سفارش تبلیغ
صبا ویژن


http://mohsensepasi.persiangig.com/%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF%20%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%AD%DB%8C%D8%AA/%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF1.jpg

به نام خدا


نزدیک ترین دین به اسلام کدام دین است ؟ چرا؟



در ادامه آیه 82 سوره مائده خداوند برای نزدیک بودن دین مسیحیت  به اسلام به دلیل های دیگری اشاره میکند :

" ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ
(وجود علماء و پارسایان بسیار در میان نصارا و استکبار نورزیدن آنها علت انس بیشتر آنان با مسلمین بوده است‏)

در این آیه خداى تعالى جهت نزدیک‏تر بودن نصارا را به اسلام بیان فرموده و در جهت اینکه آنان نسبت به سایر ملل انس و محبتشان به مسلمین بیشتر است، سه چیز را معرفى مى‏ فرماید که آن سه چیز در سایر ملل نیست، یکى اینکه در بین ملت نصارا علما زیادند، دوم اینکه در بین آنها زهاد و پارسایان فراوانند، سوم اینکه ملت نصارا مردمى متکبر نیستند، و همین سه چیز است که کلید سعادت آنان و مایه آمادگى شان براى سعادت و نیکبختى است.

توضیح اینکه سعادت آدمى در زندگى از نظر دین به این است که بتواند نخست عمل صالح را تشخیص داده و سپس بر طبق آن عمل کند، و به عبارت دیگر، سعادت زندگى به داشتن ایمان و اذعان به حق و سپس عمل بر طبق آن است، بنا بر این کسى که بخواهد داراى چنین سعادتى شود اول احتیاج به علمى دارد که بوسیله آن بتواند حقیقت دین را که همان دین حق است تشخیص داده و به این وسیله مقتضى را فراهم آورد و چون وجود مقتضى به تنهایى براى آمادگى به عمل بر طبق آن کافى نیست و احتیاج به رفع موانع دارد از این رو لازم است موانعى را که در نفس آدمى است و نمى‏ گذارد انسان بر طبق علم خود عمل کند که همان استکبار از حق، یا عصبیت بر باطل و امثال آنها است، از نفس خویش زایل سازد تا بتواند سعادت مطلوب را بدست آورد، و وقتى ما از طرفى آن علم نافع را کسب کردیم و از طرفى دیگر با از بین بردن تکبر، انصاف در برابر حق را بدست آوردیم، آن وقت است که مى‏ توان گفت ما براى خضوع در برابر حق آمادگى داریم، البته بشرطى که محیط هم اجازه بدهد، چون در اعمال آدمى مساعدت محیط هم دخالت عظیمى دارد، زیرا وقتى عملى در بین مردم متداول شد و از کودکى با آن عمل بار آمدند و بر آن عادت نموده، خلف از سلف آن را ارث بردند، چنین مردمى نمى‏ توانند در باره خوبى و بدى آن عمل به آسانى بررسى نمایند، و یا اگر زشت است از آن دست بردارند، و چون عادت به آن دارند، احتمال بدى و زشتى در باره آن نمى‏ دهند. 
و همچنین اگر به عمل نیکى عادت داشته باشند آن را هم نمى‏ توانند به آسانى ترک کنند، و این جمله معروف است که مى‏ گویند:" عادت طبیعت دوم است"، از همین جهت، فعلى که مخالف با عادت باشد براى بار اول بسیار دشوار، و بنظر غیر ممکن مى‏ رسد، و لذا وقتى براى اولین بار آن را انجام دهد با کمال تعجب بخود مى‏ گوید عملى که تا کنون بنظر ما محال بود معلوم شد که محال نبوده، و اگر همین عمل تکرار شود در هر دفعه به سهولتش افزوده و به همان مقدار از دشواریش کاسته مى‏ شود.
بنا بر این اگر انسان در درجه اول تشخیص دهد که فلان عمل صالح است، و در درجه دوم غرضهاى آلوده و نفسانى از قبیل لجاجت و عناد را هم با از بین بردن ریشه آن که تکبر و نرفتن زیر بار حق است از بین ببرد و در درجه سوم هم چشمش به کسانى بیفتد که دارند آن عمل صالح را انجام مى‏ دهند، او هم بدون درنگ آن عمل را انجام خواهد داد، تا چه رسد به اینکه ببیند همه افراد جامعه آن را انجام مى‏ دهند، که در این صورت در انجام آن بیشتر تشویق و کمک شده است، و بهتر به امکان آن پى برده و بدون واهمه دست به انجام آن مى‏ زند.
از این بیان بدست آمد که جامعه وقتى براى قبول حق آماده مى‏ شود که اولا رجال دانشمندى در آن باشند که خود به حق آگاهى یافته و آن را به دیگران تعلیم دهند، و ثانیا مردانى در آن جامعه باشند که به حق عمل کنند، تا در نتیجه افراد آن جامعه خوبى عمل به حق و امکان آن را به چشم ببینند، و ثالثا عموم افراد آن، عادت به خضوع در برابر حق را داشته باشند، و طورى نباشد که با اینکه حق بر ایشان واضح و منکشف شده مع ذلک در اثر تکبر زیر بار نروند
 و لذا مى‏ بینیم که خداى تعالى در آیه مورد بحث نزدیکى نصارا را به پذیرفتن دعوت رسول اللَّه (ص) که دعوت حق دینى بود از همین جهت دانسته که در میان نصارا در درجه اول رجال دانشمندى بنام کشیش و همچنین مردانى که به حق عمل کنند بنام رهبان وجود داشته و در درجه سوم مردمش هم متکبر و بیزار از حق نبوده‏ اند، دانشمندانى داشته که مرتب مردم را به عظمت حق و به معارف دین آشنا مى‏ کرده‏ اند، زهادى داشته که گفتار دانشمندان و دستوراتشان را بکار مى‏ بسته و به این وسیله عظمت پروردگار و اهمیت سعادت دنیوى و اخروى مردم را عملا به آنان نشان مى‏ داده‏ اند، و در خود آن امت هم این خصلت بوده که از قبول حق استنکاف نداشته‏ اند، بخلاف یهود که گر چه در آنان هم احبار بوده، لیکن چون نوع مردم یهود به مرض تکبر دچار بوده‏ اند همین رذیله آنان را به لجاجت و دشمنى واداشته، در نتیجه سد راه آمادگیشان براى پذیرفتن حق شده است، و همچنین مشرکین که نه تنها داراى آن رذیله بوده‏ اند بلکه رجال علمى و مردان زاهد را هم نداشته ‏اند.

http://christianity.mihanblog.com/post/277




تاریخ : دوشنبه 94/1/10 | 6:58 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی