نقش اطاعت و بندگى در ارتباط با خدا
از جمله احادیثى که مىتوان از آن جهت اثبات ارتباط و تقرّب کامل به خداوند استفاده کرد، حدیثى است که مرحوم ابن فهد حلى، یکى از علماى بزرگ شیعه، آن را در کتاب عدة الداعى از طریق رسول خدا نقل کرده است که خداوند فرمود:
یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنىٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُکَ أَجْعَلُکَ غَنِیّاً لا تَفْتَقِرُ، یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَىٌّ لا أَمُوتُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُکَ أَجْعَلُکَ حَیّاً لا تَمُوتُ؛ یَا ابْنَ آدَمَ أَنا أَقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنى فى ما أَمَرْتُکَ أَجْعَلُکَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُونُ1؛
اى فرزند آدم، من بى نیازى هستم که نیازمند نمىشوم، مرا در آنچه بدان امر کردهام اطاعت کن تا تو را بى نیاز کنم که نیازمند نشوى.اى فرزند آدم، من زندهاى هستم که نمىمیرم، مرا در آنچه امر کردهام اطاعت کن تا تو را زندگى یى بخشم که نمیرى.اى فرزند آدم، من به هر چه بخواهم، مىگویم: «باش» پس مىشود، مرا در آنچه امر کردهام اطاعت کن تا تو را چنین سازم که به هر چه بخواهى، بگویى «باش» پس بشود.
این حدیث که از محتوا و مضامین بسیار عالى برخوردار است که در فهم و تصور اذهان عادى نمىگنجد، از جوانب گوناگون قابل بررسى است و ما فعلا از این زاویه که این حدیث
1. حلى، ابن فهد؛ عدة الداعى، ص 291.
مىتواند شاهد و مؤید مطلبى باشد که با برهان عقلى ثابت شده است و آن اینکه انسان مىتواند ارتباط آگاهانه با خداوند داشته باشد و تا آنجا به خداوند تقرب جوید که به همه گرایش هاى فطرى خویش، از جمله قدرت نامحدود، علم نامحدود، کمال و سعادت نامحدود، دست یابد و به واقع به همه خواسته هاى نامحدود خود برسد. بر اساس این روایت، اگر بندهاى از خداوند اطاعت کند، به او چنان رفعت و عظمتى مىبخشد که براى ما قابل فهم و تصور نیست و او را از مظاهرى از صفات خود برخوردار مىسازد. خداوند جلوه هایى از قدرت لایزال خود را در اختیار او مىنهد تا او مظهرى از قدرت الهى گردد. همان طور که خود غنى و بى نیاز است، او را برخوردار از صفت غنا مىسازد تا بجز خداوند به دیگران نیازمند نگردد. (چنان که ملاحظه مىشود مؤمن از غنایى که عین ذات الهى است برخوردار نمىگردد، بلکه خداوند مرتبهاى از غنا که همان غناى از ما سوى الله است و رسیدن به آن براى مخلوق میسور مىباشد، در اختیار انسان قرار مىدهد.)
در اینجا این شبهه مطرح مىگردد که وقتى ما در خود مىنگریم، نیازهاى فراوانى را براى خویش مىیابیم و به عیان در مىیابیم که نیازمند عوامل، اسباب و پدیده هاى پیرامون خود؛ نظیر هوا، خورشید و آب هستیم. تازه بجز نیازهایى که فعلا براى ما شناخته شدهاند، ما هنوز بسیارى از نیازمندى هاى خود را نشناختهایم و بشر با پیشرفت علمى و رسیدن به مراحل عالىتر بر نیازهاى جدید و ناشناختهاى واقف مىگردد. از زاویه دیگر، گرچه نیازهاى بشر بى شمار و رو به فزونى هستند، اما تأمین حتّى اندکى از آنها نیز دشوار است و گاهى تأمین یکى از نیازها و دسترسى به یکى از وسایلى که براى زندگى مادى خود بدان محتاج هستیم، سالیانى تلاش و فعالیت مىطلبد: گاهى چندین نسل براى اختراع و دست یافتن به وسیلهاى که بشر بدان محتاج است و از طریق آن بخشى از نیازهایش را تأمین مىکند، سرمایهگذارى مادى و علمى مىکند. با این وصف چگونه مىتوان پذیرفت که انسان به مقامى مىرسد که دیگر نیازى به مخلوقات و عوامل پیرامون خویش ندارد و خواسته ها و نیازهاى خویش را با اراده خود تأمین مىکند! اگر چنین باشد که انسان بتواند با اراده خویش هر کارى را انجام دهد و
دیگر محتاج عوامل و اسباب نباشد، معاذ الله، به مقام خدایى رسیده است و چنین امرى محال و اعتقاد به آن شرک و ناشى از جهل است.
پاسخ شبهه این است که دست یابى به قدرتى که در پرتوآن انسان بدون عوامل و اسباب مادى و تنها با اراده خویش به خواستهاش دست یابد، ممکن است و در عین حال انسان شبیه خداوند نمىگردد. بهترین شاهد این مدعا، وجود پیامبران الهى است که با اراده خویش کارهاى خارق العاده انجام مىدادند: با معجزه مریض را شفا مىدادند، کور زاده را بینا مىساختند، و حتّى مرده را زنده مىکردند! البته شکى نیست که پیامبران، در دنیا، تنها به پرتو و شعاع ضعیفى از قدرت بى نهایت خداوند نایل گشته و چنان نبود که آنان در مقام عمل و ارائه معجزه خویش مستقل باشند، بلکه با اذن و اجازه و اراده الهى معجزه از آنان صادر مىگشت.
مىنگرید که مشیّت و اراده الهى پشتوانه و عامل اصلى صدور کارهاى خارق العاده و ارائه معجزه از سوى پیامبران است و به علاوه، گستره توانایى و قدرت انبیاء و سایر اولیاى الهى بر انجام کارهاى خارق العاده، در دنیا، محدود بوده است و آنان بر هر کار خارق العادهاى توانا نبودهاند. از این رو، شبهه فوق از اساس باطل است و اگر ما لازمه اعتقاد به امکان انجام کارى از غیر مسیر طبیعى و بدون استفاده از عوامل و وسایل طبیعى را شرک بدانیم، العیاذ بالله، باید معتقدم گردیدم که انبیاى الهى مشرک بودهاند و خود را شریک خداوند مىپنداشتند و مردم را نیز به شرک دعوت مىکردند! چون آنها از مردم مىخواستند که معجزه آنان را مشاهده کنند و شاهد باشند که مثلاً چگونه مرده را زنده مىکنند. بنابراین، اینکه برخى از فریب خوردگان متأثر از وهابیت خیال مىکنند که نسبت اعجاز به پیامبر، امام معصوم و امام زادگان و اولیاى خدا کفر و شرک است، ناشى از جهل و عدم آشنایى آنها به قرآن است. به عنوان نمونه، خداوند در قرآن درباره حضرت عیسى مىفرماید:
وَ رَسُولا إِلى بَنىِ إِسْرَائِیلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُکُمْ بِأَیَة مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّى أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الاَْکْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ
أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ...1؛
و عیسى را به عنوان رسول و فرستاده به سوى بنى اسراییل (قرار داده که به آنها بگوید:) من نشانهاى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام: من از گِل، چیزى به شکل پرنده مىسازم و سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا پرندهاى مىگردد؛ و به اذن خدا کور مادرزاد و پیسى را بهبودى مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىکنم و از آنچه مىخورید و در خانه هاى خود ذخیره مىکنید به شما خبر مىدهم.
نقش اطاعت خداوند در جاودانگى انسان
هم چنین در آن حدیث شریف خداوند مىفرماید اگر بندهام مرا اطاعت کند، به او حیات جاودان مىبخشم. شکى نیست که انسان بیش از هر چیز از مرگ مىترسد، چون خیال میکند که با مرگ زندگىاش به پایان مىرسد. براى او زندگى از هر چیزى عزیزتر است و تلاش ها و فعالیت هاى او در راستاى تداوم همین زندگى انجام مىپذیرد و از این جهت، بالاترین آرزوى او رسیدن به حیات ابدى است. البته ما معتقدیم که با مرگ زندگى انسان خاتمه نمىپذیرد و روح پس از مفارقت از بدن به حیات خود ادامه مىدهد، اما چنان نیست که همه ارواح از یک نوع حیات بر خوردار گردند و چنان نیست که ارواح عموم مردم پس از مرگ حتّى به مانند پیش از مرگشان فعال و تأثیرگذار باشند و کماکان به فعالیت هایى که در دنیا داشتند ادامه دهند. بلکه کسانى که در دنیا مراحل تعالى و تکامل معنوى و نفسانى را پیمودهاند و در زمره اولیاء و دوستان خدا قرار گرفتهاند و به فرموده قرآن: أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ2، حیات ابدى و اخروى آنان بالندهتر و شکوفاتر است و پس از مرگ، سطح تأثیرگذارى و فعالیت هاى روح آنها گسترش مىیابد. چون آنها با مرگ از حصار بدن، محدودیت ها، تنگناها
1. آل عمران، 49.
2. آل عمران، 169.
و موانع رها مىگردند و به مانند پرندهاى مىگردند که سنگى را که به پاهایش بسته بودند، باز مىکنند و او پر مىگشاید و پرواز مىکند.
اگر کسى اولیاء و دوستان خدا را پس از مرگشان صدا بزند، آنها مىشنوند و پاسخ مىدهند و اهل دل پاسخ آنها را مىشنوند و اگر کسى از آنان کمک و یارى بطلبد، به او کمک مىرسانند. البته این مقام و منزلت اختصاص به انبیاء و ائمه ندارد و پیروان آنها و سایر اولیاى خدا نیز از چنین منزلتى برخوردار شدهاند. مهم این است که ما توفیق شناخت آنها را پیدا کنیم که در این صورت ،کرامت ها و آثار وجودى آنان برایمان قابل درک خواهد بود. اگر خداوند توفیق شناخت اولیاى خویش را به انسان عنایت نکند و او را از این نعمت بزرگ بى بهره سازد، دیگر او قدر اولیاى خدا را نمىشناسد و از آنان قدردانى نمىکند و رفته رفته کارش به جایى مىرسد که بر اثر جهل و عدم معرفت به مقام و منزلت اولیاى خدا، کرامت هایى که از آنها نقل شده افسانه مىپندارد.
نمونهاى از کرامت هاى مرحوم میرزاى قمى (ره): از زمره اولیاء و دوستان خدا که پس از مرگ نیز کرامت هاى فراوانى از ایشان ظاهر گشته مرحوم میرزاى قمى است. فراوانند کسانى که براى رسیدن به حاجت خود به مقبره ایشان در قبرستان شیخان، در قم، رفتهاند و پس از خواندن فاتحه و سوره یس به حاجت خود رسیدهاند. این شخصیت بزرگ در نزد خداوند چنان منزلت و مقامى یافته که بى تردید آثار وجودى و کرامات ایشان فراتر از مواردى است که در زمان حیات ایشان رُخ مىداد و کراماتى که از ایشان سر زده به قدرى گسترده و فراوان است که ضبط و جمع آورى آنها بسیار دشوار مىباشد.
حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، درباره یکى از کرامت هاى مرحوم میرزا در زمان حیات ایشان فرمودند: شخصى که مقابل مقبره مرحوم میرزاى قمى دفن شده از اهالى قفقاز بوده است که در زمان حیاتش با کاروانى از قفقاز ـ که در آن دوران در قلمرو ایران بوده است ـ جهت انجام مراسم حج، عازم مکه معظمه مىگردد. پس از زیارت خانه خدا و انجام مراسم حج، قدرى سوغات مىخرد و در همیانش مىگذارد و به جده مىرود و سوار بر کشتى
مىشود تا به ایران برگردد. از بد حادثه همیان و سوغات و پول هاى داخل آن وسایر وسایلش در دریا مىافتد و او هر چه تلاش مىکند، موفق نمىگردد که آنها را از آب خارج سازد. شدیداً ناراحت و افسرده مىگردد و چون دلى پاک و باصفایى داشته، خود را به نجف مىرساند و به حرم حضرت على(علیه السلام) مىرود و پس از زیارت، به حضرت عرض مىکند من همیانم را از شما مىخواهم! شب در خواب حضرت به او مىفرمایند: برو همیانت را از میرزاى قمى بگیر!
روز بعد مجدداً به حرم مىرود و به حضرت عرض مىکند: من میرزاى قمى را نمىشناسم و همیانم را از شما مىخواهم! شب دوم باز خواب مىبیند که حضرت به او مىفرمایند: به قم برو و همیانت را از میرزاى قمى بگیر! صبح که از خواب بر مىخیزد، پیش خود مىگوید: اینجا کجا و قم کجا و مجدداً به حرم مىرود و همیانش را از حضرت مىخواهد؛ اما شب سوم باز حضرت را در خواب مىبیند که به او مىفرمایند: برو همیانت را در قم از میرزاى قمى بگیر. بالاخره چارهاى جز این نمىبیند که روانه قم گردد و براى خرج سفر قدرى پول از رفقایش قرض مىکند و بالاخره به قم که مىرسد سراغ خانه مرحوم میرزاى قمى را مىگیردو بعدازظهر خود را به خانه میرزا مىرساند. معمولاً در آن ساعت مرحوم میرزاى قمى به استراحت مىپرداخته، از این رو وقتى در مىزند، خادم پشت در مىآید و مىگوید: چه کار دارى؟ آن مرد مىگوید: با میرزا کار دارم. خادم مىگوید: میرزا استراحت کرده است، برو یک ساعت دیگر بیا. مرحوم میرزا از داخل خانه صدا مىزند که من بیدارم و خادم را فرا مىخواند. وقتى خادم نزد ایشان مىرود، همیانى را به او مىدهد و مىگوید: این همیان را به آن مرد بده! آن مرد همیانش را مىگیرد و خداحافظى مىکند و متوجه نمىشود که چه کرامت بزرگى از میرزاى قمى سرزده است.
وقتى به قفقاز مىرسد، پس از آنکه دیدارها و رفت و آمد دوستان و خویشان به منزل او تمام مىشود و خانه خلوت مىگردد و او خستگى سفر را از تن بیرون مىکند، با خانوادهاش به گفتگو مىپردازد و جریان سفر و از دست دادن و مجدداً به دست آوردن همیانش را نقل
مىکند. زنش مىگوید: چگونه همیانت در جده به دریا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى و آیا وقتى در قم سراغ همیانت رفتى از تو نشانىِ اجناس داخل آن را نپرسیدند؟ گفت: نخیر، من به در خانه میرزا رفتم و در زدم و خادم آمد و گفت: میرزا مشغول استراحت است، ناگهان میرزا از اندرون خانه خادم را صدا زد و همیان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت. آخر چطور نامت را نپرسید و از کجا مىدانست که تو در خانه را زدهاى و از کجا مىدانست که چه کارى دارى و اصلا چطور همیان سر از خانه میرزاى قمى درآورده بود!
مرد تازه متوجه شد که چه کرامت بزرگى از میرزا صادر شده است و او غافل بوده! خیلى ناراحت و متأسف شد، زنش نیز او را سرزنش کرد که چطور تو چنین کرامت عظیمى را از آن مرد الهى دیدى و لااقل داخل خانه نرفتى که او را ببینى و دستش را ببوسى و همین طور همیان را گرفتى و آمدى! آن مرد تصمیم مىگیرد که زندگىاش را در قفقاز رها کند و به قم بیاید و مقیم قم و خادم خانه میرزا گردد. روزى که او به قم مىرسد، مرحوم میرزا رحلت کرده بود و مردم او را تشییع مىکردند. او نیز به جمع تشییع کنندگان ملحق مىشود و شدیداً متأثر مىگردد و مىگرید و بر سر و سینه مىزند و تصمیم مىگیرد که خادم مقبره و مجاور قبر مرحوم میرزا گردد؛ بالاخره پس از آنکه مىمیرد، او را پایین قبر مرحوم میرزا دفن مىکنند.
نمونهاى دیگر از کرامت هاى اولیاى خدا
هم چنین حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالى، از یکى از دوستانشان نقل مىفرمودند که یکى از بزرگان به همراه مریدان و شاگردانش براى زیارت، شب هاى جمعه از تهران به قم مىآمد و به جهت آشنایى و رفاقت به منزل ایشان وارد مىشد. او براى حضرت آیت الله بهجت نقل کرده بود که شبى پس از نماز مغرب و عشا کسى در زد، رفتم در را باز کردم و دیدم آن عالم بزرگ با همراهانش پشت در هستند؛ او و همراهانش را به خانه دعوت کردم. در آن زمان، امکان تهیه غذا از بازار براى ما میسور نبود و چون جریان را به همسرم گفتم، او گفت من براى دو نفرمان غذا درست کردهام و اگر او به تنهایى آمده بود مىشد آن غذا را سه
نفرى بخوریم؛ اما غذایى که با آن بتوان بیست نفر را سیر کرد در خانه نداریم. من گفتم: به هر جهت آنها مهمان و محترمند و باید فکرى کرد و بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهترین راه این است که جریان را به خود آقا بگویم، شاید او بتواند کارى بکند؛ چون با غذاى دو نفر که نمىشود بیست نفر را سیر کرد و اگر براى آنها شام تهیه نشود، تصور مىشود که ما کوتاهى کرده ایم.
بالاخره نزد آقا رفتم و آهسته جریان را به ایشان گفتم. ایشان گفت: هر وقت خواستید شام را بکشید مرا خبر کنید! نزد همسرم که برگشتم، او گفت: به آقا جریان را گفتى؟ گفتم: بله. او پرسید که آقا چه فرمود؟ گفتم: او فرمود که به هنگام شام مرا خبر کنید. همسرم گفت: بالاخره باید کارى کرد، غذاى دو نفر را که نمىتوان در اختیار بیست نفر قرار داد. من گفتم: حتماً آقا فکرى در سر دارد. وقتى شام آماده شد، من نزد آقا رفتم و گفتم: شام براى دو نفر حاضر است. آن عالم بزرگ به آشپزخانه آمد و گفت: پارچه سفید و خشک و تمیزى بیاورید؟ پارچهاى آوردیم. او پارچه را روى قابلمه خالى پهن کرد و دوسه بار دستش را تکان داد و ذکرى گفت و بعد فرمود: غذا را بکشید. در کمال شگفتى مشاهده کردم که قابلمه پر از غذاست، به گونهاى که همه خوردند و غذا زیاد هم آمد! آرى، نه تنها پیامبر قادر بود که با معجزه، با ران گوسفندى غذا براى بیش از چهل نفر تهیه کند و تازه غذا زیاد هم بیاید، بلکه چنین کرامتى از پیروان صادق آن حضرت نیز ساخته است و این مصداق حدیث شریف قدسى است که به توضیح و بررسى آن پرداختیم.
بى شک دست یافتن به چنین مقام عالى و بلندى که با اراده و خواست سالک و ره یافته به قرب حق حاصل مىگردد، ممکن نیست، مگر با ایمان راستین به خداوند و تمرین و ریاضت در مسیر بندگى خدا و اطاعت و رضایت به خواست او و پشت پا زدن به خواسته هاى نفسانى و نیز عمل به سنّت پیامبر و پیروى ائمه معصومین. دراین صورت، اراده انسانى به اراده الهى متصل مىگردد و با اذن و مشیت الهى، در پارهاى موارد، حصار محدودیت ها و موانع را کنار مىنهد و فراتر از عوامل طبیعى، انسان به خواستهاش دست مىیابد و به طور حتم و مسلماً
ظهور و نُمود کامل آن مقام متعالى و نامحدود در بهشت و جهان آخرت است. مؤمنان راستین و اولیاى خدا پس از چشم بر بستن از دنیا و جهان ماده و بار یافتن به رضوان الهى و جهان آخرت و رهایى از همه محدودیت ها و اسباب و عوامل محدود ساز جهان ماده، به نقطه اوج قدرت و اراده نامحدودى مىرسند که در پرتو اتصال آن دو به قدرت و اراده الهى، مؤمن ره یافته به قرب حق و رضوان خدا، به همه خواسته هاى نامحدود خویش خواهد رسید. آنجاست که او با اراده خویش نعمت هاى لایزال حق را براى خویش مهیا مىسازد و هر چه بخواهد در اختیارش قرار مىگیرد: وَ فِیهَا ما تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْیُنُ...1؛ و در آن (بهشت) آنچه دل ها مىخواهد و چشم ها از آن لذّت مىبرد موجود است.
پس وقتى دراین حدیث شریف و سایر احادیث از مقامات متعالى و عالىاى سخن گفته مىشود که پیامبران و ائمه معصومین(علیهم السلام) که برخوردار از ولایت تکوینى بودند، بدان ها دست یافتهاند ـ البته این مقامات اختصاصى به آنها ندارد و دستیابى به آن مقامات براى سایرین نیز میسور است ـ نباید پنداشت که خداوند در این دنیا آن مقامات را به دوستانش عنایت مىکند. چنین پندارى ناشى از غفلت از حقارت، خردى و محدودیت دنیا در برابر جهان بى نهایت آخرت است. اگر نیک بنگریم، متوجه مىگردیم که زندگى دنیا در برابر زندگى ابدى انسان در آخرت، چون چشم بر هم زدنى بیش نیست و دامنه زندگى ما در دنیا، در برابر امتداد و گستره زندگى ابدى ما، کوچکتر از حدّ تصور است و به واقع این زندگى محدود در برابر زندگى بى نهایت اخروى انسان، رقمى به حساب نمىآید. با این وصف چگونه مىتوان انتظار داشت که مقامات نامحدود و خواست هاى نامحدود انسان در همین دنیا بروز و ظهور یابند؟
لقاء و مشاهده خداوند عالى ترین ثمره ارتباط با او
هم چنین در ارتباط با مقام اتصال و ارتباط با خداوند، امیرمؤمنان(علیه السلام)، در دعاى کمیل، به پیشگاه خداوند عرض مىکند:
1. زخرف، 71.
فَهَبْنى یا إِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ وَ هَبْنى یا إِلهى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِکَ فَکیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى کَرامَتِکَ...؛
اى خداى من و سید و مولا و پروردگار من، گیرم بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم. خداى من، گیرم بر حرارت آتشت صبر کنم، اما چگونه چشم از لطف و کرمت بپوشم.
کسانى که مزه محبت و وصال خداوند را چشیدهاند، اگر به دیدار خداوند نایل گردند، چنان لذّتى از لقاى الهى مىبرند که حتّى تحمل عذاب جهنم نیز براى آنها آسان مىگردد. براى آنها سخت ترین دردها، فراق و دورى از خداوند است که بر ایشان از هر عذابى سختتر و کشندهتر است. (درد ورنج فراق وقتى در کام انسان مىنشیند، که لذّت وصال محبوب را چشیده باشد و از این جهت، کسى چون على(علیه السلام) که مزه وصال محبوب را چشیده، از تلخى و سوزش فراق مىنالد و شکوه مىکند.) گرچه درک این مطلب براى ما دشوار است، اما آن مطلب واقعیتى است که اولیاى خدا بدان دست یافتهاند و شاهد صدق آن، سخن حضرت است. اگر کسى جز حضرت چنین سخنانى مىگفت، شاید امکان حمل آن بر اغراق و گزافه گویى بود؛ اما کسى چنین سخنى را بیان کرده که معصوم و مقام خداوند را بیش از هر کسى شناخته است.
آرى، براى ما درد هجران و فراق دوستان قابل درک است، اما فراق خداوند را درک و فهم نمىکنیم؛ چون هر فراقى بعد از وصال رُخ مىدهد و چون ما به وصال حضرت حق نرسیده ایم، درکى از آن نداریم و از این جهت فراق او نیز براى ما قابل درک نیست. اما حضرت که به وصال و معرفت کامل خداوند رسیده، مىداند فراق خداوند چقدر دردناک است که عذاب جهنم در برابرش ناچیز به شمار مىآید. به قدرى لقاء و وصال حضرت حق براى ایشان لذّت بخش و فرح بخش است که براى رسیدن به آن، تحمّل سخت ترین عذاب هاى جهنم نیز آسان مىگردد و تنها درد و فراق و هجران حضرت حق براى ایشان قابل تحمّل نمىباشد.
عدهاى که از فهم این معانى و حتّى از تحلیل ذهنى و توجیه عقلانى آن معانى بلند ناتوانند و نه درکى از وصال دارند و نه درد هجران و فراق خدا برایشان مفهومى دارند و از تصور این معنا نیز عاجزند که انسان مىتواند در مقام معرفت حق اوج بگیرد و به جایى برسد که براى او فراق و هجران حضرت حق از هر عذابى سختتر باشد، وقتى در آیات و روایات به چنین جملاتى بر مىخورند، سعى مىکنند آنها را توجیه و تأویل کنند و گاه تأویل مبتذل و نامناسبى ارائه مىدهند؛ در صورتى که آن جملات صریح و غیر قابل تأویل است. برخى فراق خداوند را به فراق و بى بهره ماندن از نعمت هاى خدا تأویل کردهاند که این تأویل نادرستى است و مسلماً فراق از نعمت هاى الهى سختتر از تحمّل آتش جهنم نیست. هر قدر انسان به نعمتى دلبستگى و علاقه داشته باشد، در کنار برخوردارى از آن نعمت، تحمّل عذاب جهنم براى او آسان نمىگردد؛ آن هم عذابى که با خشم و غضب خداوند برافروخته مىگردد. ما که عذاب هاى دنیایى را نمىتوانیم تحمّل کنیم، چگونه مىتوانیم بر عذابى که از خشم و غضب خداوند ناشى مىگردد صبر کنیم؟ بنابراین، سخن حضرت به وضوح و به روشنى بر امکان وصال به خدا و فراق از او دلالت دارد و در آن سخن، وصال حضرت حق چنان والا و ارزشمند معرفى شده که در کنار آن تحمّل عذاب جهنم آسان مىگردد؛ اما تحمل فراق خداوند از تحمّل عذاب هاى جهنم نیز دردناکتر و دشوارتر مىباشد...............................................
...........................................ادامه دارد.........................................
**امکان ارتباط آگاهانه کامل با خداوند
http://mesbahyazdi.org/arabic/?../lib/be_soye_khod/ch09.htm
.: Weblog Themes By Pichak :.