***نسیم معرفت***
بازخوانی متفاوت مشروطه اززبان عالِم ژرف اندیش (مرحوم مُنذِر)
طناب دار سرانجام مرجعی بود که مشروطه را با قید مشروعه میخواست و «مخالفان روشنفکر» چنان در شیپور تاریخ دمیدند که انگار نماد مقاومت در برابر آزادی را به مسلخ میبرند اما مورخان دیگر مانند حجتالاسلام منذر سعی کردند با کوشش، حقیقت منادی مشروطه مشروعه را کشف و کینههای تاریخی را که این مورخان کینهتوز بر صفحات تاریخ دوختند باز کنند.
به گزارش خبرگزاری فارس،شاید بتوان این گفت و شنود را از آخرین یادگارهای عالم دقیق النظر و ژرفاندیشی دانست که مشروطهپژوهی در کشور ما بدون خوانش دیدگاههای او، ناتمام است، فقید سعید مرحوم حجتالاسلام والمسلمین استادعلی ابوالحسنی (منذر) از معدود چهرههایی است که در تاریخ معاصر به نقد جریان غالب در تاریخنگاری مشروطه پرداختند و مشهورات تاریخی را به آزمون بازاندیشی سپردند.
استاد ابوالحسنی در شناخت «مشروعهپژوهی» گامهایی بلند برداشت و پرسشهایی بس مهم طرح کرد که تاریخنگاران مشروطه را بس به کار خواهد آمد. آن عالم بزرگ در اسفندماه 1390 ـ اندکی پس از انجام این مصاحبه ـ رخ در نقاب خاک کشید و اصحاب اندیشه و دانایی را سوگوار خویش کرد.قسمت نخست این گفتوگو شنود را که در مجله فرهنگی تاریخی شاهد یاران چاپ و منتشر شد را باتوجه به اهمیت موضوع در سالروز اعدام یگانه روزگار شیخ فضلالله نوری بازنشر داده میشود.
در این گفتوشنود میخوانید:
**یکی از جدیترین سوالات برای شیخ فضلالله و جناح همفکرش این بود که آیا ایران برای مشروطه است یا مشروطه برای ایران؟
**ایران واقعی همان چیزی است که میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، شیخ فضلالله، امام خمینی و رهبران محبوب نهضتهای سیاسی اجتماعی این کشور و متن ملت از آن سخن میگفتند. *شاید ابتداییترین و در عین حال کلیدیترین پرسشی که در باب نقش و کارنامه شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری در دوره مشروطیت مطرح میشود، این است که چه عواملی موجب شده است که تاریخنگاران مشروطهخواه درباره او به چنین جمعبندیهایی برسند؟ موضوع بحث مرحوم آیتالله شهید شیخ فضلالله نوری و مهمترین مسألهای که در ارتباط با شیخ مطرح میشود، «مشروطیت» است. مرحوم شیخ شاگرد یا به تعبیر دقیقتر، چهره برجسته حوزه میرزای شیرازی است. میرزای شیرازی با آن عظمت، هم در علم و هم در سیاست، شاگردان بسیار برجستهای را تحویل جامعه ایران داد که یکی از آنها مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری بود. میرزا به مرحوم شیخ توجه خاصی داشت. برادر امام جمعه خوئی به این نکته تصریح دارد که وقتی کسانی از تهران به محضر میرزا میرسیدند، ایشان جویای حال شیخ فضلالله میشد و آنها را به شیخ ارجاع میداد و از او به عنوان «نفس من» و «خود من» یاد میکرد. حجتالاسلام منذر *کسروی، شیخ فضلالله را برجستهترین مجتهد تهران یاد میکرد موقعیت علمی و اجتماعیای هم که مورخان عصر مشروطه، حتی مخالفین شیخ، مثل کسرویها و دیگران برای او ترسیم میکنند، نشاندهنده جایگاه بسیار برجسته علمی و اجتماعی شیخ است. مثلاً کسروی از او به عنوان برجستهترین مجتهد تهران یاد میکند. مخبرالسلطنه هدایت و میرزا یحیی دولتآبادی و قبل از همه اینها اعتمادالسلطنه در «المآثر و الآثار» و دیگران، به رغم حرف و حدیثهایی که درباره شیخ دارند، موقعیت علمی و اجتماعی او را بسیار برجسته و بلکه در پایتخت، بعد از میرزای آشتیانی و نسبت به سیدین طباطبایی و آشتیانی بالاتر و طراز اول قلمداد میکنند. عبدالله بهرامی در خاطراتش از استقبال گرم و باشکوه مردم در سر راه شیخ سخن میگوید و با دیدن آن وضعیت به ذهنش میآید که اگر شاه نشود، بهتر است مجتهد بشود! حتی پس از درگیریها و کشمکشهای سخت مشروطه و استبداد که عدهای از دوستان قدیمی شیخ مثل آخوند خراسانی به لحاظ سیاسی در صف مقابل او قرار گرفتند، میبینیم که در مورد اعدام شیخ موضع منفی اتخاذ میکنند و حتی به گفته مرحوم آیتالله میرزا احمد کفائی، در اولین تلگرافی که آخوند خراسانی بعد از شنیدن خبر فتح تهران، به مشروطهخواهان میزند، بر لزوم حفظ جان شیخ فضلالله تأکید میکند. حتی مرحوم آقا نجفی اصفهانی تلاش زیادی میکند تا همراه اردوی مشروطه به تهران بیاید و مانع اعدام شیخ شود. مرحوم آقا سید احمد طباطبایی نیز در برگشت از تبعید مشهد، وقتی در سبزوار یا نیشابور خبر شهادت شیخ را میشنود به قدری ناراحت میشود که میخواهد به مشهد برگردد و دیگر به تهران نیاید! ولی با اصرار اطرافیان روانه تهران میشود. دیگران هم همینطور. این موارد نشان میدهند که شیخ در بین علما و رجال دین موقعیت علمی و اجتماعی برجستهای داشته است و حتی کسانی که در موضوع مشروطه، مذاق و مشربی مخالف شیخ داشتند و بعضاً با او درگیر هم شدند، برای او شأن خاصی را قائل بودند و بر نفوذ و محبوبیت عمیق او صحه میگذاردند. چگونه است که در تواریخ مشروطه از فردی چون شیخ فضلالله نوری با آن مقام بسیار بالای علمی و نفوذ عمیق اجتماعی و محبوبیت گسترده دینی و اجتماعی در بین مردم و علما تصویری ترسیم میگردد که مجمع همه خصال منفی و ناپسند و رذیله است؟ رشوه نمیگیرد که میگیرد، با دربار علیه پیشرفت جامعه تبانی ندارد که دارد، با سفارت روس خوش و بش ندارد که دارد، اراذل و اوباش را علیه مجلس و علمای مشروطهخواه و همسنخها و هممسلکهای خود در جامعه روحانیت تحریک نمیکند که میکند و خلاصه آنچه بدان همه دارند، او تنها دارد؟! برای یک محقق تیزبین که قسم نخورده است بدون تحقیق و بررسی، حرف امثال کسروی را بپذیرد، این سؤال به طور جدی وجود دارد که چگونه میشود شخصیتی مثل شیخ فضلالله با آن موقعیت عالی علمی و اجتماعی و محبوبیت نزد بزرگانی چون میرزای شیرازی و شرکت در نهضتهای ضداستعماری و ضداستبدادی تنباکو و عدالتخانه به این شکل، آن هم در سالهای آخر عمر نسبتاً طولانی خود از راه حق و آزادی و سعادت ملت خود دور و آیینه تمامنمای همه بدیها بشود؟ هضم این مسأله قدری سنگین است چون آدمها به خصوص در سنین بالای عمر معمولاً اینگونه تغییر جهتهای کذایی را پیدا نمیکنند. نمیدانم نمونه این گونه افراد، مخصوصاً در میان علمای دینی که مورد تأیید جدی بزرگان هم بودهاند و بعد استحاله و انحرافی چنین عجیب در آنها ایجاد شده را چقدر در تاریخ داشتهایم؟ دستکم بنده در میان علمای بزرگ شیعه نمونهای را سراغ ندارم، دیگران را نمیدانم. از سوی دیگر وقتی حتی در حملات امثال کسرویها و عبارات تند و گزندهشان نسبت به شیخ هم دقیق میشویم، گاه از لابلای کلماتشان ناگهان به اعترافاتی برمیخوریم که تردید ما را نسبت به اتهامات وارد شده به شیخ بیشتر میکند. مثلاً کسروی میگوید که او شیفته شریعت و به دنبال این بود که قوانین را به سمت تشکیل حکومت اسلامی و حاکمیت ارزشهای دینی سوق بدهد. حتی در حرفهای ناظمالاسلام کرمانی هم اعترافات خیلی عجیبی را میبینیم. به نظرم در «کالبدشکافی چند شایعه» یا «مکتب تاریخنگاری» این مطلب را آوردهام. عبارت بسیار عجیبی است، آن هم از زبان ناظمالاسلامی که اتهامات بسیار وقیحانهای به شیخ میزند که من حتی از تکرار آنها هم شرم دارم، ولی در عین حال در یک جا عبارتی از دهانش در میرود که همه رشتههایش را پنبه میکند! مضمون و مفاد آن عبارت این است که شیخ فضلالله را استعمار که ضد روحانیت شیعه و ضداسلام است بالای دار فرستاد و سرنوشت شیخ فضلالله هم همان سرنوشت سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی بود! از این سنخ اعترافات در لابلای مطالب مورخان مخالف شیخ، زیاد میبینیم که باز ما را به تردید جدی میاندازد که این تصویر منفی و سیاهی که از شیخ درست شده، میتواند درست نباشد. حرفها، لوایح و نامههای شیخ را هم که بررسی میکنیم ـ از جمله نامهای که اخیراً به دست من رسیده و در سالهای بعد از شهریور 20 نوشته شده ـ میبینیم که از اینها هم وابستگی به استبداد و به روسیه و امثالهم در نمیآید، بلکه در سطر سطرشان، چهره انسانی آگاه و دردمند را مشاهده میکنیم که پروای استقلال دارد، اسلام را میخواهد و نمیخواهد روس و انگلیس به مقدرات کشور چنگ بیندازد. و آن هم پرده زیبای آخر عمر شیخ که در مقابل خطر مقاومت میکند و علیه آن میایستد و حتی ننگ پناهندگی به سفارت روسیه را نمیپذیرد تا آبروی اسلام حفظ شود. اینها من حیثالمجموع نشاندهنده بطلان اتهامات و نادرستی تصویری است که در تواریخ مشروطه از شیخ فضلالله ترسیم شده است. *چرا باید چنین تصویر سیاهی از شیخ ترسیم شود و بخشهایی از نسل تحصیلکرده ما در عصر پهلوی و حتی تا امروز و در دوره برقراری نظام اسلامی به قبول این تصویر تن بدهند؟ در اینجا باید به دو نکته اشاره کنم، یکی راهی که شیخ از لحاظ مواضع سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطه به ویژه در پایان مشروطه اول پیمود. این مسأله دقیقاً روشن نیست. اتفاقاً در مورد این موضوع هم حرف و حدیث زیاد است و طی آن به چندگانگیهای تاریخی دامن زده میشود به گونهای که مخاطب عام دقیقاً نمیتواند بفهمد که آیا شیخ در واپسین منزلگاه عمرش به تخطئه مطلق مشروطه یا مشروطه موجود پرداخت؟به این نکته خواهیم رسید. نکته دیگر، موانع فهم محقق بیطرف و حقیقتجو از مشروطیت و بالطبع از مواضع شیخ فضلالله در آن عصر است. عواملی وجود دارند که مانع از فهم درست از مشروطیت و حوادث و مسائل آن میشوند و تا این موانع برطرف نشوند، مواضع شیخ را درست درک نمیکنیم و برایمان قابل هضم نیست. اگر امروز این سؤال را برای ملتمان مطرح کنیم که آیا باید مجلس شورا داشته باشیم؟ آیا مملکت باید توسط یک مجلس شورا اداره شود یا نه؟ و اگر کسی بگوید مجلس شورا را نمیخواهیم چون مجلس عامل بدبختی ماست، شما دیدگاهتان نسبت به چنین فردی چه خواهد بود؟ اگر نگوییم همه ملت، اکثریت قریب به اتفاق مردم میگویند این چه حرفی است؟ معلوم است که اگر نهادی به نام مجلس شورا باشد و نمایندگان ملت در آنجا جمع شوند، راجع به لوایح فکر و بحث کنند و تصمیم بگیرند و بهترین را بر حسب اکثریت آرا به دست بیاورند و دولتمردان مجبور باشند نظر عصاره ملت را اجرا کنند و بر کارشان هم نظارت شود، بهتر است. اصلاً این چه حرفی است که میزنید؟ نبود مجلس یعنی استبداد، یعنی بیقانونی. حالا اگر کسی بگوید مجلس به درد نمیخورد چه میشود؟ همه خواهند گفت حرفی خلاف و در تعارض با بدیهیات است. تواریخ مشروطه میگویند که شیخ ضد مجلس بود، اعتقاد داشت که مجلس نباید باشد، با آزادی و اکثریت آرا مخالفت کرد و ضد اینها حرف زد. ظاهر برخی از کلمات شیخ هم همین مفهوم را میرساند. بنابراین تکلیف شیخ پیشاپیش معین است و خیلی که بخواهیم به او احترام بگذاریم، اگر نگوییم کجاندیش و از زمان خودش عقب بوده و خواسته جلوی پیشرفت زمان و آزادی را بگیرد و استبداد را حاکم کند، میگویم آدم مرتجع و بستهاندیشی بوده است. حالا یک کسی این حرف را صریح و تند میزند و یکی دو تا فحش را هم چاشنی حرفش میکند، یکی هم ملاحظه میکند، ولی ته حرفش همین است. *آیا واقعاً فهم تاریخی رایج از شیخ، تابع چنین ذهنیت سازیای بوده است؟ یکی از مهمترین موانع فهم ما از مواضع شیخ و از مشروطیت، همین جاست. در عصری که مشروطیت اتفاق افتاد، کشور و ملت ایران به لحاظ شرایط و اوضاع تاریخی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، ویژگیها و خصوصیاتی داشت که امروز ندارد. امروز کشور ما از آن شرایط و اوضاع عبور کرده و وارد مرحله اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دیگری شده است. شیخ فرزند زمان خودش بود و در آن فضا و مرحله خاص تاریخ، آن حرفها را زد و ما قبل از اینکه آن حرفها را بپذیریم یا رد کنیم باید با شرایط و اوضاع خاص آن زمان آشنا شویم و این در حالی است که ما از آن اوضاع و مرحله عبور کردهایم. شاید بتوان گفت این مهمترین مانع فهم ما از مشروطه و به تبع آن مواضع شیخ است. بنابراین ابتدا بهتر است به شناخت تغییرات و تطورات مواضع شیخ در مورد مشروطه بپردازیم. از نظر شما، برخورد شیخ با مشروطه چند مرحله دارد؟ و این چندگانگیها تحت چه شرایطی به وجود آمدند؟ سؤال خوبی است، ولی یک کمی عجله کردید. من ترجیح میدهم موانع فهم ما از مشروطه و مواضع شیخ را یکی کمی باز کنم. تاریخ ایران از لحاظ سیاسی تاکنون سه مرحله کلی را از سر گذرانده است و ما در مرحله سوم هستیم. مرحله اول نظامی است که ما از آن به عنوان استبداد فردی سلطنتی یاد میکنیم. ظاهراً هر چه به گذشته خود برمیگردیم، سر و کارمان با رژیمهای استبدادی فردی است. بر حسب منقولات، اولین کسی که در این آب و خاک حکومت تشکیل داد کیومرث بود، او قاعدتاً بر همین مبنای تصمیمگیری فردی عمل میکرده است. ما در تاریخمان به یاد نداریم که روزی در این کشور، پارلمانی با نظارت استصوابی وجود داشته که حرفش برای سلطان مطاع بوده است. ما که خبر نداریم. اگر هم مجامع مشورتی هم وجود داشته، حرف آخر را خود سلطان میزده است و این یعنی نظام استبدادی فردی. این مطلب را که باز یکی از موانع فهم ما از مشروطه است در پرانتز عرض میکنم. ما وقتی کلمه استبداد را میشنویم، به ذهنمان کلماتی مثل ظلم، ستم، غارت، کشتار و امثال اینها متبادر میشود، در حالی که استبداد به معنای ظلم نیست. استبداد نوعی سیستم اداره کشور است. کشورها را براساس یکی از این شیوهها میتوان اداره کرد: 1ـ با تصمیمگیریهای یک فرد، پادشاه، حاکم، امیر یا هر کس دیگری که شخصاً برای اداره قلمرو خود تصمیم میگیرد، اگر کسانی هم رایزن و مشاور او هستند، فقط نظر مشورتی میدهند و نهایتاً این اوست که تشخیص میدهد که در صلح، جنگ و اداره مسائل روزمره حکومت چه باید کرد. این نظام و سیستم اداره کشور به شکل فردی است. حالا این فرد میتواند عنصری ستمگر باشد و عالماً عامداً مردم را غارت کند، بکشد و اموالشان را به ناحق غصب کند، مثل بسیاری از حکامی که در طول تاریخ بودهاند و یا آدم دلسوز و مردمداری باشد میتواند امیرکبیر و قائم مقام فراهانی باشد، اما سیستم، سیستم استبدادی است، یعنی حاکمیت با اراده فردی است و این اوست که تشخیص میدهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد و بر همان مبنا هم عمل میکند. 2ـ حکومت جمعی که شکل بارز آن مجلس شوراست که قوانین را تنظیم و تصویب میکند و دولتمردان موظف به اجرای آنها و تحت نظارت مجلس هستند. این هم یک نوع سیستم حکومتداری است بر مبنای عقل و خرد جمعی. هر چند حکومتهای مستبد در طول تاریخ عموما کارشان به ظلم و اجحاف کشیده، ولی استبداد لزوما یک نظام و رژیم مساوی با ظلم و زور نیست. اشاره کردم که ما به لحاظ سیاسی سه مرحله تاریخی را تجربه کردهایم. مرحله اول شاید از روزی شروع شد که در ایران حکومت تشکیل گردید و تا سال 1285 شمسی که مشروطه ایجاد شد، به طول انجامید. تا آن موقع سیستم حاکم بر کشور، سیستم حاکمیت اراده فردی بود که از آن به «استبداد» تعبیر میشود. در سال 1285 شمسی سیستم جدید مطرح شد که از آن به عنوان «مشروطه» یاد میشود و در واقع تبدیل نظام حاکمیت فردی به نظام حاکمیت عقل و خرد جمعی بود. این مرحله،مرحله گذار است، یعنی ما از یک نظام کهنه چند هزار ساله - این هم که میگویند 2500 ساله درست نیست، بگوئید 6000 ساله - وارد مرحله جدیدی شدیم. این دوره هم حدود 70،80 سالی طول کشید و بعد در اثر انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ایجاد شد که در آن حاکمیت مبتنی بر عقل و خرد جمعی، مبنای ایجاد نظام جدید بود و این در حالی است که ما حدود 70 سال با این سیستم جدید، به شکل افتان و خیزان انس پیدا کرده بودیم. الان ما بیش از 100 سال است که این سیستم دوم را در جامعهمان تجربه کردهایم، یعنی میتوانیم بگوئیم که از مرحله گذار عبور کرده و وارد مرحله تثبیت و نهادینه شدن نظام حاکمیت عقل و خرد جمعی شدهایم. البته نقص زیاد است و خیلی مانده تا به کمال مطلوب برسیم، ولی میشود گفت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران،این سیستم در ایران تثبیت شده، درحالی که در سالهای 1324 تا 1327 قمری که دوران اتخاذ مواضع سیاسی توسط شیخ در عصر مشروطه است، ما تازه وارد این مرحله جدید شده بودیم و داشتیم مرحله گذار از یک نظام کهن چند هزار ساله نهادینه شده در جامعه را به دوران جدیدی که از آن تجربه و شناخت دقیق و درستی نداشتیم و دهها سال مانده بود تا با آن خو بگیریم و لوازم و ملزومات آن را دریابیم، طی میکردیم. دوران شیخ، دوران گذار است و حرفهای شیخ هم متعلق به همین مرحله گذار است، بنابراین برای او سوالات جدیای مطرح شده بودند که من به طور فشرده و کوتاه به آنها اشاره و اگر فرصت بود درباره آنها بحث میکنم. یکی از مهمترین سوالات برای شیخ این بود که آیا مشروطه برای ایران است یا ایران برای مشروطه؟ این سوال هم سهل است و هم ممتنع و ظاهرا پاسخ بسیار روشنی دارد. شما از هر کسی بپرسید میگوید معلوم است که مشروطه برای ایران است، اما در عمل، پاسخ به این سوال آن قدرها هم ساده نیست.چرا؟ چون گاهی ما روشی را در پیش میگیریم که با پاسخ صریحی که به این سوال میدهیم تناسبی ندارد. *فکر کنم که لازم است مطلب را کمی باز کنید؟. بله، اولا یعنی چه که مشروطه برای ایران است یا ایران برای مشروطه؟ یک وقت هست ما ایران را به عنوان کشوری که زادگاه و زیستگاه ماست در نظر میگیریم. این ایران سعادت و پیشرفت میخواهد،یک سری مصالح و منافع کلی دارد و ما حاضریم حتی جانمان را هم برایش بدهیم. ایران همه چیز ماست و لذا ما برای آزادی و پیشرفت و مصالح و سعادت آن تمهیداتی را میاندیشیم. یکی از این تمهیدات میتواند مشروطه باشد و یا هر چیز دیگری. در اینجا برای ما مصلحت و منفعت و پیشرفت ایران اصل و لذا مشروطه فرع بر ایران و مصالح ایران است، بنابراین اگر روزی به این نتیجه برسیم که مشروطه به مصلحت ایران نیست، مشروطه را کنار میگذاریم و میگوئیم بماند برای 50 سال بعد و یا اصلا مشروطه آرمانی است که هیچ وقت به سراغش نمیرویم و دنبال چیزی دیگر، مثلا جمهوری یا حتی استبداد میرویم البته به شرط آنکه در آن شرایط تشخیص بدهیم سیستمی که منافع ایران را تأمین میکند، استبداد است. اینجا ملاک ما ایران و مصالح ایران است و به همه چیز از این منظر و زاویه نگاه میکنیم. و یا مثلا اگر مشروطه شقوق و شکلهای مختلفی داشته باشد، چون مبنا و ملاک اصلی ما مصالح ایران است، به سراغ شکل و شیوهای از مشروطه یا جمهوری میرویم که با این مصالح تناسب داشته باشد، کما اینکه در میان انواع و اقسام جمهوریهای دنیا، جمهوری اسلامی را پذیرفتیم و مثلا جمهوری سکولار را نپذیرفتیم، چون با شناختی که از ایران و مصالح ایران و در واقع از خود، مصالح و هویتمان داشتیم، تناسب نداشت.اما اگر مشروطه برای ما اصل باشد، آنچه شیفته و دلباخته مشروطه هستیم که حاضریم همه چیز را فدای آن کنیم. طبعا در این نگاه اگر لازم باشد، ایران را هم قربانی میکنیم. لازم نیست بگوئیم میخواهیم ایران را قربانی کنیم و به زبان بیاوریم، بلکه در زندگی فردی و اجتماعی و به خصوص سیاسی خود رفتار و کرداری را در پیش میگیریم که عملا معنای آن این است که اگر ایران هم فدای سرمشروطه شد، بشود. ** پرسشی که برای شیخ مطرح بود که آیا ایران اصل است یا مشروطه این سوال برای شیخ فضلالله و برای یار و همفکرش، مرحوم آیتالله حاجمیرزا ابوتراب شهید قزوینی نویسنده کتاب «تذکرهالغافل و ارشاد الجاهل» به طور جدی مطرح بود و بازتاب آن را در آثارشان میبینیم. شیخ و حاج میرزا ابوتراب شهیدی فریاد برمیآورند که: ایران ما را مشروطیت، سم و داروی بیماری آور است، شرایط جامعه ما با استقرار مشروطه اروپایی سازگاری ندارد، این مشروطه ما را به جائی میرساند که علیالاسلام السلام، یعنی که فاتحه ایران یا اسلام یا هر دو را باید خواند. آنها به تناسب میان ایران به معنای هویت ملی، تاریخی، اسلامی و شیعی، با مقوله و آرمانی به نام مشروطه توجه دارند و در حد درک و فهمشان در این باره اندیشیده و به نتیجهگیری و تصمیم رسیدهاند. شاید اگر همین سوال را آن روزها از تقیزادهها میپرسیدیم، میگفتند ما مشروطه را برای ایران میخواهیم، ولی راهی را رفتند که عملا ایران قربانی مشروطه شد، لذا تقیزاده نهایتا گفت: ما باید روحا و جسما، ظاهرا و باطنا و از فرق سر تا ناخن پا فرنگیمآب بشویم و نتیجتا ایران را باید بگذاریم کنار! ......................... ......................... ادامه دارد....................
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930510000554
************************************************************************
.: Weblog Themes By Pichak :.