***نسیم معرفت***
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان به نقل از مشرق، حجتالاسلام جعفر شجونی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران و از اعضای شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی که به علت عارضه قلبی در بیمارستان فیروزگر تهران بستری شده بود، صبح امروز دار فانی را وداع گفت.
در ادامه زندگینامه و بخشی از خاطرات ایشان از نظرتان می گذرد:
حجت الاسلام جعفر شجونی فومنی، متولد 1311 فومن، سیاستمدار باسابقه گیلانی ،عضو جامعه روحانیت مبارز، عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی، فعال سیاسی و زندانی در زندان های مخوف ساواک بوده است.او نماینده کرج در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بوده و از همراهان شهید نواب صفوی در دوران مبارزه با رژیم پهلوی محسوب میشود. از 18 سالگی مبارزه را آغاز کرده و تا پیروزی انقلاب 25 بار زندان رفته است. شجونی زندگی در زندان را به دو دوره پیش از سال 45 و پس از آن تقسیم میکند و معتقد است تا قبل از سال 45 زندانیها در زندان ریاست و آقایی میکردند اما پس از آن شرایط زندان بسیار بر آن ها بسیار سخت گذشته است.
حجتالاسلام والمسلیمن شجونی دائرهالمعارف خاطرات انقلاب و اتفاقات پیرامون انقلاب بود. وی که از ابتدای شکلگیری جریان انقلاب به عنوان یکی از خطبا و منبریهای توانا در این جریان حضور داشته، تمام اتفاقات مربوط به انقلاب را بهخوبی در خاطر داشت.
*بازداشت در دوران پهلوی
شجونی در خصوص زندان رفتن خود در زمان رژیم پهلوی می گوید: «سال 1334 اولین زندان ما بود با شهید نواب صفوی و اولین عکس متعلق به 59 سال قبل است و عکس دیگر نیز مربوط به سال 1352 در کمیته مشترک است.من 25 بار زندان بودم اما مدت آن کم و زیاد بود.»
وی در بازگویی خاطرات خود از آن روزها اینگونه نقل کرد: «در سال 1352 چند وقتی بود که از طرف رژیم شاه به خاطر سخنرانیها و مطالبی که در منبرهایم طرح میکردم ممنوعالمنبر شده بودم. روزی آقایی از من برای سخنرانی در مسجد حجت واقع در خیابان اتابک خیابان خاوران، روبروی پارک فدائیان اسلام (مسکرآباد سابق) دعوت کرد. با خودم گفتم اینجا کسی من را نمیشناسد، دعوت آنها را قبول میکنم. سر وقت در مسجد حجت حضور یافته و بالای منبر رفتم. حدود نیم ساعت صحبت کرده بودم که ناگهان سر و کلّه مأمورین شهربانی پیدا شد، فهمیدم که برای دستگیری من آمدهاند و به ناچار سخنرانی را نیمه تمام گذاشته و از منبر پایین آمدم. مرا دستگیر کرده و به پاسگاه هاشم آباد بردند و تا پاسی از شب در آنجا بودم. سپس یک عینک لاستیکی به چشمم زدند و دیگر جایی را نمیدیدم و مرا به کمیته مشترک ضد خرابکاری رژیم شاه واقع در میدان توپخانه بردند...»
وی درباره ارتباط با لاهوتی می گوید: «ما با مرحوم لاهوتی و پسرش وحید در زندان باهم قدم می زدیم. یک پسر جوانی داشت به نام وحید، خیلی هم دوستش داشت و هرکدام ما از بندمان به داخل حیاط زندان می آمدیم و آنجا با هم قدم می زدیم. بعد هم غروب که می شد هر کسی به بند خودش برمی گشت. رفتن ما به بند آن ها یا آمدن آن ها به بند ما ممنوع بود و راه نمی دادند. بعد از آزادی هم مرحوم لاهوتی آمد سروقت من. گفت بیا مسلحانه برویم توی مجاهدین خلق، گفتم: نه من توی مجاهدین نمی آیم.»
ماجرای فروش اموال کاخ شمس/ موضعگیری علیه فتنه و فتنهگران/ واکنش به برقراری رابطه با آمریکا
*روایت شجونی از انجمن حجتیه
حجتالاسلام جعفر شجونی انجمن حجتیه را این گونه روایت می کند: قبل از انقلاب، انجمن حجتیه یک مجموعهای از آدمهای خوشنام بودند که تنها با بهاییها مبارزه میکردند. البته ما که جوان بودیم دلمان میخواست کسانی که اهل مبارزه هستند، با «علت» که رژیم شاه است مبارزه کنند وگرنه با چهار تا آدم ساده و فریب خورده که بهایی شدهاند، مبارزهای نبود که از نظر ما بتوان به آن تکیه کرد.
وی در خصوص مخالفت انجمن حجتیه با امام(ره) می گوید: اصل مخالفت انجمن و مرحوم حلبی با امام و نهضت، در مسایل عقیدتی بود. یک روایتی اینها پیدا کرده بودند و میگفتند غیر از نهضت امام زمان هر نهضتی شکست خواهد خورد. از سوی دیگر عقیده نداشتند که کسی برخیزد و حریف شاه باشد؛ لذا دعوای واقعی این افراد در مورد این مسایل بود.
شجونی نقل می کند: حج دست دربار و دستگاه شاه بود و امام هم مبارزه منفی خود را در ابتدا از مسایل مذهبی مثل حج آغاز کرد. وقتی امام سال 49 – 50 آن پیام را داد، هیچ کس حج نرفت. در مجموع این تشکیلات حرکتی غیر از حرکت عمومی جامعه را انجام میداد و در تشکیلات آنها دودستگی افتاد. در تهران مشهور شد که اینها وابستهاند و درحالیکه امام مخالفت میکرده است میخواهند به مکه بروند. از این مرحله بود که آن لطفی که امام به این گروه داشت از بین رفت.
*روایتی از شخصیت شهید نواب صفوی
جعفر شجونی به عنوان یکی از همراهان شهید نواب صفوی شخصیت ایشان را اینگونه توصیف کرد: «نواب مردی بود که با گفتن و نوشتن ما نمیشود وی را شناخت. مردی شجاع، مبارز و رشید بود، حقیقتاً انسان والایی بود، در کارهای خیر دخالت میکرد ولی وضع مالی پریشانی داشت؛ اما از نظر عزت نفس و مبارزه شیردل، فداکار و مخلص اسلام بود، شدیداً با بدعت مخالفت میکرد و معتقد بود که باید با بدعت رضاخان مبارزه کرد.
تشریح ابعاد ترور شهدای هشتم شهریور/ ماجرای فروش اموال کاخ شمس/ موضعگیری علیه فتنه و فتنهگران
نواب تمام تلاش خود را به کار بست تا در سالهایی که مبارزه علیه اسرائیل شروع شده بود، عدهای را برای اعزام به فلسطین نامنویسی کند، همچنین با برخی از سران کشورهای عربی از جمله مصر و اردن دیدار و گفتگو کرده بود. در دیداری با پادشاه اردن به وی گفته بود انگلیسیها شما را احاطه کردهاند، میخواهند به جامعه اسلامی خیانت کنند؛ اما فایدهای نداشت تا اینکه مبارزه امام خمینی (ره) آغاز و سرانجام به پیروزی رسید. باید از او آموخت که در همراهی ولایت و انسجام نیروهای انقلاب در جهت مبارزه با استکبار جهانی حرکت کنیم.»
*تشریح ابعاد ترور شهدای هشتم شهریور
حجتالاسلام شجونی که در دوره اول مجلس شورای اسلامی نماینده حوزه انتخابیه کرج بود، در 5 شهریورماه 1391 با نزدیک شدن به سالروز شهادت شهید بهشتی و شهید باهنر، در گفت و گو با خبرگزاری دانشجو ضمن تشریح ابعاد ناگفتهای از عملیات ترور شهدای هشتم شهریور، در مورد حمایتهای برخی چهرههای سیاسی کشور در جهت پیشبرد اهداف تروریستی دهه 60 گفت: «در روزگار ما یکی از خط و خطوط شناسان مملکت بعد از انقلاب شهید لاجوردی بود. کشمیری، عامل نفوذی در جریان بمبگذاری کابینه شهید رجایی از سوی بهزاد نبوی به شهید رجایی معرفی شده بود درحالیکه شهید لاجوردی درباره این فرد یعنی بهزاد نبوی میگفت که او باید محاکمه، زندانی و اعدام شود.
در دوره اول مجلس که من در مجلس بودم؛ آقای کشمیری همیشه با ریشهای فراوان و اورکت خاکی رنگ دم در مجلس میآمد و مجلسیها را ورانداز میکرد تا آنها را خوب بشناسد... کشمیری چنان در کاخ ریاست جمهوری نفوذ کرده بود که در آنجا برای افراد، مسئله نشر حرمت درباره شیردادن زن به بچه دیگری یا مسائل مربوط به ربا از توضیح المسائل میگفت. یکی از دوستان میگفت در خیابان پاستور، کشمیری را درحالی دیدند که در زمستان و خیابان پوشیده از برف وقتی مؤذن اذان میگفت، کشمیری بلافاصله در همان شرایط اورکت خود را از تنش در میآورد، روی برف میانداخت و همان جا نماز میخواند...»
*روایتی از قیام 15 خرداد
حجتالاسلام جعفر شجونی در 13 خردادماه سال 1392 در گفتگویی با خبرگزاری فارس به عنوان کسی که در 15 خردادماه 1342 حضور داشته، از خاطرات خود در آن روز اینگونه یاد کرد: «رئیس ساواک بازار، آشکارا میگفت شجونی روزی بدنه بازار را با سخنرانی به آتش میکشد. بنده آن زمان روزی 10 تا 12 بار سخنرانی داشتم ساعت 12 شب 15 خرداد همسر سید غلامحسین شیرازی به من زنگ زد که همسرم را دستگیر کردند و مأموران ساواک در هنگام دستگیری به شما فحاشی میکردند.
تا لباسهایم را گم و گور کنم صدای زنگ خانه من به صدا درآمد تا مأموران موفق شوند در خانه مرا بشکنند من از دیوار همسایه پریدم و فرار کردم. البته تیمسار ساواک به همسرم گفت: "محمدتقی فلسفی، حاج اشرف کاشانی، شمس گیلانی را دستگیر کردیم به شوهرت بگو بیاید و خودش را معرفی کند به ما خوش میگذرد." چند وقتی که از قم فرار کردم در باغهای کرمانشاه پنهان بودم تا اینکه دوستانی را که دستگیر کردند بعد از سه ماه آزاد کردند. بعد از آنکه به ملاقات دوستان آزادشدهام رفتم مرا دستگیر کردند و بعد از یک روز، آزادم کردند.»
بیشترین مردم از بازار در قیام شرکت کرده بودند
شجونی در مورد رفتار مردم و عکسالعمل مأموران در روز 15 خرداد گفت: «بیشتر مردم شرکتکننده در قیام 15 خرداد برای اعتراض به خیابان ابوذر جمهوری و بازار آمده بودند. معلوم بود بیشترین مردمی که در قیام شرکت کرده بودند از بازار بودند به تعریف امام قیام را بازار راه انداخته بودند.
جمعیت در قیام 15 خرداد زیاد بود ولی ساواکیها به بهانه مقابله با ارتجاع سیاه دست به هر اقدامی میزدند و آن گونه وانمود میکردند که مبارزان و انقلابیون مظاهر فرهنگی و تمدن را قبول ندارند. درحالیکه خودشان این مظاهر را قبول نداشتند.»
*ماجرای فروش اموال کاخ شمس از زبان شجونی
حجتالاسلام جعفر شجونی پس از انقلاب اسلامی با حکم حضرت امام خمینی (ره) مسئول کاخ شمس پهلوی در کرج شد. این کاخ متعلق به شمس پهلوی، خواهر محمدرضا پهلوی بود که به دلیل بیماری آسم، این کاخ را برای زندگی در کرج انتخاب کرده بود. این مجموعه در سال 1382 در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفت.
حجتالاسلام شجونی به عنوان نخستین مسئول کاخ شمس در 1 بهمنماه 1391 در گفتوگویی با خبرگزاری فارس در مورد این کاخ و علت انتخاب خود به عنوان سرپرست کاخ شمس از سوی امام (ره) گفت: «بر اساس سوابقی که من در سخنرانیهای انقلابی در کرج داشتم و در راهپیماییهای مردم سخنرانی میکردم تا انقلاب به ثمر رسید مردم کرج از من خواستند که آنجا رئیس کمیته شوم و حدود 500 پاسدار ما داشتیم که از ایران ناسیونال گرفته تا آخر طالقان در اختیار بنده بود و بنده رئیس کمیته بودم و در جاهای مختلف کرج و حومه از جوانان خوشنام مؤمنی که انقلاب کردند، کمیته تشکیل دادم. در وسط این کارها، علمای کرج مثل آیتالله فارغ و آیتالله شریفی رفتند قم به امام (ره) گفتند که آقای شجونی رئیس کمیته است شما دستور دهید که این کاخهای خاندان پهلوی که چند بار هم غارت شده است به تصدی شجونی دربیاید. البته امام (ره) در مبارزات از سال 1331 ما را میشناخت چون ما در سال 1331، 15 روز در قم علیه حزب توده قم میتینگ و مبارزاتی داشتیم.»
سرپرستی کاخ شمس، یک ماه پس از انقلاب
شجونی با اشاره به اینکه یک ماه پس از انقلاب حکم سرپرستی را دریافت کرده بود، گفت: «عین حکم امام (ره) برای سرپرستی بنده در کاخ شمس همین است: "جناب ثقةالاسلام آقای حاج شیخ جعفر شجونی، جنابعالی مأموریت دارید که اموال خاندان پهلوی و بستگان ایشان را که در شهر کرج و حومه قرار دارد از اموال منقول و غیرمنقول و مستقلات همه را ضبط نموده و محافظت کنید و نیز خانههایی را که اداره ساواک برای مأموران خود ساخته است در اختیار افراد بیخانه بگذارید و چنانچه کارهای فوق، احتیاج به مخارجی دارد از اموال مذکور فروخته و صرف کنید از خدای تعالی ادامه توفیقات آن جناب را خواستارم/ روحالله موسوی خمینی"»
کاخ 2 بار غارت شده بود
شجونی روزی که اولین بار به کاخ شمس رفته بود را اینگونه توصیف کرد: «وقتی ما را بردند کاخ را تحویل دادند تمام شیشههای بزرگ کاخ، شکسته بود و وارد کاخ که شدیم، کل کاخ پر بود از چمدان و شلوارهای لی و جعبههای خالی طلا که همه از مقوا بود. بعد هم رفتیم قفسهها را نگاه کردیم، دیدیم قاشق و چنگال و ظرف بود. سیستم هوا سازی کاخ هم خراب بود چون متصدی آن هم رفته بود. مردم آنجا میگفتند که خود باغبانها و کارگران 2 بار این کاخ را غارت کردهاند منتهی من در یک عملیاتی دیدم که مثل اینکه این خاندان همه چیز را بردند هیچچیز آنجا نیست، دلیل دارم.»
خاندان پهلوی «گدا» بودند
شجونی در بیان دلیل اینکه خاندان پهلوی همه چیز را برده بودند، گفت: «اینکه میگویم این خاندان،"گدا" بودند و همه چیز را بردند و چیزی نگذاشتند، دلیلش این است که ما با 20 نفر از پاسداران که برای کمک خود به کاخ برده بودیم رفتیم درون کاخ دیدیم 2 گاوصندوق، آنجا است گفتیم شاید در اینها چیزی باشد یک نفر آهنگر آوردیم که گاز و هوا بیاورد این گاوصندوقها را باز کند ببینیم چه چیزی درونش است چون امام (ره) گفته بود که آنجا مخارج دارد و مخارجش را از آن اموال، تأمین کنیم. اولاً که بیشتر اموال، غیرمنقول بود و ما نفروختیم و نتوانستیم بفروشیم و آنچه ما فروختیم منقول بود. خلاصه این آهنگر آمد قرار گذاشت 200 تومان بگیرد تا در گاوصندوقها را باز کند... خدا میداند که آهنگر گاوصندوقها را شکافت به اندازه 200 تومان درون آنها پول نبود که به آهنگر بدهیم. در یک گاوصندوق 5، 6 اسکناس قدیمی رضاخانی بود در یک گاوصندوق دیگر، یک کارت پستال بود به رنگ طلایی که نوشته بودند "تولدت مبارک"، داستان عجیبی است. به همین دلیل که چیزی در گاوصندوقها نبود فهمیدیم که همه چیز را بردهاند.»
بچهها میرفتند بالای اتوبوس لباسها را حراج میکردند
شجونی درباره آنچه در کاخ باقی مانده بود، گفت: «برای ما 13 سگ بزرگ گذاشته بودند که همه اینها هم، بخور بودند... اما ما استخوان هم نداشتیم به اینها بدهیم. اینها روزی فقط 200 تومان فیله میخوردند دیدیم که ما یک ریال بودجه نداشتیم. از مردم خواستیم 13 خانواده لطف کنند این سگها را بگیرند نان و استخوانی به اینها بدهند تا به موقع یک فکری بکنیم و مردم هم، حرف ما را پذیرفتند.
آنچه ما در طول مأموریتمان فروختیم یک مقدار گل و گلدان طبیعی بودند که ضایع میشدند. آنجا 70 باغبان داشت که همه رفته بودند 2 بار هم که کاخ، غارتشده و اموال غیرمنقول هم که سر جایش بود نمیتوانستیم بفروشیم چون سندش را نداشتیم. اجاره یک باغ را گرفتیم گلدانها هم فروش رفت. یک مقدار هم بچههای ما اطلاعیه دادند که مردم بیایند شلوارهای لی و پیراهنها و ... را که در کاخ، خراب میشدند بخرند. البته لباسها به خاطر نبودن دستگاه هواساز، ضایع میشدند. بچهها میرفتند بالای اتوبوس، لباسها را حراج میکردند.»
مگر میشود یک آخوند لباس زنانه بفروشد!
شجونی در پاسخ به این سؤال که در برخی سایتها، نوشته شده است که ظاهراً شخصاً لباسهای زنانه را روی دست گرفته و در کاخ، حراج میکردید؟ گفت: «این مطلب صحت ندارد. یک پسری بود که میرفت بالای مینیبوس و اتوبوس، لباسها را نشان میداد. این حرفها برای روزنامه صهیونیستی «آیندگان» در آن زمان بود. مگر میشود یک آخوند برود لباس زنانه بفروشد! ما، نماینده امام بودیم. ضمن اینکه یک سری از این لباسها برای کارگران کاخ بود که رفته بودند.»
کاخ شمس و کاخ مادر شمس دست من بود.
شجونی در مورد مدت سرپرستی خود از کاخ گفت: «2 ماه و نیم سرپرست آنجا بودم تا کارها سر و سامان بگیرد بعد تحویل بنیاد دادم. کاخ شمس و کاخ مادر شمس دست من بود.»
وی به خانههای ساواک اشاره کرد و گفت: «خانههای ساواک، 17 خانه بود دست به ترکیب هیچکدام نزدیم بعضی گفتند به ما بده، گفتم نمیشود. این خانهها را که اطراف کلاک بود به طور کامل، تحویل دادم.»
*موضعگیری علیه فتنه و فتنه گران
حجتالاسلام جعفر شجونی در برنامه زنده تلویزیونی "دیروز، امروز، فردا" که در تاریخ 10 بهمنماه سال 1388 از شبکه سوم سیما پخش شد؛ با اشاره به عدم حضور برخی از افراد اصلاحطلب در مناظرات تلویزیونی، دلیل آن را رو نشدن اهداف آنها و اینکه حرفی برای گفتن ندارند عنوان کرد.
شجونی به راهپیمایی مردم در روز 9 دی سال 1388 اشاره کرده و گفت: «چطور است به جای سران فتنه مردم بازداشت شوند و آنها را محاکمه کنیم.»
او در ادامه به تمجید از عملکرد دستگاه قضایی کشور پرداخت و گفت: «من قبلاً به قوه قضائیه ایراد میگرفتم ولی امروز میگویم زندهباد قوه قضائیه و امروز این قوه انصاف را رعایت میکند.»
سران فتنه باعث شدند منافقان وارد میدان شوند
وی با بیان اینکه ما راضی نیستیم که هیچکس بیشخصیت و بیآبرو شود و این اتفاق هیچ لذتی ندارد، اظهار داشت: «عدهای بعد از انتخابات تیشه به ریشه خود زدند و در واقع سران فتنه باعث شدهاند که منافقان و افرادی که پاسدارها را قتلعام میکردند وارد میدان شوند و گروههایی مانند سلطنتطلبان، بهاییها ابراز وجود کنند تا جایی که در روز عاشورا، 80 بهایی دستگیر شد.»
سران فتنه در میان مردم هیچ محبوبیتی ندارند
جعفر شجونی در برنامه "دیروز، امروز، فردا" خاطرنشان کرد: «من از جوانی در سیاست هستم و 25 بار زندان رفتهام ولی با وجود 60 سال فعالیت سیاسی خسته نشدهام اما در سالهای اخیر سکوت کرده بودم ولی امروز به دلیل رفتار برخی از افراد دوباره مانند دوران جوانی فعال شدهام.»
وی از سران فتنه خواست تا به سوی ولایت بازگردند چرا که در میان مردم هیچ محبوبیتی ندارند و اگر میان مردم آفتابی شوند لنگه کفش میخورند.
*واکنش شجونی به برقراری ارتباط با آمریکا
حجتالاسلام جعفر شجونی، در گفتوگو با رسا، 13 مهرماه 1392، در واکنش به ارتباط تلفنی روحانی و باراک اوباما، اظهار داشت: «به نظر بنده ما محتاج برقراری ارتباط با آمریکا نیستیم بلکه آنان به این رابطه نیاز مبرم دارند به همین دلیل 6 بار تماس گرفتند؛ آمریکا و اسرائیل شکست خورده مسلمانان اند. ما منتظریم تا شاید رهبر معظم انقلاب این روزها صحبتی پیرامون این موضوع بفرمایند و تکلیف همه روشن شود؛ به هر حال نباید نگران باشیم.»
جنگ به مراتب سختتر از تحریمها بود
وی با اشاره به این که تحریمها به هیچوجه دلیل برقراری این ارتباط نبوده است، گفت: «ما دورانهای سختتری را تجربه کردیم؛ جنگ به مراتب بدتر از این تحریمها بود اما نتوانست مقاومت ما را بشکند. البته در دولتمردان ما کسانی هستند که بیمار این کارند؛ اما بحمدالله با وجود مقام معظم رهبری، شورای نگهبان، قانون اساسی و این همه جوان پرشور، کلاه سر ما نخواهد رفت.»
روحانی با کلید آمد، اطرافیانش با داس
وی در بررسی عملکرد دولت جدید، ابراز داشت: «آقای روحانی با کلید آمده اما برخی اطرافیانش با داس آمدهاند؛ عملکرد آنها در شورای شهر و وزارت علوم نشان داد که چه کسانی به عنوان سرپرست برخی پستها انتخابشدهاند.»
http://www.mizanonline.ir/fa/news/241423/%D8%AD%D8%AC%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1-%D8%B4%D8%AC%D9%88%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF
به نام خدا
انالله و انا الیه راجعون
رحلت حضرت حجت الأسلام شیخ جعفر جوادی شجونی فومنی گیلانی « عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران و از اعضای حزب موتلفه اسلامی » را به همه انقلابیون و مردم ایران و مردم گیلان و فومن و نیز به همه طلاب و فضلاء گیلانی و نماینده ولی فقیه در گیلان حضرت آیت الله زین العابدین قربانی و به بیت شریف آن مرحوم و نیز به مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای تسلیت عرض می نمایم . او از همراهان نواب صفوی در دوران مبارزه با حکومت پهلوی بود . او مجاهدی نستوه و انقلابی خستگی ناپذیر بود که عمر شریفش را در راه مبارزه با ظلم و بیدادگری و روشنگری و افشاگری چهره های نفاق و منافقان و مقابله با ستمگران و غارتگران سپری نمود و سال ها در زندان های رژیم پلید و منحوث پهلوی زیر شکنجه های سخت و وحشتناک قرار گرفت ولی خم به ابرو نیاورد و هیچگاه تسلیم خواسته های نامشروع رژیم نامشروع شاه قرار نگرفت . همه انقلابیون ایران و مردم گیلان او را به صراحتِ لهجه و شجاعت می شناسند . او نمونه و الگوی در صداقت در رفتار و گفتار بود . او سنبُل حقیقت گویی و افشاگری چهره های نفاق بود . او مدافع انقلاب و ارزش های انقلابی و دینی و پشتیبان راستین ولی فقیه زمان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و حامی خط اصیل ولایت مطلقه فقیه بود و در راه دفاع از انقلاب و ارزش ها و ترویج تعالیم حیاتبخش اسلام و قرآن و مکتب نورانی اهل بیت (علیهم السلام) سختی های زیادی به جان خرید و با اخلاص و صبر و شکیبایی ستودنی به اسلام و انقلاب خدمت نمود . خداوند او را با پیامبر و آلش (علیهم السلام) و صالحین محشور فرماید .
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
روز یکشنبه
ششم صفرالمظفر 1438 ه.ش
شانزدهم آبان 1395 ه.ش
نکته مهم در باب پذیرش یا عدم پذیرش پدیدههای تاریخ این است که نمیتوان با قطع و یقین اظهار نمود که اکثر مخالفان وجود حضرت رقیه (س) در کربلا، از روی عناد یا مشکل عقیدتی، به ابراز آن پرداختهاند.
در این مقاله می خوانید:
- حضرت رقیه (ع)
- پیشینه تاریخی نام رقیه
- مادر حضرت رقیه (س)
- سر منشأ تشکیک در وجود حضرت رقیه (س)
- بررسی دیدگاهها در باب وجود حضرت رقیه (س) در کربلا
- مؤید تاریخی بر وجود رقیه (س)
رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفتهشده است.[1] گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (ع) کمتر به چشم میخورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین معروف به فاطمه صغری باشد، وجود دارد.[2] درواقع، بعضی از فرزندان امام (ع) دو اسم داشتهاند و امکان تشابه اسمی نیز در بین فرزندان آن حضرت وجود دارد، گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد؛ چنانچه در کتاب تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست میداشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان میداد، نامش را فاطمه میگذاشت. همانگونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (ع) وی را علی مینامید.[3] گفتنی است سیره دیگر امامان نیز، در نامگذاری فرزندانشان چنین بوده است.
این نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام نیز این نام در جزیرهالعرب رواج داشته است؛ بهعنوان نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای پیامبر) رقیه بود که عمه حضرت عبدالله، پدر پیامبر اکرم (ص) به شمار میآید.[4]
نخستین فردی که در اسلام به این اسم نامگذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه (س) بود؛ پسازاین نامگذاری، نام رقیه، به عنوان یکی از نامهای خوب و زینتبخش اسلامی درآمد.
امیرالمؤمنین علی(ع) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل در آمد.
این روند ادامه یافت تا آنجا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی(ع)، امام حسین(ع) و دو تن از دختران امام کاظم (ع) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو را رقیه و رقیه صغری مینامیدند.[5]
بر اساس نوشتههای بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (س) ، ام اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (ع) بوده است و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (ع) به عقد امام حسین (ع) درآمده است.[6] مادر حضرت رقیه (س) از بانوان بزرگ و بافضیلت اسلام به شمار میآید.
بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.[7]
نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (س) را شاهزنان (شهربانو)؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی، معرفی میکند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (ع) در آمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (ع) نیز به شمار میآید.[8]
این مطلب از نظر تاریخنویسان معاصر پذیرفته نشده است؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه.ق دانستهاند.
از این رو، امکان ندارد او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد.
این مسأله تنها در یک صورت قابل حل است که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (ع)) است.
سر منشأ تشکیک در وجود حضرت رقیه (س)
نکته مهم در باب پذیرش یا عدم پذیرش پدیدههای تاریخ این است که نمیتوان با قطع و یقین اظهار نمود که اکثر مخالفان وجود حضرت رقیه (س) در کربلا، از روی عناد یا مشکل عقیدتی، به ابراز آن پرداختهاند.
برخی از دلایلی که میتوان بدان اشارتی داشت:
1. کمبود امکانات نگارشی
در باب نگارش قرآن، یکی از پیچیدگیهای بحث، بازگشت مسأله نگارش به نبود اسلوب مشخصی از قبیل نبود نقطه، علائم آوایی و حرکات و ... در نگارش بوده است که در بحث حاضر نیز خود را به خوبی نشان میدهد.
2. کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها
3. فشار حکومت بر سیره نویسان
فشار حکومت بر سیره نویسان و واردکردن اغراض سیاسی خود در نوشتهها یکی از دلایل مهم حقیقت پوشی تاریخی است.
4. فقر منابع تاریخی
به دلیل تاختوتازهای دوران مغولها و ... بسیاری از منابع اصیل تاریخی چه سنی و شعه یا به تاراج رفته است و یا در جریان کتابخانهسوزیهای بزرگ محو و نابود شدهاند.
5. همنامی فرزندان امام حسین (ع)
امام حسین (ع) به دلیل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گرامیشان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی میگذاشتند. این امر خود منشأ اشتباه بسیاری از قلمها در نگاشتن شرححال زندگانی فرزندانِ امام حسین (ع) گردیده است.
بررسی دیدگاهها در باب وجود حضرت رقیه (س) در کربلا
تذکر: گاهی در مورد وجود حضرت رقیه (س) شبهات و تردیدهایی مطرح میشود که نام ایشان در اکثر کتب نیامده و یا نامهای مشترک و مشابهی در آنها به چشم میخورد که با توجه به آن، نمیتوان به طور حتم بر وجود دختری به این نام اطمینان داشت.
در پاسخ باید متذکر شد که عدم ذکر نام «رقیه» در برخی منابع تاریخی نمیتواند دلیل بر خرافه بودن این شخصیت باشد؛ چرا که وجود نامهای اشتهاری (کنیه و لقب) در کنار نام اصلی افراد از رسومات رایج عرب است و همانگونه که عدهای معتقدند، حضرت رقیه (س) همان فاطمه صغری است که نامش در بسیاری از تواریخ ذکرشده است.
علاوه بر اینکه بر نام «رقیه» در کتاب شریف لهوف سید بن طاووس و نیز سایر کتب تصریح شده است.
مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه (س)» میگوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
1. حائری صاحب کتاب معالی السبطین
در کتاب معالی السبطین حائری آمده است: «کانت للحسین (ع) بنت صغیره .... تسمی رقیه و کان لها ثلاث سنین»[9]
2. تعبیر «تسمی رقیه» نشاندهنده این مطلب است که «رقیه» نام اصلی ایشان نبوده بلکه به این اسم معروف بوده است.
ابن ابی مخنف نیز در مقتل الحسین درباره وداع حسین بن علی(ع) مینویسد: «ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا صفیه...»[10]
3. شیخ بهایی
شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت رقیه (ع) را از آن کتاب کامل شیخ بهایی نقل میکند. همچنین بسیاری از عالمان بزرگوار، مطالب این کتاب را مورد تأیید و به آن استناد کردهاند.
4. سید بن طاووس
وی مینویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهدا (ع) اشعاری در بیوفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (ع) سخنان ایشان را شنید و گریست.
امام (ع) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید (و به یاد داشته باشید) هنگامیکه من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید (و خویشتندار باشید).»» بنابر نقل ایشان، نام حضرت رقیه (ع) بارها بر زبان امام حسین (ع) جاری شده است.
5. طریحی در کتاب منتخب
وی سن حضرت رقیه (ع) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی (وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهاده و خزائن دارد، مطالبی را از منتخب طریحی نقل کرده است.
بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات: 1334 ه.ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. البته دیدگاه یک که از علامه حایری (وفات 1384 ه.ق) نقل شد، از کتاب معالی السبطین از کتاب منتخب طریحی بهره برده است.
در کتاب احقاق الحق نیز آمده است: «ثم نادی یا ام کلثوم یا سکینه یا رقیه یا عاتکه یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام...»[11]
سه شاهد قوی بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده است.
ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت سیدالشهدا (ع) هنگام مواجهه با شمر، رخ میدهد. امام رو به خیام کردند و فرمودند: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَه! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَهُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی میماند؟ ای رقیه و ای امکلثوم! شما امانتهای خدا بودید نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.»[12]
همچنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان میفرماید، آمده است: «یا اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً؛ خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید (و به یاد داشته باشید) هنگامیکه من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.»[13]
سیف بن عمیره از اصحاب امام صادق (ع) در شعری دو بار نام حضرت رقیه (س) را آورده است:
و عبیدکم سیف فتی ابن عمیره عبد لعبد عبید حیدر قنبر
و سکینه عنها السکینه فارقت لما ابتدیت بفرقه و تغیر
و رقیه رق الحسود لضعفها و غدا لیعذرها الذی لم یعذر
و لام کلثوم یجد جدیدها لثم عقیب دموعها لم یکرر
لم انسها و سکینه و رقیه یبکینه تبحسّر و تزخّر
یدعون امهم البتوله فاطما دعوی الحزین الواله المتحیر
یا امنا هذا الحسین مجدلا ملقی عفیرا مثل بدر مزهر
فی تربها متعفرا و مضخما جثمانه بنجیع دم احمر
این شخص و شعرش در کتب رجالی معتبر آمدهاند که به چند نمونه اشاره میکنیم:
شیخ فخرالدین طریحی در المنتخب (متوفی: 1085 ه. ق)
علامه حلی در خلاصه الاقوال
ابن داود در رجالش
شیخ طوسی در فهرست
شیخ طوسی در رجالش
نجاشی در رجالش
http://karbobala.com/articles/info/779
*************************************************
** شخصیت شناسی حضرت رقیه(س) - حوزه علمیه(بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی)
** آستان نیوز - شخصیت شناسی حضرت رقیه(س)
** پنج قول تاریخی در مورد حضور یا عدم حضور حضرت رقیه (س) در کربلا
** گفتاری پیرامون حضرت رقیه سلام الله علیها و شبهات مربوط به آن
**شخصیت حضرت رقیه، واقعیت یا تحریف؟ - خبرآنلاین
** شخصیت حضرت رقیه (س)، واقعیت یا تحریف؟
** معرفی حضرت رقیه (س)
** وبلاگ تخصصی حضرت رقیه (س)
**منتظر - نگاهی تحلیلی به زندگانی حضرت رقیه (س)
***نسیم معرفت***
به نام خدا
** 13آبان روزاظهار خشم و انزجار دربرابر استکبارجهانی+نسیم معرفت
یوم الله 13 آبان در اذهان ملت شریف ایران به عنوان روز دانش آموز و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی و در رأسشان آمریکای جنایتکار و ستمگر شناخته شده است. 13 آبان روز تقابل حق و باطل و روز ایستادگی و مقاومت در مقابل همه طاغوتیان و ستمگران و مستکبرین عالم است.13 آبا روز حماسه حضور ملت مسلمان ایران و اظهار خشم و انزجار در برابر استکبار جهانی است. 13 آبان روز فریاد ( مرگ بر اسرائیل و مرگ برآمریکا ) است ، آمریکای جهانخواری که به فرمایش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای اسناد لانه جاسوسیش به بیش از هفتاد جلد می شود . 13 آبان روز معرفی چهره خبیث آمریکا و استکبار جهانی است . در چنین روزی در طی سال های مختلف سه حادثه مهم و سرنوشت ساز رخ داد که ماهیت حقیقی هر سه رخداد ، استکبارستیزی و نفی ظلم و سلطه استکباری بود . برخلاف خواسته و میل استکبار جهانی و حادثه آفرینان که در پی خاموش کردن شعله های قیام و مبارزه برضد ظلم و جَور بودند ، به لطف الهی ، این سه حادثه و رویداد تاریخی در پیشبرد و پیشرفت سیرِ مبارزه و ایستادگی و مقاومت ملت مبارز و حقجوی ایران به رهبری قائد عظیم الشأن حضرت امام خمینی ، تاثیرگذار بود و مکرها وحیله های مستکبرین و دستگاه طاغوتی رژیمِ منحوثِ پَهلَوِی به ضرر و زیان و رسوایی و نابودی خودشان تمام شد. وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ (سوره آل عمران آیه 54)
حادثه اول آن است که دستگاه دیکتاتوری شاه ملعون در 13 آبان سال 1343 به جهت اعتراض حضرت امام خمینی به قانون ننگین کاپیتولاسیون ،ایشان را به ترکیه تبعید نمود و حادثه دوم آن است که چهارده سال بعد از تبعید حضرت امام خمینی در حالی که ایشان در نوفل لوشاتوی فرانسه بود در 13 آبان 1357 حادثه خونین دانشگاه تهران و اطراف آن اتفاق افتاد که صدها نفر از دانش آموزان و دانشجویان و اقشار دیگر توسط ماموران رژیم سفَاک و خونریز ستمشاهی ، شهید و یا مجروح شدند . در این روز یعنی 13 آبان 1357 صدها و یا هزاران نفر از دانش آموزانِ مدارس مختلف به همراهی برخی از دانشجویان و اقشار دیگر برای حمایت از قیام امام خمینی و اظهار خشم و نفرت نسبت به آمریکا و دستگاه طاغوتی رژیم پلید و خبیثِ شاه و... با تعطیل نمودن مدارس ، در دانشگاه تهران و اطراف آن اجتماع نمودند و در آنجا فریاد الله اکبر و لا اله الا الله و درود برخمینی و مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا سر می دادند که با گلوله های مزدوران نظامی شاه خاین به خاک و خون غلتیدند .به همین مناسبت روز 13 آبان را روز دانش آموز نیز می گویند . حضرت امام (ره) طی پیامی از نوفل لوشاتوی فرانسه در باره حادثه خونین 13 آبان 57 چنین فرمود : «... عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم....» حادثه سوم ، تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران است که در پرتو بیانات امام خمینی به عنوان انقلاب دوم معروف می باشد . این حادثه عظیم و حماسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و یک سال پس از حادثه به خاک وخون غلتیدن دانش آموزان و دانشجویان رخ داد . تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان سال 1358 که حضرت امام خمینی آن را بزرگتر از انقلاب اول نامید ، در واقع نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی و مبارزه ملت مبارز ایران در برابر مستکبرین و طواغیت عالم محسوب می شود. در 13 آبان سال 57 هیمنه پوشالی استکبار جهانی در رأسشان شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و استعمارگر با تسخیر لانه جاسویی و فساد توسط دانشجویانِ پیروِ خطِّ راستینِ روحُ اللهِ الموسوی الخمینی در هم شکسته شد .حرکت دانشجویان تداوم حرکتی بود که از 15 خرداد 1342 آغاز شده بود . این حرکت انقلابی با الهام گرفتن از سخنان روشنگرانه امام خمینی انجام گرفت و به فرمایش مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای « رهبر این حرکت بزرگ هم شخص امام(ره) بودند زیرا در همان زمان تحرکات مختلفی برای خنثی کردن حرکت جوانان انقلابی در تسخیر لانه جاسوسی در جریان بود اما امام قاطعانه در مقابل آنها ایستاد » . تسخیر لانه جاسوسی اقدام شجاعانه ای بود که دانشجویان پیرو خط امام آن را به پیروی از فرمان و پیام امام که در دهم آبان 1358 به مناسبت حادثه 13 آبان سال 57 (حادثه دانشگاه تهران و کشتار دانش آموزان توسط دژخیمان رژیم پهلوی ) به شرح زیر صادر فرموده بودند ، انجام دادند . بخشی از متن پیام حضرت امام خمینی به شرح زیر است :
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
روز 13 آبان( 57) روز هجوم وحشیانه رژیم منحوس به دانشگاه و کشتار دسته جمعى دانشجویان عزیز ماست. رژیمِ مخالفِ با تمام مظاهرِ تمدن و پیشرفت کشور، یک روز به مدرسه فیضیه و مدارس علوم اسلامى در سراسر ایران حمله ور مى شد و یک روز به دانشگاه تهران و مدارس و دانشگاه هاى سراسر ایران، ... اکنون که سالروز حمله به دانشگاه است، براى پیوستگى بیشتر لازم است روحانیون عزیز قم و تهران و سایر شهرستان هاى نزدیک به تهران در مراسمى که در دانشگاه تهران است، شرکت نمایند و همچنین روحانیون تمام شهرهاى ایران در دانشگاه هر نقطه از ایران که بدین مناسبت مجلس بزرگداشتى برقرار کرده اند، شرکت نمایند و با حضور در دانشگاه هاى سراسر ایران و پیوستن به دانش آموزان و دانشجویان و استادان عزیز، توطئه هاى جدایى افکنانه بین این دو نیروى مترقى را خنثى کنند. دشمنان ما در هر فرصت خصوصا در این روز، از هیچ توطئه اى دست بردار نیستند و با هر وسیله ممکن مى خواهند آرامش را از ملت عزیز سلب کنند. ....
بر دانش آموزان، دانشگاهیان و محصلین علوم دینیه است که با قدرت تمام، حملات خود را علیه امریکا و اسرائیل گسترش داده و امریکا را وادار به استرداد این شاه مخلوع جنایتکار نمایند و این توطئه بزرگ را بار دیگر شدیدا محکوم کنند.
دانشجویان پیرو خط امام پس از این پیام حرکتِ آفرین و حماسه ساز که در تاریخ دهم آبان 1358 ( سه روز قبل از تسخیر لانه جاسوسی ) از طرف حضرت امام خمینی صادر شد ، سفارت آمریکا در تهران را که مرکز توطئه و فساد بود تسخیر نمودند.
حضرت امام خمینی در تاریخ 14 آبان 1358 یکروز بعد از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در تهران که بازتاب گسترده ای در داخل و خارج داشت در حمایت از اقدام شجاعانه دانشجویان ، آمریکا را شیطان بزرگ خواند و سفارت آمریکا را مرکز جاسوسی و وتوطئه معرفی نمود :
امروز خیانت های زیر زمینی است، یک توطئه های زیرزمینی است که توطئه های زیرزمینی در همین سفارتخانه ها که هست، دارد درست می شود، که مهمش و عمده اش مال شیطان بزرگ است که امریکا باشد و نمی شود بنشینید و آنها توطئه شان را بکنند یک وقت ما بفهمیم که از بین رفت یک مملکتی و با حرف های نامربوط دموکراسی و امثال ذلک ما را اغفال کنند....… ملت ما همان طورى که تا حالا پیش آمده، از اینجا به بعد هم باید پیش برود و قطع کند دست اینها را ..... آنها خیال نکنند که همین طور نشستیم گوش می کنیم که هر غلطی اینها می خواهند بکنند. نخیر، اینطور نیست، مساله، مساله - باز - انقلاب است یک انقلاب زیادتر(بزرگتر) از انقلاب اول خواهد شد ... آن مرکزی که جوان های ما رفتند آنطور که اطلاع دادند مرکز جاسوسی و مرکز توطئه بوده است. ....
ونیز حضرت امام خمینی در تاریخ 16 آبان 1358 سخنرانی بسیار مهمی درباره تسخیر لانه جاسوسى آمریکا در جمع دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان و گروه فنى اعزامى به پاکستان ایراد نمود وباز سفارت آمریکا را مرکز و لانه فساد معرفی نمود :
شما می بینید که الان مرکز فساد آمریکا را جوان ها رفته اند، گرفته اند و آمریکایی هایی هم که در آنجا بودند، گرفتند و آن لانه فساد را بدست آوردند و آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند و جوان ها مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، بیخود صحبت اینکه اگر دخالت نظامی، مگر امریکا می تواند دخالت نظامی در این مملکت بکند؟ امکان برایش ندارد، تمام دنیا توجهشان الان به اینجاست؛ مگر امریکا می تواند مقابل همه دنیا بایستد و دخالت نظامی بکند؟ غلط می کند دخالت نظامی بکند. نترسید، نترسانید. ... امریکا عاجز از این است که دخالت نظامی در اینجا بکند، اینها یک مسائلی در پیششان است، یک مطالبی در پیششان است که روی آن مطالب گرفتاری هایی دارند، نمی توانند این کارها را بکنند. اگر آنها می توانستند دخالت نظامی بکنند، شاه را نگه می داشتند با تمام قدرتشان، قدرت های تبلیغی تلاش کردند که نگهش دارند و ملت ما اعتنا نکرد به آن و نه تنها او، همه قدرت ها پشت سر هم ایستاده بودند که نگه دارند شاه را و نتوانستند نگه دارند. آنها همیشه دخالتهایشان دخالتهای شیطنتی است، توطئه است. آنها اگر بخواهند یک کاری هم بکنند، وادار می کنند جوان های ما را که آنها تظاهر بکنند و در تظاهر اعمال، آنها بیایند درگیری ایجاد بکنند و یا یک غائله راه بیندازند که ما نتوانیم یک محیط آزاد پیدا بکنیم، یک محیط آرام پیدا کنیم و مسائلی را که می خواهیم، طرح بکنیم. آنها شیطانهایشان را پیش همین جوانهای صافدل عزیز می فرستند، تبلیغات می کنند. می نویسند، در دیوار ها چه می کنند....قضیه قضیه سفارت امریکا یعنی نه سفارت، محل توطئه آمریکا را ، جوانها کشف کردند .... آن شیاطین یک همچو نقشه هایی دارند. جوان های ما باید بیدار بشوند که تحت تاثیر اینها واقع نشوند ....
حضرت امام(ره) در اردیبهشت 1358 در مصاحبه ای با روزنامهی «لوموند» فرمودند: امپریالیسم آمریکا بزرگترین خطر است.
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
13 آبان 1395 .
سوم صفرالمظفّر1438 ه.ق
** 13آبان روزاظهارخشم و انزجاردربرابر استکبارجهانی+نسیم معرفت
** 13آبان روزاظهارخشم و انزجاردربرابر استکبارجهانی+نسیم معرفت
** حضرت آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
"
***نسیم معرفت***
**داستان حاج ماشاءالله خدادادپور کرمانی و عنایت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
"سی و دو سال از بهار عمرم می گذشت ، روزی در کارگاه نجاری مشغول کار بودمُُُ، احساس تهوع شدیدی به من دست داد ، آن چنان که نتوانستم تحمل کنم. نزد پزشکی که در همسایگی مغازه ام بود به نام دکتر سید حسین وکیلی مراجعه کردم. پس از معاینّه، نارسایی و مشکل کلیه ها مشخص شد، وی گفت : کلیه هات از کار افتاده. داروهایی تجویزنموده و دستور استراحت داد.
در منزل بستری شدم، و داروها را مصرف می کردم ولی روز به روز حالم بدتر می شد. از خوردن آب هم، منع شده بودم. گاهی از شدت تشنگی فقط لبهایم را تر می کردند. ادرار از من خارج نمی شد. چون کلیه ها کاملا از کار افتاده بود و در آن زمان دستگاه دیالیز هم وجود نداشت. تا این که تمام بدنم ورم کرد. پاها و دستها ورم کرده، چون کنده ی درخت شده بود،و اصلا خم نمی شد. شکمم بزرگ شده بود و آب آورده بود. آن چنان متورم شده بود و پوست شکم نازک شده بود که داخل آن پیدا بود.
دکتر گفت: نباید حرکت کنی. از شدت درد و ناراحتی به دیوار پنجه می کشیدم، مدت دو سال در منزل به پشت خوابیدم. آنچه ذخیره داشتم، خرج کردم، اما هر روز دردم بیشتر می شد. ناامیدی کامل و ناتوانی ام از ادامه درمان باعث شد مرا چون مرده ای از روی تخت بلند کردند و به بیمارستان ارجمند منتقل کردند. آن گاه دیدند موریانه تخت و تشک و مقداری از پشت مرا سوراخ کرده، که در اثر بی حسی که در بدنم پیدا شده بود، متوجه آن نگردیده بودم.
در بیمارستان شورای پزشکی تشکیل دادند، و هر روز دوبار بدنم را زیر برق می گذاشتند، و داروهای گوناکونی را روی من آزمایش می کردند، و اگر کسی می خواست تزریق کردن را یاد بگیرد، روی من تمرین می کرد. آب شکم مرا به وسیله ی سرنگ می کشیدند، ولی هیچ یک از برنامه های درمانی موثر واقع نمی شد.
پس از یک دوره شش ماهه، مرا مرخص کردند و به منزل فرستادند، ولی حالم هر لحظه بدتر می شد و لذا با وساطت پزشک معالجم مجددا مرا به بیمارستان بردند، و باز هم بعد از شش ماه مرا به منزل برگردانند. در این مرحله، حالم به قدری وخیم شد که قابل گفتن نیست(مثل اینکه اینجا شکم حاج آقا پاره می شه و قابل تو صیف نیست) مرا به بیمارستان بردند . روزی استاندار وقت کرمان، آقای صمصام، برای بازدید از بیمارستان ارجمند وارد اتاق من شد. تا وضع مرا دید، خیلی ناراحت شد و با دکترم صحبت کرد. استاندار گفت : این مریض را به خارج بفرستید و کلیه مخارج آن را من متحمل می شوم. ولی دکتر هرمان ابراشر که آلمانی بود، گفت:این مریض در هیج جای دنیا قابل علاج نیست. دکتر جلو آمد و پلکهای مرا بالا زد و گفت این مریض 24 ساعت دیگر بیشتر زنده نیست و فرستادن او به خارج هم فایده ای ندارد. چنان بدنم ورم کرده بود که چشمهایم دیده نمی شد و آب که زیر پوست بدنم جریان داشت، معلوم می شد. دکتر به استاندار گفت : فقط 3 تا فرزند کوچک دارد، اگر لطف کنید آنها را به پرورشگاه تحویل بدهید.
بچه هایم را آن روز به بیمارستان آوردند که در آخر عمر در کنارم باشند. با توجه به ناامیدی پزشکان مرا به خانه آوردند و در همان اتاق خشتی گنبدی کوچک خواباندند. تمام دوستان و آشنایان به جز تعداد معدودی که بعضی از آنها اکنون زنده هستند و شاهد ماجرا می باشند، بقیه مرا ترک کردند. هر کس چیزی برایم تجویز می کرد. بعضی شراب کهنه را تجویز می کردند. ولی من که همیشه از خداوند متعال می خواستم، مرا شفا دهد، گفتم چنانچه بمیرم و شراب مرا نجات دهد، حاضر نیستم شراب بخورم. زیرا امام صادق علیه السلام فرمودند: در حرام شفا نیست.
از همه چیز و همه کس دل بریده بودم و هیچ چیزی برام معنی و مفهومی نداشت. دیگر دارو هم نمی خوردم و به دکتر مراجعه نمی کردم . از همه جا دل کنده بودم و از همه مایوس، ولی تنها نور امید در دلم به مولایم امام حسین علیه السلام بود. انتظار می کشیدم که آقا به من نظر لطف کند.
همه برایم دعا می کردند ، حتی در مساجد، مردم شفای مرا از خدا می خواستند.
به برکت همین دعاها حضرت ابا عبدلله الحسین علیه السلام به من نظر کردند، شب و روز چشمم به در اتاق دوخته شده بود که آقا بیایند. ماه محرم پدیدار شد و هر روز امید من بیشتر می شد. تا اینکه صبح روز هشتم محرم، ناگهان دیدم یک کبوتر سفیدی لب بام خانه ام نشست. با خود گفتم خدایا این کبوتر که سه طوق بر گردن، یکی به رنگ سبز، یکی سفید، و دیگری قرمز ، پا و پنجه ای بلند داشت . خیلی زیبا بود، قاصد حسینی است؟ خدایا اگر این کبوتر برای نجات من فرستاده شده، بیاید کنار تختم. ناگاه کبوتر آمد و زیر تخت من رفت. من آرامش پیدا کردم. ساعتی بعد، مادرم وارد اتاق شد. در حالی که دستمالی در دست داشت، گفت:پسرم این دستمال آغشته به اشک بر امام حسین و دستمال را به سینه من مالید. نمی توانستم حرف بزنم. با اشاره به مادرم فهماندم که مهمان دارم. در زیر تخت است. مادرم برای کبوتر آب و دانه آورد. اما کبوتر چیزی نخورد و صدایی از او شنیده نمی شد. سرش را زیر بالش کرده بود.
شب شانزدهم محرم شد. دلم بسیار شکست. گفتم آقا روز عاشورا تمام شد، چرا به من جواب نمی دهی؟
درب اتاق را از بیرون روی من می بستند و هر کس دنبال کار خودش می رفت. یک وقت چشمهایم را روی هم گذاشتم. در عالم مکاشفه، دیدم سقف اتاق شکافته شد. آقایی همانند یک پارچه نور، تشریف فرما شدند و روی صندلی چوبی کنارم نشستند (هنوز هم آن صندلی باقیست) از تخت با همان حال ضعف پایین آمدم و با یک دست بازوی آقا را گرفتم و دست دیگرم را روی شانه آن حضرت قرار دادم و هی می گفتم: به!به! به صورت عالم نگاه کردن عبادت خداست. ایشان به من لبخند می زدند. عرض کردم:شما چه کسی هستید؟
آقا فرمودند:چه کسی را صدا می زدی؟
گفتم: من آقا امام حسین را می خواستم.
فرمودند : من امام حسینم، از ما چی می خواهی؟
گفتم:آقا شما خود می دانید من چی می خواهم .
در همین حال، دوباره سقف اتاق شکافته شد و دو دست قطع شده در حالی که داخل بشقابی بود، روبروی آقا حاضر شد . نگاه کردم دیدم این دستها بدن و سر ندارد.
آقا فرمودند : به من نگاه کن و از ما چیزی بخواه.
گفتم:خود شما می دانید چه می خواهم.
فر مودند: هر چه خواستی، ما به تو دادیم.
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
بعد فرمودند بلند شو برویم!
آقا دستم را گرفت و به مسجد خواجه ی خضر کرمان بردند، در حالی که دو دست بریده نیز در کنار آن حضرت بود. دیدم منبری بسیار زیبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادی که همه ی انها یک پارچه نور بودند. وقتی آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند. من هم جلو ایشان ایستاده بودم و می گفتم: به!به! نظر به صورت عالم عبادت است. عرض کردم آقا شما کجا بودید اینجا تشریف آوردید.
ناگهان از آن حال بیرون آمدم. دیدم در اتاق خودم هستم. ولی داخل اتاق بوی عطر و گلاب و بوی تربت سید الشهدا فضا را پر کرده است و کبوتر از زیر تخت بیرون آمده و با صدای بلند می خواند و به دور من می چرخد. احساس کردم بدنم سبک شده. دست به شکمم کشیدم، دیدم سالم است. فوری از تخت پایین آمدم. چون درب اتاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز کرد و مرا بغل کرد و گفت: چه خبر است؟ در این اتاق چه اتفاقی افتاده که این همه بوی خوش و عطر تربت می آید؟ همه تعجب کردند که من چگونه بر خاستم. گفتم:آقا امام حسین مرا شفا داده. با صدای بلند و اشک چشم فریاد یا حسین می زدم. آمدم در حیاط منزل، احساس کردم باید به دستشویی بروم. بعد از 4 سال برای اولین بار با پای خودم به دستشویی رفتم. مقدار زیادی چرک و خون از من دفع شد. و بدنم کاملا راحت شد. سبک شدم. تمام ورم های بدنم فرو نشست. حتی دو طرف بدنم که از شدت ورم فتق کرده بود خوب شد. آن گاه وضو گرفتم و همه اش یا حسین می گفتم و گریه می کردم تا صبح شد. همسایگان تصور می کردند من مرده ام و برای من بستگانم گریه می کنند. بعضی از آنها صبح به عنوان تشییع جنازه من آمدند. دیدند من سالمم و شفا گرفتم. همدیگر را خبر کردند تا شفا یافتن مرا ببینند. برایم لباس و کفش آوردند. تصمیم گرفتم ظهر آن روز برای نماز جماعت به مسجد جامع کرمان بروم. اول ظهر در صف جماعت شرکت کردم. تا به امامت مرحوم آیت الله صالحی نماز را به جماعت بخوانم. در بین دو نماز، دو نفر از افرادی که چند روز قبل به عیادت من آمده بودند، در دو طرف من نشسته بودند و با تعجب به من نگاه می کردند. یکی به دیگری گفت: این جوان چقدر شبیه آقا ماشاالله است. دیگری گفت: بیچاره آقا ماشاالله در حال مرگ است، کارش تمام است، خدا او را شفا بدهد. من گفتم : خودم ماشاالله نجارهستم و خداوند به عنایت امام حسین مرا شفا داد. مردم فهمیدند. دورم جمع شدند و می خواستند لباسهایم را پاره کنند، ولی آیت الله صالحی و عده ای دیگر مانع شدند.
روز بعد دکتر وکیلی که سال ها مرا معالجه می کرد، متوجه شد مرا به بیمارستان فرستاد و یک آزمایش و عکسبرداری کامل از من انجام داد. دکترها متعجب شدند و دکتر هرمان آلمانی به دکتر وکیلی گفت: چه دارویی برای این تجویز کردی که خوب شده. بگو تا ما برای همه ی مریض های مثل او تجویز کنیم؟ اما دکتر وکیلی جواب داد: جد من ، ابا عبدالله الحسین علیه السلام، او را شفا داده. تمام دکترها و پرستارها که وضع مرا دیده بودند، شروع به گریه کردند.
دکتر هرمان آلمانی گفت: این آقا از یک بچه ای که تازه متولد می شود، سالم تر است.
بعد از شفا یافتنم، کبوتر سفید 4 ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صدیقه ی کبری فاطمه زهرا علیها السلام، داخل حیاط نشسته بودم که کبوتر هم آمد کنارم نشست و بعد از چند لحظه، پرواز کرد و به دور حیاط چرخید و بر لب بام جایی که روز اول وارد شده بود، نشست. من به کبوتر نگاه می کردم و اشک می ریختم که ناگاه پرواز کرد و رو به قبله به سوی آسمان بالا رفت. آن قدر به او نگاه کردم تا از دیده ی من غایب شد. فوری رفتم به منزل مرحوم حجه الاسلام حاج آقا طاهری که آن روز، روضه داشتند. عده ای از علما و روحانیون نشسته بودند و چون مرا مضطرب دیدند، سوال کردند: چرا ناراحتی؟ گفتم: کبوترم رفت. آقایان گفتند: آقا ماشاءالله ، نگران نباش ، ماموریتش تمام شده. من قلبم آرامش پیدا کرد.
دستور روضه خوانی از جانب ابا عبدالله الحسین
یک سال بعد، روز هشتم محرم همان روزی که سال قبل قاصد حسینی کبوتر سفید به خانه ام آمده بود. دلم می خواست در منزل روضه خوانی بر پا کنم ولی قدرت مالی نداشتم. با چشم اشکبار، وارد اتاق مخصوص شدم"شفا خانه" و گفتم آقا امام حسین می خواهم روضه خوانی بر قرار کنم. میل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم ( که تا کنون متجاوز از صد ها منبر ساخته ام که یکی از آنها در مسجد مقدس جمکران است) دوست دارم غذا طبخ کنم و به عزا داران بدهم. بعضی گفتند بگذار سال آینده. مادرم می گفت: کسی که چیزی ندارد، بهتر است جلسه روضه ی مختصری را در مسجد الرضا که در نزدیکی خانه مان است، بر پا کند. من گفتم مادر! باید روضه را داخل همین منزل بخوانم، آن هم منزلی که امام حسین تشریف آوردند. می خواهم همین جا خیمه بزنم.
شب نهم(شب تاسوعا) که مصادف با شب جمعه بود، خوابیدم. در عالم رویا دیدم ، نوری از آسمان با زمین آمد و همان آقایی که سال گذشته مرا شفا دادند، وارد حیاط شدند. عبایی بر دوش و نعلین زردی به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سینه مقابل شان ایستادم. آقا لبخندی به من زدند و عبا را از بدن بیرون آوردند و روی زمین گذاشتند.
من گفتم: آقا برای چه از در بسته آمدید؟
فرمودند: مگر نمی خواهی روضه بخوانی؟ آمدیم به تو کمک کنیم. برو یک جارو بیاور.
من ناراحت شدم که چرا آقا جارو کنند. خودم جارو می کنم. از طرفی فکر کردم جاروهای ما تمیز نیست تا به دست مبارک آقا بدهم. یک وقت دیدم دوباره نوری داخل منزل آمد که محله را روشن کرد که قابل وصف نیست. دیدم جاروی زیبا به دست آقا داده شد و آقا مقداری از حیاط را جارو زدند و بعد با دست مبارکشان اشاره کردند که منبر را اینجا بگذار. تو روضه بر پا کن ما تو را کمک می کنیم. من خانمم را صدا زدم که بیا از آقا پذیرایی کن. دوباره نور شدند و پرواز کردند. به ساعت نگاه کردم ، دیدم ساعت دو نصفه شب است و عجیب آنکه شبی هم که آقا شفایم داد، ساعت دو بامداد بود. باز هم تا صبح "یا حسین یا حسین" گفتم و گریه کردم. عرض کردم آقا ممنونم کمک کردید،راحت شدم. اذان صبح شد نماز خواندم. بعد از نماز صدایی در خانه بلند شد. در را باز کردم. دیدم آقای حاج صادق مهرابیان است. او دعای کمیل را از حفظ بود و از دوستانی بود که دوران نقاهت و مریضی به من کمک می کرد. دست بر گردنم انداخت و گفت: می خواهی روضه بخوانی؟
گفتم شما از کجا فهمیدی؟
گفت آنچه تو در خواب دیدی من هم دیدم.
مقداری قند و چای داد و گفت این ها را آقا امام حسین برایت حواله کرده. ناراحت نباش. من حاج آقا موحدی را دعوت می کنم و روضه را برگزار می کنیم.
بعد یکی از همسایه ها گفت: می خواهی روضه بخوانی؟ من به دلم گذشته که بلندگو و زیلو را من می آورم. وسایل را آوردند و روضه خوانی را بر پا کردم. از روز اول مجلس بسیار عجیبی شد. جمعیت فراوانی آمدند. علما نیز شرکت کردند و اکنون حدود چهل سال از این مجلس با شکوه می گذرد که هر ساله جمعیت زیادی از عاشقان و شیفتگان حسینی از شهرهای مشهد،قم،تهران،یزد،و.... در این عزا خانه شرکت می کنند و علما، وعاظ و مداحین اهل بیت ادای وظیفه می نمایند، و مجلسی کم نظیری است. بعضی هم در این مجلس حاجت گرفته اند.
حتی یک جوان زرتشتی شفا گرفت، در حالی که مادرش در این خانه متوسل به قمر بنی هاشم شده بود، و صدا می زد. آقا دو دست قطع شده شما در این منزل آمده بچه ام را شفا بده. زن می گوید: وقتی به خانه رفتم، دیدم جوان فلجم نشسته. دست بر گردنش انداختم و گفتم چی شده؟ گفت مادر آقایی با دو دست قطع شده آمد و فرمود مادرت خانه ماشاالله نجار به ما متوسل شده است. حالا از جا بلند شو! و من هم نشستم و آقا که سوار اسب بود در حالی که دست نداشتند، تشریف بردند. و به برکت این کرامت آنها به شرف اسلام مشرف شدند.
و باز چندین خانم که 18 و 12 سال ازدواج کرده بودند و بچه دار نمی شدند، از این شفا خانه نتیجه گرفتند و بچه دار شدند.
هر ساله مقداری گلاب از آستانه مقدسه ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام حواله این مجلس می شود که عزاداران با شور و هیجان خاصی و با شیون و ضجه و ناله از این گلاب استفاده می کنند. این گلاب به وسیله ی مرحوم حاج آقا حسین بزرگزادگان که از خادمین حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودند، حواله این مجلس می شد که هنوز هم هر ساله خادمین مطهر این گلاب را می آورند و آن مرد مخلص امر کردند 18 روز به تعداد سن مادر معصومین روضه خوانده شود و گلابدان مخصوص از آستانه مقدس آوردند که خود آقای حاج ماشاالله این گلاب را بین عزاداران می پاشند و هیجان خاصی به مجلس می دهند.
آقای سازگار، مداح اهل بیت، درباره شفای ایشان سروده اند:
آن روز که مرگ را به بستر دیدم
از لطف حسین زنده تر گردیدم
در بین همین اتاق مولایم را
با دست بریده ی برادر دیدم
بنشسته به روی صندلی مولایم
آن تشنه ی کربلا را دیدم
کردم چه نظر بروی زیبای حسین
نوری ز جمال کبریایی دیدم
گفتم چه خوش است دیدن روی نکو
به به که به کلبه ام صفا را دیدم
در مکه و در منی، عجب غوغایی است
http://www.mashaalah.blogfa.com/post-88.aspx
***نسیم معرفت***
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397.
(کلیک کنید)
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397.
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم در قم از سال1380 تا سال 1397
***********************************************
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم(سایت حکیم عسکری گیلانی)کلیک
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم(سایت حکیم عسکری گیلانی)
**شاگردان سطح عالی کلاس استاد سید اصغر سعادت میرقدیم(سایت حکیم عسکری گیلانی)
** نسیم ادب+ سعادت میرقدیم
***نسیم معرفت***
به نام خدا
«شعرِ ای طلبه »
تاتوانی درس بخوان ای طلبه
عُمر خود را دُر بدان ای طلبه
عمر تو همچو گل است اندربهار
هرگلی دارد خزان ای طلبه
درس خوانی در جوانی ماندنی است
پس کتابت خوب بخوان ای طلبه
درس صرف و نحو و فقه وفلسفه
در خیالت کم مدان ای طلبه
این همه روزی بکار آید تُرا
زیورت هست هر زمان ای طلبه
کن توکل بر خداوند کریم
او بُوَد روزی رسان ای طلبه
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
** حضرت آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
***نسیم معرفت***
** دوازده ویژگی سخن خوب از دیدگاه قرآن کریم
1-آگاهانه باشد .(...وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ... سوره اسراء آیه 36)
2-نرم باشد (... قَوْلاً لَیِّناً ... سوره طه آیه 44 ) ، زبانمان تیغ نداشته باشد
3-حرفی که می زنیم خودمان هم عمل کنیم ( ... لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ سوره صفّ آیه 2 .)
4- مُنصفانه باشد . (... وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا ... سوره اَنعام آیه 152 .)
5- حرفمان مُستند باشد (... قَوْلاً سَدیداً... سوره اَحزاب آیه 70 ) منطقی حرف بزنیم.
6- ساده حرف بزنیم ( ...قَوْلاً مَیْسُوراً... سوره اِسراء آیه 28 .) پیچیده حرف زدن هنر نیست.روان حرف بزنیم.
7- کلام رسا باشد (... قَوْلاً بَلیغاً... سوره نساء آیه 63 . )
8-زیبا باشد ( ...وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً سوره بقره آیه 83 . )
9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم (وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَنُ ... سوره اِسراء آیه 53 .)
10- حرف هامان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد (... وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً... سوره نساء آیه 5. )
11- همدیگر را با اَلقاب خوب صدا بزنیم (.... .... قَوْلاً کَریماً سوره اِسراء آیه 23 .)
12-کمک کنیم تا در جامعه حرف های پاک باب شود . ( وَ هُدُوا إِلَی الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ ... سوره حجّ آیه 24 .)
** 3کتاب مقدس بی پایان( اَلنَّهجُ وَالقُرآنُ وَالصَّحیفَةُ)+نسیم معرفت
***نسیم معرفت***
به نام خدا
امروز دوشنبه دهم آبان 1395 ه.ش در مَدرَس 11 در فیضیه تقریبا اواخرِ درس ، به مناسبتِ دقتِ متنِ (کتابِ کفایه) که بحث در مورد حجیت استصحاب بود این شعر را خواندم :
ثَلاثَةُُ لَیسَ لَها نِهایَةُُ * رَسائِلُ ، مَکاسِبُ کِفایَةُُ
یعنی سه چیز است که از نظر دقت و عُمق و ژرفا و تنوُّع ِمطالب ، نهایت و پایانی ندارند و آن ها عبارتند از : 1- کتاب رسائل مرحوم شیخ انصاری 2- کتاب مکاسب مرحوم شیخ انصاری 3- دوجلد کتاب مرحوم آخوند خراسانی که متن سخت و دشواری دارد.
قبلا هم به مناسبت هایی بار ها این شعر را خوانده بودم اما امروز به دوستان حاضر در کلاس عرض کردم که درست است که کتاب های رسائل و مکاسب و کفایه مهم و باارش و عمیق و دقیق هستند ولی سه کتاب دیگر داریم که به جهت عُمق و ژرفای بی نهایتی که در همه ابعاد دارند با هیچ کتابی قابل مقایسه نیستند و آن ها عبارتند از : 1- قرآن کریم 2- نهج البلاغه که به عنوان ( اُخُ القرآن ) معروف است 3- صحیفه سجّادیه که به عنوان ( اُختُ القرآن ) می باشد . به عزیزان در کلاس عرض کردم که بیاییم شعری همانند شعر بالا در باره قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه بگوییم . در این هنگام یکی از عزیزان کلاس ما به نام (جناب آقای محمد پیر صَنعان اهل شهربابک کرمان ) چنین سرود :
ثَلاثَةُُ لَیسَ لَها نِهایَةُُ * اَلنَّهجُ وَ القُرآنُ وَ الصَّحیفَةُ
یعنی سه چیز است که از نظر دقت و عُمق و ژرفا و تنوُّع ِمطالب و معارف بلند ، نهایت و پایانی ندارند و آن ها عبارتند از :
1- قرآن کریم 2- نهج البلاغه که به عنوان ( اُخُ القرآن ) معروف است 3- صحیفه سجّادیه که به عنوان ( اُختُ القرآن ) می باشد .
به جناب آقای پیر صَنعان تحسین و تقدیر و تشکر کردم و یک هدیه ناچیزی تقدیمش نمودم و بعد از اینکه ایشان و عزیزان دیگر از کلاس مرخص شدند بنده به اتفاق دو نفر دیگر در مَدرَس بودیم ( و معمولا هم بنده کمی بعد از درس در کلاس می مانم که شاید دوستان سؤالی و پرسشی داشته باشند در خدمتشان باشم و... ) بنده دوباره عرض کردم که جناب آقای پیرصنعان ، مِصرَعِ دوّم را گفت ولی آخرِ مِصرعِ دوّم با آخرِ مصرع اول خیلی نمی سازد (... ... نِهایَةُُ ... ... وَ الصَّحیفَةُ )
به دوستان حاضر گفتم مصرع اول را هم درست کنیم . بعد خودم مصرعِ اول را درست کردم :
ثَلاثَةُُ ها قَعرُها عَظیمَةُُ * اَلنَّهجُ وَ القُرآنُ وَ الصَّحیفَةُ
یعنی بدان و آگاه باش که سه چیز است که از نظر دقت و عُمق و ژرفا و تنوُّع ِمطالب و معارف بلند ، نهایت و پایانی ندارند و آن ها عبارتند از :
1- قرآن کریم 2- نهج البلاغه که به عنوان ( اُخُ القرآن ) معروف است 3- صحیفه سجّادیه که به عنوان ( اُختُ القرآن ) می باشد .
تذکر 1- کلمه ( ها ) در شعر فوق را کمی کشیده بخوانید
تذکر 2 -: کلمه ( ها ) برای تنبیه و توجه دادن است . یعنی بدان و آگاه باش . مثل شعر معروفی از « مُلا مِهرعلى خویى» که در باره مولا علی (ع) است و با کلمه ( ها ) شروع شده است : «ها عَلِیٌُُ بَشَرُُ کَیفَ بَشَر»
البته به صورت زیر هم می شود خواند :
ثَلاثَةُُ اَعماقُها عَظیمَةُُ * اَلنَّهجُ وَ القُرآنُ وَ الصَّحیفَةُ
سه چیز است که اعماقشان بزرگ و بی انتهاء است : 1- قرآن کریم 2- نهج البلاغه 3- صحیفه سجّادیه
و نیز به صورت زیر می توان خواند :
ثَلاثَةُُ لَیسَ لَها نَظیرَةُُ * اَلنَّهجُ وَ القُرآنُ وَ الصَّحیفَةُ
سه چیز است که نظیر ندارد : 1- قرآن کریم 2- نهج البلاغه 3- صحیفه سجّادیه
سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
دهم آبان 1395 ه.ش
29 مُحرَّم الحرام 1438 ه.ق
** حضرت آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
***نسیم معرفت***
نامه ای از یک جوان نسل سومی به پدر معنوی گیلان آیت الله قربانی
مردم خوب سرزمینم، روی سخنم با مردمان پایتخت مذهب تشیع است. این روزها افراطیون می خواهند انتقام بگیرند. از آقای آیت ا… از بزرگ مردی که بیش از نیم قرن به ترویج و تحکیم دین اسلام در این استان تلاش کرد و شاید فرزندان ما در آینده دست به قلم شوند و بنویسند که پدرانمان در عصری که حضور داشتند قدرناشناس بودند.
این روزها گیلان حال و هوای عجیبی دارد. سن و سال ما اقتضای روزهای قبل انقلاب 57 را نمی کند و حتی سعادت نداشتیم در واپسین روزهای انقلاب اسلامی در کنار پدران و مادرانمان، در راه آرمان های امام عزیزمان قدمی برداریم. ولی خوشبختانه پدران ما هنوز زنده اند و تاریخ نویسان از یاد نبرده اند که چه کسانی بذر سقوط رژیم پهلوی را کاشتند و چه کسانی پیش قراولان مبارزه با شاه بودند.
این روزها گیلان حال و هوای عجیبی دارد. وقتی از بزرگان این سرزمین افسانه ای می پرسم می گویند در این استان پر جوش و خروش مبارزان ملی و دینی زیادی رشادت کردند تا گیلان همیشه پرافتخار بدرخشد. من زبان نسل سومی هستم که تاریخ معاصر را حداکثر با یک واسطه شنیده است. در این مقال قصد ندارم نام از بزرگانی ببرم که برای همگان شناخته شده هستند و هر نامی که جا ماند ظلمی به سرزمین مادری محسوب می شود.
این روزها گیلان حال و هوای عجیبی دارد. بوی تهمت، دروغ، بی اخلاقی، بی حرمتی و تسویه حساب های شخصی و … می دهد. هدیه نسل دیروز به ما چه بوده است؟ این سوال ذهنم را درگیر کرد تا چند خطی از آقای آیت ا… بنویسم. نمی دانم شاید پس از انتشار محکوم به طرفداری از این و آن شوم ولی می نویسم تا شرمنده تاریخ نباشم. می نویسم تا یادمان نرود تمام فلسفه آفرینش، سیاست و باند بازی نیست.
بزرگان گرانمایه عزیز ، گیلان حال و هوای خوبی ندارد. بوی بی انصافی می دهد، بوی تندروی، بوی کسانی که از صدر انقلاب می خواستند همه نباشند و فقط خود باشند و خود را حق مطلق بدانند. جوانان نسل سوم و چهارم با این فضای مسموم از خود می پرسند به کدام سو می رویم. قرار است چه کسانی انقلاب را به نسل بعدی بسپرند، کسانی که بداخلاقند؟ کسانی که شاید کمی هم ترسناک باشند چون ممکن است از گفتن و نوشتن و فکر کردن ما را بترسانند؟
مصادف با حال و هوای این روزهای استان، چه زیبا سخن گفتند: مرجع عالیقدر شیعه آیت ا… مکارم شیرازی که ریختن آبروی افراد در دین اسلام از آثار سوء و شیطانی در جامعه است.
مردم خوب سرزمینم، روی سخنم با مردمان پایتخت مذهب تشیع است. این روزها افراطیون می خواهند انتقام بگیرند. از آقای آیت ا… از بزرگ مردی که بیش از نیم قرن به ترویج و تحکیم دین اسلام در این استان تلاش کرد و شاید فرزندان ما در آینده دست به قلم شوند و بنویسند که پدرانمان در عصری که حضور داشتند قدرناشناس بودند.
من صدای نسلی هستم که روزهای انقلاب را ندید ولی با همه وجود روزهای پس از انقلاب را حس کرد و با افتخار می توانم بگویم گیلان با داشتن آقای آیت ا… هیچ وقت طعم افراط را نچشید و این بزرگ گرانقدر با درایت خود نگذاشت این استان درگیر افراطی گری شود.
حال و هوای این روزهای گیلان خوب می شود ، روزی که ابرهای سیاه دروغ و تهمت و انتقام از سایه این استان رخت بر بندد و مثل همیشه لبخندهای پدرانه آقای آیت ا… را ببینیم و فریاد بزنیم، ما قدرناشناس نیستیم.
*تدبیر شرق
http://gilkhabar.ir/223755/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%B3%D9%84-%D8%B3%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D9%86%D9%88%DB%8C/
*وحدت وهمدلی رمز پیروزی وپیشرفت*
و همگی به ریسمان خدا [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفرهای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار میسازد؛ شاید پذیرای هدایت شوید.
شعری عربی از بنده تقدیم شما:
اُنظُربِما اَقُولُ یا صَدیقِی
نِزاعُنا عَدُوُّنَا الحَقِیقِی
عِزَّتُنا تَکُونُ فِی الأِتِّحاد
فَلتَکُنِ الوَحدَةُ فِی الأِشتِداد
یعنی: بنگر به آنچه می گویم ای دوست من.
نزاعِ بینِ ما ، دشمن حقیقی ماست.
عزت ما در اتحاد وهمدلی بین ما می باشد.
پس باید وحدت در بین ما روز بروز بیشتر گردد.
سیداصغرسعادت میرقدیم
***وحدت وهمدلی رمز پیروزی وپیشرفت+ کلیک کنید
.: Weblog Themes By Pichak :.