به گزارش جهان، نسلی که مارکسیسم را در حزب توده و گروههای چپگرا تجربه کرده بود و از همه ناامید به دنبال اسلامی میگشت که انقلابی بودن خود را هم حفظ کند؛ نسلی که از لیبرالیسم و غرب سخت سرخورده شده بود و از سنت سخت وحشت داشت و به دنبال اسلامی نو میگشت تا هم پاسخی به ندای درونش باشد و هم به نیاز برونش. شخصیت، گفتار و اعمال شریعتی مجموعهای از اضداد بود که اگر کنهش وارسی نشود، هم میشود او را متجدد غربگرا دانست و هم مسلمان سنتگرایش خواند، هم میشود در اثبات سنی بودنش دلیل آورد و هم در تعصب شیعیاش استدلال کرد.
در کلامش دهها دلیل بر ضدیتش با روحانیت یافت میشد و دهها دلیل به هواداریش از روحانیت و... به همین خاطر بود که آیتالله بهشتی وی را «یک جستجوگر در مسیر شدن» میدانست. او دکتر را چنین توصیف میکرد: «دکتر از دید من، از اندیشههای آمیخته به مکتبهای اروپایی و نو، یا عرفان ایران زمین و هند یا آمیزههای دیگر همواره به سوی شناخت اسلام زندهی سازندهی پیش برند? خالصتر حرکت میکرد» و به عبارتی دیگر «دکتر همواره رو به اصالت اسلامی پیش میرفت.» مجموعهی تحولات شخصیتی و فکری شریعتی قضاوت در مورد وی را بسیار سخت میکند و واکاویی همه جانبه را در خانواده، شخصیت، زندگی و آثار او میطلبد؛ با این حال به این بهانه نمیشود از نقش شریعتی در انقلاب اسلامی سخن نگفت. برای نزدیکتر شدن به شناخت شریعتی لازم است چند موضوع که شایستهی طرح در این کتاب باشد، مورد بحث قرار گیرد.
شریعتی در سال 1312 در یک خانوادهی روحانی در مشهد متولد شد. جدّ دکتر، ملاّ قربانعلی معروف به آخوند حکیم مرد فیلسوفی بود که در مدارس بخارا، مشهد و سبزوار تحصیل کرده بود و از شاگردان ملاهادیسبزواری، صاحب منظومه، بود. مردم مزینان به تشویق نایبالحکومه از ملاقربانعلی خواستند تا پیشوایی آنها را در مزینان به عهده بگیرد. ملاقربانعلی با کمک مردم و نایبالحکومه حوزهای را در مزینان تأسیس میکند و به تربیت شاگرد میپردازد. پدربزرگ شریعتی شیخ محمود نام داشت که وی نیز به سنت وراثت، پیشنماز و مدرس مزینان گشت.
پدر علی، محمد تقی شریعتی بود. وی دروس حوزه را تا سطح در حوزهی مشهد به پایان رساند و در اثر فشارهای رضاشاه لباس روحانیت را از تن در آورد و به تدریس در مدارس جدید پرداخت. البته دکتر شریعتی خود علت خارج شدن پدرش را برای ساواک چنین نوشته: «پدرم گرچه در آن ایام نیز مثل همیشه یک معلم و یک متفکر مستقل بود و نه به دستگاههای تبلیغاتی گوناگون بستگی داشت و نه از عمال سیاسی و تبلیغاتی دولت وقت محسوب میشد؛ ولی از این موقعیت برای پیشبرد افکار نوی خویش استفاده کرده، لباس را عوض کرد و برخلاف مقاومتی که در آن هنگام علیه تجددطلبی حتی تقرب و همکاری با مؤسسات نوبنیاد اداری و علمی از قبیل دادگستری، ثبت و فرهنگ و غیره میشد و تعویض لباس را با تعویض دین، و ورود به ادارات دولتی را با خروج از اسلام مترادف میدیدند، رسماً وارد فرهنگ شد.» علی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در مشهد به اتمام رساند. او در سال1329 به دانشسرای مقدماتی مشهد راه یافت و در سال 1333 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد.
شریعتی در سال 1335 به دانشکدهی ادبیات مشهد رفت و دو سال بعد فارغالتحصیل شد. دکتر در همان دوران دانشجویی در مشهد به نوشتن و سخنرانی نیز میپرداخت. ترجمهی کتاب ابوذر غفاری، نوشتهی عبدالحمید جودةالسحار، نویسندهی معروف مصری، مربوط به همین دوران است. سالهای 1331ـ 1332 که فعالیت مارکسیستها زیر سایهی حزب توده به اوج رسید، شریعتی با برقراری جلساتی در کانون نشر حقایق اسلامی و منازل، به رد مارکسیسم پرداخت.
مجموعهی این جلسات با نام «اسلام مکتب واسطه» منتشر شد. این کتاب که در سن 20 سالگی دکتر تألیف شده، نشان از مطالعات گسترده و نبوغ فکری وی بود. دکتر در مبارزه علیه مارکسیسم فعال بود تا جایی که دانشجویان کمونیست در خوابگاه دانشکده به او حمله کردند و وی را سخت مجروح کردند. شریعتی در 24 تیرماه 1337 با یکی از همکلاسان خود به نام پوران شریعت رضوی ازدواج کرد. ازدواج شریعتی با پوران شاید نمادی از تأثیرپذیری خانوادهی شریعتی از تجدد باشد. هر چند خانوادهی شریعتی همچنان روش سنتی خود را حفظ کرده بودند، ولی خانوادهی پوران به قضاوت خود وی «از جمله بازاریانی بودند که به ناچار سیاستهای مدرنیزاسیون رضاشاهی» را پذیرفته بودند. شاید تغییر نام فاطمه، نام شناسنامهای وی، به پوران نمادی از این تغییر بود.
پوران در ابتدا با این ازدواج موافق نبود. این مخالفت «نه تنها به اختلاف روحیه محدود نمیشد، ]بلکه به خاطر[ محیط پرورشی متفاوت، نظام ارزشی دوگانه که یکی محصول مقاومت در برابر هجوم فرهنگی غرب و مدرنیزم بود و دیگری نتیجهی انعطاف و پذیرش آن بود به این دوگانگی و اختلاف ابعاد گستردهتری میداد.» هر دو خانواده نیز به همین دلیل با این ازدواج موافق نبودند. خانوادهی پوران «میپنداشتند که محیط زندگی آنها با روحیهی وی سازگار نخواهد بود و خانوادهی علی نیز بیشتر دوست میداشتند تا او همسری برگزیند که سنتهای خانوادگی و موفقیت مذهبی آنها را خدشهدار نکند.» آمدن عروسی بیحجاب و غیرسنتی برای محمد تقی شریعتی چندان خوشایند نبود؛ ولی سرانجام اصرار علی همه را تسلیم کرد و ازدواج صورت گرفت.
این ازدواج به شدت مورد انتقاد متدینین قرار گرفت. این ازدواج «حادثهی روز» شد و از اینکه «علی شریعتی با یک خانم همکلاس خود ازدواج کرده که حجاب اسلامی ندارد، پدر و پسر مورد طعن و تکفیر محافل... شهر و فشار همهجانبه قرار گرفتند.» شریعتی خود از اینکه این بیحجابی همسرش «سخن روز و تنها مسئلهی این شهر شده» بود، سخت گلهمند بود. به هرحال گلهی شریعتی بیمورد بود و حق با مردم بود.
شریعتی در اواخر خرداد ماه 1338 موفق شد با بورس دولتی برای ادامهی تحصیل به فرانسه برود. شریعتی تا سال 1343 در فرانسه بود و موفق شد دکترای تاریخ خود را از دانشگاه سوربن اخذ نماید. شریعتی در این مدت با آثار نویسندگان و اساتیدی آشنا شد و سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفت.
او در همین مدت کتاب نیایش الکسیس کارل را مطالعه کرد و تحت تأثیر آن قرار گرفت. وی این کتاب را که موضوعش آثار علمی دعا بر فیزیولوژی و روان و اعصاب و اخلاق بود، ترجمه کرد و به ایران فرستاد و پدرش با افزودن مقدمهای آن را چاپ و منتشر کرد. وی در فرانسه با آثار فرانتس فانون نویسندهی انقلابی الجزایر آشنا شد و سخت تحت تأثیر اندیشههای او قرار گرفت. مطالعهی آثار برکسون و ژان پل سارتر، نیز در او بسیار مؤثر بود؛ ولی بیش از همه تحت تأثیر گورویچ، استاد جامعهشناسی، برک و لویی ماسینیون، استاد اسلامشناس دانشگاه سوربن قرار گرفت.
شریعتی خود در این مورد مینویسد: «گورویچ نگاهی جامعهشناسانه به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقی وسیع در برابرم گشود و پرفسور برک مذهب را نشانم داد.» دکتر شریعتی بیش از هر کس دیگر تحت تأثیر ماسینیون بود.
شریعتی در سال 1344 کتاب «سلمان پاک» ماسینیون را به فارسی ترجمه کرد. شریعتی در اروپا زشتیهای فرهنگ غرب را بیشتر احساس کرد. او به همسرش نوشت: «اینجا شهر قشنگ، ولی وحشی و سرد و بیمزه است. بیشتر زنها در اینجا بهصورت یک غاز درآمدهاند، زیباتر از برژیت باردو و اما ارزانتر از یک قوطی سیگار. همه شهوت و همه رنگ و همه بیوفایی... و بیحقیقتی و بی چارگی...]که[ نه تنها مرا سرگرم نمیتوانند بکنند، بلکه بیشتر از زندگی در اینجا بیزارم میکنند.» شریعتی پس از بازگشت به ایران در ادارهی فرهنگ استخدام شد و با سمت دبیری بهکار مشغول شد. در سال 1345 موفق شد به عنوان استادیار رشتهی تاریخ در دانشگاه مشهد استخدام شود. وی در سال 1347 به دعوت استاد مطهری به حسینیهی ارشاد راه یافت. حسینیهی ارشاد سرآغاز زندگی پرتحرک دکتر علی شریعتی گردید. دکتر با سخنرانی در حسینیهی ارشاد و دانشگاهها روز به روز معروفتر میشد. اوج فعالیت دکتر در سالهای 1350 ـ 1351 در حسینیهی ارشاد بود.
*اعتقادات شریعتی
بیشک شریعتی یک خداباور بود. او قبل از آن که یک شریعت مدار باشد، یک عرفانگرا بود. وی بعد از آن که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت در نامهای خصوصی به همسرش نوشت: «خدا را میبینم، حس میکنم به روشنی و صراحتی که حضور خودم را و گرمی و نور خورشید را و روشنی برق ناگهانی در ظلمت غلیظ و عام شب را و لرزش آتشین را... خود خدا را... دستهایش را بر روی شانهام لمس میکنم.» شریعتی گاه چنان خدا را در وجودش حس میکرد که خود را در محضر او میدید. او در خاطرات دوران زندانش مینویسد: «در آن غیبت محض حضوری بود. در آن بیکسی محض، احساس میکردم که چشمی مرا مینگرد، میپاید، دیده میشوم، حس میشوم، بودنی در خلوت من حضور دارد. کسی بیکسی مرا پر میکند. در آن فراموشخانهی نیستی و مرگ و تاریکی و وحشت، یار تماشاگری دارم که یاد و وجود و حیات روشنی را در رگهایم تزریق میکند. حتی گاه سلامش میکنم، گاهی از او خجالت میکشم و گاهی از او چشم میزنم. مواظب اعمال و رفتار و افکار و حرکات خویشم و گاهی در آن قبر تنها، خودم را برایش لوس میکنم. از اینکه میبینم از من راضی است، از کارم خوشش آمده است، به خودم میبالم، کیف میکنم.»
شریعتی سرتاسر زندگی خود را مرهون الطاف خداوندی میدانست. معترف بود که «زندگی من سراسر معجزهی لطف خداوندمان است و گاه تکرار میکنم که اگر این کرامات را روزی بنویسم خواندنی خواهند شد.» شریعتی حتی به نذر هم معتقد بود. او در خاطرات خود میگوید: «پوران یک گوسفندی را نذر کرده و کشت و در همان ضمن که گوشتش را داشتیم برای خانوادههای فقیر قسمت میکردیم، دکترای پوران ـ که مفقود شده بود ـ رسید و پس از ناامیدی ناگهان غرق امید شدیم که باز هم از خداوند ممنونیم.»
شریعتی گاه سنتهای دینی را چنان زیر سؤال میبرد که معقول بهنظر نمیرسد، خود به استخاره و تفأل با قرآن معتقد باشد؛ اما هنگامی که تصمیم گرفت از آزارهای ساواک بگریزد و به دیار فرنگ برود، با قرآن استخاره کرد. دکتر شریعتی به همسرش توضیح میدهد که «بعد از اینکه نماز صبح را خواندم محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهی این سفر با من حرف بزند؛ حرفش را هم زد و این آیه آمد: «الذین آمنوا و هاجروا وجاهدوا فی سبیلالله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله و اولئک هم الفائزون»... مناین استخاره را به فال نیک میگیرم.»
شریعتی به زیارت امام رضا هم میرفت. «بالای سر حضرت مؤدب» میایستاد و «در خود غرق» میشد، «بیاختیار اشکش جاری» میشد. گاه به زیارت اهل قبور میرفت وبر سر قبر مادرش «حمد و سورهای میخواند.» او در سالهای 48 و 49 دو بار به حج مشرف شد و کتاب حج (مجموعهای از چند سخنرانی) ارمغان این دو سفر او بود.
شریعتی به اهل بیت خصوصاً امام علی عشق میورزید. او معتقد بود که «ائمهی شیعه را باید به عنوان نمونههای برتر و الگوهای جاودان و متعالی آزادی و برابری و جهاد و شهادت و عصمت» به «نسل روشنفکر و مبارز این عصر که به مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم رو کرده و از فیدل کاسترو و لنین و چهگوارا و ویتکنگ الهام گرفته» معرفی کرد تا به «تشیع که مذهب امامت است بازگردند.»
شریعتی با همهی ضعفها و قوتهایش و با همهی کمالات و کاستیهایش یک مسلمان، مؤمن و یک شیعهی متعصب بود. او خود مدعی است که «قضاوت جامعه در شیعی بودن و حتی شیعهی شیفته و متعصب بودن من تغییرناپذیر است» و شاید خواست او از خداوند در نیایشش تأییدی بر این مدعا باشد. «ای خداوند! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مؤمنان روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب ببخش.»
*مبارزات شریعتی
شریعتی به دلیل بینش مذهبی و رسالت دینیاش نمیتوانست نسبت به رژیم استبدادی شاه بیتفاوت باشد؛ به همین جهت از دوران جوانی همواره درصدد پایگاهی برای مبارزه با رژیم بود. شریعتی در اواخر دههی 1320 به جمعیت خداپرستان سوسیالیست که به رهبری محمد نخشب هدایت میشد، پیوست.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332 با نهضت مقاومت ملی همکاری کرد و در 1336/6/25 به همین علت بازداشت و به تهران اعزام شد و در تاریخ 1336/7/18 آزاد گردید. ساواک اتهام وی را «پخش اوراق مضره و تحریک مردم به ارتکاب جنحه و جنایت بر ضد امنیت داخلی و خارجی مملکت» اعلامنمود.
دادستانی ارتش سرانجام برای وی قرار منع تعقیب صادر نمود. شریعتی پس از رفتن به پاریس به جبههی ملی پیوست و با نشریات جبههی ملی خارج از کشور از قبیل ایران آزاد، اندیشهی جبهه در آمریکا و نامهی پارسی، همکاری صمیمانه داشت؛ اما به تدریج با پیش گرفتن سیاست صبر و انتظار از سوی رهبران جبهه و نیز رفرمیسم غربزدگی و لیبرالیزم سازشکار و انفعالی، انتقادات عملی از آنها شدت یافت و از آنان قطع امید کرد. خود شریعتی علت ناامیدی خود را از جبهه چنین تشریح میکند: «من از این تشکیلات بی در و پیکر و مملو از آدمهای رنگارنگ که غالباً صداقت و راستی به آن معنی که من در تمام دوستان همفکر خود دیدهام و میبینم در آن کم است، به ستوه آمدهام.» با تأسیس نهضت آزادی در اردیبهشت 1340 شریعتی به آن پیوست و فعالیت خود را از سر گرفت.
شریعتی هنگام بازگشت به ایران در مرز بازرگان دستگیر شد. به گزارش ساواک وی «در تاریخ 1343/3/12 از طریق مرز بازرگان به ایران وارد و توسط مأمورین شهربانی ماکو مورد سوء ظن واقع و لذا دستگیر و تحویل ساواک خوی میگردد. در بازرسی که از وسایل مشارالیه به عمل آمده اوراق مضرهای مربوط به جبههی ملی و کتابهای کمونیستی (به شرح صورتجلسهی پیوست) کشف گردیده.»
شریعتی به تهران اعزام و در زندان قزلقلعه بازداشت گردید. شریعتی توانست با تعریف و تمجید از اصول انقلاب سفید، در 1343/4/27 بعد از 45 روز بازداشت از زندان آزاد شود. شریعتی پس از آزادی از زندان به بازسازی «کانون نشر حقایق اسلامی» پدرش پرداخت و با جمعآوری پول از دانشجویان و پزشکان تصمیم به تجدید ساختمان آن گرفت. طبق اسناد ساواک، شریعتی همچنان زیر نظر بوده و فعالیتهای وی کنترل میشده است.
ساواک خراسان در سال 1346 در پاسخ به ادارهی کل سوم ساواک مرکز فعالیتهای شریعتی را چنین تشریح میکند: «در حال حاضر هم در سراسر خراسان فعالیتی علنی ]از وی] دیده نمیشود.» فعالیتهای وی عبارت است از: «دوستی و رفاقت... با عدهای از افراد جبههی ملی» و شرکت در «جلسات ادبی بین او و دوستانش» که این «جلسات آنها بیشتر جنبهی ادبی دارد و بحثهای مختلف شعر و شاعری و شعر نو و کهنه در میان آنها میشود.» در ضمن وی برای تکمیل ساختمان کانون همراه «کمیسیونی که از طرف پدرش برای خاتمهی کار تعیین شدهاند... درصدد جمعآوری پول یا دادن گزارش به تهران و در جریان گذاشتن پدرش میباشد.» به گزارش ساواک وی در این زمان به این نتیجه رسیده بود که مبارزات بعد از شهریور 1320 تا 1341 «شکستخورده» است و علت آن نیز «خامی مبارزه بوده است» و ناچار ]برای]«هر مبارزهای یک زیربنای مستحکم لازم است و تاکنون در ایران چنین زیربنایی ساخته نشده است و در نتیجه در طول مبارزاتی که روی داده است، جز از دست دادن نیرو چیز دیگری عاید مبارزین ایران نشده است.»
ساواک این عقیده را دلیل بر عقبنشینی دکتر از مبارزه ارزیابی میکند؛ ولی این ارزیابی صحیح نبود. این اتهامی بود که مارکسیستها به وی میزدند و دکتر بعد از آن چنین عقیدهای را به اثبات رساند. ساواک برای آگاهی بیشتر از فعالیتهای شریعتی وی را در مرداد ماه 1347 احضار و بازجویی نمود. شریعتی در این بازجویی برای ساواک خراسان 40 صفحه پاسخ نوشت. پاسخ شریعتی موجب طمع ساواک به وی شد و سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، که خواهان محدود کردن شریعتی بود به ثابتی، رئیس ادارهی کل سوم ساواک، نوشت: «به طوری که مکرراً به استحضار رسیده، اگر وجود دکتر شریعتی برای عامل بیگانه و عناصر افراطی مفید است، برای ساواک و مملکت مفیدتر خواهد بود؛ مشروط بر اینکه خوب اداره شود. این شخص دانشمند است، روحانیون افراطی او را قبول ندارند و چپیها روی این شخص حساب میکنند. ساواک خراسان معتقد است، محدودیت برای دکتر شریعتی موجب میشود که نسبت به دستگاه و مملکت بیاعتقاد گردد و چون طرفداران زیادی دارد، نتیجهی مطلوبی نخواهد داشت؛ ولی اگر با برنامه و طرحی منظم اداره شود با افکار نوی که دارد میتواند مؤثر واقع شود.» با این حال پیشنهاد ساواک خراسان مورد قبول واقع نشد و پیوسته مزاحمتهایی را برای دکتر به وجود آوردند.
..................................................................ادامه مطلب را از طریق آدرس زیر دنبال فرمایید:
http://jahannews.com/vdcewp8xvjh8pwi
.: Weblog Themes By Pichak :.