سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یک قرص نان

حسین خلیلى تهرانی

یک قرص نان

از حاجى میرزا خلیل نقل شده که من در علم طب چندان درس نخوانده بودم. همه این مهارت و بصیرت از برکت دادن یک قرص نان بود و داستان آن بدین صورت بود که من در ایّام جوانى به قصد زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه(علیها السلام) به قم مشرف شدم. در آن زمان در شهر قم و در شهرهاى دیگر ایران گرانى سختى به وجود آمده بود به طورى که نان به زحمت به دست مى آمد و این وضعیت نتیجه جنگ بین دولت ایران و روس بود. علّتش هم این بود که اسیران زیادى از زن و مرد، بزرگ و کوچک وارد کشور و در شهرهاى مختلف متفرق شده بودند. من در یکى از حجره هاى دارالشّفاء ـ که عمارتى است در زیر مدرسه متّصل به صحن شریف و در آن حجراتى بود که افراد غریب در آن جا منزل مى کردند ـ منزل کرده بودم. روزى به بازار رفتم و با رنج فراوان نانى بدست آوردم. در بین راه به زنى از اسیران نصارا رسیدم که طفلى در بغل داشت و از گرسنگى صورتش زرد شده بود. همین که او نان را در دست من دید گفت: شما مسلمانان رحم ندارید! خلق را اسیر مى گیرید و گرسنه نگه مى دارید! من دلم به حالش سوخت و نانى را که در دست داشتم به او دادم. یک شبانه روز را با گرسنگى سپرى کردم. تنها در منزل نشسته بودم که ناگهان مردى داخل حجره شد و گفت: بى بىِ من از درد رنج مى برد و بى طاقت افتاده، اگر دکترى سراغ دارى به من بگو تا علاجش را بپرسم؟ یک دفعه به او گفتم: فلان چیز خوب است. او گمان کرد من پزشک هستم. بنابراین فوراً برگشت و دارویى را که من گفته بودم به مریض خوراند و در کمال تعجّب مریض فوراً خوب شد.

بعد از این قضیه او با جمعى سراغم آمدند و از من تشکر کردند. خبر معالجه من منتشر شد و از هر جا ]براى معالجه[ به من هجوم آوردند. من با مراجعه به کتاب هاى طب قدیم به تهران مراجعه کردم و در اندک زمانى معروف و مشهور شدم و اسمم در زمره استادان طب ثبت شد و همه این قضایا در اثر ایثار یک قرص نان بود.([5])

http://nbo.ir/fa-ir/%D9%8A%D9%83-%D9%82%D8%B1%D8%B5-%D9%86%D8%A7%D9%86__o-p-0-1-497.aspx




تاریخ : چهارشنبه 93/6/19 | 10:1 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی