فرهنگ
پیدایش فرهنگ
فرهنگ چگونه آغاز شد؟ این پرسش کشمکش های بسیاری بر انگیخته و پاسخ های گوناگونی به آن داده شده است. با پیگیری صبورانه ی عامل های اصلی تشکیل دهنده ی هر فرهنگ-اگر بتوان آنها را یافت-پیدایش فرهنگ ها را بررسی می کنیم. هر گاه به توصیف فرهنگی می پردازیم، خوب است خواننده به (1) محیط جغرافیایی آن فرهنگ، (2) بنیاد اقتصادیش، (3) ساخت اجتماعی و سیاسی مردمی که پدیدآوران آن فرهنگ بوده اند، و (4) پاره ای از سهم های مهمی که آن فرهنگ در تمدن داشته است توجه کنند. فهمیدن همه ی این ها کار ساده ای نیست، اما شناختی که درباره ی این گونه مناسبت های پیچیده فراچنگ آید به کوشش آن می ارزد.[5]
واژهشناسی
واژهشناسی در زبان فارسی
فرهنگ فارسی معین واژهی «فرهنگ» را مرکب از دو واژه? «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست.[6].
واژه? فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که در فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند.[7]
با مطالعه? متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژه? «فرهنگ» از دوره? پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سغدی، مانوی و حتی ختنی کلمه? فرهنگ را میتوان بازشناخت.[7] در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامه? اردشیر بابکان» کلمه? فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامه? فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم.[7] در آثار این دوران، فرهنگ علاوهبر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که تا بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.[7]
واژهشناسی در زبانهای اروپایی
نزد اروپاییان تعریف واژه? فرهنگ پیشینهای درازدامن دارد. در ادبیات اروپایی نزدیک به دویست تعریف از فرهنگ میتوان یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاههای گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کردهاند و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیرگذار است.[7] برای مثال، در 1952 آلفرد کلوبر (به انگلیسی: Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون (به انگلیسی: Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» (به انگلیسی: Culture: A Critical Review of Concepts and Definition) با گردآوری 164 تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده میانجامد:
- برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
- الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
- مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.[8]
هنگامی که مفهوم «فرهنگ» برای نخستینبار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چنانکه واژه? انگلیسی این مفهوم از واژه? لاتین «کالتورا» (به لاتین: Cultura) از «کولر» (به لاتین: Colere) ریشه گرفتهاست که به معنای کشت، زراعت و ترویج است.[9]
در آغاز سده? نوزدهم میلادی این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد (بهویژه حین آموزش) استوار بود و سپس بر تأمین آرزوهای ملی یا ایدهآلها دلالت داشت. در نیمه? سده? نوزدهم میلادی برخی از دانشمندان واژه? فرهنگ را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند. ادوارد تایلر در سال 1871 فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کلیتی درهمتنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی میتواند به دست آورد. «کلاکر» نیز فرهنگ را در کل مفهومی وصفگرایانه به معنای گنجینهای انباشته از آفرینندگیهای بشر تلقی کرد.[7] از این رو کتابها، نقاشیها، بناها و نیز دانش هماهنگکردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلتهای اخلاقی و دستورهای شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ به شمار میرود. «مایرس» نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشته? آدمی به جای ماندهاست و بر اکنون و آینده? او تأثیر میگذارد.[7]
در سده? بیستم میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همه? پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفاً نتیجه? امور ژنتیکی به حساب نمیآمد. اصطلاح «فرهنگ» بهویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود:
- ظرفیت و گنجایش تکاملیافته? بشر برای دستهبندی و بیان تجربیات به واسطه? نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه
- راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم این اصطلاح — اگرچه با معانی مختلف — از اهمیت بیشتری در دیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی، روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.[10]
اجزای فرهنگ
دانش
.: Weblog Themes By Pichak :.