ طبیعى خود را پیدا کنند و بُن بست و اختلاف و نزاعى در میان مردم رخ ندهد. در این آیه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالى و تنظیم قرار داد ها و اَسناد به ترتیب ذیل بیان شده است :
1 -در نخستین حکم مىفرماید : اى کسانى که ایمان آورده اید ! هنگامى که بدهى مدت دارى ( به خاطر وام دادن یا معامله ) به یکدیگر پیدا کنید آن را بنویسید (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ). ضمنا از این تعبیر ، هم مساله مُجاز بودن قرض و وام روشن مىشود و هم تعیین مدت براى وامها. قابل توجه اینکه در آیه ، کلمه دَین به کار برده شده نه قرض ، زیرا قرض تنها در مبادله دو چیز که مانند یکدیگرند به کار مىرود ، مثل اینکه چیزى را وام مىگیرد که بعدا همانند آن را برگرداند ولى دین هر گونه بدهکارى را شامل مىشود ، خواه از طریق قرض گرفتن باشد یا معاملات دیگر مانند اجاره و صلح و خرید و فروش ، که یکى از طرفین چیزى را به ذمه بگیرد ، بنابر این آیه موردبحث شامل عموم بدهى هایى مىشود که در معاملات وجود دارد ، مانند سَلَف و نسیه ، در عین اینکه قرض را هم شامل مىشود ، و اینکه بعضى آن را مخصوص بَیع سَلَف دانسته اند کاملا بى دلیل است هر چند ممکن است شان نزول آن بَیع سَلَف باشد .
2 و 3 - سپس براى اینکه جلب اطمینان بیشترى شود ، و قرار داد از مداخلات احتمالى طرفین سالم بماند ، مى افزاید : باید نویسنده اى از روى عدالت ( سند بدهکارى را ) بنویسد ( وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ ) . بنابر این ، این قرار داد باید به وسیله شخص سومى تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد. گر چه ظاهر این جمله و جمله سابق این است که نوشتن چنین قراردادهائى واجب است زیرا امر دلالت بر وجوب دارد ، و به همین دلیل بعضى از فقهاى اهل سنت ، این کار را واجب مىدانند ، ولى مشهور میان بزرگان علماى شیعه و اهل سنت به خاطر دلائل دیگر ، استحباب آن است.(یا اینکه امر جنبه ارشادى و راهنمائى براى پیشگیرى از نزاع و درگیرى دارد ) از آیه بعد(آیه 283 سوره بقره) که مىفرماید : (فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ) : اگر به یکدیگر اطمینان داشته باشید آن کس که حقى بر گردن او است باید به موقع حق را بپردازد ( گو اینکه نوشته اى در کار نباشد ) استفاده مىشود که این حکم مربوط به جایى است که اطمینان کامل در بین نباشد و احتمال بروز اختلافاتى باشد . این نکته نیز قابل ملاحظه است که عدالت در عبارت فوق ، وصفى براى کتابت است ، ولى از آن معلوم مىشود که باید نویسنده عادل باشد تا نوشتنش از روى عدالت صورت گیرد.
4 -کسى که قدرت بر نویسندگى دارد نباید از نوشتن خوددارى کند و همانطور که خدا به او تعلیم داده است باید بنویسد ( وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ) . یعنى به پاس این موهبتى که خدا به او داده نباید از نوشتن قرارداد شانه خالى کند ، بلکه باید طرفین معامله را در این امر مهم کمک نماید ( مخصوصا در محیط هائى مانند محیط نزول آیه که افراد با سواد کم باشند).
جمله ( کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ ) مطابق تفسیر فوق ، براى تاکید و تشویق بیشتر است ولى احتمال دارد که اشاره به حکم دیگرى باشد ، و آن رعایت نهایت امانت در نوشتن است ، یعنى آن چنانکه خدا به او تعلیم داده ، سند را دقیقا تنظیم نماید.
آیا قبول دعوت براى تنظیم اسناد وجوب عینى دارد ؟ مسلما نه ، زیرا با انجام بعضى از دیگران ساقط مىشود ، به همین دلیل بعضى از فُقهاء حکم به وجوب کفائى آن کرده اند ولى بسیارى گفته اند که این کار نیز مستحب است و نوعى تَعاوُن بِالبِرّ وَ التَّقوىَ ( کمک در انجام نیکىها ) محسوب مىشود ، و از جمله هاى آینده این آیه نیز می توان شواهدی بر استحباب بدست آورد ، ولى به هر حال تا آنجا که نظام جامعه اسلامى ایجاب مىکند ، این کار واجب است ، و در فراسوى آن ، مستحب مىباشد .
آیا نویسنده مىتواند اجرتى بگیرد و هزینه دوات و کاغذ و قلم بر عهده کیست ؟ شاید بعضى تصور کرده اند همه اینها بر عهده کاتب است و حق اجرت را نیز ندارد ، ولى این سخن صحیح نیست. زیرا گرفتن اجرت بر این گونه واجبات اشکالى ندارد و هزینه ها نیز به کسى تعلق مىگیرد که کار براى او انجام مىشود.
5 -و آن کس که حق بر ذمه او است باید املاء کند وبخواند و قرائت نماید (تا دیگری بنویسد) ( وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ). مسلّما یکى از طرفین معامله باید صورت قرارداد را بگوید تا کاتب بنویسد اما کدام یک از طرفین ؟ آیه مىگوید : آن کس که حق بر گردن او است باید املاء کند ، اصولا همیشه امضاى اصلى در اسناد ، امضاى بدهکار است و هنگامى که با املاى او انجام بگیرد ، جلو هر گونه انکارى را خواهد گرفت .
6 -بدهکار باید از خدا به پرهیزد و چیزى را فروگذار نکند ( وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً).
7 -هر گاه کسى که حق بر ذمه او است ( بدهکار ) سَفیه یا ( از نظر عقل ) ضعیف ( و مجنون ) باشد و یا ( به خاطر لال بودن ) توانائى بر املاء کردن ندارد ، باید ولىّ او با رعایت عدالت املاء کند وبخواند و قرائت نماید (تا دیگری بنویسد)( فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ) . بنابر این در مورد سه طایفه ، ولىّ باید املاء و قرائت کند: 1- کسانى که سفیه اند و نمىتوانند ضرر و نفع خویش را تشخیص دهند و امور مالى خویش را سر و سامان بخشند ( هر چند دیوانه نیستند ) 2- و کسانى که از نظر فکرى ضعیف اند یا مانند کودکان کم سن و سال و پیران فرتوت و کم هوش یا دیوانه ها و افراد گنگ و لال 3- و یا کسانى که توانایى املاء کردن را ندارند هر چند گنگ نباشند.
از این جمله ( فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ) احکام دیگرى نیز به طور ضمنى استفاده مىشود ، از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفیهان و ضعیف العقلها و همچنین مساله جواز دخالت ولى در این گونه امور .
8 -ولىّ نیز باید در املاء و قرائت و اعتراف به بدهى کسانى که تحت ولایت او هستند ، عدالت را رعایت کند ( بِالْعَدْلِ). نه چیزى بیش از حق آنها بگوید و نه به زیان آنها گام بردارد.
9 -سپس اضافه مىکند : علاوه بر این ، دو شاهد بگیرید ( وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ).
10 و 11 - این دو شاهد باید از مردان شما باشند (مِنْ رِجالِکُمْ). یعنى هم بالغ ، هم مسلمان باشند ( تعبیر به (رِجالِ) ، بالغ بودن را مىرساند و اضافه کردن آن به ضمیر(کُمْ) اسلام را ، زیرا مخاطب در اینجا گروه مسلمین است).
12 -و اگر دو مرد نباشند کافى است یک مرد و دو زن شهادت دهند ( فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ ).
13 -از کسانى که مورد رضایت و اطمینان شما باشند ( مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ). از این جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود ، استفاده مىشود که در روایات اسلامى نیز به طور گسترده به آن اشاره شده است. ضمنا بعضى از این تعبیر استفاده کرده اند که شاهد باید متهم نباشد ( مانند کسى که در آن دعوا منافع خاصى دارد).
14 -در صورتى که شهود مرکب از دو مرد باشند هر کدام مىتوانند مستقلا شهادت بدهند اما در صورتى که یک مرد و دو زن باشند ، باید آن دو زن به اتفاق یکدیگر اداء شهادت کنند تا اگر یکى انحرافى یافت ، دیگرى به او یادآورى کند ( أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری ) .
زیرا زنان به خاطر عواطف قوى ممکن است تحت تاثیر واقع شوند ، و به هنگام اداء شهادت به خاطر فراموشى یا جهات دیگر ، مسیر صحیح را طى نکنند ، و لذا یکى ، دیگرى را یادآورى مىکند ، البته این احتمال در باره مردان نیز هست ، ولى در حدى پایین تر و کمتر.
15 -یکى دیگر از احکام این باب این است که هر گاه ، شهودرا ( براى تحمل شهادت ) دعوت کنند ، خود دارى ننمایند ( وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا ). بنابر این تحمل شهادت به هنگام دعوت براى این کار ، واجب است. این احتمال نیز داده شده که هم پذیرفتن دعوت براى تحمل شهادت ( دیدن واقعه ) لازم است ، و هم براى اداى شهادت.
16 -بدهى کم باشد یا زیاد باید آن را نوشت چرا که سلامت روابط اقتصادى که مورد نظر اسلام است ایجاب مىکند که در قراردادهاى مربوط به بدهکاریهاى کوچک نیز از نوشتن سند کوتاهى نشود ، و لذا در جمله بعد مىفرماید : و از نوشتن ( بدهى ) کوچک یا بزرگى که داراى مدت است ملول و خسته نشوید ( وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغیراً أَوْ کَبیراً إِلی أَجَلِهِ ) .
سپس مى افزاید : این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و براى شهادت مستقیم تر ، و براى جلوگیرى از شک و تردید بهتر است ( ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا). در واقع این جمله اشاره به فلسفه احکام فوق در مورد نوشتن اسناد معاملاتى است ، مىگوید : تنظیم اسناد وقرارداد و دقت در آن از یک سو ضامن اجراى عدالت و از سوى دیگر ، موجب تقویت و اطمینان شهود به هنگام اداى شهادت و از سوى سوم مانع ایجاد بدبینى در میان افراد جامعه مىشود . این جمله به خوبى نشان مىدهد که اسناد تنظیم شده مىتواند به عنوان شاهد و مدرکى مورد توجه قضات قرار گیرد ، هر چند متاسفانه جمعى از فقهاء اعتناء چندانى به آن نکرده اند.
17 -سپس یک مورد را از این حکم استثناء کرده ، مىفرماید : مگر اینکه داد و ستد نقدى باشد که ( جنس و قیمت را ) در میان خود دست به دست کنید ، در آن صورت گناهى بر شما نیست که آن را ننویسید ( إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها). (تِجارَةً حاضِرَةً ) به معنى معامله نقد است ، و جمله(تُدیرُونَها بَیْنَکُمْ ) ( در میان خود دست به دست بگردانید ) تاکیدى بر نقد بودن معامله است .
ضمنا از کلمه ( فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ ) ( مانعى ندارد ) استفاده مىشود که در صورت معامله نقدى هم اگر سندى تنظیم کنند بجا است ، زیرا بسیار مىشود که در معاملات نقدى نیز کشمکش هائى در مساله پرداختن وجه معامله و مقدار آن یا مسائل مربوط به خیارات پیدا مىشود که اگر سند کتبى در میان باشد به آنها پایان مىدهد.
18 -در معامله نقدى گر چه تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست ، ولى شاهد گرفتن براى آن بهتر است ، زیرا جلوى اختلافات احتمالى آینده را مى گیرد لذا مىفرماید : هنگامى که خرید و فروش ( نقدى ) مىکنید ، شاهد بگیرید ( وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ). این احتمال نیز وجود دارد که منظور شاهد گرفتن در تمام معاملات است خواه نقدى باشد یا نسیه ، و به هر حال فقهاى شیعه و اهل سنت - جز گروه اندکى - این دستور را یک امر استحبابى مىدانند نه وجوبى - در آیه بعد نیز شاهدى بر این مساله وجود دارد. و مسلم است که معاملات بسیار کوچک روزانه ، ( مثل خریدن نان و غذا و مانند آن ) را شامل نمىشود.
19 -در آخرین حکمى که در این آیه ذکر شده ، مىفرماید : هیچگاه نباید نویسنده سند و شهود ( به خاطر بیان حق و عدالت ) مورد ضرر و آزار قرار گیرند ( وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهیدٌ ) . که اگر چنین کنید از فرمان خدا خارج شدید ( وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ ).
و به این ترتیب قرآن به کاتبان و شاهدان ، مصونیت و امنیت مىدهد ، و مؤکدا از مردم مىخواهد که متعرض این اقامه کنندگان حق و عدالت نشوند. از آنچه گفتیم روشن شد که جمله (وَ لا یُضَارَّ )به صورت فعل مجهول است یعنى این گروه نباید آزار ببینند ، نه اینکه به صورت فعل معلوم باشد به معنى نباید تحریف کنند و آزار دهند - که جمعى از مفسران ذکر کرده اند - زیرا این حکم در آغاز همین آیه آمده است و نیازى به تکرار ندارد .
و در پایان آیه بعد از ذکر آن همه احکام ، مردم را دعوت به تقوا و پرهیزکارى و اطاعت فرمان خدا مىکند ( وَ اتَّقُوا اللَّهَ). و سپس یادآورى مىنماید که خداوند آنچه مورد نیاز شما در زندگى مادى و معنوى است به شما تعلیم مىدهد ( وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ). و او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خیر و صلاح آنان است براى آنها مقرر مىدارد ( وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. ).
نکته ها:
1 -احکام دقیقى که دراین آیه در مورد تنظیم سند ، براى معاملات ذکر شده است ، آن هم با ذکر جزئیات در تمام مراحل ، در طولانى ترین آیه قرآن مجید ، بیانگر توجه عمیقى است که قرآن ، نسبت به امور اقتصادى مسلمین و نظم کار آنها دارد ، مخصوصا با توجه به اینکه این کتاب آسمانى در جامعه عقب مانده اى نازل گشت که حتى سواد خواندن و نوشتن در آن ، بسیار کم بود و حتى آورنده این قرآن ، درسى نخوانده بود و به مکتب نرفته بود ، و این خود دلیلى است بر عظمت قرآن از یک سو ، و اهمیت نظام اقتصادى مسلمین از سوى دیگر. على بن ابراهیم در تفسیر معروفش مىگوید : در خبر آمده است که در سوره بقره پانصد حکم اسلامى است و در این آیه پانزده حکم به خصوص وارد شده است .
....................... ادامه دارد.........................
**تنظیم قراردادهاواَسنادازدیدگاه قرآن(تفسیرآیه 282 سوره بقره)کلیک کنید
***نسیم معرفت**
به نام خدا
**به هرچیز آن چه سزا بود حِکمتش آن داد
الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ...
او همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید...
سوره سجده آیه 7 .
قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی
(موسی )گفت: پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه را لازمه آفرینش او بود داده، سپس رهبریش کرده است.
سوره طه آیه 50 .
رباعی زیر منسوب به حکیم خواجه نصیرالدین طوسی است :
گرچشم یقین تو نه کج مج باشد
ترسا به کلیسا رود و حج باشد
هر چیز که هست آنچنان می باید
ابروی تو گر راست بود، کج باشد
*** *** ***
رباعی زیر منسوب به حکیم خواجه نصیرالدین طوسی است :
جز حکم حقی که حکم را شاید، نیست
حکمی که زحکم حق فزون آید نیست
هر چیز که هست، آن چنان می باید
آن چیز که آن چنان نمی باید نیست
*** *** ***
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
از حکیم شیخ محمود شبستری
منظور از اینکه می گوییم خداوند عادل است به این معنی می باشد که خداوند به هرموجودی ، هر آنچه شایسته و استحقاق ونیازش بوده عنایت فرمود . محتشم کاشانی در این رابطه خیلی زیبا سروده است :
منظور از اینکه می گوییم خداوند حکیم است به این معنی است که تمام کارهای خداوند در نهایت دقت و ظرافت و اِتقان و استواری و کمال است و هیچ نقص و سستی و فُطُور وشکاف وخِلَلی در آن راه ندارد . در سوره مُلک آیه 3 چنین آمده است : الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ یعنی همان خدایی که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید و در آفرینش خداوندِ رحمان هیچ خلل و بی نظمی نمیبینی پس بار دیگر به دقت بنگر آیا هیچ شکاف وسستی ونقصان وخِلَلی میبینی ؟ سوره مُلک آیه 3 .
*** مطلبی در باره حکیم خواجه نصیرالدین طوسی : بین فیلسوف و حکیم تفاوت است. فلسفه فقط دانش است اما حکیم کسی است که هم هست ها را می داند و هم باید ها را اجرا می کند. حکیم کسی است که متخلق به اخلاق است.شاید در بین فلاسفه مسلمان و جهان اسلام هیچ فیلسوفی به اندازه خواجه نصیرالدین طوسی به اخلاق، اجتماع و سیاست نپرداخته و ننوشته است. او یک آدمِ وحشی مانند هولاکوخان را آدم کرد.... اگر ایشان نبود کلام شیعه در حد شیخ صدوق باقی مانده بود. ...خواجه در اخلاق کتاب نوشته است، اخلاق ناصری را نوشته است اما این کتاب به شیوه قدمای آن زمان و ارسطویی نوشته شده است..... او کتابی نوشت به نام اوصاف الاشراف. نشان داد که انسان باید اخلاق داشته باشد و این در واقع همان چیزی است که امروزه به اخلاق تکلیفی و اخلاق فضیلتی از آن یاد می کنند (استاد ابراهیمی دینانی)
***نسیم معرفت**
به نام خدا
** قرآن مایه حیات دلها و جانها است
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری)
ترجمه :همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم; تو پیش از این نمى دانستى کتاب و ایمان چیست; ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى کنیم; و تو مسلماً به سوى راه راست هدایت مى کنى.
صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ .(آیه 53 سوره شُوری)
راه خداوندى که تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است ، آگاه باشید بازگشت همه چیز به سوى خدا است.
تفسیر : قرآن روحى است از جانب خدا
به دنبال بحث کلى و عمومى که در باره وحى در آیه گذشته (وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ آیه 51 سوره شُوری) آمد در آیات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پیغمبر گرامى اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) سخن گفته ، مىفرماید : همانگونه که بر پیامبران پیشین ، از طُرُق مختلف وحى فرستادیم ، بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم ( وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ).
تعبیر به کَذلِکَ ( اینگونه ) ممکن است اشاره به این باشد که تمام انواع سه گانه وحى که در آیه قبل(آیه 51 سوره شُوری) آمده براى پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) تحقق یافت ، گاه مستقیما با ذات پاک پروردگار ارتباط مى یافت ، و گاه از طریق فرشته وحى و گاه با شنیدن آوازى شبیه امواج صوتى چنانکه در روایات اسلامى نیز اشاره به همه اینها شده ، و شرح آن را ذیل آیه گذشته (آیه 51 سوره شُوری) بیان کردیم .
در اینکه منظور از روح در اینجا چیست ؟ دو قول در میان مفسران دیده مىشود :
تفسیر اول : اینکه منظور از آن قرآن مجید است که مایه حیات دلها و جانها است ، این قول را غالب مفسران برگزیده اند.
راغب اصفهانی در مفردات نیز مىگوید : سُمِّىَ القُرانُ رُوحاََ فِى قَولِهِ : وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا(آیه 53 سوره شُوری) وَ ذلِکَ لِکَونِ القُرآنِ سَبَباََ لِلحَیاةِ الأُخرَوِیَّةِ : قرآن در آیه وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا روح نامیده شده زیرا سبب حیات اخروى است .
این معنى با قرائن مختلفى که در آیه وجود دارد مانند تعبیر به ( کَذلِکَ) که اشاره به مساله وحى است و تعبیر به( أَوْحَیْنا ) و همچنین تعبیراتى که در باره قرآن در ذیل همین آیه آمده است کاملا سازگار است.
گرچه روح در سایر آیات قرآن غالبا به معانى دیگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر این است که روح در اینجا به معنى قرآن است.
در تفسیر آیه 2 سوره نحل [ یُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ . فرشتگان را با روح ( الهی ) بفرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند ( و به آنها دستور می دهد ) که مردم را انذار کنید ( و بگویید: ) معبودی جز من نیست از ( مخالفت دستور ) من ، بپرهیزید! ] نیز گفتیم که قرائن نشان مىدهد روح در آن آیه نیز به معنای قرآن و وحى و نبوت است ، و در حقیقت این دو آیه یکدیگر را تفسیر مىکنند.
چگونه قرآن به منزله روح نباشد ، در حالى که در آیه 24 انفال مىخوانیم :( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ: اى کسانى که ایمان آورده اید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبرش را هنگامى که شما را به سوى چیزى فرا مىخواند که مایه حیات شما است !
تفسیر دوم : اینکه منظور روح القدس است ( و یا فرشته اى که حتى از جبرئیل و میکائیل برتر بوده و همواره پیامبر اسلام را همراهى مىکرد ) .
مطابق این تفسیر (أَوْحَیْنا) به معنى أَنزَلْنَا ( نازل کردیم ) مىباشد یعنى روح القدس یا آن فرشته عظیم را بر تو نازل کردیم ( گرچه (أَوْحَیْنا) به این معنا در آیات دیگر قرآن دیده نمىشود).
در بعضى از روایات که در منابع معروف حدیث آمده نیز تاییدى بر این تفسیر دیده مىشود ، ولى همانگونه که گفتیم تفسیر اول با قرائن متعدد موجود در آیه هماهنگ تر است ، لذا ممکن است اینگونه روایات که روح را به معنى روح القدس یا فرشته بلند مقام خدا تفسیر کرده اشاره به معنى باطن آیه باشد .
به هر حال در دنباله آیه مىافزاید : تو پیش از این از کتاب و ایمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مىکنیم ( ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).
این لطف خدا بود که شامل حال تو شد ، و این وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ایمان به تمام محتواى آن پیدا کردى.
اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود که علاوه بر هدایت تو به این کتاب بزرگ آسمانى و تعلیمات آن ، بندگان دیگرش را در پرتو این نور آسمانى هدایت کند ، و شرق و غرب جهان بلکه تمام قرون و اعصار را تا پایان زیر پوشش آن قرار دهد.
بعضى از کج اندیشان چنین پنداشته اند که این جمله نشان مىدهد پیامبر قبل از نبوت ایمان به خدا نداشت ، در حالى که معنى آیه روشن است ، مىگوید : قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمىدانستى ، و به محتواى و تعلیمات آن آگاهى و ایمان نداشتى ، این تعبیر هیچ منافاتى با اعتقاد توحیدى پیامبر و معرفت عالى او و آشنائیش به اصول عبادت و بندگى اوندارد ، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب دیگر.
زندگى شخص پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از دوران نبوت که در کتب تاریخ آمده است نیز گواه زنده این معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است که از امیر مؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه آمده : وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِه ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیلَهُ وَ نَهَارَهُ: از همان زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگانش را با او قرین ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد .
در پایان آیه مى افزاید : به طور مسلم تو به سوى راه مستقیم مردم را هدایت مىکنى ( وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (آیه 52 سوره شُوری).
نه تنها قرآن نورى براى تو است که نورى براى همگان است ، و وسیله هدایتى براى جهانیان به سوى صراط مستقیم ، این یک موهبت عظیم الهى است براى رهروان راه حق و آب حیاتى است براى همه تشنه کامان.
همین معنى به تعبیر دیگرى در آیه 44 سوره فصلت آمده : ... قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی... :بگو این کتاب براى کسانى که ایمان آورده اند مایه هدایت و شفا است ، و کسانى که به آن ایمان نمى آورند گوشهایشان سنگین است ! سپس به عنوان تفسیرى بر صراط مستقیم مى افزاید : راه خداوندى که تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است (صِرَطِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ ...(آیه 53 سوره شُوری)
چه راهى مستقیمتر از راهى است که به مبدء عالم هستى منتهى مىشود ؟ چه راهى صافتر از راهى است که به خالق عالم هستى میرسد ؟ سعادت واقعى سعادتى است که خدا به آن دعوت مىکند ، و راه وصول به آن تنها راهى است که او براى آن انتخاب کرده است .
آخرین جمله این آیه که در عین حال آخرین جمله سوره شورى است در حقیقت دلیلى است براى این معنى که راه مستقیم تنها راهى است که به سوى خدا مىرود ، مىفرماید : آگاه باشید ، بازگشت همه چیز به سوى خدا است (
أَلا إِلى اللَّهِ تَصِیرُ الأُمُورُ)
از آنجا که او مالک عالم هستى و حاکم و مدبّر آن است ، و از آنجا که برنامه هاى تکاملى انسان باید تحت عنایت این مدبّر بزرگ قرار گیرد ، بنا بر این راه مستقیم تنها راهى است که به سوى او مىرود ، و جز این راه ، هر طریق دیگر انحرافى است ، چرا که به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاک او در عالم وجود دارد ؟ ! این جمله در عین حال بشارتى است براى پرهیزگاران ، و تهدیدى است براى ظالمان و گنهکاران که بازگشت همه آنها به سوى خدا است .
و نیز دلیلى است بر اینکه وحى باید تنها از سوى خدا باشد ، چرا که بازگشت همه اشیاء و تدبیر آنها به سوى او است ، و به همین دلیل او باید مبداء وحى بر پیامبران باشد ، تا هدایت واقعى صورت گیرد ، و به این ترتیب صدر و ذیل این آیات با یکدیگر مربوط و منسجم است .
نکته:
1 -پیامبر اسلام قبل از نبوت چه آئینى داشت ؟
در اینکه پیغمبر گرامى اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نکرد و از خط توحید منحرف نشد شکى نیست ، و تاریخ زندگى او نیز به خوبى این معنى را منعکس مىکند اما در اینکه بر کدام آئین بوده ؟ در میان علما گفتگو است.
بعضى او را پیرو آئین مسیح (علیه السلام) مىدانند ، چرا که قبل از بعثت پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) آئین رسمى و غیر منسوخ آئین او بوده است.
بعضى دیگر او را پیرو آئین ابراهیم (علیه السلام) مىدانند ، چرا که شیخ الانبیاء و پدر پیامبران است و در بعضى از آیات قرآن آئین اسلام به عنوان آئین ابراهیم معرفى شده مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ( حج - 78 ) .
بعضى نیز اظهار بى اطلاعى کرده و گفته اند : مىدانیم آئینى داشته ، اما کدام آئین ؟ بر ما روشن نیست ! گرچه هر یک از این اقوال وجهى دارد ، اما هیچکدام مسلّم نیست ، و مناسبتر از اینها قول چهارمى است و آن اینکه : پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته که بر طبق آن عمل مىکرده ، و در حقیقت آئین مخصوص خودش بوده ، تا زمانى که اسلام بر او نازل گشت .
شاهد این سخن حدیثى است که در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذکر کردیم که مىگوید : خداوند از آن زمان که رسول خدا از شیر باز گرفته شد بزرگترین فرشته اش را قرین و همراه وى ساخت ، تا شب و روز او را به راه هاى مکارم ، و طرق اخلاق نیک سوق دهد. ماموریت چنین فرشته اى دلیل بر وجود یک برنامه اختصاصى است.
شاهد دیگر اینکه در هیچ تاریخى نقل نشده است که پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) در معابد یهود یا نصارى یا مذهب دیگر مشغول عبادت شده باشد ، نه در کنار کفار در بتخانه بود ، و نه در کنار اهل کتاب در معابد آنان ، در عین حال پیوسته خط و طریق توحید را ادامه مىداد ، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پایبند بود .
روایات متعددى نیز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است که پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) از آغاز عمرش مؤید به روح القدس بود و با چنین تاییدى مسلّما بر اساس الهام روح القدس عمل مىکرد ( 1).
علامه مجلسى شخصا معتقد است که پیامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مىگفتند ، و صداى آنها را مىشنید ، و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى مىشد ، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید ، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد ، او شش دلیل بر این معنى ذکر مىکند که بعضى از آنها با آنچه در بالا آوردیم هماهنگ است ( توضیح بیشتر را مىتوانید در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه کنید ) .
2 -پاسخ به یک سؤال
به دنبال این بحث این سؤال مطرح مىشود که با توجه به آنچه در باره ایمان و اعمال پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آیه فوق مىفرماید : ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ... تو قبلا نمىدانستى قرآن و ایمان چیست ! گرچه پاسخ این سؤال را به طور فشرده به هنگام آیه بیان کردیم ولى شایسته است توضیح بیشترى در این زمینه داده شود .
منظور این است پیامبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از نزول قرآن و تشریع شریعت اسلام از جزئیات این آئین و محتواى قرآن خبر نداشت.
اما در مورد ایمان با توجه به اینکه بعد از کتاب ذکر شده ، و با توجه به جمله هائى که بعد از آن در آیه آمده ، روشن مىشود که منظور ایمان به محتواى این کتاب آسمانى است ، نه ایمان به طور مطلق ، بنا بر این تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمىتواند دستاویزى براى بیماردلانى که مىخواهند نفى ایمان به طور مطلق از پیامبر کنند و حقایق تاریخى را نادیده بگیرند ، بوده باشد .
بعضى از مفسران پاسخ هاى دیگرى نیز از این سؤال داده اند از جمله : الف : منظور از ایمان تصدیق و اعتقاد به تنهائى نیست ، بلکه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است که در تعبیرات اسلامى بر آن اطلاق شده است.
ب : منظور از ایمان اعتقاد به توحید و رسالت است و مىدانیم پیامبر اسلام (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) قبل از آن موحِّد بود اما ایمان به رسالت خویشتن هنوز پیدا نکرده بود .
ج : منظور آن قسمت از ارکان ایمان است که انسان از طریق دلیل عقل به آن نمىرسد ، و راه آن تنها ادله نقلى است ( مانند بسیارى از خصوصیات معاد).
د : در این آیه محذوفى در تقدیر است و معنى چنین است ما کُنْتَ تَدْری کَیفَ تَدعُو الخَلقَ اِلَى الأِیمانِ : تو نمىدانستى چگونه مردم را به ایمان دعوت کنى. ولى به عقیده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگتر با محتواى آیه همان پاسخ اول است.
.................. .................... ادامه دارد ....................
جهت ادامه مطلب به آدرس زیر مراجعه شود:http://hakim-askari.rozblog.com/
**قرآن مایه حیات دلها و جانها است(تفسیر آیه 52 و53 سوره شُوری)کلیک کنید
***تنظیم واصلاح و اضافات : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم
***نسیم معرفت**
شرح زندگانی امام هادی علیه السلام
امام علی بن محمد الهادی علیه السلام در نیمة ذی الحجه سال 212ق نزدیک شهر مدینه در روستای صُریا، چشم به دنیا گشود و در ماه رجب سال 254ق در سُرَّ مَن رَأی ( یا سامِرّا) توسط معتز عباسی به شهادت رسید. ایشان پس از پدر بزرگوارش 33 سال امامت شیعیان را بر عهده داشتند.[1]
نام مادر آن حضرت سمّانه مغربیه بود[2]؛ البته مدنب، حدیث و غزال هم گفته اند.[3]
[مادر گرامی امام هادی علیه السلام سمّانه مغربیه، معروف به سیّده است و در جنّات الخلود آمده است که آن بانو، همیشه روزه مستحبی می گرفت و در زهد و تقوا مثل و مانند نداشت.]
لقب های آن حضرت را نقی، هادی، امین، طیب، ناصح، مرتضی و... ذکر کرده اند. کنیه اش ابوالحسن است و به ایشان ابوالحسن ثالث می گویند.[4]
امام هادی علیه السلام از آغاز امامت در مدینه حضور داشتند و در مدت اقامت در این شهر نقش بسیار مهمی در رهبری شیعیان ایفا کردند؛ به طوری که حکومت عباسی از موقعیت ممتاز امام احساس خطر کرده و حضور ایشان در مدینه را به صلاح ندانست، متوکل برای کنترل بیشتر امام ع تصمیم گرفت ایشان را از مدینه به سامرا منتقل کند. در سال 233 ق بنابه گزارش هایی که جاسوسان از فعالیت های امام (علیه السلام ) داده بودند، متوکل به یحیی بن هرثمه مأموریت داد تا این انتقال را انجام دهد. با ورود یحیی بن هرثمه به مدینه، مردم که سخت مشتاق و شیفته امام خود بودند، اعتراض خود را علنی کردند؛ به طوری که یحیی بن هرثمه اعلام کرد که کاری به امام ع ندارد و هیچ خطری امام را تهدید نمی کند. پس از مدتی به بهانه این که در منزل امام بر ضد حاکم عباسی سلاح جمع آوری می شود به خانه امام ( علیه السلام) حمله بردند، ولی چیزی جز قرآن و ادعیه نیافتند. جالب اینکه خود یحیی بن هرثمه پس از بازگشت می گوید: «چیزی جز بزرگواری، ورع، زهد و شجاعت در او نیافتم».[5]
متوکل در ساعات اولیه ورود امام به سامرا به شکلی اهانت آمیز با امام برخورد کرد و نه تنها به استقبال حضرت نیامد، بلکه دستور داد ایشان را در محلی که مخصوص گداها بود و به «خانُ الصَّعالیک» شهرت داشت، وارد کنند. بعد از استقرار امام هادی (علیه السلام )در سامرا تمامی رفت و آمدها و ارتباطات امام تحت کنترل بود و به محض شنیدن اینکه امام از اموال و سلاح شیعیان نگهداری می کند، نظامیان شبانه به خانة امام هجوم می بردند؛ ولی چیزی به دست نمی آوردند.
در طول مدت حضور امام (علیه السلام) در سامرا هر روز بر عظمت و محبوبیت آن حضرت افزوده می گشت و همه ناخواسته در برابر امام متواضع و خاشع بودند و سخت محترمش می داشتند.[6] البته نفوذ امام منحصر به شیعیان نبود و شامل درباریان عباسی هم می شد. حتی اهل کتاب هم به امام هادی ع احترام می گذاشتند.
متوکل وقتی در اقدامات خود علیه امام (علیه السلام) ناکام ماند، به نزدیکان خود اعلام کرد که در کار امام هادی (علیه السلام) درمانده شده است؛ از این رو به محدودیت و فشار اکتفا نکرد و تصمیم به کشتن امام (علیه السلام) گرفت و حتی اقداماتی هم انجام داد؛ اما پیش از آنکه موفق شود، خود به هلاکت رسید.[7]
برخی از اقدامات امام هادی (علیه السلام)
1. ایجاد آمادگی فکری شیعیان جهت ورود به عصر غیبت
فراهم کردن زمینة ورود شیعه به عصر غیبت، از اقدامات اساسی امامان شیعه (علیهم السلام) بود، که همواره شیعیان را متوجه این امر می کردند. در این راستا امام هادی( علیه السلام) هم اقداماتی انجام داده اند:
الف) بیان روایات فراوان در مورد فرا رسیدن و نزدیک بودن عصر غیبت؛
ب) بشارت به ولادت حضرت حجت ومخفی بودن ولادت و هشدار به این که مبادا مخفی بودن باعث تردید شما شیعیان گردد.
ج) کم کردن تماس مستقیم شیعیان با حضرت؛ به طوری که در سامرا مسائل شیعیان از طریق نامه یا نمایندگان حضرت پاسخ داده می شد؛ تا از قبل برای شرایط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمادگی داشته باشند؛[8]
د) تأیید برخی از کتب فقهی و اصول روایی شیعه
و) ارجاع سؤالات شیعیان به وکلا و توجیه وکلا نسبت به پرسش های شیعیان؛ با توجه به انحرافات و شبهات آن روز .
2. مبارزه با انحرافات:
غالیان کسانی بودند که بر مبنایی نادرست، امامان معصوم (علیهم السلام) را تا مقام خدایی (نَعوذُبِالله) بالا می بردند. امام هادی (علیه السلام ) همانند امامان قبلی ـ موضع خویش را در قبال آنان روشن می ساخت و آنان را از گروه شیعه نمی دانست و حتی در نامه های مختلف، غالیان را افرادی مشرک و کافر معرفی می فرمود و بیزاری خویش را از آنان به صورت آشکار اعلام می نمود.[9]
گروه دیگری از منحرفان، صوفیان بودند که معمولاً با کناره گیری از دنیا، به شکل ریاکارانه در مقابل امام هادی (علیه السلام) می ایستادند. امام هادی (علیه السلام) شیعیان را از نزدیک شدن و هم نشینی با آنان و ورود به جلسه هایشان به شدت برحَذَر می داشت و آنان را هم نشینان شیطان و نابود کنندة پایه های دین و پیروان این گروه را نادانان می دانست و کسانی را که به آنها گرایش پیدا می کردند، احمق معرفی می فرمود.[10]
3. تربیت نیرو و افراد شایسته
یکی از اقدامات و فعالیت های ائمه (علیهم السلام) پرورش شاگردان و افراد شایسته بوده است. امام هادی (علیه السلام ) نیز با توجه به پراکندگی شیعیان در مناطق مختلف و وجود شبهات و انحرافات، نیروهایی را که استعدادهای لازم را داشتند شناسایی کرده و آنان را جهت پیش برد اهداف اسلامی تربیت می فرمودند. این افراد افزون بر راویانی هستند که سخنان و روایات امام هادی (علیه السلام) را نقل می نمودند. برخی از این افراد همان کسانی هستند که وکالت آن حضرت را عهده دار بودند. برجسته ترین این افراد عبارتند از:
1. عبدالعظیم حسنی (ره)، که مرقد وی در شهر ری می باشد و از یاران امام عسکری (علیه السلام) بوده است.
2. حسن بن راشد، مشهور به ابوعلی . وی وکیل امام هادی (علیه السلام ) بوده است.
3. عثمان بن سعید عَمری، که از یازده سالگی در محضر امام هادی علیه السلام بود و بعدها یکی از نایبان خاص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده است. [ عثمان بن سعید از قبیله بنى اسد بود و به مناسبت سکونت در شهر سامرّاء، «عسکرى» نیز نامیده مى شد. در محافلشیعه از او به نام «سمّان»؛ (روغن فروش) یاد مى شد، زیرا به منظور استتار فعالیت هاى سیاسى، روغن فروشى مى کرد و اموال متعلِّق به امام را، که شیعیان به وى تحویل مى دادند، در ظرف هاى روغن قرار داده به محضر امام عسکرى مى رساند . او مورد اعتماد و احترام عموم شیعیان بود.]
4. تقویت سازمان وکالت
با توجه به لزوم ارتباط بین رهبری و پیروان و پراکندگی شیعیان در اقصی نقاط بلاد اسلامی و با وجود خفقان عباسی و لزوم حفظ شیعیان و از همه مهمتر با توجه به اینکه امام (علیه السلام) در حصر و تحت نظارت و کنترل بوده اند، خیلی از شیعیان در بلا تکلیفی به سر می بردند. به همین علت سازمان وکالت که به صورت مخفی شکل گرفته بود و از زمان امام صادق (علیه السلام) فعالیت خود را آغاز نمود بود ، در دوران امام هادی (علیه السلام) نیاز به تمهیدات بیشتری داشت.
در زمان امام هادی( علیه السلام ) شیعیان ایران، عراق، یمن ومصر ارتباط مستمر و خوبی با حضرت داشتند. وکلای امام (علیه السلام ) علاوه بر جمع آوری خمس و ارسال آن به امام ، در مسائل کلامی و فقهی نیز نقش سازنده ای داشته اند و در جا انداختن امامت امام بعدی و ورود شیعه به عصر غیبت، تلاش خستگی ناپذیری از خود به نمایش گذاشتند. (البته گاهی افرادی از این وکلا دستخوش انحراف از خط امام( علیه السلام) شده و مورد تکذیب آن حضرت هم واقع می شدند. در این شرایط کسان دیگری جایگزین آنها می شدند.[11])
این شبکه ارتباطی( وُکلاء و وکالت از طرف امام ع) چنان اهمیت داشت که متوکل را به فکر کنترل و نابودی آن انداخت و با تشکیل نیروهایی ویژه به دستگیری، شکنجه، حبس و شهادت برخی از وکلای امام (علیه السلام) در نقاط مختلف اقدام کرد؛ اما موفق نشد این شبکه گسترده را از میان بردارد.
5. تبیین مقام شامخ امامت از طریق زیارت غدیریه و زیارت جامعه
در زمان امام هادی (علیه السلام) اصل امامت باید معرفی می گردید؛ چون ائمه (علیهم السلام) و فضائل و جایگاه ایشان ، رو به فراموشی می رفت. امام هادی (علیه السلام) پدران و اجداد گرامی خود را با بیان زیارات معرفی می کردند. مجموعه این زیارات و ادعیه به عنوان یک دائرة المعارف شیعه به حساب می آید و در بردارنده دلایل بسیار استوار در حقانیت ائمه اطهار و اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.
الف) زیارت جامعه کبیره
این زیارت از مشهورترین ، برترین و شناخته شده ترین زیارات ائمه (علیهم السلام) است. شیعیان نسبت به خواندن آن بخصوص روزهای جمعه توجه خاصی دارند. شیخ طوسی (ره) در التهذیب و شیخ صدوق (ره) در الفقیه آن را نقل کرده اند. علامه مجلسی (ره) در مورد صحت سند آن ـ که به درجه قطع رسیده ـ می گوید: «این زیارت دارای بهترین سند، عمیق ترین مفهوم، فصیح ترین الفاظ، بلیغ ترین معناو عالی ترین شأن است.[12] امام هادی( علیه السلام )در این زیارت شاخصه ها و پایه های اصلی شیعه را بیان فرمودند.
ب) زیارت غدیریه
این زیارت به زیارت امیرالمؤمنین در عید غدیر خم معروف است. در سالی که مُعتصم ، امام هادی (علیه السلام) را از مدینه به سامرا فراخواند، امام (ع) به زیارت امام علی (علیه السلام ) در نجف اشرف رفته و این زیارت را قرائت کردند که در ضمن آن یکصد و پنجاه منقبت از مناقب امام علی (علیه السلام) بیان فرموده و از برخی مشکلات سیاسی و اجتماعی که ایشان را آزرده کرده بود، سخن گفتند.
این زیارت از زیباترین، اصیل ترین، بدیع ترین و پربارترین زیارت هاست. در زمانی این زیارت توسط امام هادی (علیه السلام) قرائت شد که امامت به فراموشی سپرده شده بود. امام هادی (علیه السلام) در ضمن زیارت با ترسیم مظلومیت امام علی (علیه السلام) و هشدار به مردم، آنان را از خواب غفلت بیدار می کند.
**برخی اصلاحات و کمی اضافات : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم انجام گرفت
--------------------------------------------------------------------------------
*. کارشناس تاریخ و مهدویت
[1] . شیخ مفید، ارشاد، ص327.
[2] . همان، ص307.
[3] . حسینی، محمدرضا، تاریخ اهل البیت علیه السلام ، ص123.
[4] . مناقب آل ابی طالب علیه السلام ، ج4، ص401، به کوشش محمدحسین دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی.
[5] . ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص359.
[6] . اربلی، کشف الغمة، ج2، ص398؛ تحقیق سید هاشم رسولی.
[7] . ابن طاووس، جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع، ص27 (به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص292).
[8] . محمد جواد طبسی،حیاة الامام العسکری علیه السلام ، صص325-316 (با اندکی تصرف و تلخیص).
[9] . اختیار معرفة الرجال، ص519، (به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294).
[10] . خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات، صص 135 ـ 134، (به نقل از تاریخ تشیع، ج1، ص 294).
[11] . رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص513.
[12] . مزارالبحار، به نقل از باقر شریف قرشی، زندگانی امام علی الهادی علیه السلام ، ص168.
***نسیم معرفت**
شهداء شمع محفل بشریتند ( از استاد شهیدمرتضی مطهری)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
سایت هشت هزار قهرمان گیلان(شهدای استان گیلان)
شهید سیدعلی سعادت میرقدیم(کلیک کنید)
****************************************
**حق شهید - پایگاه جامع استاد شهید مرتضی مطهری
**حیات - « شهید » از نگاه استاد مطهری
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
**شهید سید علی سعادت میرقدیم را بهتر بشناسیم
***نسیم معرفت**
**غافل ترین مردم چه کسی است؟
قال رسول الله(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)
أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ
غافل ترین مردم کسى است که از تغییر و دگرگونى دنیا، پند نگیرد.
نهج الفصاحه حدیث 379 ص 73. و ( التفسیر المعین، محمد هویدی، ص230) و بحارالانوار، ج77، ص112
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) أَنَّهُ قَالَ... وَ أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ.
غافل ترین مردم کسى است که از تغییر و دگرگونى دنیا، پند نگیرد.
أمالی الصدوق، ص: 21-20.
تخم هوس مکارید در خاکدان دنیا
نتوان عمارتی ساخت بر روی موج دریا
عالم همه سراب است بودی ندارد از خود
فانی شناسد او را چشمی که هست بینا
تا دیده برگشایی یک مشت خاک بینی
گرخانه ای بسازی بر روی سنگ خارا
شیخ ابو عبدالله معروف به باباکوهی از بزرگان و مشایخ صوفیه اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است که سعدی در بوستان به مناسبتی از او یاد میکند
ندانی که بابای کوهی چه گفت | به مردی که ناموس را شب نخفت | |
برو جان بابا در اخلاص پیچ | که نتوانی از خلق بربست هیچ | |
کسانی که فعلت پسندیدهاند | هنوز از تو نقش برون دیدهاند | |
چه قدر آورد بنده حور دیس | که زیر قبا دارد اندام پیس | |
نشاید به دستان شدن در بهشت | که بازت رود چادر از روی زشت |
باکویه شیرازی یا علی ابوعبدالله ابن باکویه مشهور به باباکوهی، (زاده حدود سال 337 هجری درشیراز- درگذشته 442 هجری) ازشاعران ایرانی است...
**باباکوهی - ویکیپدیا، دانشنامه? آزاد
**آرامگاه باباکوهی - شیرازه
**راه رهایی از غفلت | پرسمان دانشجویی اخلاق
**شرح صد کلمه قصار از امام علی علیه السلام
**چهل حدیث...
شادی روح مرحوم علامه حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی
***رَحِمَ اللهُ مَن یَقرأُ الفَاتِحَةمَعَ الصَّلَوَاتِ(کلیک کنید)
***نسیم معرفت**
***نسیم معرفت**
**واعظ درونی لطف الهی به بنده اش است
**قالَ رَسولُ اللهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ):
أِذا أَرادَ اللَّهُ بِعَبدِِ خَیراََ جَعَلَ لَهُ واعِظاََ مِن نَفسِهِ یَأمُرُهُ وَ یَنهاهُ.
وقتى خدا براى بنده اى ، خیر و نیکى خواهد واعظ و پند دهنده ای از درونش بر او گمارد که وی را بکار نیک وادارد و از کار بد باز دارد.
منبع : نهج الفصاحه ( ابوالقاسم پاینده )حدیث شماره 154 .
** قَالَ الصادِقُ (علیه السلام) إِذَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنَقِمَةٍ وَ یُذَکِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَى بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِعْمَةٍ لِیُنْسِیَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَى بِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی
علل الشرائع ؛ ج2 ؛ ص561
حضرت امام صادق (علیه السّلام ) فرمود:هر گاه خداوند متعال براى بنده اى خیر بخواهد پس در صورتى که آن بنده گناهى مرتکب شد به دنبال آن خداوند او را گرفتار نقمت و گرفتاری و عذابى نموده تا بدین وسیله متوجه طلب آمرزش و استغفار گردد و زمانى که براى بنده اى بدى را( عدم توجه وعنایت خویش را) خواسته باشد به دنبال گناهش به او نعمتى مىدهد تا استغفار را فراموش کرده و در گناه پیوسته بماند و به همین معنا اشاره دارد فرموده حق تعالى: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ . « به تدریج از جایی که نمی دانند ، گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد. سوره اعراف آیه 182 .» مقصود این است که هنگام انجام معاصى به ایشان نعمت مىدهیم وعنایت وتوجه خود ورحمت خاص خود را از او برمی داریم و رهایش می کنیم .
.: Weblog Themes By Pichak :.