|
|||
(نقل از سایت صالحین)تولد و والدینجناب حاج سید هاشم موسوی حداد در سال 1318 ق. در کربلا چشم به جهان گشود.
|
|
برخی حالات عرفانی
مردان خداکیش وقتی قدم در راه می گذارند مراحلی را طی می کنند و در هر منزل حالی دارند و با دقت استاد و همت شاگرد است که این مراحلبه درستی پیموده می شود.
آقا سید هاشم حداد در باره برخی حالات خود می گفت:
بعضی وقتها چنان سبک و بی ثر می شوم؛ همانند پر کاهی که روی هوا می چرخند و گاهی چنان از خودم بیرون می آیم که گویی همچون ماری هستم که پوست عوض کرده، من چیزی دیگرم و بدن و اعمالش چیزی دیگر، همچون پوست مار که اگر کسی نداند پندارد خود مار است.
در هر لحظه علومی بسیار عمیق و بسیط و کلی بر من می گذرد و چون لحظه ای بعد بخواهم به آن توجه کنم می یابم که فرسنگها از من دور شده است.
بسیار شده که به حمام رفته ام و موقع بازگشت لباس را وارونه پوشیده ام. موقع رفتن به حمام، حمامی اشیاء و پولها را می گرفت و موقع بازگشت پس می داد.
روزی پولهایم را به او دادم و پس از حمام کردن درخواست پول را نمودم شاگرد حمامی که بجای حمامی نشسته بود گفت چقدر بود گفتم دو دینار گفت ولی اینجا سه دینار است. گفتم مرا معطل نکن یک دینارش را بردار و دو دنیار را به من بده، حمامی که متوجه شده بود، آمد و جویای جریان شد. سپس گفت من خودم سه دینار از او گرفتم، همه را به او بده. به حرفهای این سید هیچ وقت گوش نکن که معمولا گیج است ! و حالش خراب می باشد.
باز جناب سید هاشم حداد نقل کردند:
دختر دو ساله ای داشتم که از دنیا رفت. در آن زمان بنده حالی داشتم که مرگ و حیات را تشخیص نمی دادم و برایم مساوی بود.
چون جنازه را به همراه پدر زنم برای غسل و کفن و دفن بردیم، من گریه نمی کردم؛ ولی او خیلی گریان بود و می گفت: این پدر عجب سنگ دل و بی رحم است و به همین علت مدتی با بنده قهر بود.
جناب حداد نوه ای نیز داشتند، که شبیه مرحوم علامه قاضی بود و بسیار به او علاقه داشت.
این کودک نیز به علت بیماری که در اثر مشکلات و سختی های زندگی بوجود آمده بود از دنیا رفت و آقا بدون اختیار اشکشان سرازیر می شود.
علامه تهرانی می گوید: به آقا گفتم مگر میل به حیات این طفل نبود تا خداوند اراده حیات کند و مرگ را برگرداند. فرمودند: آری! اما بعضی اوقات امر از آن طرف غلبه می کند و میل و اراده را از ین طرف می رباید.
شرایط زندگی
حاج سید هاشم حداد، زندگیش با فقر و سختی می گذشت.
حدود دوازده سال در منزل پدر زن خود زندگی می کرد. چنان زندگی زاهدانه داشت که می گوید ما زیرانداز و روانداز نداشتیم و در سرما برای گرم نگهداشتن خود، نیمی از زیلوی کف پوش اتاق را به روی خود می انداختیم.
ایشان با جدیت مشغول کار بود؛ ولی مراجعه فقیران و نسیه دادن به مشتریها که گاهی بر نمی گرداندند و نصف کردن در آمد با شاگرد خود، چیزی برای وی باقی نمی گذاشت.
حال ایشان به گونه ای بود که نمی توانست بر خلاف این رویه عمل کند؛ چرا که استفاده از محضر استاد عارف علامه قاضی چنین اجازه ای به ایشان برای جمع مال و رد فقیر و نسیه ندادن به ایشان نمی داد.
ایشان به نیازمندی که می رسید، دست در جیب می کرد و بدون شمارش پول می داد و گاهی هر چه داشت به آن مستمند می داد.
از خدمت کردن به دوستان بسیار خوشحال می شد و از هیچ کاری چه تهیه کردن غذا، شستن ظرف ها و جارو کردن اتاق فروگذار نمی کرد. در هدیه دادن دست بازی داشت و به دوستان هر چه بود می داد. سجاده، تسبیح، انشگتر. به طور معمول از فروشندگان فقیری که کنار صحن می نشستند، خرید می نمود و همیشه از عطر استفاده و اغلب در اتاقش عود روشن می نمود. غذایش نان با کمی سبزیجات بود.
نیایش
شبها که معمولا همه خواب بودند حاج سید هاشم حداد به نیایش می پرداخت.
شبها تقریبا خواب نداشت؛ با صوتی دلربا قرآن می خواند و به قرائت قرآن با صدای حزین بسیار علاقه مند بود. اول شب کمی استراحت می کرد و سپس برای مناجات بر می خاست؛ چهار رکعت نماز می گذارد، که مدتی طول می کشید. سپس رو به قبله حال تفکر و توجه مدتها می نشست. سپس قدری استراحت می نمود و دو باره نماز می خواند. تا نزدیک اذان صبح، همین رویه ادامه داشت.
علامه تهرانی می گوید:
در ماه رمضانی که خدمت جناب حداد بودم در جلساتی که شبها داشتند، یکی از شاگردان ایشان که در مکاشفه برایش باز بود؛ بسیار منقلب بود و شور و وله و آتش داشت.
چنان می گریست، که دیگران را تحت تأثیر می گذاشت و گریه هایش از ساعت می گذشت. چشمانش سرخ و متورم می گشت. یک بار جناب حداد به بنده فرمود:
سید محمد حسین این گریه ها و این حرقت دل را می بینی؟ من صد برابر او دارم؛ ولی ظهور و بروزش به گونه دیگر است.
علاقه به شعر
سید هاشم به شعر علاقه مند بود و اشعار مغربی، مولوی، ابن فارض و گاهی حافظ و بابا طاهر را میخواند. وی گاهی کتاب فتوحات مکیه محیی الدین عربی را مطالعه می نمود و با حال خود تطبیق می کرد در بعضی مراحل اشکالی نمی دید و می گذشت و در برخی اشکالی بر آن داشتند و در آن مسئله چند روزی تأمل می کرد تا حقیقت را بیابد و با حال خود می سنجید و سپس آ نرا رد یا قبول می کرد.
دیدار دو یار
همیشه گفتگوی بزرگان زبانی نیست و بسیار می شود، که با دل با هم راز ها دارند و سخن ها می گویند.
عارف بالله، سید هاشم حداد، در سفر قم به دیدار علامه طباطبائی می روند و پس از سلام و معانقه و احوال پرسی مجلسشان حدود یک ساعت طول می کشد، که هیچ سخت و گفتاری رد و بدل نمی شود و هر دو بزرگوار ساکت بودند.
البته این ظاهر امر است. اما در باطن و آنچه از تماشای چهره همدیگر استفاده میکردند، حقایقی است که از افق فکر و علم ما خارج است و جز خداوند و رسول و اولیای او کسی مطلع نیست.
بر ملا شدن سر
کتمان سر، و به اصطلاح کتوم بودن، یکی از شرایط و ویژگیهای پویندگان راه حقیقت است. شاگردان مکتب توحید اگر سر را هویدا کنند، گرفتار شوند و چه بسا سالها در معنویت عقب بیفتند.
استاد کامل میرزا علی آقا قاضی به حاج سید هاشم حداد می گوید:
سید هاشم! سر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد، که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. من در تمام مدت عمر یک بار آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا کنون که ده ها سال از آن می گذرد، گرفتار آنم.
پس کی نماز می خوانی؟
در زمانی که جناب سید هاشم به ایران سفر کرده بود، شهید مطهری با ایشان ملاقات خصوصی داشت. ساعتی با هم بحث می کنند.
موقع برگشت، شهید بزرگوار با شادابی می گوید: این سید حیاتبخش است.
در دیدار بعدی، استاد مطهری از ایشان درخواست دستورالعمل می نماید. سید عارف نیز دستوراتی به ایشان می دهد.
این دیدارهای پر خاطره می گذرد تا اینکه شهید مطهری سفری به عتبات عالیات می کند. در آنجا چند بار به خدمت حاج سید هاشم می رسد.
استاد مطهری می گوید:
یک بار که به دیدن ایشان رفتم از من سؤال کردند: نماز را چگونه می خوانی؟ گفتم با توجه کامل به معانی و کلمات آن، نماز را میخوانم.
ایشان فرمودند: پس کی نماز می خوانی؟ در نماز توجه ات فقط به خدا باشد و به معانی توجه مکن.
حضرت سید هاشم به شهید مطهری علاقه مند بود و وقتی خبر شهادت ایشان را شنید، متأسف گردید.
نترس! همه جا با توام
روزی حاج حبیب سماوی جوانی را که زیر نظر او تربیت می شد و حالات خوشی پیدا کرده و اهل مکاشفه گشته بود؛ به نزد عارف فرزانه حاج سید هاشم می آورد، تا به دست استاد بسپارد.
جوان از مکاشفات قوی خود سخن می گوید که مرا به مراحل صعود می دهند؛ که از شدت جلال تحمل آن برایم سخت است و ترس مرا فرا می گیرد و چه بسا این ترس موجب توقف و عدم حرکت من می گردد. حضرت حداد فرمودند: هیچ خوف نداشته باش! هر جا می خواهند ببرند. من با تو هستم.
اسرار سفر
مرحوم آیت الله انصاری همدانی در سالهای آخر عمرشان با اینکه بیماری داشتند سفری به پاکستان می نمایند .
از آقا سید هاشم حداد این موضوع پرسیده شد. فرمودند: سفر این بزرگوار دو گونه است: یا اینکه در آن نواحی عاشق دلسوخته ای است که درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد می باشد. خداوند او را مأمور می کند که از آن دلسوخته دستگیری نماید و یا به این علت است که بناست در آن منطقه عذابی فرود آید.
خداوند این بنده را امر می نماید که از آن محل عبور کند و به برکت نفس رحمانیه این بنده، خداوند عذاب را از اهل آنجا بر می دارد.
فروتنی
روزی آقای حداد بیمار می شود. وی را برای معاینه به نزد پزشک می برند. دکتر میگوید این سید قلبش به شدت در فشار است. جویای علت می شود. دوستی که همراه ایشان بوده، به مزاح می گوید این سید اموال بسیار داشته که همه به غارت رفته است و از این جهت غصه دار می باشد.
دکتر که مشغول معاینه است می گوید: ای سید! چرا غصه داری! غم مخور! دنیا این قدر هم اهمیت ندارد که انسان بواسطه از دست رفتن مالش سلامتی خود را بدهد.
شما سید هستی و خداوند عمر طولانی به شما عنایت کرده است. چند روزی هم مالت تلف شود؛ این که غصه ندارد.
سید هاشم همین طور به سخنان دکتر گوش می داد و هیچ نمی گفت. فقط در موقع بازگشت به دکتر گفت از نصایح مشفقانه شما متشکرم.
|
.: Weblog Themes By Pichak :.