دعبل خزاعی شاعر علوی
سید رضا تقوی دامغانی
زندگی دعبل با یک سلسله فعالیتهای کوبنده، علیه خفای عباسی همراه میباشد؛ زیرا او با خلفایی همانند هارون الرشید، امین، مأمون، معتصم، ابراهیم بن مهدی و واثق که هر کدام نسبت به خاندان علی(ع) و طرفداران شیوة علوی، کینه و عنادی شدید داشتند، روبهرو بوده است.
در آسمان ادب شیعه ستارگان فروزانی درخشید که هر کدام فضاهای تیره و تاریک عصر اموی و عباسی را برای نسل های آینده معرفی کردند. این اختران تابناک، شاعرانی بودند که از سرچشمة زلال مکتب علوی سیراب میگشتند و در راه آرمان مقدس خود که همان دفاع از چهرههای مظلوم و طغیان علیه ستمگران بود فدا میشدند.
شاعران شیعی با الهام از فرماندهیهای راهبران راستین اسلامی از سنگر شعر، به شعورها بیداری میبخشیدند و دوشادوش فداکاران علوی، به خاطر زدودن لکههای سیاه ستمگران از فضای روزگار بنی امیه و بنی عباس به فعالیت می پرداختند، حقایق زندگی و نابهسامانیهای آن را در قالب شعر می ریختند و با شمشیر بیان به جنگ خفتگان و فریبخوردگان بیخبر میرفتند؛ تا اینکه سر از بالش خفتن بردارند ...
حکومتهای اموی و عباسی با تمام کوششهایی که از راههای گوناگون برای رام کردن مردم مینمودند و با همة وسائل خفقان، باز هر چند مدت یکبار مشاهده میکردند که چگونه جمعیتی بر میآشفتند و علیه جانشین دروغین پیامبر(ص) و بر ضد آرامش آمیخته با خفقان، به نفع مظلومان جامعه، شعر میساختند؛ که این شعرها در جامعة اسلامی مشکل بزرگ برای صدرنشینان دار الخلافه به وجود آورده بود.
به همین جهت بود که حکومتهای اموی و عباسی، از سخنسرایان شیعی، بیش از دیگر مخالفان خود احساس وحشت میکردند و این دسته از شاعران بهگونهای تحت تعقیب قرار میگرفتند که زندگی در خانه و شهر خود برای آنان امکان نداشت و در میان بیابانها از کوهی به کوهی و از دشتی به دشتی، دور از خانواده و فامیل خود گریزان بودند تا از چشم نامحرمان مأموران خلیفه، مخفی باشند که یکی از این نمونه شاعران مکتب علوی «دعبل خزاعی» است.
دعبل کیست؟
دعبل در خانوادهای که از جهت موقعیت اجتماعی و علمی دارای امتیازات فراوانی بود به سال 148 ق. دیده به جهان گشود.
درست سال ولادت دعبل با شهادت ششمین پیشوای مذهب شیعه، امام صادق(ع) یکی بوده است.
نامش محمد، کینیهاش ابو علی و لقبش دعبل1 که بعدها در تاریخ مردم او را به لقبش بیشتر میشناختند معروف گردید. و هر چند گفتهاند که اصل و ریشة او از کوفه میباشد ولی بیشتر زندگانی خود را در بغداد گذرانده است.2
بغداد مرکز حکومت بنیعباس تبدیل به یک شهر ضد اسلامی شده بود عیاشیها، ستمگریها، تفاخر و تبعیض کاملاً رواج داشت و آنچه به جایی نمیرسید و گوش قصرنشینان عباسی و وابستگان آنان، بدهکار آن نبود فریادهای خاندان علوی و بانک شاعران آزاد بود که در لابهلای تبلیغات عوامفریبانه و مغزهای خوابآلود مردم، از بین میرفت و یا اثر کمتری میبخشید؛ ولی فداکاران حقیقتجو و گویندگان حقیقتگو بیدی نبودند که از این بادها بلرزند؛ بلکه روزبهروز در راه هدف و ایدة خود مصممتر میگشتند، زیرا یأس را اول شکست میدانستند و به همین علت بود که هر چند فشار ظلم بر مردم بیشتر ادامه مییافت پایمردیهای آنان بیشتر میشد.
دعبل این شاعر شجاع شیعی، در چنین محیطی، در زیر برق شمشیرها، استقامتها نشان داد و بخاطر دفاع، از ستمدیدگان تاریخ روبهروی عباسیان ایستاد و گفت: آنچه را که میبایست بگوید.
دعبل و خلفای عباسی
زندگی دعبل با یک سلسله فعالیتهای کوبنده، علیه خفای عباسی همراه میباشد؛ زیرا او با خلفایی همانند هارون الرشید، امین، مأمون، معتصم، ابراهیم بن مهدی و واثق که هر کدام نسبت به خاندان علی(ع) و طرفداران شیوة علوی، کینه و عنادی شدید داشتند، روبهرو بوده است.
دعبل در برابر ستمگریهای عباسیان خود را مسئول میدانست و نشستن را در مقابل آن همه جنایت، خلاف وجدان انسانی و مذهبی خود تلقی میکرد؛ لذا رسالتش او را بر این داشت تا با حربة شعر، به میدان آنان برود و نقطههای ضعف خلفای عباسی را بر ملا سازد.
زبان دعبل، جام پر آوزه و میانتهی خلفا را از بام به زمین کوفت، شمشیری برنده شد و پیکر ستمگران را هدف قرار داد، چنان آتشی بر جان آنان فروریخت که تحمل آن عباسیان را دچار مشکلات فراوان کرد؛ تا جایی که خلفای عباسی برای قطع زبان او به راههای گوناگونی متوسل گشتند:
1ـ به وسیلة پول و پست و اعطای حکومت استان «اسوان» و بعضی از شهرهای فارس، خواستند او را بفریبند؛ ولی دعبل رشوه و حقالسکوت آنان را نپذیرفت و همچنان به راهش ادامه داد.
2ـ چون وعدههای عباسیان، در روحیة بلندتر از پول و مقام دعبل اثری نکرد، برای قطع زبان او به راه دیگری متوسل شدند و آن راه، مخصوص آن دسته از آزادمردانی که حاضر به کرنش و تعظیم نبودند و وعدههای خلفا، آنان را از هدفهای انسانی و اسلامی منحرف نمیکرد، بود؛ که دعبل نیز مشمول آن برنامه گردید و آن کشتن و از میان برداشتن او بود؛ که تهدید به مرگ هم در روحیة این شاعر آزاده اثری نکرد.
دعبل نهتنها خلفا را میکوبید بلکه انتقادهای او وزیران، حکمرانان، پیروان، حتی صنعتگرانی هم که برای دستگاه خلیفه خدمت میکردند و غلاف شمشیرهای آنان را میدوختند شامل میشد. چون دعبل میدانست که اینان حافظان منافع خلیفه بودند و با دست چنین یارانی حقوق علویین پایمال میگردید و دعبل نظر خود را دربارة اینگونه مردم در قالب یک بیت چنین اظهار مینماید:
«چشم باز میکنم، افراد زیادی را می بینم ولی یک نفر «آدم» مشاهده نمینمایم»3
عقیدة شاعر در این بیت بر این است که یاران خلیفه انسان نیستند زیرا نه همین لباس زیبا، خوراک متنوع، زندگی مرفه نشان آدمیت است بلکه عواطف انسانی، عدالت، به کار انداختن اندیشه و تشخیص طریق کنترل غرایز سرکش به خاطر لذتهای زودگذر همه و همه نشانة انسانیت است که دور و بریهای خلفای عباسی از آن مبرا بودند.
نخستین خلیفهای که مورد انتقاد شدید دعبل قرار گرفت و روش ظالمانة او در اشعار این شاعر برای اجتماع ترسیم گشت «هارون الرشید» خلیفة نیرومند عباسی بود و سپس پسرش «مأمون» را که در نابود کردن اسلام واقعی، کوششی کمتر از پدر نداشت مورد هجو و نکوهش قرار داد.4 و او همچنان با خلفای عباسی یکی پس از دیگری به مخالفت پرداخت که ما به نمونههایی از آن بهطور فشرده در اینجا اشاره مینماییم.
دعبل و ابراهیم بن مهدی
در آن هنگام که مرکز خلافت عباسی از بغداد به خراسان انتقال یافت و مأمون به عنوان خلیفة اسلامی بر اوضاع مسلط گردید، حضرت رضا(ع) را از مدینه به ایران آورد و مقام ولایتعهدی را بنام آن حضرت کرد و سکه بنامش زد؛ تا انقلابهایی که هر چند مدت، به دست سلحشوران علوی، در گوشه و کنار کشور اسلامی بر ضد خلیفه و روش او بر پا میگشت خاموش سازد و بهاصطلاح با چنین عملی خواست بفهماند که حضرت رضا(ع) با خلیفه توافق و تعاون دارد.
عباسیان از اینکه مأمون، علی بن موسی الرضا(ع) را ولایتعهد خود قرار داد سخت ناراحت گردیدند؛ زیرا آن بیم داشتند که خلافت از خاندان عباسی به خاندان علوی انتقال پیدا کند و لذا این عمل مأمون را محکوم نموده و به عنوان اعتراض، پسر عموی او را در بغداد، که «ابراهیم» نام داشت به خلافت نصب کرده و با او بیعت نمودند.
دعبل دربارة خلافت و شخصیت «ابراهیم بن مهدی» سخنانی فراوان دارد که اشعار زیر نمونة آن میباشد.
«پسر زن «شکله» (مادر ابراهیم) برای گرفتن بیعت بر سر مردم عراق فریاد زد و اهل آن را ترساند؛ پس به دنبال ایجاد وحشت، هر انسان نادان و احمقی به او میل کرد و با او بیعت نمود.»5
«من چنین چیزی را نشان ندارم که جنایتکاری از جنایتکار دیگر منصب حساس خلافت را به ارث ببرد.»6
«اگر ابراهیم، این مرد آوازهخوان میخواهد پست خلافت را بدست گیرد پس بعد از او سزاوار است که خوانندة معروف «محارق» فرمانروا گردد.7
«بیعت با خلیفة نالایق همانند ابراهیم برای اجتماعی شوم و زشت است؛ زیرا در خلافت چنین فرد ناشایستهای یا مردم کشته میشوند و یا قحطی و بیچارگی به آنان روی خواهد آورد.»8
دعبل و معتصم
در میان عباسیان، «معتصم» هشتمین خلیفة عباسی، بیش از دیگران با دعبل روبهرو بوده است و دعبل به خاطر ترسیم چهرة ظالمانة او تیر انتقادهایش را بیشتر به جانب او شلیک میکرد و معتصم نیز برای از بین بردن این شاعر تلاش بیشتری نموده است.
هنگامیکه از جانب خلیفه دستور دستگیری دعبل صادر شد و او متوجه گردید که تمام دستگاههای اجرایی معتصم، برای کشتن او آماده شدهاند، خانه و کاشانة خود را رها نموده و سر به بیابانها و کوهستانها گذاشت؛ تا از چشم نامحرمان ستمگر پنهان گردد؛ ولی او از همان مخفیگاهها دستگاه معتصم را مورد حمله قرار میداد و افکار انسانها را را با اشعار خود بیدار میکرد.
در شعری قیافة معتصم را اینگونه ترسیم میکند و میگوید:
«و رهبری پست راهبری را به عهده گرفت که لیاقت اشغال چنین پستی را ندارد؛ زیرا او نه مغز دارد و نه هوشیاری.»9
«من سگ اصحاب کهف را از تو (معتصم) برتر میدانم؛ چون گناهکاری؛ ولی برای آن سگ گناهی نداشت.»10
عقیدة دعبل بر این بود که رضایت و عدم رضایت مردم از فرمانروا مقیاس خوبی و بدی اوست و چون مردم هنگام مرگ یکی از خلفا غمگین، و از روی کار آمدن دیگری خوشحال نشدند همین دلیل است بر اینکه همة خلفا، از جهت ستمگری و طغیان با هم یکسان بودند و دعبل این عقیده را به هنگام مرگ معتصم و روی کار آمدن «واثق» در قالب بیتی ریخته است و میگوید:
«خلیفه از دنیا رفت ولی هیچکس از مرگ او اندوهناک نشد؛ و دیگری به جای او نشست که از آمدن او نیز کسی خشنود نگشت.»11
در خدمت امام(ع)
چون دعبل قصیدة مشهور (تائیه)ی خود را در مدح خاندان علوی سرود و ستمهای جنایتکاران را نسبت به خاندان علی(ع)، چهره¬های پاک انسانیت، در آن قصیده ترسیم کرد، عازم خراسان شد؛ تا اشعار خود را به عنوان بهترین هدیه به پیشگاه بزرگترین انسان عصر یعنی علی بن موسی الرضا(ع) تقدیم نماید و تصمیمی اینچنین گرفت که تا قصیده را در خدمت آن حضرت قرائت ننموده، برای هیچ کس نخواند.
دعبل به قصد خراسان حرکت کرد و چون وارد طوس گردید مستقیماً به خانة امام(ع) رفت و سخن خود را چنین آغاز کرد:
جانم به قربانت، دربارة خاندان شما شعری سرودهام و با خود عهد نمودم که قبل از اینکه شما آن را بشنوید برای هیچکس قرائت نکنم، اگر اجازه میفرمایید در محضرتان اشعارم را بخوانم؟
حضرت رضا(ع) فرمود: بخوان که من نیز آمادة شنیدن آن هستم.
دعبل قصیدة خود را که با شعر زیر شروع میشود12 و معروف شده و دارای 121 بیت میباشد قرائت کرد:
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزل و حی مقفر العرصات
دعبل که در این قصیده با مهارت بس جالب، مظلومیت خاندان پیامبر، و خیانت ستمگران اموی و عباسی را ترسیم نموده، حضرت رضا(ع) را چنان منقلب کرد که با صدای بلند گریه مینمود و در پایان شاعر را مورد تفقد قرار داد و مبلغ زیادی پول به دعبل عنایت فرمود، ولی دعبل عرض کرد که یکی از پیراهنهای امام(ع) را میخواهم که هنگام مرگم در کفن بگذارم و امام(ع) نیز پیراهنی به او داد و با این قصیده رسالت خود را نسبت به خاندان پیامبر(ص) ادا کرد.
شهادت دعبل
دعبل این شاعر شورآفرین در راه معرفی اسلام راستین همچنان با ستمگران عباسی مخالفت کرد و زندگیش را آنگونه به پایان برد که کمترین نرمش از خود نشان نداد و مقدار زیادی از عمر خود را در میان بیابانها و مخفیگاهها به حالت فرار سپری کرد و بارها این جملة تاریخی را بر زبان جاری نمود:
«انی احمل خشبتی علی کتفی مند اربعین سنه
و لست اجد احداً یصلبنی علیه»13
یعنی 40 سال است که چوبة دارم را بر دوشم میکشم و حمل مینمایم؛ کسی را نمییابم که مرا بر آن بالا ببرد.
بالاخره دعبل به آرزوی خود رسید و در راه آرمان بلندش شربت شهادت را نوشید و علت شهادت او را چنین نوشتهاند:
«مالک بن طوق» متوفی259 ق. را که از جانب متوکل عباسی فرمانروای شام در دمشق بود، مورد هجو قرار داد و اعمال ناپسند او را در اشعار خود گنجاند. چون اشعار دعبل را به گوش «مالک» رساندند آنچنان ناراحت شد که فوراً فرمان دستگیری و کشتن او را صادر کرد.
چون دعبل جریان را فهمید به جانب بصره فرار نمود و هنگامی که متوجه گردید که در این شهر هم نمیتواند بماند بصره را به سوی اهواز ترک کرد؛ ولی مالک خطر دعبل را برای حکومت خود بیشتر از آن میدانست که دست از او بردارد و لذا مردی را با 10 هزار درهم خرید و او را به تعقیب دعبل فرستاد؛ تا در هر شرایطی آن شاعر را از پای درآورد. آن مزدور ناپاک همچنان در جستوجوی دعبل بود تا سرانجام در یکی از دهات شوش او را پیدا کرد و شبهنگام، بعد از نماز عشاء با عصایی که ته آن با آهن بریدة مسمومی ساخته شده بود، بر پشت پای دعبل فرو کرد و آن زبان گویا و حامی پویا در فردای آن شب بر اثر جراحت وارده ، به سال 246 ق. چشم از جهان بربست و نام پر افتخار خود را برای همیشه در تاریخ بشریت ثبت کرد.14
پینوشت:
1ـ دعبل به معنی شتری که بچهاش به دنبالش باشد، یا شتر کهنسال و یا به معنی شیء قدیم آمده است.
2ـ الغدیر ج 2، صص 368 و 384، روضاتالجنات ج 3، ص 307، دائرة المعارف القرن العشریت ج 4، ص 42 کلمة ((دعب))
3ـ انی لافتح عینی حین افتحها/ علی کثیر ولکن لااری احداً
4ـ الامام علی، صوت العدالة الانسانیه، ج 5، ص 196
5ـ نفر ابن شکله بالعراق و اهله/ فهفا الیه اطیش مائق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
6ـ انی یکون و لیس ذاک کائن/ یرث الخلافه فاسق عن فاسق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
7ـ ان کان ابراهیم مضطلعاًبها/ فلتصلحن من بعده لمحارق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
8ـ بیعه ابراهیم مشئوومه/ یقتل فیها الخلق او یقحط (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
9ـ وقام امام لم یکن ذاهدایه/ فلیس له عقل و لیس له لب ...
10ـ و انی لاعلی کلبهم عنک رفعه/ لانک ذو ذنب و لیس له ذنب
11ـ خلیفه مات لم یحزن به احد/ و آخر قام لم یفرح به احد
12ـ الغدیر، ج 2
13ـ صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص197 ـ الغدیر ج2 ـ روضات الجنات ج3، ص 307
14ـ شعراً من الشیعه، ص 48
منبع: سالنامة پیام اسلام: آبان 1358، شمارة 5، صص 51 ـ 41
شاعران شیعی با الهام از فرماندهیهای راهبران راستین اسلامی از سنگر شعر، به شعورها بیداری میبخشیدند و دوشادوش فداکاران علوی، به خاطر زدودن لکههای سیاه ستمگران از فضای روزگار بنی امیه و بنی عباس به فعالیت می پرداختند، حقایق زندگی و نابهسامانیهای آن را در قالب شعر می ریختند و با شمشیر بیان به جنگ خفتگان و فریبخوردگان بیخبر میرفتند؛ تا اینکه سر از بالش خفتن بردارند ...
حکومتهای اموی و عباسی با تمام کوششهایی که از راههای گوناگون برای رام کردن مردم مینمودند و با همة وسائل خفقان، باز هر چند مدت یکبار مشاهده میکردند که چگونه جمعیتی بر میآشفتند و علیه جانشین دروغین پیامبر(ص) و بر ضد آرامش آمیخته با خفقان، به نفع مظلومان جامعه، شعر میساختند؛ که این شعرها در جامعة اسلامی مشکل بزرگ برای صدرنشینان دار الخلافه به وجود آورده بود.
به همین جهت بود که حکومتهای اموی و عباسی، از سخنسرایان شیعی، بیش از دیگر مخالفان خود احساس وحشت میکردند و این دسته از شاعران بهگونهای تحت تعقیب قرار میگرفتند که زندگی در خانه و شهر خود برای آنان امکان نداشت و در میان بیابانها از کوهی به کوهی و از دشتی به دشتی، دور از خانواده و فامیل خود گریزان بودند تا از چشم نامحرمان مأموران خلیفه، مخفی باشند که یکی از این نمونه شاعران مکتب علوی «دعبل خزاعی» است.
دعبل کیست؟
دعبل در خانوادهای که از جهت موقعیت اجتماعی و علمی دارای امتیازات فراوانی بود به سال 148 ق. دیده به جهان گشود.
درست سال ولادت دعبل با شهادت ششمین پیشوای مذهب شیعه، امام صادق(ع) یکی بوده است.
نامش محمد، کینیهاش ابو علی و لقبش دعبل1 که بعدها در تاریخ مردم او را به لقبش بیشتر میشناختند معروف گردید. و هر چند گفتهاند که اصل و ریشة او از کوفه میباشد ولی بیشتر زندگانی خود را در بغداد گذرانده است.2
بغداد مرکز حکومت بنیعباس تبدیل به یک شهر ضد اسلامی شده بود عیاشیها، ستمگریها، تفاخر و تبعیض کاملاً رواج داشت و آنچه به جایی نمیرسید و گوش قصرنشینان عباسی و وابستگان آنان، بدهکار آن نبود فریادهای خاندان علوی و بانک شاعران آزاد بود که در لابهلای تبلیغات عوامفریبانه و مغزهای خوابآلود مردم، از بین میرفت و یا اثر کمتری میبخشید؛ ولی فداکاران حقیقتجو و گویندگان حقیقتگو بیدی نبودند که از این بادها بلرزند؛ بلکه روزبهروز در راه هدف و ایدة خود مصممتر میگشتند، زیرا یأس را اول شکست میدانستند و به همین علت بود که هر چند فشار ظلم بر مردم بیشتر ادامه مییافت پایمردیهای آنان بیشتر میشد.
دعبل این شاعر شجاع شیعی، در چنین محیطی، در زیر برق شمشیرها، استقامتها نشان داد و بخاطر دفاع، از ستمدیدگان تاریخ روبهروی عباسیان ایستاد و گفت: آنچه را که میبایست بگوید.
دعبل و خلفای عباسی
زندگی دعبل با یک سلسله فعالیتهای کوبنده، علیه خفای عباسی همراه میباشد؛ زیرا او با خلفایی همانند هارون الرشید، امین، مأمون، معتصم، ابراهیم بن مهدی و واثق که هر کدام نسبت به خاندان علی(ع) و طرفداران شیوة علوی، کینه و عنادی شدید داشتند، روبهرو بوده است.
دعبل در برابر ستمگریهای عباسیان خود را مسئول میدانست و نشستن را در مقابل آن همه جنایت، خلاف وجدان انسانی و مذهبی خود تلقی میکرد؛ لذا رسالتش او را بر این داشت تا با حربة شعر، به میدان آنان برود و نقطههای ضعف خلفای عباسی را بر ملا سازد.
زبان دعبل، جام پر آوزه و میانتهی خلفا را از بام به زمین کوفت، شمشیری برنده شد و پیکر ستمگران را هدف قرار داد، چنان آتشی بر جان آنان فروریخت که تحمل آن عباسیان را دچار مشکلات فراوان کرد؛ تا جایی که خلفای عباسی برای قطع زبان او به راههای گوناگونی متوسل گشتند:
1ـ به وسیلة پول و پست و اعطای حکومت استان «اسوان» و بعضی از شهرهای فارس، خواستند او را بفریبند؛ ولی دعبل رشوه و حقالسکوت آنان را نپذیرفت و همچنان به راهش ادامه داد.
2ـ چون وعدههای عباسیان، در روحیة بلندتر از پول و مقام دعبل اثری نکرد، برای قطع زبان او به راه دیگری متوسل شدند و آن راه، مخصوص آن دسته از آزادمردانی که حاضر به کرنش و تعظیم نبودند و وعدههای خلفا، آنان را از هدفهای انسانی و اسلامی منحرف نمیکرد، بود؛ که دعبل نیز مشمول آن برنامه گردید و آن کشتن و از میان برداشتن او بود؛ که تهدید به مرگ هم در روحیة این شاعر آزاده اثری نکرد.
دعبل نهتنها خلفا را میکوبید بلکه انتقادهای او وزیران، حکمرانان، پیروان، حتی صنعتگرانی هم که برای دستگاه خلیفه خدمت میکردند و غلاف شمشیرهای آنان را میدوختند شامل میشد. چون دعبل میدانست که اینان حافظان منافع خلیفه بودند و با دست چنین یارانی حقوق علویین پایمال میگردید و دعبل نظر خود را دربارة اینگونه مردم در قالب یک بیت چنین اظهار مینماید:
«چشم باز میکنم، افراد زیادی را می بینم ولی یک نفر «آدم» مشاهده نمینمایم»3
عقیدة شاعر در این بیت بر این است که یاران خلیفه انسان نیستند زیرا نه همین لباس زیبا، خوراک متنوع، زندگی مرفه نشان آدمیت است بلکه عواطف انسانی، عدالت، به کار انداختن اندیشه و تشخیص طریق کنترل غرایز سرکش به خاطر لذتهای زودگذر همه و همه نشانة انسانیت است که دور و بریهای خلفای عباسی از آن مبرا بودند.
نخستین خلیفهای که مورد انتقاد شدید دعبل قرار گرفت و روش ظالمانة او در اشعار این شاعر برای اجتماع ترسیم گشت «هارون الرشید» خلیفة نیرومند عباسی بود و سپس پسرش «مأمون» را که در نابود کردن اسلام واقعی، کوششی کمتر از پدر نداشت مورد هجو و نکوهش قرار داد.4 و او همچنان با خلفای عباسی یکی پس از دیگری به مخالفت پرداخت که ما به نمونههایی از آن بهطور فشرده در اینجا اشاره مینماییم.
دعبل و ابراهیم بن مهدی
در آن هنگام که مرکز خلافت عباسی از بغداد به خراسان انتقال یافت و مأمون به عنوان خلیفة اسلامی بر اوضاع مسلط گردید، حضرت رضا(ع) را از مدینه به ایران آورد و مقام ولایتعهدی را بنام آن حضرت کرد و سکه بنامش زد؛ تا انقلابهایی که هر چند مدت، به دست سلحشوران علوی، در گوشه و کنار کشور اسلامی بر ضد خلیفه و روش او بر پا میگشت خاموش سازد و بهاصطلاح با چنین عملی خواست بفهماند که حضرت رضا(ع) با خلیفه توافق و تعاون دارد.
عباسیان از اینکه مأمون، علی بن موسی الرضا(ع) را ولایتعهد خود قرار داد سخت ناراحت گردیدند؛ زیرا آن بیم داشتند که خلافت از خاندان عباسی به خاندان علوی انتقال پیدا کند و لذا این عمل مأمون را محکوم نموده و به عنوان اعتراض، پسر عموی او را در بغداد، که «ابراهیم» نام داشت به خلافت نصب کرده و با او بیعت نمودند.
دعبل دربارة خلافت و شخصیت «ابراهیم بن مهدی» سخنانی فراوان دارد که اشعار زیر نمونة آن میباشد.
«پسر زن «شکله» (مادر ابراهیم) برای گرفتن بیعت بر سر مردم عراق فریاد زد و اهل آن را ترساند؛ پس به دنبال ایجاد وحشت، هر انسان نادان و احمقی به او میل کرد و با او بیعت نمود.»5
«من چنین چیزی را نشان ندارم که جنایتکاری از جنایتکار دیگر منصب حساس خلافت را به ارث ببرد.»6
«اگر ابراهیم، این مرد آوازهخوان میخواهد پست خلافت را بدست گیرد پس بعد از او سزاوار است که خوانندة معروف «محارق» فرمانروا گردد.7
«بیعت با خلیفة نالایق همانند ابراهیم برای اجتماعی شوم و زشت است؛ زیرا در خلافت چنین فرد ناشایستهای یا مردم کشته میشوند و یا قحطی و بیچارگی به آنان روی خواهد آورد.»8
دعبل و معتصم
در میان عباسیان، «معتصم» هشتمین خلیفة عباسی، بیش از دیگران با دعبل روبهرو بوده است و دعبل به خاطر ترسیم چهرة ظالمانة او تیر انتقادهایش را بیشتر به جانب او شلیک میکرد و معتصم نیز برای از بین بردن این شاعر تلاش بیشتری نموده است.
هنگامیکه از جانب خلیفه دستور دستگیری دعبل صادر شد و او متوجه گردید که تمام دستگاههای اجرایی معتصم، برای کشتن او آماده شدهاند، خانه و کاشانة خود را رها نموده و سر به بیابانها و کوهستانها گذاشت؛ تا از چشم نامحرمان ستمگر پنهان گردد؛ ولی او از همان مخفیگاهها دستگاه معتصم را مورد حمله قرار میداد و افکار انسانها را را با اشعار خود بیدار میکرد.
در شعری قیافة معتصم را اینگونه ترسیم میکند و میگوید:
«و رهبری پست راهبری را به عهده گرفت که لیاقت اشغال چنین پستی را ندارد؛ زیرا او نه مغز دارد و نه هوشیاری.»9
«من سگ اصحاب کهف را از تو (معتصم) برتر میدانم؛ چون گناهکاری؛ ولی برای آن سگ گناهی نداشت.»10
عقیدة دعبل بر این بود که رضایت و عدم رضایت مردم از فرمانروا مقیاس خوبی و بدی اوست و چون مردم هنگام مرگ یکی از خلفا غمگین، و از روی کار آمدن دیگری خوشحال نشدند همین دلیل است بر اینکه همة خلفا، از جهت ستمگری و طغیان با هم یکسان بودند و دعبل این عقیده را به هنگام مرگ معتصم و روی کار آمدن «واثق» در قالب بیتی ریخته است و میگوید:
«خلیفه از دنیا رفت ولی هیچکس از مرگ او اندوهناک نشد؛ و دیگری به جای او نشست که از آمدن او نیز کسی خشنود نگشت.»11
در خدمت امام(ع)
چون دعبل قصیدة مشهور (تائیه)ی خود را در مدح خاندان علوی سرود و ستمهای جنایتکاران را نسبت به خاندان علی(ع)، چهره¬های پاک انسانیت، در آن قصیده ترسیم کرد، عازم خراسان شد؛ تا اشعار خود را به عنوان بهترین هدیه به پیشگاه بزرگترین انسان عصر یعنی علی بن موسی الرضا(ع) تقدیم نماید و تصمیمی اینچنین گرفت که تا قصیده را در خدمت آن حضرت قرائت ننموده، برای هیچ کس نخواند.
دعبل به قصد خراسان حرکت کرد و چون وارد طوس گردید مستقیماً به خانة امام(ع) رفت و سخن خود را چنین آغاز کرد:
جانم به قربانت، دربارة خاندان شما شعری سرودهام و با خود عهد نمودم که قبل از اینکه شما آن را بشنوید برای هیچکس قرائت نکنم، اگر اجازه میفرمایید در محضرتان اشعارم را بخوانم؟
حضرت رضا(ع) فرمود: بخوان که من نیز آمادة شنیدن آن هستم.
دعبل قصیدة خود را که با شعر زیر شروع میشود12 و معروف شده و دارای 121 بیت میباشد قرائت کرد:
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزل و حی مقفر العرصات
دعبل که در این قصیده با مهارت بس جالب، مظلومیت خاندان پیامبر، و خیانت ستمگران اموی و عباسی را ترسیم نموده، حضرت رضا(ع) را چنان منقلب کرد که با صدای بلند گریه مینمود و در پایان شاعر را مورد تفقد قرار داد و مبلغ زیادی پول به دعبل عنایت فرمود، ولی دعبل عرض کرد که یکی از پیراهنهای امام(ع) را میخواهم که هنگام مرگم در کفن بگذارم و امام(ع) نیز پیراهنی به او داد و با این قصیده رسالت خود را نسبت به خاندان پیامبر(ص) ادا کرد.
شهادت دعبل
دعبل این شاعر شورآفرین در راه معرفی اسلام راستین همچنان با ستمگران عباسی مخالفت کرد و زندگیش را آنگونه به پایان برد که کمترین نرمش از خود نشان نداد و مقدار زیادی از عمر خود را در میان بیابانها و مخفیگاهها به حالت فرار سپری کرد و بارها این جملة تاریخی را بر زبان جاری نمود:
«انی احمل خشبتی علی کتفی مند اربعین سنه
و لست اجد احداً یصلبنی علیه»13
یعنی 40 سال است که چوبة دارم را بر دوشم میکشم و حمل مینمایم؛ کسی را نمییابم که مرا بر آن بالا ببرد.
بالاخره دعبل به آرزوی خود رسید و در راه آرمان بلندش شربت شهادت را نوشید و علت شهادت او را چنین نوشتهاند:
«مالک بن طوق» متوفی259 ق. را که از جانب متوکل عباسی فرمانروای شام در دمشق بود، مورد هجو قرار داد و اعمال ناپسند او را در اشعار خود گنجاند. چون اشعار دعبل را به گوش «مالک» رساندند آنچنان ناراحت شد که فوراً فرمان دستگیری و کشتن او را صادر کرد.
چون دعبل جریان را فهمید به جانب بصره فرار نمود و هنگامی که متوجه گردید که در این شهر هم نمیتواند بماند بصره را به سوی اهواز ترک کرد؛ ولی مالک خطر دعبل را برای حکومت خود بیشتر از آن میدانست که دست از او بردارد و لذا مردی را با 10 هزار درهم خرید و او را به تعقیب دعبل فرستاد؛ تا در هر شرایطی آن شاعر را از پای درآورد. آن مزدور ناپاک همچنان در جستوجوی دعبل بود تا سرانجام در یکی از دهات شوش او را پیدا کرد و شبهنگام، بعد از نماز عشاء با عصایی که ته آن با آهن بریدة مسمومی ساخته شده بود، بر پشت پای دعبل فرو کرد و آن زبان گویا و حامی پویا در فردای آن شب بر اثر جراحت وارده ، به سال 246 ق. چشم از جهان بربست و نام پر افتخار خود را برای همیشه در تاریخ بشریت ثبت کرد.14
پینوشت:
1ـ دعبل به معنی شتری که بچهاش به دنبالش باشد، یا شتر کهنسال و یا به معنی شیء قدیم آمده است.
2ـ الغدیر ج 2، صص 368 و 384، روضاتالجنات ج 3، ص 307، دائرة المعارف القرن العشریت ج 4، ص 42 کلمة ((دعب))
3ـ انی لافتح عینی حین افتحها/ علی کثیر ولکن لااری احداً
4ـ الامام علی، صوت العدالة الانسانیه، ج 5، ص 196
5ـ نفر ابن شکله بالعراق و اهله/ فهفا الیه اطیش مائق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
6ـ انی یکون و لیس ذاک کائن/ یرث الخلافه فاسق عن فاسق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
7ـ ان کان ابراهیم مضطلعاًبها/ فلتصلحن من بعده لمحارق (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
8ـ بیعه ابراهیم مشئوومه/ یقتل فیها الخلق او یقحط (صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص 196، الغدیر ج 2، ص 376)
9ـ وقام امام لم یکن ذاهدایه/ فلیس له عقل و لیس له لب ...
10ـ و انی لاعلی کلبهم عنک رفعه/ لانک ذو ذنب و لیس له ذنب
11ـ خلیفه مات لم یحزن به احد/ و آخر قام لم یفرح به احد
12ـ الغدیر، ج 2
13ـ صوت العدالة الانسانیه ج 5، ص197 ـ الغدیر ج2 ـ روضات الجنات ج3، ص 307
14ـ شعراً من الشیعه، ص 48
منبع: سالنامة پیام اسلام: آبان 1358، شمارة 5، صص 51 ـ 41
http://deabel.org/prthwvnz.23n6vdftt2.html
تاریخ : یکشنبه 93/11/5 | 3:22 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.