***نسیم معرفت***
مراجع عظام همان طرح امام(س) را اجرا نمایند
بین امام(س) و آقای بروجردی، تعامل حسنه ای وجود داشت. امام(س) با آقا، خوب همکاری می کردند و در برابر ایشان که در رأس بودند خضوع داشتند. اگر آقای بروجردی در مسئله ای پیش قدم می شدند، امام(س) هم دنبال ایشان حرکت می کردند. رعایت ادب از طرف امام(س) برای هم? حوزویان مشهود بود
پرتال امام خمینی(س):آیت الله عبدالله خائفی در سال 1309 در بندر انزلی زاده شدند؛ وی ازعلمای طراز اول استان گیلان و از دانش آموختگان مکتب قم و نجف است. ایشان از شاگردان مبرّز حضرت امام (س) و آیت الله خوئی (ره) و در زمره همراهان نهضت اسلامی است که در سال 43 یک ماه پس از تبعید امام به ترکیه، برای ادامه تحصیل در سطوح عالی حوزه، به نجف اشرف هجرت نمودند و در سال 1370 به ایران بازگشتند و در قم ساکن شدند. آیت الله خائفی از اساتید سطوح عالی و درس خارج حوزه علمیه نجف و قم بوده و هست؛ حاصل حیات علمی ایشان بیش از 30 اثر علمی منتشر شده و نشده است؛ از جمله این آثار می توان به کتاب «محاضرات فی ولایه الفقیه» اشاره کرد. آنچه در پیش رو دارید بخش اول از گفتگو با ایشان است که در بردارنده نکات و خاطراتی است که ثمره سالها تلمذ و همراهی با امام (س) در قم و نجف است.
لطفا بفرمایید که از چه زمانی به حوزه علمیه رفتید؟
من سال 1309 شمسی در «بندر انزلی»، یکی از شهرهای استان گیلان در خانواده ای متدین، اهل زهد و وفادار به اهل بیت(ع) به دنیا آمدم. نامم را عبدالله انتخاب کردند.
دور? دبستان و راهنمایی را در شهر خودمان «انزلی» گذراندم. سال 1323 بود. حدود چهارده سال داشتم، مقداری از دبیرستان را هم خوانده بودم، آن وقت به دروس حوزوی و تحصیل علوم آل محمد(ع) علاقمند شدم. وقتی پدر و مادرم از تمایلم به تحصیل در حوزه باخبر شدند وسایل سفر به مرکز استان، یعنی شهر «رشت» را برایم فراهم کردند و من در حوز? علمی? رشت که «مدرس? مهدویه» نام داشت و به ریاست آیت الله مهدوی رودباری اداره می شد حجره ای گرفتم. در آنجا ساکن و به تحصیل مشعول شدم. مقدمات، یعنی درس های «جامع المقدمات»، «سیوطی» و «منطق» را در آنجا گذراندم. هم زمان (حدود شهریور 1320) پدرم را از دست دادم. بعد از او برادر بزرگترم جناب آقای احمد خائفی، امکانات تحصیل را برایم فراهم می کرد. من در کتاب «سیستم قضایی اسلام» به این مسئله اشاره کردم.
سال 1325 وارد حوز? علمی? قم شدم. آذر ماه سال 1343 یعنی یک ماه بعد از تبعید امام(س) به ترکیه، من هم پایگاه درسی خود را از قم به نجف تغییر دادم و پس از سال ها دوری از وطن عاقبت در سال 1370 به ایران- قم بازگشتم.
چه سالی وارد حوزه علمیه قم شدید؟
سال 1325 وارد حوز? علمی? قم شدم. البته اول مایل بودم برای ادام? تحصیل به نجف بروم، ولی چون آیت الله العظمی بروجردی و سایر آیات در قم اقامت داشتند به آنجا رفتم و دروس سطح و خارج را نزد اساتید گرام آن زمان حوز? قم گذراندم.
اساتید شما چه کسانی بودند؟
در دروس سطح، بیع مکاسب را نزد مرحوم آیت الله مشکینی، لمعتین را خدمت مرحوم آیت الله ستوده، دو جلد کفایه را در محضر مرحوم آیت الله میرزامحمّد مجاهدی گذراندم. مکاسب محرمه را هم پیش حضرت آیت الله العظمی اردبیلی به پایان بردم.
اما دروس خارج را نخست مقداری از بحث طهارت و قضاء را نزد آیت الله العظمی بروجردی خواندم. قسمتی دیگر از آن را هم نزد آیت الله شیخ عباس علی شاهرودی گذراندم. ایشان در مدرسی که زیر کتابخان? فیضیه قرار دارد درس می گفتند. یک دوره خارج اصول را عصرها نزد امام(س) در مسجد سلماسی طی کردم. خارج فقه یعنی خارج مکاسب محرمه و بیع را هم صبح ها در مسجد اعظم، نزد ایشان خواندم که البته بیع به پایان نرسید. پای درس اساتید دیگری هم حاضر شدم ولی چون ادامه ندادم از آنها نام نمی برم.
اوضاع حوز? علمی? قم در زمان مرجعیت آیت الله العظمی بروجردی چگونه بود؟
از دو منظر می توان به حوز? علمیه در زمان آیت الله العظمی بروجردی نگاه کرد:
ابتدا از منظر سیاسی؛ طاغوت در آن زمان، انهدام اساس اسلام و احکام قرآن را کاملاً هدف خود قرار داده بود و با دشمنی به حوزه های علمیه نگاه می کرد. به همین خاطر حوزه های علمیه و مرحوم آقای بروجردی از نظر سیاسی تحت فشار بودند. من با چشم خودم دیده بودم مسئولان سیاسی گاه با طرح برنامه های شاه و دستگاه حکومتی، تقاضای خود را با رفت و آمدهای مکرر و در جلسات متعدد به صورت پیشنهاد به ایشان ارائه می دادند و در ضمن، بر اجرای برنامه های خودشان اصرار داشتند و آن را هم قطعی اعلام می کردند با اینکه نمی توانستند آقا را قانع کنند. در خصوص اصلاحات اراضی، افرادی مثل سردار فاخر حکمت و دیگران مکرر خدمت مرحوم آقای بروجردی رسیدند به آقا گفتند: شاه می فرماید: این مسئله در کشورهای دیگر اجرا شده در ایران هم باید اجرا شود. اما آقای بروجرودی در آخرین جلسه، اجرای آن را مشکل و محال دانستند و فرستاده های شاه گفتند: «این فقط ایران نیست که می خواهد اصلاحات اراضی کند، کشورهای دیگر هم بودند که چنین اصلاحاتی کردند، آقا فرمود: اما آنها اول حکومت شان را جمهوری کردند، سپس سراغ اصلاحات اراضی رفتند.» این جمل? آقای بروجردی از لحاظ سیاسی بسیار قوت داشت. به همین خاطر آنها هم بدون کسب حمایت حوزه و مرجعیت، بی نتیجه به تهران باز گشتند. دستگاه حکومتی خوب فهمیده بود که حل این مسئله، بسیار مشکل است.
قبل از فوت آقای بروجردی، شاه در خصوص اصلاحات اراضی یا حادث? دیگر [مربوط به 17 دی و کشف حجاب] برایشان پیام داده بود که برنامه ای که پدر ما داشته باید پیاده بشود. آقای بروجردی به قهر فرمودند: «من از قم بلکه از ایران می روم.» هم? قم با شنیدن این خبر، تعطیل شد و به سمت بیت ایشان سرازیر شدند. آیات عظام بویژه حضرت امام(س) هم در بیت ایشان حضور داشتند و حساسیت آقای بروجردی را نسبت به دستگاه شاه و قصدشان را برای خروج از قم و ایران به مردم اعلام کردند. مردم هم شعار دادند. آقای بروجردی آنها را به سکوت دعوت کرد. مرحوم حکیم نیز از نجف برای ایشان پیام فرستاد و آقا را به عراق دعوت کرده بود، اما ایشان از تصمیم خود منصرف شده بودند و در ایران ماندند .
اما اوضاع علمی؛حوز? علمی? قم در زمان آیت الله العظمی بروجردی از نظر علمی، قوت و پیشرفت خوبی داشت. در آن زمان حدود پنج - شش هزار طلبه در قم بودند. درس ها از ابتدای مهرماه شروع می شد و تا اول تابستان ادامه داشت. بزرگان زیادی تدریس و تربیت علمی طلاب را عهده دار بودند؛ مانند: خود آقای بروجردی که در همین مدرس? فیضیه زیر درخت های کاج، اصول تدریس می کردند. در آن زمان جلوی همین مدرس قدیمی، درخت های کاج زیادی داشت. کم کم درس شان شلوغ شد و ایشان محل درس را از فیضیه به مسجد عشقعلی که در خیابان چهارمردان قرار دارد تغییر دادند. من فقط پای بحث فقه ایشان حاضر می شدم. آقایان، آیات عظام مرحوم فاضل لنکرانی و مرحوم شیخ محمدحسین قائنی که به نجف رفت و همانجا مرحوم شد هم در درس فقه ایشان حاضرمی شدند.
حضرت امام(س) هم در مسجد سلماسی صبح و عصر تدریس می کردند. آیات عظام: گلپایگانی، سیدمحمدتقی خوانساری، سیدمحمد حجت کوه کمره ای، شیخ عباسعلی شاهرودی هم به تدریس و تربیت طلاب مشغول بودند. حضرات آیات عظام آقایان: مجاهدی، محقق داماد و سلطانی در آن زمان سطوح را تدریس می کردند. مرحوم صدر هم خارج تدریس داشتند.
رابطه حضرت امام و آیت آلله العظمی بروجردی چگونه بود؟
بین امام(س) و آقای بروجردی، تعامل حسنه ای وجود داشت. امام(س) با آقا، خوب همکاری می کردند و در برابر ایشان که در رأس بودند خضوع داشتند. اگر آقای بروجردی در مسئله ای پیش قدم می شدند، امام(س) هم دنبال ایشان حرکت می کردند. رعایت ادب از طرف امام(س) برای هم? حوزویان مشهود بود. حتی درس شان را همزمان با آقای بروجردی شروع نمی کردند. بلکه بعد از درس ایشان درس می دادند.
آیت الله بروجرودی از ورود طلبه ها به دانشکد? معقول و منقول [مدرس? عالی شهید مطهری کنونی] رضایت نداشتند و اعلام فرمودند: من راضی نیستم اینها از شهری? من استفاده کنند. هیمنه ای که ایشان داشتند باعث می شد حکومت هم جرأت نکند در امور حوزه دخالت کند. برخورد امام(س) هم با حکومت در آن زمان، مشفقانه و عاطفی بود.
شما از کی و چگونه با حضرت امام(س) آشنا شدید؟
تازه به قم آمده بودم. هنوز سطح می خواندم. پای درس برخی از آقایان که گفتم شرکت می کردم. چهر? علمی و نورانی حضرت امام(س) نظرم را جلب کرده بود. امام(س) در آن وقت درس خارج فقه و اصول می گفتند. یک شب در حرم مطهر حضرت معصومه(س) چشمم به شخصیتی افتاد که مشغول عبادت بود. او را نمی شناختم، ولی مجذوبش شده بودم و از همان لحظه به ایشان علاقمند شدم. چهر? ایشان در دلم سروری ایجاد کرده بود. مات و مبهوت به ایشان می نگریستم و از دیدن شان لذّت می بردم. اسمش را پرسیدم، گفتند: حاج آقا روح الله خمینی است. خدا را سپاس می گفتم که آمدنم به محیط قم را در جوار و روزگار چنین شخصیت پربرکت و پرهمّتی، ثمر بخشیده است. همانجا خدمت شان رسیدم و دست شان را بوسیدم. با خودم بنا گذاشتم همین که سطح را پایان رساندم، در درس خارج ایشان شرکت کنم. پس از پایان سطح، نخست در درس خارج مرحوم آیت الله العظمی بروجردی حضور یافتم و همزمان در درس خارج فقه و اصول امام(س) هم شرکت کردم. من در قم خدمت امام(س) یک دور? کامل اصول را گذراندم.
حضرتعالی جایگاه علمی امام(س) در حوزه علمیه را چگونه ارزیابی می کردید؟
پس از ارتحال آقای بروجردی بعضی از فضلا که در درس فقه و بحث بیع امام(س) حاضر می شدند در مسئله ای خاص به امام(س) اشکال می گرفتند و نظر ایشان را با فرعی که مرحوم شیخ انصاری مطرح کرده بود مغایر می دانستند. امام(س) که از درایت و نبوغ خاص برخوردار بود کتاب شیخ را خواستند و با حوصله و متانت، اشکال را پاسخ دادند و اشکال کننده را قانع ساختند. سپس دو جمل? جالب و حساس فرمودند که پس از گذشت بیش از سی سال هنوز در گوشم طنیناندار است. ایشان فرمودند:
من در این مسأله 20 سال فکر و تدبر و تعمق کردهام. من امروز مسألهای را میخواهم حل کنم که شیخ نتوانسته است.
یادآوری می کنم که این موضعگیری علمی امام(س) در برابر دیگران جنب? تعریف از خود نداشته بلکه نشانگر واقع و حقیقت و قدرت علمی امام(س) بوده و هرگز جنبة برتری بر دیگران نداشته است.
اشراف حضرت امام(س) نسبت به طلاب و شاگردان و تربیت علمی ایشان چگونه بود؟
از جمله طرح های امام(س) قبل از نهضت برای تربیت علمی طلاب این بوده که از هر استانی حدود ده نفر طلبه ای که برای اجتهاد و استنباط، استعداد دارند انتخاب شوند و بدون اینکه به جایی وابسته باشند با حضور در قم به تحصیل ادامه دهند و در یک سیری زمانی از لحاظ علمی به طور کامل تربیت شوند. این مسئله را آیت الله محفوظی به من خبر دادند. مرحوم سیدکاظم میرعبدالعظیمی، محمدی گیلانی، آسید مجتبی رودباری، امینیان، فیض گیلانی، مرحوم محمد ایمانی، شیخ علی شریعتی، عبدالعظیم یکتا و خود آقای محفوظی جزء این دسته از طلاب و فضلای استان گیلان بودند. من هم در زمر? آنها بودم. اما متأسفانه این طرح با شروع نهضت، پیاده نشد. پیشنهاد من به مراجع عظام فعلی این است که همان طرح امام(س) را اجرا نمایند و طلابی را که برای ادار? امور زندگی به این در و آن در میزنند شناسایی و ساماندهی کنند. چون اسلام ما اسلام فقاهتی است و ما به فقه و فقیه جامع الشرایط و متخصص، سخت نیازمندیم.
خب کمی فضای بحث را عوض کنیم؛ از حکومت رضاخان و روزهای مبارزه تعریف کنید؟
آن زمان وقتی شاه می خواست به شهری وارد شود از قبل به مدارس اعلام میشد. وقتی قرار بود رضاخان به انزلی بیاید به مدرسه ها اعلان کردند: لباس نو بپوشید و به استقبال بیایید. من سال اول دبیرستان بودم، به ما پیشنهاد استقبال شد، گفتم: این استقبال از ظالم است و نمی آیم. گفتند: ایشان شاه مملکت است. گفتم: من نمیآیم. گفتند: از فردا حق نداری به مدرسه بیایی. همین طور هم شد، من سه ماه به مدرسه نرفتم. رضاخان هم به انزلی آمد و رفت. از او استقبال هم شده بود. مسئولین مدرسه به برادرم اطلاع دادند که فلانی به مدرسه برگردد و من هم رفتم و به درس ادامه دادم.
علی الظاهر جنابعالی در دوران مبارزه فدائیان اسلام، در مقطعی با شهید نواب صفوی همراهی داشتید، قدری در این باره توضیح بفرمایید.
شهید نواب صفوی یکی از مبارزان راه اسلام محسوب می شد. او برای پیاده کردن احکام اسلام قیام کرده بود. من هم به همین خاطر به او علاقه پیدا کردم و پس از مهاجرت به قم به ایشان پیوستم و همرزمشان شدم. امام(س) دربار? فدائیان اسلام نظر منفی نداشتند و نظر مثبت را هم ابراز نمی کردند.
پیش از سال 1342 بود حدود 1336هـ.ش، مردم کاشان از شهید نواب دعوت کرده بودند. با شهید به طرف کاشان حرکت کردیم چند کیلومتری کاشان، ماشین ما خراب شد. اتومبیل هایی که به سمت کاشان می رفتند می خواستند ایشان را سوار کنند اما شهیدنواب قبول نمی کرد و پیاده به طرف کاشان راه افتاد. تا اینکه عیب ماشین برطرف شد و با هم به کاشان رفتیم. یک هفته مهمان مردم کاشان بودیم. ایشان در آنجا برای آگاهی مردم، سخنرانیهای شدیدی را علیه رژیم ایراد کردند.
در وقایع 17 دی و مسئله کشف حجاب و اعتراضات علما و مردم نسبت به دستگاه پهلوی هم حضور داشتید؟
در 17 دی دو مسئله وجود داشت: مسئل? اول، آمدن فردی به نام برقعی از کنگر? وین به قم بود. وی فردی توده ای و تبعید شده بود. از کنگر? وین به قم آمد. مسئل? دوم، کشف حجاب بود که از سوی حکومت وقت شروع شده بود.
طلبه ها در اعتراض به این دو مسئله به خیابان ها آمدند. من هم با آنها بودم. هنوز ازدواج نکرده بودم. در مدرس? دارالشفا (قدیمی) حجره داشتم. به لباس روحانیت، ملبس بودم. از مدرسه، یک میل? آهنی برداشتم. به خیابان آمدیم. به باغ ملی (شیخان) رسیدیم. علیه شاه و دستگاه شعار می دادیم. اطراف باغ ملی نرده های آهنی داشت. بالای نرده ها رفتم و سخنرانی کردم. وقتی به طرف صحن رفتیم. آنجا سکوی بلندی بود. بالای سکو رفتم. جمعیت زیادی حضور داشتند. آنجا هم علیه شاه و دستگاه سخنرانی کردم. در حقیقت همراه با دیگران، مردم را علیه حکومت تشجیع و آگاه می نمودیم و برای تظاهرات گسترده در روزهای بعد هم آماده می کردیم.
وقتی با مردم جلوی شهربانی تجمع کردیم یک طرف توده ای ها بودند و طرف دیگر ما بودیم. نظامیان آمدند و مردم را با گازهای اشک آور متفرق کردند. تیراندازی هم شده بود، عده ای مجروح شدند. البته فقط به نیم تن? پایین تیراندازی می شد. بعضی ها فرار می کردند. از گازهای اشک آور اذیت شده بودند. مجروحان را به طرف بیمارستان می بردند. آسید جعفر شبیری زنجانی برادر آیت الله العظمی شبیری زنجانی که از فداییان اسلام بود در این حادثه مجروح شد. وی الآن در قید حیات است و در یکی از شعبه های دیوان عالی کشور به خدمت مشغول است.
یک روز بعد از حادثه، شهید نواب صفوی و سیدعبدالحسین واحدی که یکی از فدائیان بوده برای عیادت زخمی ها به بیمارستان فاطمی قم آمدند. البته معروف شده بود که عده ای کشته شده بودند. آیت الله العظمی بروجردی به شاه پیام داد که «من کشته های خودم را می خواهم.» از طرف حکومت دستور داده شد تا در خاکفرج که بیابانی بود نبش قبر کنند. آقای بروجردی فرمودند: «من نمی گویم که نبش قبر کنید ولی کشته ها را می خواهم.» با این حال آنها خودشان آمدند در خاکفرج و قبرهایی را نبش کردند. فصل زمستان بود ما تا صبح آنجا نگهبانی می دادیم. نبش قبر کردند ولی جسدها شناخته نمی شدند. چون از آن حادثه چند روزی گذشته بود و جسد تازه ای نبود. اصلاً چیزی به عنوان کشته های آن روز پیدا نشد. معلوم نبود کشته ها را کجا برده بودند.
رابطه شما با آقای نواب صفوی به چگونه بود؟
شهید نواب صفوی بیرون تهران در باغ و منزل محقری سکونت پیدا کرده بود. یکی از روزها که مناسبت شهادت یکی از ائمه اطهار(ع) بود برای دیدن شهید به حوم? تهران رفتم. خود ایشان درب منزل را به رویم باز کردند. وقتی خواستم با ایشان روبوسی کنم گفتند: امروز روز شهادت است روبوسی نمی کنیم. من وارد باغ شدم. سیدی را که شال سبزی به سر بسته بود آنجا نشسته دیدم. شهید به من گفت: امروز آنچه را که می گویم تا زنده ام برای احدی نگو. من هم تا وقتی که ایشان زنده بودند به احدی نگفتم. شهید گفت: شاه به احکام اسلام عمل نمی کند. خواستیم او را به سزای عملش برسانیم. مدتی است دنبال جای خلوتی بودیم و بالأخره اینجا را پیدا کردیم. استخاره کردیم خوب آمد. بعد به سیدی که شال سبز بر سر داشت اشاره کرد [اسمش را ذکر نکردند] و گفت: ایشان را برای این کار مأمور کردیم ولی استخاره خوب نیامد و ما هم این آقا را نفرستادیم.
علا تصمیم گرفته بود برای شرکت در پیمان بغداد به آنجا برود، اما قبل از آن در مجلس فاتحهای که در مسجد شاه برگزار شده بود شرکت کرد. در آنجا ذوالقدر که از اعضای فدائیان اسلامی بود به ایشان تیر اندازی می کند. بعد از آن جریان سیدعبدالحسین واحدی به قم آمد. من پیش واحدی رفتم. وی مرا از قصد خود دربار? کشتن علا با خبر کرد و گفت: اگر قتل علا با موفقیت انجام نشد و خواست از طریق اهواز به بغداد برود بناست ما هم به اهواز برویم. متأسفانه برنام? کشتن علا در تهران موفقیت آمیز نبود. واحدی شبانه به طرف اهواز حرکت کرد و با شناسایی ساواک، ترور شد. برخی هم گفته اند: سپهبد بختیار او را دستگیر کرد و پس از انتقال به تهران، وی را محاکمه کرده و به شهادت می رساند.
چند روز بعد، این خبر در قم می پیچد. آن وقت ها رسم بود که طلاب بعد از درس آقایان عصرها در فیضیه اجتماع می کردند و بعد از اقام? جماعت به خانه هایشان می رفتند. من هم بعد از درس آیت الله مجاهدی به فیضیه آمدم. آن وقت ها ساوک نبود. کارآگاه بود. دیدیم کارآگاهی در فیضیه می چرخد. ما هم شنیده بودیم که واحدی را شهید کرده بودند. همه حالت حزن و گریه داشتیم. یکی از دوستان ما مرحوم حاج سیدکاظم میرعبدالعظیمی که از دوستان من و همرزم شهید نواب صفوی بود به صورت این کارآگاه سیلی می زند و او را از فیضیه بیرون می کند. بعد از نماز وقتی به طرف منزل می رفتم باخبر شدم ایشان را دستگیر کردند. من هم که در دفاع از واحدی، تشکل هایی را در خیابان ها به راه انداخته بودم در تعقیب بودم. به همین خاطر فرار کردم و حدود 25 روز در منزل یکی از دوستانم پنهان شده بودم. نیمه های شب به قصد منزل اخوی به طرف تهران حرکت کردم. از قضا یکی از دوستان اخوی که اهل قم بوده و در تهران مغاز? خرازی داشت نقل می کند: امروز فردی وارد مغازه شده و به شهربانی زنگ زده که ما هرچه دنبال خائفی می گردیم پیدایش نمی کنیم. این آقای قمی که با نام خائفی آشنا بود و از نسبت برادرم با من خبر نداشت، به برادرم گفت: شما کسی را به نام خائفی می شناسید؟ چون امروز فردی از مغاز? ما به شهربانی زنگ زده و دنبال ایشان می گشت. این مسئله باعث شد تا من حواسم را جمع کنم. یک روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفتم. قبل از ورود به صحن، آن فرد ساواکی را که معروف بوده دیدم، ولی او مرا ندید. احتمال می دادم دنبال من می گردد. به همین خاطر به حرم مشرف نشدم و فوراً به تهران برگشتم. 15 تا 20 روز در تهران ماندم تا اینکه اوضاع آرام شد و به قم بازگشتم.
شما در جریان بازگرداندن جنازه رضا خان به ایران و درگیری های ایجاد شده با طلاب در قم، نیز حضور داشتید. کمی شرایط آن زمان و اتفاقات به وجود آمده توضیح بدهید.
.................................................. ......................................ادامه دارد.....................
*پرتال پژوهشی و....امام خمینی ره
منبع: حریم امام؛ شماره 113.
http://www.imam-khomeini.ir/fa/n22211/%D8%B3%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B3_%D9%87
.: Weblog Themes By Pichak :.