متن موجود حدیث کساء که در مفاتیح آمده است هم از نظر متن و هم از نظر سند اشکال دارد + سند
سند حدیث کساء معروفه
شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی در کتاب العوالم سند «حدیث کساء» را تا جابر چنین نقل کرده است:
رأیت بخط الشیخ الجلیل السید هاشم البحرانی عن شیخه الجلیل السید ماجد البحران، عن الشیخ الحسن بن زین الدین الشهید الثانی، عن شیخه المقدس الاردبیلی، عن شیخه علی بن عبدالعالی الکرکی، عن الشیخ علی بن هلال الجزایری، عن الشیخ احمد بن فهد الحلی، عن الشیخ علی بن الخازن الحائری، عن الشیخ ضیاء الدین علی بن الشهید الاول عن ابیه، عن فخر المحققین، عن شیخه و والده العلامة الحلی، عن شیخه المحقق، عن شیخه ابن نما الحلی، عن شیخه محمد بن ادریس الحلی، عن ابن حمزة الطوسی صاحب ثاقب المناقب، عن الشیخ الجلیل محمد بن شهر آشوب، عن الطبرسی صاحب الاحتجاج، عن شیخه الجلیل الحسن بن محمد بن الحسن الطوسی، عن ابیه شیخ الطائفة الحقة، عن شیخه المفید، عن شیخه الکلینی، عن علی بن ابراهیم، عن ابیه ابراهیم بن هاشم، عن احمد بن ابی نصر البزنطی، عن قاسم بن یحیی الجلاء الکوفی عن ابی بصیر، عن ابان بن تغلب عن جابر بن یزید الجعفی عن جابر بن عبدالله الانصاری رحمة الله علیهم اجمعین.
تشکیک در حدیث کساء معروف
در کتاب پژوهشی درباره حدیث کساء به این حدیث دوم از جهت سند و متن اشکالهایی وارد شده است که لازم است یک یک آنها به نوبت بررسی شود:
اشکال اول:
شیخ عباس قمی گفته: اما حدیث معروف به «حدیث کساء» که در زمان ما شایع است به این کیفیت در کتب معتبره معروفه و اصول حدیث و مجامع متقنه محدثان دیده نشده و میتوان گفت از خصایص کتاب منتخب است
الف) بدیهی است ندانستن و ندیدن دلیل بر عدم وجود نمیباشد. اگر مرحوم شیخ عباس قمی این حدیث را در جای دیگری ندیده، دلیل این نمیشود که دیگران از جستجو معاف باشند.
ب) شیخ ابو محمد حسن بن محمد دیلمی، در کتاب غرر الاخبار و درر الآثار فی مناقب الاطهار حدیث کساء را نقل کرده است.
وی نویسندهی کتاب ارشاد القلوب و از علمای قرن هشتم هجری و از بزرگان فضلاء در فقه و حدیث و معارف در عصر خود بوده و حدود صد سال قبل از تولد فخرالدین طریحی درگذشته است.
ج) شیخ عبدالله بحرانی، صاحب العوالم، که محدثی ماهر و متتبعی خبیر است، حدیث کسا را مسند نقل میکند و تقریباً معاصر با شیخ طریحی است از شیخ طریحی نقل نکرده است و ربطی به نقل طریحی ندارد.
بنابراین، حدیث کسا را از خصائص کتاب منتخب طریحی دانستن دور از واقعیت است.
اشکال دوم:
این حدیث در هیچ یکی از کتب معتبره فریقین وجود ندارد حتی کتابهایی که هدف آن ها جمع آوری احادیث منسوب به اهل بیت علیهم السلام است (هم چون بحارالانوار).
الف) اینگونه اعتراض شبیه به روشهای تهاجم فرهنگی است. زیرا اگر حدیثی فقط در یک کتاب معتبر نقل شده باشد، دلیل بر ضعف سند آن نیست. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید «ولاترد علی الناس کل ما حدثوک به فکفی بذلک جهلاً»
ب) چنانکه توضیح داده شد علاوه بر طریحی دیگران هم قبل از او و بعد از او، آن هم به صورت مستقل از طریحی، این حدیث را نقل کردهاند.
ج) بسیاری از روایات که در کتابهای معتبر نقل شده، در بحارالانوار نیامده است. روایات زیادی نیز در بحار آمده، ولی در کتابهای دیگر نقل نشده است؛ اما این امر هرگز دلیلی برای نفی آن روایات نیست. بنابر این نقل نشدن حدیث کساء معروف در برخی از کتابهای معتبر، نشانهی ضعف سندی آن نیست.
3. تا آن جا که ما میدانیم نخستین کتاب که این حدیث را بی سند نقل کرده است همان طور که محدث قمی اشاره کرده منتخب طریحی است و این بدان معنا است که از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد از این حدیث هیچ اثری در کتب حدیثی دیده نمیشود.
الف) پیشتر گفتیم که دیلمی یک قرن قبل از طریحی این حدیث را نقل کرده است.
ب) بر اهل بینش و آگاه روشن است علما و بزرگان در کتابهای خود، در مباحث پیرامون آیهی تطهیر، روش دفاعی و مجادله به احسن را در مقابل تهاجم مخالفان اتخاذ نمودهاند. بهترین دلیل بر این مطلب روش علامهی مجلسی در کتاب بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار میباشد که در آن شان نزول آیهی تطهیر درباره پیامبر و امیرالمؤمنین و فاطمهی زهرا و حسنین علیهم السلاماز مصادر عامه بیش از مصادر شیعه نقل نموده است و با مراجعه به کتب شیخ مفید و سید مرتضی و حتی تفسیر البرهان سید هاشم بحرانی این مطلب کاملاً روشن میگردد. در نتیجه نقل حدیث کساء معروف، که در میان شیعه نیز خبر واحد به شمار میرود، در مقابل عامّه زمینه نداشت؛ زیرا در چنین مقامی جز حدیث متواتر به طریق فریقین قبول نمیشود. ولی در مثل کتاب غرر الاخبار دیلمی و منتخب طریحی و عوالم بحرانی زمینه داشت و آن را نقل کردهاند.
اشکال سوم:
شگفت انگیز است که این حدیث بی سند در حاشیهی نسخهی خطی کتاب عوالم العلوم با سند میشود ... تنها مستند سند مذکور گفته شیخ نورالدین عبدالله بحرانی (مؤلف عوالم العلوم) است که به فرض ثبوت میگوید به خط سید هاشم بحرانی دیدم، ولی معلوم نیست چه کسی ضامن صحت تشخیص او در این که آن ضرورتاً خط سید هاشم بحرانی است خواهد بود.
الف) در کتابهای خطی بسیار به چشم میخورد مؤلف کتاب بعد از نوشتن مسائلی پیرامون موضوعی و فراغت از آن به مطلبی با اهمیت دست یافته است که جایگاه نگارش آن، ذیل همان موضوع است؛ اما در متن جائی برای نگارش آن نمانده و ناچار مطلب جدید را در حاشیه مینویسد. کسی از عالمان علم رجال و حدیث شناسان این این نکته را دلیل بر خدشه به آن مطلب نگرفتهاند؛ بلکه تنها به وثاقت و امانت نگارنده اهمیت دادهاند.
ب) فقیه اهل البیت مرحوم آقا نجفی مرعشی رضوان الله علیه به نقل از مرحوم شیخ محمدجواد الرازی الکنی از مرحوم سید حسن بن سید مرتضی یزدی نقل میکند که صاحب عوالم سند و متن حدیث را نقل کرده است؛ پس از آن چنین میآورد:
ظاهر کلامش این است حدیث را در دو مورد جلد یازده و جلد هفتاد دو نقل کرده است.
اگر نویسنده مطلبی را دوبار یکبار در متن و بار دیگر در حاشیه بنویسد؛ معنای آن چیزی جز اهمیت موضوع در نزد نگارنده نیست.
و ثالثاً: ضامن صحت در همه احادیث و روایات وثاقت و امانت در نقل راوی است، شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی به نظر محققین و عالم شناسان جامعه تشیع شخصیت فاضل متقی و محدث متتبع ماهر، و خبیر نقاد عصر خود بوده، بنابراین تعبیر صاحب پژوهشی درباره حدیث کسا در مورد این عالم بزرگوار دور از انصاف است. خطشناسی نیز از مهارتهای معمول در دورهی قبل از صنعت چاپ است و امری عادی است که یکی از عالمان خط دیگری را تشخیص بدهد. همین اکنون نیز متخصصان کتب خطی نیز مهارت کافی خط شناسی دارند. بنابر این؛ خطشناسی شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی قابل اعتماد است.
فقیه اهل اهل بیت مرحوم آیة الله نجفی مرعشی رضوان الله علیه در تعلیقهی احقاق حق مینویسد:
کلام را در مورد مدارک حدیث کساء و شأن نزول آیه تطهیر با نگارش نسخهای از «حدیث کساء» که در مجالس مؤمنین شیعه آل رسول الله صلی الله علیه و آله به طلب شفای مریض، و قضاء حاجات میخوانند ختم میکنم. این نسخه را از رساله عالم جلیل الحجة الزاهد حاج شیخ محمدتقی فرزند حاج شیخ محمد باقر یزدی بافقی ساکن قم مظلومانه در اسارت فوت کرد، نقل میکنم. به یاری و کرم خداوند به سایر نسخههای در دسترسام نیز اشاره خواهم کرد. شیخ محمدتقی بافقی بعد از حمد و صلوات نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
چون از باب لطف بر حضرت حق جلّ جلاله اتمام حجت در تمام ازمنه و امکنه بر تمام افراد بشر لازم است؛ لذا آن چه متعلق به اوست عزیز و محترم داشته و دارد، ملاحظه شود از اول آدم ال زماننا غالب ازمنه اگر نگوییم تمام قوهی کفار و فجار زیادتر از اهل ایمان، مع هذا از ایشان هیچ اثری نیست، اما اهل ایمان تمام حیثیات آنها محفوظ و محترم از اولاد و آثار و قبور از آدم تا خاتم.
پس انسان عاقل عزت دارین را اخذ مینماید و در اطاعت حضرت احدیت جلت عظمته، وسائط فیض و نشر اخبار و آثار آنها کوشش و سعی مینماید؛ خصوص کتبی که معتبر باشد و تا به حال طبع نشده مثل عوالم که از کتب معتبر شیعه و صاحب آن در کمال جلالت و اعتبار است؛ و تقریباً زیاده از هفتاد جلد است و جلد یازدهم آن در احوالات حضرت سیدة النساء فاطمة الزهراء صلوات الله و سلامه علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها است. و حقیر عبادالله محمدتقی بن محمد باقر البافقی الیزدی القمی النجفی این حدیث شریف را از کتاب مبارک عوالم نقل نمودم؛ انشاءالله تمام شیعیان سعی نموده این حدیث و آن کتاب طبع خواهند فرمود و حضرت احدیت جلّت عظمته همه را موفق و مؤید فرماید. توضیح این که هفتاد جلد آن در یزد و کتابخانه مرحوم حجة الاسلام آقای آقا میرزا سلیمان قدس سره موجود میباشد. التماس دعا از منتظرین حجة بن الحسن صلوات الله علیه و آبائه الطاهرین دارم!
مرحوم حضرت آیة الله نجفی مرعشی بعد از نقل سند «حدیث کساء» و متن آن به خط مرحوم بافقی میفرماید:
از فاضل جلیل الحجة شیخ [شهید آیة الله] محمد صدوقی یزدی درخواست کردم از نسخهی العوالم سند حدیث و متن آن را بنویسد؛ خداوند توفیق دائمی برایش عطا نماید [و با اولیاء طاهریناش مشهور نماید] خواستهام را برآورده نمود و به من آن چه امید داشتم فرستاد و من با نوشته مرحوم بافقی مقابله کردم حرف به حرف مطابق همدیگر یافتم هیچ فرقی نداشتند.15 (همچنین ایشان از علمای جلیل القدری که حدیث شریف کساء را به نظم در آوردهاند و اشعاری سرودهاند، نام میبرد و از اشعار بعضی را در تعلیقهی خود نقل کرده است.
متن حدیث کساء معروفه
قبل از ذکر متن حدیث لازم میدانم یادآوری نمایم متن حدیث را به آن چه مرحوم فقیه اهل البیت نجفی مرعش اعلی الله مقامه در تعلیقهی احقاق الحق نقل کرده و اضافه نموده:
این متن را فخرالدین طریحی و دیلمی صاحب ارشاد القلوب در کتاب الغرر و الدرر نقل کردهاند و نیز به خط حسین علوی دمشقی حنفی که از خانواده نقباء شام بود، دیدهام و نیز این متن را شیخ محمد جواد رازی در کتاب نور الآفاق از شیخ محمدحسین السیستانی و از سیدحسن بن سید مرتضی یزدی از جلد 2 و جلد 72 العوالم نقل کردهاند.
منبع : پژوهشی پیرامون حدیث شریف کسا
غیاث الأولیاء فی التوسل بحدیث الکساء
http://aelaa.net/Fa/viewtopic.php?f=13&t=633
معجم اوسط طبرانی:ج2ص388و389
شواهدالتنزیل:ج2ص39
مسنداحمدحنبل:ج4ص107
تفسیرطبری:ج22ص6
تاریخ ابن عساکر"ترجمه الامام الحسین علیه سلام":ص76-78
تذکره الخواص:ص233
فرائدالسمطین:ج2ص22-23
مناقب ابن مغازلی:ص305
اسدالغابه:ج2ص12
تفسیر ابن کثیر:ج3ص483
مشکل الاثار:ج1ص332
شرح السنه:ج7ص204
السنن الکبری:ج7ص63
تاریخ بغداد:ج9ص126
صحیح ترمذی بشرح ابن عربی:ج13ص200
اسباب النزول:ص203
صحیح مسلم بشرح نووی:ج15ص194
کنزالعمال:ج13ص645
الصواعق المحرقه:ص221
احکام القران:ج5ص230
احقاق الحق:ج2ص554
غررالاخباروآثارمرحوم دیلمی:ص186
المنتخب فخرالدین طریحی:ص186
عوالم العلوم علامه شیعی بحرانی: ج2/11ص973
کتاب قیم فاطمه الزهراسلام الله علیه علامه عالی مقام امینی,تعلیقات:ص 378
تفسیرنیشابوری:ج3
رموزامام عبدالرزاق
خصائص الکبری جلال الدین سیوطی:ج2 ص264
ریاض محب الدین طبری:ص188
الدرالمنثورجلال الدین سیوطی:ج5ص 199
تفسیر کبیر فخررازی:ج6ص783
کشف البیان امام ثعلبی و.....
که تماما به همین مضمون درچاپ های مختلف بیانگر همین واقعه شریف بوده اند.
ولعنته الله علی منکرفضائل الائمه المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین
به گزارش « شیعه نیوز» حجت الاسلام ری شهری در گفتگو با مجله کیهان فرهنگی ( شماره 212 ) در خصوص سند حدیث کساء موجود در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی اظهار داشت :
متن موجود حدیث کساء که در مفاتیح آمده است، هم از نظر متن و هم از نظر سند، اشکال دارد. اصولاً به آن صورت، تا 200 سال پیش در هیچ کتابی نیست، حتی علامه مجلسی که احادیث ضعیف را هم ضبط کرده، آن را در کتاب بحار الانوار نیاورده، اصولا بسیاری از احادیث عرفانی هست که بعد از قرن ششم وارد جامعه اسلامی شده، یعنی تا سال 600 هجری در هیچ و مأخذی نیست، بعداً به کتب حدیثی وارد شده است. حدیث کساء به اتفاق شیعه و سنی در خانه «ام سلمه» بوده، ولی روایت جدید می گوید در خانه حضرت فاطمه (س) بوده! اتفاقاً مهم این است که حدیث کساء درخانه «ام سلمه» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله)ام سلمه را راه ندهد. مهم این است که اعلام شود ازواج پیامبر (صلی الله علیه و آله)جزء اهل بیت نیستند.
وی همچنین دو کتاب نهج الفصاحه و غررالحکم را کتبی بدون سند عنوان نمود و اظهار داشت :
«نهج الفصاحه» هم مثل «غررالحکم» است، سند ندارد. باید یکی یکی احادیث آنرا بررسی کرد و به قرآن و عقل عرضه کرد. ابتدا باید احادیث مصدریابی بشوند. ای کاش گردآورنده «نهج الفصاحه» مصادر احادیث را ذکر کرده بود. بنابراین نه می شود گفت احادیث «نهج الفصاحه» صددرصد درست است و نه می توان گفت صددرصد نادرست است. هر حدیث باید به قرآن و عقل و قرائتی از سخنان اهل بیت(علیه السلام) عرضه شود.
وی در پاسخ به این سوال که ایا حدیث مشهور «ان الحیاه عقیده و جهاد» که منسوب به سید الشهداء { علیه السلام } است سند درستی ندارد به ان صحه گذاشته و افزود :
بله، از این نمونه ها بسیار است. خیلی از احادیث مطرح است که ریشه ای ندارند. از باب مثال می خواهم بگویم، مثل حدیث کسانی که مرسوم است در خانه ها می خوانند و در آخر مفاتیح هم هست و نوشته شده «به سند صحیح» از آن نوع است. تا آنجا که ما می دانیم اولین کسی که در قرن اخیر نوشته که این حدیث سند و مبنایی ندارد، خود مرحوم حاج شیخ عباس قمی است. علاوه بر این، درهمان مفاتیح اش لعنت کرده کسی را که به کتابش چیزی اضافه کند. ولی به دلیل جهل یا کسب درآمد، آن را به کتاب او اضافه کرده اند! من این موضوع را در کتاب «اهل بیت در قرآن و حدیث» به طور مفصل تحلیل کرده ام.
ری شهری در ادامه افزود :
حدیث کساء از احادیث صحیحه است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)عبای خیبری را بر سر اهل بیت (علیه السلام)انداختند و آیه تطهیر نازل شد. این حدیث صحیح را شیعه و سنی هر دو نقل کرده اند و شکی هم در آن نیست.
ولی این متنی که به عنوان حدیث کساء در مفاتیح آمده است، هم از نظر متن و هم از نظر سند، اشکال دارد. اصولاً به آن صورت، تا 200 سال پیش در هیچ کتابی نیست، حتی علامه مجلسی که احادیث ضعیف را هم ضبط کرده، آن را در کتاب بحار الانوار نیاورده، اصولا بسیاری از احادیث عرفانی هست که بعد از قرن ششم وارد جامعه اسلامی شده، یعنی تا سال 600 هجری در هیچ و مأخذی نیست، بعداً به کتب حدیثی وارد شده است. حدیث کساء به اتفاق شیعه و سنی در خانه «ام سلمه» بوده، ولی روایت جدید می گوید در خانه حضرت فاطمه (س) بوده! اتفاقاً مهم این است که حدیث کساء درخانه «ام سلمه» باشد و پیامبر (صلی الله علیه و آله)ام سلمه را راه ندهد. مهم این است که اعلام شود ازواج پیامبر (صلی الله علیه و آله)جزء اهل بیت نیستند.
در همین راستا بخش مونیتورینگ « شیعه نیوز» با سرچ نام سند حدیث مبارک کساء در سایتهای جستجو به مدارک زیر دست یافت :
تصویر ذیل سند راویان حدیث کساء می باشد که از آیت الله سید صادق حسینی شیرازی از مراجع تقلید قم از جابر ابن عبدالله انصاری از صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل گردیده این سند نزد مرجع عالی قدر موجود و در بعضی از کتب حدیث کسا به چاپ رسیده است .
ومن جملة طرقی المذکورة ما أروی بها حدیث الکساء الشریف فإنی أرویه عن والدی عن الشیخ عباس القمی عن المیرزا حسین النوری عن الشیخ مرتضی الأنصـاری عن المولی أحمد النراقی عن السید بحر العلوم عن الوحید البهبهـانی عن أبیه الشیخ محمد أکمل عن المولی محمد باقر المجلسی عن أبیه المولی محمد تقی المجلسی عن الشیخ البهائی عن أبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد عن الشهید الثانی عن أحمد بن محمد بن خاتون عن الشیخ عبد العالی الکرکی عن علی بن هلال الجزائری عن أحمد بن فهد الحلی عن الشیخ علی بن خازن الحائری عن ضیاء الدین علی بن الشهید الأول عن أبیه محمد بن مکی العاملی عن فخر المحققین عن أبیه العلامة الحلی عن خاله المحقق الحلی عن ابن نما عن محمد بن إدریس الحلی عن ابن حمزة الطوسی عن محمد بن شهر آشوب عن الطبرسی صاحب الإحتجاج عن الحسن بن محمد بن الحسن الطوسی عن أبیه شیخ الطائفة عن الشیخ المفید عن الشیخ الصدوق عن أبیه عن علی بن إبراهیم (حیلولة) وعن ابن قولویه عن الشیخ الکلینی عن علی بن ابراهیم عن أبیه إبراهیم بن هاشم عن أحمد بن محمد بن أبی نصر البزنطی عن القاسم بن یحیی الجلاء الکوفی عن أبی بصیر عن أبان بن تغلب عن جابر بن یزید الجعفی عن جابر بن عبد الله الأنصاری رضوان الله تعالی علیهم جمیعاً عن سیدتنا ومولاتنا الصدیقة الکبری فاطمه الزهراء سلام الله علیها بنت رسول الله صلی الله علیه وآله أنها قالت:
دَخَلَ عَلَیَّ اَبی رَسُولُ اللَّهِ فی بَعْضِ الْأَیَّامِ، فَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ، فَقُلْتُ عَلَیْکَ السَّلامُ قالَ اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفاً، فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُکَ بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ، فَقَالَ یا فاطِمَةُ ایتینی بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطّینی بِهِ، فَاَتَیْتُهُ بِالْکِسآءِ الْیَمانی فَغَطَّیْتُهُ بِهِ، وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهِ، وَاِذا وَجْهُهُ یَتَلَأْلَؤُ کَاَنَّهُ الْبَدْرُ فی لَیْلَةِ تَمامِهِ وَکَمالِهِ، فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِیَ الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا قُرَّةَ عَیْنی وَثَمَرَةَ فُؤادی، فَقالَ یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَةً طَیِّبَةً، کَاَنَّها رآئِحَةُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا صاحِبَ حَوْضی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَما کانَتْ اِلاَّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِیَ الْحُسَیْنِ قَدْ اَقْبَلَ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّاهُ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا قُرَّةَ عَیْنی وَثَمَرَةَ فُؤادی، فَقالَ لی یا اُمَّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رآئِحَةً طَیِّبَةً، کَاَنَّها رآئِحَةُ جَدّی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکَ وَاَخاکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَدَنَی الْحُسَیْنُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا جَدَّاهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَکُونَ مَعَکُما تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدی وَیا شافِعَ اُمَّتی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکِسآءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِکَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَبَا الْحَسَنِ وَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ رائِحَةً طَیِّبَةً کَاَنَّها رآئِحَةُ اَخی وَابْنِ عَمّی رَسُولِ اللَّهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ وَلَدَیْکَ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَاَقْبَلَ عَلِیٌّ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، قالَ لَهُ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَخی یا وَصِیّی وَخَلیفَتی وَصاحِبَ لِوآئی، قَدْ اَذِنْتُ لَکَ فَدَخَلَ عَلِیٌّ تَحْتَ الْکِسآءِ، ثُمَّ اَتَیْتُ نَحْوَ الْکِسآءِ، وَقُلْتُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَتَاْذَنُ لی اَن اَکُونَ مَعَکُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، قالَ وَعَلَیْکِ السَّلامُ یا بِنْتی وَیا بَضْعَتی قَدْ اَذِنْتُ لَکِ، فَدَخَلْتُ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَلَمَّا اکْتَمَلْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکِسآءِ، اَخَذَ اَبی رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَیِ الْکِسآءِ، وَاَوْمَئَ بِیَدِهِ الْیُمْنی اِلَی السَّمآءِ، وَقالَ اَللَّهُمَّ اِنَ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتی وَخآصَّتی وَحآمَّتی، لَحْمُهُمْ لَحْمی، وَدَمُهُمْ دَمی، یُؤْلِمُنی ما یُؤْلِمُهُمْ، وَیَحْزُنُنی ما یَحْزُنُهُمْ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ، وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ، وَمُحِبٌّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ، اِنَّهُمْ مِنّی وَاَ نَا مِنْهُمْ، فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَبَرَکاتِکَ وَرَحْمَتَکَ، وَغُفْرانَکَ وَرِضْوانَکَ عَلَیَّ وَعَلَیْهِمْ، وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَطَهِّرْهُمْ تَطْهیراً، فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلائِکَتی وَیا سُکَّانَ سَمواتی، اِنّی ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضِیئَةً، وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْری، وَلا فُلْکاً یَسْری، اِلاَّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ الْأَمینُ جِبْرآئیلُ یا رَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها، فَقالَ جِبْرآئیلُ یا رَبِّ، اَتَاْذَنُ لی اَنْ اَهْبِطَ اِلَی الْأَرْضِ لِأَکُونَ مَعَهُمْ سادِساً، فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَهَبَطَ الْأَمینُ جِبْرآئیلُ، وَقالَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، الْعَلِیُ الْأَعْلی یُقْرِئُکَ السَّلامَ، وَیَخُصُّکَ بِالتَّحِیَّةِ وَالْإِکْرامِ، وَیَقُولُ لَکَ وَعِزَّتی وَجَلالی اِنّی ما خَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضیئَةً وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْری، وَلا فُلْکاً یَسْری، اِلاَّ لِأَجْلِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ، وَقَدْ اَذِنَ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکُمْ، فَهَلْ تَاْذَنُ لی یا رَسُولَ اللَّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیْکَ السَّلامُ یا اَمینَ وَحْیِ اللَّهِ، اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَکَ، فَدَخَلَ جِبْرآئیلُ مَعَنا تَحْتَ الْکِسآءِ، فَقالَ لِأَبی اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحی اِلَیْکُمْ یَقُولُ: اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً، فَقالَ عَلِیٌّ لِأَبی یا رَسُولَ اللَّهِ، اَخْبِرْنی ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْکِسآءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اللَّهِ؟ فَقالَ النَّبِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شَیعَتِنا وَمُحِبّینا، اِلاَّ وَنَزَلَتْ عَلَیْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِکَةُ، وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یَتَفَرَّقُوا، فَقالَ عَلِیٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شیعَتُنا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ، فَقالَ النَّبِیُّ ثانِیاً یا عَلِیُّ وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیّاً، ما ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا، وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ، فَقالَ عَلِیٌّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا، وَکَذلِکَ شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِی الدُّنْیا وَالْأخِرَةِ، وَرَبِّ الْکَعْبَةِ.
ترجمه برگرفته شده از کتاب مفاتیح الجنان:
به سندی صحیح از جابر بن عبداللّه انصاری روایت شده از فاطمه زهرا سلام اللّه علیها دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله، جابر گوید شنیدم از فاطمه زهرا که فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در بعضی از روزها و فرمود: سلام بر تو ای فاطمه در پاسخش گفتم: بر تو باد سلام فرمود: من در بدنم سستی و ضعفی درک می کنم، گفتم: پناه می دهم تو را به خدا ای پدرجان از سستی و ضعف فرمود: ای فاطمه بیاور برایم کساء یمانی را و مرا بدان بپوشان من کساء یمانی را برایش آوردم و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو می نگریستم و در آن حال چهره اش می درخشید همانند ماه شب چهارده پس ساعتی نگذشت که دیدم فرزندم حسن وارد شد وگفت سلام بر تو ای مادر گفتم: بر تو باد سلام ای نور دیده ام و میوه دلم گفت: مادرجان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا است گفتم: آری همانا جد تو در زیر کساء است پس حسن بطرف کساء رفت و گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار ای رسول خدا آیا به من اذن می دهی که وارد شوم با تو در زیر کساء؟ فرمود: بر تو باد سلام ای فرزندم و ای صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزیر کساء رفت ساعتی نگذشت که فرزندم حسین وارد شد و گفت: سلام بر تو ای مادرگفتم: بر تو باد سلام ای فرزند من و ای نور دیده ام و میوه دلم فرمود: مادر جان من در نزد تو بوی خوشی استشمام می کنم گویا بوی جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله است گفتم آری همانا جد تو و برادرت در زیر کساء هستند حسین نزدیک کساء رفته گفت: سلام بر تو ای جد بزرگوار، سلام بر تو ای کسی که خدا او را برگزید آیا به من اذن می دهی که داخل شوم با شما در زیر کساء فرمود: و بر تو باد سلام ای فرزندم و ای شفاعت کننده امتم به تو اذن دادم پس او نیز با آن دو در زیر کساء وارد شد در این هنگام ابوالحسن علی بن ابیطالب وارد شد و فرمود سلام بر تو ای دختر رسول خدا گفتم: و بر تو باد سلام ای اباالحسن و ای امیر مؤمنان فرمود: ای فاطمه من بوی خوشی نزد تو استشمام می کنم گویا بوی برادرم و پسر عمویم رسول خدا است؟ گفتم: آری این او است که با دو فرزندت در زیر کساء هستند پس علی نیز بطرف کساء رفت و گفت سلام بر تو ای رسول خدا آیا اذن می دهی که من نیز با شما در زیر کساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو باد سلام ای برادر من و ای وصی و خلیفه و پرچمدار من به تو اذن دادم پس علی نیز وارد در زیر کساء شد، در این هنگام من نیز بطرف کساء رفتم و عرض کردم سلام بر تو ای پدرجان ای رسول خدا آیا به من هم اذن می دهی که با شما در زیر کساء باشم؟ فرمود: و بر تو باد سلام ای دخترم و ای پاره تنم به تو هم اذن دادم، پس من نیز به زیر کساء رفتم، و چون همگی در زیر کساء جمع شدیم پدرم رسول خدا دو طرف کساء را گرفت و با دست راست بسوی آسمان اشاره کرد و فرمود: خدایا اینانند خاندان من و خواص ونزدیکانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است می آزارد مرا هرچه ایشان را بیازارد وبه اندوه می اندازد مراهرچه ایشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر که با ایشان بجنگد و در صلحم با هر که با ایشان درصلح است ودشمنم باهرکس که با ایشان دشمنی کند و دوستم با هر کس که ایشان را دوست دارد اینان از منند و من از ایشانم پس بفرست درودهای خود و برکتهایت و مهرت و آمرزشت و خوشنودیت را بر من و بر ایشان و دور کن از ایشان پلیدی را و پاکیزه شان کن بخوبی پس خدای عزوجل فرمود: ای فرشتگان من و ای ساکنان آسمانهایم براستی که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر بخاطر دوستی این پنج تن اینان که در زیر کسایند پس جبرئیل امین عرض کرد: پروردگارا کیانند در زیر کساء؟ خدای عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و کان رسالتند:آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئیل عرض کرد: پروردگارا آیا به من هم اذن می دهی که به زمین فرود آیم تا ششمین آنها باشم خدا فرمود: آری به تو اذن دادم پس جبرئیل امین به زمین آمد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، (پروردگار) علیّ اعلی سلامت می رساند و تو را به تحیت و اکرام مخصوص داشته و می فرماید:به عزت و جلالم سوگند که من نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر برای خاطر شما و محبت و دوستی شما و به من نیز اذن داده است که با شما در زیر کساء باشم پس آیا تو هم ای رسول خدا اذنم می دهی؟ رسول خدا(ص) فرمود و بر تو باد سلام ای امین وحی خدا آری به تو هم اذن دادم پس جبرئیل با ما وارد در زیر کساء شد و به پدرم گفت: همانا خداوند بسوی شما وحی کرده و می فرماید: «حقیقت این است که خدا می خواهد پلیدی (و ناپاکی) را از شما خاندان ببرد و پاکیزه کند شما را پاکیزگی کامل» علی 7 به پدرم گفت: ای رسول خدا به من بگو این جلوس (و نشستن) ما در زیر کساء چه فضیلتی (و چه شرافتی) نزد خدا دارد؟ پیغمبر(ص) فرمود: سوگند بدان خدائی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق) برگزید که ذکر نشود این خبر (و سرگذشت) ما در انجمن و محفلی از محافل مردم زمین که در آن گروهی از شیعیان و دوستان ما باشند جز آنکه نازل شود بر ایشان رحمت (حق) و فرا گیرند ایشان را فرشتگان و برای آنها آمرزش خواهند تا آنگاه که از دور هم پراکنده شوند، علی (که این فضیلت را شنید) فرمود: با این ترتیب به خدا سوگند ما رستگار شدیم و سوگند به پروردگار کعبه که شیعیان ما نیز رستگار شدند، دوباره پیغمبر فرمود: ای علی سوگند بدانکه مرا بحق به نبوت برانگیخت و به رسالت و نجات دادن (خلق) برگزید ذکر نشود این خبر (و سرگذشت) ما درانجمن ومحفلی از محافل مردم زمین که در آن گروهی از شیعیان و دوستان ما باشند و در میان آنها اندوهناکی باشد جز آنکه خدا اندوهش را برطرف کند و نه غمناکی جز آنکه خدا غمش را بگشاید و نه حاجتخواهی باشد جز آنکه خدا حاجتش را برآورد، علی گفت: بدین ترتیب به خدا سوگند ما کامیاب و سعادتمند شدیم و هم چنین شیعیان ما کامیاب و سعادتمند شدند در دنیا و آخرت به پروردگار کعبه سوگند.
همچنین در سایت حوزه نت امده است :
حدیث کساء از احادیث مشهور بین خاصه و عامه که در کتب فریقین به طرق و اسانید مختلف بیان شده است و مبدأ اصطلاحاتی همچون اصحاب کساء، آل عباء پنج تن آل عبا و... گردیده است. اصل حدیث به مقدار مسلم و مورد اتفاق در تمامی آثار شیعه و سنی چنین است که روزی پیامبر اکرم و حضرت امیر و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السلام در منزل حضرت فاطمه یا ام سلمه گرد هم آمدند، پیامبر بالاپوشی بر سر خود و آن چهار تن دیگر افکند، و در آن حال چنین دعا کرد: «خدایا اینان اهل بیت و ویژگان منند، پس هر پلیدی را از ایشان بزدای و آنان را (از هر عیب و گناه) پاک و مطهر بدار» پس از آن جبرئیل فرود آمد، و آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (احزاب، 33) را فرود آورد. قسمت هایی از متون این حدیث شریف که در کتب معتبره و صحاح و تفاسیر عامه روایت شده، در مقاله اهل بیت دائرة المعارف تشیع (2/605 607) بیان شده است،
بین شیعه امامیه متن خاصی از حدیث کساء به روایت از حضرت زهرا (ع) منقول است که در مجالس و محافل به قصد تبرک و توسل برای قضای حاجات و رفع مشکلات و شفای بیماران و دفع ناملایمات خوانده می شود و آثار شگفتی از آن به تجربه رسیده است، خلاصه آن متن بدین ترتیب است که: «رسول اکرم به دیدار دخترش فاطمه (س) آمد، بالاپوشی خواست و به روی خود افکند، امام حسن و امام حسین و امیرمؤمنان علیهم السلام یکی پس از دیگری از در وارد شده، عطر مخصوص رسول خدای را استشمام نموده، به سویش دویده، رخصت طلبیده، در زیر آن بالاپوش قرار گرفتند، آن گاه حضرت فاطمه نیز به آن جمع پیوست، و پیامبر برای آنان دعا کرد، پیک وحی فرود آمد، و آیه تطهیر را آورد، و از سوی خداوند تأکید نمود که خداوند جهان و هر چه در آن است را به طفیل وجود این خمسه طیبه آفریده است» .
گروهی از دانشمندان شیعه رساله های مستقلی درباره اسناد حدیث کساء و اثبات اعتبار آن پرداخته اند که از جمله آنهاست: 1) سند حدیث کساء، از آیة الله مرعشی نجفی، چاپ 1356 ق؛ 2) آیة التطهیر فی الخمسة اهل الکساء، از محیی الدین موسوی غریفی، چاپ 1377 ق؛ 3) حدیث الکساء عند اهل السنة، از سید مرتضی عسکری، چاپ اول 1395 ق، و چاپ دوم با افزودن منابع شیعی، 1402 ق؛ 4) سند حدیث شریف کساء، از علی اکبر مهدی پور، چاپ 1410 ق. همچنین شرحهایی بر متن معروف حدیث کساء نوشته شده که از آن جمله است: 1) التحفة الکسائیة، از شیخ بافقی یزدی (م 1310 ق) ؛ 2) کشف الغطاء عن حدیث الکساء، از شیخ علی آل عبدالغفار کشمیری (م 1345 ق) . و نیز دهها تن از شعرای نامدار عرب و فارس و ترک و لر و اردو، حدیث کساء را به نظم درآورده اند.
منابع: سند حدیث شریف کساء، اکثر صفحات، مجله الهادی، سال پنجم شماره چهارم؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة، 1/214؛ مسند، احمد بن حنبل، 2/ .292
مشروح مصاحبه را دراینجابخوانید .
سند حدیث کساء
در باب اسناد و روایان حدیث کساء منقول از ام سلمه- رضى اللَّه عنها- در ضمن نقل روایات آنها سخن رفته است، اما روایتى که این متن را از حضرت زهرا علیهماالسلام نقل مى کند یک روایت بیش نیست و سند آن از مرحوم علامه ى متتبع سید هاشم بحرانى رحمه اللَّه متصلا به شیخ کلینى رحمه اللَّه مى رسد، بدین شرح:
سید هاشم بحرانى از سید ما جد بحرانى، از حسن بن زین الدین شهید ثانى، از مقدس اردبیلى، از على بن عبدالعالى کرکى، از على بن هلال جزایرى، از احمد بن فهد حلى، از على بن خازن حائرى، از على بن محمد مکى شهید اول، از پدرش شهید اول، از فخر المحققین فرزند علامه ى حلى، از پدرش علامه ى حلى، از محقق
حلّى، از ابن نما حلّى، از ابن ادریس حلّى، از ابن حمزه ى طوسى صاحب کتاب ثاقب المناقب، از ابن شهرآشوب، از طبرسى صاحب کتاب احتجاج، از حسن بن محمد فرزند شیخ طوسى، از پدرش شیخ طوسى، از شیخ مفید، از ابن قولویه قمى، از شیخ کلینى، از على بن ابراهیم، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، از قاسم بن یحیى جلاء کوفى، از ابوبصیر، از ابان بن تغلب، از جابر بن یزید جعفى، از جابر بن عبداللَّه انصارى، از حضرت فاطمه ى زهرا علیهماالسلام. [ فاطمةالزهراء بهجة قلب المصطفى : 293-292 به نقل از ملحقات احقاق الحق 2: 554 و آن به نقل از عوامل العلوم، علامه شیخ عبداللَّه بحرانى (11: 642-638).]
چنانکه ملاحظه مى شود در سند این حدیث قاسم بن یحیى جلاء کوفى است که نامى از وى در کتب رجالى دیده نمى شود و بدین جهت مجهول است. از طرف دیگر این خبر، خبر واحد است و با روایات فراوان دیگر نیز در ذکر محل حادثه معارض است.
علامه ى معاصر حاج سید مرتضى عسکرى-دام اللَّه ظله- مى فرماید: این روایت واحده با روایات گذشته از نظر سند و متن برابرى نمى کند. [ حدیث الکساء فى کتب مدرسة الخلفاء و مدرسة اهل البیت علیهم السلام بخش دوم، ص 15.]
آنچه اشکال را برطرف مى سازد و ما را در نقل حدیث مجاز مى نماید آن است که:
الف- گرچه قاسم بن یحیى جلاء کوفى مجهول است ولى سند روایت صحیح است: زیرا از کلینى تا ابن ابى نصر بزنطى صحیح است، و ابن ابى نصر از اصحاب اجماع است که طائفه ى امامیه احادیث منقول آنها را صحیح مى دانند على رغم آنکه راویان واسطه ى میان آنان و امام را نشناسند، زیرا اصحاب اجماع قطعا از غیر مویق نقل نمى کنند، حتى مراسیل اصحاب اجماع در حکم مسانید است، یعنى اگر اصحاب اجماع نامى هم از راویان واسطه نبرند سخن خودشان سند است و احادیثشان پذیرفته است.
ناگفته نماند که سید شهاب الدین حسینى تبریزى که از معاصران مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى و ساکن قم بوده است جزوه اى به زبان فارسى در بیان سند حدیث کساء نوشته که در سال 1356 ق چاپ شده است. [ الذریعة 2: 378.]
ب- این متن را غیر از صاحب عوالم برخى از علماى شیعه نقل نموده و بر آن تکیه کرده اند مانند: 1) حسن بن محمد دیلمى (قرن هشتم) مولف کتاب ارشاد القلوب در کتاب غرر الاخبار و درر الآثار فى مناقب الاخیار.
2) فخرالدین طریحى (م 1078 ق) صاحب کتاب مجمع البحرین در کتاب المنتخب ص 186. 3) شیخ على بن نقى احسائى در کتاب نهج المحجة فى فضائل الائمة. [ به نقل شیخ آقا بزرگ تهرانى در الذریعة 24: 424.]
4) محمد جواد رازى مازندانى در کتاب نور الآفاق.
البته روشن است که نقل این بزرگان بر طریق روایت نمى افزاید و آن را از خبر واحد بودن بیرون نمى کند ولى مى توان گفت که عمل آنها موجب جبران ضعف سند و وحدت آن است با آنکه گفتیم سند ضعیف نیست بلکه صحیح است.
ج- اصل اختلاف مضمون این خبر با روایات گذشته تنها در محل حادثه است و برخى از فقرات اضافه که جنبه ى تکمیلى دارد نه تعارضى؛ ولى در اصل پیام حدیث که نزول آیه ى تطهیر در شأن خمسه ى طیبه است با سایر روایات اتفاق دارد، و همین کافى است.
د- از اینها گذشته، چنانکه گفتیم حدیث کساء دعا نیست که بخواهیم روى یکایک الفاظ آن تکیه کنیم، بلکه منظور از خواندن حدیث کساء در جمع دوستان و شیعیان اهل بیت، بازگو کردن آن و بیان نزول آیه ى تطهیر در شان آن بزرگواران و تحقیق در تعیین اشخاص اهل بیت و ذکر فضیلت آنان است، از این رو الزامى نیست که حتما همین متن خوانده و بازگو شود، بلکه به یقین مى توان روایاتى را که از کتب شیعه و اهل سنت درباره ى حدیث کساء در این تحقیق نقل شده براى جمع خواند و نتیجه ى مطلوب را گرفت. زیرا آنچه آثار گذشته را در پى دارد و موجب رضاى حضرت حق و برآورده شدن حاجات و رفع هموم و غموم مى شود ذکر فضائل اهل بیت است به ویژه این فضیلت ؛ نه صرف بازخوانى الفاظ روایتى خاص.
درباره ى این جزوه
در تهیه و جمع آورى روایات حدیث کساء از رساله ى عالم جلیل القدر علامه سید مرتضى عسکرى- دام ظله- در همین زمینه تحت عنوان حدیث کساء فى کتب مدرسة الخلفاء و مدرسة اهل البیت علیهم السلام استفاده شد. این رساله در دو بخش تنظیم گردیده که بخش اول مربوط به روایات اهل سنت و بخش دوم مربوط به روایات شیعه است. بخش اول این رساله توسط دانشمند گرامى جناب حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ عزیز اللَّه عطاردى قوچانى ترجمه شده که ما همان را با ویرایش کامل آوردیم و برخى از پاورقیها را که مربوط به ایشان بود با ذکر (عطاردى) مشخص نمودیم. بخش دوم را که مربوط به احادیث شیعه بود نیز ترجمه کردیم و کیفیت آن را در آغاز همان بخش بیان داشته ایم.
باید دانست که روایات در باب حدیث کساء منحصر به این چند روایت نیست، مرحوم سید هاشم بحرانى در کتاب غایة المرام مجموعاً 75 روایت آورده که 41 روایت آن از اهل سنت و 34 روایت آن از شیعه است و همه را با ذکر سند و نام کتابهاى فریقین نقل نموده است.
روایات مورد تحیق در رساله مذکور همگى حاکى از این است که آیه تطهیر در خانه ام سلمه نازل شده است. ولى طبق شرحى که ارائه گردید، متن روایتى را که بیان مى دارد نزول آیه در خانه ى حضرت زهرا علیهماالسلام بوده و خواندن آن در مجالس مرسوم است، با ترجمه ى آن آورده ایم.
در خاتمه دست تضرع به پیشگاه حضرت حق برمى داریم وعاجزانه التماس مى کنیم که همه ى بانیان تهیه ى این جزوه و تمامى کسانى را که از آن بهره مى برند در زمره ى دوستان مخلص و شیعیان پاک خاندان رسالت درآورد و اندوهها، گرفتاریها و مشکلات فردى و اجتماعى این طایفه را خصوصا و مشکلات همه مسلمانان جهان را عموما به برکت حقانیت اهل بیت علیهماالسلام برطرف سازد و پرچم برافراشته و پرافتخار تشیع را با تعجیل در فرج بازمانده ى این خاندان عصمت و طهارت حضرت بقیة اللَّه الاعظم- ارواحنا له الفداء- بر بسیط عالم به اهتزاز درآورد. آمین.
حسین استاد ولى
ایام فاطمیه 31/ 6/ 1376-1418
حدیث کساء در کتابهاى اهل سنت
مشاهده ى رحمت و اظهار نیاز
عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب [ عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب ذوالجناحَیْن، مادرش اسماء خثعمیه دختر عمیس بود. وى در حبشه متولد شد و نبى اکرم را درک کرد، و بعد از سال 80 درگذشت. شرح حال او در اُسد الغابة 3: 33 آمده است.] گوید : هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مشاهده فرمود رحمت خدا در حال نزول است فرمود: نزد من فرا خوانید! صفیه گفت: یا رسول الله چه کسی را نزد شما فراخوانیم؟ فرمود: اهل بیتم : علی ، فاطمه، حسن و حسین را . آنان را نزد حضرت حاضر کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عبای خود را روی آنها افکند و بعد دست خود را بالا برد و عرضه داشت: «بار خدایا ، اینان آل (خاندان) منند، پس بر محمد و آل او درود فرست».
در این هنگام خداوند متعال آیه ى اِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً [ احزاب.] را نازل فرمود. [ مستدرک حاکم 148-3: 147.]
نوع کساء
الف- عایشه [ عایشه دختر ابوبکر نخستین خلیفه است که حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجده ماه پس از هجرت به مدینه با وى ازدواج کرد. عایشه در سال 57 یا 58 و یا 59 درگذشت و ابوهریره بر او نماز گزارد و در بقیع دفن شد. کتاب احادیث عایشه.] گوید:
حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم یک روز صبح در حالى که عبایى موى سیاه و نقش دار [ در روایت لفظ مرحَّل آمده یعنى نقش جهاز شتران بر آن بافته شده بود. و در برخى روایات مرجَّل آمده یعنى نقش دیگ غذا بر آن بافته شده بود و میبدى آن را «غبایى پشمین سیاه رنگ و ندوخته» معنى کرده است. و شاید معناى آن عباى بافته شده از موى سیاه باشد. (م).] بر دوش داشت، از منزل بیرون آمد [ شاید مقصود عایشه آن است که پیامبر با این عبا از منزل او بیرون آمده و به منزل ام سلمه تشریف برده اند. (عطاردى).] در این هنگام حسن بن على نزد آن جناب آمد و نبى اکرم او را زیر عباى خود جاى داد، بعد از آن حسین آمد و با او زیر عبا رفت، فاطمه آمد و او را هم زیر عبا درآورد، و بعد از همه على آمد و او ر ا نیز در زیر عبا جاى داد، سپس این آیه ى شریفه را قرائت فرمود: اِنَّما یُریدُ اللَّهُ... [ صحیح مسلم 7: 130، مستدرک حاکم 3: 147، سنن بیهقى 2: 149، تفسیر طبرى 22: 5، تفسیر ابن کثیر 3: 485، جامع الاصول 10: 101 و 102، تیسیر الوصول 3: 297، درّ المنثور 5: 198 و 199.]
ب- امّ سلمه [ امّ سلمه هند دختر ابى امیه قرشى مخزومى است که پس از درگذشت شوهر اولش ابوسلمة بن عبدالاسد به افتخار همسرى حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم نائل شد. شوهرش ابوسلمه در اثر جراحتى که در جنگ احد به او رسید درگذشت. ام سلمه بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در سال 60 درگذشت. حالات امّ سلمه در اسد الغابة و تقریب التهذیب آمده است.] گوید:
هنگامى که آیه ى اِنَّما یُریدُ اللَّهُ... نازل شد رسول خدا صلى اللَّه و علیه و آله و سلم على، فاطمه، حسن و حسین را نزد خود خواست و کساء (یا عبا)ى خیبرى خود را بر سر آنها کشید... [ تفسیر طبرى 22: 6، تفسیر ابن کثیر 3: 485.]
کیفیّت جلوس اهل بیت در زیر کساء
الف- عمر بن ابى سلمه
[ عمر بن ابى سلمه ى قرشى مخزومى، ربیب حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم و فرزند امّ سلمه است که در حبشه متولد شد. وى در جنگ صفین در رکاب على علیه السلام بود و از طرف آن حضرت در بحرین و فارس حکومت مى کرد و در سال 83 در مدینه درگذشت. شرح حالش در اسدالغابة 4: 79 آمده است.] گوید:
آیه ى اِنَّما یُریدُ اللَّهُ... در خانه امّ سلمه بر حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرود آمد، بعد از نزول آیه پیغمبر اکرم حسن و حسین و فاطمه نزد خود طلبید و آنها را در مقابل خود نشانید، و بعد على را هم نزد خود فراخواند و او را پشت سرش نشانید، و سپس عبا را بر سر خود و آنها کشید و عرضه داشت: «اینان اهل بیت من هستند (خداوندا) پلیدى را از آنان دور کن و آنها را پاک و منزه قرار ده». [ صحیح ترمذى 12: 85، تفسیر طبرى 22: 7، تفسیر ابن کثیر 3: 485، مشکل الآثار 1: 335، جامع الاصول 10: 101، تاریخ ابن عساکر 1: 16 ب.] و در روایت ابن عساکر پس از این جمله آمده: ام سلمه، گفت: مرا نیز با آنان قرار ده. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرمود: مقام تو محفوظ است، و تو به راه خیر هستى.
ب- واثلة بن اَسْقع
[ و اثلة بن اسقع بن کعب لیثى، قبل از جنگ تبوک مسلمان شد. گفته اند مدت سه سال خدمت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم را مى کرد و بعد از سال 80 در دمشق و یا بیت المقدس درگذشت. شرح حالش در اسدالغابة 5: 77 آمده است.] و ام سلن و اثلة و امّ سلمه روایت کرده اند که: حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم على و فاطمه را در مقابل خود نشانید و حسن و حسین را روى زانوها و یا در درامن خود نشاند. [ مستدرک الصحیحین 2: 416 و 6: 147، مجمع الزوائد 9: 167، مشکل الآثار 1: 335، ابن عساکر 5: 1: 16 ب از واثله، و تفسیر طبرى 22: 6، تفسیر ابن کثیر 3: 483 و در المنثور 5: 198 از ام سلمه و نیز سنن بیقهى 2: 152، مسند احمد 4: 170.]
{نقل از سایت تبیان}
موضوع: اراده خدا و اختیار انسان
پژوهشگر: یونس امیرزاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
مساله «سرنوشت» و مساله قضا و قدر از جمله مسائل علمی و فلسفی است که قرنها فکر و توجه اندیشمندان بزرگ اسلامی را به خود جلب نموده و در طول تاریخ از طرف دانشمندان «عقاید و مذاهب و فلاسفه بزرگ پیرامون آن کتابها و رساله هایی نوشته شده است.
اینکه آیا انسان در افعال خود مجبور است یا اینکه در افعالش اختیار کامل دارد و به اصطلاح آموزش به او تفویض شده است یا اینکه فرض سومی در کار است؟ آیا قضا و قدر الهی بر تمام امور عالم حکمفرماست یا اینکه مسئله قضا و قدر در مورد افعال انسانی استثناء می پذیرد؟ و آیا اعتقاد به قضا و قدر در مورد افعال انسانی به جبریگری منتهی می شود یا اینکه هم می توان به قضا و قدر الهی معتقد شد و هم اختیار انسانی را محفوظ داشت؟
اینها و مسائلی از این قبیل می تواند برای هر انسانی مطرح شود و موجب تشویش فکر و اندیشه او گردد. مسأله جبر و اختیار برخلاف بسیاری از مسائل فلسفی که صرفاً مسائل نظری می باشد و در زندگی علمی و اجتماعی انسان مستقیماً تأثیری ندارد به زندگی اجتماعی انسان نیز مربوط می شود. حل صحیح این مسأله می تواند روح امید را در انسان بدمد و انسان را برعمل خویش مسلط سازد و او را به آینده امیدوار کند، تقدیر الهی را بر همه امور حاضر و ناظر بیند و در عین حال وعد و وعید الهی را دارای معنی و مفهوم داند.
اما حل غلط این مسأله می تواند آثار سوئی برجای گذارد یا روح امید را از انسان بگیرد و او را همچون پر کاهی کند که در مقابل طوفانها از این سو به آن سو در حرکت است. و او را در مقابل رویدادهای اجتماعی رام کند بطوری که هر وضعیتی برایش فراهم شود را مستند به تقدیر الهی بداند یا خود را مستقل در تأثیر بداند و آنچه را برای خود فراهم می کند بی ارتباط به خداوند تلقی کند و تقدیر الهی را انکار نماید.
اهمیت مساله جبر و اختیار انسان از زمانی آشکار می شود که بدانیم که تمامی علومی که در رابطه با انسان بحث می کنند مانند روانشناسی- تاریخ- جامعه شناسی- حقوق- اخلاق و سیاست بدون اعتقاد به اختیار انسان معنی پیدا نمی کند. زیرا اگر انسان را صاحب اختیار تصور نکنیم چگونه می توان او را عامل تغییر مسائل روانی و سرنوشت خود معرفی نماییم؟ و چگونه می توان او را تعیین کننده اجتماع معرفی کرد و ..
مسأله جبر و اختیاز از آن جهت که در ارتباط با ضرورت و لاضرورت افعال آدمی در نظام کلی موجودات مطرح می شود به فلسفه مربوط می شود و از جهتی که افعال آدمی از موجودات نظام هستی است وشمول اراده الهی همه امور عالم را می گیرد به علم کلام مربوط می شود این مساله درباره قدرت الهی هم مطرح می شود آیا افعال آدمی تحت قدرت الهی واقع می شود؟ در مساله علم حق هم این مسأله مطرح است که آیا علم ازلی الهی با اختیار آدمی منافات ندارد؟ این مسائل در علم کلام و قسمت الهیات فلسفه مطرح میشود.
از جهتی به علم فقه و حقوق مطرح است زیرا اگر قائل به مجبور بودن انسان باشیم تکلیف و مسئولت و وعد و وعید و تشریع و قانون گذاری منتفی می شود.
و از جهتی به کفیت صدور افعال از انسان و طرز انجام یافتن مقدمات ذهنی و نفسانی افعال و حرکات انسانی است مربوط به علم روانشناسی است و از جهتی با علم جامعه شناسی زیرا از جمله مسائلی که در این علم مطرح است این است که آیا انسان تابع پایگاه طبقاتی خود است و از خود هیچ گونه اختیاری ندارد و یا بالعکس و از جهتی به علم اخلاق مربوط است. در اخلاق این مساله مطرح است که آیا سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی قابل تغییر است یا اینکه سرشت آدمی قابل تغییر نیست.
همانطور که ملاحظه کردیم دیدیم که مسأله جبر و اختیار آدمی از زوایای مختلف می تواند مورد مطالعه واقع شود ولی توجه من در این تحقیق بیشتر به جنبه فلسفی و کلامی این مسأله است.
تاریخچه بحث جبر و اختیار
بحث جبر و اختیار از نخستین روزی که بشر قدرت فکر کردن داشته در میان آنان مطرح بوده است به طوری که ابتدایی برای آن نمی توان ذکر نمود. در بونان قدیم که مهد علم و تمدن بوده است اندیشمندان قبل از سقراط به آن فکر می کرده اند به طوری که اندیشه های باقی مانده از آنان گرایش آنان را به یکی از این دو مسأله نشان می دهد. مثلاً ذیمقراطیس به بحث و اتفاق کامل نبود و همه امور را علت و معلول یکدیگر می دانست و وقوع آن را ضروری و جبری می دانست.
سقراط می گوید: اراده آزاد نیست یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت نیکی و خیر را انتخاب کند.
بعضی سابقه بحث را زمان رسول اکرم و غزوه احد می دانند و معتقدند که برای نخستین بار منافقان این موضوع را مطرح کردند اما طرح این مساله در زمان رسول اکرم را نمی توان نقطه اختلافات کلامی در میان مسلمین دانست چرا که پدیده ای گذرا بوده است و بزودی فراموش شده است و کسی دنبال این بحث را نگرفته است.
عموم مورخین بحث پیرامون جبر و تفویض را به اوائل نیمه دوم قرن اول هجری مقارن با به حکومت رسیدن خاندان اموی و روی کار آمدن معاویه می دانند.
طبق نقل مورخین ملل و نحل اولین قائلین به جبر طایفه جهمیه اصحاب جهم بن صفوان می باشد وی شاگرد جعدبن درهم بوده است که از جبریه خالص می باشد. وی می گوید همانا باری تعالی خالق اعمال بندگان خواه خیر و خواه شر می باشد و عبد کاسب آنهاست.
غالب مورخین نقل می کنند که نخستین کسی که در میان مسلمین از اختیار آزادی و قدر سخن گفتند معبد جهنی است و غیلان و مشقی این عقیده را از او گرفت و تبلیغ کرد. آنها از فرقه «قدریه» نام می برند که یکی از فرقه های مرحبه می باشند که در نیمه دوم قرن اول هجری خصوصاً در سرزمین شام ضد اختیار و آزادی دفاع می کردند. پیشوای قدریه شام غیلان دمشقی بود که به غیلانیه معروفند.
پیدایش معتزله و طرفداری آنان از اختیار
اکثر مورخین موسس معتزله را و اصل بن عطا می دانند . این گروه در آغاز قرن دوم هجری در بصره ظهور کردند. این مکتب که توسط واصل بن عطا پایه گذاری شد بزرگترین مکتبی است که در اسلام ضد اختیار و آزادی انسان در افعال دفاع می کند. معتزله اگرچه دارای فرقه های متفاوت هستند در بعضی با هم اختلاف دارند اما تقریباً همگی در مسئله خلق اعمال متفق القولند.
پیدایش مکتب اشعری و ترویج جبریگری
یکی از شاگردان ابوعلی جبایی که از بزرگان و متأخران معتزله بود ابوالحسن اشعری نام داشت وی تا چهل سالگی در محضر استاد خود به آموختن اصول و روش استدلال معتزله پرداخت ولی سرانجام بر سر مسأله ای با استاد خود مخالفت کرد و از او جدا گشت و مذهب معتزلی را تحرک کرد وی مکتب اصغری را تأسیس نمود و در ترویج آن کوشید و با عقاید مخالفت کرد. نظر وی در مورد افعال انسان این است که خداوند خالق افعال انسانی است و انسان کسب کننده آنهاست.
فرقه های اشاعره و معتزله هر دو از میان اهل سنت برخاستند که در طول سالیان دراز با همدیگر زد و خورد داشته اند، گاهی اشاعره بر معتزله و گاهی معتزله بر اشاعره پیروز می شدند.
علاوه بر دو فرقه فوق الذکر فرقه امامیه و شیعیان هستند که در مسئله خلق اعمال قائل به امر بین الامرین می باشند شیعیان بر طبق تعلیمات ائمه اطهار خصوصاً امام صادق(ع) که از ایشان سوال می نمودند فرمودند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین به عقیده ایشان هم معتزله و هم اشاعره در مسئله خلق اعمال راه افراط و تفریط پیموده اند.
متن اصلی
اختیار طلب چیزی است که خیر باشد و انجام دادن آن است و گاهی طلب چیزی است که انسان آن را خیر ببیند اگرچه در اصل خیر نباشد و مختار در عرف متکلمین به کسی گفته می شود که کارش را از روی اکراه انجام ندهد. در فرهنگ فلسفی می خوانیم: اختیار عبارتست از این که چیزی را بر چیزی برتری نهیم و اولی را نسبت به دومی ویژگی دهیم و مقدم بر آن قرار دهیم اختیار أخص از اراده است.
مطابق آنچه از معنی اختیار برمی اید مختارکسی است که فعلی را که اراده کرد مطابق خواست خود انجام دهد و اتگر اراده نکرد و نحو است انجام ندهد. اما برای اینکه مفهوم به خوبی روشن شوند و کاملاً از فعل جبر متمایز گردد لازم است نخست اقسام فاعل بیان گردد.
اقسام فاعل
فلاسفه هشت قسم فاعل قائل شده اند. ایشان بیان می کنند که فاعل یا فاعل بالطبع است و آن فاعلی است که هیچ گونه علمی نسبت به فعلش ندارد و آن فعل مقتضای ذات و طبیعتش می باشد مانند یک گیاه که هر روز مطابق طبیعتش رشد و نمو می کند.
یا فاعل بالقسر است و آن فاعلی است که هیچ گونه علمی نسبت به فعل خود ندارد و فعلش ملائم با طبعش نیست بلکه بواسطه یک عمل قسری فاعل از مسیر اصلی خود منحرف شده باشد مانند نفس در مرتبه قوای طبیعی بدن هنگامی که به خاطر مریضی منحرف می شود.
یا فاعل بالحیر است و آن فاعل است که نسبت به فعلش علم دارد و فعلش به اراده او نیست بلکه تحت تسلط فاعل قویتری است مانند غلامی که بدون اجازه مولایش هیچ کاری را انجام ندهد.
یا فاعل بالقصد است و آن فاعل است که دارای علم و اراده است و برای فعلش نیازمند به انگیزه زائد بر ذات است مانند انسان در انجام افعال خود.
یا فاعل بالعنایه است و آن فاعلی است که دارای علم و اراده است و برای فعل نیازمند به انگیزه زائد بر ذات نیست و علمش زائد بر ذاتش می باشد مانند انسانی که واقع است بر شاخه بلندی که به مجرد آن توهم سقوط بر روی زمین سقوط می کند.
یا فاعل «بالرضا» است و آن فاعل است که علم تفصیلی فاعل به فعل عین خود فعل است و قبل از تحقق آن جز علمی اجمالی که عین علم به ذات فاعل است علم تفصیلی ندارد.
یا فاعل «بالتجلی» است که علم تفضیلی به فعل را در مقام ذات خود داراست و آن عین علم اجمالی به ذاتش می باشد که مطابق نظر ملاصدرا فاعلیت حق تعالی از این نوع است.
یا فاعل بالتسخیر است: فاعلی است که در طول فاعل دیگری در انجام کاری موثر است و فاعل بعید بواسطه فاعل قریب فعل را انجام می دهد مانند گوارش غذا که بوسیله قوای بدنی ولی تحت تسخیر نفس صورت می گیرد.
مطابق آنچه گفته شد از اقسام هشتگانه فوق فاعل بالطبع و بالقسر اصولا اختیار و جبر در مورد آنها شأنیت ندارد زیرا به فعل خود علم ندارند. و فاعل بالجبر هم وضعش مشخص است و فاعل بالقصد و بالعنایه و بالرضا و بالتجلی هم دارای اختیار می باشد فاعل بالتسخیر ممکن است مختار و ممکن است مجبور باشد هیچ اشکالی ندارد که فاعل خود فعل اختیاری انجام دهد و فعل اختیارش تحت تسخیر فاعل دیگری باشد نکته ای که لازم است این است که البته اختیار در فاعل های بالا دارای مراتب می باشد. پایین ترین مرتبه اختیار را فاعل بالقصد داراست در حالیکه کاملترین مرتبه اختیار در فاعل بالتجلی نمودار می باشد.
دامنه اختیار انسان
شکی نیست که بسیاری از اعمالی که در جهان صورت می گیرد اصلاً اختیار انسان درباره آنها شأنیت ندارد. اینکه کرات آسمانی تحت مدار مشخص در حرکتند و اینکه گیاهان رشد و نمو می کنند و اینکه خون در رگهای انسان در جریان است ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خون در رگهای ما گردش می کند، قلبمان به طور منظم می زند و دستگاه گوارشمان بطور منظم کار می کند و دهها نمونه از این قبیل هرگز تحت اختیار انسان صورت نمی گیرد. این گونه اعمال جزء ذات و سرشت ماست و ما به آنها مجبوریم حتی انسان در اختیار داشتن اختیار ندارد بلکه اختیار نیز از صفات انسان است و در داشتن اختیار مجبور است بنابراین اختیار داشتن انسان به این معنی نیست که او بر هر کاری قدرت اختیار دارد بلکه دامنه اختیار انسان به قدرت و اراده او بستگی دارد، همانطور که قدرت و اراده انسان محدود است اختیار انسان نیز محدود است. اختیار انسان در موردی است که میان دو فعل مردد باشد و آن افعال نیز تحت تأثیر قدرت و اراده انسان واقع شوند. آنگاه انسان می تواند از میان آن دو فعل یکی را انتخاب کند.
جبریون معتقدند که انسان قادر بر هیچ کاری نیست و به انسان به استطاعت وصف نمی شود و همانا او مجبور در افعالش هست. و هیچ قدرت و اراده ای برایش نیست و خداوند تعالی افعال او را در او برحسب آنچه در سایر جمادات است خلق کرده است. و افعال به طور مجاز به او نسبت داده می شود.
اشاعره بزرگترین مروج جبر هستند و آنها در اعمال انسان هیچ گونه اختیاری را برای انسان قائل نیستند و انسان را در اعمال خود مجبور می دانند.
دلائل اشاعره بر عدم اختیار بنده و رد آنها
شیخ اشعری و اتباعش دلایل و حججی بر عدم قدرت و اختیار بنده و اینکه اعمال بندگان بر صورت مباشر مخلوق خداوند است اقامه کرده اند بعضی از دلایل آنها عقلی و برخی نقلی است که به نهی از آنها همراه با پاسخ به آنها اشاره می شود.
دلایل اول: اگر بنده موجد افعال خودش باشد هر آینه لازم است به تفاصیل افعالش عالم باشد و از آنجا که بنده به تفاصیل افعالش عالم نیست پس بطور قطع بنده موجد افعالش نیست.
جواب: طرفداران اختیار در پاسخ به این شبهه چنین می گویند. همانا ایجاد مستلزم علم نیست و همانا گاهی از فاعل افعالی صادر می شود به مجرد طبع و فاعل هیچ گونه علمی به آن ندارد. پس از نفی علم نفی ایجاد لازم نمی آید.
دلیل دوم: بدون شک بنا بر عمومیت قدرت الهی فعل عبد مقدور الهی است. اگر این فعل مقدور بنده هم باشد به نحوی که تاثیری بر قدرت بنده مترتب باشد لازم می آید اجتماع دو موثر مستقل بر اثر واحد و این محال است.
پاسخ: در جواب این اشکال خواجه نصیرالدین طوسی گفته است: این دلیل در زمانی جاری است که دو قدرت متساوی باشند نه در این مقام که یکی از دو قدرت قوی و دیگری ضعیف هستند در چنین جایی مراد خداوند واقع می شود که بسیار قوی تر است.
دلیل سوم: اگر فعل بنده به قدرت و اختیار خودش باشد هر آینه باید هم قدرت فعل و هم قدرت ترک را داشته باشد. زیرا اگر چنانچه قدرت ترک را نداشته باشد جبر لازم می آید و اختیار باطل است. لکن قدرت برفعل و ترک باطل است زیر رجحان فعل بر ترک یا متوقف بر مرجحی است یا نه. بنابر شق دوم رجحان یکی از دو طرف ممکن بدون مرجح لازم می اید که محال است و بنا بر شق اول اگر مرجح دارد یا آن مرجح از جانب خود بنده است.
نقل کلام می کنیم به صدور آن مرجح که آیا با اختیار خود بنده بوده است یا نه؟ که تسلسل پیش می آید. یا باید به مرجحی منتهی شودکه از جانب بنده نباشد و در آن صورت عدم استقلال بنده پیش می آید و به جبر منتهی می شود.
پاسخ: جوابی که به این اشکال داده می شود این است که هر ممکنی نسبتش به وجود و عدم مساوی است و خروج ممکن از حد استواء متوقف بر این است که علت تامه اش آن را به حد وجوب و طرف مقابل آنرا ممتننع گردند پس وقوع ممکن با وجود علت تامه متوقف بر این نیست که وجود مرجح طرف دیگر هم امکان داشته باشد.
از طرف دیگر صدور فعل اختیاری موقوف به مقدمات و مبادی از قبیل تصور فعل و تصدیق به فائده آن و اشتیاق به تحصیل آن و عزم بر فعل می باشد زمانیکه همه مقدمات فعل اختیاری تحقق یافت فعل واجب الصدور و طرف مقابل ممتنع می شود و مرجح اراده انسان است که فعل را از حد استواء خارج می کند و سخن در این است که این مرجح (اراده) آیا به اختیار بنده است یا نه؟ اگر قائل شویم که این اراده فعل اختیاری است منجر به تسلسل می شویم و به همان تنگنایی که اشاعره دچار شده اند در حالیکه خود این اراده اختیاری نیست و لازم نیست که آن هم اختیاری باشد. زیرا فعل اختیاری آن نیست که مبادی آن هم اختیاری باشد بلکه فعل اختیاری آن است که خود به اختیار بنده باشد.
دلیل چهارم: ثابت شده است که خداوند عالم به جزئیات است. آنچه بوده و آنچه خواهد بود و هر آنچه خداوند بدان علم داشته باشد وقوعش حتمی است و هر آنچه بداند که واقع نخواهد شد وقوعش ممتنع است پس در قدرت انسان چیزی باقی نمی ماند اگر بخواهد انجام دهد و اگر نخواهد ترک کند.
جواب: این از اشکالات مهمی است که اشاعره و طرفداران آنان مستمک خود قرار داده اند و بر اساس این اشکال بوده است که شعری منسوب به خیام بدین قرار است:
من مِی خورم و هرکه چو من اهل بُود مِی خوردن من نزد خدا سهل بُود
مِی خوردن من حق ز ازل می دانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود
خواجه نصیرالدین طوسی در جواب این اشکال به نقض می گوید: همچنانکه افعال مردم را پیش از خلق ایشان می دانست به اعتراف تو، خود افعال خود را پیش از آفرینش آن هم می دانست پس او (خدای) تعالی را هم جبر لازم آید. و هرچه جواب توست در افعال او تعالی ذکره جواب ما است در افعال مردم.
دلایل نقلی
علاوه بر دلائل عقلی جبری ها آیاتی را که افعال مردم را به خداوند نسبت می دهد دلیل بر جبر می دانند بعضی از آیات قرآنی که مورد استدلالات آنان قرار گرفته است بدین قرار است.
1- لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه (انعام-102)
2- والله خلقکم و ما تعلمون (صافات-49)
3- هل من خالق غیرالله یرزقکم من اسماء و الارض (فاطر-3)
4- انه أضحک و ابکی (نجم-43)
5- رب اجعلنی مقیم الصلاه (ابراهیم-40)
اشاعره می گویند از آیات قرآن برمی آید خداوند خالق هر شی است و صحیح نیست که گفته شود خالق بعضی از اشیاء است بلکه در بعضی آیات شامل اعمال بندگان نیز شده است و در بعضی از آیات از اداه حصر استفاده شده است که خلقت منحصراً از آن خداست حتی در آیات گفته شده که این تو نیستی که می خندی و می گریی بلکه خداوند است که می خنداند و می گریاند و مجموع این آیات نظر ما را تایید می کند که انسان در الفعالش قدرت و اختیار ندارد.
جواب: آیاتی که دلالت بر عمومیت خلقت الهی دارند خلقت عام الهی را حتی شامل اعمال بندگان می شوند معارض دارند و قابل تاویل می باشند که مفسرین شیوه تأویلات آنها را در جای خاص خود بیان کرده اند.
اعتقاد به جبر و نفی فاعلیت از غیرخدا مستلزم مفاسد فراوانی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
1- بستن راه اثبات صنع
2- بطلان وعد و وعید و ثواب و عقاب
3- تجویز ظلم بر خداوند تبارک و تعالی
4- جایز شمردن قبایح بر خداوند
5- مردود شمردن عقل و به تبع آن شرع
مکتب جبر را با براهین مختلفی می توان باطل کرد. از جمله براهینی که در ابطال این مکتب می توان اقامه کرد به قرار زیر است:
1- از آنجا که حق تعالی بسیط است و در نهایت بساطت و تمامی صفات و شئون ذاتی او به وجود صرف بسیط برمی گردد بنابراین هیچ گونه تجدد و تصرمی در ذات و صفات حق تعالی قابل تصور نیست که در غیر این صورت بسیط به مرکب و فعلیت صرف به قوه و وجوب بالذات به امکان منقلب می شود از طرف دیگر لازمه بساطت ذات و صفات آن است که هر آنچه از او صادر می شود و صدورشان بلاواسطه باشد آنچنان که اشاعره ادعا می کنند لازمه اش تغیر در ذات حق و به صفات او که عین ذاتش هست راه یابد و این محال است.
2- در فلسفه اثبات شده است که از واجد جزء واحد صادر نمی شود «الواحد لایصدر منه الاالواحد» اگر قائل شویم که پدیده های خلقت بدون واسطه از حق صادر شوند مستلزم صدور کثیر از واحد بسیط من جمیع الجهات است که برخلاف فرض است و باعث ترکیب و تکثر ذات حق می شود.
3- حقیقت وجود ذاتش عین منشأیت آثار است و محال است سلب اثار بکنیم ضد وجودات زیر این امر مستلزم آن است که ذات آن شی را از خودش سلب نماییم بنابراین ممکن نیست سلب آثار بکنیم از وجودات امکانیه و این امر مستلزم این استکه ما سلب آثار از وجود حق کنیم زیرا در جای خود ثابت شده است که وجود مشترک معنوی است.
معتزله و عقایدشان در خلق اعمال
معتزله بر این عقیده اتفاق نظر دارند که عبد قادر و خالق بر افعال خویش چه خوب و چه بد می باشد و استحقاق پاداش و مجازات را در آخرت بر طبق آنچه انجام می دهد دارد و خداوند منزه است که به او شر یا ظلم و فعلی که کفر و معصیت باشد نسبت داده شود زیرا اگر خداوند ظلم را خلق نماید خود ظلم می شود، هم چنانکه اگر عمل را خلق کند عادل می شود. آنها معتقدند که کاری که خدا انجام داد پدید آوردن این جهان با نظام معین است ولی بعد از پیدایش، هیچ کاری با آن ندارد. بنابراین جهان پس از آنکه از طرف ذات باری تعالی خلقت یافت و تأسیس شد به خود واگذاشته و تفویض گردید انسان نیز یکی از موجودات این جهان است به خود واگذاشته و تفویض شده و افعال وی کاملا از دخالت اراده ذات باری آزاد است.
دلایل معتزله بر اینکه انسان خالق افعالش م ی باشد.
1- اگر واجب تعالی خالق افعال انسان باشد امر، نهی، وعد، وعید و استحقاق ثواب و عقاب بی معنی خواهد بود.
2- اگر واجب تعالی خالق افعال انسان باشد لازمه اش این است که او فاعل انواع شرور و کارهای ناپسند مانند کفر و گناه باشد و حال آن که او از هر ناشایستی منزه و مبری است.
پاسخهایی که به شبهات معتزله داده شد بدین قرار است:
1- دلیل نخست آنها نادرست است زیرا ناسازگاری وعد و وعید و کیفر و پاداش در صورتی است که کارهای انسان تنها به حق تعالی نسبت داشته باشد و حال آنکه هرکاری دو نسبت دارد و مربوط به دو فاعل است که در طول هم هستند.
2- دلیل دوم آنها نیز نادرست است زیرا اولا شرور موجود در جهان، اموری هستندکه جنبه خیر بودن آنها بر شر بودنشان غلبه دارد و شرشان اندک است و ترک شر اندک مستلزم این است که ترک خیر بسیار است و ترک خیر بسیار خود مستلزم شر بسیار است پس ترک شر اندک محال است. به تعبیر دیگر وجود شرور اندک در عالم به خاطر خیرات بسیار آنهاست پس مقصود اصلی و اولی آفرینش خیرات است و مقصود ثانوی و تبعی، شرور ثانیاً وجود از جهت وجود بودن، خیر است نه نشر.
شرور به برخی از موجودات محدود ملحق می گردد و آنچه از حق تعالی افاضه می گردد خیر است. ولی از آنجا که موجودات محدود از هم متمایز باشند باید نقص و عدم داشته باشند وگرنه از همدیگر تمایز نخواهند داشت. پس وجود شرور که همان محدودیت های موجودات مقید است امری ضروری است. متعزله دلایل دیگری هم برای ادعای خود بیان کرده اند که از بیان آنها صرف نظر می کنیم.
گرچه طرز تفکر تفویضییها از عقیده جبریها معقولتر، جالبتر و روشن فکرانه تر است اما در عین حال خالی از اشکال نیست و نمی تواند یک مکتب صددرصد درست و مورد قبول باشد.
مهمترین اشکالاتیکه به این طرز تفکر وارد است.
1. مخالفت با توحید افعالی: کسی که معتقد است گردش جهان و کارهائیکه از مردم صادر می شود هیچ گونه ارتباطی با خدا ندارد این نوامیس طبیعی و اراده آدمی است که این پدیده ها را پدید می اورد در برابر خالقیت خدا خالقیت دیگری را پذیرفته و این خدا نوعی شرک و چندگانه پرستی است.
2. بی نیازی از خدا: طبق این عقیده موجودات این جهان تنها در پیدایش خود نیاز به آفریدگار دارند اما در بقا به هیچ وجه نیازمند نیستند و به اصطلاح خداوند علت محدثه این جهان است نه هم علت محدثه و هم علت مبقیه.
3. انکار عمومیت قدرت خدا: کسی که معتقد است خداوند گردش نظام هستی را به دست نوامیس طبیعی و اختیار بشر را بدست خود او سپرده و خود هیچ گونه نقشی در حوادث و پدیده های روزمره جهان و اعمال مردم ندارد طبعاً قدرت الهی را تا مرز طبیعت و اختیار آدمی محدود می کند در صورتیکه عقل و نقل عمومیت قدرت الهی را بطور وضوح آشکار می کنند: اما عقل چون خدا را غیر متناهی و نامحدود می شناسد از این رو نمی تواند بپذیرد که توانایی او محدود باشد و اما از نظر شرع در قرآن مجید پر است آیاتی که توانایی مطلق خداوند تصریح می کند.
فاعل مستقل دانستن انسان در افعال خود بدترین صورت شرک است و از بت پرستی بدتر است چون بت پرستان و ستاره پرستان بت ها و ستاره ها را شفیع خود و واسطه درگاه حق تعالی قرار می دادند نه خالق چیزی ولی کسانی که انسان را فاعل مستقل کارهای خود می دانند در اقع انسان را خالق می پندارند.
هیچکدام از این دو مکتب مشگل گشا نیستند و هیچ یک از جبریها و تفویضیها نتوانستند مشکل جبر و تفویض را حل کنند تنها کاریکه آنها انجام دادند اشکال کردن به مذهب دیگری و نشان دادن نقاط ضعف عقیده طرف مقابل بود. ولی راه سومی هم مطرح شد که راه میانه بود (اتمبر بین الامرین) که نخستین بار از ناحیه امامان بزرگوار ابراز گردیده است.
در این مکتب مسئله خلق اعمال برای همیشه به بهترین وجه حل گردیده است. این مکتب در عین حال که اختیار انسانی را انکار نمی کند و آنرا مورد تایید قرار می دهد مشمول اراده و قدرت الهی را در همه موجودات جهان و از آن جمله افعال انسان ساری و جاری می داند.
در مکتب امر بین الامرین در عین حالیکه توحید افعالی در مورد تمامی موجودات اثبات شده و همه موجودات جهان از آن جمله افعال انسان فعل حق محسوب شده در عین حال عدل الهی و توحید صفاتی را به بهترین نحو ممکن اثبات نموده است و میان اعتقاد به این دو هیچ گونه مغایرتی نمی بیند. در این مکتب در عین حال که قضا و قدر الهی را در مورد همه موجودات مورد تایید قرار می دهد اختیار انسان را از مظاهر قضا و قدر الهی می داند.
امام خمینی(ره) در مورد انتقاد از دو مکتب جبر و تفویض و حقانیت مکتب امر بین الامرین چنین می گوید:
قایل به تفویض ممکن را از حدودش خارج کرده است و به سرحد واجب بالذات رسانده است پس او مشرک است و جبری واجب تعالی را از مقام والایش تا حدود امکان پایین آورده است جبری به حق واجب تعالی ظلم کرده است بلکه به حق ممکنات هم ظلم کرده است و تفویض همانطور و قائل به امر بین الامرین حق هر صاحب حقی را به او داده است.
{ نقل از سایت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری}
این پرسش از اساسىترین پرسشها درباره اختیار انسان است. نخست به مسئله «تقدیر» خدا و نسبت آن با اختیار انسان مىپردازیم. تقدیر داراى دو معنا و دو نوع است:
1. تقدیر علمى؛ یعنى، سنجش و اندازهگیرى یا اندازه شناسى و مقصود این است که او مىداند؛ هر چیزى در هر زمان و هر مکان، به چه صورتى تحقق مىیابد. به بیان دیگر، او به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط پیدایش پدیدهها و در پى آن، رخ دادن آنها علم دارد.
تقدیر علمى خدا، با اختیار انسان منافاتى ندارد؛ چرا که او مىداند مثلاً فلان شخص با اختیار و انتخاب خود، چه افعال و اعمالى را انجام مىدهد. در علم پیشین الهى، فعل انسان با وصف اختیارى بودن، متعلَّق علم خدا قرار مىگیرد و چنین علمى نه تنها منافى اختیار نیست؛ بلکه تأیید کننده آن نیز هست.براى آگاهى بیشتر نگا: سعیدىمهر، محمد، علم پیشین الهى و اختیار انسان.
2. تقدیر عینى؛ یعنى، ایجاد به اندازه، چیزى را به اندازه ایجاد کردن و یا اندازه براى چیزى قرار دادن. تقدیر عینى خداوند، عبارت است از تدبیر مخلوقات به گونهاى که پدیدهها و آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و این طبعاً به حسب قرب و بعد هر پدیدهاى، متفاوت خواهد بود؛ چنان که نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات او تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال تقدیر نوع انسان، این است که از مبدأ زمانى خاص تا سرآمد معینى در کره زمین، زندگى کند و تقدیر هر فردى، این است که در مقطع زمانى محدود واز پدر و مادرى معیّن به وجود آید. همچنین تقدیر روزى و سایر شئون زندگى و افعال اختیارى او، عبارت است از فراهم شدن شرایط خاص، براى هر یک از آنها. در واقع خداوند هر مخلوقى را با حدود و قیود و اندازه، شرایط، خصوصیات و توانهاى مخصوصى به وجود مىآورد.
این تقدیر نیز با اختیار انسان منافات ندارد؛ چرا که اعمال اختیارى ما و مقدمات آن همچون هر پدیده دیگرى، از مجرا و دایره خاص خود تحقق مىیابد و این همان تقدیر عینى خداوند است. به عنوان مثال سخن گفتن انسان - که یک عمل اختیارى است - باید از مجرا یا مجارى خاص خود تحقق یابد. از این رو خداوند با اعطاى ریه، حنجره، تارهاى صوتى، زبان، دندانها، لبها و ... این مجارى را براى تحقّق سخن گفتن مقدر فرموده است. همچنین مقدمات افعال اختیارى را با شرایط خاصى مقدر فرموده است؛ براى مثال او دستگاه گوارش را فراهم کرده و موادى آفریده تا در آن تصرف شود. باید دست و پا باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف کند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن اختیارى، تحقق نمىیافت.
امورى را که خداوند به تقدیر عینى مقدر فرموده است دو گونه است:
2-1. تحقق برخى از امور را بدون دخالت اراده و اختیار انسان اراده کرده است و جاى اِعمال اختیار و توهّم اختیار انسان در آن نیست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختیار، تفکّر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدمات اختیار و موادى که اعمال اختیارى ما روى آن انجام مىگیرد، جبرى است.
به بیان دیگر، اصل اختیار، مقدمات افعال اختیارى و موادى که افعال اختیارى روى آن انجام مىگیرد، همه براساس تقدیر عینى خداوند - که براساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده - جبرى است.
2-2. تحقق برخى از امور را مشروط به اراده آزاد انسان قرار داده است. به عبارت دیگر اراده و تقدیر عینى خداوند، به این تعلّق گرفته است که اگر انسان با استفاده از اختیار خود، خواستار انجام «الف» شود، فعل «الف» تحقّق یابد و اگر خواستار اجراى «ب» شود، عمل «ب» پدید آید. بنابراین براساس تقدیر عینى الهى، اینکه ما چگونه از اختیار خوداستفاده کنیم و آن مقدمات را به کار گیریم و از مواد چه بسازیم، در اختیار ما خواهد بود.
ذکر این نکته نیز بایسته است که تقدیر عینى، در حقیقت به ایجاد علل ناقصه بازگشت مىکند؛ یعنى، مقدماتى که پیدایش یک پدیده بر آنها متوقف است و به نحوى در تعیین حد و اندازه آن شىء لازم است، نه کافى. اما علت تامه شىء، اگر چه مستند به خداوند است، طبق این اصطلاح، «تقدیر» نامیده نمىشود؛ بلکه «قضا» است.
براساس این تحلیل، تقدیر عینى قابل تغییر است؛ چون وقتى مقدمات یک شىء فراهم شود، هنوز باید چند واسطه دیگر تحقّق یابد تا به خود آن پدیده برسد و در این میان، ممکن است موانعى پدید آید و جلوى تحقق آن شىء را بگیرد.
با توجه به این نکته، معناى بسیارى از روایات در باب تغییر تقدیر، روشن مىشود. از این گونه روایات استفاده مىشود که پارهاى از کنشهاى انسان، تقدیرات را تغییر مىدهد. براى مثال صدقه موجب دفع بلاى مقدر مىگردد و یا صله رحم، عمر را طولانى مىکند. در این موارد، تقدیر عینى اوّلى آن بود که براساس شرایط مخصوص، بلایى نازل شود و یا فردى با تصادف یا امراض جسمانى، در سن خاصى فوت کند. اما مانعى مانند صدقه و صله رحم، به عنوان تقدیر ثانوى جلوى تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغییر آن شده است.
چاره دفع بلا نَبْوَد ستم | چاره، احسان باشد و عفو و کرم |
گفت الصَّدْقة مردّ للبلا | داوِ مَرْضاکَ بِصَدْقَة یا فتى |
مثنوى، دفتر 6، بیت 2590 و 2591.
قضاى الهى و اختیار انسان
«قضا» به معناى پایان دادن و کار را یکسره کردن است و مىتوان مرحله نهایى یک کار را نیز قضا نامید. «قضا» نیز دو اصطلاح دارد: «قضاى علمى» و «قضاى عینى». علم به پایان کار و مرحله نهایى یک فعل، «قضاى علمى» است و پایان یافتن، یکسره شدن و تحقق نهایى کار را «قضاى عینى» مىگویند.
1. قضاى علمى خداوند؛ یعنى، علم او به وقوع حتمى پدیدهها. با اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا او علم دارد که پدیده یا فعل و کارى با اختیار انسان حتماً به وقوع خواهد پیوست. به بیان دیگر او مىداند فلان فعل انسان با وصف اختیارى بودن، حتماً به وقوع خواهد پیوست؛ یعنى، او چنان کارى را اراده کرده و با اختیار خود آن را انجام خواهد داد.
2. قضاى عینى خداوند؛ یعنى، انتساب تحقّق عینى پدیدهها به او. مقتضاى قضاى عینى خداوند این است که وجود پدیدهها را از آغاز پیدایش تا دوران شکوفایى و تا پایان عمر؛ بلکه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعید، تحت تدبیر حکیمانه الهى بدانیم و فراهم شدن شرایط پیدایش و رسیدن به مرحله نهایى را مستند به اراده او بشماریم.
قضاى عینى رسیدن هر معلولى به حد ضرورت وجودى، از راه تحقق علت تامهاش است؛ زیرا هیچ مخلوقى استقلال در وجود و آثار وجودى ندارد. در نتیجه ایجاب و ضرورت وجودى همه پدیدهها، مستند به خداى متعال خواهد بود که داراى غنا و استقلال مطلق است.
در واقع، همان گونه که وجود هر پدیدهاى، انتساب به اذن و مشیت تکوینى خدا دارد و بدون اذن او هیچ موجودى پا به عرصه وجود نمىنهد: پیدایش هر چیزى مستند به قضاى عینى الهى است و بدون آن، هیچ موجودى شکل و حدود ویژه خود را نمىیابد و به سرانجام خویش نمىرسد.
مورکى بر کاغذى دید او قلم | گفت با مورى دگر این راز هم |
که عجایب نقشها آن کلک کرد | همچو ریحان و چو سوسن زار و ورد |
گفت آن مور اِصبع است آن پیشهور | وین قلم در فعل فرع است و اثر |
گفت آن مورِ سوم کز بازو است | که اصبع لاغر ز زورش نقش بست |
همچنین مىرفت بالا تا یکى | مهترِ موران فطن بود اندکى |
گفت کز صورت مبینید این هنر | که به خواب و مرگ گردد بىخبر |
صورت آمد چون لباس و چون عصا | جز به عقل و جان نجنبد نقشها |
بىخبر بود او که آن عقل و فؤاد | بىزتقلیب خدا باشد جماد |
همان، 4، ادبیات 3721 - 3728.
قضاى عینى و اختیار انسان
قضاى عینى الهى، با اختیار انسان منافات ندارد. شبهه ناسازگارى قضاى عینى الهى با اختیار انسان، از این تصور غیر صحیح ناشى شده است که ضرورت وجود و تحقّق فعل - موقعى که علت تامهاش موجود باشد - به معناى اضطرار در مقابل اختیار انگاشته شده است. در حالى که این تلقى صحیح نیست؛ چرا که با توجه به چندگونگى استناد معلول واحد به چند علت، مسئله عدم تعارض قضاى عینى الهى، با اختیار انسان حل مىگردد. گفتنى است تأثیر چند علت در پیدایش یک پدیده، به چند صورت قابل تصور است:
1. چند علت با هم و در کنار یکدیگر تأثیر کند؛ مانند اینکه اجتماع آب، بذر، حرارت و ... موجب شکفتن بذر و روییدن گیاه مىشود.
2. هر یک از علتها به طور متناوب مؤثر باشد، به طورى که طول عمر پدیده، بر تعداد آنها تقسیم شود و هر بخشى از آن، معلول یکى از عوامل و عللى باشد که به نوبت، تأثیر خود را مىبخشد؛ چنان که چند موتور، یکى پس از دیگرى روشن شد، و موجب ادامه حرکت هواپیما گردد.
3. تأثیر آنها مترتب بر یکدیگر باشد؛ چنان که در برخورد چند توپ با یکدیگر یا در تصادفات زنجیرهاى ملاحظه مىشود. نمونه دیگر آن، تأثیر اراده انسان در حرکت دست و تأثیر آن در حرکت قلم و تأثیر آن، در پیدایش نوشته است.
4. تأثیر مترتب چند عامل طولى، به گونهاى که وجود هر یک از آنها وابسته به وجود دیگرى باشد؛ مانند وجود انسان و اراده او که وابسته به اراده الهى است.
در همه این صورتها، اجتماع چند علت براى پیدایش معلول واحد لازم است. با توجّه به انواع استناد معلول واحد به چند علت - و به خصوص نوع چهارم - روشن مىشود که استناد افعال اختیارى انسان به خداى متعال، منافاتى با استناد آنها به اراده خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر است و تزاحمى با هم ندارد.
به بیان دیگر، استناد فعل به انسان، در یک سطح و استناد وجود آن به خداى متعال، در سطح بالاترى است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود مادهاى که کارش را روى آن انجام مىدهد و وجود ابزارهایى که کار را به وسیله آنها انجام مىدهد و حتى قدرت اختیار و انتخاب او، همگى مستند به خدا است؛ زیرا انسان از خود هیچ گونه استقلالى ندارد و همه این امور را خداوند به او عطا کرده و قدرت انتخاب و گزینش و اختیار داده است و به او اجازه مىدهد که مطابق اختیار خود عمل کند و اگر او نخواهد که انسان مختار و آزاد باشد؛ انسان قادر بر هیچ عمل اختیارى نخواهد بود. پس تأثیر اراده انسان در مقام جزء آخر از علت تامه در افعال خودش، منافاتى با استناد وجود همه اجزاى علت تامه به خداى متعال ندارد. اینکه در برخى آیات، افعال و احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده مىشود - مانند «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ»؛ و تا خدا پروردگار جهانیان نخواهدنخواهید خواست: تکویر (81)، آیه 29. - براى آن است که ما را به توحید افعالى (یکى از مراحل عالى توحید) واقف گرداند. قرآن مىخواهد انسان را خداشناس بار آورد و آدمى را با این نکته آشنا سازد که کمالش در درک احتیاج خود به خداوند است؛ زیرا انسان سراپا نقص وجودى و فقر محض است.
اى دهنده عقلها! فریادرس | تا نخواهى تو، نخواهد هیچ کس |
هم طلب از توست و هم آن نیکویى | ما کىایم اول تویى، آخر تویى |
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش | ما همه لاشیم با چندین تراش |
مثنوى معنوى، دفتر 6، ابیات 1438 - 1440.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، ج 1، آموزش عقاید، صص 180 - 187؛ همان، معارف قرآن، ج 1، صص 202 - 222؛ مطهرى، مرتضى، انسان و سرنوشت.
نقش امید وامیدواری در زندگی
امید داشتن، مهم ترین انگیزه در زندگی انسان است. اگر انسان از زمان مرگ خویش آگاه بود به کاری دست نمی زد. اگر می دانست چند سال دیگر می میرد، کاری را آغاز نمی کرد و تنها به امور و مسایل روزانه خویش بسنده می کرد. ناآگاهی از زمان مرگ و امید به زندگی است که وی را وامی دارد تا درس بخواند، کاری بزرگ را آغاز کند .
قرآن امید را عاملی مهم در حرکت و زندگی بشر برمی شمرد و بیان می کند که امید است که وی را به سوی کاری سوق می دهد. به عنوان نمونه بیان می کند که امید به استجابت از سوی خداوند، علت و انگیزه برای دعا و طلب از او می شود. (بقره آیه 186) و امید به آینده برتر در این دنیا و یا آخرت است که موجب می شود باورها و کنش ها و واکنش های خویش را تصحیح کند و به بازسازی واصلاح اعمال و رفتار خود بپردازد. (یونس آیه 7 و 8)
خداوند در آیه 110 سوره کهف می فرماید: «هر کسی که به دیدار پروردگارش امید دارد می بایست کارهای نیکو و صالح انجام دهد.»
یکى از ساز و کارهاى حیات و زندگى امیدوارى است. از نظر جهانبینى توحیدى، امید تحفه الهى است که چرخ زندگى را به گردش در مىآورد و موتور تلاش و انگیزه را پرشتاب مى کند. اگر روزى امید از انسان گرفته شود، دوران خمودگى و ایستایى او فرا مىرسد. امیدوار بودن هنرى است که باید همگان آن را فرا گیرند.
امیدوارى حالتى نفسانى است که در آن انسان به امورى که انتظارش را دارد دلبستگى پیدا می کند. امید در انتظار چیزى بودن است؛ در حالى که بیشتر وسایل و اسباب آن فراهم شده باشد. در فرهنگ فارسى، به طور معمول امید و آرزو در کنار یکدیگر به کار مى رود. در زبان عربى، به صورت جداگانه با عنوانهاى «رجا» و «اَمَل» استفاده می شود.
در هر امیدوارى، آرزو وجود دارد؛ ولى هر آرزویى امیدوارى نیست. شاید بتوان امید را در زندگى به سکان کشتى تشبیه کرد؛ همان طورى که کشتى بدون سکاندار در دریاى خروشان و پرتلاطم سرگردان خواهد بود، انسان ناامید نیز در این دنیاى پرهیاهو حیران خواهد ماند. برخی از افراد به علت شکستهایی که در گذشته خوردهاند امیدشان را از دست می دهند، به طورى که زندگى منهاى امید را تحمل نمی کنند و - در نهایت - مرگ را که بدترین گزینه است انتخاب می کنند. آن عده هم که زنده اند در واقع مرده متحرکى بیش نیستند.
انسان باید به اندازه اى براى خود امیدسازى کند که به مرز خیالپردازى نرسد. باید مرز بین امیدوارى و خوش خیالى را بخوبى دانست تا یکى از آنها در جاى دیگرى قرار نگیرد. امیدوارى مقوله اى است که با فعالیت و تلاش همراه است و از سه جزء «شناختى» و «عاطفى» و «حرکتى» تشکیل مى شود. باغبانى را در نظر بگیرید که در ذهن خود ثمرها و نتایج کارش را - که باغستانی سرسبز و آباد است - تصور مى کند و آن را مطلوب مى بیند. از این رو، نوعى دلدادگى در او پدید مى آید و آرزوى داشتن چنین باغى را مى کند و سپس به منظور تحقق آن به فعالیت مى پردازد.
این مسئله در زمینههای معنوى نیز صادق است. رسول اکرم (ص) مى فرماید: نادان کسى است که از هواى نفسانى خود پیروى کند و در عین حال از خداوند انتظار بهشت داشته باشد.
بارها شنیده ایم که «در ناامیدى، بسى امید است»؛ ولى نباید با این بهانه دست از کار و تلاش کشید و به یاری دیگران چشم دوخت. میوه شیرین و گواراى درخت امید آن گاه به بار مى نشیند که با تلاش و فعالیت آبیارى شده باشد. امام على(ع) مى فرماید: از کسانى مباش که بدون عمل به آخرت امیدوار است.
بنابر این، اگر انسان انتظار و امید چیزى را دارد، باید خود را براى استقبال از آن آماده کند. کسى که ادعا مى کند انتظار چیزى دارد و اثرى در عمل او نمایان نیست در واقع به ادعاى دروغینى دست زده است.
در اسلام، امید و آرزو جایگاه رفیعى دارد؛ تا جایى که در روایات معصومان (علیهم السلام) از امید به عنوان «رحمت الهى» یاد شده است. پیامبر (ص) مى فرماید: امید و آرزو براى امت من رحمت است؛ و اگر امید و آرزو نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کاشت. مادر نماد عاطفه و مهربانى است. امید است که مادری را به مهربانى وا مى دارد و باران عطوفت وى را سرازیر مى کند. اگر روزى امید را از وى بگیرند، حتى حاضر نخواهد شد که نوزاد دلبندش را شیر بدهد.
در حدیثى از حضرت مسیح (ع)، مى خوانیم که در جایى نشسته بود و پیرمردى را مشاهده کرد که با کمک بیل و کلنگ به شکافتن زمین مشغول است. حضرت مسیح (ع) به پیشگاه خدا گفت: خدایا، امید و آرزو را از او بگیر.
ناگهان پیرمرد بیل را به کنارى انداخت و روى زمین دراز کشید و خوابید. کمى بعد، حضرت مسیح (ع) گفت: بارالها، امید و آرزو را به او برگردان.
... و مشاهده کرد که پیرمرد برخاست و دوباره مشغول فعالیت و کار شد. حضرت مسیح (ع) از او سؤال کرد که من دو حال مختلف از تو دیدم: یک بار بیل را به کنار افکندى و روى زمین خوابیدى؛ و در مرحله دوم برخاستى و مشغول به کار شدى!
پیرمرد در جواب گفت: بار اول، فکر کردم که پیر و ناتوان شده ام؛ چرا این همه به خود زحمت دهم و تلاش کنم؟ بیل را به کنار انداختم و بر زمین خوابیدم، ولى چیزى نگذشت که این فکر به خاطرم خطور کرد که از کجا معلوم سالهای زیادى زنده نمانم؟ انسان تا زنده است، باید براى خود و خانواده اش تلاش کند؛ از این رو، برخاستم و بیل را گرفتم و مشغول کار شدم.
اقسام امید و آرزو:
به طور کلى، امید و آرزو به دو قسمت «کاذب» و «صادق» تقسیم می شود. «استاد مطهرى» مى گوید: بیشتر افرادى که از لحاظ روح و روان سالم و با نشاط اند و انحرافى پیدا نکرده اند کمتر به تخیل و به هم بافتن آرزوهاى دور و دراز و نامعقول مى پردازند. همیشه عملى فکر مى کنند و عملى آرزو مى کنند؛ یعنى آرزوهاى آنها در جهت همان مدارى است که در زندگى دارند. روى بال و پر خیال نمى نشینند و آرزوى امور ناشدنى را نمى کنند؛ ولى افراد ضعیف - که مبتلا به بیمارى روانى اند و نشاط عمل ندارند و در وجودشان همت و اراده اى وجود ندارد - بیشتر بر مرکب سریع السیر خیال سوار مى شوند و با خیالات خود را سرگرم مى کنند. پس باید دایره امیدها و آرزوهایمان را محدود کنیم و بدانیم هر چیزى شایسته امید داشتن نیست. بازیابى و تشخیص امیدهاى واهى و کاذب از امیدهاى واقعى و صادق و امیدهاى پست و بى ارزش از امیدهاى ارزشمند و متعالى و تجدید نظر در امیدها امرى ضرورى و اجتناب ناپذیر است.
نقش امید در زندگی |
امید داشتن، مهم ترین انگیزه در زندگی انسان است. اگر انسان از زمان مرگ خویش آگاه بود به کاری دست نمی زد. اگر می دانست چند سال دیگر می میرد، جفتی برنمی گزید و کاری را آغاز نمی کرد و تنها به امور و مسایل روزانه خویش بسنده می کرد. ناآگاهی از زمان مرگ و امید به زندگی است که وی را وامی دارد تا درس بخواند، کاری بزرگ را آغاز کند و یا ازدواج نماید و خانه و خانواده تشکیل دهد. اهمیت و ارزش امید در زندگی امید، موتور محرک زندگی |
نقش امید در زندگی انسان از دیدگاه قرآن
بهترین وساده ترین راه برای شناخت ارزش اهمیت امری در زندگی بشر بررسی وتجزیه وتحلیل آثار وکارکردهای آن است قرآن مهمترین اثر وکارکرد امید در زندگی بشر را اسان شدن سختی ها وتقویت روحیه انسان می داند به این معنی که انسان برای هر عملی می بایست انگیزه ای داشته باشد وهر چه کار سخت تر ودشوارتر باشد باید امید به بهره وری وبهره مندی نیز بیشتر باشد ، نقش عواطف واحساسات در زندگی بشر گاهی بیشتر از عقل وخرد است به نحوی که اگر عقل حکم کند که انسان کاری را هر چند دشوار انجام دهد در زندگی او مفید خواهد بود این به تنهایی موجب نمی شود که انسان این کاررا انجام دهد بلکه روحیه انسانی ارتباط تنگاتنگی با عواطف واحساسات وی دارد امید موجب می شود تا روحیه شخص از نظر روحی وروانی تقویت شود وعاملی برای انجام کارهای سخت ودشوار شود
در آیه 104سوره نساء اشاره می شود :چگونه سختی جنگ برای کسانی که امید به دیدار خدا داشته واز وی امید پاداش دارند آسان می شود وهمه سختی هارا به جان می خرند تا به دیدار حق بشتابند ، در آیه 87سوره یوسف می فرماید اگر انسان امیدی به آینده نداشت هر گز به تلاشی دست نخواهد زد وکوششی برای رفع مشکلات از خود بروز نمی داد
امید داشتن مهم ترین انگیزه در زندگی انسان است اگر انسان از زمان مرگ خود اطلاع داشت به هیچ کاری دست نمی زد ومنتظر روز مرگ خود می بود اگر می دانست چند سال دیگر می میرد ازدواج نمی کرد وهیچ کار وتجارتی نمی کرد فقط سعی داشت هر چه دارد هزینه نماید وچند روزی خوش باشد نا آگاهی به زمان مرگ وامید به زندگی است که انسان را وادار به تلاش وکوشش می نماید
قرآن امید را عاملی مهم در حرکت وزندگی انسان بر می شمرد ودر آیه 186سوره بقره بیان می کند که امید است که انسان را به سوی کاری سوق می دهد برای نمونه امید به استجابت از سوی خداوند علت وانگیزه برای دعا وطلب از او می شود وامید به اینده بر تر در این دنیا یا آخرت است که موجب می شود باورها وکنشها وواکنشها ی خویش را تصحیح کند وبه بازسازی واصلاح اعمال ورفتار خود بپردازد که این مطلب در آیات 7و8سوره یونس آمده است خداوند در آیه 110سوره کهف می فرماید هر کس به دیدار پروردگارش امید دارد می بایست کارهای نیکو وخوب واعمال صالح انجام دهد
در آیات 64سوره نساء وآیات 102و106سوره توبه آمده است که انسان به آموزش وپرورش خطاکاران وبزهکاران اقدام می کند زیرا این امید را به خود می دهد که شاید این اشخاص با آموزش وپرورش درست شوند واصلاح گردند
در آیه 21سوره فرقان و36عنکبوت آمده است که امید به کسب پیروزی شخص را در مقابل مستکبران قرار می دهد تا جلوی فساد وافساد ظالمان را بگیرد
قرآن از نومیدی وآثار آن به اشکال مختلف سخن گفته در آیات 11سوره یونس و21فرقان اشاره دارد که نومیدی در انسان موجب می شود تا انسان موجودی سرکش گردد وبه طغیان نسبت به خدا وقوانین آن دست زند ودر ایات 87سوره یوسف اشاره به کفر به خدا ونعمتهی او دارد که ناشی از نا امیدی است ودر آیه 63زمر و87یوسف اشاره به دست شویی از رحمت خداوند ویاری از او می نماید که ناشی از نا امیدی است ودر آیه 104نساء می فرماید کسی که دچار سستی وضعف می شود در برابر مشکلات خودرا می بازد وخواسته های نامعقولی را می خواهد که در آیه 21فرقان اشاره داد ودر آیه 11یونس می فرماید چون به خواسته های نامعقول خود نمی رسد دچار افسردگی می شود واین افسردگی فزاینده موجب می شود تا دست به خودکشی بزند
|
|||||
|
شادی روح بلند مرحوم حضرت آیت الله یهاء االدینی
صلوات
زندگینامه حضرت آیت الله سید رضا بهاءالدینی
- مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی
درس خارج و اجازات
آقا می فرمودند:
« خیلی زود ما درس حاج شیخ رفتیم، جوان بودیم، مدت شش سال درس ایشان را درک کردیم.
مباحث، رکوع نماز و بعد از آن مضاربه بود و بعد مبحث دیگر. همه درسها را می نوشتیم. ما قبل از نهار سه درس را می نوشتیم. بعد یک لقمه نان می خوردیم.
سر درس چیزی نمی نوشتیم و مسلط به بحث بودیم، بعد از درس می نوشتیم. قلم ما روان بود. »
درباره اجازه اجتهاد خود نقل می کردند:
« در صدور اجازه اجتهاد ما، بین آقای اراکی ( آیت الله العظمی حاج شیخ محمد علی اراکی ) و خوانساری (آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری)، اختلاف بود.
در نهایت آقای خوانساری حاکم شد. البته این اجازه اجتهاد فعلاً پیش ما نیست نمی دانم شاید پیش آقای ... باشد و اجازه روایت هم از مرحوم محدث قمی داشتیم ( صاحب مفاتیح الجنان و کتابهای بسیار دیگر ) »
تدریس
از بررسی دوران تحصیلی ایشان مقام و موقعیت علمی ایشان به دست می آید. همان طوری که قبلا خاطر نشان شد، ایشان می فرمود:
« از سنین چهارده سالگی ما شروع به تدریس کردیم و هر کتابی را می خواندیم تدریس می کردیم.
وقتی بود که در تمام مدارس قم تدریس داشتیم و روزی چهارده درس و مباحثه اداره می کردیم و تسلط ما بر کتابهای درسی این چنین بود که برای عده ای رسائل می گفتیم و اگر دقت نظر بعضی نبود ما درس را بی مطالعه می گفتیم، این قدر حضور ذهن داشتیم و مسلط بودیم، ولی دقت نظر آقایانی ما را وادار به مطالعه می کرد. »
می فرمودند:
« از همان اوائل هر چه را می خواندیم تدریس می کردیم، مثلاً زمانی که آقای مطهری و دیگران پیش ما درس می خواندند خیلی سال است.
قبلش نیز ما تدریس داشتیم. مجموعاً هفتاد سال تدریس داشتیم. به آقای مطهری و منتظری و صدر (امام موسی صدر) رسائل درس می دادیم و آقایانی از حوزه، قدری قوانین پیش ما خواندند. »
آقای کاشانی می گوید:
پرسیدم تدریس فقه و اصول شما پنجاه سال بوده ؟
فرمود: « حسابش را نکرده ام» ، این سؤال را در وقتی از ایشان داشتم که سن مبارک ایشان هشتاد و نه سال بود و آقا از سنین چهارده سالگی تدریس داشتند و قریب به بیست سالگی درس مرحوم آیت الله العظمی مؤسس می رفتند، تحقیقاً بیش از پنجاه سال فقه و اصول فرمودند و با ادبیات می شود هفتاد سال تدریس.
آقای حیدری کاشانی نقل می کنند :
« در این سالهای اخیر که توفیق تشرف به محضرشان و درس خارج فقه ایشان را داشتم، مجلس درس ایشان آغاز و انجام آن به این صورت بود، که یکی از آقایان فرعی را می خواند یا حدیثی از امامان شیعه قرائت می کرد. ایشان در همان مجلس قدری فکر می کرد، و بحث را شروع می فرمود و همه شقوق و جوانب آن فرع را بیان می کرد، که باعث اعجاب دوستان اهل فضل می شد، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه قبلی. در بحث قضا که مدتی در محضرشان بودم. آقایان حدیثی را از وسائل الشیعه شیخ حرعاملی می خواندند.
ایشان روی آن فکر می کرد و روز دیگر عنوان می فرمود و در اطرافش به تحقیق می پرداخت و گویا دروس خارج قبلی ایشان هم به این صورت بوده است از قراری که بعضی از شاگردان دوره های قبل ایشان می گفتند. »
اساتید
همچنین از قول آقای حیدری کاشانی نقل شده ، آقا در مورد اساتید دوران کودکی خود می فرمودند:
« ما خیلی استاد داشتیم، یکی در مدرسه باقریه علیه السلام بود، یکی در مدرسه تقی خان بود، یکی هم پسر عمه ما بود، یکی آشیخ محمد و دیگری آخوند برادر آقای حائری بود، یعنی پسر برادر آشیخ محمد علی (مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد علی حائری، متوفی 1358 هـ.ق)، که ما آنجا می رفتیم.
مرحوم شیخ (ابوالقاسم کبیر) می آمد بحث های صرفی را از ما سؤال می کرد و در آن وقت من هفت، هشت ساله بودم، قرآن را خوانده بودم و بحثهای تفسیر را به ما یاد داده بودند.
حاج شیخ خیلی از ما سؤال می کرد، ما فکر می کردیم و جواب می دادیم و مورد توجه واقع می شد.
آقا در اینجا فرمود:
« خیلی روی ما زحمت کشیدند، اما زحمات هدر رفت، ما آدم نالایقی بودیم. »
عرض کردم :
چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علمیه به شما است و مایه دلگرمی طلاب هستید. حوزه می خواهد از حضرتعالی الگو بگیرد آنوقت شما می فرمایید هدر رفتیم.
آقا فرمود:
« خود ما می دانیم چیزی نیستیم، در برابر حس خودمان همه حسهای دیگران اعتباری ندارد. »از آقا پرسیدم حضرتعالی سطح ( دورانی قبل از سطوح عالی حوزه ) را پیش کدام یک از آقایان خواندید، فرمودند:
« من سطح را پیش میرزا خواندم (آیت الله آمیرزا محمد همدانی متوفای 1365 هـ.ق) و لمعه را پیش آخوند (آیت الله آخوند ملا علی همدانی).
آمیرزا محمد خوب درس می داد. رسائل را هم پیش آمیرزا خواندیم.
منطق را خدمت آسید احمد حجت افغانی خواندم. اخلاقیات عملی را خدمت آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر آموختیم. در سن دوازده سالگی به درس مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (متوفی 1343 هـ.ق) رفتم.
ایشان آیه « الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » را عنوان بحث قرار داده بود، ما دیدیم استفاده زیادی از درس ایشان نداریم، گفتیم درسی را که نمی فهمیم برای چه برویم، دیگر نرفتیم، برای ما سنگین بود.
کلام را خدمت آیت الله آمیرزا علی اکبر حکمی یزدی (متوفای 1344 هـ.ق) تلمذ کردیم. در تفسیر یادم هست جلسه داشتیم راجع به عدم تحریف قرآن. ما به علوم جدید رو نمی آوردیم، مثل اینکه بی اعتنا به آنها بودیم.
در تدریس، ما هر کتابی را که می خواندیم، تدریس می کردیم و می خواستیم دیگران هم اینطور درس بخوانند. مثلاً حاشیه ملاعبدالله را که خواندیم، شروع به تدریس می کردیم. مغنی را می خواندیم و تدریس کردیم، حال چی بود؟ حافظه ما خوب بود؟ نمی دانم.
ما همیشه مطالعه را جلوتر داشتیم، که اگر یک شب نتوانیم مطالعه کنیم، آمادگی تدریس را داشته باشیم. »
نیز می فرمود:
« ما درس شاه آبادی رفتیم، اما نه زیاد، چون علاقه به فلسفه نداشتیم، اهتمام ما بیشتر به فقه و اصول و تفسیر و فهم و درک ادعیه بود.
اهتمام ما به کلمات ائمه زیاد بود، با کلمات دیگران ما آرام نمی شدیم و قانع نمی شدیم و کلمات و فرموده های ائمه ما را قانع می کرد.
لذا آنچه ما در تفسیر و شرح ادعیه داشتیم، نظریاتی نبود که از دیگران گرفته باشیم، نظر و دید خودمان بود که متخذ از فرمایشات معصومین بود.
در فقه و اصول، تقریرات درس دیگران بود و اوائل هم بنا بر ایراد و اشکال نداشتیم بعد این فکر برای ما پیدا شد که می دیدیم گفته ها بی ایراد و اشکال نیست. نقد می کردیم و این افکار مال دیگران بود. اما در علوم دیگر نظرها همه برای خود ما بود و به جای دیگر جز کلمات ائمه نظر نداشتیم.
و بعد هم متوجه شدیم اصلاً این علوم رسمی ما را اشباع نمی کند. به قول بعضی ها علم رسمی سر بسر قیل است و قال، باید دنبال علمی رفت که آرام بخش باشد. و به واقع نگری آدمی را راهنمایی کند تا حقیقت اشیاء را ببیند،
« اللهم ارنی الاشیاء کما هی » که از دعاهای ائمه علیهم السلام است. »
جناب آقای حیدری کاشانی؛ از شاگردان و ارادتمندان ایشان نقل می کند:
از ایشان پرسیدم غیر از درس مرحوم آیت الله حائری اساتید درس خارج شما چه کسانی بودند؟ فرمود:
« درس مرحوم آیت الله العظمی آقای حجت می رفتم و چند روزی هم درس مرحوم آیت الله آشیخ محمد علی حائری.
ایشان اصول می گفت، تعادل و تراجیح.
نمی دانم فقه هم می گفت یا نه. درس مرحوم حجت را زیاد رفتم و از درسش خوشم می آمد، خوش بیان بود. همه بحثهای ایشان را نوشتم. درس مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی هم می رفتم. درس متین بود. کسی که نود سال زحمت کشیده باز برای مباحثه مطالعه می کرد، خیلی من علاقه داشتم به مباحثه ایشان.
امام مؤسس درس ایشان بود و در آوردن آقای بروجردی به قم، امام یک طرف و بقیه هم یک طرف. با مرحوم آیت الله حاج میرزا آقای فیض هم ارتباطی داشتیم و درس ایشان هم می رفتیم. »
ایشان در عرفان برای خود سلسله مشایخی (اساتید) را قائل نبود و می فرمود:
« استاد اخلاق و عرفان عملی ما آشیخ ابوالقاسم کبیر بود، حاج شیخ محمد تقی بافقی هم هوای ما را داشت. »
او سلسه مشایخ سیر و سلوک عملی بسیاری از عالمان اهل عرفان را می ستود، اما خود را در سلک آن مشایخ ذکر نمی کرد. مثلاً ایشان تا مرحوم حاج سید علی شوشتری را تجلیل می کرد و مرد وارسته و قابل اعتمادی می دانست، اما هرگاه صحبت از قبل او می شد، می فرمود: نمی دانم، و اضافه می کرد:
« مشایخ ما ائمه معصومین(ع) بوده اند، ما سیره و روش آنها را برای خود الگو و سرمشق قرار داده ایم، و هر کجا جا پای عرفان است از آن ائمه(ع) است، جای دیگر خبری نیست. »
در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الی الله و عارف بالله علامه بزرگوار حاج سید محمد حسین طباطبائی، صاحب تفسیر المیزان نقل می کند که فرموده است:
« استاد ما در سیر و سلوک و عرفان عملی، آیت الله حاج سید علی قاضی طباطبایی قدس سره العزیز بود و استاد آقای قاضی، مرحوم حاج سید احمد کربلایی و استاد ایشان مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی و استاد ایشان، مرحوم حاج سید علی شوشتری و استاد ایشان، ملاقلی جولا و بعد از ملاقلی جولا را نمی شناسیم و نمیدانیم ملاقلی جولا چه کسی بوده است و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت. »
آثار علمی
آقای حیدریکاشانی نقل می کردند:
« دست نوشته هایی از ایشان به جای مانده است، مثل تقریرات درس آیت الله مؤسس که در مدت شش سال خدمتشان تلمذ داشته اند از زکات و دیگر کتابها و تقریرات مرحوم آیت الله حجت و شرح دعای ابوحمزه و شرح بعضی از خطبه های نهج البلاغه، مخصوصاً خطبه اول و خطبه مالک اشتر و تفسیر قرآن و بررسی ادبیات عرب و دیگر نوشتجات عربی و فارسی مجموعه اشعار که متأسفانه ما راهی برای به دست آوردن آن پیدا نکردیم و آقا بارها فرمود: پیش آقایان ... می باشد.
امید است آن عزیزان که با بیان آن مرد بزرگ آشنایی بیشتر دارند ترتیبی دهند تا حوزه علمیه و دیگر اقشار بتوانند از افکار نورانی آن رجل الهی استفاده کنند. »
« در زمان حیات آقا و سالهایی که توفیق تشرف به محضرش را داشتم اوراق و صفحات مختصری پراکنده به دست آوردم.
تفسیر سور آخر قرآن، ( سوره های عصر، نصر، انشراح، کوثر و قسمتی کوتاه از سوره عنکبوت و یوسف) و بحثهای ادبی؛ تاریخ آداب العربیه، مقایسه نظم و نثر جاهلیت و اسلام، بحثهای اصولی و بحثهای فقهی و تفسیر حدیث ثقلین و متفقرقات که هیچ کدام از آنها جز تفسیر بعضی از سور قصار قرآن تمام و کامل نبود تا بتوانیم کام جان ارادتمندان را به شهد شراب طهور آن شیرین کنیم. »
شاگردان
برخی شاگردان دوره سطح این فقیه والامقام ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) عبارتند ازآیات و حجج اسلام:
« استاد شهید مطهری، احمد جنتی، علی مشگینی، احمد آذری قمی، محمد فاضل لنکرانی، حسینعلی منتظری، سید مصطفی خمینی و فرزندان آیات صدر، خوانساری، حجت، ابوالقاسم قمی و حاج شیخ عباس قمی. »
و شاگردان درس خارج ایشان عبارتند از آقایان:
« حیدری کاشانی، معزی، حجتی یزدی، امجد، برادران احمدی یزدی، حسینی کاشانی، نصیری و ... »
آقای حیدری کاشانی می نویسند :
با سیری در شاگردان شناخته شده، می توان موقعیت علمی ایشان را دانست. مرحوم آیت الله شهید مطهری از شاگردان دوره سطح ایشان است، فردی که در تمام زمینه ها از بهترین اساتید حوزه برخوردار گشته و به مدارج عالیه از علم و عمل رسیده بود.
مرحوم آقای مطهری که تقوایش و مراقبت و مواظبتش تا آنجا است که در دوران سکونت در مدرسه فیضیه، هم حجره ای ایشان می گوید: سحرها می رفت از رودخانه پشت مدرسه فیضیه آب می آورد و مرا صدا می زند که بلند شوم وضو بگیرم نماز شب بخوانم، این گونه افراد، پیش هر کسی تلمذ نمی کنند، کسی را که در علم و عمل شاخص می نگرند خود را در اختیار افکار علمی و عملی او قرار می دهند.
آیت الله بهاء الدینی، دقت نظر بعضی از شاگردان را خاطرنشان می کند که ما را وادار به مطالعه بیشتر و دقیق تر می کردند.
کمک به امام و رهبر انقلاب
آقای کاشانی بیان می کند:
دوستی و همفکری آقا با مرحوم امام(ره) از سنین دوازده سالگی در زمان حاج شیخ بوده است.
هم فکری در مبارزات، از زمان کشف حجاب به وجود آمد و روز به روز این همبستگی بیشتر میشود، به طوری که بعد از مرحوم آیت الله بروجردی و حرکت امام، در قم معروف بوده است که کسی که در حرکات مبارزاتی با امام هماهنگی کامل دارد ایشان است.
رهبر انقلاب می فرمودند:
از سالهای 42 در قم اینطور معروف بود. آیت الله بهاء الدینی که در حضور و غیاب امام، در تأیید امام کوشا بود. در دوران تبعید امام، همراهی ایشان با انقلابیون و مبارزین تا آنجا بود که از ایشان پول برای خرید اسلحه می خواهند و ایشان می دهد.
وقتی حضرت امام در تبعیدگاه بود به ایشان می گویند: فردی را معین کنید که مردم به او مراجعه کنند و شهریه را بدهد و از جمله اسم ایشان برده می شود. امام می فرمایند: ایشان از هر جهت خوب است، جز این که او آنقدر بی اعتنا به دنیا است که هر چه به او بدهند به این و آن می دهد و برای اول ماه و شهریه پول باقی نمی ماند.
در دوران قبل از پیروزی و بعد از آن اگر کسی حرفی برای تضعیف امام و انقلاب می زد با مراجعه به ایشان و شنیدن گفتار بلند این مرد خدا، تقویت روحی شده، حرفهای دیگران را نادیده می انگاشت.
در دوران جنگ تحمیلی در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در شبهای عملیات با دعای شبانه خود موجب دلگرمی رزمندگان بود. همه جا این جمله را بر زبان داشت که امام را باید کمک کرد.
پس از امام(ره) با فتوای بقاء بر تقلید میت، ولو ابتدایی امام را در سطح بالای مرجعیت نگه داشت و کمک و یاری رهبری را توصیه می کرد و می فرمود:
« آقای خامنه ای را باید کمک کرد »
این یک واقعیت است که بسیاری به واسطه فرموده های این مرد الهی، دیدی مثبت به انقلاب داشته و دارند.
جلسات درس اخلاق
مرحوم امام با دید بالایی که از این عالم عامل داشت فرمودند:
از ایشان بخواهید درس اخلاق برای حوزه بگوید و از وجود او بهره برداری کنید، و درس اخلاقی که از سالها پیش بطور خصوصی برای عده ای داشت به فیضیه و زیر کتابخانه کشیده شد و عمومی گشت.
روز اول یکی از مراجع تقلید فعلی در درس شرکت کرد تا هم خود بهره ببرد و هم مشوق دیگران باشد.
درس اخلاق ایشان در حوزه خیلی ادامه نداشت تا اینکه به حسینیه معظم له منتقل شد و تا قبل از آنکه پاهای ایشان از حرکت بماند، آن جلسات و نشستهای اخلاقی در حسینیه برقرار بود.
دوران نقاهت تا ارتحال
آقای حیدری کاشانی نقل می کند:
« کسالت و نقاهت آقا دو گونه بود؛ گونه ای از دوران نوجوانی و از همان زمان که این پرورده دامن عصمت و طهارت برای حفظ عفاف خود مرتب از خود خون می گیرد که قوای خود را تضعیف کند و دچار عدم عفاف نشود.
می فرمود: « آن کارها باعث نقاهت ما شد. وقتی کسالت مرا به امام گفته بودند.
فرموده بود: او که همیشه مریض است و ضعف و نقاهت دارد و ایشان درست گفته بود.
کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خونهایی بود که ما گرفته بودیم. مرحوم حاج شیخ هم به ما اعتراض می کرد که چرا خون می گیری ولی مشکلات ما را نمی دانست. »
کسالت دیگر، نقاهت دوران پیری و امراض جسمی بود. روزی خدمتش رسیدم از درد معده می نالید، عرض کردم کرفس و سبزی را اجازه دهید بجوشانیم، آبش را داخل نخود آب کنید ان شاء الله مفید است.
فرمود:
« از اینها گذشته. گفتم: چه باید کرد؟ فرمود: باید تسلیم شد. »
« کل من علیها فان »
و بعد فرمود:
« ما سه مرتبه با خدا دبه کرده ایم، بنا بوده برویم، از خدا خواستیم بمانیم. »
سه روز بعد از این ملاقات با یکی از ائمه جمعه خدمتش رسیدم. آقا خوابیده بود به فرموده خودشان ایشان را بلند کردم. کمی نشست و فرمود مرا بخوابانید.
نزدیکان گفتند. آقا سکته خفیفی کرده است. حقیر به یاد سه روز قبل ایشان افتادم که فرمود: باید تسلیم شد. خیلی ناراحت شدم. از آن روز به بعد گویا روز به روز ارتحال و انتقال از این عالم را در وضع مزاجش می دیدم.
چند روز پس از این تاریخ خدمتشان رسیدم و چند خبر فوت به ایشان دادم. خیلی ساده و طبیعی با آنها برخورد کرد. دیدم آنچه معروف است در بین مردم که اخبار ناگوار را به مریض ندهید، در اینجا مورد ندارد. با خبر مرگ به عنوان یک امر پیش پا افتاده برخورد داشت؛ مثل اینکه بشنود فلانی به سفر رفت یا از سفر برگشت، آنهم سفرهای دم دست.
این نشانگر این معنی است که آن فاصله زیادی که دیگران بین عوالم می بینند، سالکین الی الله و عرفاء بالله، این چنین دیدی ندارند.
در یکی از همین روزها فرمود:
« ما می دانیم آن طرف برای ما بهتر است، لذا از مرگ باکی نداریم. »
و در هفته دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمود:« ما به تو گفتیم که از مرگ باکی نیست، اما خیلی مشکل است. »
یکی از آقایان مورد اعتماد می فرمود:
در دوران نقاهت آیت الله بهاء الدینی یک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم چشمم روی هم بود. حالتی به من دست داد؛ در آن حال آیت الله بهاء الدینی را دیدم که به من می فرماید:
« یک هفته دیگر من از دنیا می روم و سلمان و ابوذر به تشیع من می آیند. »
از آن به بعد هر چه دوستان درباره کسالت آقا با من سخن می گفتند، من اظهار یأس می کردم. پس از یک هفته ایشان از دنیا رفت. شاید می خواست هشداری بدهد که تشییع جنازه مرا از دست مده. بعد از فوت ایشان یکی از بزرگان گفته بود که دو شخصیت بزرگ از پیشینیان در تشیع جنازه ایشان بودند. اما اسم از آن دو شخصیت نبرده بود.
غروب آفتابِ آسمان عرفان و معنویت در روز جمعه 28/4/1376 برابر با 14 ربیع الاول 1418 هجری قمری واقع شد.
محل دفن پیکر مطهر ایشان
به فرموده رهبری مکان دفن پیکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و تهذیب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، کنار قبر مطهر مرحوم آیت الله العظمی اراکی، بالای سر استادش، مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی و دیگر مراجع معین شد.
معمار و دیگر مسئولین آستانه مقدسه می گفتند: اینجا بتون است، قبری نمی شود درآورد. دوستان اظهار کردند رهبری فرموده اند، اجازه دهید ما همین مکان را می کنیم اگر بتون بود، یا اگر قبری بود او را پر می کنیم .
اضافه کردند آقای بهاء الدینی فردی عادی نیست.
معمار آستانه می گوید: اگر فرد عادی نیست باید زمین برای او شکافته شود، به او می گویند: شما دستور دهید زمین را بکنند ببینند قبر چگونه آماده می شود. شروع به کندن کردند نه قبری بود نه بتونی، یا پایه آجری، قبری وسیع و بکر آماده شد.
آنها که به وجب، وجب این مکان وقوف داشتند! بعضی با این عبارت که حرف حسابی به کله شما فرو نمی رود، دوستان را مورد خطاب قرار داده که اینجا قبری نمی شود کند ! .
در زمان حیات آیت الله بهاء الدینی وقتی درباره مکان قبر، با ایشان مذاکره شده بود، فرموده بودند:
« آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی گفته قبر تو پای من. »
امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرمایند:
« اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الارض التی کان یعبد الله علیها و أبواب السماء التی کان یصعد فیها بأعماله و ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شیء لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة لها:
چون مؤمن بمیرد فرشته های آسمان و قطعه های زمین که خدا را در آنها عبادت کرده و درهای آسمانها که عبادتش از آن بالا رفته بر او بگریند و در اسلام رخنه ای افتد که چیزی آنرا نبندد. زیرا مؤمنان مسئله دان و عالم، دژهای اسلامند، مانند حصارهای شهر که بر گرد آن است. »
پیام رهبر انقلاب در فوت ایشان
« ... مجلس او همواره معراج روح مستعد فضلای جوانی بود که می خواستند علم دین را با صفای عطرآگین عرفان دینی توأم سازند. معلم اخلاق و سالک الی الله بود و صحبت نورانی و کلام رازگشای او دل مستعد را در یاد خدا مستغرق می کرد...
این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر بابرکت و پرفیض خود را در بهشتی از پارسایی و زندگی زاهدانه، در کنج محقر خانه ای که دهها سال شاهد غنای معنوی صاحبش بود، بسر آورد و بی اعتنایی به زخارف ناپایدار دنیوی را که سیره همه صاحبدلان برجسته حوزه های علمیه است درس ماندگار خود ساخت... »
منبع:
زندگینامه حضرت آیت الله سید رضا بهاءالدینی
- مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی
حضرت آیت الله سید رضا بهاءالدینی
پدر
او از ابتدای تأسیس حوزه علمیه قم به آسید صفی ( و فرزند بافضیلتش به آسید رضای آسید صفی ) شهرت داشت.
آسید صفی مرد بزرگوار و باتقوایی بود که افتخار خدمت آستانه مقدسه فاطمه معصومه سلام الله علیها را چون پدرانش دارا بود.
آسید رضا می فرمود:
« پدرم درسهای حوزوی را تا رسائل و مکاسب خوانده بود، درس حاج شیخ می رفت و به او شهریه هم می دادند و در ادبیات ید طولایی داشت. آشنایی او با قرآن و حفظ آن تا جایی بود که کشف الآیات علما و روحانیون بود؛ هر آیه ای را می پرسیدند، در ذهن خود حاضر داشت.
روزی بیست جزء قرآن می خواند و در آیات قرآن تدبر می کرد. از خصوصیات پدر ما این بود که شیطنت نداشت بلکه شیطنت هم یاد نمی گرفت. مرد خیلی آزادی بود. »
در کتاب آیت بصیرت آمده است :
از دیگر صفات برجسته سید صفی الدین، اندیشمندی در زندگانی و استفاده شایان از اوقات عمر بود.
ایشان در مورد والد محترمشان می فرمودند:
« همنشینی بسیار با علمای ربانی داشت و از مجالست و گفتگو با آنان لذت فراوان روحی و معنوی می برد. به طوری که از فیض درس و بحث آنها استفاده کرده، اندیشه های زلال معنوی به دست آورده بود.
ادبیات عرب را خوب می دانست و مقداری از رسائل و مکاسب را خوانده بود. همچنین، در درس حاج شیخ عبدالکریم حائری حاضر می شد.بسیار مشاهده می شد که دعاهایش به اجابت می رسند و بدون هیچ تأخیری انجام می شوند. »
مادر
فاطمه سلطان، مادر ایشان از بیت مرحوم صدرالمتألهین (ملاصدرای شیرازی- ره ) است.
آقا می فرمود:
« آن طوری که به ما گفته اند اینچنین است. »
آن مکرمه، بانویی بزرگوار و باتقوی و دارای حالات بلند عرفانی بود. قبل از ولادت فرزندش، سید رضا، خداوند فرزندی به او عنایت می فرماید که در سن دو سالگی از دنیا می رود. مادر دلسوخته تنها به صبر در مصیبت از دست رفته فرزند دلبندش بسنده نمی کند، بلکه سجده شکر بجای آورده و آن رخداد را از الطاف حضرت حق می داند و در حال سجده از خدا درخواست فرزندی می کند که از علمای بزرگ امامیه و اولیاء الله باشد.
با ولادت فرزندش سید رضا و آثار نبوغی که از دوران طفولیت در جبین او مشاهده می کند دعای خود را مستجاب می بیند، لذا در تربیت و پرورش و تعلیم او سرمایه گذاری بیشتر نموده تا ذاتیات بلند و نیکوی او به فعلیت برسد.
در کتاب آیت بصیرت آمده است :
صفا و صمیمیت، قناعت و ساده زیستی، عشق و علاقه به همسر و فرزندان و کیاست و صداقت، او را برای زنان فامیل و افراد محله الگو کرده بود. نورانیت روح و روان و صفای زندگانی، هدیه ای آسمانی بود که از برکت انس با قرآن و حفظ بسیاری از دعاهای معصومان (ع) برای آن بانوی پرهیزکار فراهم شده بود.
ولادت و خاطرات کودکی
درباره تاریخ ولادت و خاطرات کودکی، ایشان خود می فرمودند:
« آن طوری که به ما گفته اند تاریخ ولادت ما، 1327 هجری قمری بوده است، ولی ما از سنین یک سالگی را در خاطر داریم.
من تقریباً یک ساله بودم و در گهواره، در آن ایام به خیارک مبتلا شدم ( خیارک دمل بزرگی است که باید جراحی شود ). جراح آمد تا جراحی کند، اطرافیان ما که متوحش بودند از دور گهواره ما رفتند؛ چون طاقت نداشتند ببینند.
ما این مطلب را می فهمیدیم. جراح نیشتر را زد و ما راحت شدیم.
ما شش ماهگی را یادمان هست و از سنین یکی، دو سالگی مطلب را می فهمیدیم و اینجور کارها را از وجعش (دردش) خائف و ناراحت بودیم، اما کاری نمی توانستیم بکنیم.مرحوم حاج آقا حسین (اخوی) سه سال از ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من یادم هست. کجا نشسته بودم، کجا مرا خواباندند، کجا متولد شد.ایشان گریه می کرد آنها چه می کردند، همه را مثل این که با بچگی ضبط کردم. یعنی مشاهده می کردم و می فهمیدم. »
معنویت در کودکی
در بیانی فرمودند:
« خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد. »
نویسنده کتاب آیت بصیرت از قول ایشان نقل کرده است :
«... یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم.
از این رو، مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسین علیه السلام را اداره می کرد و در آنها روضه می خواند دوست می داشتم. پاکی، خوبی و نورانیت او را حس می کردم و از او خوشم می آمد.
روزی مرا همراه خود به جلسه ای برد و این در حالی بود که به دو سالگی نرسیده بودم. آن جلسه مجلس جشن میلاد رسول اکرم (ص) بود. در آن روز شعر:
« تولد شد محمد(ص) ـــ به دنیا آمد احمد(ص) »
خوانده شد و بقیه همراه مادربزرگم جواب می دادند. در همان حال، جملات را می فهمیدم و لذت می بردم. از آن روز این شعر را از حفظ دارم. »
ورود به مکتبخانه
آقا در مورد ورود به مکتبخانه اینطور می فرمودند ( به نقل از کتاب آیت یصیرت ) :
« دو ساله بودم که برای آموختن حمد و سوره به مکتبخانه رفتم. پس از فراگیری حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آن گاه قرائت قرآن را یاد گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم.
معلم مکتبخانه های آن روز، خانم های متدین، خوش اخلاق و با فهم و شعوری بودند که خداوند نصیب ما کرده بود.
شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من برای ادامه آموختن به مکتب دیگری رفتم و « نصاب الصبیان » - که معانی لغات را به شعر بیان می کند - شروع کردم.
استاد ابتدا اشعار را می خواند، سپس توضیح می داد. آن گاه برای یادگیری و تکرار بیشتر، سؤال می کرد. هرگاه پرسش می کرد چه کسی می تواند از رو بخواند؟ می گفتم: من از حفظ می خوانم!
و این موجب تعجب او می شد زیرا مرتبه اول و دوم که اشعار را می خواند، خود به خود حفظ می شدم و نیازی به تمرین و صرف وقت بیشتری نداشتم.
روز دوم و سوم و روزهای بعد با همین شور و شوق و جدّیت گذشت. استاد که از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخی از دوستان خود را از وضع درس من آگاه کرده بود، تا این که خبر به گوش آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم قمی (ره) رسید.
ایشان که از پارسایی و معنویت بسیار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و طلبه پروری کم نظیر بود، خود برای ملاقات بنده وارد جلسه درس شد، در کنارم نشست و چندین پرسش مطرح کرد که هنوز سؤالهای ایشان را به خاطر دارم.
پرسش ایشان که تمام می شد، سریع جواب می دادم، باز هم می پرسید و من هم پاسخ می دادم.
سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتی او شد به طوری که بعد از آن روز، مرتب تشریف می آورد و مرا تشویق می کرد. و گاهی سفارش مرا به استادم می کرد که مواظبت بیشتری کند و سرمایه گذاری زیادتری نماید. »
و نیز می فرمودند ( به نقل از کتاب سیری در آفاق ) :
« زمانی که به مکتب هم می رفتم، باز علاقه به الک بازی داشتم. در همان روزها در خواب دیدم فردی خواست پولی به ما بدهد. کسی گفت: پول به او می دهی؟
او الک بازی می کند!
از خواب بیدار شدم و علاقه به بازی هم از سر ما رفت ولی خواب ما هم تعبیر شد. آن ایام، مکتب می رفتیم، یکی از آقایان از عتبات آمده بود. استاد مکتبی ما خیلی با او رفیق بود. یک کله قند و یک شیشه گلاب داد ببریم برای او.
قیمت کله قند شاید یک قران بود، وقتی بُردم، او سه قران خواست به ما بدهد، روی شناختی که از ما و پدر ما داشت، خیلی مردانگی کرد. همه کله قند و شیشه گلابش سه قران نمی ارزید، خواست سه قران را بما بدهد، ما نگرفتیم. دور حیات منزلش دنبال ما دوید که پول را به ما بدهد.
از او نگرفتیم و از خانه بیرون آمدیم و خواب خود را تعبیر کردیم که این پول نصیب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازی و از همان وقت دانستیم خدا ما را برای بازی خلق نکرده است. »
تحصیلات
آقا نقل می کردند ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) :
« پدرم که مردی مؤمن و مهربان بود به فرزندانش بی احترامی نمی کرد. هیچ گاه آنان را تنبیه نکرده، کاری را بر آنان تحمیل نمی نمود.از این رو، اختیار و انتخاب زندگی را به ما می سپرد و از شغل و حرفه ای که علاقه داشتیم پرسش می کرد تا به علاقه و شوق ما درباره آینده آگاه شود.
شبی از من سؤال کرد که به چه کاری علاقه داری؟
از آن جا که بهترین حرفه در آن روز، کار ظریف روی چوب بود و علاقه ای درونی به کارهای هنری داشتم به پدرم گفتم: نجاری را دوست دارم.
پدر، نگاهی به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضری برای درس خواندن استخاره کنم؟
قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد. ناگهان دیدم خنده ای ملیح تمام صورت پدرم را فراگرفت و با خوشحالی زیادی که از ارادت و عشق به اهل بیت علیهم السلام و سربازی آن خاندان سرچشمه می گرفت، فرمود: خوب آمد ... برای درس خواندن خوب آمد.
خوب آمدن استخاره، آرامشی بر تمام وجودم افکند.
از آن لحظه، به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه ای بسیار وجودم را فراگرفت، به طوری که سر از پا نمی شناختم. در این میان، تشویقهای گذشته عالم بزرگوار، مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمی ( ره) نیز بسیار کارساز بود. »
در مورد تحصیل در حوزه علمیه قم می فرمودند:
« در همان هفت هشت سالگی بودم که حاج شیخ عبدالکریم حائری آمد تا به مشهد برود.در ایوان طلای ( حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ) نماز می خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند.
ما در آن سنین در مدرسه رضویه علیه السلام بودیم. برای خواندن مغنی به مدرسه فیضیه آمدیم. آنوقت درس آشیخ محمد علی ادیب می رفتیم و اینها همه قبل از آمدن حاج شیخ بود. »
« در دوازده سالگی در امتحان حاج شیخ شرکت کردیم و قبول شدیم. باب حال سیوطی ( از کتب حوزوی ) که قدری مشکل است و ابوطالب هم در حاشیه آن حرفهایی دارد برای امتحان معین شد.
حاج شیخ به ما گفت: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمی خواهد. خیلی خوشش آمد. جالب این بود که شاید جاهای دیگر را ما به این خوبی بلد نبودیم: باب حال را خوب بلد بودیم.
وقتی بیان کردم حاج شیخ گفت: من نفهمیدم. کنایه از اینکه دوباره بگو! ما دوباره شروع کردیم به گفتن. امتحان ما سر و صدایی پیدا کرد.
حاج شیخ خیال کرد ما آدمی هستیم. نمی دانست ما آنجا را خوب بلدیم، ابوطالب هم چیزهایی دارد که استاد گفته بود و ما حفظ کرده بودیم. »
« حاج شیخ حتی یک مرتبه با ما اوقات تلخی نکرد، با اینکه خیلی اذیتش کردیم. تا یک مسأله ای پیش می آمد وقتی حاج شیخ می آمد می رفتیم پیش حاج شیخ و حاج شیخ هم جواب می داد. »
می فرمودند:
« وقتی ما در مدرسه فیضیه و در حجره بودیم با اینکه منزل ما قم بود همین محله ای که الان هستیم، ولی یکبار حساب کردیم دیدیم یک سال شده است که به منزل نرفته ایم.
آنقدر سرگرم تحصیل و تدریس بودیم که به فکر منزل نمی افتادیم و هر وقت پدر و مادر و اقوام می خواستند از ما دیدنی بکنند به مدرسه می آمدند.
مادرم گاهی می آمد از دور مرا می دید و می رفت. آنها هم می خواستند ما سرگرم اشتغالات خود باشیم. در این حجره چند تدریس داشتیم. پدرم که از دنیا رفت حاج شیخ در همین حجره برای تسلیت به دیدن ما آمد.
آن وقت خیلی جوان بودیم. مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی هر روز به حجره ما رفت و آمد داشت و این حجره خاطراتی از آن مرد دارد. »
شوق به درس
در کتاب آیت بصیرت از قول ایشان چنین نقل شده :
« چنان عشق و علاقه ای به تحصیل داشتم، که زندگی ام کتاب بود و همنشینم درس و بحث و مطالعه.
با هیچ جلسه ای و برنامه ای به اندازه مجلس درس انس نداشتم، به طوری که در سن نوجوانی حدود شانزده ساعت کار درسی می کردم. به کارهای فکری شوق بسیار داشتم، به طوری که لحظه ای نمی آسودم و همیشه فکرم مشغول بود.
در هر فرصتی و با هر پیشامد و حادثه ای وقت را غنیمت می شمردم و تلاش بیشتری می کردم. همه کتابهایی که می خواندم به همین شیوه بود.
علاوه بر کتابهای درسی حوزه و مطالعه آنها، وقت بسیاری جهت مطالعه کتابهای دیگری که برای طلبه مفید و لازم بود، صرف می کردم. علاقه و پشتکار در راه مطالعه کتابهای درسی و تسلط بر آنها بدان حد بود که برخی افراد تقاضای درس می کردند و بنده هم قبول می کردم، و این در حالی بود که چند روزی بیشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود.
از آنجا که احساس می کردم مجهولاتم و نقاط ابهام درس، در تدریس حل می شود، علاقه عجیبی به تدریس داشتم.
شبهای تابستان برای استراحت به پشت بام مدرسه فیضیه می رفتیم. در آن جا از ستارگان و علم نجوم چیزهایی فرا گرفتیم. گاهی که ساعتم خراب می شد آن را باز می کردم و با نگاه به دستگاه آن، آن قدر فکر می کردم تا عیب آن را پیدا کنم. »
دیگر خصوصیت ایشان، این است که به کارهای هنری علاقه وافر داشته، با هنر معماری، آشنایی دیرینه دارند.
مشکلات معیشتی طلبه ها
آقای حیدری کاشانی نقل می کنند از آقا سوال شد:
روحیه طلبه ها با ضیق معیشت چگونه بود؟
فرمودند:
« خیلی خوب. با اینکه چیزی نداشتند دو سیر و نیم گوشت را آبگوشت می کردند، چند نفر می خوردند و سلطنت می کردند.
البته مرحوم حاج شیخ هم فوق العاده بود، مرحوم بافقی ورقی دستش بود حجره به حجره می رفت و رسیدگی می کرد. حاج شیخ مرد موفقی بود.
خودش در امتحانات شرکت می کرد که از نزدیک امتحان طلاب را ببیند. طلاب برای مذاکره علمی گاهی به خارج قم می رفتند. مشکلات برای طلاب زیاد بود. »
ازدواج و فرزندان
می فرمودند:
« خیلی زود ازدواج کردیم. در سن هفده سالگی بودیم که ازدواج کردیم. ازدواج من وضع عجیبی داشت.
مادر ما به ما پیله کرد برای ازدواج، گفتم: اگر مجلسی هم فراهم کنی و من نیایم که ازدواجی نمی شود.
مادرم وقتی دید حرف من جدی است متوسل به پدرم شد و خودش مأیوس شد. من می خواستم تا سن 35، 36 سالگی ازدواج نکنم، بلکه بروم نجف و تحصیلات را ادامه بدهم.
پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فیضیه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه می دهی که خانه فلانی برویم و با این تعبیر که اجازه می دهی به خانه فلانی برویم، دهان ما را بست و ما را کوبید.
او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود یک چنین تأدبی کرد، نمی دانم. ما سکوت کردیم و ازدواج کردیم.
مثل اینکه پدر و مادرمان به ازدواج ما اهتمام داشتند. البته من با پاکی هم رشد کردم، چنانچه حاج آقا حمید ما با اینکه در بازار دکان داشت و خیلی با بانوان سر و کار داشت، پاک بود.
آقا عبدالله هم همینجور یک پاکی اساسی دارند. حالا این پاکی ها از کجا سر منشأ گرفته است نمی دانم. »
آقای حیدری کاشانی در مورد فرزندان ایشان نقل می کند:
آیت الله بهاء الدینی (قدس سره) دو پسر و هشت دختر داشت. پسر بزرگ ایشان مرحوم مغفور حاج آقا حمید بهاء الدینی بود. او مردی وارسته و اهل حال بود. این فرزند بافضیلت به پدر بزرگوارش عشق می ورزید. در هجدهم ماه شعبان سال 1400 هـ.ق از دنیا رفت و در باغ بهشت علی بن جعفر دفن شد.
حقیر در همه مجالس ختم ایشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هیچ تغییری در او نمی دیدم .
گرفتگی ظاهری در چهره نبود و خیلی عادی به نظر می رسید. پس از مدتی که از فوت آن فرزند بافضیلت گذشت. روزی آقا به حقیر فرمود:
« ما برای آقا حمید خیلی ناراحت بودیم. شبی مرحوم حاج آقا مصطفی فرزند مرحوم امام (ره) آمد و به ما گفت تو که نباید برای این چیزها ناراحت باشی. چرا ناراحتی؟ وضع ما عوض شد. »
آقا نفرمودند این در عالم رویا بوده یا مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنیا رفته بود و حیات برزخی خود را سالها قبل از فوت حاج آقا حمید آغاز کرده بود.
مرحوم حاج آقا حمید بعد از فوت هم، عشق و ارتباط با پدر بزرگوارش را قطع نکرد و به فرموده آقا:
« او گاهی شبها برای دیدن ما می آید. »
.: Weblog Themes By Pichak :.