لَیث ، اَلمُرادی، اِبنُ البَختری ، اَلمُرادی ، اَبُوبَصیر{ابوبصیر اصغر ، لَیثُ بن المُرادی البَختَری }
ابو بصیراصغر نیز گفته شده. از اصحاب امام باقر و صادق و کاظم علیهم السلام از بزرگان و اَجِلَّه اصحاب ائمه علیهم السلام است در روایاتی از امام صادق (ع) به عنوان یکی از پرچم داران دین معرفی شده است. در روایتی فرمود اصحاب پدرم (امام باقر) باعث زینت و افتخارند-زنده و مرده آنها- زراره و محمد بن مسلم و از جمله لیث بختری و برید عطبی اینها برپا کنندگان قسط و عدل و راستی هستند.
علامه -ره -در خلاصه بعد از ذکر روایتی که امام صادق (ع) متواضعان درگاه خدا را بشارت به بهشت داده و برید عطبی و ابوبصیر ایث بن البختری المرادی و محمد بن مسلم و زراره را به عنوان اهل بهشت و نجباء و امین خدا بر حلال و حرامش شمرده و فرموده اگر اینها نبودند آثار نبوت منقطع می شد و نشانه های دین از بین می رفت. علامه بعد از ذکر این روایت کلام بن غضائری را نقل کرده و فرموده ابوبصیر به نظر من مورد اطمینان است به خاطر حدیثی که ذکر شد و کلام ابن غضائری موجب لعن نمی شود. در هر صورت سخن محکمی که بتواند معارضه کند با کلام امام صادق و توثیقات علما وجود ندارد نکته دیگر آن است که ابوبصیر مشترک است بین دو یا سه نفر. یکی همین لیث بختری که ذکر شد، دوم یحیی بن قاسم الاسدی، ابوبصیر الاسدی این فرد در بعضی از کلمات اصحاب رجال تضعیف شده و نسبت تخلیط (انحراف از حق، مخلوط کردن حق و باطل)به او داده شده.
در بعضی از موارد بین ابوبصیرمرادی و اسدی خلط شده. در بعضی از منابع یحیی بن القاسم الاسدی جزء افراد شمرده شده که اصحاب اجماع بر صحت آنها کرده اند و در منبع دیگر لیث البختری اسدی آمده و همین خلط بین ابوبصیرها سبب بعضی نسبت ها به ابوبصیر معروف شده است. نسبت «مُخَلِّط» (قاطی کردن، خلط بین حق و باطل) در کلام اصحاب به یحیی بن ابی القاسم داده شده و نه به ابوبصیر مشهور و شاید اشتراک کنیه سبب این مشکل شده است. نکته دیگر اشتراک یحیی بن القاسم، بین یحیی ابن ابی القاسم که کنیه او ابی بصیر است و نابینا بوده و اسم پدر او اسحق و از اصحاب امام باقر و کاظم علیهما السلام بوده و یحیی بن ابی القاسم الحذّاء که واقفی بوده و از اصحاب امام باقر و کنیه او ابوبصیر نبوده و یحیی بن القاسم که در سال 150 هجری فوت کرده و نمی توانسته واقفی باشد زیرا واقفی کسی است که بر امام هفتم توقف کرده باشد بعد از وفات امام هفتم ایشان را امام غائب بداند و امام هفتم در سال 183 رحلت کرده اند.
ابوبصیر یکی ازاصحاب اجماعاست که اجماع بر صحت حدیث و فقه اوست. صاحب مستدرک گفته مقصود از ابوبصیر یحیی بن القاسم الاسدی است. ولی هم چنان که گفته شد در بعضی از منابع به جای اسدی لیث البختری آمده است. در بعضی ذکر شده که ابوبصیر مشترک بین 4 نفر است. 1- لیث بختری 2- عبدالله بن محمد الاسدی 3- یحیی بن قاسم 4- یوسف بن حارث لکن گفته شد که غیر از لیث بختری و اسدی فرد دیگری کنیه ابوبصیر ندارد. در هر صورت لیث بختری (ابوبصیر) مشکلی ندارد و اخبار زیادی در مدح او وارد شده و کلام ابن غضائری نمی تواند معارضه کند با اخبار مدح ضمن این که خود ابن غضائری تصریح به وثاقت او در حدیث کرده است, لکن با ید توجه داشت که وثاقت ابو بصیر دلیل بر صحت تمامی روایات وی نمی باشد بلکه راویان دیگری که در سلسله سند حدیث واقع شده اند نیز باید مورد بررسی واقع شود در صورتی که انان نیز ثقه باشند روایت صحیح خواهد بود .
*******************************************************
دکتر : « {ابوبصیر مرادی} این همان ابوبصیر است که به امام موسى کاظم علیه السلام توهین کرد روزى پرسید اگر مردى بازن شوهر دارى ازدواج کند چه حکمى دارد؟ امام فرمودند:" سنگسار میشود البته اگر کسى چیزى نداند عیبى نیست " ابوبصیر استهزاء کنان گفت : " طورى که معلوم میشود دوستمان هنوز علمش کامل نشده! " رجال کشى ص/154 ».
نویسنده : روایت ضعیف است زیرا در سند آن على بن محمد و محمد بن احمد و محمد بن الحسن قرار دارند که هیچ کدام توثیقى ندارند ، البته بنا به فرمایش مرحوم آیة الله العظمى خوئى دو روایت دیگر را با سند معتبر مرحوم شیخ نقل میکند که مراد از ابوبصیر در آندو روایت یحى بن قاسم است نه لیث مرادى .
*****
دکتر : « روزى ابن ابویعفور با أبو بصیر(لیث ابن البختری) درباره دنیا گفتگو میکردند ابوبصیر گفت: " اگر دوست شما(امام جعفر صادق علیه السلام ) دسترسى پیداکند دنیا را به کس دیگرى نخواهد داد!! ناگهان متوجه شد –ابوبصیر- دید سگى در کنار او پایش را بالا گرفته میخواهد بشاشد، حماد بن عثمان بلند شد که آنرا بترساند ابن ابوالیعفور گفت بگذارش ، او آمده است که در گوش ابوبصیر بشاشد!! " رجال کشى ص/154.
پس چونکه او به امام صادق علیه السلام توهین کرد و حضرتش را به محبت دنیا و علاقه به جمع آورى آن متهم نمود خداوند براى تنبیه او سگى فرستاد که در گوشش بشاشد » .
نویسنده : اولا روایت ضعیف است زیرا از راویان آن على بن احمد است که توثیقى ندارد و محمد بن احمد است که مجهول است .
ثانیا صاحب معالم در حاشیه تحریر طاووسى احتمال داده است که مراد از ابوبصیر در این روایت یحى بن قاسم باشد نه لیث بن بخترى مرادى.
ثالثا در روایت کلمه (صاحبکم) یا به تعبیر مترجم (دوست شما) آمده است و معلوم نیست که مراد امام صادق علیه السلام باشد بلکه اگر مراد آنحضرت میبود باید گفته میشد (صاحبنا) یعنى سید و مولاى ما ، پس احتمال میرود که مراد شخصى بوده که با مخاطبین گوینده در ارتباط بوده است .
*****
دکتر : « از حماد ناب نقل شده که گفت: " ابوبصیر دم دروازه امام صادق علیه السلام نشسته بود تا اینکه برایش اجازه ورود داده شود، امّا اجازه نمیرسید گفت اگر ما هم دست پُرى میداشتیم حتما به ما اجازه میداد، در این اثنا سگى آمد و برچهره ابوبصیر شاشید !!، ابوبصیر ( که نابینابود) گفت : اٌف اٌف این چیست ؟ کسى که با او نشسته بود گفت این سگى بود که برچهره ات شاشید! " رجال کشى ص/155 » . نویسنده : اولا در سند روایت افرادى چون جبریل بن احمد فاریابى و غیر او که از ضعفا هستند قرار دارند و ثانیا مراد از ابوبصیر در این روایت یحى بن قاسم است زیرا که او نابینا بوده و نه ابوبصیر لیث بختری و جاى تعجب است از مدعى اجتهاد 90 یا 200 ساله که هنوز این نکته را نمى دانسته است . ***** دکتر : « ابوبصیر از نظر اخلاقى نیز مرد پستى بود چنانکه خودش علیه خود گواهى میدهد و میگوید: " زنى را درس قرآن میدادم ، روزى با او شوخى نامناسبى کردم ، او خدمت امام باقر علیه السلام آمده و از من شکایت کرد ، امام فرمودند: " ابوبصیر به زن چه گفتی؟ بادستم اشاره کردم و گفتم اینطور کردم و چهره ام را از خجالت پوشیدم ، امام فرمودند: دو باره تکرار نکنی" رجال کشى ص/145 توخود خوان تفصیل این مجمل ». نویسنده : اولا در سند روایت ، عبیدى وجود دارد که از نامهاى مشترک است و چند نفر به این نام وجود دارد و معلوم نیست که اینجا کدام آنهاست ، پس روایت ضعیف است . ثانیا در روایت از آمدن آن زن پیش امام باقر علیه السلام و شکایت او سخنى گفته نشده است و دکتر این جمله را از پیش خود اضافه نموده است بلکه امام علیه السلام (برفرض صحت روایت) با قدرت امامت متوجه شده اند . ثالثا شاید ابوبصیر متوجه حرمت آن نوع مزاح نبوده و امام او را منع فرموده تا حرمت را بیان فرماید . رابعا شاید اصلا آن مزاح حرام نبوده و امام علیه السلام او را منع فرموده تا کار از مزاح کوچک به مزاح بزرگ و از مکروه به حرام نکشد ، و با این همه احتمال استدلال به یک جهت خاص باطل میشود . وانگهى تعجب است از دکتر و هم فکرانش که خالد بن ولید را بخاطر هم بستر شدنش با زن مالک بن نویره آنهم در شبى که شوهر او را بقتل رسانیده است مورد ملامت و مذمت قرار نمیدهند و زناى او را از استنباطات اجتهادى او میدانند و روایاتش را بدون هیچ مشکلى مى پزیرند ، سنتش را واجب الاتباع و اقتداء به او را سبب اهتداء میدانند ، اما بخاطر یک روایت ضعیف السند که حکایت از یک شوخى دارد ، ابوبصیر را محکوم نموده و جزء عوامل نفوذى بیگانگان مى شمارند . ***** دکتر : « ابوبصیر در روایت حدیث نیز مخلط بود از محمد بن مسعود نقل شده که گفت : " از على بن حسن در باره ابوبصیر پرسیدم فرمود: ابوبصیر قبل از این به ابومحمد شهرت داشت و غلام آزاد شده بنى اسد بود و درهمان زمان نابینا بود ،پرسیدم که آیا به "غلو" هم متهم شده؟ فرمود"غلو" نه هیچ وقت متهم نشده اما " مخلط "بوده است " رجال کشى /145 » . نویسنده : خیانت دکتر را ملاحظه فرمائید ، اول روایت را نقل نمیکند تا بتواند خواننده را فریب داده و ابوبصیر مرادى را که از اجلاى اصحاب ائمه علیهم السلام است متهم و بدنام کند . اول روایت این چنین است : " محمد بن مسعود گفت از على بن حسن فضال در رابطه با ابوبصیر سؤال کردم گفت : اسم او یحى بن قاسم است ........... در حالیکه ابوبصیر مورد بحث اسمش لیث مرادى است و آنکه نابینا بوده یحى بن قاسم است نه لیث مرادى .
*منزلت صحابه از دیدگاه شیعه
http://najafabadnews.ir/book/book/EMAAMIEH/defaa_mazhab_ahlbait_hojjat_12.html
*امام محمد باقر علیه السلام
*یحیى بن القاسم - مؤسسة الإمام الخوئی
*ابوبصیر کیست؟!! ( ویکی شیعه)
*اصحاب اجماع
*ابو بصیر - کتابخانه مدرسه فقاهت
*شخصیت های مهم شیعه اثنی عشری (قرن اول و دوم ق) ( اسلام پدیا)
*داستان ابو بصیر
*ابوبصیر (دائره المعارف اسلامی ، طهور)
*ابوبصیر اسدی - دانشنامهی اسلامی
*شاگردان امام محمد باقر (علیه السلام)
http://quran.porsemani.ir/node/2914
http://www.al-khoei.us/books/?id=8051
****************************************************************************************
چه زحمت ها کشید سلمان ، ابوذرها شوند پیدا
***نسیم معرفت***
به نام خدا
چه زحمت ها کشید سلمان ، ابوذرها شوند پیدا
اصل آن است که خواب را اعتباری نیست مگر خواب انبیاء و کُمّلین وکسانی که با شواهد وقراین واصول تعبیر خواب ، خوابشان مورد تصدیق باشد اگرچه از تُجّار یا فُجّار باشند. این بنده سراپا تقصیر موارد متعددی در طول سال ها خواب های گوناگون دیده که برخی از آن ها در دفتری ثبت گشته و امید است که در ردیف اَضغاث اَحلام نباشد. درتاریخ 21 مرداد 1394 برابر با بیست وششم شوال 1436 ه ق در شب چهار شنبه یک ساعت به اذان صبح در عالم خواب و رؤیا چنین دیدم که در روز جمعه وارد یک مسجد بزرگ شدم که پُر از جمعیت بوده و افراد زیادی در چهار دیواری مسجد تکیه داده اند و بسیاری هم در وسط مسجد نشسته اند وهمینکه از درب مسجد وارد شدم شخصی با صدای بلند گفت : بر محمد و آل محمد صلوات. مردم در حالی که همه برخاسته بودند صلوات دادند و بنده در وسط سمت چپ دیوار مسجد(سمت چپ ناحیه ای که وارد مسجد شده بودم) نشستم و بعد از احوالپرسی واظهار ادب واحترام به کسانی که در اطراف من به دیوار تکیه داده بودند ، شنیدم که یکی از آن افرادی که در اطرافم بود اشعاری زیبایی می خواند که یک نیم مصرع از آغازین آن اشعار چنین بود:
چه زحمت ها کشید سلمان ، ابوذرها شوند پیدا ....................................................................
که با کمال تأسف بعداز بیداری فقط همین نیم مصرع در خاطرم ماند.
برمحمد وآل محمد صلوات
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
***نسیم معرفت***
معراج
کلیک کنید:حدیث معراج پیامبر(ص)به روایت امیرالمؤمنین ع
............................................................ ......................................... .............................
......................................................... ............................................ .................................
«یا اَحْمَدُ؛ لاتَتَزَیَّنْ بِلینِ الِلّباسِ وَ طیبِ الطَّعامِ وَ لینِ الْوَطاءِ. فَاِنَّ النَّفْسَ مَأْوى کُلِّ شَرِّ وَ رَفیقُ کُلِّ سُوء تَجُرُّها اِلى طاعَةِ اللّهِ وَتَجُرُّکَ اِلى مَعْصِیَتِهِ وَ تُخالِفُکَ فى طاعَتِهِ وَ تُطیعُکَ فى مایَکْرَهُ و تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَتَشْکُوا اِذا جاعَتْ وَ تَغْضَبُ اِذا افْتَقَرَتْ و تَتَکَبَّرُ اِذا اسْتَغْنَتْ وَ تَنْسى اِذا کَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا اَمِنَتْ وَ هِىَ قَرینَةُ الشَّیْطانِ. وَ مَثَلُ النَّفْسِ کَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْکُلُ الْکَثیرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَیهْا لاتَطیرُ وَ کَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُرٌّ.»
خداى سبحان خطاب به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:
زینت خود را در لباس زیبا و غذاى خوب و بستر نرم قرار نده، زیرا نفس جایگاه هرگونه شرّى است و دوست همه بدى هاست.تو او را به اطاعت خدا مىخوانى و او تو را به معصیت خدا مىکشاند و در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مىکند و در آنچه خدا را ناخوشایند است، اطاعت مىکند و هنگام سیرى طغیان و هنگام گرسنگى شکایت مىکند، هنگام فقر غضبناک است و هنگام بى نیازى فخر مىفروشد. در هنگام پیرى و بزرگسالى فراموش کار مىشود و هنگام امنیت و خاطر آسودگى غفلت مىورزد. نفس رفیق و قرین شیطان است، مَثل او مَثل شترمرغ است که زیاد مىخورد؛ ولى اگر بارى بر او نهند پرواز نمىکند و نیز همانند خَرزَهره است که رنگش زیباست و مزهاش تلخ است.
*اَلدِّفْلىِ: خَرزَهره: درختی است کوتاه وبوته مانند ، دارای شاخه های باریک وگل های سرخ وسفید ، برگ هایش دراز وشبیه برگ بید وتلخ وسمّی است واگر انسان یا حیوان آن را بخورد می میرد. به عربی ، دِفْلىِ می گویند.
منبع : میزان الحکمه (از آیت الله محمدمحمدی ری شهری)، قم، مرکز النشر، چ اوّل، 1362، ج 9، ص 60.
حدیث معراج - مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
http://iec-md.org/maaref/hadith_mearaaj_ghiyaathi-kermaani.html
*****************************************************************************************
***نسیم معرفت***
به نام خدا
یک بیت شعر از بنده تقدیم شما
نفس در هرجا به رنگی خود نمایی می کند
نفس در هرجا به رنگی خود نمایی می کند
فرصتی یابد اگر فرمانروایی می کند
سیداصغرسعادت میرقدیم
***********************************************************************************************
شاعر بلند آوازه جهان جناب جلال الدین رومی (مولوی) چنین گوید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است
***نسیم معرفت***
یک شمع روشن می تواند هزاران شمع خاموش را روشن کند و ذره ای از نورش کاسته نشود.
*شمع بودم سوختم این دود ، آه آخر است*
شمع بودم سوختم این دود ، آه آخر است
صبح شد برخیز ای جان، ایستگاه آخر است
زندگی هر روز دارد سمت پیری می رود
مردن ما انتخابی نیست ، راه آخر است
سیب را از شاخه چیدم شرم آمد توبه را
بسکه با هر گاز گفتم این گناه آخر است
درد دوری از وطن با اهل غربت آشناست
روی بر گردان مسافر این نگاه آخر است
تلخی زخم زبان ها قسمت بازنده هاست
عبرت تاریخ ها بر دوش شاه آخر است
گاه بار اولین هم ، اشتباه آخر است
http://www.irafta.com/showtext.aspx?id=12223
*******************************************************************************************************
*پروانه بر آتش زند از بهـــر تـــــو خود را
ای شمع تــــــو هم حرمت پـــروانه نگهدار
*باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع
درمیان سوز وساز خویش خندانم چو شمع
*در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
*گرید و سوزد و افروزد و نابود شود
هر که چو ن شمع بخندد به شب تار کسی
*حاصل شمع وجودم همه اشک آمد و آه
و آن قدر سوختم از غم که تباهش کردم
*حسن و عشق پاک را شرم و حیا درکار نیست
پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را
*پروانه سوخت، شمع فرو مرد، شب گذشت
ای وای من که قصّة دل ناتمام ماند
*حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست
*ای شمع بزم ، دوش چرا میگریستی؟
پروانه عاشق است تو سرگرم کیستی؟
*اینکههر شب تا سحر آیدزچشمم اشک نیست
گوهر جان است میریزد به دامانم چو شمع
*ازما چه دیده ای که به صد سوز همچو شمع
خندان میان بزم حریفان نشسته ای؟
*می سوزم و به گریه شبی روز میکنم
چون شمع ، گریه های گلو سوز میکنم
* شمع من پرتو به بزم دیگران میافکند
وه که این گرمی مرا آتش به جان میافکند
*با دل روشن نگردد جمع خواب عافیت
عُمر شمع ما به اشک و آه در محفل گذشت
*پرتو شمع محال است به روزن نرسد
بینش چشم من از دیده بیدار من است
*زان شعله ها که از دل پروانه سر کشید
روشن نشد که شمع در این انجمن کجا است
*بیهوده نیست گریه بی اختیار شمع
آبی بر آتش دل پروانه میزند
*دوستی با ناتوانان مایه روشندلی است
موم چون با رشته سازد شمع محفل میشود
*چون شمع عُمر ما همه در تاب و تب گذشت
دستی به زیر سر ننهادیم و شب گذشت
ملا حاجی محمد
* شمع بزم محفل شاهان شدن ذوقی ندارد
ای خوش آن شمعی که روشن می کند ویرانه ای
*هیزم سوخته شمع ره منزل نشود
باید افروخت چراغی که ضیایی دارد
*هزار ظلمت جهل وهزار راه خموش
به شمع روی تو روشن شود ابا صالح
*میان عاشق و معشوق رسم خوب این است
همیشه سوز وگدازت چو شمع باید بود
*ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز وگداز است
*قصه پروانه بودن را کسی باور کند
اندکی با شمع باشد در دل تاریک شب
* در طواف شمع می گفت این چنین پروانه ای
سبقت بیجا مگیر ای جان مگر دیوانه ای
*گهی به انتظار تو شب بی قرارم بودم من
گهی زداغ تو شمع مزار بودم من
*گفتمش احوال عمر ما چه باشد عمر چیست
گفت یا برقیست یا شمعیست یا پروانه ای
* شمع داند در طریق عشقبازی با خدا
رسم دلدادن بسا آموختن پروانگیست
این جهان همچون قطاری می رود تا ناکجا
دلسپردن در قطار عمر بس دیوانگیست
گرد شمعِ یار، سوزان ، بال های جهل خود
سرفرود آر از ادب تا بنگری اخلاق چیست؟
* شمعا تو مسوز که وقت آه است هنوز
صبحا تو مدم که وقت راز است هنوز
دیوانه برو گوشه کناری بنشین
این صحبت عاشقی دراز است هنوز
* { و اوست شمع حقیقی جهان که می سوزد از بیداد( از جناب سیدحسین اسحاقی گیلانی آستانه ای) }
*یادمان رفت شقایق دل داغی دارد
شاپرک در بغل شمع چه حالی دارد
آنقدر محو تماشای قفس ها شده ایم
یادمان رفتم که یاد شهدامون چه صفایی دارد
* شعری از سعدی شیرین سخن در مورد شمع و پروانه
***نسیم معرفت***
تحلیلى بر حدیث ( حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ)
{کلینی،اصول کافى، قم، انتشارات اسوه، ج 2، ص 130.}
تفسیر نمونه _ ذیل تفسیر سوره اَلأَعلی
مسلّما براى افراد مؤ من این محاسبه قرآنى که در آیات فوق آمده در مقایسه دنیا با آخرت که مى گوید (وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقی :آخرت بهتر و پایدارتر است سوره اعلی آیه 17 ).
کاملا روشن است ، اما با این حال چگونه انسان مؤ من در بسیارى از اوقات این علم و آگاهى خود را زیر پا مى گذارد و آلوده گناهان و جرائمى مى شود؟!
پـاسـخ ایـن سـؤ ال یـک جمله است ، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان ، و سرچشمه غلبه شهوات نیز حب دنیا است .
حب دنیا اعم از حب مال ، مقام ، شهوت جنسى ، تفوُّق طلبى ، برترى جویى ، تن پرورى ، انـتـقـام جـویـى ، و مـانـنـد ایـنـها، گاه چنان طوفانى در روح انسان ایجاد مى کند که تمام مـعـلومـات او را بـر بـاد مى دهد، و حتى گاه حس تشخیص او را از میان مى برد، و در نتیجه حیات دنیا بر آخرت مقدم مى دارد.
ایـنـکه در روایات اسلامى کرارا حب دنیا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است یک واقعیت عینى و محسوس است که در زندگى خود و دیگران بارها آن را آزموده ایم .
بـنـابـرایـن بـراى قـطـع ریـشـه هـاى گـنـاه راهـى جـز ایـن نـیـست که حب و عشق دنیا را از دل بیرون کنیم .
باید به دنیا همچون وسیله اى ، گذرگاهى ، پلى ، و یا همچون مزرعه اى بنگریم .
مـمـکـن نـیـسـت عـاشـقـان دنـیـا بـر سـر دو راهـى (وصـول بـه مـتـاع ایـن جـهـان و نیل به رضاى خدا) دومى را مقدم شمرند.
اگـر پـرونـده هـاى جـنـایى را بنگریم واقعیت حدیث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مى کنیم .
هـنـگـامـى کـه عـلل جـنـگـها، خونریزیها، کُشت و کشتارها (حتى برادران و دوستان ) را مورد توجه قرار مى دهیم جاى پاى حب دنیا در همه آنها مشهود و نمایان است .
اما چگونه مى توان حب دنیا را از دل بیرون کرد با اینکه ما همه فرزند دنیاییم ، و علاقه فرزند به مادر یک امر طبیعى است ؟!
این نیاز به آموزش فکرى و فرهنگى و عقیدتى ، و سپس تهذیب نفس دارد. و از جمله امورى کـه مـى تـوانـد بـالاترین کمک را به سالکان راه در این مسیر کند ملاحظه عاقبت کار دنیا پرستان است .
فـراعـنه با آنهمه قدرت و امکانات مالى سرانجام چه کردند؟ قارون از اینهمه گنجهائى که کلید آنها را چندین انسان نیرومند به زحمت مى کشیدند چه اندازه با خود برد؟! {إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ همانا قارون از قوم موسی بود ( پسر عموی موسی و مأمور دریافت مالیات فرعون از بنی اسرائیل ) پس بر آنان تعدّی و ستم نمود ، و از گنجینه های اموال آن اندازه به او داده بودیم که کلیدهای آنها بر گروه نیرومند سنگینی می کرد. ( به یاد آر ) زمانی که قومش به او گفتند: سرمستی مکن ، زیرا خداوند سرمستی کنندگان را دوست ندارد. سوره قصص آیه 76}
قـدرتـهاى عظیمى را که در عصر و زمان خود مى نگریم ، و با نسیمى دفتر زندگانیشان بـر هـم مـى خـورد، و بـا یـک گـردش لیل و نهار از تخت قدرت فرو مى افتند، و کاخها و ثـروتـهـایـشـان را مـى گذارند و مى گریزند، و یا به زیر خاک پنهان مى شوند، خود بهترین واعظ و معلم ماست .
ایـن سـخـن دامـنـه دار را با حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام ) که بسیار رسا و گویا است پایان مى دهیم : از حضرتش پرسیدند که افضل اعمال نزد خدا چیست ؟
{ *سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ مَا مِنْ عـَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ ص أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ لِذَلِکَ لَشـُعـَبـاً کـَثـِیـرَةً وَ لِلْمـَعـَاصـِى شـُعـَباً فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ إِبـْلِیـسَ حـِیـنَ أَبـَى وَ اسـْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیْهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکـْثـَرَ مـَا یَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَیْهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ ابْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حـُبُّ الْکـَلَامِ وَ حـُبُّ الْعـُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فـَصـِرْنَ سـَبـْعَ خـِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنـْیَا فَقَالَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ : حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٍ وَ دُنْیَا مَلْعُونَةٍ
اصول کافى ج : 3 ص : 197 روایة : از عـلى بـن الحـسـیـن پـرسـیـدنـد، کـدام عـمـل نـزد خـداى عـزوجـل بـهـتـر اسـت ؟ فـرمـود: هـیـچ عـمـلى بـعـد از مـعـرفـت خـداى عـزوجـل و رسـولش بـهـتـر از بـغض دنیا نیست ، و براى آن شعبه هاى بسیاریست و براى گناهان (نافرمانیهاى خدا) شعبه هاى بسیاریست :
نـخـسـتـیـن نـافـرمـانى که خدا را نمودند تکبر بود و آن نافرمانى شیطان بود، زمانیکه سرپیچى و گردنفرزاى کرد از کافران گشت .و دیـگـر حـرص اسـت کـه نـافـرمـانـى آدم و حـوا بـود، زمـانـیـکـه خـداى عـزوجـل بـآنها فرمود: (((از هر چه خواهید بخورید ولى باین درخت نزدیک مى شود که از ستمکاران باشید، آیه 25 از سوره بقره))) پس آدم و حوّا چیزى را گرفتند که بدان احتیاج نداشتند، و ایـن خـصـلت تـا روز قـیـامـت در ذریه آنها رخنه کرد، از اینرو بیشتر آنچه را آدمیزاد مى طلبید بدان احتیاج ندارد.
و دیـگـر حـسـد اسـت کـه نـافـرمـانـى پـسـر آدم (قـابـیـل ) بـود، زمـانـیـکـه بـه برادرش (هـابـیل ) حسد برد و او را کشت ، و از این نافرمانیها دوستى زنان و دوستى دنیا و دوستى ریـاست و دوستى استراحت(راحت طلبی) و دوستى سخن گفتن(زیاده گویی) و دوستى سرورى(برتری طلبی) و ثروت منشعب گشت ، و اینها هفت خصلت است که همگى در دوستى دنیا گرد آمده اند، از اینرو پیغمبران و دانشمندان بـعـد از شناختن این مطلب گفتند: دوستى دنیا سَرِ هر خطا و گناه است( حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ) و دنیا دو گونه است : دنـیـاى رساننده و دنیاى ملعون (یعنى دنیایکه انسانرا بطاعت و قرب خدا مى رساند بقدر کفاف است که آن ممدوح و پسندیده است و دنیایکه بیش از مقدار کفاف و زیادتر از احتیاجست که آن مایه لعنت و دورى از رحمت خداست. اصول کافى ج : 3 ص : 197 روایة : 11 )_( الکافی، ج 2، ص: 317)}
سـپـس افـزود: زیـرا بـراى حـب دنیا شُعب بسیارى است ، و معاصى نیز شعب بسیارى دارد، اولیـن چـیـزى کـه بـا آن مـعـصـیـت خـدا شـد مـعـصـیـت ابـلیس بود در آن زمان که ابا کرد و (تکبر) ورزید و از کافرین شد.
سپس (حرص ) بود که سرچشمه معصیت (و ترک اَولاى ) آدم و حوا گشت ، در آن زمان که خـداونـد مـتـعال به آنها فرمود: از هر جاى بهشت مى خواهید بخورید، ولى نزدیک این درخت (مـمـنـوع ) نشوید که از ستمکاران خواهید بود ولى آنها به سراغ چیزى رفتند که به آن نـیـاز نـداشـتـنـد! و هـمـیـن بـراى فـرزنـدان آنـهـا تا روز قیامت باقى ماند، چرا که غالب چیزهایى را که انسان مى طلبد به آن نیازى ندارد (نیازها غالبا منشاء گناه نیستند، آنچه مـنشاء گناه است هوسها و امور زائد بر نیاز است ) سپس (حسد) بود که سرچشمه گناه فـرزنـد آدم شـد، نـسـبـت بـه بـرادرش حـسـد ورزیـد و او را بـه قتل رساند.
و از شُعب آن حب زنان ، حب دنیا، حب ریاست ، حب راحتى ، حب سخن ، حب برترى ، و حب ثروت اسـت ، ایـنـهـا هـفـت خـصـلتند که همگى در حب دنیا جمعند، و لذا پیامبران و دانشمندان بعد از آگـاهـى بـر ایـن حـقـیـقـت گـفـتـه انـد: ( حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خَطیئةِ) .
خـداونـدا! حـب دنـیـا را کـه ریـشـه هـمـه گـنـاهـان اسـت از دل ما بیرون ببر.
پـروردگـارا! خـودت در مـسـیـر پـر پـیـچ و خـم تـکـامـل دسـت مـا را بـگـیـر و بـه سـر منزل مقصود هدایت فرما.
بار الها تو از پنهان و آشکار ، آگاهى گناهان مخفى و آشکار ما را به لطف و کرمت ببخشا.
برخی اضافات : توسط سیداصغر سعادت میرقدیم انجام گرفت
قال الصادق (ع) :« رأس کلّ خطیئه حبُّ الدنیا »(کافی، ج2 باب حُبّ الدنیا ص315.
جمع دنیا و آخرت | پرسمان دانشجویی اخلاق
تفسیر نمونه _ ذیل تفسیر سوره اَلأَعلی
http://quran.anhar.ir/tafsir-14552.htm
***نسیم معرفت***
نگرشى بر احکام خمس از نگاه تسنّن و تشیّع
محمدباقر شریعتى سبزوارى
خمس در اسلام، جایگاه بلندى دارد و از فرایض مالى مسلمانان محسوب مىگردد. فقهاى اهل سنّت، خمس را فقط در غنایم جنگى و گنج و معادن، واجب مىدانند، لیکن از نظر فقهاى شیعه، خمس بر هفت چیز واجب است.
در اینجا ابتدا به مشترکات شیعه و سنّى مىپردازیم و سپس به مختصات شیعه اشاره مىکنیم، اما قبل از آن به نکاتى اشاره مىنماییم.
اهل سنّت مانند ما شیعیان، در مواردى به وجوب خمس در غیر غنایم جنگى معتقدند، لیکن در این مسئله میان مذاهب چهارگانه حنفى، مالکى، حنبلى و شافعى، تفاوت نظر وجود دارد. حنفىها به جز غنیمت جنگى، در «معدن و رِکاز» نیز خمس را واجب مىدانند، منتها مىگویند: معادن سه قسم است و یک قسم آن، خمس دارد. در گنج نیز خمس واجب مىباشد و مصرف آن دو مانند غنیمت جنگى است. مالکىها مىگویند: در گنج و معدن طلا و نقره، خمس واجب است و مصرف آنها را مانند غنایم جنگى مىدانند. شافعىها و حنابله مىگویند: در رِکاز یا گنج، خمس واجب است.
«ابویوسف قاضى» مىنویسد: آنچه که از معدن نصیب آدمى مىشود، خمس آن واجب است. اگر کسى گنجى پیدا کرد، خواه طلا باشد یا نقره یا چیزهاى دیگر، خمس بر آن نیز واجب مىشود. البته چهار پنجم آن گنج براى کسى است که پیدا کرده و یک پنجم آن را باید خمس بدهد و این به منزله غنیمت است... و آنچه از دریا خارج مىشود (غوّاصى) در این موارد هم خمس واجب مىباشد.(1)
مشترکات شیعه و سنّى در موارد خمس
1 - غنایم جنگى
غنایم جنگى، اموالى است که به دست سپاهیان اسلام در جنگها به تصرّف در مىآید؛ از زمینهاى دایر و بایر گرفته تا ساختمانهاى مسکونى و اسلحه و ابزارهاى جنگى. خمس این نوع اموال فعلاً منتفى است، زیرا جنگى در کار نیست.
2 - معادن
مقصود از معدن، کلیه چیزهایى است که در عرف عقلا به آن معدن مىگویند؛ مانند: معادن طلا، نقره، سرب، آهن، مس، نفت، گاز، زغال سنگ، گوگرد، فیروزه، نمک، عقیق و زاج.(2)
البته خمس معادن به دو شرط واجب است: نخست اینکه، قیمت استخراج شده از معدن به 15 مثقال طلاى مسکوک برسد و شرط دیگر آنکه، پس از محاسبه و حذف مخارجِ عملیاتِ استخراج باشد. در صورتى که پس از منها کردن مخارجِ استخراج چیزى باقى بماند و ارزش آن به حدود 15 مثقال طلا برسد، پرداخت خمس آن واجب مىشود.
ولى معادن گچ و سنگ و گل سرشور جزء معادنى که خمس دارد محسوب نمىشود، بلکه جزء منافع کسب و کار به شمار مىآید. بنابر این اگر از مخارج سالیانه اضافه آمد، خمس به آن تعلّق مىگیرد وگرنه خمس ندارد.
3 - گنج یا دفینه
مقصود از گنج، اموالى است که در زیر زمین یا کوه و دریا، میان دیوار و درخت و یا زمین پنهان کرده باشند و در عرف عقلا به آن گنج بگویند. در روایات اهل سنّت در این زمینه احادیثى رسیده است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1 - از ابوهریره نقل شده که پیغمبر (ص) فرمود: در «رکاز»، خمس است. یکى از حاضران پرسید: منظور از رکاز چیست؟ فرمود: معادن طلا و نقره است که خداوند از روز نخست آفریده است.(3)
«رکاز» در لغت به معناى هرگونه مالى است که در زمین، متمرکز یا پنهان شده باشد و به همین دلیل به تمام معدنها «رکاز» گفته مىشود. هم چنین است گنجها و اموال نهفتهاى که پیشینیان به دلایلى در زیر زمین یا کوهها پنهان کردهاند؛ به اینها هم «رکاز» مىگویند.
اینکه معادن، تنها به طلا و نقره گفته شده، از باب بیان مصداق است، نه اینکه منحصر به آن دو باشد.
2 - از انس بن مالک نقل شده است که همراه رسول اکرم (ص) در راهى حرکت مىکردیم. یکى از دوستان ما وارد ویرانهاى شد و در آن گنجى از طلا پیدا کرد. پیامبر اکرم (ص) دستور داد تا آن را وزن کردند؛ در حدود دویست درهم شد. فرمود: این، «رکاز» است و بر آن خمس واجب مىشود.(4)
3 - در کنزالعمال از پیامبر (ص) نقل شده است: «ان لکم بطون الارض و سهولها و تلاع الاودیة و ظهورها، على ان ترعوا نباتها و تشربوا مائها على ان تؤدى الخمس؛(5) داخل زمین، دشتها، اعماق درهها و بیرون آن همگى در اختیار شماست، از گیاهان آن استفاده کنید و آب آن را بنوشید و در مقابل، خمس آن را بپردازید.»
4 - در حدیثى دیگر آمده است که گروه عبد قیس محضر رسول خدا (ص) مشرّف شدند و اظهار داشتند: ما جز در ماههاى حرام - به دلیل ترس از درگیرى با مشرکان - نمىتوانیم خدمت شما برسیم. اگر اوامرى دارید بفرمایید تا سعادتمند شویم. فرمود: چهار چیز انجام دهید و چهار چیز را ترک کنید. دستور مىدهم شما را به ایمان به خدا، آیا مىدانید: ایمان به خدا چیست؟ شهادت به «لا اله الا اللّه»؛ دوم، اقامه نماز؛ سوم، اداى زکات؛ چهارم، دادن خمسِ مغنم.(6)
بدون شک، مغنم در این حدیث به معناى لغوى آن (غنیمت جنگى) نیست، بلکه معناى حقیقى آن مراد است؛ یعنى هرگونه کار سودمند اعم از: تجارت و کسب و کار.
4 - حرام بودن زکات بر سادات
از مشترکات دیگر بین اهل تسنّن و تشیّع، حرام بودن زکات بر پیامبر (ص) و آلش است. در صحیح مسلم، بابى وجود دارد به نام «تحریم زکات بر رسول خدا و آلش». در این باب، هشت حدیث آمده است. ابوهریره مىگوید: حسن بن على (ع) خرماى صدقه را گرفت و در دهانش گذاشت. پس رسول خدا (ص) فرمود: آن را بینداز، آیا نمىدانى که ما صدقه را نمىخوریم؟
طبق این روایات نمىتوان گفت خمس فقط شامل غنایم جنگى مىشود، بلکه از نظر اهل تسنّن باید عواید و موارد دیگر را نیز در بر بگیرد؛ چنانکه در گنج و معادن طلا و نقره گفته شد.
وانگهى، اگر غنایم جنگى به دلیل فقدان جنگ منتفى گردد و معادن طلا و نقره و گنج هم در دسترس نباشد، ساداتِ یتیم و فقیر و در راه مانده (ابن السّبیل) از کجا باید ارتزاق کنند، چون به اجماع سنّى و شیعه، زکات و صدقات واجب بر اهل بیت پیغمبر (ص) و على (ع) تحریم گردیده است؟ در این صورت، اهل سنّت باید پاسخگوى این پرسش باشند؛ آنانى که غنیمت را در آیه خمس بر خلاف مفهوم لغوى، منحصر در غنایم جنگى دانستهاند.
برخى از مفسّران اسلامى تلویحاً خواستهاند غنیمت را از محدوده غنایم جنگى فراتر ببرند؛ مثلاً فخر رازى در تفسیر کبیر با صراحت مىگوید: غنیمت به هر چیزى اطلاق مىشود که انسان به آن دست پیدا مىکند، ولى در اصطلاح شریعت، به غنایمى گفته مىشود که بر اساس قهر و غلبه به دست مجاهدان افتاده باشد.
اما در ادامه بحث، از تفسیر کشّاف نقل مىکند که کلمه «ما» در «انّما غنمتم من شىء» موصوله است و مقصود از «من شىء» یعنى هر سودى که حاصل مىشود، حتى نخ و سوزن را هم در بر مىگیرد: «فلا بدّ من اثبات الخمس فیه و لا سبیل الى الاخلال به؛ پس ناگزیر است که خمسِ اثبات شده در آن پرداخت شود و راهى براى اخلال و عدم پرداخت خمس وجود ندارد، چون خبر مبتدا در جمله «فان لله خمسه» حذف شده است و ممکن است کلمههاى زیادى در آیه مقدّر باشد؛ مثل: «فانّ للّه خمسه ثابت، واجب او حق لازم»؛(7) یعنى خمس براى خدا ثابت، واجب و یا حقى لازم مىباشد. با این نوع تعبیر تأکید بیشترى بر وجوب خمس شده است.
از عالمان اهل سنّت مىپرسیم: اینکه گفته مىشود در اصطلاح اهل شریعت، خمس در غنایم جنگى منحصر مىباشد، چه مدرک و ملاکى در کار است؟ در حالىکه غنایم در اصطلاح قرآن فراتر از عواید جنگى آمده و تاریخ اسلام نیز غنیمت را مطلق فواید مالى تلقّى نموده است. در سنّت رسول اکرم (ص) نیز غنیمت به کلیه عواید مالى اطلاق شده است، پس کاربرد آن در غنایم جنگى به اصطلاح اهل شریعت، ملاک و دلیلى ندارد و شهرتى بیش نیست، که بزرگان گفتهاند: رُبّ شهرة لا اصل له؛ بسا شهرتى که اصل و پایهاى ندارد.»
وانگهى، مرحوم طریحى، لغت شناس مشهور مىنویسد: «ولکن اصطلح جماعة...»،(8) گروهى چنین اصطلاح کردهاند که خمس، مالى است که با جنگ به دست آید و این اصطلاحسازى حجّیت شرعى ندارد. ضمن اینکه عموم ائمه دین و عالمان آل محمد (ص) چنین اصطلاحى را نقض کرده و غنایم را به هر فایده و سود مالى تعمیم دادهاند.
اشتراک در تقسیم
در چگونگى تقسیم خمس نیز میان شیعه و اهل سنّت اختلافى دیده نمىشود. فخر رازى تحت عنوان «مسئله سوم در کیفیت تقسیم غنایم» مىنویسد: در چگونگى تقسیم خمس، دو قول است: قول اول که مشهور مىباشد، این است که خمس به پنج سهم تقسیم مىشود:
1 - سهمى براى رسول خداست؛
2 - سهمى براى اقرباى پیامبر از نسل بنىهاشم و بنىالمطّلب مىباشد، نه تبار بنىعبد شمس و بنىنوفل؛
3، 4 و 5 - سه سهم دیگر نیز ویژه یتیمان و مسکینان و درماندگان راه از نسل بنى هاشم و عبدالمطّلب است.
شافعى (رحمة الله علیه) نیز خمس را پنج سهم مىداند: سهمى خاصّ حضرت رسول است که هرگونه که بخواهد در مصالح مسلمانها مصرف مىکند؛ مانند پرورش جنگجویان و تهیه اسلحه و ساز و برگ نظامى، سهمى براى خویشاوندان از اغنیا و فقراى رسول اکرم (ص) است که مانند ارث اموال به فرزندان ذکور دو برابر فرزندان اناث داده مىشود و باقىمانده آن بین گروههاى سه گانه؛ یعنى یتیمان، مستمندان و در راه ماندگان تقسیم مىشود.
ابوحنیفه، معتقد است که سهم رسول خدا (ص) با مرگش تمام مىشود و هم چنین سهم ذَوِالقربى نیز مبتنى بر حضور پیامبر اکرم (ص) است، ولى ما بقى بین فقراى سادات و یتیمان و مستمندان آنها توزیع مىگردد و به ثروتمندان آنها نمىرسد.
مالک، پیشواى مذهب مالکىها معتقد است: خمس، موکول به رأى امام است و هرگونه که بخواهد عمل مىکند، ولى فخر رازى، قول شافعى را مطابق با مضمون آیه مىداند و مىگوید: نمىتوان آن را نادیده گرفت و به نظر دیگران عدول کرد، مگر دلیل جداگانهاى در کار باشد.(9)
از جانب دیگر، تنها دلیلى که مفسّران و علماى اهل سنّت بر آن تکیه کردهاند و غنیمت در آیه خمس را به غنایم جنگى منحصر نمودهاند و به مفهوم لغوى آن توجه نکردهاند این است که مىگویند: آیات قبل و بعد این آیه درباره جنگ و جهاد وارد شده است و همین موضوع، قرینه مىشود که مقصود از غنیمت در آیه، منحصر در غنایم جنگى باشد.
پاسخ ما این است که:
اولاً: شأن نزول و سیاق آیات، هیچگاه عمومیت یک آیه را تخصیص نمىزند.
در ثانى: هیچ مشکلى پیش نمىآید که شأن نزول آیهاى معناى خاص و مورد مشخصى داشته باشد، ولى در عین حال، فراگیر باشد؛ یعنى مثلاً غنایم جنگى و غیر آن را نیز در بر بگیرد و این گونه موارد در قرآن بسیار است. براى نمونه چند مورد را ذکر مىکنیم:
الف) در آیه هفت سوره حشر مىفرماید: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا». این آیه، یک حکم کلى را بیان مىکند که مبتنى بر اطاعت از اوامر و ترک نواهى رسول اکرم (ص) است و حال آنکه شأن نزول آیه در مورد اموالى است که از دشمنان اسلام بدون جنگ و جهاد به دست مسلمانها بیفتد؛ یعنى «فىء».
ب) قرآن در آیه 233 سوره بقره «لا تکلف نفس الا وسعها» یک قانون کلى را بیان مىکند و مىگوید: هیچ کس بیش از قدرت و توانش تکلیف و مسئولیت ندارد و حال آنکه این آیه درباره اجرت زنان شیرده است و به پدر نوزاد دستور داده شده است که به میزان توانایى مالى خود به آنها اجرت بدهد.
ثالثاً: اگر جمودى در شأن نزول داشته باشیم باید بگوییم چون آیه خمس در مورد جنگ بدر است، پس فقط خمس را منحصر در غنایم جنگ بدر مىداند، نه مطلق دارالحرب. پس شامل غنیمتهاى جنگهاى دیگر پیغمبر نمىشود.
از جانب دیگر، به فرض اینکه آیه در مقام بیان خمس غنایم جنگى باشد، براى اثبات خمس سایر موضوعات مىتوان از سنّت و روایات صحیح و معتبر استفاده نمود؛ چنانکه در خمس معادن و گنج و رکاز گفته شد. این امر نه تنها منافاتى با آیه ندارد، بلکه شواهد زیادى بر اثبات مدعا داریم. براى نمونه، نمازهاى پنجگانه در قرآن صریحاً آمده و هم چنین به نماز طواف اشاره شده است، ولى از نماز آیات که به اتفاق شیعه و سنّى واجب است، سخنى به میان نیامده است یا همانگونه که در بحث گذشته اشاره کردیم، اصل نماز در قرآن آمده اما به چگونگى نمازهاى پنجگانه از نظر تعداد رکعات و سجود و تشهد، اشارهاى نشده است.
گذشته از همه اینها، اصولاً غنیمت از نظر لغت - چنانکه گفته شد - اعم از غنایم جنگى و سایر عواید است و هیچ قرینهاى بر انحصار آن در غنیمت جنگى وجود ندارد؛ چنانکه راغب اصفهانى در مفرداتش به صراحت مىگوید: «ثم استعملوا فى کلّ مظفور به من جهة العدى و غیره؛ [غنیمت] در هر چیزى که انسان از دشمن و غیر دشمن به دست مىآورد، به کار برده شده است.»
آلوسى، مفسّر معروف اهل سنّت نیز مىنویسد: «غنم در اصل به معناى هرگونه سود و منفعت است.»(10)
بنابر این مواردى را که خمس بر آنها واجب است، غیر از شمول و اطلاق آیه خمس، مىتوان از سنّت رسول خدا (ص) و روایات اهل بیت (علیهم السلام) نیز استنباط نمود. مضاف بر این، در آیات دیگرِ قرآن، غنیمت به تمام منافع مالى اطلاق شده است.(11) لذا منحصر کردن در غنایم جنگى دلیل قاطعى مىطلبد که چنین چیزى وجود ندارد.
رابعاً: این برداشت انحصارى از آیه، مخالف با تاریخ و کلمات حضرت رسول (ص) و امام على (ع) و ائمه دین است. خوشبختانه حدیثى از طریق اهل سنّت از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «اعطیت خمساً لم یعطیها احد قبلى... احلّت لى الغنائم لم تحلّ لاحد قبلى؛(12) بخشیده شدم خمسى را که به احدى پیش از من عطا نشده است و غنایم تنها بر من حلال شده که به احدى قبل از من حلال نبوده است.»
از همه روشنتر، احتجاج حضرت على (ع) بر ضد یاران سقیفه بنى ساعده است که قبلاً بیان داشتیم. بدون تردید مقصود از خمس در این احتجاج، خمس اموال خدیجه کبرى بوده است که به سود تجارت مربوط مىشود، نه میدان جنگ.
در خاتمه با توجه به اینکه علماى سنّى اهل بیت پیامبر را قبول دارند، باید خمس را در هفت چیز بپذیرند، زیرا به فرمایش امام (ع) خمس در هر منفعت خرد یا کلانى که مردم به دست مىآورند، واجب است.(13)
پی نوشتها:
1) الخراج، ص 83 و معالم المدرستین، ج 2، ص 118.
2) زاج، جسمى است معدنى و بلورى شکل به رنگهاى سفید، سبز، سیاه و کبود و از سنخ نمکهایى است که به طور آزاد در طبیعت به دست مىآید: فرهنگ عمید، ماده زاج.
3) سنن بیهقى، ج 4، ص 152.
4) مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 128 و سنن بیهقى، ج 4، ص 155.
5) کنزالعمال، ج 7، ص 65.
6) صحیح مسلم، ج 1، ص 35.
7) تفسیر کبیر فخر رازى، ج 16 - 15، ص 164 و 165.
8) مجمع البحرین، ماده غنم.
9) همان، ص 165.
10) تفسیر روح المعانى، ج 1، ص 2.
11) از جمله آیه 29 سوره انفال و آیه 94 سوره نساء.
12) سیدمرتضى کمالى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج 3، ص 228 و سیره حلبى، ج 7، ص 153.
13) وسائل الشیعه، ج 42، ص 350.
سورة الفاتحة | سورة البقرة | سورة آل عمران | سورة النساء | سورة المائدة | سورة الأنعام | سورة الأعراف | سورة الأنفال | سورة التوبة | سورة یونس | سورة هود | سورة یوسف | سورة الرعد | سورة إبراهیم | سورة الحجر | سورة النحل | سورة الإسراء | سورة الکهف | سورة مریم | سورة طه | سورة الأنبیاء | سورة الحج | سورة المؤمنون | سورة النور | سورة الفرقان | سورة الشعراء | سورة النمل | سورة القصص | سورة العنکبوت | سورة الروم | سورة لقمان | سورة السجدة | سورة الأحزاب | سورة سبأ | سورة فاطر | سورة یس | سورة الصافات | سورة ص | سورة الزمر | سورة غافر | سورة فصلت | سورة الشورى | سورة الزخرف | سورة الدخان | سورة الجاثیة | سورة الأحقاف | سورة محمد | سورة الفتح | سورة الحجرات | سورة ق | سورة الذاریات | سورة الطور | سورة النجم | سورة القمر | سورة الرحمن | سورة الواقعة | سورة الحدید | سورة المجادلة | سورة الحشر | سورة الممتحنة | سورة المعارج | سورة الصف | سورة الجمعة | سورة المنافقون | سورة التغابن | سورة الطلاق | سورة التحریم | سورة الملک | سورة القلم | سورة الحاقة | سورة نوح | سورة الجن | سورة المزمل | سورة المدثر | سورة القیامة | سورة الإنسان | سورة المرسلات | سورة النبأ | سورة النازعات | سورة عبس | سورة التکویر | سورة الانفطار | سورة المطففین | سورة الانشقاق | سورة البروج | سورة الطارق | سورة الأعلى | سورة الغاشیة | سورة الفجر | سورة البلد | سورة الشمس | سورة اللیل | سورة الضحى | سورة الشرح | سورة التین | سورة العلق | سورة القدر | سورة البینة | سورة الزلزلة | سورة العادیات | سورة القارعة | سورة التکاثر | سورة العصر | سورة الهمزة | سورة الفیل | سورة قریش | سورة الماعون | سورة الکوثر | سورة الکافرون | سورة النصر | سورة المسد | سورة الإخلاص | سورة الفلق | سورة الناس ***************************************************** ابن کثیر دمشقی و تعصب مذهبی درکتاب البدایة و النهایة
ابن کثیر دمشقی و تعصب مذهبی درکتاب البدایة و النهایة نگاهی به تفسیر ابن کثیرhttp://www.ensani.ir/fa/content/38928/default.aspx |
سرگذشت اسارت در سلول های بغداد
سرگذشت اسارت در سلول های بغداد
***نسیم معرفت***
سرگذشت اسارت در سلول های بغداد
مقدمه
خدا را شاکرم که توفیق حاصل شد تا پس از تحمّل سالها اسارت در دست دشمن بعثی، به میهن اسلامیایران بازگشته و زندگی تازهای را شروع کنم. مسلماً رزمندگان اسلام هنگام عزیمت به جبهههای جنگ تنها به شهادت یا مجروح شدن و یا سالم بازگشتن فکر میکردند و کمتر کسی تصوّر میکرد که اسارت نیز یکی از گزینههای رفتن به جبهه باشد اما سرنوشت برخی از رزمندگان به گونهای دیگر رقم خورد و در عرصة آزمایشی سخت و طاقتفرسا قرار گرفتند و خوشبختانه آزادگان توانستند در این آزمایش الهی با سربلندی به میهن و خانوادة صبورشان بازگردند.
کتاب آیینهی تمام نمای حوادث و رخدادهایی است که سرگذشت پیشینیان را برای نسلهای آینده رقم میزند و آنان را با بسیاری از واقعیّتها و ناگفتههای گذشته آشنا میسازد. خاطرات بخشی از تاریخ را شکل داده و از آن به عنوان منبع غنی و گنجینهای برای شناخت ویژهگیها و شرایط روحی، روانی، فرهنگی و اجتماعی فرد یا جامعهای استفاده میگردد.
دوران اسارت یادآور مظلومیت، غربت و صبر و استقامت آزادمردانی است که سالیان سال زندگی خود را در اسارت دشمن بوده و با صبر و شکیبایی خود، سرمشق آزادی و آزادگی قرار گرفتند.
دوران اسارت، بخشی از تاریخ هشت سال دفاع مقدس ملت قهرمان ایران را در برابر متجاوزین بعثی تشکیل میدهد و سرگذشت آن مملو از حوادث تلخ و ناگوار میباشد. در دوران اسارت، حوادثی رخ داد که هیچگاه از فکر و یاد آزادگان محو نخواهد شد و فراموش شدن آن امری بسیار دشوار است.
بر این اساس تصمیم گرفتم سرگذشت اسارت در سلّولهای بغداد را در این مجموعه بنویسم تا شاید قدم ناچیزی در جهت رشد و شکوفایی اذهان نسل کنونی و نسلهای آینده با رخدادهای اسارت در زندانهای عراق برداشته باشم.
خاطراتی که در پیش روی شماست، ماجرای انتقال ما از اردوگاه موصل 4 (3 قبلی) به سلّولهای بغداد و تحمل دو ماه زندانی در سلّولهای بغداد بوده و گوشهای از خاطرات 8 سال اسارت در اردوگاههای عراق میباشد.
خوشبختانه در سال 1390 موفق شدم مجموعه این خاطرات را در کتاب(سرگذشت اسارت در سلّول های بغداد) چاپ و منتشر نمایم.
محمد صابری ابوالخیری
شروع ماجرا
چندین سال از دوران اسارت را با هزاران خاطره پشت سر گذاشته بودم. هوای سرد زمستان بر اردوگاه سایه افکنده بود. دیوارهای بلند اردوگاه، هجران و دوری از میهن، نعرههای دژخیمان بعثی و غربت و تنگناهای اسارت همگی کوهی از مصایب و مشکلاتی بود که تا این هنگام بر تن رنجور من و سایر اسیران ایرانی سنگینی میکرد. تا این زمان بیش از هفت سال از دوران اسارت سپری میشد و قطعنامه 598 سازمان ملل متحد توسط دو کشور ایران و عراق پذیرفته شده بود.
چندین ماه از برقراری آتش بس بین دو کشور میگذشت ولی اسراء همچنان در اردوگاههای موصل، رمادیه، تکریت، عنبر و…. دوران اسارت را سپری میکردند.
این اردوگاه یعنی اردوگاه موصل شماره 4 (با نام قبلی 3)، دومین اردوگاهی بود که من پس از گذشت 7 سال اسارت، در آن زندانی بودم. اردوگاه داخل پادگانی خارج از شهر موصل مانند دژی محکم با دیوارهای بلند در دو طبقه ساخته شده بود. سه اردوگاه دیگر نیز با همین سبک و سیاق اما با اندازههای متفاوت در کنار این اردوگاه قرار داشتند. شب و روز برای زندانی، در این دژهای محکم و بلند خلاصه میشد. ارتباط با دنیای خارج از اردوگاه کاملاً قطع و به جز نگهبانان عراقی و هیأت صلیب سرخ که هر دو ماه یک بار به اردوگاه میآمدند، کسی حق ورود به اردوگاه را نداشت.
بعثیها همواره در اذیّت و آزار ما نقشة جدیدی میکشیدند و با بهانهجوییهای متعدّد به ضرب و شتم ما میپرداختند و این بار با بهانه و نقشة تازهای وارد میدان شدند. ماجرا به این ترتیب آغاز شد که در دی ماه 1367 بعثیها، جملة توهینآمیزی که مخالف با ارزشهای اعتقادی ما بود، بر روی دیوار اردوگاه نوشتند. مشاهدة این نوشته برای هیچ کدام از اسراء قابل تحمل نبود زیرا در طول سالهای گذشته هیچ اسیری حاضر نشده بود حتی یک لحظه به حرمت حضرت امام خمینی« ره» اهانت شود و بعثیها این موضوع را به خوبی میدانستند و نسبت به حسّاسیّت اسرا واقـف بودند.
اکنـــون پس از گذشت هفـــــت سـال از اسارت چگونه میتوانستند چنین جسارتی را تحمّــــل کنند. پس بایـد چــــارهای میاندیشیدند و از خود واکنشی نشان میدادند. به همین دلیل هنگام آمار ظهر(1)، اسرا در یک حرکت هماهنگ و منسجم، از ورود به آسایشگاه خودداری کردند. در آن روز سربازان بعثی هر چه تلاش کردند اسرا را داخل آسایشگاه کنند،کسی حاضر به انجام این کار نشد. سربــازان بعثی بسیار عصبانی شده و با فحش و ناسزا پرسیدند: چرا داخل آسایشگاه نمیشوی؟
اسراء اعتراض خود را در باره نوشتة اهانتآمیز، به گوش سربازان بعثی و سپس به فرمانده اردوگاه رساندند. فرمانده اردوگاه با شنیدن این موضوع عصبانی شد و بلافاصله موضوع را به بغداد گزارش داد.
چند روز از این واقعه گذشت و بعثیها به دنبال فرصتی بودند تا به هر ترتیب این حرکت را سرکوب کنند.
در یکی از همین روزها مسئول آسایشگاه(1) نزد من آمد و گفت: مطلبی است که باید آنرا به تو بگویم نمیخواهد نگران شوی.
با تعجب پرسیدم: موضوع چیه؟
- چیزی نیست. خونسردی خودت رو حفظ کن شاید این چیزی را که میخوام باهات در میون بگذارم، یک سیاهبازی بیشتر نباشه.
منتظر شنیدن بقیهی ماجرا بودم که کنجکاوانه پرسیدم: خوب بگو ببینم موضوع چیه؟
- بعثیها اسم چند نفر از اسرا را به من دادهاند و تو هم یکی از اونا هستی.
- میدونی هدف اونا از انتخاب ما چیه؟
- نمیدونم ولی ظاهراً قراره با شوما صحبتی بکنند.
من چیزی نگفته و به موضوع اهمیّتی ندادم.
ساعت 12 همان روز سوت آمار زده شد و ما در صف آمار نشستیم. ناگهان سرباز بعثی(2 کاغذی از جیبش درآورد و نام من وچند نفر دیگر از برادران را که روی کاغذ نوشته بود، قرائت کرد و گفت : فوراً باید به اتاق فرمانده اردوگاه برویم.
من و تعدادی اسرا از آسایشگاههای مختلف به طرف در اردوگاه حرکت کرده و به طرف اتاق فرمانده بعثی هدایت شدیم. اتاق فرماندة عراقی خارج از محوطة اردوگاه قرار داشت و ورود کلیة اسرا به آن قسمت ممنوع بود.
در مجموع 31 نفر بودیم که بعثیها از اردوگاه انتخاب کرده بودند. در میان افراد انتخاب شده چند روحانی، دانشجو وکسانی که نقش اساسی در مدیریّت اردوگاه به عهده داشتند، به چشم میخوردند.
یکییکی از در اردوگاه خارج شده و وارد اتاق فرمانده شدیم. چند ردیف صندلی در اتاق فرمانده اردوگاه چیده شده بود. به ترتیب روی صندلی نشستیم. مدّتی منتظر ماندیم تا اینکه بالاخره چند افسر بعثی با چهرههای عبوس و ناخوشایند وارد اتاق شدند.
در میان آنان افسری تنومند و مسن که سایر افسران او احاطه کرده بودند و نسبت به او احترام ویژهای قائل بودند، دیده میشد و مشخص بود که این افسر بعثی برای هدف خاصّی از بغداد راهی موصل شده است.
ابتدا او خود را با نام تیمسار نذّار فرمانده کل اسرای ایرانی در عراق معرفی کرد. و با تکبّر و نخوت سخنان خود را آغاز نمود. سخنان او توسط یکی از اسرای عرب زبان ترجمه میشد.
تیمسار بعثی سخنان خود را با حرفهای بسیار بیهوده و به دور از منطق و با اهانت به ارزشهای انقلاب اسلامیایران، آغاز کرد. بیشتر گفتار او پیرامون تهدید به قتل، کشتار و اعدام دور میزد.
او ادامه داد: این جا کشور عراق است. در و دیوار و خاک اینجا متعلّق به کشور عراق میباشد و کسی حق ندارد کوچکترین اهانتی به رژیم عراق نماید. کسی حق ندارد در اینجا آشوب کند. من همة شما را میشناسم و شنیدهام شما آرامش اردوگاه را به هم زده و موجب بینظمیاردوگاه شدهاید.
تصور نکنید از جایگاه و منزلت بالایی برخوردارید، نه. چنین نیست شما نزد ما هیچ ارزشی ندارید. ما میتوانیم همه شما را اعدام کنیم. ما از هیچکس حتّی صلیب سرخ و سازمان بینالملل هراسی نداریم و کاری هم از دست آنان ساخته نیست. به فرض اینکه آنان بخواهند بعداً رسیدگی کنند، ما راههای زیادی برای سرپوش گذاشتن بر این قضیّه داریم. ما میتوانیم به صلیب سرخ بگوییم اینها به مرگ طبیعی مردهاند. کسی چه میداند؟
او در حالیکه بسیار خشمگین شده بود و انگشت سبّابه خود را به نشانة تهدید تکان میداد گفت: من همه شما را میشناسم و تمام اطّلاعات و ویژگیهای فردی شما را میدانم. فکر نکنید من از همه جا بیخبر هستم. نه اینطور نیست. من این اطّلاعات را از افراد خودتان گرفتهام.
باشنیدن این کلمه که «من این اطلاعات را ما از افراد خودتان گرفتهام» کمی به فکر فرو رفتم. آیا او راست میگوید؟ آیا در بین اسرای اردوگاه ما جاسوسی وجود دارد؟ نه. هرگز. در طول این چند سال کمتر کسی بوده که به هموطنان خود خیانت کند. او حتماً قصد دارد ما را به یکدیگر بدبین کند.
سپس کاغذی از جیب خود درآورد و نام برادران را یکی یکی قرائت کرد.
ابتدا نام یکی از اسراء را که از روحانیّون بود،(3) از روی کاغذی خواند و گفت: جمشیدی کیه
حاج آقا جمشیدی از روی صندلی بلند شد و ایستاد و گفت: بله من هستم
تیمسار به او خیره شد و کمی او را برانداز کرد و گفت: من تو را میشناسم و میدونـم که تو امام جمعه فلان شهرستان شمال ایرانی و اسم فلان خیابون به نام تو نامگذاری کردهاند. اینطور نیست؟
حاج آقا جمشیدی چیزی نگفت و تیسمار به گفت: بنشین
سپس نام یکی از برادران (آقای صالحآبادی) را که روحانی بود،(4) صدا زد و پرسید: تو چند کلاس سواد داری ؟
- پنج کلاس
- تو دروغ میگی من خوب میدونم که تو در حوزه علمیّه درس خواندهای و شنیدهام که رهبر اردوگاه هستی (با تمسخر). سپس پرسید: شغلت تو ایران چی بوده؟
-کشاورز
- هِه هِه... (با حالت تمسخر) بگو ببینم تو اصلاً میدونی گندوم را چطوری میکارند؟
در این لحظه اسیرایرانی چیزی نگفت و تیمسار سراغ اسم بعدی رفت و نام یکی دیگر از برادران به نام علی (5) را صدا زد و گفت: شنیدهام که تو در ایران باشگاه ورزشی داری و با رشتههای مختلف ورزش آشنایی داری
علی که تعجب کرده بود، گفت: من اصلاً تو ایران باشگاه نداشتم.
تیمسار با پرخاشگری به او گفت: دروغگو بشین سَرِ جات تو اینجا اسرایی را که تابع قوانین ایران نیستند را داخل حمام میکنی و با مشت و لگد به جونشون میافتی و دست و پاشونا میشکنی بعد بهانه میکنی که دست و پای اونا هنگام بازی فوتبال شکسته است.
- نه اصلاً این واقعیّت نداره.
تیمسار بعثی در حالیکه بسیار عصبانی شده بود، با تهدید گفت: به زودی در زندانهای بغداد صابون زیر پات میگذارن تا پات بلیزه و بشکنه. اون موقع متوجه میشی که دست و پا شکستن چه طعمی داره
سپس تیمسار بعثی نام یکی دیگر از اسراء(6) را صــدا زد و گفت : بگو بدونم تو ایران چه کاره بودی ؟
- قلگر
تیمسار بعثی که میدانست بازیچه اسیر ایرانی شــده است، با تمسخر پرسید: واقعاً تو قلگری بلدی و میتونی بگی قلگری یعنی چه ؟
- بله …
- خفه شو.
در این هنگام تیمسار سخنان اورا قطع کرد و با حالت تهدید آمیز گفت: نگران نباش به زودی تو زندانهای بغداد قلگری را بهت یاد میدم.
او در ادامه نام یکی دیگر از اسراء به نام بهروز(7) را صدا زد و پرسید: پسرجون تو چرا به جوونی خودت رحم نمیکنی؟ مگه تو قصد نداری به کشورت برگردی؟ تو نمیخواهی ازدواج کنی؟
برادر اسیر پاسخی به او نداد ولی در دلش گفت: این دلسوزیها به شما نیامده است.
تیمسار ادامه داد: من بهت توصیه میکنم از تبلیغات بر علیه عراق دست برداری و آیندة خودت را به مخاطره نندازی.
کمکم نوبت به من رسید و تیمسار نام مرا به زبان آورد و پرسید: چند کلاس سواد داری؟
- پنجم ابتدایی
- تو عرب زبانی ؟
من که از سؤال او متعجّب شده بودم گفتم : نه من اهل اصفهانم.
بعثیها نسبت به عرب زبانها حساسیت بیشتری داشتند. و هرگز نمیتوانستند بپذیرند که یک نفر عرب زبان در جنگ شرکت کند. زیرا پیش خود تصوّر میکردند که این جنگ جنگ بین عرب و عجم میباشد.
تیمسار دیگر چیزی نپرسید و گفت بزودی من با شما جلسه دیگری خواهم داشت.
جلسه به اتمام رسید و افسران بعثی از اتاق خارج شدند و بدنبال آن چند نفر سرباز عراقی ما را به آسایشگاههای خود بازگرداندند. پس از بازگشت به آسایشگاه هر یک از اسرا پیرامون جلسه و محتوای آن سؤالات زیادی داشتند. ما آنان را در جریان گذاشتیم. همه دوستان نگران من و سایر برادران شده بودند زیرا میدانستند به زودی بعثیها ما را از این اردوگاه به زندان و یا اردوگاه دیگری منتقل میکنند.
در این میان یک سؤال برای همه بدون پاسخ مانده بود.آیا این اطلاعات از سوی چه کسی در اختیار بعثیها قرار گرفته است؟ حتماً باید کار یک جاسوس باشد.
1- برنامه آمارگیری هر روز سه بار و در برخی روزها چهار مرتبه توسط عراقی ها انجام میشد. این برنامه بدین شیوه بود که یکی از افسران ابتدا در سوت مخصوصی میدمید و اسرا مجبور بودند با شنیدن سوت اول درهر جایی که ایستاده بودند، روی زمین میخکوب شده و تکان نخورند و با دمیدن سوت دوم به سمت آسایشگاه خود بدوند و با سوت سوم که ظرف چند ثانیه بعد دمیده میشد، مقابل آسایشگاه خود در صفوف پنج نفره نشسته تا افسر بعثی از اسرا آمار بگیرند.اگر اسیری پس از دمیده شدن سوت سوم در صف آمار حاضر نشده بود، به شدت با کابل مورد ضرب و شتم واقع میگردید.
کلیک:سرگذشت اسارت در سلول های بغداد
******************************************************************************
1- برادر آزاده آقای اصغر عبدالهی اهل محلات
2- نام او جاثم بود با چشمهای زاغ و سبیل کلفت.
3-برادر آزاده حجت الاسلام حاج آقا جمشیدی
4- برادر آزاده حجت الاسلام حاج آقا صالح آبادی
5- برادر آزاده آقای علی بلالزاده اهل آغاجاری
6-برادر آزاده آقای مرتضی سلطان محمد اهل تهران
7- برادر آزاده آقای بهروز رئیسی اهل اصفهان
http://saberimohammad.blogfa.com/
حاج حسین رفیعی( قاری برجسته از شهر سیاهکل استان گیلان)
رفیعی رتبه نخست مسابقات قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی گیلان را کسب کرد
حسین رفیعی دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی سیاهکل حائز رتبه نخست بیستمین دوره مسابقات قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی استان گیلان در بخش دانشجویی شد.
به گزارش درسیاهکل، حسین رفیعی دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی سیاهکل حائز رتبه نخست بیستمین دوره مسابقات قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی استان گیلان در بخش دانشجویی شد.
این قاری بین المللی در رشته قرائت تحقیق (حائز رتبه نخست) گردید و جواز حضور در مسابقات قرآن و عترت دانشگاههای آزاد اسلامی سراسر کشور را کسب نمود.
لازم به ذکر است این مسابقات در سه بخش دانشجویان، اساتید و کارکنان در رشتههای قرائت تحقیق، قرائت ترتیل، حفظ پنج جزء، حفظ 10 جزء، حفظ 20 جزء و حفظ کل قرآن کریم برگزار شد.
بیستمین دوره مسابقات قرآن دانشجویان و استادان دانشگاه آزاد در مرحله استانی، روز 18 مردادماه 94 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت برگزار شد.
********************************************************************************************************
به نام خدا
درخشش افتخار آمیز قاریان برجسته خطه گیلان در سطح استانی و کشوری وبین المللی بویژه جناب آقای حاج حسین رفیعی دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی سیاهکل بسی مایه فخر ومباهات وروشنی چشم ما می باشد. امید است از قرآن کریم که همه آیات نورانی آن حیات بخش همه جانبه برای بشریت است ، بهره شایسته برده وتعالیم ودستورات حکیمانه آن را در زندگی فردی وجمعی جامه عمل بپوشانیم ودر نظام جمهوری اسلامی ایران و جوامع مسلمین قوانین واحکام این کتاب آسمانی در پرتو فهم وتفسیر صحیح مکتب اهل بیت علیهم السلام با تبیین عالمان دین شناس به اجراء در آید.
انشاءالله.
اللهم عجّل لولیِّک الفرج
سیداصغر سعادت میرقدیم لاهیجی
از شهر مقدس قم_جوار کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیها
بیست وششم مرداد 1394 .
http://www.darsiahkal.ir/60624/%D8%B1%D9%81%DB%8C%D8%B9%DB%8C-%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D9%88-%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D9%86/#comment-46216
.: Weblog Themes By Pichak :.