فرهنگ
پیدایش فرهنگ
اجزای فرهنگ
دانش
«علم» یا «دانش» ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش درباره? جهان طبیعت در قالب توضیحات و پیشبینیهای آزمایشپذیر.[11] دانش یا علم دانششناسی با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد؛ به عبارت دیگر، دانششناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازنده? آن، یعنی داده و اطلاعات میپردازد.[12]
در یونان باستان، سقراط (470-399پ. م)، سپس افلاطون (427-348 پ. م) و پس از او ارسطو (384-322 پ. م) به مخالفت با آراء پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات و برای درستاندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند.[13] در قرن پانزدهم میلادی پژوهشگران در اروپا و خاورمیانه قفسههای غبارآلود ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند و نوشتههایی از نویسندگان کلاسیک به دوره? رنسانس رسید. مطالعه? این آثار دانش نو نام گرفت.[14]
همزمان با گرایش به نوشتارهای کلاسیک، ارزشهای فردی مورد توجه واقع شد که انسانگرایی نام گرفت. طرفداران این گرایش، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز مسایل انسانی را در نظر میگرفتند. انسانگرایی و رنسانس از ایتالیا ظهور کردند.[15]
در رنسانس، گالیله (1564-1642 م.) فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت یا متافیزیک) مستقل دانست. از آن پس، تکیهگاه فیزیک خرد انسان بود. گالیله میگفت:
پس از آن، تحت تأثیر افکار افلاطون، جریان فکری اصالت عقل توسط ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت (1596-1650 م) که پدر فلسفه? جدید لقب گرفته، به وجود آمد.[13] دکارت، خرد بشری را — به جای کتاب مقدس — سنت پاپ، کلیسا و فرمانروا قرار داد. وی با این کار سوژه? بزرگی آفرید.[17] یکی دیگر از اندیشمندان این جریان فکری لایبنیتز (1646 - 1716) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی، نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) و حقایق حادث (واقعی) تمایز قائل شد.
پس از جدا شدن برتراند راسل و جی. ای. مور از ایدهآلیستها و با پیگیری لودویگ ویتگنشتاین، از شاگردان راسل، اثباتگرایی شکل گرفت. طبق نظرات ایشان، معرفتی معنادار و مطابق با واقع است که تحقیقپذیر تجربی باشد. به قول آگوست کنت، پدر پوزیتویسم، چون گزارههای متافیزیکی قابل تجربهی حسی نیستند، غیرعلماند. این جریان فکری توسط اعضای حلقه? وین تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند که پوزیتویسم منطقی نام نهادند.[13]
باورها
باورها یا اعتقادات مجموعهای از افکارند که به زندگی معنا میبخشند. باورها ادراک ما از هستی را میسازند. چنین اندیشه میشود که باورها نقش فرماندهی در مغز دارند و زمانی که فکر میکنید که امری درست است، باور شما به مغز فرمان میدهد تا به دنبال چیزی باشد که از اعتقادات شما حمایت کند.[18]
ایدئولوژی مجموعهای است از نظرات، باورها و نگرشها. این تعریف از نظر اجتماعی نسبی است.[19]
اخلاق
هنر
سایر اجزاء
بخشی از فرهنگ را هم سنتها و مراسم میسازند. آنها تفکر و باوریاند که برخوردار از آدابی تکرارشوندهاند. به سخن دیگر، آیینها و سنتها اعمالی تکراری پیرامون فرهنگاند. همین فرهنگ است که مرزهای یک جامعه و باورهای مردمان آن را مشخص میکند و هویت آنان را شکل میدهد و میسازد.[7]
گردشگر، کسی است که به منظوری غیر از کار و کسب درآمد، برای مدتی بیش از یک شب و کمتر از یک سال، به سرزمینی جز محیط متعارف خود، پای می گذارد و در آن، اقامت می گزیند.[20][21] میراث فرهنگی، شامل آثار باقی مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان، در طول تاریخ می باشد و با شناسایی آن، زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می گردد و از این طریق، زمینه های عبرت، برای انسان، فراهم می آید.[22]
.: Weblog Themes By Pichak :.