خانه قدیمی در لشت نشاء استان گیلان-رشت
شرح حال مرحوم حکیم آیت الله زین العابدین عسکری لشت نشایی گیلانی
{شرح حال حکیم آیت الله زین العابدین عسکری گیلانی به قلم خودشان}
در سال 1308 هجری شمسی در قریهای از قراء بخش لشت نشاء به نام نوحدان، که در شمال رشت واقع است، چشم به دنیا گشودم.
در سن هشت سالگی پدرم به دار آخرت واصل گردید. با اینکه پدرم از روحانیون سرشناس آن منطقه بود، بعد از فوتش بلا و گرفتاریهای شدید طاقت فرسا و غیر قابل تحملی متوجه بنده شد و روزگار تلخ و سیاهی داشتم، که مجال شرح آن مرارتها نیست و مثنوی هفتاد من کاغذ شود
تا سن 16 سالگی در همان روستا کنار مادرم به عسرت و سختی زندگی میکردم و مادرم متکفل زندگیام بود. روزگار طوری میگذشت که انگار هر آن برایم از بلا و گرفتاریها لباس دوختهاند، ایکاش در بوته عدم بودم و به اقلیم وجود نمیآمدم، چه کنم که اختیار در دستم نبود. به قول شاعر
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
در این دوران هشت سال بعد از فوت پدرم، اهالی آن روستا استادانی را، اعم از افرادی که سواد قدیمی داشتند و یا طالقانیهای باسواد، برای تدریس بچهها میآوردند. در آن زمان تمام روستاهای ما از مدرسههای دولتی، اعم از دبستان یا دبیرستان محروم بودند و درس خواندن در شهر برای بچههای روستاییان مقدور نبود. در آن روستا سواد فارسی و حساب و هندسه را فرا گرفتم و کامل شدم و به وسیله بعضی از استادان طالقانی، قرآن و بعضی از آیات را با ترجمه و معنا یاد گرفتم و نصاب الصبیان را نزد آنها خواندم
در 25 آذر سال 1325 هجری شمسی مورد عنایت و لطف خاص ذات اقدس احدیت قرار گرفتم و مستعد شأن و افاضه جدیدش شدم. قوله تعالی: «کل یوم هو فی شأن ـ و ان الافاضه بقدر الظرفیه و الاستعداد
برای تحصیل علوم دینی و معارف الهی به سوی رشت حرکت کردم و در مدرسه مهدویه وصل به مسجد معروف کاسه فروشان، سکنی گزیدم.
کتاب جامع المقدمات و سیوطی را در آنجا خواندم و تا آخر سال 1326 در آن مدرسه بودم. به علت فروپاشی انتظام مدرسه در اثر بیماری رئیس مدرسه، حجت الاسلام و المسلمین حاج سید مهدی رودباری، به ناچار عده کثیری از طلاب آن مدرسه به جاهای مختلف از قبیل قم، تهران/ف قزوین و مشهد پناه بردند
مصادف با آن زمان عارف ربانی جناب آقای شیخ حسین وحید آستانهای که سالها در عرفان عملی ریاضت و زحمت کشیده و به مقاماتی از مراحل عرفانی رسیده بود، در آستانه اشرفیه مدرسه علمیهای به نام مدرسه جلالیه بنا نموده بود.
بنده به اتفاق بعضی از طلاب بعد از سیزده فروردین 1327، عازم آستانه اشرفیه شدیم. در حدود یک سال و اندی برای تدریس استادی نبود، بنده آنچه در رشت خوانده بودم برای طلاب تازه وارد درس میگفتم. بعدا شخصی به نام آقای سید ابوالقاسم عدنانی که از اهل بلخ و تحصیل کرده نجف اشرف بود، به جهت خویشاوندی که با یکی از اهالی آستانه داشت به این شهر سفر کرد و پس از معرفی به آقای وحید، به عنوان استاد آن مدرسه مشغول به تدریس شد. مشارٌالیه در منطق و ادبیت عرب و فقه و اصول مرد فاضلی بود. بنده تا حدود شهریور سال 1333 در آن مدرسه بودم و تمام تحصیلاتم از محضر آن استاد بود، و از آقای وحید، در زمینههای اخلاقی و عرفانی بهره میجستم.
سرانجام در شهریور سال 1333 عازم قم شدم و در روزهای تحصیلی آن سال مشغول خواندن درس مکاسب شیخ انصاری(ره) در فقه، رسائل آن در اصول، و حکمت منظومه حاجی سبزواری(ره) و منطق منظومه شدم، و بعضی از قسمتهای کتب مذکور را نزد استادان خصوصی فرا گرفتم.
پس از گذراندم کتابهای فوق، در سال1335 وارد درس کفایه الاصول و اسفار شدم و از سنه 1335 تا سنه 1347 در حدود 12 سال، افتخار شاگردی حضرت علامه طباطبایی (ره) را داشتم، تمام کتابهای اسفار ملاصدرا و شفای ابوعلی سینا را نزد معظم له خواندم، اشارات بوعلی و حکمت منظومه را نزد دیگری فرا گرفتم. کتب عرفان نظری، از قبیل فصوص محی الدین عربی و تمهید القواعد ابن ترکه اصفهانی و مصباح الانس حمزه فناری را نزد شخصی به نام محیطی به صورت خصوصی خواندم، و در این دوران تحصیلی همیشه اشتغال به تدریس داشتم و هیچ وقت از درس گفتن فارغ نبودم.
در حدود دو سال به درس خارج فقه آیت الله بروجردی(ره) و آقای شیخ عباسعلی شاهرودی (ره) و آقای میرزا هاشم آملی (ره) و در حدود هشت سال به درس خارج فقه و اصول آیت الله، مجتهد جامع الشرایط و جامع المعقول و المنقول، عارف ربانی حضرت امام خمینی(ره) میرفتم و افتخار شاگردی او را داشتم و بعد از تبعید معظم له به ترکیه، در حدود پانزده سال به درس خارج فقه حضرت آیت الله گلپایگانی (ره) شرکت داشتم، و در طول تحصیل توجه داشتم که کتابهایی راجع به معارف الهیه و اخلاق و عرفان با توفیق حضرت ذات اقدس احدیت برای بیداری افکار طالبان حق و روشن ضمیران تالیف نمایم. با توفیق الهی کتابهایی را در این باره نوشتم و اول آنها را درباره انسان و خصوصیات و امتیازات او نسبت به سایر موجودات ممکنه به نام انسان مجموعهای از جهان نوشتم تا که پویندگان طریق معرفت ارتباط انسان را با جهان بدانند و پی به عظمت انسان برده باشند که انسان ملفوف از منشور جهان بیکران هستی است.[1]
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
زین العابدین عسکری گیلانی
{نقل از سایت رنگ ایمان-مؤسسه مطالعاتی مبارزات اسلامی گیلان}
.: Weblog Themes By Pichak :.