سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید باران1/ شهید حجت الاسلام حسن عسکری؛

سید عبدالمجید میرغفاری :شهید عسکری  به شدت ولایت مدار بود.


اختصاصی گیلان آنلاین: شروع کرد به سخنرانی و افشاگری جنایات رژیم شاه که توسط ساواک دستگیر شد. 25 روز زندانی ساواک بود که با پادرمیانی آیت الله ضیابری و آیت الله لاکانی آزاد شد.



اختصاصی گیلان آنلاین: شهید همیشه تکه کلامش این بود: " ما مسلح به الله اکبریم" با این بیانی که داشت، جوانان و نوجوانان به درستی جذبش می شدند و در جریان به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی همواره همراهش بودند.

خون حسین (ع) مایه ی حیات است که در طول تاریخ، در کالبد ملت ها می جوشد. و این بار رادمردی از جنس دریا، از وارثان میرزا و از دیار محبّان حضرت مولاست که به ندای هل من ناصر حضرت عشق لبیّک می گوید.

گفتگو با حاج سید عبدالمجید میرغفاری،  همان که همه ی آرزویش این است بعد از سال ها دوری، در دیار باقی، با دوست و هم رزم شهیدش حجت الاسلام حسن عسکری محشور باشد برای همچون منی که تا امروز هیچ چیز از آن شهید عزیز نشنیده بودم بسیار دلنشین و دلچسب بود. گفتگویی که لحظه لحظه اش را مشمول باران رحمت الهی می شدم و این شد ماحصل این گفتگوی صمیمانه که از نظرتان می گذرد:

* * *

 

گیلان آنلاین: حاج آقا در ابتدا تشکر می کنم از اینکه وقت تان را در اختیار ما قرار دادید و می خواهم که به عنوان سؤال اول از رابطه ی خودتان با شهید عسکری برایمان بگوئید.
ما باهم بزرگ شدیم. شیخ حسن پسر دایی ام بود. بعدها با هم باجناق هم شدیم. خلاصه خیلی با هم ندار بودیم. 
شهید عسکری متولد 1322 بود، به ظاهر یک سال و نیمی از من بزرگتر بود. اما در اصل که بگیری هزاران سال از من فراتر بود و روشن تر.
برای ادامه تحصیل در دروس حوزوی از محل شان "چافوچا" روستایی در لشت نشاء، رفت به حوزه ی آستانه اشرفیه، از آنجا هم در ابتدا حوزه قم را انتخاب کرد و بعد ها به مشهد مقدس رفت و مقیم بارگاه ثامن الحجج شد. 
زندگی زاهدانه و عارفانه ای داشت. غذا کم می خورد. عبادتش باحضور قلب بود. خوابش سبک بود. کم حرف هم بود. اما حرف که می زد قولوا قولاً سدیداً بود.
بسیار متواضع و مردمی بود. در برابر مردم همیشه دست به سینه بود. مشکل مردم را حل می کرد. وقت و بی وقت نداشت برایش. گاهی وقت ها سر سفره ی غذا هم می شد که می آمدند پیشش و او هم به کارشان رسیدگی می کرد. خودش راگذاشته بود برای این کار.
یک روز قبل از صبح از خواب بلند شدم دیدم شهید عسکری دارد در تاریکی زمین را شخم می زند. من هنوز نماز صبحم را نخوانده بودم. پرسیدم: شیخ چه می کنی؟! گفت: "دارم منبر می سازم!" نگاهش فرق داشت. کم نظیر بود.

گیلان آنلاین: گویا شهید عسکری در جریان فاجعه 15 خرداد سال 42 قم بودند؟ درسته؟!
بله! ایشان همان روز با شهید یونس رودباری که در فاجعه فیضیه قم، توسط عوامل رژیم جراحات شدیدی برداشت و چند روز بعد از آن ماجرا به شهادت رسید، همراه بود.
آن وقت ها سنی نداشت، یک طلبه ی جوان 20 ساله، جریانات آن روز را این گونه برایم تعریف کرد: "کماندوها افتاده بودند در مدرسه و همه را داشتند می کشتند، یک سرگردی من را هول داد و با فحش و ناسزا هوار می کشید که برو دیگر مگه نمی بینی دارند همه را می کشند".
از قم که برگشت گیلان، شروع کرد به سخنرانی و افشاگری جنایات رژیم شاه که توسط ساواک دستگیر شد. 25 روز زندانی ساواک بود که با پادرمیانی آیت الله ضیابری و آیت الله لاکانی آزاد شد. بعد از آن هم همیشه باید می رفت ساواک خودش را معرفی می کرد.
این را هم همین جا بگویم که سوغاتی حضور شهید در قم، شروع آشنایی بنده با آیت الله بهجت (ره) بود. یک روز بهم گفت: یک آقایی در قم هست، به نام آیت الله بهجت. به نماز که می ایستد، گریه امانش نمی دهد. من پرسیدم  ریا نمی کند؟! گفت: نه! از آن به بعد بود که باب آشنایی ام با آیت الله بهجت توسط شیخ حسن برایم باز شد.

گیلان آنلاین: وقتی ایشون در حوزه مشهد مشغول بودند گویا رابطه نزدیکی با حضرت آقا داشتند. کیفیت این ارتباط چگونه بود؟
درس حضرت آقا را که آن وقت ها در حوزه مشهد مدرّس بودند، شرکت می کرد و چون محدودیت هایی داشته این حضور در کلاس ها، بین الطلوعین کلاسشان برگزار می شد.
در درس آیت الله طبسی هم شرکت می کرد. پامنبری آیت الله طباطبایی و شهید هاشمی نژاد هم بود.
زمانی بود که آیت الله طبسی ممنوع المنبر بود. آن وقت ها من نظامی بودم و بنا بر کاری که داشتم مشهد بودم. یک بار با همان لباس نظامی با شهید عسکری همراه شدم و به درس آیت الله طبسی رفتیم، گویا من یک جوری نشسته بودم که آن لباس، هیبت خاصی بهم داده بود. بیرون که آمدیم گفت: فلانی نباید در محضر ایشون آن طور می نشستی! یعنی این قدر دقت داشتند به اعمال، رفتار و حرکات ما!

گیلان آنلاین: چرا شهید عسکری شهر کوچصفهان را برای انجام فعالیت های انقلابی خود انتخاب کرد؟
ببینید کوچصفهان نشأت گرفته از اصفهانِ دیگر، یعنی اصفهان کوچک! رژیم هم فهمیده بود اینجا آدم های زیرک و زرنگی دارد. سعی کرده بود این شهر را بیشتر آلوده کند به اعتیاد و فساد و... به همین دلیل شهید کوچصفهان را برای تبلیغ انتخاب کرد و با خون خودش واقعاً تأثیر گذاشت.
شهید عسکری با اینکه درس خوانده ی حوزه مشهد بود اما معتقد بود مشهد آن قدرها روحانی و طلبه خوش فکر دارد که فضای لازم را برای حرکات انقلابی ایجاد کند. آن سال ها کوچصفهان هم جو بسیار نامساعدی داشت از یک طرف گروهک ها و کمونیست ها و از طرف دیگر منافقین و چماقدارها حرکات ضد انقلابی داشتند. بنابراین با توجه به جوّ نامناسب کوچصفهان و مرتبط بودن با سه شهر مهم رشت، آستانه و لاهیجان، کوچصفهان را برای اقامت و انجام فعالیت های فرهنگی ـ انقلابی خود انتخاب کرده بود.
در کوچصفهان لحظه ای بدون فعالیت نبود، تشکیل کلاس های عقیدتی و قرآنی برای نوجوانان، تربیت نسل جوان و آشنایی آن ها با آموزه های اسلامی و ایجاد روحیه انقلابی از فعالیت های اصلی این شهید بزرگوار بود.
یک بار به همراه شهید رفته بودم مسجد کاسه فروشان شهر رشت نزد آیت الله ضیابری، تا برای ساخت خونه در کوچصفهان استخاره ای بگیریم. آیت الله ضیابری استخاره را باز کرد. رو کرد به شهید، گفت: فلانی می خواهی خونه بسازی؟! گفت: آره! این آیه آمده بود: " ....یُبَشِّرَ المُؤمِنینَ الَّذینَ یَعمَلونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُم اَجرَاً حَسَناَ ـ ماکِثینَ فیهِ اَبدا. مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می دهند، مژده دهد که برای آنان پاداشی نیکوست. که در کنار آن پاداش نیکو جاودانه اند."

گیلان آنلاین: از شاگردان شهید عسکری که در کلاس های درس ایشان حضور داشتند کسی در خاطرتان هست؟
شاگرد زیاد داشت. کلاس های عمومی و خصوصیِ عقیدتی ـ سیاسی برگزار می کرد.  اقای شاهین رشاد از نوجوانانی بود که در کلاس های قرآنی و عقیدتی شهید عسکری حضور جدی داشت. یک پسر عمو داشت که آن هم، هم رزمش بود. آن موقع دانشجو بود و از شهید خط می گرفت. مأمور پخش اعلامیه های حضرت امام بود. آقای ایزدیار هم که سابق، رئیس آموزش و پرورش کوچصفهان بود، از شاگردان شهید بود. شهید همیشه تکه کلامش این بود: " ما مسلح به الله اکبریم" با این بیانی که داشت، جوانان و نوجوانان به درستی جذبش می شدند و در جریان به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی همواره همراهش بودند.

گیلان آنلاین: همین طور که می دونیم ضد انقلاب، کمونیست ها و گروهک ها در منطقه فعالیت ضد انقلابی گسترده ای داشتند، تقابل شهید عسکری با این گروهگ ها چگونه بود؟
قبل از انقلاب یک بار فرمانده ارتش رشت آمده بود کوچصفهان، آوازه ی منبرهای انقلابی شهید عسکری به گوشش رسیده بود. آن زمان شهید عسکری مسجد جامع کوچصفهان منبر می رفت. فرمانده آمده بود پشت مسجد کمین کرده بود و شاهد ماجرا بود. در همان جا شهید عسکری را بازداشت کردند و به کلانتری بردند. فرمانده گفته بود: "مایل بودم همان جا بیایم بالای منبر و بیندازمت پائین و ببرمت کلانتری!" سخنان آتشین و انقلابی شهید عسکری شده بود بلای جان دستگاه امنیتی رژیم.
مرتّب در زیر عبایش، نشریه یا اعلامیه های حضرت امام  که از نجف به دستش می رسید همراهش بود. ازش می پرسیدیم چرا این ها را همیشه با خودت حمل می کنی؟! می گفت: به این دلیل که اگر بازداشتم کردند و پرسیدند دلیل این فعالیت هایم چیست؟! بگویم به فرمان رهبرم عمل می کنم. دلیل حرف هایم سخنان و بیانات رهبرم هست! نترس بود و دلیر.
نزدیکی های پیروزی انقلاب در سال 57، شهید عسکری با همکاری دوستان انقلابی اش یک تظاهرات گسترده ای را در کوچصفهان به راه انداخته بود. از آن طرف پاسگاه محل هم نامردی نکرده بود یک سری از چماقدارها و مفسدان را اجیر کرده بود که بین تظاهرات کنندگان بیایند و شلوغ کاری کنند. چند روز بعد از آن راهپیمایی عظیم، انقلاب پیروز شد.  وقتی پاسگاه را قرق کردیم، دیدیم 250 برگ پرونده بر علیه شهید عسکری تنظیم کرده اند، هر سربرگی را که می دیدی بالایش نوشته شده بود: سردسته چماقدارها، شیخ حسن عسکری!
زمانی که امام تشریف می آوردند ایران، از کوچصفهان احدی نرفته بود. اما این شیخ، تک یل کوچصفهان بود که رفته بود دانشگاه، متحصن شده بود. ذوب در امام بود.
با این حال در فعالیت های اقتصادی و کشاورزی هم کم نمی گذاشت. بعد از انقلاب کمبودهایی بود. کمبود بنزین، نفت و  و... شهید عسکری هم در کمیته امداد، بنیاد مسکن، و شورای عالی جهاد سازندگی فعالیت های گسترده ای داشت. تمام سعی اش این بود که کمبودهای مردم را برطرف کند تا نگاهشان به انقلاب بدبین نشود. همین قدر برایتان بگویم که این شهید عزیز از لحظه لحظه ی عمرش به بهترین وجه استفاده کرد.
گیلان آنلاین: در سال های منتهی به پیروزی انقلاب و اوایل پیروزی انقلاب، چه روحانیونی در بخش کوچصفهان فعال بودند؟
علمایی بودند مثل آیت الله مستقیم. آیت الله ضیایی رئیس حوزه علمیه آستانه اشرفیه هم در منطقه نقش مؤثری داشت. شهید عسکری هم روحیه بالایی داشت و عامل وحدت بود. بعضی وقت ها اختلافاتی که پیش می آمد نمی گذاشت در روند جریان انقلاب خلائی ایجاد شود.
آیت الله مستقیم، یکی از علمای مجتهدی بود که آن زمان در منطقه بسیار سرشناس بود. ایشان تحصیل کرده ی نجف بود. یادمه یک بار مسئله ای پیش آمده بود که شهید به من گفت: "فلانی می دانم حق با من است، اما شما بروید منبر آیت الله مستقیم." نمی گذاشت بعضی ها سوء استفاده کنند. بسیار ایشان را تعظیم و احترام می کرد. آیت الله مستقیم هم اهل مدارا بود.
یک بار آیت الله ضیایی، شهید عسکری را خواست و گفت: "من داشتم از کوچصفهان گذر می کردم. در راه مدرسه ی دخترانه ای را دیدم که همه دانش آموزانش بی حجاب بودند! شما آنجا چه کار داری می کنی؟! آیت الله مستقیم چه کار می کند؟!"
و بعد از آن به شیخ حسن امکاناتی داد که در جریان فعالیت های فرهنگی ـ انقلابی شهید عسکری مؤثر بود و همین شد که شعله ی حضور شهید در این منطقه برافروخته شد.
خاطرم هست سال 57 به همراه شهید عسکری وارد مدرسه "فرهنگ دین" شدیم. همه ی طلّاب نشسته بودند. همزمان با ورود شهید عسکری به مجلس همه بلند شدند. سپس آیت الله احسانبخش هم که در مجلس حضور داشت رو کرد به همه ی طلّاب و گفت: "نمی دونید این شیخ چه کارها کرده در کوچصفهان!"

گیلان آنلاین: وجه تمایز شهید عسکری با مبلّغان و علمای دیگر چه بود؟  آن چه که او را از سایرین متمایز می کرد؟
بسیار نترس و شجاع بود. در بیان حرف حق هیچ ابائی نداشت. بودند بعضی از آقایون روحانی که می آمدند می گفتند: "ما به درد روحانیّت نمی خوریم. چون ما حیا می کنیم حرف بزنیم. اما شیخ حسن عسکری پیشانی افراد را می بیند و می گوید آنجه را که باید بگوید." به کاری که می کرد یقین داشت، باور داشت.
یک شخصی بود به نام سید جلال فاطمی که در لشت نشاء خیلی سرشناس بود. دب دبه و شهرت داشت. شهید عسکری را برده بود زیر سؤال که: "این چه حرف هایی است پسر فلانی، این روحانی کشاورز می زنه! شاه این جور! شاه اون جور! "
شهید که این حرف ها را شنید، پیغام داده بود: "فلانی تو داری از استخوان پوسیده پدرت استفاده می کنی!" آب دیده بود. گفتم که خودش را گذاشته بود برای این کار.
آن زمان رسم بود طاغوتیان، از طرف شهرداری یا سازمان های دیگر می آمدند بهش می گفتند: برای شاه دعا کن! و در ازای آن پول پرداخت می کردند. می گفت: " نه پول می خوام و نه دعا می کنم." اما بعضی ها بودند که آن وقت ها 100 تومان هم می گرفتند و دعاگوی شاه می شدند!
از ویژگی های مهمش این بود که همیشه موضع گیری اش بر اساس حق بود و حق محور زندگی می کرد. مثلاً بعد از پیروزی انقلاب و در انتخابات ریاست جمهوری به بنی صدر رأی داد و برایش فعالیت می کرد. وقتی متوجه شد بنی صدر با شهید بهشتی درگیر است، شده بود اولین عدوی بنی صدر.
بسیار دقیق هم بود. مثلا زمینی داشت در "چافوچا" که روستای پدری شهید عسکری بود. بسیار دقیق آن را بین ورّاث تقسیم کرد و سهم خودش را هم برای ساخت جاده در آن منطقه بخشید. یادمه یکی از رابطه ی نزدیکی که بین ما بود فکر می کرد شهید برادرمه! بهم گفته بود: "خدا برادرت را بیامرزد! می خواستم برم روستا پول نداشتم. پنج تومان داشت که داد به من." اصلا اهل زرق و برق دنیا نبود و برایش اعتباری نداشت.

گیلان آنلاین: بعد از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی برنامه شهید عسکری چه بود؟ در جبهه حضور داشتند؟
بله! او عاشق شهادت بود و همان طور بسیار حسابگر. چند ماهی می شد رفته بود جبهه، برایم تعریف می کرد که در خط مقدم 2 کیلومتر جلوتر از فرماندهان حرکت می کند بر همین اساس می گفت: روحانیّت گیلان شهید کم دارد. من باید بروم جبهه شهید بشوم و این خلاء را پر کنم تا آبرویی باشم برای این قشر. اصلا خودش را آماده کرده بود برای پر کشیدن، نگاهش آن بالایی بود، آن طرف را بیشتر می دید و می پسندید تا این پائین پائین ها را!

گیلان آنلاین: لطفا مهم ترین خاطرات برجای مانده از شهید عسکری را برایمان بازگو کنید.
سراسر زندگی یک شهید خاطره است. شهید عسکری به شدت ولایت مدار بود. یک خاطره ای از آن زمان به یادم مانده که حاکی از ولایت مداری این شهید بزرگوار است. من شنیده بودم وقتی امام زمان (عج) ظهور می کنند، اگر به پدر بگوید پسرت را باید بکشی پدر باید مطیع امر ولی باشد. منظور این بود که در راه ولیّ باید از فرزندت، از جگر گوشه ات هم دست بِکشی!
 یک روز مهدی پسر کوچک شهید عسکری که آن وقت ها 2 سالش بود و پسر بچه زیبا و بامزه ای بود. داشت بازی می کرد از شهید عسکری پرسیدم: اگر امام زمان بیاید و از شما بخواهد که مهدی را قربانی کنی! چه می کنی؟! قسم خورد که هر 4 فرزندم را هم که بخواهد می دهم.

گیلان آنلاین: شهید عسکری در دستان شما به شهادت رسید و شما لحظات آخر در کنارش بودید. این حادثه چگونه اتفاق افتاد؟
شبی که شهید عسکری به شهادت رسید، غروب جمعه بود. شب قبلش من خواب دیدم که تیری از پشت به بدنم اصابت کرده، صبح که شد به همراه خانواده ی شهید به منزل پدر خانمم رفتیم. من همش در این فکر بودم که تعبیر این خواب چیست؟! اما شهید عسکری شوخی اش گل کرده بود. با پسر کوچک من گرم بازی بود. خیلی شاد و سرحال بود. برای من جای تعجب بود که این شیخ چرا این طوری می کند! نهار را در آنجا ماندیم و بعد برگشتیم منزل.
خورشید روز ششم شهریور ماه سال 60 کم کم داشت غروب می کرد که از منزل شهید صدای شلیک گلوله شنیدم. چون ما با هم همسایه بودیم. یک تیر، دو تیر، سه تیر، من در ابتدا تصور می کردم که شیخ حسن دارد تمرین تیراندازی می کند. چون با شهید کریمی رابطه ی نزدیکی داشت و شهید کریمی قرار بود برای محافظت از شهید عسکری اسلحه ای را در اختیارش بگذارد.
 خودم را رساندم به منزل شهید. دیدم شهید عسکری در حیاط منزلش و در حالی که داشت برای نماز آماده می شد توسط منافقین به ضرب گلوله مجروح شده، یک طرفش را من گرفتم و طرف دیگرش را همسرش. شدت جراحات به حدی زیاد بود که مدت زیادی نتوانست دوام بیاورد و به شهادت رسید. آنجا بود که به عینه دیدم "شهید نظر می کند به وجه الله". چهره ی خندان شهید شیخ حسن عسکری و آن نگاه مصمم اش در لحظه ی شهادت حکایت "یَستَبشِرونَ بِنِعمَةٍ مِن الله وَ فَضل" بود.
در روز تشییع پیکر شهید باران شدیدی می بارید. اما با این حال این سیل عظیم جمعیت بود که پیکر شهید را همچون مرواریدی بر بلندای دستان خود به میعادگاه عاشقان می برد و این شد که سرانجام شیخی که خود شهید پرور بود به درجه عظیم شهادت هم رسید. همان چیزی که سال ها آرزویش را می کشید.

گیلان آنلاین: چه عواملی در ترور این شهید نقش داشتند؟ عامل ترور دستگیر شد؟!
در همسایگی ما خانواده ای زندگی می کرد که پنج پسر داشت. مادرشان رو می کرد به ما، با افتخار می گفت: من مادر  پنج مجاهدم! یکی دو تا از فرزندانش فرار کردند آلمان، یکی اعدام شد. یکی معتاد بود. خلاصه خانواده سر به راهی نبودند. می توانم بگویم که آن ها زمینه سازی کردند. شناسایی کردند. گرا دادند برای ترور شهید، توسط منافقین.
منزل شهید هم که نه حصار داشت و نه دیواری! تا هوا تاریک شد از موقعیت به دست آمده استفاده کردند و شهید عسکری را ترور کردند. سرانجام آن منافق هم دستگیر شد و به سزای اعمالش رسید.

گیلان آنلاین: و حرف آخر؛
همان طور که رهبر انقلاب فرمودند: "زنده نگاه داشتن یاد شهدا کم تر از شهادت نیست." من معتقدم هرکسی برای این شهید مظلوم قدمی بر دارد می بیند اثرش را. امیدوارم همواره موفق و مؤید باشید.


گفتگو از مرضیه محمودی




تاریخ : دوشنبه 93/3/26 | 6:37 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی