سفارش تبلیغ
صبا ویژن

***نسیم معرفت**

 

***سال 1395 برشما مبارک

به نام خدا

نوروز وبیداری

***کانون قرآنپیامهای نوروز و بهار

قال علی علیه السلام :أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ

مردم دنیا همچون کاروانی هستند که در خوابند و آنان را مى رانند .( مأموران و سفیرانِ مرگ ، آنها را به سوی مرگ و سفر آخرت می رانند .)

نهج البلاغه فیض الأسلام حکمت 61.

 ** رَکْب : ج أَرْکُب و رُکُوب : شتر سواران یا اسب سواران ، این  واژه (رَکْب) اسم جمع است و گفته شده که جمع است .

[علی علیه السلام فرمود ::اهل دنیا مانند  کاروانی  هستند که سیر داده می شوند، در حالی که (همه) خوابند.»از نگاه روایات، اکثر مردم زندگی دنیا را در حالت خواب می گذرانند و این همان غفلت است. نوروز و بیداری طبیعت باید زمینه ای برای بیدارشدن انسان باشد.]

«قَالَ عَلِیٌ علیه السلام: «مَا اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلَ الْاِعْتِبَار؛1 چه قدر (حوادث) عبرت آموز فراوان است؛ ولی عبرت گیری کم.»
حوادث و دگرگونیهای طبیعت در نگاه انسان مؤمن درس آموز و عبرت انگیز است، نه اینکه عامل تفریح، بی خبری و گذران عمر باشد.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ»؛2 «شب و روز دگرگون می شود، به راستی در این (تغییرات) برای صاحبان بصیرت عبرت است.»
در احوالات مرحوم «میرزا جواد ملکی تبریزی» استاد اخلاق حضرت امام قدّس سرّه نقل شده است: هنگامی که برای نماز شب برمی خاست، قبل از وضو گرفتن به آسمان نگاه کرده، با گریه این آیه را می خواند: «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ»؛3 «به راستی در خلقت آسمانها و زمین و گردش شب و روز برای صاحبان خرد نشانه های (الهی) است.»
خداوند متعال بعد از نقل داستان حضرت یوسف علیه السلام می فرماید: «لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْباب »؛4 «در قصه های آنها (انبیا) برای خردمندان عبرتی است.»
یعنی نقل این داستان طولانی جهت سرگرمی و وقت گذرانی نیست؛ بلکه حاوی درسها و پیامهای زیادی می باشد که جا دارد خردمندان از آن درس گیرند.
بزرگ ترین و شگفت انگیزترین دگرگونی طبیعت، پایان فصل زمستان و آغاز بهار و بیداری طبیعت است. این تغییر و تحول بزرگ در نظر اکثر مردم بهانه ای برای غفلت و بی خبری است، در حالی که نوروز و فصل بهار حاوی عبرتها و درسهای فراوان است.


الف) بیداری انسان همزمان با بیداری طبیعت
«قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَام ؛5 اهل دنیا مانند سواره هایی هستند که سیر داده می شوند، در حالی که (همه) خوابند.»
از نگاه روایات، اکثر مردم زندگی دنیا را در حالت خواب می گذرانند و این همان غفلت است. نوروز و بیداری طبیعت باید زمینه ای برای بیدارشدن انسان باشد.
چقدر خوب است بهار و نشاط طبیعت همراه با بهار و نشاط دل باشد.
گفت پیغمبر به اصحاب کبار
تن مپوشانید از باد بهار

کانچه با برگ درختان می کند
با تن و جان شما آن می کند6

بهار دل و جان ما با نسیم توبه و ندامت از گناه و سر و کار داشتن با قرآن پدید می آید.در روایات معصومین علیهم السلام امور زیر بهار دلها شناخته شده است:

1. انس با قرآن
امام علی علیه السلام فرمود: «تَعَلَّمُوا کِتَابَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ وَ أَبْلَغُ الْمَوْعِظَةِ وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُور...؛7 کتاب خدای بلند مرتبه، (قرآن) را فراگیرید؛ زیرا بهترین سخن و رساترین موعظه است. در قرآن تفقّه و تفکر کنید؛ زیرا قرآن (عامل) بهار دلها است، و با نور آن خود را درمان کنید؛ زیرا شفابخش بیماری (اخلاق و) سینه ها (و دلها) است.»

2. علم و حکمت
حضرت لقمان به پسرش اینگونه وصیّت کرد: «یَا بُنَیَّ جَالِسِ الْعُلَمَاءَ وَ زَاحِمْهُمْ بِرُکْبَتَیْکَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحْیِی الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِکْمَةِ کَمَا یُحْیِی الْأَرْضَ بِوَابِلِ السَّمَاءِ؛8 ای پسرم! با علما همنشین باش و با زانو زدن نزد آنان مزاحم (و بهره برنده از) آنها باش؛ زیرا خداوند دلها را با نور حکمت زنده می کند، چنانکه آسمان زمین را با باران شدید زنده می کند.»
البته علومی که انسان را به سوی خدا بکشاند و امر و دستورات او را زنده کند. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ تَذَاکُرُ الْعِلْمِ بَیْنَ عِبَادِی مِمَّا تَحْیَا عَلَیْهِ الْقُلُوبُ الْمَیْتَةُ إِذَا هُمُ انْتَهَوْا فِیهِ إِلَى أَمْرِی؛9 به راستی خداوند می فرماید: مذاکرات علمی بین بندگانم از اموری است که دلها را زنده می کند، به شرطی که به امر و دستور من (خدا) منتهی شود.»

3. پند و موعظه
حضرت علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَة؛10 قلبت را با موعظه (و پند پذیری) زنده کن و با زهد و بی رغبتی [هوا و هوس را در آن] بمیران!»

4. دیدار دوستان خوب
در این ایّام که مردم به دید و بازدید بستگان می روند، مناسب است بخشی از دیدارها و زیارتها را به افراد متدین، علمای ربانی، و اهل خیر اختصاص دهیم؛ زیرا این گونه دیدارها، دلها را بهاری کرده، حیات می بخشد.
امام علی علیه السلام فرمود: «لِقَاءُ أَهْلِ الْخَیْرِ عِمَارَةُ الْقَلْب؛11 ملاقات اهل کار خیر قلب را آباد می کند.»

5. یاد خدا
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «جَلَاءُ هَذِهِ الْقُلُوبِ ذِکْرُ اللهِ وَ تَلَاوَةُ الْقُرْآنِ ؛12 جلادهنده و صفابخش قلبها، یاد خداوند و خواندن قرآن است.»
حضرت علی علیه السلام به فرزندش فرمود: «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ ؛13 تو را به تقوای الهی و انجام امر خدا و آباد کردن قلبت با یاد خدا سفارش می کنم.»

6. استغفار

حضرت صادق علیه السلام فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ صَدَأً کَصَدَإِ النُّحَاسِ فَاجْلُوهَا بِالِاسْتِغْفَارِ؛14 برای قلبها زنگاری است مانند زنگار گرفتن مس، پس با استغفار آن را جلا بخشید!» آری، موعظه، دیدن افراد خوب، ذکر و یاد خدا، تلاوت و انس با قرآن قلبها را جلا بخشیده، موجب خانه تکانی دلها می شود و نشاط و بهاری شدن آن را به همراه خواهد داشت.

ب) نوروز و توجه به گذر عمر
در سوره «عصر» می خوانیم: «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»؛15 «به عصر سوگند! همانا انسانها در زیانند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادند.»
انسان در این دنیا مانند کسی است که سرمایه عظیمی دارد؛ اما بی آنکه بخواهد، هر روز بخشی از آن را از او بگیرند. سرمایه های وجودی انسان که در ضمن ساعات عمر انسان در اختیار او قرار گرفته است، به سرعت می گذرد و نیروهای معنوی و مادّی او را به سرعت به یغما می برد «خُسر» بر وزن «عُسر» چنانکه راغب می گوید: «به معنای کم شدن سرمایه است، گاه به انسان نسبت داده می شود و می گویند: فلان کس زیان کرد. و گاه به خود عمل نسبت داده می شود و می گویند: تجارتش زیان کرد. این واژه غالباً در سرمایه های برونی مانند مال و مقام به کار می رود، و گاه در سرمایه های درونی مانند صحّت و سلامت و عقل و ایمان و ثواب. و این همان است که خداوند متعال به عنوان «خسران مبین» و زیان آشکار از آن یاد فرموده است.»16 آنجا که می فرماید:«إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین» ؛17 «زیانکاران واقعی کسانی هستند که سرمایة وجود خود و خانواده خویش را در قیامت از دست می دهند، بدانید خسران مبین همین است.»
فخر رازی در تفسیر آیه «والخسر...» سخنی نقل می کند که حاصلش چنین است: «یکی از بزرگان پیشین می گوید: معنی این سوره را من از مرد یخ فروشی آموختم که فریاد می زد: «اِرْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسَ مَالِهِ! اِرْحَمُوا مَنْ یَذُوبُ رَأسَ مَالِه؛ رحم کنید به کسی که سرمایه اش ذوب می شود، رحم کنید به کسی که سرمایه اش ذوب می شود.» پیش خود گفتم: این است معنی «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْر» عصر و زمان بر او می گذرد و عمرش پایان می گیرد، و ثوابی کسب نمی کند و در این حال زیانکار است.»18
گویند: گدایی از مغازه دار خواست که یک گونی گردو به عنوان کمک به او بدهد، صاحب مغازه گفت: گدای ناشی! یک گونی گردو را چه کسی به گدا می دهد؟ لا اقل چند عددی تقاضا می کردی. گدا گفت: اجازه می دهی کنار این گونی گردو بنشینم؟ وقتی نشست، اجازه خواست تا یک عدد از آن گردوها را بردارد و بعد دوم را، سوم را و... اجازه گرفت. صاحب مغازه گفت: گدای زرنگ! می خواهی یکی یکی همان گونی گردو را از من بگیری؟


گذشت زمان نیز با ظرافت روزها و لحظه ها را از ما می گیرد؛ ولی ما غافلیم.
در روایات نیز به این گذر عمر و زیان جمعی در این معامله اشاره شده است.
حضرت هادی علیه السلام فرمود: «الدُّنْیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُون ؛19 دنیا بازاری است که جمعی در آن سود می برند و جمع دیگر زیان.»
امام صادق علیه السلام به نقل از آباء گرامیشان فرمودند: «مَا مِنْ یَوْمٍ یَأْتِی عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِکَ الْیَوْمُ یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا یَوْمٌ جَدِیدٌ وَ أَنَا عَلَیْکَ شَهِیدٌ فَقُلْ فِیَّ خَیْراً وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْراً أَشْهَدْ لَکَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِی بَعْدَهَا أَبَداً؛20 هیچ روزی بر بنی آدم نمی گذرد، مگر اینکه آن روز می گوید: فرزند آدم! من روز جدیدی هستم و بر رفتارت گواهم، پس کار خیر در من انجام بده. که روز قیامت به نفعت گواهی می دهم و بعد از آن مرا نخواهی دید.»
درس مهم هر سال جدید، توجه به فرصتهای از دست رفته و زمانهای باقیمانده است.
باید توجه داشت آنچه در حال تمام شدن است، زمان نیست؛ بلکه ما هستیم. «قَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام: یَا ابْنَ آدَم إِنَّمَا أنْتَ أیَّامٌ کُلَّمَا مَضَى یَوْمٌ ذَهَبَ بَعْضُکَ؛21 ای فرزند آدم! (عمر) تو همین روزها هستی، هر روزی که می گذرد، بخشی از تو نیز رفته است.»
هر روز که می گذرد، مقداری از هستی ما نیز می رود و با گذشت روزها، ماه ها و سالها به همان مقدار از وجود ما کم می شود، پس امسال نیز بخشی از هستی ما از دست رفت. پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: «کُنْ عَلَی عُمْرِکَ اَشَحَّ مِنْکَ عَلَی دِرْهَمِکَ وَ دِینَارِکَ؛22 بر عمرت بیش از طلا و نقره ات حریص باش و به راحتی آن را از دست مده.»


ج) اعمال در نوروز

1. محاسبه نفس
امیر المؤمنین علی علیه السلام از پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وآله نقل فرموده اند: »الْکَیِّسُ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْت؛23 هوشمند کسی است که نفسش را حسابرسی کند و برای بعد از مرگ خود عمل کند.» این ایام وقت حسابرسی نسبت به عمر است.
هنگامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام حدیث فوق را از پیامبر صلی الله علیه وآله نقل کردند، شخصی پرسید: «کَیْفَ یُحَاسِبُ نَفْسَهُ قَالَ إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَى رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَالَ یَا نَفْسِی إِنَّ هَذَا یَوْمٌ مَضَى عَلَیْکِ لَا یَعُودُ إِلَیْکِ أَبَداً وَ اللَّهُ یَسْأَلُکِ عَنْهُ بِمَا أَفْنَیْتِهِ فَمَا الَّذِی عَمِلْتِ فِیهِ أَ ذَکَرْتِ اللَّهَ أَمْ حَمِدْتِهِ أَ قَضَیْتِ حَوَائِجَ مُؤْمِنٍ فِیهِ أَ نَفَّسْتِ عَنْهُ کَرْبَهُ أَ حَفِظْتِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ فِی أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ أَ حَفِظْتِیهِ بَعْدَ الْمَوْتِ فِی مُخَلَّفِیهِ أَ کَفَفْتِ عَنْ غِیبَةِ أَخٍ مُؤْمِنٍ أَعَنْتِ مُسْلِماً مَا الَّذِی صَنَعْتِ فِیهِ فَیَذْکُرُ مَا کَانَ مِنْهُ فَإِنْ ذَکَرَ أَنَّهُ جَرَى مِنْهُ خَیْرٌ حَمِدَ اللَّهَ وَ کَبَّرَهُ عَلَى تَوْفِیقِهِ وَ إِنْ ذَکَرَ مَعْصِیَةً أَوْ تَقْصِیراً اسْتَغْفَرَ اللَّهَ وَ عَزَمَ عَلَى تَرْکِ مُعَاوَدَتِهِ؛24
چگونه نفسش را محاسبه کند؟ وقتی صبح و شام می شود، به نفسش مراجعه کند و بگوید: ای نفس من! این روز بر تو گذشت و هرگز دوباره برنمی گردد، و خداوند از آنچه (از عمر) از دست دادی، می پرسد که چه عملی در آن روز انجام دادی؟ آیا خدا را یاد کردی؟ یا او را حمد و ستایش نمودی؟ آیا حاجت مؤمنی را در این روز برآورده ساختی؟ و یا غصّة او را بر طرف کردی؟ و در نبود او (آبروی) خود او و اهل و عیال او را حفظ نمودی؟ آیا بعد از مرگ او (حق او و) بازماندگانش را مراعات نمودی؟ آیا برادر مؤمن را از غیبت مؤمنی بازداشتی؟ آیا مسلمانی را یاری کردی؟ چه کارهایی در آن روز انجام داده ای؟ پس کارهایی را که انجام داده یاد کند، اگر خیری از او سرزده، خداوند را ستایش کند (که به او توفیق عنایت فرمود) و بزرگ شمارد خداوند را به توفیقی که داده است، و اگر گناه و تقصیری از او سر زده، استغفار کند و تصمیم گیرد که دوباره تکرار نشود.»
وقتی انسان برای یک روز باید چنین برنامه ای داشته باشد، برای یکسال که 364 و یا 365 روز است حتمی و ضروری است که خود را محاسبه کند که در سال گذشته چقدر موفق بوده ام و از عمرم درست استفاده کرده و کارهای نیک انجام داده ام؟ چقدر گره از کار مردم باز کرده ام؟ و از آن طرف، چقدر گناه از من سر زده است؟ هر گناهی نیاز به توبه و استغفار دارد. اگر انسان چنین محاسبه نفس داشته باشد، روزهای نو و فرارسیدن بهار برای او خوشایند خواهد بود.


2. دید و بازدید
عمل دیگری که در این ایّام از بهترین اعمال شمرده شده است، دید و بازدیدهایی است که از بستگان و اقوام داریم. که الحمد لله این امر در مردم نهادینه شده است؛ ولی توجّه به چند نکته لازم است:
یک: سر زدن و دیدار با آنهایی که قهر هستیم اولویت دارد، خصوصاً اگر بتوانیم در آشتی پیش قدم باشیم، ثواب بیش تری خواهد داشت.
دو: در این بازدیدها فقرای فامیل، پیرمردان و از کارافتادگان را فراموش نکنیم، اگر بتوانیم دید و بازدید خود را با فقرا همراه به هدیه کنیم، به مراتب ثواب آن بیش تر خواهد شد.
سه: دید و بازدید منحصر به ایّام نوروز نباشد؛ بلکه این ایّام سوژه خوبی است که در طول سال نیز این امر مقدس ادامه داشته باشد. حضرت رسول صلی الله علیه وآله فرمود: «فَنِیرِزُوا إِنْ قَدَرْتُمْ کُلَّ یَوْمٍ یَعْنِی تَهَادُوا وَ تَوَاصَلُوا فِی اللهِ؛25
اگر می توانید هر روز را نوروز کنید؛ یعنی در راه خدا به یکدیگر هدیه بدهید و با یکدیگر پیوند داشته باشید.»
نکته بسیار دقیق در این روایت این است که هم هدیه دادن به قصد اخلاص و رضایت الهی باشد و هم دید و بازدید رنگ خدایی بگیرد. در این صورت است که همین رفت و آمدهای ساده و هدایای کم ارزش انسان را رشد روحی و قلبی می دهد، و به خدای بزرگ نزدیک تر می سازد.

3. نظافت و لباس نو
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «إِذَا کَانَ یَوْمُ النَّیْرُوزِ فَاغْتَسِلْ وَ الْبَسْ أَنْظَفَ ثِیَابِک ؛26 هر گاه نوروز فرا رسید، غسل کن و پاکیزه ترین لباسهایت را بپوش!»
الحمد لله فرهنگ عمومی نسبت به نظافت شخصی و پوشیدن لباس پاکیزه مناسب است؛ ولی نظافت نسبت به خیابانها، پارکها و محلهای تفریحی نیز مراعات شود و روز سیزدهم فروردین که روز طبیعت نامیده شده است، به روز تخریب طبیعت تبدیل نشود.


یاد قیامت
آیات فراوانی اشاره دارند که از طریق زنده شدن گیاهان و احیای زمینهای مرده، بر وجود رستاخیز و قیامت انسان استدلال شده است که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. «وَ هُوَ الَّذی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»؛27 « او کسی است که بادها را پیشاپیش (باران) رحمتش می فرستد، تا زمانی که ابرهای سنگین بار را (بر دوش خود) حمل کنند. در این هنگام آنها را به سوی سرزمینهای مرده می فرستیم و به وسیله آن آب حیاتبخش نازل می کنیم و با آن از هر گونه میوه ای (از خاک تیره) بیرون می آوریم و اینگونه (که زمینهای مرده را زنده کردیم) مردگان را (نیز در قیامت) زنده می کنیم تا متذکر شوید.»
خداوند این مثال را برای این ذکر می کند که نمونه معاد که در این دنیا در برابر چشم ما تکرار می شود به ما نشان دهد.
درسوره فاطر آیه 9 همین مضمون آمده است، منتهی در پایان دارد: «کَذلِکَ النُّشُورُ»؛28 «رستاخیز نیز همین گونه است.»
در حدیثی آمده است که: یکی از اصحاب به پیامبر صلی الله علیه وآله عرض کرد: ای رسول خدا! چگونه پروردگار مردگان را زنده می کند و نشان و نمونه آن در جهان خلقت چیست؟ حضرت فرمود: «اَمَا مَرَرْتَ بِوَادِیٍ اَهْلَکَ مُمَخِّلاً ثُمَّ مَرَرْتَ بِهِ یَهْتَزُّ خَضْرَا؟ آیا از سرزمین قبیله ات گذر نکرده ای، در حالی خشک و مرده بوده، و سپس از آنجا عبور کنی، در حالی که از خرّمی و سرسبزی گویی به حرکت درآمده؟ عرض کرد: آری، ای رسول خدا! «قالَ: فَکَذَلِکَ یُحْیِیِ اللهُ الْمَوْتَی وَ تِلْکَ آیَتَهُ فِی خَلْقِهِ؛ فرمود: اینگونه خداوند مردگان را زنده می کند و این نمونه و نشانه او در آفرینش است.»29
2. «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ * وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضیدٌ * رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ»؛30 «و از آسمان آبی پربرکت نازل کردیم و به وسیله آن باغها و دانه هایی را که درو می کنند، رویاندیم و نخلهای بلند قامت که میوه های متراکم دارند، تمام اینها برای روزی بخشیدن به بندگان است و به وسیله باران سرزمین مرده را زنده کردیم، (آری) مردگان نیز همین گونه زنده می شوند.»
3. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذی أَحْیاها لَمُحْیِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ»؛31 «از آیات او این است که زمین را خشک و خاضع می بینی؛ امّا هنگامی که آب بر آن می فرستیم، به جنبش درمی آید و نمو می کند، همان کس که آن را زنده کرد، مردگان را نیز زنده می کند. او بر انجام هر چیز توانا است.»
دهها آیه در قرآن به این مضمون آمده است که در واقع می خواهد با نگاه به تحوّلات بهار و سال نو و زنده شدن طبیعت، معرفت خویش را در سه محور کامل کنیم:

1. توحید و قدرت بی نهایت الهی که پشت پرده تمامی این تحوّلات و زنده شدنها دست قدرت الهی قرار دارد.
2. نمونه عینی امکان معاد و زنده شدن انسان، چنانکه گیاهان و زمین بعد از مردن دوباره زنده و سرسبز می شوند.
3. یاد مرگ و قیامت که ما نیز مثل خزان گیاهان و زمین روزی می میریم و دوباره زنده می شویم، خود این یاد باعث بهاری شدن و حیات قلب می شود.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «إِنَّ الْقُلُوبَ تَصْدَأُ کَمَا یَصْدَأُ الْحَدِیدُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا جَلَاؤُهَا قَالَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ وَ ذِکْرُ الْمَوْتِ؛32 این دلها زنگار می گیرند، مانند آهن که وقتی آب به آن برسد زنگ می زند. گفته شد: چه چیزی باعث جلای قلب (و رفع زنگار) می شود؟ فرمود: زیادی یاد مرگ و خواندن قرآن.»

یادی از امام زمان(عج)
آمد بهار و گل رخ من در سفر هنوز
خندید و ابر چشم من از گریه تر هنوز

آمد درخت گل به بَرْ امّا چه فایده
کان سرو گلعذار نیامد به بر هنوز


فصل بهار، محبوب ترین و دوست داشتنی ترین فصول نزد انسانها و حتی حیوانات است؛ ولی بهار طبیعت بدون بهار آفرین حقیقی عمر او بی نشاط است چنانکه وقتی مادران شهدا، مفقودان، و مادران جوان از دست داده کنار سفره هفت سین قرار می گیرند و یا لحظه تحویل سال دعا می کنند، اول شهید و مفقود الاثر خود را یاد می کنند. بهار طولانی و همگانی و نشاط فراگیر و عمومی در زمان جان جانان حضرت صاحب الزمان (عج) میسّر است. چنانکه در زیارتنامه آن حضرت می خوانیم: «السَّلَامُ عَلَی رَبِیعِ الْاَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْاَیَام؛33 سلام بر بهار مردم و شادی روزگار.»
در روایات ما نیز شواهدی وجود دارد که به این امر توجّه داده شده است که مردم و شیعیان در ایّام نوروز متوجّه حضرت مهدی(عج) و ظهور آن حضرت باشند.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «وَ مَا مِنْ یَوْمِ نَیْرُوزٍ إِلَّا وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ فِیهِ الْفَرَجَ لِأَنَّهُ مِنْ أَیَّامِنَا وَ أَیَّامِ شِیعَتِنَا؛34 هیچ نوروزی نیست، مگر آنکه ما در آن روز منتظر فرج [ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه وآله] هستیم؛ چرا که نوروز از روزهای ما و شیعیان ما است.»
اگر آن گل به تنهایی نماید چهره بر عالم
شود بر مدّعی پیدا که با یک گل بهار آید

همان حضرت در روایت دیگری فرمود: «یَوْمُ النَّیْرُوزِ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی یَظْهَرُ فِیهِ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ وُلَاةَ الْأَمْرِ وَ یُظْفِرُهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالدَّجَّالِ فَیَصْلِبُهُ عَلَى کُنَاسَةِ الْکُوفَةِ؛35 نوروز، روزی است که قائم ما اهل و صاحبان امر، در آن ظهور می کند و خداوند او را (در آن روز) بر دجّال پیروز می کند، پس او را در کناسه کوفه به دار خواهد زد.»
چهره گل باغ و صحرا را گلستان می کند
دیدن مهدی(عج)، هزاران درد درمان می کند

مُدّعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار
من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند

در این روایات جای بحث و گفتگو وجود دارد؛ زیرا مقصود ما این است که در این ایام تعطیلات توجّه به حضرت مهدی(عج) فراموش نشود در کنار دید و بازدیدها، گردشهای سالم توجّه به آن حضرت از طریق خواندن دعاهای مربوط به آن حضرت از جمله: «زیارت آل یس» فراموش نشود، و همین طور انتظار فرج و خود را و دیگران را برای این امر آماده نمودن.
هر روز را نوروز کنیم
و طبق سخن امیر بیان علی علیه السلام که فرمود: «وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَى اللَّهُ فِیهِ فَهُوَ یَوْمُ عِیدٍ؛36 هر روزی که در آن خداوند نافرمانی نشود، عید است.» انسان می تواند با هدیه دادن، صله ارحام و ترک گناه هر روز خود را نوروز کند و هر روز را عید داشته باشد و این نکته بسیار مهمّی است که انسان می تواند همیشه بهاری باشد، برخلاف طبیعت که فقط یک فصل آن بهاری است، البته ممکن است انسانی با انجام گناهِ همیشگی دائماً در حال خزان باشد و هرگز بهاری برای او ورق نخورد و عیدی برای او نوشته نشود.


پی نوشت:

1) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق، ج‏68، ص‏328.
2) نور / 44.
3) آل عمران / 190.
4) یوسف / 111.
5) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج‏70، ص‏128، ح 132.
6) مولوی.
7) تحف العقول، علی بن شعبه حرّانی، انتشارات اسلامی، قم، 1404 ق، تحقیق علی‌اکبر غفاری، ص150.
8) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، ج‏1، ص‏204، ح 22.
9) اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، دار الصعب و التعارف، بیروت، چهارم، 1401 ق، ج‏1، ص‏40.
10) نهج البلاغه، نامه 31.
11) بحار الانوار، ج‏77، ص‏208، ح 1.
12) مجموعه ورّام، ورّام بن ابی فراس، مکتبة المفید، قم، اول، ج‏2، ص‏121.
13) نهج البلاغه، نامه 31.
14) وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملی، موسسه آل بیت علیهم‏السلام، قم، چاپ اول، 1409 ق.
15) عصر / 1 ـ‌ 3.
16) مفردات راغب، ابی القاسم الحسین بن محمد، معروف به راغب اصفهانی، نشر الکتاب، تهران، دوم، 1404 ق، ص‏147؛ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، دار الکتب الاسلامیه، قم، 1370 ش، چاپ نهم، ج‏27، ص‏297.
17) زمر / 15.
18) تفسیر فخر رازی، ج‏32، ص‏85، به نقل از تفسیر نمونه، مکارم شیرازی و همکاران، ج‏27، ص‏296.
19) تحف العقول، علی بن شعبه حرانی، ص‏484.
20) اصول کافی،‌ شیح کلینی، ج‏2، ص‏523، ح 8؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج‏7، ص‏235، ح 20.
21) ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی، قم، اول، 1413 ق، ج‏1، ص‏40.
22) تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی، اسماعیلیان، قم، 1415 ق، جلد 4، ص‏217.
23) بحار الانوار، ج‏74، ص‏78‌؛ مجموعه ورّام بن ابی فراس، ج‏2، ص‏51.
24) وسائل الشیعه، ج‏16، ص‏98، ح 2108؛ بحار الانوار، ج‏67، ص‏69،‌ وج 89، ص‏249؛ والحیاة، برادران حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران ، چاپ اول ، 1380 ش، ج‏1، ص‏756.
25) دعائم الاسلام، نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دار المعارف، مصر، سوم، 1389 ق.، ج‏2، ص‏326.
26) وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج‏5، ص‏288.
27) اعراف / 55.
28) فاطر / 9.
29

.....................          ادامه دارد..................            ادامه دارد...............................

http://kanoonquran.ir/news/hawzahqom_17169/318734/%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%A7%D9%8A+%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2+%D9%88+%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1




تاریخ : شنبه 94/12/29 | 6:21 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت**


اهل دنیا همچون مسافرانِ در خوابند...

 

قال علی علیه السلام :أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ


مردم دنیا همچون کاروانی هستند که در خوابند و آنان را مى رانند .( مأموران و سفیرانِ مرگ ، آنها را به سوی مرگ و سفر آخرت می رانند )

نهج البلاغه فیض الأسلام حکمت 61.

 

 ** رَکْب : ج أَرْکُب و رُکُوب : شتر سواران یا اسب سواران ، این  واژه (رَکْب) اسم جمع است و گفته شده که جمع است .

 

 




تاریخ : شنبه 94/12/29 | 9:40 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


.

***نسیم معرفت**

(در مشکلات کمک کار هم باشیم)


وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ


و ( همواره ) در راه نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون کنید! و ( هرگز ) در راه گناه و تعدّی همکاری ننمایید! و از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید که مجازات خدا شدید است!( سوره مائده آیه 2)


**فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ

در دگرگونی و تَحوُّلات روزگار( در فراز و فرود و توانگری  وتنگدستی و بیماری و تندرستی و ...) حقایقِ درونی افراد(عیب وهنر  و بدی وخوبی آنها ) فهمیده می شود.

نهج البلاغه  فیض الأسلام حکمت 208 .

**اِبن میثم بحرانی حدیث فوق را چنین معنا کرده است:

اَلمَعنَى : أَى:  تَقَلُّبُ أَحوَالِ الدُّنیَا عَلَى المَرء کَرَفعَتِهِ بَعدَ اِتِّضَاعِهِ وَ بِالعَکسِ، وَ کَنُزُولِ الشَّدَائِدِ بِهِ یُفیدُ العِلمَ التَّجرُبِىَّ بِأَحوَالِهِ الَباطِنَةِ مِن خَیرِِ وَ شَرِِّ وَ جَلادَةِِ وَ ضَعفِِ وَ فَضیلَةِِ وَ رَذیلَةِِ. وَ نَحوُهُ مَا قِیلَ: اَلوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرَّجَالِ.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 353)

یعنى دگرگونى حالات دنیا نسبت به کسى، چون بلند مرتبه شدن پس از خوارى و یا به عکس، و مثل روآوردن سختی ها بر او ، باعث علم تجربى(آگاهی ار راه تجربه کردن)  به حالات درونى، خوب یا بد، سرسختى یا سستى و فضیلت و رذیلت او مى گردد. این سخن نیز نظیر آن است که گفته اند «سرزمینها میدان شناخت مردان است»

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 598)

+ امام علی علیه السلام :
عِندَ نُزُولِ الشَّدائِدِ یُجَرَّبُ حِفاظُ الإخوانِ

هنگام  نُزول وفرود آمدن گرفتاری ها و مشکلات، پیمان و پیوند دوستی وبرادری تجربه و معلوم می شود.

غرر الحکم و درر الکلم،  حدیث 6205.




تاریخ : جمعه 94/12/28 | 1:9 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

هشت پرسش یک عالم شیعه از سلفیها

***نسیم معرفت**

 

هشت پرسش یک عالم شیعه از سلفیها

 

به گزارش شیعه تی وی به نقل از سرویس علمی و فرهنگی خبرگزاری حوزه، آیت الله سبحانی در نوشتاری پیرامون عقاید سلفیه و نگاه آنان به دین  چند سوال از این فرقه پرسیده‌اند.

سلفی‌ها مى‌گویند باید از صحابه و تابعان پیروى کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا استدلال مى کنند که فرمود: «خَیْرُ النَّاسِ قَرْنِی ، ثُمَّ الَّذِینَ یَلُونَهُمْ...» ;«بهترین مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى که پس از آنان مى آیند. سپس مردمى که بعد از آن گروه مى آیند».(1)

 

آن گاه دوران هر کدام از سه گروه یاد شده را صد سال تخمین مى زنند که مجموعاً بالغ بر سیصد سال مى شود. ابن تیمیه ، و پیروان مکتب او، با این حدیث، سه قرن نخست اسلامى را که هر قرنى از نظر آنان صد سال است، ملاک حق وباطل شمرده و آن چه را که در این زمان انجام گرفته و یا عملاً بر آن صحّه گذارده اند، کاملاً مى پذیرند، چون پیامبر در این حدیث، سه قرن را قرن ممتاز شمرده است. امتیاز این قرن ها به خاطر کسانى است که در آن سیصد سال زندگى مى کردند و لازمه ى خیر و نیکى آنان این است که گفتار و سکوت آنان را حجت بدانیم.

این نظریه، با ابهامات زیادى همراه است.

 

*سؤال اول

«قَرْن» در لغت عرب، بر خلاف اصطلاح معاصر ـ به معنى صد سال نیست، بلکه به معنى جمعیتى است که در یک زمان با هم زندگى مى کنند و سپس جمعیت دیگر جاى آنان را مى گیرند و قرآن مجید هم کلمه ى «قَرن» را در همین معنا به کار برده است:

واژه ى «قُرون» در قرآن کریم هفت بار به کار رفته و هرگز از آن، «قَرن» اصطلاحى یعنى صد سال اراده نکرده، بلکه آن را به معناى مردمِ یک زمان به کار برده است; اینک نمونه ها:

1. ( ألَمْ یَرَوا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن مَکّناهُمْ فِى الأرْضِ ما لَمْ نُمَکِّن لَهُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدراراً وَجَعَلْنَا الأنْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرین ) .( [2])

«آیا ندیده اند که چه اندازه پیش از ایشان جمعیت هایى را نابود کردیم که در زمین، آنان را توانمند ساخته بودیم; به گونه اى که به ایشان آن توان را نداده ایم و از آسمان به فراوانى براى آن ها باران فرستادیم و جوى ها از زیر آنان روان ساختیم، ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود کردیم و جمعیتى دیگر پدید آوردیم».

بنابراین تفسیر حدیث «خَیر القُرون» به سیصد سال، هیچ پایه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمى تواند، قرینه بر تفسیر حدیث باشد.

ابن منظور در لسان العرب نوشته است:«قرن»، نسلى را مى گویند که پس از نسل دیگر مى آید و در مقدار فاصله زمانى این دو فصل اقوال گوناگونى هست; مانند:

1. ده سال، 2. بیست سال، 3. سى سال، 4. شصت سال، 5. هفتاد سال، 6. هشتاد سال.

در نهایه ى ابن اثیر آمده است: قَرن، مردم یک زمان  و از ماده «اقتران» گرفته شده است. گواه بر این که «قرن» به معنى مردم یک زمان است شعر شاعر مى باشد که گفته است:

إِذَا ذَهَبَ الْقَرْنُ الَّذِی أَنْتَ فِیهِمُ ** وَخُلِّفْتَ فِی قَرْنٍ فَأَنْتَ غَرِیبُ.

یعنى:هرگاه مردمى که تو در میان آن ها هستى بروند. و تو در میان مردمى دیگر بمانى، در این هنگام غریب هستى.( [3])

ابن حجر عسقلانى در تفسیر حدیث «خیر القرون...» که در صحیح بخارى آمده، قَرن را به معناى مردم یک زمان تفسیر کرده است: «القَرن: اَهلُ زَمانِِ وَاحِدِِ مُتَقَارِبِِ اِشتَرَکُوا فِى أَمرِِ مِنَ الأُمُورِوَیُقَالُ: إنَّ ذَلکَ مَخصُوصُُ بِمَا إِذَا اِجتَمَعُوا فِى زَمَانِ نَبِىِِّ أَو رَئِیسِِ یَجمَعُهُم عَلَى مِلَّةِِ أَو مَذهَبِِ أَو عَمَلِِ، وَیُطلَقُ القَرنُ عَلَى مُدَّةِِ مَنَ الزَّمَانِ». ( [4])

«قرن، مردم یک زمان را مى گویند که در کارى از کارها با هم شریک باشند و گاهى به مردمى مى گویند که در زمان یک پیامبر یا رئیس باشند که آن ها را بر یک روش یا مذهب یا کارى متحد سازد و قرن، گذشته از مردم، بر خود زمان نیز گفته مى شود».

ابن حجر سپس با یک محاسبه ى خیالى کوشش کرده است که مدت آن را صد سال معرفى کند تا بتواند سیصد سال اول تاریخ اسلامى را شامل شود.( [5]) او گفته است چون یک نفر از صحابه به نام ابوالطُّفَیل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را باید یک صد سال گرفت; در حالى که میزان، حال اکثریت صحابه است; نه فرد نادر آن ها و غالب آن ها در هفتاد سالگى درگذشته اند. اتفاقاً خود وى معتقد است: متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.

یادآور مى شویم با اختلاف کثیرى که در مدت این زمان هست، نمى توان آن را به صد سال تفسیر کرد. از این گذشته، قرآن بهترین مدرک است که هرگز قرن را به معنى صد سال نگرفته، بلکه مردم یک زمان دانسته که حداکثر مدت را شصت  سال حساب مى کنند، نه بیشتر.

فرض کنیم مقصود همان سیصد سال اول است; اکنون مى پرسیم چگونه مى توان آن ها را، شریف ترین قرن ها خواند در حالى که آن چه که اهل حدیث بدعت مى خوانند، همگى در همان صد سال نخست یا کمى بیش از آن بوده است؟

ظهور «خوارج» در سال 39هجرى آغاز شد و بعداً هم ادامه یافت و به فِرَق گوناگون تقسیم شدند.

پایه گذار «مرجئه» حسن بن محمد حنفیه است و او در اواخر قرن نخست درگذشت; هر چند «ارجاء» در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است.

«قَدَرِیَّه» از معبد بن عبدالله جُهَنى بَصرى ، متوفاى 80هـ.، آغاز شد، پس از او پرچم «قدریه» را غیلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آویخته شد.

«معتزله» در سال 105هـ. پى ریزى شد، آن گاه که واصل بن عطا از مکتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پى ریزى کرد.

بنابراین، اکثر مذاهب و فِرَق باطله از نظر «سلفیه» در آخر قرن اول، و اوایل قرن دوم پدید آمده است. چگونه مى توان آن سه قرن را، «خیر القرون» خواند.

خلاصه این که حدیث «خیر القرون» از دو نظر مخدوش است:

1. از نظر تفسیر کلمه«قَرن» به صد سال و کلیه ى کسانى که در این سه قرن مى زیسته اند;

2. از نظر واقعى و تحقق خارجى، زیرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد کرد و گسترش یافت و گروه بندى ها در آن زمان پدید آمد;

*سؤال دوم

خصیصه ى انسانى، همواره، داشتنِ اختلاف و تفاوت در فکر و اندیشه است واصحاب پیامبر -ص- وحتى تابعان، ازاین خصیصه مستثنا نبودند وحتى در عصر رسول خدا -ص- تا چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت، برداشت هاى مختلفى از اسلام داشتند که اینک به نمونه هایى اشاره مى کنیم:

1. اختلاف در غنایم جنگى بدر

یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) پس از پیروزى در جنگ بدر درباره ى اسیران جنگى و غنایم به دو گروه تقسیم شدند: گروهى اصرار بر کشتن آنان و گروهى بر گرفتن فدیه و آزاد کردن آنان داشتند و این اختلاف به قدرى شدید بود که قرآن به نکوهش آنان پرداخت: ( لَولا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَق لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظیم )( [6])

«اگر نوشته ى ثابتى از جانب خدا از پیش نبود، در این کارى که در پیش گرفته اید، کیفر بزرگى به شما مى رسید».

2. صلح حدیبیه

در صلح حدیبیه که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با قریش صلح کرد و حتى حاضر شد لقب رسول الله (صلى الله علیه وآله) را از کنار نام خود در عهدنامه بردارد، موجى از اختلاف پدید آمد. گروهى صلح نامه را  مایه ى ذلّت خواندند و به یک دیگر مى گفتند: « فَعَلَامَ نُعْطِی الدَّنِیَّهَ فِی دِینِنَا ؟ یعنی پس چرا ما شرایط ذلت را بپذیریم و زیر بار اینها برویم؟»، ولى گروه دیگر تسلیم رسول خدا  -ص-بودند.( [7])

3. روزه در سفر

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و هنگامى که به نقطه اى به نام «کِراع الغَمیم» رسید، کاسه ى آبى خواست و آن را بلند کرد و همه ى مردم دیدند. آن گاه حضرت از آن نوشید. به رسول خدا گفتند که برخى به حالت روزه باقى مانده اند، فرمود: «أُولئِک العُصَاةُ، أُولئک العُصَاةُ» (آن ها گنه کارند، آن ها گنه کارند).( [8])

4. جلوگیرى از نگارش نامه اى براى امّت

رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) در بستر بیمارى بود و گروهى از یاران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزى بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. گروهى با آوردن قلم و کاغذ موافقت و گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند. آن گاه که رسول خدا اختلاف آنان را دید، فرمود: «برخیزید! شایسته نیست نزد من با یک دیگر کشمکش کنید».( [9])

حال با وجود اختلاف در میان صحابه، تکلیف چیست؟ آیا مجاز هستیم به هر کدام عمل کنیم یا راهى براى ترجیح وجود دارد؟

اختلاف پس از درگذشت رسول خدا (صلى الله علیه وآله)

اختلاف فکرى در میان انسان ها، امرى طبیعى است  و صحابه و تابعین هم از این امر طبیعى، مستثنا نبودند و اختلاف آنان در مسائل عقیدتى و شرعى بیش از آن است که در این جا ذکر شود. هنوز آب غسل پیامبر نخشکیده بود که در گزینش «خلیفه»، اختلاف نظر شدیدى در میان صحابه بروز کرد که حتى کار به زد و خورد کشید و اگر کسى تاریخ سقیفه را در تاریخ طبرى و دیگر کتاب هاى تاریخى بخواند، عمق اختلاف را درک مى کند.

پس از استحکام پایه هاى خلافت، اختلاف در فکر و اندیشه، در میان یاران رسول خدا، گسترش یافت  و ریشه هاى فِرَق اسلامى از قدریه و مرجئه و معتزله ومجسمه و همه و همه در قرن اول تاریخ اسلامى پدید آمد و در دوران تابعین و تابعینِ تابعین رو به فزونى نهاد.

اکنون این سؤال مطرح مى شود: اگر باید فهم و برداشت «سلف» را ملاک فهم قرآن و سنت بگیریم، مقصود کدام فهم و کدام برداشت است؟ این «هفتاد و سه فرقه» در همان اعصار نخست پدید آمدند و جمعیت هایى را به خود وابسته ساختند; پس چرا شما همه   ى آن ها را جز یکى در آتش دوزخ مى دانید و تخطئه مى کنید; در حالى که آن ها هم از «سلف» بوده اند؟

شدیدترین جنگ ها و نزاع ها، در سه قرن نخست اسلامى و در هنگام حکومت امویان و عباسیان رخ داد و هر کدام از این نحله ها، براى خود مکتب و منطقى داشتند. چگونه مى توان همه ى این اختلاف ها را نادیده گرفت ویک «سلف صالح» منسجم و دور از اختلاف تصوّر کرد که در همه ى مسائل، ملاک سنجش حق و باطل باشد.

*سؤال سوم

اگر بناست بر فهم و درک «سلف صالح» در سه قرن اول مراجعه کنیم، چرا فهم اهل بیت (علیهم السلام) و سخنان آنان میزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترین آن ها و بى نیازترین امت اسلامى در فهم مسائل دینى از دیگران بودند و پیامبر گرامى آنان را همتا و هم سنگ قرآن قرار داد و فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین، کتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا أبداً». ( [10])

:«من در میان شما دو چیز گران بها یعنى قرآن و اهل بیت خودم را بر جا مى گذارم که اگر از آن ها پیروى کنید هرگز گمراه نمى شوید».

چرا این همه روایات از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) درباره   ى دخت گرامى اش که او را «سیدة نساء العالمین; سرور زنان جهان» و فرزندانش را مانند «سفینه   ى نوح» ( [11]) معرفى کرد، مورد توجه قرار نگیرد و به آن ها مراجعه نشود در حالى که آنان گل سر سبد سلف صالح بودند؟

*سؤال چهارم

مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را خاتم رسالات و نبوت او را پایان بخش نبوت ها مى دانند و آنچه مربوط به دین و شریعت است، باید از خود رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به مردم برسد. با توجه به این اصل، چگونه مى توان «فهم صحابى» را براى دیگران حجت دانست، در حالى که معناى آن این است که هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و یکى از حجت هاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است.

شوکانى ، از طرف داران مسلک وهّابى  به این حقیقت، اعتراف کرده است:«حق، این است که قول صحابى حجت نیست. خدا براى این امّت، جز یک پیامبر و رسول (صلى الله علیه وآله) نفرستاده است. صحابه و کسانى که پس از آنان مى آیند، همگان مکلّفند از کتاب  و سنت، پیروى کنند، آن کس که بگوید جز کتاب و سنت، حجّت دیگرى هست، در دین خدا چیزى را گفته است که خدا به آن، امر نکرده است.( [12])

*سؤال پنجم

سلفى ها غالباً روى «سلف صالح» تکیه مى کنند. اگر قید صالح، قید احترازى است که سلف را به دو گروه صالح و غیر صالح تقسیم مى کند، این خود، مشکل آفرین است که چگونه صالح را از غیر صالح تشخیص دهیم؟ آیا حکّام اموى که خون اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله) و هزاران بى گناه را ریختند، نیز از سلف صالح هستند؟ آیا خلفاى بنى عباس که نخستین خلیفه   ى آنان لقب «سفّاح; خونریز» به خود گرفت، از «سلف صالح» است؟ محدثان و فقیهانى که با این نظام ها هم سو بودند و توجیه گر کارهاى آنان بودند، از کدام دسته اند; صالحند یا طالح؟

مسلّماً این گروه، قید صالح را قید توضیحى مى دانند و همه ى «سلف» را صالح مى شمارند، ولى تاریخ به شدت آن را ردّ مى کند. از نظر منطق «سلفیه»، چگونه مى توان قتل خلیفه   ى سوم را توجیه کرد؟ مقتول از«صحابه» و قاتلان از«صحابه» و «تابعان» بودند؟ چگونه مى توان جنگ هاى سه گانه   ى «جمل» و«صفین» و «نهروان» را تبیین نمود؟ آیا کسانى که بر ضد خلیفه   ى منتخب قیام کردند همگان سلف صالح بودند؟

سلفى ها در این مقام مى گویند: ما نباید درباره ى آنان سخن بگوییم. خدا شمشیرهاى ما رااز خون آن ها پاک دانسته است. پس زبان خود را نیز آلوده نکنیم.

اکنون باید پرسید: این منطق از آن کیست؟ آیا سخن وحى است یا سخن یک بشر خطاکار؟ چگونه مى توانیم درباره‌ی تابعان سخن بگوییم، اما درباره   ى صحابه، حق گفتن نداریم; در حالى که قرآن درباره   ى همین خطوط قرمز، بسیار سخن گفته است؟

از این گذشته، ما مى خواهیم دین خود را از آنان بگیریم وبا سکوت، مشکلى حلّ نمى شود.

*سؤال ششم

اگر میزان فهم ودرک، «سلف» است، نتیجه این مى شود که عقل و شعور خود را تعطیل کرده، فقط گوش به سخنان سلف بدهیم. بنابراین، مسائلى که «سلف» درباره ى آن ها چیزى نگفته اند نباید مطرح شود، لذا یکى از انتقادها درباره ى نظریه ى احمد بن حنبل   که قرآن را قدیم معرفى مى کرد این است که قرآن و سنت درباره   ى قدیم بودن یا حادث بودن قرآن سخن نگفته است، پس چگونه او در این باره اظهار نظر مى کرد؟! چگونه مى توان به نظریه ى سلف اکتفا کرد، در حالى که هزاران مسأله در عرصه ى عقاید و احکام براى خود پاسخ مى طلبد؟ چگونه مى شود از کنار این مسائل بگذریم و پاسخ دین خاتم را در آن موارد بازگو نکنیم؟

*سؤال هفتم

روش «سلف» این بود که گوینده ى شهادتین را مسلمان تلقى کرده و هرگز قلوب مردم را نمى شکافتند و از عقیده ى آن ها تفتیش نمى کردند.  از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند که فرمود: من نیامده ام تا قلوب مردم را بشکافم و از درون آن ها مطلع شوم. این در زمانى بود که خالد بن ولید به پیامبر گفت: بسیار از نمازگزاران، به زبان چیزى را مى گویند که در دل قبول ندارند. پیامبر در پاسخ فرمود: «إن لم اؤمر ان أنقّب عن قلوب الناس ولا أن أشقّ بطونهم ;( [13]) من هرگز مأمور به تفتیش قلوب مردم و شکافتن درون آن ها نشده ام».

بنابراین سلف صالح از نظر سلفى ها بر همین روش بودند و جزگروه اندکى به نام «خوارج»، کسى اهل «تکفیر» نبود. آرى به خود حق مى دادند که نقد کنند، اما به خاطر اختلاف فکرى و عقیدتى و عملى، یک دیگر را «تکفیر» نمى کردند.

اکنون  خَلَفى که ادعاى پیروى از این «سلف صالح» دارند، تنها با سلاح تکفیر و تفجیر (انفجار و عملیات انتحارى) با مسلمانان روبه رو مى شود. اکنون موج تکفیر که از سوى جریان سلفى به راه افتاده، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احیاگر اندیشه ى باطل کشیشان است که مى گفتند: «اسلام، در پرتو شمشیر پیشرفت کرده است»; چرا؟

*سؤال هشتم

اکنون که منبع فکرى، کتاب و سنت است، کتاب و سنت بر عقل  بسیار، تأکید مى کنند. واژه ى «عقل» در قرآن 49بار آمده است و واژه هاى «نُهى» و «لُبّ» ، مکرراً به کار رفته است. سرانجام، ما خدا را و رسالت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را با عقل شناخته ایم. چگونه این خلف صالح به سلف صالح نسبت مى دهد که بهره گیرى از عقل، کار «عقلیون» است و «عقلیون» جایگاهى در میان مسلمانان ندارند؟

آنان توجه ندارند که کنار نهادن خِرَد و بى اعتنایى به آن سبب مى شود که اصل دین متزلزل شود، زیرا اساس دین که همان شناخت خدا وشناخت انبیا و آخرین پیامبر (صلى الله علیه وآله) است، تنها با کتاب و سنت، انجام نمى پذیرد. حتى قرآن مجید، «توحید در خالقیت و ربوبیت» را با قانون خرد ثابت مى کند و مى فرماید: ( لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّ الله لَفَسَدتا ) ;( [14])«اگر در آسمان و زمین، خدایانى جز "الله" وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مى شدند».

*سخن پایانی

در پایان یادآور مى شویم شیوه ى سلف صالح در تمام برخوردهاى نظامى، بر نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقیت و گسترش سریع اسلام، در گرو همین عدم مداخله در آداب و فرهنگ ها بود. پس از مسأله ى توحید و اعتقاد به سراى دیگر و نبوت پیامبر اسلام و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، در بقیه ى مسائل، کوچک ترین مداخله اى نمى کردند. در حقیقت، هدف، این بود که انسان ها از بندگى غیر خدا به بندگى خدا درآیند و هرگاه به این امر، اعتراف مى کردند، بقیه ى مسائل به خود آن ها واگذار مى شد، مگر آن که مسائلى مانند شراب و قمار مطرح شود، که فقط حدّ شرعى اجرا مى شد; آن هم با رعایت همه ى شرایط که در موارد اندکى، تحقق مى یافت، ولى آیا روش این «سلفى ها» هم همین است؟ آیا افراد، در انجام وظایف دینى خود در حرمین شریفین آزادند؟ مسأله ى «زیارت قبور» و «توسل به ارواح مقدسه» یکى از مسائل فرعى است که هرگز سلف صالح آن ها را مطرح نمى کردند، ولى الآن در رأس تمام امور قرار گرفته است. گسترش قمار و شراب و روابط نامشروع دختر و پسر و تأسیس بانک هاى ربوى، تربیت نسل نو و رساندن پیام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى، اصلاً براى آن ها مطرح نیست.

اشغال  سرزمین هاى اسلامى، سیطره ى کفار بر مسلمانان و به خاک و خون کشیده شدن مسلمانان بى گناه و غصب اراضى و خانه هاى آنان، اصلاً مورد نظر این سلفى ها نیست و آن ها خود را به غفلت زده اند و همه ى این امور را نادیده مى گیرند و نسبت به آن ها احساس وظیفه نمى کنند; فقط به یک رشته مسائل فرعى و جزئى پرداخته اند. حالا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟

به همین دلیل، در طول فعالیت این گروه ها، اسلام و مسلمانان نه تنها به عزت و کرامت، دست نیافتند، بلکه روز به روز در دام کفار گرفتارتر و دچار آسیب و شکست بیشتر شدند.

ما، در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و از عالمان واقعى اسلام، در هر مکان و منطقه اى که زندگى مى کنند، خواهان تشکیل یک همایش بى طرف، درباره ى دعوت به وحدت و تقریب و اصلاح روش هاى فکرى و اعتقادى هستیم تا خلف این امّت نیز همچون سلف آن به عزّت وکرامتى که مورد نظر خدا و رسول است، دست یابند.

 

 ==================

 

[1] . صحیح، بخارى، حدیث شماره 2652، 3651 و 6429.

[2] . سوره‌ى انعام، آیه   ى 6.

[3] . لسان العرب، ج13، ص 313، ماده «قرن»; قاموس المحیط، ج4 ص 208.

[4] . فتح البارى، ج7، ص 4، باب فضائل أصحاب النبى (صلى الله علیه وآله) .

[5] . همان.

[6] . سوره   ى انفال، آیه   ى68.

[7] . سیره   ى ابن هشام، ج3، ص 346.

[8] . نووى، شرح صحیح مسلم، ج7، ص 32.

[9] . صحیح بخارى، حدیث 114.

[10] . صحیح مسلم، ج7، ص123ـ122; ترمذى، شماره   ى 874; کنزالعمال، ج1، ص 44 و حاکم، مستدرک، ج3، ص 148.

[11] . مستدرک حاکم، ج3، ص 151 .

[12] . بحوث مع اهل السنة والسلفیة، ص 235.

[13] . صحیح مسلم، باب زکاة، حدیث شماره 2341.

[14] . سوره   ى انبیاء، آیه   ى 22.

http://www.tvshia.com/farsi/question/95-my-questions-from/1955-%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%B4%DB%8C%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D9%84%D9%81%DB%8C%D9%87%D8%A7




تاریخ : جمعه 94/12/28 | 10:17 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***

گل تقدیم شماتفسیر آیه 10 و 11 و 12  از سوره اَلسَّجدة


**وَ قَالُوا أَ ءِذَا ضلَلْنَا فى الأَرْضِ أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِیدِبَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبهِمْ کَفِرُونَ.(10)


آنها گفتند : آیا هنگامى که ما مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت ؟ ! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انکار مى‏کنند ( و مى‏خواهند با انکار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خویش ادامه دهند).


**قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ(11)


بگو : فرشته مرگ که بر شما مامور شده ( روح ) شما را مى‏گیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید.

 

**وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ .(12)


و اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده ، مى‏گویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به قیامت ایمان داریم!


ندامت و تقاضاى بازگشت


این آیات با بحث گویائى در باره معاد آغاز مى‏شود ، سپس حال مجرمان را در جهان دیگر بازگو مى‏کند ، و مجموعا تکمیلى است براى بحث هاى گذشته که پیرامون مبدأ سخن مى‏گفت ، زیرا مى‏دانیم بحث از مبدأ و معاد در قرآن مجید غالبا توأم با یکدیگر است.

نخست مى‏گوید : آنها گفتند آیا هنگامى که ما مُردیم و خاک شدیم و در زمین گم شدیم ، آفرینش تازه‏اى خواهیم یافت ؟ ! ( وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی‏ خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ  ) .

تعبیر به گم شدن در زمین (  ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ) اشاره به این است که انسان پس از مُردن خاک مى‏شود ، همانند سایر خاکها ، و هر ذرّه‏ اى از آن بر اثر عوامل طبیعى و غیر طبیعى به گوشه‏ اى پرتاب مى‏شود ، و دیگر چیزى از او باقى به نظر نمى‏رسد تا آن را در قیامت دو باره بازگردانند.

ولى آنها در حقیقت منکر قدرتِ خداوند بر این کار آنها نیستند بلکه آنها لقاى پروردگارشان را انکار مى‏کنند ( بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ ).

آنها مى‏خواهند مرحله لقاى پروردگار که مرحله حساب وکتاب و ثواب و عقاب است منکر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پیدا کنند تا هر چه مى‏خواهند انجام دهند!.

در واقع این آیه شباهت زیادى با آیات نخستین سوره قیامت دارد آنجا که مى‏گوید : أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3) بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ (4)  بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(5)یَسْئَلُ أَیّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ : آیا انسان گمان مى‏کند ما استخوان هاى پراکنده او را جمع نخواهیم کرد ؟ ! ما حتى قادریم ( خطوط ) سر انگشتان او را به نظام نخستین بازگردانیم ! ولى هدف انسان این است که ایامى را که در این دنیا در پیش دارد ( با انکار قیامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤال مى‏کند روز قیامت کَى خواهد بود ؟ ( سوره قیامت - 3 - 6 ) .

بنابر این آنها از نظر استدلال لنگ نیستند ، بلکه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افکنده ، و نیّات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى که به یک قطعه آهن ربا این اثر را بخشیده که ذرات بسیار کوچک آهن را که در لابلاى خروارها خاک زمین گم شده با یک گردش در میان خاک ها به خود جذب مى‏کند و به سادگى آنها را جمع مى‏نماید در میان ذرّات بدن یک انسان نیز چنین جاذبه متقابلى را ایجاد فرماید.

چه کسى مى‏تواند انکار کند که آب هاى موجود در جسم یک انسان ( و اکثر جسم انسان آب است ) و همچنین مواد غذائى آن هر کدام مثلا در هزار سال پیش هر جزئى از آن در گوشه‏ اى از جهان پراکنده بوده است ، هر قطره ‏اى در اقیانوسى و هر ذره‏ اى در اقلیمى ، اما آنها از طریق ابر و باران و دیگر عوامل طبیعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشکیل دادند ، چه جاى تعجب که پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آیند و بهم پیوندند ؟

آیه بعد پاسخ آنها را از طریق دیگرى بیان مى‏کند ، مى‏گوید : تصور نکنید شخصیت شما به همین بدن جسمانى شما است ، بلکه اساس شخصیتتان را روح شما تشکیل مى‏دهد ، و او محفوظ است بگو : فرشته مرگ که مامور شما است ( روح ) شما را مى‏گیرد ، سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گردید ( قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِى وُکلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ) .

با توجه به مفهوم (یَتَوَفَّاکُم) که از ماده تَوَفِّى ( بر وزن تَصَدِّى ) به معنى بازسَتاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود ، بلکه یکنوع قبض و دریافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است که اساسى ‏ترین بخش وجود انسان را تشکیل مى‏دهد.

درست است که قرآن از معاد جسمانى سخن مى‏گوید و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى ‏شمرد ، ولى هدف از آیه فوق بیان این حقیقت است که اساس شخصیت انسان این اجزاى مادى نیست که تمام فکر شما را به خود مشغول ساخته بلکه همان گوهر روحانى است که از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى‏گردد .

و در یک جمع بندى مى‏توان چنین گفت که دو آیه فوق به منکران معاد چنین پاسخ مى‏دهد : که اگر مشکل شما پراکندگى اجزاى جسمانى است که خودتان قدرت خدا را قبول دارید و منکر آن نیستید ، و اگر مشکل اضمحلال و نابودى شخصیت انسان بر اثر این پراکندگى است آن نیز درست نیست چرا که پایه شخصیت انسان بر روح قرار گرفته .

این ایراد بى شباهت به  شُبهه معروف آکِل و مأکول نیست ، همان گونه که پاسخ آن نیز در دو مورد با یکدیگر شباهت دارد.

ضمنا توجه به این نکته نیز لازم است که در پاره ‏اى از آیات قرآن ، تَوَفِّى و قبض ارواح به خداوند نسبت داده شده (اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها) : خداوند جانها را به هنگام مرگ مى‏گیرد ( زمر - 42 ) و در بعضى به مجموعه‏ اى از فرشتگان ،الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ ... : آنها که فرشتگان قبض روحشان مى‏کنند در حالى که ستم پیشه‏ اند ... ( نحل - 28).

ودر آیات مورد بحث ، قبض ارواح به ملک الموت ( فرشته مرگ ) نسبت داده شده است.

ولى در میان این تعبیرات هیچگونه منافاتى نیست ، ملک الموت معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى‏شود ، و یا اشاره به رئیس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا که همه به فرمان خدا قبض روح مى‏کنند به خدا نیز نسبت داده شده است.

سپس وضع همین مُجرمان کافر و منکران معاد را که در قیامت با مشاهده صحنه ‏هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشیمان مى‏شوند چنین مجسم کرده مى‏گوید : اگر ببینى مجرمان را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده مى‏گویند : پروردگارا ! آنچه وعده کرده بودى دیدیم و شنیدیم ما پشیمانیم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوریم ، ما به این جهان قیامت یقین داریم ( در تعجب فرو خواهى رفت ) ( وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسوا رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصرْنَا وَ سمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صلِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ ) .

به راستى تعجب مى‏کنى که آیا این افراد سر بزیر و نادم و پشیمان ، همان مغروران سرکش و چموش هستند که در دنیا در برابر هیچ حقیقتى سر فرود نمى ‏آوردند ؟ اما اکنون که صحنه‏ هاى قیامت را مى‏بینند و به مقام شهود مى‏رسند به کلى تغییر موضع مى‏دهند تازه این تغییر موضع و بیدارى زود گذر است ، و طبق آیات دیگر قرآن اگر به این جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مى‏دهند ( انعام آیه 28 ) .

نَاکِس از ماده نَکس ( بر وزن عَکس ) به معنى وارونه شدن چیزى است و در اینجا به معنى سر به زیر افکندن است.

مقدم داشتن  أَبْصرْنَا ( دیدیم ) بر سمِعْنَا ( شنیدیم ) به خاطر آنست که در قیامت نخست انسان با صحنه‏ ها روبرو مى‏شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى‏شنود.

ضمنا از آنچه گفتیم معلوم مى‏شود منظور از مجرمان در اینجا ، کافران و بخصوص منکران قیامتند .

به هر حال این نخستین بار نیست که در آیات قرآن با این مساله روبرو مى‏شویم که مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشیمان مى‏شوند ، و تقاضاى بازگشت به دنیا مى‏کنند ، در حالى که از نظر سنت الهى چنین بازگشتى امکان پذیر نیست ، همانگونه که بازگشت نوزاد به رحم مادر ، و میوه جدا شده از درخت به درخت ممکن نخواهد بود.

این نکته نیز قابل توجه است که تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنیا براى انجام عمل صالح است ، و از این به خوبى روشن مى‏شود که تنها سرمایه نجات در قیامت اعمال صالح است، اعمالى که از قلبى پاک و آکنده از ایمان و با خلوص نیت انجام مى‏گیرد.

و از آنجا که این همه اصرار و تاکید براى پذیرش ایمان ، ممکن است این توهم را ایجاد کند که خداوند توانائى ندارد نور ایمان را در قلب آنها پرتوافکن کند ، در آیه بعد مى ‏افزاید : و اگر ما مى‏خواستیم حتما به هر کسى [از روى جبر] هدایتش را مى‏دادیم لیکن سخن و امر من مُحقق گردیده که هر آینه جهنم را از همه جنیان و آدمیان ( به جهت  ارتکاب گناهان ومعاصی و...)  آکنده  خواهم کرد ( وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ  . سوره سجده آیه 13 .).

مسلما ما چنین قدرتى داریم ، ولى ایمانى که از طریق اجبار و الزام ما تحقق یابد ارزش چندانى ندارد ، اراده ما بر این تعلق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نائل کنیم که مختار باشد ، و راه تکامل را با پاى خویش بسپرد .

نکته ها:


1 - استقلال روح و اصالت آن

نخستین آیه از آیات فوق که دلالت بر قبض ارواح به وسیله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است .

زیرا تعبیر به تَوَفِّى که همان دریافت داشتن و قبض کردن است نشان مى‏دهد که روح پس از جدائى از بدن باقى مى‏ماند ، و نابود نمى‏شود ، و اصولا تعبیر از انسان در آیه فوق به روح یا نفس گواه دیگرى بر این معنى است

زیرا طبق عقیده مادیین ، روح چیزى جز خواص فیزیک وشیمیائى سلول هاى مغزى نیست که با فناى بدن نابود مى‏شود ، درست مانند از بین رفتن حرکات عقربه ساعت بعد از نابودى آن. طبق این عقیده ، روح چیزى نیست که حافظ شخصیت انسان باشد بلکه جزئى از خواص جسم او است که با متلاشى شدن جسم از بین مى‏رود .

دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داریم که ما گوشه‏ اى از آن را ذیل آیه 85 سوره اسراء ( جلد 12 صفحه 254 به بعد ) آوردیم منظور در اینجا بیان دلیل نقلى بر این موضوع بود که آیه فوق ، از آن آیات دال بر این معنى محسوب مى‏شود.

2 -فرشته مرگ ملک الموت

از آیات مختلف قرآن مجید استفاده مى‏شود که خداوند امور این جهان را بوسیله گروهى از فرشتگان تدبیر مى‏کند ، چنانکه در آیه 5 سوره نازعات مى‏فرماید : (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً): سوگند به فرشتگانى که به فرمان خدا تدبیر امور مى‏کنند . مى‏دانیم سنت الهى بر این است که مشیت خود را از طریق اسباب پیاده کند.

و گروهى از این فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند که در آیات 28 و 33 سوره نحل و بعضى دیگر از آیات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در رأس آنها ملک الموت قرار دارد.

احادیث زیادى در این زمینه ، نقل شده که اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى‏رسد:

1 -در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)مى‏خوانیم که فرمود :  الأَمْراضُ وَ الْأَوْجاعُ کُلُّها بَرِیْدٌ لِلْمَوْتِ وَ رُسُلٌ لِلْمَوْتِ! فَاِذا حانَ الْأَجَلُ أَتى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ فَقالَ یا أَیُّهَا الْعَبْدُ! کَمْ خَبَر بَعْدَ خَبَر؟ وَ کَمْ رَسُول بَعْدَ رَسُول؟ وَ کَمْ بَرِیْد بَعْدَ بَرِیْد؟ أَنَا الْخَبُر الَّذِى لَیْسَ بَعْدِى خَبَرٌ!: : بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند ، هنگامى که عمر انسان به سر مى‏رسد ، فرشته مرگ مى‏آید ( او از دیدن فرشته مرگ وحشت مى‏کند و آن را بى مقدمه مى ‏پندارد ولى ) او مى‏گوید : اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پیک بعد از پیک براى تو فرستادم ؟ اما من آخرین خبرم ، و بعد از من ، خبرى نیست ! سپس مى‏گوید : دعوت پروردگارت را اجابت کن خواه از روى میل و خواه از روى اکراه ! و هنگامى که فرشته مرگ قبض روح او مى‏کند ، فریاد بستگان بلند مى‏شود او صدا مى‏زند  فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ : بر چه کسى فریاد مى‏کشید ؟ و براى چه کسى اشگ مى‏ریزید ؟ به خدا سوگند وقت او به پایان رسیده بود ، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود ، پروردگارش از او دعوت کرد و او دعوت حق را اجابت نمود . فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " : اگر مى‏خواهید گریه کنید بر خویشتن بگریید ! ، من باز هم کرارا به میان شما مى‏آیم ! تا یکنفر از شما را باقى نگذاریم ! . یکبار دیگر این حدیث تکان دهنده را مطالعه کنید که حقایق بسیارى در آن نهفته است.

2 -در حدیث دیگرى از امام باقر (عَلَیهِ ‏السَّلامُ‏) مى‏خوانیم که پیامبر اسلام(صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)براى عیادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او دید ، پیامبر (صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) فرمود : با این دوست من با مدارا و لطف رفتار کن چرا که او مردى با ایمان است ، عرض کرد اى محمد -ص- ! بشارت بر تو باد که من نسبت به همه مؤمنان با محبتم و بدان اى محمد (صَلَّى ‏اللهُ‏ عَلَیه‏ِ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) به هنگامى که قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مى‏کنم خانواده او فریاد مى‏کشند ، من در کنار خانه مى‏ ایستم ، مى‏گویم من گناهى ندارم ( عُمر او پایان یافته بود ) من باز کرارا به میان شما بر مى‏گردم ! بهوش باشید ، بهوش ! سپس مى‏افزاید : مَا خَلَقَ اللهُ مِن اَهلِ بَیتِ مَدَرِِ و لا شَعَرِِ وَ لَا وَبَرِِ ، فِى بَرِِّ وَ لَا بَحرِِ اِلَّا وَ اَنَا اَتَصَفَّحُهُم فِى کُلِّ یَومِِ وَ لَیلَةِِ خَمسَ مَرّاتِِ حَتَّى اَنِّى لَأَعرَفُ بِصَغیرِهِم وَ کَبیرِهِم مِنهُم بِأَنفُسِهِم : خدا هیچ انسانى را از ساکنان شهر و بیابان ، خانه و خیمه ، در خشکى و دریا ، نیافریده ، مگر اینکه من در هر شبانه روز پنج بار دقیقا به آنها نگاه مى‏کنم تا آنجا که من صغیر و کبیر آنها را بهتر از خودشان مى‏شناسم ! .(تفسیر «درّ المنثور»، طبق نقل «المیزان»، جلد 16، صفحه 268.)

روایات دیگرى نیز به همین مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است که مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها که بدانند میان آنان و مرگ فاصله زیادى نیست ! ، و در یک لحظه کوتاه ممکن است همه چیز پایان گیرد.

آیا با این حال جاى این است که انسان به زرق و برق این جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود ، و از عاقبت کار غافل بماند ؟

***(حدیث مرفوع) أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُفَضَّلِ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْمُؤْمِنِ بْنُ خَلَفٍ ، أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَارَةَ الْبَغْدَادِیُّ ،  أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ یُونُسَ بْنِ سِنَانٍ الرَّقِّیُّ ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ الْعَمِّیُّ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ عِکْرِمَةَ ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ، قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ : " الأَمْرَاضُ وَالأَوْجَاعُ کُلُّهَا بَرِیدُ الْمَوْتِ وَرُسُلُ الْمَوْتِ ، فَإِذَا جَاءَ الأَجَلُ أَتَى مَلَکُ الْمَوْتِ بِنَفْسِهِ ، فَقَالَ : أَیُّهَا الْعَبْدُ ، کَمْ خَبَرٍ بَعْدَ خَبَرٍ ، وَکَمْ رَسُولٍ بَعْدَ رَسُولٍ ، وَکَمْ بَرِیدٍ بَعْدَ بَرِیدٍ ، أَنَا الْخَبَرُ لَیْسَ بَعْدِی خَبَرٌ ، وَأَنَا الرَّسُولُ لَیْسَ بَعْدِی رَسُولٌ ، أَجِبْ رَبَّکَ طَائِعًا ، أَوْ مُکْرَهًا ، فَإِذَا قَبَضَ رُوحَهُ تَصَارَخُوا عَلَیْهِ ، فَقَالَ : عَلَى مَنْ تَصْرُخُونَ ؟ وَعَلَى مَنْ تَبْکُونَ ؟ فَوَاللَّهِ مَا ظَلَمْتُ لَهُ أَجَلا ، وَلا أَکَلْتُ رِزْقًا ؛ بَلْ دَعَاهُ رَبُّهُ فَلْیَبْکِ الْبَاکِی عَلَى نَفْسِهِ ، فَإِنَّ لِی فِیکُمْ عَوَدَاتٌ وَعَوَدَاتٌ حَتَّى لا أُبْقِیَ مِنْکُمْ أَحَدًا " .
بیماریها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى که عمر انسانبه سر مى رسد، فرشته مرگ مى آید (بیمار از دیدن فرشته مرگ وحشت مى کند و آن را بىمقدمه مى پندارد ولى) به او مى گوید: اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر، و رسولبعد از رسول، و پیک بعد از پیک، براى تو فرستادم؟ اما من آخرین خبرم، و بعد از من،خبرى نیست.پس آن گاه مى گوید: «دعوت پروردگارت را اجابت کن! خواه از روى میل و خواه از روىاکراه»! و هنگامى که فرشته مرگ روح او را قبض مى کند، فریاد بستگان بلند مى شود، اوصدا مى زندبر چهکسى فریاد مى کشید؟ و براى چه کسى اشک مى ریزید؟ به خدا سوگند وقت او به پایانرسیده بود، و تمام روزى خود را دریافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت کرد و اودعوت حق را اجابت نمود.اگر مى خواهید گریه کنید، بر خویشتن بگریید!، منباز هم کراراً به میان شما مى آیم! تا یک نفر از شما را باقى نگذاریم.

 

تفسیر نمونه ج : 17ص :133.

**شُبهه آکل و مأکول چیست؟ - گنجینه پاسخ‌ها - اسلام کوئست

**تهیه وتنظیم واصلاح : توسط سیداصغرسعادت میرقدیم




تاریخ : چهارشنبه 94/12/26 | 6:35 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
 

***نسیم معرفت***

                                            بنام خدا


     حیات طیبه


**حیات طیبه و آثار بابرکت آن(.. فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً سوره نحل آیه 97)


درسوره نحل آیه 97  به همه کسانی که عمل صالح انجام دادندویا انجام می دهند ومومن باشند چه مرد وچه زن بشارت به حیاتِ طیّبه وزندگی پاکیزه داده شده است وآیه شریفه چنین است:مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَهر کس کار شایسته ای انجام دهد ، خواه مرد باشد یا زن ، در حالی که مؤمن است ، او را به حیاتی پاک زنده می داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند ، خواهیم داد.  مرحوم علامه طباطبایی در المیزان ج12 ص366 در ذیل این آیه فرمود: حیاتِ طیّبه 

حیات خالصی است که هیچ خباثت وآلودگی درآن نباشد. حیات طیّبه  فرد وجامعه را دربر می گیرد ولی جامعه ای که به حیات طیبه و زندگی پاکیزه رسیده باشندبسیار نادر است ولی افراد زیادی در طول اَعصار وروزگار به حیات طیبه رسیده اند که انبیاء و چهارده معصوم (علیهم السلام )واولیا ی الهی وبندگان خالص خداوند از جمله آنها هستند..(وعصر امام زمان «عج »نیز تَجَلّی حیات طیبه است)      در پرتو حیات طیبه  انسان دارای آسایش وآرامش وصلح وصفا وصمیمیت ودوستی وهمدلی وبرادری و معنویت وعشق وتعبد وبندگی است .     کسی که بواسطه ایمان وعمل صالح (که شامل هر کاری است که در مسیر حق و خدا باشد)  به حیات طیبه رسیده باشد آثاری در او هویدا و پدیدار می شود که از جمله آنها عبارتند از:

1_آرامش درونی در پرتو یاد خدا (الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)  آنها کسانی هستند که ایمان آورده اند ، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن ( و آرام ) است آگاه باشید ، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد!   سوره رعد آیه 28) 

2 اعتماد ودلگرمی ودلبستگی به خداوند و وعده های او

3_ارتباط با خدا وراز ونیاز با او

4_ ترک هر آنچه که سبب غفلت از یاد الهی است

5_ علو همت و روح بلند داشتن

6_ امید به آینده روشن

7_ استقامت و پایداری در راه دین و مبارزه باظلم وستم وفساد

8_ نورانیت زندگی

9_ بصیرت و بینش صحیح داشتن

10_ درک حقایق و معارف الهی

11_ پاکی از آلودگی ها وگناهان

  12_ یاد آخرت ومعاد

13_ دوری و پاکی از حرص وطمع وآز ودنیا طلبی

14_ هدف عالی و یا اعلی داشتن

15- دوری  وپاکی از دروغ وریا وحسد وکبر و دشمنی

16_ معرفت نفس

17_ روشنی و صفای دل

  18_ عشق به تعبد و بندگی خداوند

19_حسن خلق

20_ میل به خوبی ها و نیکی ها

  21 _احترام به دیگران

  22  _........

(نگارش : توسط سید اصغر سعادت میرقدیم)


 




تاریخ : چهارشنبه 94/12/26 | 3:38 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***

گل تقدیم شمادرمحضر قرآن کریمگل تقدیم شما

 

شدّت عمل در برابر دشمنان اسلام و مُسلمین(تفسیرآیه 123 توبه)

در تفسیر نمونه ج 8 ص 196 در رابطه با آیه 123 از سوره توبه چنین آمده  است :

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ.


اى کسانى که ایمان آورده اید با کافرانى که به شما نزدیکترند پیکار کنید (و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند) و آنها باید در شما شدت و خشونت احساس کنند، و بدانید خداوند با پرهیزکاران است .

درست است که با تمام دشمنان باید مبارزه کرد ، و تفاوتى در این وجود ندارد ، ولى از نظر تاکتیک و روش مبارزه ، بدون شک باید نخست از دشمنان نزدیکتر شروع کرد ، چرا که خطر دشمنان نزدیکتر بیشتر است همانگونه که به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدایت مردم به آئین حق باید از نزدیکتر شروع کرد ، پیامبر (صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع کرد و سپس مردم مکه را تبلیغ فرمود ، بعد از آن به سراسر جزیره عرب ، مبلّغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطین جهان نوشت ، و بدون شک این روش به پیروزى نزدیکتر است .البته هر قانونى استثنائى دارد ، ممکن است مواقع فوق ‏العاده‏ اى پیش بیاید که دشمن دورتر به مراتب خطرناکتر باشد ، و قبلا باید به دفع او شتافت ، اما همانگونه که گفتیم این یک استثناء است نه یک قانون همیشگى و اما اینکه گفتیم پرداختن به دشمن نزدیکتر لازم تر است ، دلائلش واضح است زیرا  :

اولا - خطر دشمن نزدیک از خطر دشمنان دور بیشتر مى‏باشد 

ثانیا - آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزدیکتر افزونتر است و این خود به پیروزى کمک مى‏کند

ثالثا پرداختن به دور و رها کردن نزدیک این خطر را نیز دارد که دشمنان نزدیک ممکن است از پشت سر حمله کنند و یا کانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مرکز درهم بکوبند

رابعا وسائل و هزینه مبارزه با نزدیک ، کمتر و ساده ‏تر ، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به این جهات و جهات دیگر دفع اینگونه دشمنان ، لازمتر است

ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى‏رسد : در آن موقع که آیه فوق نازل شد ، اسلام تقریبا همه جزیرة العرب را گرفته بود و بنابراین نزدیکترین دشمن در آن روز شاید امپراطورى روم شرقى بود که مسلمانان براى مبارزه با آنان به تَبوک شتافتند .
 
این را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از (پیکار مسلحانه )، و از (فاصله مکانى ) سخن مى گوید، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نیز حاکم باشد، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مى کند، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اینکه آنها فراموش ‍ شوند، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرداین را نیز نباید فراموش کرد که آیه فوق گر چه از پیکار مسلحانه ، و از فاصله مکانى سخن مى‏گوید ، ولى بعید نیست که روح آیه در پیکارهاى منطقى و فاصله‏ هاى معنوى نیز حاکم باشد ، به این معنى که مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبلیغاتى با دشمنان ، اول باید به سراغ کسانى بروند که خطرشان براى جامعه اسلامى بیشتر و نزدیکتر است ، مثلا در عصر ما که خطر الحاد و مادیگرى همه جوامع را تهدید مى‏کند ، باید مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد ، نه اینکه آنها فراموش شوند ، بلکه باید لبه تیز حمله متوجه گروه خطرناکتر گردد ، یا مثلا مبارزه با استعمار فکرى و سیاسى و اقتصادى باید در درجه اول قرار گیرد
دومین دستورى که در زمینه جهاد، در آیه فوق مى خوانیم ، دستور شدت عمل است ، آیه مى گوید دشمنان باید در شما یکنوع خشونت احساس کنند ( وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً) .اشاره به اینکه تنها شجاعت و شهامت درونى ، و آمادگى روانى براى ایستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن کافى نیست ، بلکه باید این آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهید، و آنها بدانند در شما چنین روحیه اى هست ، و همان سبب عقب نشینى و شکست روحیه آنان گردد، و به تعبیر دیگر وجود قدرت کافى نیست ، بلکه باید در برابر دشمن نمایش قدرت داد.
و لذا در تاریخ اسلام مى خوانیم که به هنگام آمدن مسلمانان به مکه براى مراسم زیارت خانه خدا پیامبر
(صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلکه بدوند و شدت و سرعت و ورزیدگى خود را به دشمنانى که ناظر آنها بودند نشان دهند.

و نیز در داستان فتح مکه مى خوانیم که پیامبر   (صَلَّى‏ اللهُ ‏عَلَیهِ‏ وَآلِهِ‏ وَسَلَّمَ‏)شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بیابان آتش ‍ بیفروزند تا مردم مکه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا این کار در روحیه آنها اثر گذاشت و نیز دستور داد که ابو سفیان بزرگ مکه را در گوشه اى نگهدارند و ارتش نیرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پایان آیه به مسلمانان با این عبارت نوید پیروزى مى دهد که بدانید که خدا با پرهیزکاران است .
این تعبیر ممکن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به این معنى نیز باشد که توسل به خشونت و شدت عمل باید توام با تقوا باشد، و هیچگاه از حدود انسانى تجاوز نکند.


*تفسیر نمونه ج 8 ص 196  آیه 123 از سوره توبه.

*******************************************************************************


مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی‏ عَلی‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً


محمّد ( ص ) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید ، و در میان خود مهربانند پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است ، همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته ، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نموّ و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد این برای آن است که کافران را به خشم آورد ( ولی ) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند ، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.






تاریخ : سه شنبه 94/12/25 | 9:14 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


***نسیم معرفت***

 

به نام خدا

حُسن ظنّ به دیگران و پرهیز ازتجسُّس در امور مردم

الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنِ الْفَیْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ لَمَّا نَزَلَتِ الْمَائِدَهُ عَلَى عِیسَى (ع)- قَالَ لِلْحَوَارِیِّینَ لَا تَأْکُلُوا مِنْهَا حَتَّى آذَنَ لَکُمْ فَأَکَلَ مِنْهَا رَجُلٌ مِنْهُمْ فَقَالَ بَعْضُ الْحَوَارِیِّینَ- یَا رُوحَ اللَّهِ أَکَلَ مِنْهَا فُلَانٌ فَقَالَ لَهُ عِیسَى (ع) أَکَلْتَ مِنْهَا فَقَالَ لَهُ لَا فَقَالَ الْحَوَارِیُّونَ بَلَى وَ اللَّهِ یَا رُوحَ اللَّهِ لَقَدْ أَکَلَ مِنْهَا فَقَالَ عِیسَى (ع) صَدِّقْ أَخَاکَ وَ کَذِّبْ بَصَرَکَ.



امام صادق (ع) فرمود هنگامی که مائده بر عیسی (ع) نازل شد به حواریون فرمود: تا من اجازه نداده ام از آن نخورید. اما مردی از حواریون از آن غذا خورد. بعضی از حواریون گفتند ای روح خدا فلانی از آن خورد. عیسی (ع) از آن مرد پرسید: آیا از آن خوردی؟ مرد گفت: نخوردم. حواریون گفتند: ای روح خدا به خدا قسم که از آن خورد. آنگاه حضرت عیسی (ع) فرمود: برادرت را تصدیق و چشمت را تکذیب کن.

وسائل الشیعه، ج12، ص 296 . و تفسیر العیاشی، ج 1، ص 350 و بحار الانوار، ج 14، ص 235.

قَالَ رَسُولُ اللهِ  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) : مَنْ نَظَر فِی کِتابِ أخیهِ بِغَیرِ إِذْنِه فَکَأَنّما یَنْظُرُ فی النّار.
هر کس بی اجازه ی برادرش به نامه ی او نگاه کند، مانند آن است که در آتش نگریسته است.

مستدرک الوسائل، ج 9، ص 159 و عوالی اللئالی، ج 1، ص 181.


گمان بد سرچشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عیوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر این امور سبب پراکندگی اسرار مى‏شود که اسلام از معلول و علت همگى نهى کرده است.حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «مائده ای از بهشت برای حضرت عیسی (علیه السلام) نازل شد و ایشان به حورایون فرمودند: از این مائده نخورید تا هنگامی که اجازه دهم؛ پس یکی از آنها مقداری از مائده را تناول کرد و بعضی از حواریون بیان داشتند یا روح الله آن مرد از آن مائده خورد پس در این هنگام حضرت عیسی (علیه السلام) رو به مرد کرد و به او گفت: آیا تو از این مائده خورده ای پس او جواب داد نه! و حواریون گفتند به خداوند قسم که یا روح الله او به درستی از آن مائده خورده است پس حضرت عیسی رو به حواریون کردند و فرمودند: برادر تو درست می گوید و چشمان شما اشتباه دیده است.» این داستان درسی بزرگ است برای همه ما که از تجسس در امور دیگران بپرهیزیم و اشتباهات و خطا های دیگران را فاش نکنیم. البته آن جا که نیاز باشد اصل امر به معروف و نهی از منکر را نباید ترک کرد و انسان هر چه نسبت به اسرار دیگران بی اطلاع باشد و در امور دیگران تجسس و کنجکاوی کمتر نماید آن اسرار دیرتر در معرض فاش شدن قرار می گیرد. یکی دیگر از مصادیق تجسس و کنجکاوی بی مورد، خواندن نامه دیگران می باشد که از عادت های زشتی است که در برخی افراد وجود دارد، که بی اجازه، نامه دیگران را می خوانند یا در کار دیگران تجسس می کنند. اینان برای توجیه کار نادرست خود می گویند: «من و او نداریم»، «بین ما یگانگی کامل وجود دارد.» البته این عذری ناپذیرفتنی است و حتی اگر پدر و فرزند، نامه های هم دیگر را بخوانند، ناراحت می شوند زیرا ممکن است مطالبی وجود داشته باشد که صاحب نامه نمی خواهد دیگران از آن آگاه شوند. پیامبر گرامی اسلام با توصیه به ترک چنین کار نکوهیده ای، می فرماید: «هر کس بی اجازه برادرش به نامه او نگاه کند، مانند آن است که در آتش نگریسته است.

***رازداری ( راسخون)

http://rasekhoon.net/article/show/168396/%D8%B1%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%20%282%29/



تاریخ : سه شنبه 94/12/25 | 6:8 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


**سیزده پاسخ به یک شُبهه خطرناک تکفیریون ودواعِش

ترجمه وتوضیح متن عربی :

نقد عالمانه وعلمی به استدلال تکفیری ها و داعِشی ها بر اولویت کشتن مسلمانان

( بحث وبررسی و نقد عالمانه وعلمی )

پاسخ به استدلال تکفیری ها وداعشی ها که بر اساس آیه 123 سوره توبه  قائل به جنگ و جهاد ومبارزه بر ضد مسلمانانی هستند که با عقیده تکفیری و وهابیگری آنها مخالف می باشند.

مقدمه

 یکی از روش های  دشمنان أدیان الهی  ( از جمله اسلام ناب محمدی صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) در طول تاریخ وهمه زمان ها که توسط آن از گسترش ونشر تعالیم الهی جلوگیری می کردند ومی کنند عبارت است از تحریف معنوی نسبت به تعالیم دینی می باشد. تفسیر وتأویل وبرداشت ناصحیح وانحرافی نسبت به کلام و سخن وعقیده حق را ، تحریف معنوی می گویند . در سوره نساء آیه 46 به این روش( تحریف معنوی) اشاره شده است در آنجا که می فرماید :  ... مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.... یعنی بعضی از یهود ، سخنانِ حق را ( الفاظ تورات ویا سخنان پیامبران و ...) از جایگاه ومعنای اصلی خود ، دگرگون و تحریف می کنند.  در برخی از دوران ها و زمان ها این تحریف معنوی از سوی عده ای از مسلمین نتیجه داد وجامه عمل پوشید ومتاسفانه جوامع اسلامی از این راه ( تحریف معنوی) دچار انحرافات مختلف شدند که از باب نمونه می توان از تفکر خوارج در زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نام برد که این نتیجه وثمره و محصول همان تحریف معنوی می باشد.  خوارج کسانی بودند که حضرت امیرالمؤمنین ع در برابر استدلال وشعارشان که می گفتند :  لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ ( حکم فقط از آن خدا است) فرمود :کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا البَاطِلُ یعنی این کلام وشعاری که آنهاخوارج) به آن تمسک می کنند سخن حق ودرستی است که از آن اراده باطل و وغلط ونادرست می شود . [نهج البلاغه فیض الأسلام خطبه 40.]

علنی شدن و رواج قتل و کشتار مسلمانان با تهمت کفر و شرک ونفاق از جانب شیخ محمد بن عبد الوهاب ودر زمان او شکل گرفت و امروزه همه گروه های تکفیری وداعشی که خودشان را منسوب به تفکر وهّابی می دانند با پیروی از آراء تکفیری  شیخ محمد بن عبد الوهاب ، قتل عام وکشتار مردم مسلمان عراق وسوریه ومناطق دیگر را با ابزار ها و روش های بسیار وحشیانه با شوق واشتیاق شدید وفراوان برای خود جایز ومباح وحلال می شمرند و همچنین با رسانه های تبلیغی گسترده ای که برضد شیعه در اختیار دارند ،  عده ای از اهل سنت را که از حقیقت وماهیت پلید وخبیث تکفیری ها وداعشی های وهّابی مطّلع نیستند ، تشویق به این جنایات وکشتارها  وفجایع می نمایند وبا توقف ومنع در فهم وتفسیر وتجزیه وتحلیل آیات قرآن کریم واحادیث نبوی و معیارهای انسانی ، آنها را تحریک وتحریص و تشویق به قتل وکشتار پیروان اهل بیت علیهم السلام وسائر مسلمین می کنند .

قُوای استعماری در جهان در عصر حاضر به رهبری شیطان بزرگ (آمریکای جنایتکار) همانند استعمارگران گذشته از طریق تفسیر انحرافی آیات قرآن کریم وتعالیم نبوی- ص - در بین پیروان مذاهب اسلامی با  بگار گیری از گروه های تکفیری و داعشی با اعتقاد به تکفیر و وجوب قتل مسلمین ، جنگ ها و درگیری و نزاع ها را در میان امت اسلامی بوجود آوردند وبرای رسیدن به اهداف شوم خود واز بین بردن پیوند امت اسلامی ونابودی وحدت و اتحاد میان مسلمین ، به ترویج این گروه های تکفیری پرداختند تا خطر وتهدید  مبارزه امت اسلامی بر ضد استعمار و صهیونیسم جهانی را از خود دور کنند . دشمنان اسلام پیوسته با ایجاد شبهات برضد مَبادی و مبانی دینی وترویج و اشاعه آن ها ،  در صدد جلوگیری از نشر تعالیم حیاتبخش اسلام اصیل هستند ومی خواهند با ایجاد شبهات در ذهن مردم بویژه جوانان ، آنها را از حقایق دینی واسلامی دور نمایند تا در فضای غبار آلود شبهات وانحرافات در میان مسلمین به اهداف شوم خود دست پیدا کنند. آنها با ترویج این شبهات و انحرافات می خواهند مردم جهان بویژه جوانانِ مسلمان و مؤمن را به انحراف وخشونت بکشانند واختلاف ریشه دار وعمیقی را در میان فِرَق ومذاهب و ادیان بوجود آورند. یکی از شبهاتی که در عالَم اسلام طراحی وپیاده کردند و جریان های تکفیریِ منحرف نیز براساس آن ، فتنه های  قتل وکشتار ونابودی شیعه وسنی را دامن زدند ، ادعای ( اولویت جهاد وجنگ برضد دشمن نزدیک یا عَدُوُّالقَریب ) می باشد وبرای این ادعای خود به آیه 123 از سوره توبه تمسک واستدلال می کنند در آنجا که خداوند می فرماید :  یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ . ای کسانی که ایمان آورده اید! با کافرانی که به شما نزدیکترند ، پیکار کنید! ( و دشمن دورتر ، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند! ) آنها باید در شما شدّت و خشونت ( و قدرت ) احساس کنند و بدانید خداوند با پرهیزگاران است!

متأسفانه این استدلال و برداشت غلط ونادرست و انحرافی ( تحریف معنوی ) مواجه با استقبال شد و جایگاه گسترده و وسیعی در بین جوانانِ مؤمنِ سطحی نگر از اهل سنت قرار گرفت به گونه ای که فوج فوج برای اقدام به عملیات انتحاری وقتل عام مسلمانان مظلوم شیعه وسنی وملحق شدن به جریان های تکفیری وهابی  نسبت به هم سبقت می گیرند.  ترویج این استدلال انحرافی وتفسیر نادرست از آیه شریفه ذکر شده سبب شد که هزاران جوانِ مسلمان بجای آنکه با دشمن صهیونیستی و کفر جهانی ( و قدرت های استکباری از جمله آمریکای جنایتکار و ...) به جهاد ومبارزه بپردازند ، در مقابل مسلمانان بی گناه در سوریه وعراق وسائر بلاد و کشورهای اسلامی به جنگ و درگیری ونزاع وخونریزی وکشتار  مشغول شدند ودشمنان اسلام ومسلمین(اسرائیل غاصب و آمریکا و...) از راه اختلافات ودرگیری ها و کشتارها در میان امت اسلامی به اهداف شوم خود می رسند ودر راحتی و آسایش قرار می گیرند!!  معاونت بین المِلَل حوزه های علمیه با همراهی ومساعدت مراکز تخصصیِ مربوطه جهت روشن شدن و رفع ودفع این شبهه خطرناک ، اقدام به تهیه پاسخ های علمی وعالمانه در این زمینه بر اساس مبادی ومبانی دینی واسلامی و منابع حدیثی معتبر از اهل سنت به روش سؤال وجواب نموده است .

محمد حسن زمانی

معاون امور بین الملل حوزه های علمیه

 شُبهه

جریان های تکفیری منحرف با هدف جذب وسَوق دادن جوانان مسلمان ومؤمن و مبارزِ از اهل سنت از مناطق مختلف دنیا به سوی خود ، موجی از جنگ و درگیری وکشتار و قتلِ عام را برضد دیگر مسلمانان اعم از شیعه وسنی که تابع تفکرات وهابی نیستند ، راه انداختند واز رهگذر استناد به آیه ای از قرآن کریم (آیه 123 از سوره توبه) ، جهت ومسیر مبارزه وجهاد برضد صهیونیست ها و استکبار جهانی بویژه آمریکا و دشمنان مشترک را ،  به سوی جنگ و درگیری و مبارزه با برادران شیعه و جمهوری اسلامی ایران واهل سنتی که در برابر رژیم صهیونیستی مقاومت وجهاد می کنند ، تغییر دادند . این گروه های تکفیری وقتی که با این سؤال مواجه می شوند که چرا شما به یاری و کمک ملت مظلوم ودر بند ومحاصره شده غَزَّه( وفلسطین) نمی روید وبرضد صهیونیست ها قیام و مبارزه نمی کنید ؟!  پاسخ می دهند که بزرگترین جواب وپاسخ در قرآن کریم است در آنجایی که خداوند درباره دشمن نزدیک(َعَدُوُّالقَریب) سخن می گوید ومی فرماید : یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ  ای کسانی که ایمان آورده اید! با کافرانی که به شما نزدیکترند ، پیکار  وجهاد کنید! ( و دشمن دورتر ، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند! ) آنها باید در شما شدّت و خشونت ( و قدرت ) احساس کنند و بدانید خداوند با پرهیزگاران است!  سوره توبه آیه 123) و مراد ازکفار و عَدوّ قریب ودشمن نزدیک( از دیدگاه تکفیری ها) در اکثر آیات قرآن کریم ، منافقون هستند زیرا که ( به گمان آنها) منافقین نسبت به کفار اصلی ، خطرشان بیشتر وبزرگتر است ونیز می گویند پاسخ این سؤال نیز در شیوه وسیره ابی بکر صدیق است در آن هنگامی که او قتال وجنگ ومبارزه با مُرتدّّین(اهل الرِّدَّة) را مقدم بر فتح قدس قرار داد ، قدسی که بعد از ابوبکر توسط عُمَربن خَطّاب فتح شد.

جریان تکفیری و داعشی در منطقه ( منطقه اسلامی و کشورهای مسلمان ) معتقد است که بنابر آیه یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ سوره توبه آیه 123 ،  می توان ادعا کرد که کفار بر دوقسم است : 1- دسته ای از کفار که مسلمان نیستند ودر مناطق جغرافیایی دور زندگی می کنند وسکونت دارند . 2- گروهی دیگر از کفار که شبیه مسلمین هستند ودر بلاد وکشورهای اسلامی زندگی می نمایند . تکفیری ها معتقدند که این دسته از کفار( دسته دوم) خطرشان از دسته اول بیشتر است زیرا که عقائد شرک آلود و کفرآمیز دارند!!! .  تکفیری ها و داعشی ها به گمان باطل خود ادعاء می کنند که این آیه کریمه ( آیه 123 از سوره توبه) تأکید می نماید که اولویت جنگ وجهاد  باید برضد کفار قریب و نزدیکی  باشد که شبیه مسلمانان هستند ولی مسلمان نیستند!! و می گویند براین اساس واجب است که جهاد با کفار اصلی را که در مناطق دور هستند ،  تأخیر انداخت وابتداء باید با کفاری که قریب ونزدیک هستند  مبارزه وجهاد کرد وسپس نتیجه می گیرند که جهاد وجنگ بر ضد مشرکین ومنافقین از مسلمانان( یعنی کفاری که به گمان آنها شبیه مسلمانان می باشند ولی مسلمان نیستند ) واجب است و اولویت دارد وجهاد و مبارزه با کفار ویهود ونصاری وخصوصا صهیونیست ها( رژیم اشغالگر قدس) وآمریکا در اولویت بعدی قرار دارد وفعلا واکنون نیازی به مبارزه وجهاد با آنها وجود ندارد!!!

پاسخ به شُبهه

1-آنچه که در آیه 123 از سوره توبه ذکر شد برگرفته از روایات وارده  در باره قتال وجنگ با کفار نزدیک ویا عَدُوُّالقَریب ( یهود و یا امپراتوری روم شرقی در شام و... ) می باشد وشکی نیست در اینکه امکان ندارد که منافقین ( آنگونه که تکفیریون وداعشی ها می پندارند که مراد از کفار نزدیک در آیه شریفه ، منافقون ومشرکین از مسلمانان می باشند) مصداق این آیه باشند چه رسد به اینکه شامل مسلمین شود زیرا که مفسرون سبب وعلت نزول این آیه شریفه را ذکر کردند ودر نهایت در باره آیه مذکوره به این نتیجه رسیدند که واجب است که مسلمانان در برابر ومقابل کفاری که از نظر جغرافیایی در منطقه نزدیک به مسلمین قرار دارند پایداری واستواری نشان دهند ونسبت به آنها مراقبت وهوشیاری ونظارت داشته باشند وبه خاطرمبارزه وجهاد با دشمنانی که در مناطق دورتر می باشند ، از دشمنان نزدیک به خود غفلت نکنند و دامنه جهاد ومبارزه با کفار را توسعه داده وبه تدریج نخست در برابر کفار نزدیک به خود وسپس در مقابل کفار دورتر به جهاد ومبارزه اقدام نمایند وشاهد براین مطلب چیزی است که صاحب تفسیرِ(اَلتسهیل) گفته است مبنی براینکه این آیه شریفه(آیه 123 از سوره توبه) اشاره به جنگ وجهاد با روم شرقی در شام دارد. ( توضیح اینکه منطقه شامات پیش از آنکه زیر سلطه وحکومت مسلمانان در آید  تحت حکومت امپراتوری روم شرقی بود)(1)

*** 

وهمچنین فخررازی صاحب تفسیر کبیر در این باره گفته است که هنگامی که خداوند در آیه 36 از سوره توبه [... وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً و ( به هنگام نبرد ) با مشرکان ، دسته جمعی پیکار کنید ، همان گونه که آنها دسته جمعی با شما پیکار می کنند...]   دستور به جنگ وجهاد با همه مشرکین را داد ،   بعد از آن به وسیله آیه 123 از سوره توبه آنها را (یعنی مسلمانان را) در باب مبارزه وجنگ با کفار به راه وروش صحیح تر وشایسته تر ارشاد و راهنمایی فرمود و آن راه چنین است که ابتداء با کفار نزدیک تر جهاد وجنگ کنید وسپس به جهاد با کفار دورتر بپردازید. (2)

آنچه که در روایات درباره آیه 123 از سوره توبه آمده آن است که مقصود از دشمن نزدیک یا عَدُوُّالقَریب ، یهودیانی هستند که در اطراف مدینه ساکن بودند مثل بنی قُرَیظه وبنی نَضیر ویهود خیبر. ابن عباس نیز در این باره گفت که مراد از عَدُوّ قریب ، مثل بنی قُرَیظَه وبنی نَضیر و یهود خیبر ومانند آنها می باشد.

2-قرآن کریم حتی یک بار هم منافقین را به عنوان مصداقی از دشمنان نزدیک یا عَدُوُّالقَریب ( به عنوان کفاری که در مجاورت ونزدیکی مسلمین باشند) یاد نکرده است ، با اینکه آنها ( منافقین) در میان مسلمانان زندگی می کردند وپیوسته با حیله ها ونیرنگ های گوناگون به دنبال بدست آوردن فرصت هایی برای توطئه ونقشه بر ضد اسلام ومسلمین ونیز در پی ایجاد اختلاف و آشوب وفساد در جامعه اسلامی بودند .  ***  بنابر این با اینکه بسیاری ازجریان های تکفیریِ منحرف به مخالفین خود اعمّ از اهل سنت وشیعه وپیروان مذهب اهل بیت (علیهم السلام) به ناحق و دروغ  نسبت نفاق ومنافقین وحتی  مشرکین وکفار می دهند ولی با این حال آنها نمی توانند براساس آیات قرآن کریم ( از جمله آیه 123 از سوره توبه) گروه های مسلمان ( و منافقین ) را به عنوان کفارنزدیک و عَدُوُّالقَریب( کفاری که در مجاورت ونزدیکی مسلمین قرار دارند و آیه 123 از سوره توبه به آن اشاره دارد )  به حساب آورند. روی این جهت جهاد وجنگ وکشتارِ مسلمانان اعمّ از شیعه وسنی جائز نیست وشکی نیست که قتل عام ونابودی مسلمانان به دست تکفیری ها وداعشی ها ، هیچ ربطی به آیه شریفه( آیه 123 از سوره توبه) ندارد.

3-با اینکه در زمان حیات پیامبر اسلام -ص -تعداد منافقین زیاد بودند به گونه ای که سوره منافقون نازل شد و آنها را بر افعال وکارهای زشتشان ملامت وسرزنش نمود ولی با این حال  پیامبر اسلام- ص- اقدام به جنگ به آنها نکرد وکشتن منافقین هرگز در سیره وروش آن حضرت نبوده است بلکه پیامبر -ص- آنها را ارشاد وراهنمایی وهدایت می نمود و توطئه ها ونقشه هایشان را (از طریق وحی و آیات قرآن کریم) برمَلا وآشکار می کرد . بنابراین کشتن مسلمانانِ غیر وهابی ( مسلمانان شیعه وسنی که با تفکرِ وهّابیت مخالف هستند) به عنوان اینکه آنها از منافقون ویا مشرکین ویا کفار هستند ( آنگونه که تکفیری ها وداعشی ها آن را ادعاء می کنند) مشروع وجایز نیست وهرگز نمی توان این عمل شنیع وزشت را به روش وسیره پیامبر اسلام ص نسبت واستناد داد.

4-برخلاف نظر ودیدگاه جریان تکفیری وداعشی ، خداوند در سوره توبه آیه 73 (یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ  : اى پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرانجامى است )  اولویتِ جهاد را در مقابل کفار قرار داد نه در مقابل منافقین . ودر این آیه جهاد با کفار را برجهاد وجنگ با منافقین مقدم داشت ومتن ونص این آیه شریفه به طور واضح وآشکار دلالت دارد که جهاد با کفار مقذم برجهاد با منافقین است واین در حالی است که دیدگاه ونظر جریان تکفیری داعشی کاملا با نص وظهور این آیه در تعارض وتضاد وتناقض است زیرا که آنها به گمان باطل خود اولویتِ جهاد خود را مقابله وجنگ با مسلمانانی قرار دادند که منافق ومشرک وکافر هستند . تکفیری ها وداعشی ها ادعاء می کنند ومعتقدند که شیعیان ونیز اهل سنتی که مخالف تفکرِ وهّابیت می باشند از منافقین ومشرکین و کفار هستند و می گویند پیش از هر دشمن دیگری ابتداء باید با اینها جهاد کرد وجنگید !!!

5-کلمه جهاد که در قرآن کریم در موارد زیادی بکار رفته  در واقع در مورد برخورد ومقابله با کفار آمده است  و حتی  یک مورد هم  در مقابل مسلمانانِ منحرف( مانند منافقین) استعمال نشده است و اگرچه در سوره توبه آیه 73 کلمه جهاد در مقابل منافقین بکار رفته است ولی مفسرین اتفاق نظر دارند که مقصود از جهاد در برابر منافقین ، جهاد فرهنگی می باشد ( اَلجِهادُ الثَّقافی) نه جهاد فیزیکی و نظامی ( اَلجِهادُ العَسکری) ، روی این جهت اهل علم وعلماء و دانشمندان ومفسرین اتفاق نظر دارند که جهاد وجنگ برضد منافقین در اسلام جائز نیست ( مگر اینکه توطئه علنی ومقابله آشکارنظامی و مانند آن داشته باشند که در این صورت به عنوان مُفسِِد فی الأرض و مُحارِب و... با آنها مقابله می شود) آنها (مفسرون) گفته اند که ظاهر این آیه شریفه اگر چه وجوب جهاد با منافقین را می رساند ولی سیره وروش پیامبر ص بر عدم جنگ وجهاد با آنها ،  کاشف از آن است که مقصود از جهاد در این آیه شریفه همان جهاد فرهنگی می باشد نه جهاد نظامی . پس واجب ولازم است که جهاد در این آیه شریفه( آیه 73 از سوره توبه) را به معنای جهاد با زبان ومانند آن ( جهاد فرهنگی وتبلیغی و بیانی و ...) حمل کنیم.  (3)

و اینکه گفته شد که مقصود از جهاد با منافقین در آیه 73 از سوره توبه ، جهاد فرهنگی می باشد نه نظامی ،  روایات صحیحه ای که مرحوم طبری در تفسیر جامع البیان در این باره نقل کرده است آن را تأیید وتأکید می کند : عن ابن عباس قوله تعالی :  ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ ...) فَأَمَرَهُ اللهُ بجهاد الکفار بالسیف والمنافقین باللسان واَذهَبَ الرِّفقَ عَنهُم . و کذلک عن ابن عباس ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ... ) قال : الکفار بالقتال والمنافقین اَن یَغلُظَ علیهم بالکلام.  یعنی از ابن عباس دررابطه با آیه  یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ...  ،  نقل شده که گفت منظور از این آیه آن است که خداوند به پیامبرش امر کرد که با کفار با شمشیر جهاد کند ( که همان جهاد نظامی وعسکری است) وبا منافقین بوسیله زبان وبیان جهاد نماید( که همان جهاد فرهنگی و ثََقافی می باشد)  وباز از ابن عباس نقل شده که درباره این آیه شریفه جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ گفته است که منظور آن است که با کفار ، قتال وجنگ شود  وبا منافقین از طریق سخن تند وغلیظ برخورد شود. این روایات ذکر شده ومانند آن ها می فهماند که مراد از جهاد با منافقین ، جهاد فرهنگی و زبانی می باشد نه جهاد نظامی وفیزیکی. (4)

پس بنابر آنچه که قبلا ذکر شد بخوبی روشن می گردد که آیات کریمه در سوره توبه  ( که تکفیری ها وداعشی ها از آن ها برداشت های نادرست وانحرافی می کنند وقتل شیعیان وکسانی که مخالف آنها هستند را با استناد به این آیات جایز می شمارند )  به هیچ مسلمانی اجازه نمی دهد که با دیگر برادران مسلمان خود جنگ وقتال نماید اگرچه از نظر فکری وعقیدتی با او مخالف باشد بلکه خطاب آیه 123 و یا 73 و...از سوره توبه مربوط به وجوب جهاد وجنگ با کفاری است که در نزدیکی ومجاورت مسلمین قرار دارند ( مثل یهود وامپراتوری روم شرقی و...) ودر آیه شریفه 73 و 123 از سوره توبه از این دسته از کفار به عنوان خطری برای مسلمین یاد شده است.و این مطلبی که در باره معنای جهاد با منافقین در آیه 73 وآیه 123 از سوره توبه بیان شد ، رأی ونظر اکثریت قریب به اتفاق از  علماء بزرگ در گذشته است. (5)

بنابراین ،  آیات ذکر شده در سوره توبه هیچ ربطی به جهاد وجنک نظامی با منافقین ونیز جهاد با مسلمانانی که از نظر فکری واعتقادی مختلف هستند ، ندارد واستناد وتمسک تکفیری ها وداعشی ها به این گونه از آیات هیچ پایه واساسی ندارد ونخواهد داشت.

6-امروز نزدیک ترین دشمنِ کافر نسبت به  امت اسلامی از نظر جغرافیایی ، وجود پلید رژیم صهیونیستی وغاصب واشغالگر است که بخشی از بلاد مسلمین یعنی فلسطین را در عمق سرزمین ها و بلاد اسلامی( فلسطین ، اُردُن ، مصر ، سوریه ، لبنان) مورد تجاوز واشغال قرار داده است. آیا امروز بنا به نصّ وتصریح این آیه ( یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ  سوره توبه آیه 123.) که تکفیریون برای قتل وجنایت وغارتشان به آن استدلال می کنند ، جهاد برضد صهیونیست های غاصب واجب نیست ؟!!! آیا تجهیز و آمادگی و اعزام همه این گروه های جوانِ مسلمان وشاداب وانقلابی از سرزمین های اسلامی وغیر اسلامی ( گروه ها وکسانی که  خشم و غضب آنها نسبت به جنایات صهیونیست ها می تواند آنان را به صورت بمب های خشم ساعتی در آورد که هرلحظه آماده انفجار بر ضد کِیان وموجودیت رژیم اسرائل غاصب باشد) برای کشتار وقتل عام برادران مسلمان شان در بلاد اسلامی ، بزرگترین خدمت جهت لَبّیک و پاسخ به اراده و خواست نامشروع رژیم صهیونیستیِ غاصب و آمریکا جنایتکار نیست ؟!! معلوم وروشن است که در این نزاع وجنگ داخلی بین مسلمانان در داخل سرزمین های اسلامی که دست پلید استکبار جهانی و عوامل آن دخالت دارد ،  بسیاری از جوانانِ مسلمانِ غَیور و غیرتمند وانقلابی از هر دوگروه نزاع ودرگیری ، به ناحق کشته می شوند ودشمنان اسلام بویژه صهیونیست ها در راحتی وآسایش و آرامش بسر می برند !!  آیا خداوند ما مسلمانان را با آیه وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ  و ( فرمان ) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع ( و کشمکش ) نکنید ، تا سست نشوید ، و قدرت ( و شوکت ) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است! ( سوره انفال آیه 46)  برحَذَر نداشت ونهی نکرد از  خطر بزرگی چون اختلاف ونزاع و درگیری وبرادر کشی و نابودی امت اسلامی به جهت نزاع ها وجنگ های داخلی بین برادران مسلمان؟! آیا خداوند حرام نفرمود از این نزاع ها  ودرگیری های ویرانگری که امروز همه ما آن را در کشور های اسلامی مشاهده می کنیم؟!

7- همانا خداوند در قرآن کریم نهی نمود از تکفیرِ کسی که اظهار اسلام می کند در آنجا که می فرماید : یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً  : ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا گام می زنید ( و به سفری برای جهاد می روید ) ، تحقیق کنید! و بخاطر اینکه سرمایه ناپایدار دنیا ( و غنایمی ) به دست آورید ، به کسی که اظهار صلح و اسلام می کند نگویید: «مسلمان نیستی» زیرا غنیمت های فراوانی ( برای شما ) نزد خداست. شما قبلًا چنین بودید و خداوند بر شما منّت نهاد ( و هدایت شدید ) . پس ، ( به شکرانه این نعمت بزرگ ، ) تحقیق کنید! خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است. سوره نسا آیه 94 .   مفسرین سبب نزول این آیه را چنین ذکر کرده اند که : رسولخدا -ص- گروهی را به فرماندهی اُسامة بن زید برای جهاد با قبیله بنی ضَمرَه اعزام و گُسیل داشت. پس آنها با مردی به نام مِرداس بن نَهیک روبرو شدند که شتر سرخ موی ومقداری دارایی ومال(یا مقداری گوسفند) با خود داشت. وقتی که مِرداس آنها را دید احساس خطر کرد وبه سوی غاری در کوه پناه آورد. اُسامه نیز او را تعقیب کرد. هنگامی که مِرداس به غار رسید ، شتر ومتاعش(یاگوسفندانش) را در آنجا گذاشت و سپس رو به سوی آنها آورد وگفت : اَلسَّلامُ عَلَیکُم. اَشهَدُ اَن لا اله الا اللهُ واَنَّ محمدا رسولُ اللهِ . سلام به آنها کرد وشهادتین برزبان جاری نمود ولی اُسامه برای بدست آوردن و دسترسی به شتر و مال ومتاعش بر او حمله کرد و وی را به قتل رسانید .

........................    .........................    .............ادامه دارد................

*** ترجمه وتوضیح متن عربی فوق : توسط استاد سیداصغر سعادت میرقدیم در تاریخ بیستم اسفند 1394 ه.ش انجام شد.

***سیزده پاسخ به یک شُبهه خطرناکِ تکفیریون ودواعِش(پایگاه اندیشوران حوزه)

***نسیم معرفت***

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

 




تاریخ : سه شنبه 94/12/25 | 12:5 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

** دِراسَة فِقهیّة نَقدِیّة [استاد سیداصغر سعادت میرقدیم](کلیک کنید)

 

************************************************************************

************************************************************************

 

 

  **نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

            معاونت بین الملل حوزه های علمیه

**نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

           معاونت بین الملل حوزه های علمیه

**نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

           معاونت بین الملل حوزه های علمیه

**نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

           معاونت بین الملل حوزه های علمیه

**نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

           معاونت بین الملل حوزه های علمیه

**نقدِ علمی و عالمانه براستدلال تکفیری ها وداعِشی ها

           معاونت بین الملل حوزه های علمیه





تاریخ : دوشنبه 94/12/24 | 12:46 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی