زندگینامه امام محمد باقر (ع)
نام: محمّد.
پدر: على بن الحسین امام سجاد (ع).
مادر: فاطمه، (دختر امام حسن مجتبى).
لقب: باقر.
کنیه: ابو جعفر.
تولّد: اوّل رجب یا سوّم صفر سال 57 هجرى در مدینه.
شهادت: هفتم ذى الحجّه سال 114 هجرى به دستور هشام بن عبد الملک مسموم شدند و در مدینه به شهادت رسیدند.
مرقد: قبرستان بقیع، واقع در مدینه.[1]
ولادت امام محمد باقر(ع)
بیشتر محققان معتقد هستند که امام محمد باقر(ع)، سوم صفر،[2] سال 57 هـ در شهر مدینه متولد شده است.[3]
نام، کنیه و لقب امام محمد باقر(ع)
اسم شریف امام پنجم، «محمّد»، و کنی? آن جناب «ابو جعفر» است.[4]
القاب امام محمد باقر (ع) به شرح ذیل است:
1- الامین: امانت دارِ.
2- الباقر : شکافنده.
3- باقرالعلوم: شکافنده دانش؛[5]
4- الشاکر: شُکر کننده.
5- الشاکر لله: شکرکننده خداوند.
6- الشبیه: به معنای این که به پیامبراکرم (ص) شباهت داشته است.
7- محمد بن علی الاوّل: به علت این که با امام جواد(ع) که آن حضرت نیز ملقّب به محمد بن علی است، اشتباه نشود.
8- الهادی: به معنی هدایت کننده جامعه.
9- الباقران: لقب امام پنجم و ششم.
10- الصادقان: لقب امام پنجم و ششم. [6]
باقر العلوم لقب امام باقر(ع)
مشهورترین لقب امام محمد بن علی(ع)، باقرالعلوم است، و این لقبى است که پیغمبر اسلام (ص) آن جناب را به آن ملقّب فرموده، چنانچه شیخ صدوق (ره) از عمرو بن شمر روایت کرده، که گفت: از جابر بن یزید جعفى سؤال کردم که براى چه امام محمّد باقر (ع) را باقر نامیدند؟
گفت: به علّت آن که یَبْقُرُ عِلْمَ الدِّینِ بَقْرا؛ أى شقّه شقّا و اظهره اظهارا،[7] می شکافد علم را شکافتنى و آشکار و ظاهر می سازد آن را ظاهرکردنى.
جابر بن عبد اللّه (ره) آن حضرت را در یکى از کوچههاى مدینه دید و گفت، اى پسر تو کیستى؟
فرمود: محمّد بن علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالب هستم.
جابر گفت: اى پسر به من نگاه کن.
امام (ع) به جابر نگاه کرد.
عرض کرد: سوگند به پروردگار کعبه که این شمایل و خصال رسول خدا(ص) است، اى فرزند، رسول خدایت سلام رساند. امام (ع) در جواب جابر فرمود: مادامی که آسمان و زمین بر جاى باشد سلام بر رسول خداى باد، و بر تو باد اى جابر که تبلیغ سلام آن حضرت نمودى، آنگاه جابر به آن حضرت عرض کرد:
یا باقر! انت الباقر حقّا، انت الّذى تبقر العلم بقرا.
و علما گفتهاند: آن حضرت را «باقر» گفتند، سُمِّیَ بِذَلِکَ (باقر) لِتَبَقُّرِهِ فِی الْعِلْمِ- وَ هُوَ تَوَسُّعُهُ. حضرت امام (ع) را باقر نامیده اند، چون داراى علم زیادى بود.[8]
در تذکره سبط ابن الجوزى مسطور است که آن حضرت را باقر نامیدند از کثرت سجود آن حضرت، بقر السّجود جبهته؛ اى فتحها و شقّها، یعنى گشاده کرد سجود جبین او را و قیل بغزاره علمه؛ یعنى بعضى گفتهاند که آن حضرت را به سبب غزارت و کثرت علمش باقر لقب کردند.[9]
نقش نگین انگشتر امام باقر(ع)
امام صادق (ع) می فرماید: نقش نگین انگشتر امام باقر(ع)، العزّه للَّه جمیعاً بود.
به روایت دیگر نقش نگین آن حضرت این کلمات بود: «ظنّی باللَّه حسن، و بالنّبی المؤتمن، و بالوصی ذی المنن، و بالحسین و الحسن»، و به روایت دیگر: انگشتر جدّ خود، امام حسین (ع) را در دست مىکرد.[10]
دوران کودکی امام محمد باقر(ع)
( در حال تکمیل است )
امام محمد باقر(ع) و حضور در کربلا
چهار سال آغازین عمر امام باقر (ع) در سایه جدش امام حسین (ع) گذشت و با همه کوچکی از فیوضات این گوهر تابناک و دردانه رسول خدا (ص) بهرهمند گشت، در واقعه کربلا چنانچه مورّخین آوردهاند، امام باقر (ع) در کنار سایر خاندان بنى هاشم حضور داشت، و در آن وقت چهار سال از سنّ مبارکش گذشته بود و همراه کاروان اسراء به شام رفت، بىتردید امام باقر لحظه به لحظه شاهد وقایع جانگداز کربلا بوده و این اتفاقات تأثیر شگرفى بر روح لطیف آن حضرت گذاشته است.[11]
والدین امام محمد باقر(ع)
پدر امام محمد باقر، امام علی بن الحسین، پیشوای چهارم شیعیان و مادرش «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبی (ع) بودند؛ از این جهت هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمی و علوی بوده است. ابن شهرآشوب[12]می نویسد حضرت باقر از طرف پدر و مادر هاشمى و علوى و فاطمى بود. او اول کسى بود که آمیخته از نژاد امام حسن و امام حسین محسوب می شد چون مادرش ام عبد الله دختر امام حسن(ع) بود که راست گوترین و نیکوترین و با گذشتترین زنان به شمار می رفت.[13]
مادر گرامى امام باقر (ع) نخستین علویهاى است که افتخار یافت فرزندى علوى به دنیا آورد. براى وى کنیههایى چون ام الحسن و ام عبده آوردهاند، اما مشهورترین آن ها، همان ام عبد الله است.
در پاکى و صداقت، چنان نمونه بود که صدیقهاش لقب دادند.
امام باقر (ع) در رابطه مادر بزرگوار خویش می فرماید:
روزى مادرم کنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش کرد و در معرض ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى(ص) سوگند، اجازه فرو ریختن ندارى. دیوار بر جاى ماند تا مادرم از آن جا دور شد. سپس دیوار فرو ریخت.[14]
ازدواج امام محمد باقر(ع)
( در حال تکمیل است )
همسران امام محمد باقر(ع)
در منابع تاریخى، براى امام باقر (ع) دو همسر و دو «ام ولد» نام بردهاند.
همسران امام باقر(ع) عبارتند از:
1- ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر.
2- ام حکیم دختر اسید بن مغیره ثقفى.
3- علی و زینب مادرشان کنیز بود.
4- ام سلمه که وى نیز مادرش ام ولد بود.[15]
فرزندان امام محمد باقر(ع)
در منابع تاریخی برای امام باقر (ع) هفت فرزند ذکر کرده اند:
1- حضرت صادق(ع) و عبد اللَّه بن محمّد.
2- ابراهیم و عبید اللَّه که در کودکى از دنیا رفتند.
3- علی و زینب.
4- ام سلمه.
بعضى[16] گفتهاند: که حضرت باقر (ع) جز یک دختر به نام ام سلمه دختر دیگرى نداشته است.[17]
امام باقر(ع) در زمان امامت امام سجاد(ع)
امام باقر (ع) مدّت 34 سال و 10 ماه یا 39 سال در سایه پدر بزرگوار خود امام سجاد (ع) به سر برد و از حیات پدر، فیوضات ربّانى را دریافت مىکرد.[18]
امامت امام باقر(ع)
بعد از امام سجاد (ع)، فرزندشان محمد باقر (ع) به امامت رسید. امام سجاد(ع) به امامت وی نص و تصریح فرموده است. ایشان از لحاظ برترى علمى و پارسایى میان عامه و خاصه بر همه فرزندان امام سجاد(ع) مقدّم است و از هیچ کس از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) آن مقدار از علم دین و حدیث و تفسیر و سیره و دیگر ابواب علوم که از ایشان نقل و آشکار شده، نقل نشده است تا آن جا که بازماندگان از اصحاب پیامبر (ص) و سرشناسان از طبقه تابعین و فقهاى بزرگ اسلام، از آن حضرت معارف دین روایت کردهاند.
امیر المؤمنین على(ع) در وصیتش به فرزندانش به نام محمد بن على و امامت ایشان اشاره نموده است.[19]
اسود بن سعید مىگوید: امام باقر(ع) فرمود: ما حجّت خدا و باب رحمت و زبان او مىباشیم. و نیز وجه و چشم او در میان مخلوقات هستیم. و ما متولیان کارهاى خدا در میان بندگان هستیم. سپس فرمود: بین ما و بین تمام نقاط زمین «ترازى» است (حلقه اتصالى که به واسطه آن، بر امور احاطه داریم) هر وقت در روى زمین به چیزی، امر شویم، این حلقه اتصال را گرفته و در هر نقطه از زمین، آنچه مأمور هستیم انجام مىدهیم. چنانچه باد در تسخیر سلیمان بود، همان گونه خداوند آن را مسخر محمّد و آل او (ص) نموده است.[20]
امام صادق (ع) می فرماید: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: من با تو کارى دارم، چه وقت برایت آسانتر است که ترا تنها ببینم و از تو سؤال کنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: در باره لوحى که آن را در دست مادرم فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) دیدهاى و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که من در زمان حیات رسول خدا (ص) خدمت مادرت فاطمه (ع) رفتم و او را به ولادت حسین (ع) تبریک گفتم، در دستش لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرد است و مکتوبى سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود.
به او عرض کردم: دختر پیغمبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟ فرمود: لوحى است که خدا آن را به رسولش (ص) اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده.
جابر می گوید: سپس مادرت فاطمه (ع) آن را به من داد. من آن را خواندم و رونویسى کردم پدرم به او گفت: اى جابر! آن را بر من عرضه می دارى؟ عرض کرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحیفهاى بیرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشتهات نگاه کن تا من برایت بخوانم، جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت.
آن گاه جابر گفت: خدا را گواه می گیرم که این گونه در آن لوح نوشته دیدم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این نامه از جانب خداوند عزیز حکیم است براى محمد پیغمبر او، و نور و سفیر و دربان (واسطه میان خالق و مخلوق) و دلیل او، که روح الامین (جبرئیل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى محمد أسماء مرا بزرگ شمار و شکر گزار نعمت های من باش و الطاف مرا انکار مدار.
همانا منم خدائى که جز من شایان پرستشى نیست، منم شکننده جباران و دولت رساننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز، همانا منم خدائى که جز من شایان پرستشى نیست، هر که جز فضل مرا امیدوار باشد (به اینکه خود را مستحق ثواب من داند) و از غیر عدالت من بترسد، (به اینکه کیفر مرا ستم انگارد) او را عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما.
من هیچ پیغمبرى را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد، جز این که براى او وصى و جانشینى مقرر کردم. و من ترا بر پیغمبران برترى دادم و وصى ترا بر اوصیاء دیگر، و ترا به دو شیر زاده و دو نوهات حسن و حسین گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانه دار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم، او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالی تر است. کلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهین قطعى امامت) را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم. نخستین آنها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است.
و پسر او که مانند جد محمود (پسندیده) خود محمد است، او شکافنده علم من و کانون حکمت من است.
و عاقبت کار پسرش على را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحى من است به سعادت رسانم… .[21]
دلایل امامت امام باقر(ع)
............................................................ادامه دارد...........................................................................
لطف کلیک کنید:زندگینامه امام محمد باقر (ع)
http://islampedia.ir/fa/1390/10/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1-%D8%B9/
به نام خدا
شعری از اینجانب تقدیم می گردد:
عاقبت دنیا گلستان و شکوفا میشود
عاقبت دنیا گلستان و شکوفا میشود
محفل ودل های ما سبز ومصفّا میشود
روزگار آرزومندان فراخواهد رسید
هرکسی هر آرزو دارد مهیّا میشود
دشت وکوه و باغ وصحرا درنگاه هرکسی
سبز وخرم ،دلپذیر و هم دل آراء میشود
آفتاب در پشت ابر پنهان نمی ماند مدام
نور حق با صدجمال حق هویدا میشود
عقل ها کامل شودازپرتو فیض ظهور
نفس انسانی ز زشتی ها مبرّا میشود
بعد تلخی، کام ها شیرین وشیرین تر شود
زندگی برهرکسی نیک وگوارا میشود
گرچه آلام بشر از حد فزون است وفزون
درد وآلام همه روزی مداوا میشود
دوره ظلم وستم دورش به پایان می رسد
زندگی در کام انسان ها مهنّا میشود
شوکت مستکبران در هم فرو ریزد همی
عزت مستضعفین تا حد اعلا میشود
بلبلان اندر نواشان یک نوا دارند همه
عاقبت گیتی سراسر نور زهرا میشود
جمکران هرجای جایش بوی مهدی می دهد
شهر قم با جمکران بی شک معلّا میشود
غم مخور او خواهد آمد با همه لطف وصفا
عاقبت دنیا به کام ما محلّا میشود
* مُحلّا : شیرین وباحلاوت
سیداصغر سعادت میرقدیم
زندگینامه حضرت امام محمد باقر ( ع )
نام مبارک امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ، بدین جهت که : دریای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت . القاب دیگری مانند شاکر و صابر و هادی نیز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هریک باز گوینده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است . کنیه امام " ابوجعفر " بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی ( ع ) است . بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع ) و از سوی پدر به امام حسین ( ع ) می رسید . پدرش حضرت سیدالساجدین ، امام زین العابدین ، علی بن الحسین ( ع ) است . تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57هجری در مدینه اتفاق افتاد . در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سید الشهداء کودکی بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک می شد . { تذکر : سن امام سجاد ع در کربلا بیش از 20 (در حدود 24 سال)سال بوده } دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95هجری که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114ه . یعنی مدت 19سال و چند ماه ادامه داشته است . در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) مسائلی مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسی و ظهور سرداران و مدعیانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی و دیگران مطرح است ، ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در این دوره پیش می آید ، و عده ای از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا می شوند . قاضیها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پدید می آیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر می نماید ، و تعلیمات قرآنی - به ویژه مسأله امامت و ولایت را ، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا ، افکار بسیاری از حق طلبان را به حقانیت آل علی ( ع ) متوجه کرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دین به دنیا فروشان برگرفته بود ، به انحراف می کشاندند و احادیث نبوی را در بوته فراموشی قرار می دادند . برخی نیز احادیثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند . اینها عواملی بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنها بایستند . بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وی امام جعفر صادق ( ع ) از موقعیت مساعد روزگار سیاسی ، برای نشر تعلیمات اصیل اسلامی و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشیع و علوم اسلامی را پایه ریزی نمودند . زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقی تعلیمات پیامبر ( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و می بایست به تربیت شاگردانی عالم و عامل و یارانی شایسته و فداکار دست یازند ، و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند . به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء و دانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود . در مکتب تربیتی امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته می شد . ابوجعفر امام محمد باقر ( ع ) متولی صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود و این صدقات را بر بنی هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم می کرد ، و اداره آنها را از جهت مالی به عهده داشت . امام باقر ( ع ) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود . سیرت و صورتش ستوده بود . پیوسته لباس تمیز و نو می پوشید . در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود . از آن حضرت می پرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشید ، تو چرا لباس فاخر بر تن می کنی ؟ پاسخ می داد : مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز ، که محرومان و فقرا و تهیدستان زیاد بودند ، چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار ، نمی توانم تعظیم شعائر دین کنم . امام پنجم ( ع ) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود . با همه اصحاب مصافحه می کرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق می فرمود . در ضمن سخنانش می فرمود : مصافحه کردن کدورتهای درونی را از بین می برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - می ریزد . امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگیری از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین و عیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینی ، کمال مواظبت را داشت . می خواست سنتهای جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقی را به مردم تعلیم نماید . در روزهای گرم برای رسیدگی به مزارع و نخلستانها بیرون می رفت ، و با کارگران و کشاورزان بیل می زد و زمین را برای کشت آماده می ساخت . آنچه از محصول کشاورزی - که با عرق جبین و کد یمین - به دست می آورد در راه خدا انفاق می فرمود . بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) می رفت ، پس از گزاردن فریضه ، مردم گرداگردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضیلت او بهره مند می گشتند . مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهای دیگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقایق اسلامی - با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خود فروخته - کوشش بسیار کردند . ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای بی سابقه آل ابوسفیان ، که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند ، در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأله امامت و رهبری ، که تنها شایسته امام معصوم است ، سعی بلیغ کردند و معارف حقه اسلامی را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایی رسید که فرزند گرامی آن امام ، حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پایه گذاری نمود ، و احادیث و تعلیمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع ) با زبان دعا و مناجات و یادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقه های درس ، زمینه این امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دینی را برای مردم روشن فرمود . رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینی وحی الهی وظایفی را که فرزندان و اهل بیت گرامی اش در آینده انجام خواهند داد و نقشی را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احادیثی که از آن حضرت روایت شده ، تعیین فرموده است . چنان که در این حدیث آمده است : روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد . صدای کودکی را شنید ، پرسید کیستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسینم ، جابر گفت : نزدیک بیا ، سپس دست او را گرفت و بوسید و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شاید زنده بمانی و محمد بن علی بن الحسین که یکی از اولاد من است ملاقات کنی . سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد . علم و دین را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینی و تعلیم حقایق قرآنی و احادیث نبوی ( ص ) پرداخت . این جابر بن عبدالله انصاری همان کسی است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهی عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود ، در اربعین حسینی به کربلا آمد و غسل کرد ، و در حالی که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد . باری ، امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهی بود . نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت و کلمات قصار و اندرزهایی همراه است ، که به ویژه در 19سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است . بنا به روایاتی که نقل شده است ، در هیچ مکتب و محضری دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن علی ( ع ) نبوده اند . در زمان امیرالمؤمنین علی ( ع ) گوئیا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان که باید - بر مردم روشن نبود ، گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حیات مادی بیرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی ننوشیده بودند ، و در کنار دریای بیکران وجود علی ( ع ) تشنه لب بودند و جز عده ای معدود قدر چونان گوهری را نمی دانستند . بی جهت نبود که مولای متقیان بارها می فرمود : سلونی قبل از تفقدونی پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید . و بارها می گفت : من به راههای آسمان از راههای زمین آشناترم . ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند ؟ اما به تدریج ، به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامی را درک می کردند ، و مانند تشنه لبی که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد ، زلال گوارای دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمی امام ( ع ) شدند ، و به قول یکی از مورخان : " مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشی متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند " . امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرینان - فراهم نبود ، از این رو ، نشر معارف اسلام و فعالیت علمی را و هم مبارزه عقیدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را ، از این طریق مناسب تر می دید ، و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود ، به فعالیتهای ثمر بخش علمی در این زمینه پرداخت . اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهای مختلف - بر ضرر حکومت بود ، مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار می گرفت . در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفی شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود ، و از راه دیگری نیز آن را دامن می زد : و آن راه ، تجلیل و تأیید برادر شورشی اش زید بن علی بن الحسین بود . روایاتی در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکری و فرهنگی بوده و نقش مهمی در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامی و جهان بینی خاص قرآن ، و تنظیم مبانی فقهی و تربیت شاگردانی " مانند امام شافعی " و تدوین مکتب داشته ، موضع انقلابی برادرش " زید " را نیز تأیید می کرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) می فرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن . و نیز نقل شده است که روزی زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد ، چون امام ( ع ) زید بن علی را دید ، این آیه را تلاوت کرد : " یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله " . یعنی : " ای مؤمنان ، بر پای دارندگان عدالت باشید و گواهان ، خدای را " . آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک ، ای زید ، به خدا سوگند تو نمونه عمل به این آیه ای . می دانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأثیر تعلیمات ائمه ( ع ) برای اقامه عدل و دین قیام کرد . سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموی ، در سال ( 120یا 122) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار ، ناجوانمردانه او را به قتل رساند . بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند . و چنانکه تاریخ می نویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجه ای نینجامید و قیامهای دیگری نیز که در این دوره به وجود آمد ، از جهت ظاهری به نتایجی نرسید ، ولی این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیداری و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را در جوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند ، که زمینه را مساعد نمی دیدند ، ولی در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار ، که نوعی دیگر از مبارزه است ، دست زدند . چه در این دوره ، حکومت اموی رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود ، از این رو بهترین فرصت برای نشر افکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت ، پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسی به شکل پایه ریزی و تدوین اصول مکتب - که امری بسیار ضروری بود - پیش آمد . اما چنان که اشاره شد ، دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پیش می آمد و احساس می کردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمی گیرد و خط صحیح را در شناخت " امام معصوم ( ع ) " و امامت که دنباله خط " رسالت " و بالاخره " حکومت الله " است تعلیم می دهد ، تکان می خوردند و دست به ایذاء و آزار و شکنجه امام ( ع ) می زدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... برای شناخت این امر ، به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است می پردازیم : " در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک ، خلیفه اموی ، به حج می آید ، جعفر بن محمد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر ، نیز به حج می رفتند . روزی در مکه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومی سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تأکید بر سر مسأله پیشوایی و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفه های خدا در زمین ایشانند نه دیگران ، و اینکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پیروی از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران . این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود ، آن هم در مکه در موسم حج ، طنینی بزرگ می یابد و به گوش هشام می رسد. هشام در مکه جرأت نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند که متعرض آنان شود . اما چون به دمشق می رسد ، مأمور به مدینه می فرستد و از فرماندار مدینه می خواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کرد ، و چنین می شود . حضرت صادق ( ع ) می فرماید : چون وارد دمشق شدیم ، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید . هنگامی که به مجلس او درآمدیم ، هشام بر تخت پادشاهی خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود ، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود . نیز دستور داده بود تا آماج خانه ای ( جاهایی که در آن نشانه برای تیراندازی می گذارند ) در برابر او نصب کرده بودند ، و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازی بودند . هنگامی که وارد حیاط قصر او شدیم ، پدرم در پیش می رفت و من از عقب او می رفتم ، چون نزدیک رسیدیم ، به پدرم گفته : " شما هم همراه اینان تیر بیندازید " پدرم گفت : " من پیر شده ام . اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف داری بهتر است " . هشام قسم یاد کرد : " به حق خداوندی که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامی داشت ، تو را معاف نمی دارم " . آنگاه به یکی از بزرگان بنی امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنی امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند . پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد . سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تا آنکه نه تیر پیاپی افکند . هشام از دیدن این چگونگی خشمگین گشت و گفت : " نیک تیر انداختی ای ابوجعفر ، تو ماهرترین عرب و عجمی در تیراندازی . چرا می گفتی من بر این کار قادر نیستم ؟ ... بگو : این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است " . پدرم فرمود : " می دانی که در میان اهل مدینه ، این فن شایع است . من در جوانی چندی تمرین این کار کرده ام " . سپس امام صادق ( ع ) اشاره می فرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد . در همان محفل هشام بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی با امام باقر ( ع ) سخن می گوید . امام باقر درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی اداره اجتماع اسلامی و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامی باید چگونه باشد ، سخن می گوید . اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بیش از پیش ناراحت می کند . بعضی نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند . و چون به او خبر می دهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شده اند ، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدینه می نماید . و پیکی سریع ، پیش از حرکت امام از دمشق ، می فرستد تا در آبادیها و شهرهای سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق - ع - ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ، مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با این وصف امام ( ع ) در این سفر ، از تماس با مردم - حتی مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد . جالب توجه و قابل دقت و یادگیری است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت می کند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقداری از مال او را وقف کند ، تا پس از مرگش ، تا ده سال در ایام حج و در منی محل اجتماع حاجیها برای سنگ انداختن به شیطان ( رمی جمرات ) و قربانی کردن برای او محفل عزا اقامه کنند . توجه به موضوع و تعیین مکان ، اهمیت بسیار دارد . به گفته صاحب الغدیر زنده یاد علامه امینی - این وصیت برای آن است که اجتماع بزرگ اسلامی ، در آن مکان مقدس با پیشوای حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد ، و از دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد ، و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهی .
شهادت امام باقر ( ع )
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگی کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت ، نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامی ، تعلیم شاگردان ، رهبری اصحاب و مردم ، اجرا کردن سنتهای جد بزرگوارش در میان خلق ، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم ، که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است ، پرداخت و لحظه ای از این وظیفه غفلت نفرمود . سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114هجری در سن 57سالگی در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست . پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنار پدر بزرگوارش - به خاک سپردند .
زنان و فرزندان
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود . ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند . علی و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند .
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=42771&BiogId=7
به نام خدا
شعری ناقابل از اینجانب تقدیم شما
سرزنده دلی زکینه آزاد بُوَد
سرزنده دلی زکینه آزاد بُوَد
با مهر و وفا زمانه آباد بُوَد
آنکس که دلش پُراز عداوت باشد
با تیره دلی چگونه دلشاد بُوَد
**سخنی از اینجانب تقدیم شما
چار خوش را روش خویش دان که سرافرازی ونعمت آورد:
1- خوشرویی
2- خوش گویی
3- خوش رفتاری
4- خوش طینتی
خدا را لمس باید کرد ، !
نگو کفر است ، !!...
خدا را می توان در باوری جا داد ،
که در احساس و ایمان غوطه ور باشد ،
خدا را می توان بویید ،
و این ، احساس شیرینی است ،
نگو کفر است ، !!...
که کفر این است ،
که ما از بی کرانِ مهربانی ها ، ...
برای خود ،
خدایی لامکان و بی نشان سازیم ، !!...
خدا را در زمین و آسمان جُستن ،
ندارد سودی ، ای آدم ، !...
تو باید عاشقش باشی ،
و باید گوش بسپاری ،
به بانگ هستی و عالم ،
که در هر خانه ای آخر ، خدایی هست ، !!...
نگو کفر است ، !!...
اگر من کافرم !! باشد ، !!...
نمی خواهم خدایا ، زاهدی چون دیگران
باشم ، ...
نمی خواهم خدایم را ، ...
به قِدّیسی بدل سازم ،
که ترسی باشد از او در دل و جانم ، !!...
نگو کفر است ، !!...
که سوگند یاد کردم من ، ...
به خاک و آب و آتش بارها ای دوست ،
خدا زیباترین معشوقِ انسانهاست ،
خدا را نیست همزادی ،
که او یکتـــاترین ،
عاشق ترین ،
معبود انسانهاست ، ...
خدا را لمس باید کرد....
سعید علیزاده
*************************
به نام خدا
نقدی کوتاه بر شعر: خدا را لمس باید کرد
نقدی کوتاه از اینجانب بر شعری که در بالا آمده است:
شعری که ذکر شد از جهاتی قشنگ وخوب است واز شاعرش سپاسگزارم ولی این شعر اشکالاتی دارد که تصمیم ندارم به همه آنها بپردازم . باید بدانیم آن چیزی که در وجود ودر دل و... لمس وحس می کنیم خدا نیست بلکه جلوه های اوست. ما هر روز در نماز و یا مناسبت دیگر مثل ذکر تسبیحات حضرت فاطمه سلام الله علیها ، عبارت اللَّهُ أَکْبَرُ رو بر زبان می آوریم که معنایش آن است که : اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ یعنی خدا بالاتر هرچیزی که ما تصور وتوصیفش می کنیم.
در اصول کافی ج1 ص117 باب مَعانِی الأسماء و اِشتِقاقِها ، آمده است:
«عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ ع: اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ ع: قُلْ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ» شخصی نزد امام صادق علیه السلام میگوید الله اکبر (خدا بزرگتر است)، امام از ایشان میپرسند خدا از چه چیز بزرگتر است و وی در پاسخ میگوید از همه چیز! امام به آن مرد میفرمایند که خدا را محدود ساختی، آن مرد پرسید چگونه بگویم؟ امام نیز در پاسخ میفرمایند بگو: خدا بزرگتر از آن است که در وصف آید.
سعدی علیه الرحمه نیز در این رابطه شعر زیبایی دارد :
ای برتر از خیال وقیاس وگمان و وهم
وزهرچه گفته اند وشنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت وبه آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
(دیباچه گلستان سعدی)
وحکیم سنایی غزنوی دراین رابطه اشعار بسیار عالی ونغزی دارد که خواندن هرروز آن شایسته وزیبنده است:پ
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نماینده? فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
باید توجه داشت که خداوند از جهت ذاتش لامکان وبی نشان و... است( وبه اصطلاح عرفاء غیب االغیوب است ). ازاین جهت هیچ موجودی حتی عقل کل یعنی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم هم به آن احاطه ندارد. لذا ازاین جهت اگر مثل شاعر محترم بگوییم: خدا را لمس باید کرد ، !...، این عبارت صحیح نیست و بوی کفر می دهد. ولی از جهتی دیگر می توان گفت که خدا نشان ومکان دارد وآن همان چیزی است که در بالا به آن اشاره کردم که عبارت است از جلوه ها وظهورات رحمت ولطف خداوند در عالم آفرینش است. مثلا در روایت آمده است که امام صادق ع فرمود:
«القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْکِنْ فِی حَرَمِ الله غیَرَ الله» { القلب حَرَمُ الله فلا تُسکِن حَرَمَ الله غیرَ الله }«قلب حرم خداست و در حرم خدا غیر او را جاى نده» (جامع الاخبار، ص518)
معنای روایت این است که جلوه های رحمت ولطف وتوجه خداوند در دل ها تجلی می کند و دل ها بالاترین ظرفیت رو برای تجلیات انوار الهی دارند به شرطی که حریم دل را از نیات شیطانی وآلودگی های نفسانی پاک نماییم. معنای روایت این نیست که ذات خداوند درحریم دل انسان حلول و ورود کند .
با توجه به نکته یاد شده اگر به قول شاعر محترم بگوییم: خدا را لمس باید کرد ، ! ، خدا را می توان بویید ،...که در هر خانه ای آخر ، خدایی هست ، !!...
این کلمات وعبارات کفر نیست چون مراد آن است که جلوه های لطف ورحمت وعنایت وجمال وجلال وعظمت وقدرت خدا را میتوان در همه جا ودر دل احساس ولمس ودرک نمود. لذا از یک جهت اگر بگوییم خدا مکان ونشان و...دارد این کفر است واز جهت دیگر کفر نیست.... ( دقت شود)
در پایان توجه شما را به اشعار دیگری از سعدی شیرین سخن شیرازی در وصف خداوند که در آغازین کتاب بوستانش آمده است جلب می نمایم:
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
که خاصان در این ره فرس راندهاند
به لااحصی از تگ فروماندهاند
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
وگر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
سیداصغر سعادت میرقدیم لاهیجانی دهم فروردین 1394 هش
(یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ)حجرات(13)
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!
فلسفه اختلاف و تفاوت در انسانها اعم از زشتی، زیبایی، هدایت، گمراهی، رزق و روزی و ... چیست؟
وجود تفاوتها و تبعیض چگونه با عدالت پروردگار قابل توجیه است؟ همچنین وجود بلایا و مصایب چه ضرورتى دارد؟ چرا خداوند یکى را روزى میدهد، دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق میکند. یکى را هدایت میکند و دیگرى را رها مینماید؟
براى "عدل"، معانى مختلفى شده است که عبارتند از: موزون بودن اجزاى یک مجموعهى مرکب، رعایت حقوق افراد و اعطاى حق به صاحب حق، رعایت استحقاق در افاضهى وجود، و تساوى و نفى هرگونه تبعیض. اما معنایى که مناسب سؤال است، تساوى و نفى هرگونه تبعیض مىباشد و مقابل آن، ظلم و تبعیض است، یعنى با همه کس و همه چیز در شرایط مختلف یکسان رفتار شود و یا با شرایط مساوى، رفتاری متفاوت صورت گیرد.
مفهوم حق و استحقاق، دربارهى اشیاء نسبت به خداوند به معناى نیاز و امکان وجود یا کمال وجود است و هر موجودى به حکم فیّاض و فاعل تام بودن خداوند، آنچه را که مستحق است، دریافت مىکند و اگر کمبودى مشاهده مىشود، اشکال در ظرفیت قابل و گیرنده فیض است.
اما این که چرا خداوند، جهان و موجودات آن را این گونه آفریده و آیا افعال خداوند معلل به اغراض است، یا نه؟
طبق نظر معتزله و بر خلاف اشاعره افعال خداوند معلّل به غرض و مصالح و بر اساس انتخاب اصلح است، لذا نظام موجود، نظام احسن مىباشد. حکماى اسلامى شیعه پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل، هر فعلى را داراى غایت دانسته و ذات اقدس الاهى را غایت کل، یعنى غایة الغایات مىدانند و اشیاء همه از او و به سوى اوست. "و انّ الى ربّک المنتهى".
نحوهى ترتیب و نظام موجودات، ذاتى آنهاست و عین وجودشان مىباشد که با یک اراده الاهى همه ی آنها محقق شدهاند و چنین نیست که با یک اراده محقق شده و با ارادهى دیگر نظام یافته باشند تا قبل از آن وجود و حقى داشته باشند. اختلافى که در عالم هستى است در واقع تفاوت است و نه تبعیض و آنچه با عدل منافات دارد، تبعیض است نه تفاوت. بر اساس قانون علت و معلول تفاوت، ذاتى موجودات مىباشد؛ زیرا از هر علتى، معلول خاص صادر مىشود و چون علتها مختلف است، پس معلول ها هم مختلف مىباشند؛ زیرا تخلف معلول از علت محال است و معلول با علت خود باید سنخیّت داشته باشد. به علاوه که در اختلاف، آثار مثبتى هست که در یکسان بودن نیست، مثل تحرک، جنبش و غیره. جهان مانند پیکرهى انسان است که براى تحقق کل، باید اجزاى مختلفى کنار هم جمع شوند. از این رو براى به وجود آمدن نظام احسن، وجود تفاوت (نه تبعیض) ضرورى است و اگر زیبایى و زشتى در کنار هم نبود نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود.
اما راجع به بلایا و مصایب باید گفت: در نظام هستى انواع مختلفى از بلایا و مصایب وجود دارد: بعضى بلایا نتیجهى کار خود انسان است؛ برخى بلاها که بر اثر سهل انگارى دیگران مانند پدر و مادر نصیب فرزند مىشود. هر دو قسم مربوط به انسان است و نباید به بارى تعالى نسبت داد.
و گاهى بلا براى از بین بردن گناه مىباشد و در واقع کفارهى گناهان است، مصایبى که باعث بیدارى و غفلت زدایى است، یا گاهى براى امتحان و تکامل افراد است که نه تنها با عدالت تنافى ندارد، بلکه عین رحمت و کرم پروردگار است.
اما این که یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نیست؛ زیرا روزى تمام جنبندگان بر عهدهى خداوند است، ولى قیام به طلب روزى و تلاش در این راه، وظیفهى بندگان است و ترتیب امور جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى به تقدیر الاهى است، و خداوند ابتداءً کسى را از روزى محروم نمىنماید. در روایات، رزق و روزى دو گونه آمده است: "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مىآید و رزق مطلوب، رزقى است که به سراغش مىروند. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر و... مىباشد و رزق مطلوب با تلاش و فراهم نمودن امکانات لازم به دست مىآید.
در مورد هدایت و اضلال حق تعالى مىتوان گفت: هدایت خداوند به دو نوع تکوینى و تشریعى تقسیم مىشود، و هدایت تکوینى نیز، به هدایت عام و هدایت خاص، منقسم مىگردد. هدایت تکوینى عام، روزى همه ی بندگان است که هم شامل کافر و... و هم مؤمن مىشود. لکن هدایت تکوینى خاص، روزى بندگان خاص الاهى است.
اضلال (رها کردن) خداوند، هرگز ابتدایى نبوده و آن ذات مقدس ابتداءً کسى را گمراه و رها نمىنماید، اما اگر بندهاى از اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) او پیروى ننمود و راه تبهکارى در پیش گرفت، خداوند او را به حال خویش رها مىنماید، و این، "اضلال" الاهى است.
پاسخ تفصیلی
آیا تفاوت بین مخلوقات و مخصوصاً انسانها صحیح است؟ چرا خداوند یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، یکى را زیبا و دیگرى را زشت خلق مىکند، یکى را هدایت مىکند و دیگرى را رها مىنماید، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟
براى جواب سؤال ابتدا معناى "عدل" را بررسى مىکنیم. چهار معنا براى این کلمه وجود دارد: الف. "موزون بودن": اگر مجموعهاى را در نظر بگیریم که در آن اجزا و ابعاض مختلفى به کار رفته است و هدف خاصى از آن منظور است، باید شرایط معینى در آن از حیث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ کیفیت، ارتباط اجزاء با یکدیگر رعایت شود، تنها در این صورت است که آن مجموعه مىتواند باقى بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ایفا کند، مثلاً یک اجتماع اگر بخواهد باقى و برقرار بماند، باید متعادل باشد... . از جهت تعادل اجتماعى آنچه ضرورى است، این است که میزان احتیاجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتیاجات، بودجه و نیرو مصرف گردد. این جاست که پاى "مصلحت" به میان مىآید و مصلحت در این جا؛ یعنى مصلحت کل، مصلحتى که در آن، بقا و دوام کل و هدفهایى که از کل منظور است در نظر گرفته شود. جهان، موزون و متعادل است، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود و نظم و حسابى در کار نبود.
نقطهى مقابل عدل به این معنا، بى تناسبى است نه ظلم، بنابراین عدل به این معنا از موضوع بحث که تبعیضها و تفاوتها باشد، خارج است. بحث عدل به معناى تناسب، در مقابل بى تناسبى، از نظر کل و مجموع نظام عالم است، ولى بحث عدل در مقابل ظلم، از نظر هر فرد و هر جزء، مجزاى از اجزاى دیگر است.
ب. معناى دوم عدل، رعایت حقوق افراد و عطا کردن حق هر صاحب حق است. و ظلم عبارت است از پاى مال کردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق دیگران. این معناى از عدل و ظلم، به حکم این که از یک طرف، بر اساس اصل اولویتها است و از طرف دیگر از یک خصوصیت ذاتى بشر ناشى مىشود که ناچار است یک سلسله اندیشههاى اعتبارى استخدام نماید و بایدها و نبایدها بسازد و حسن و قبح انتزاع کند، از مختصات بشرى است و در ساحت کبریایى راه ندارد؛ زیرا او مالک على الاطلاق است و هیچ موجودى نسبت به هیچ چیزى در مقایسه با او اولویت ندارد.
ج. رعایت استحقاقها در افاضه ی وجود و امتناع نکردن از افاضه: موجودات در نظام هستى از نظر قابلیتها و امکان فیضگیرى از مبدأ هستى با یکدیگر متفاوتند. هر موجودى در هر مرتبهاى که هست، از نظر قابلیت استفاضه، استحقاق خاص خود را دارد. ذات اقدس حق که کمال مطلق و فیاض على الاطلاق است، به هر موجودى آنچه را که براى او ممکن است از وجود و کمال وجود، اعطا مىکند و امساک نمىنماید.
حکما معتقدند که هیچ موجودى بر خدا حق پیدا نمىکند که دادن آن حق، "انجام وظیفه" و "ادای دین" شمرده شود. عدل خداوند عین فضل وجود او ست.
د. معناى دیگر عدل، تساوى و نفى هرگونه تبعیض است. اگر مقصود این باشد که عدل ایجاب مىکند هیچ گونه استحقاقى رعایت نگردد و با همه چیز و همه کس به یک چشم نظر شود، این عدالت عین ظلم است. و اما اگر مقصود این باشد که عدالت؛ یعنى رعایت تساوى در زمینه ی استحقاقهاى متساوى، البته معناى درستى است. عدل چنین مساواتى را ایجاب مىکند و این مساوات از لوازم آن است.
راجع به تفاوتها و اختلافات میان موجودات باید گفت: مفهوم حق و استحقاق دربارهى اشیا نسبت به خداوند عبارت است از: نیاز و امکان وجود یا کمال وجود. هر موجودى که امکان وجود یا امکان نوعى از کمال وجود داشته باشد، خداوند متعال به حکم آن که تمام الفاعلیه و واجب الفیاضیّة است، افاضه ی وجود و یا کمال وجود مىنماید. عدل خداوند عبارت است از: فیض عام و بخشش گسترده در مورد همه ی موجوداتى که امکان هستى یا کمال در هستى دارند، بدون هیچ گونه امساک یا تبعیض.[1]
ممکن است سؤال شود، چرا خداوند این جهان و موجودات آن را این گونه آفرید و اشیا در قابلیت و امکان و استحقاق متفاوتند؟ و آیا افعال خداوند مانند افعال انسانها معلل به اغراض است؟ آیا کارهاى خدا نیز مانند کارهاى انسان "چرا" و "براى"،... دارد؟
معتزله طرفدار غایت و غرض داشتن صنع الاهى شدند و حکیم بودن خداوند را که در قرآن مکرر به آن تصریح شده حمل بر همین معنا نمودهاند که او در کارهایش، غرض و هدف دارد و از روى کمال دانایى کارها را براى اهداف مشخص و معیّن با انتخاب اصلح و ارجح انجام مىدهد. بنابراین نظام موجود، نظام احسن و اکمل است؛ یعنى به بهترین وجه و صورت ممکن خلق شده است.
اما اشاعره منکر غایت و غرض داشتن خداوند در فعل خویش هستند و مفهوم حکمت در قرآن را مانند عدل توجیه کردند؛ یعنى آنچه خداوند انجام مىدهد حکمت است، نه این که آنچه حکمت است خدا انجام مىدهد. از نظر این گروه، غلط است که بگوییم افعال ذات بارى به خاطر یک سلسله مصلحتها ست.[2]
در مکتب کلامى و فلسفى شیعه، در مسائل مربوط به توحید، همهى گرایشها توحیدى است. لذا مسأله ی غایت و غرض نیز پس از تقسیم غایت به غایت فعل و غایت فاعل و این که مفهوم حکمت دربارهى بارى تعالى مساوى است با مفهوم عنایت و ایصال اشیاء به غایات آنها تکلیف روشنى دارد. از نظر حکماى اسلامى هر فعلى غایتى دارد و ذات اقدس الهى غایت کل، یعنى غایة الغایات است. اشیاء همه از او و به سوى او است؟ "و أنّ الى ربّک المنتهى".[3]
آیا نظام جهان، ذاتى جهان است؟ در پاسخ باید گفت: ترتیب و نظام موجودات، عین وجود آنهاست که از ناحیه ذات حق افاضه مىشود. اراده ی حق است که به آنها نظام داده است، ولى نه به این معنا که با یک اراده آنها را آفریده و با ارادهى دیگر به آنها نظام داده تا فرض شود که اگر اراده به نظام برداشته شود، اراده به اصل آفرینش آنها باقى بماند. موجودات در نظام طولى، منتهى مىشوند به سببى که مستقیماً ارادهى حق به او تعلق گرفته است. و اراده ی حق نسبت به وجود، عین ارادهى وجود همه ی اشیا و نظامات است.[4]
فرق "تفاوت" با "تبعیض": آنچه در خلقت وجود دارد "تفاوت" است نه "تبعیض". تفاوت آن است که در شرایط نامساوى، فرق گذاشته شود، ولى تبعیض آن است که در شرایط مساوى و استحقاقهاى همسان، بین اشیا فرق گذاشته شود. به عبارت دیگر، تبعیض از ناحیه ی دهنده است، ولى تفاوت مربوط به گیرنده است. مثلاً، اگر معلم به شاگردانش که در شرایط مساوى و یکسان هستند نمرههاى مختلفى بدهد، این تبعیض است، ولى اگر با امتحان و بر اساس استعداد و لیاقت هر شاگردى نمرهى او را بدهد، تفاوت محقق مىشود.[5]
تفاوت موجودات ذاتى آنها مىباشد و لازمه نظام علت و معلول است، چون همه جهان، از آغاز تا انجام به یک اراده الهى به وجود مىآید، و نه با ارادههاى جدا جدا، آن هم یک اراده بسیط، چنانکه قرآن کریم مىفرماید: "ما همه چیز را با اندازه و قدر مشخص آفریدهایم و کار ما جز یکى نیست، همچون چشم بر هم زدن".[6]
به موجب این عقیده، براى آفرینش، نظام خاص و ترتیب، معینى است و از همین جاست که قانون علت و معلولى و یا نظام اسباب و مسببات به وجود مىآید؛ یعنى هر معلولى، علت خاص و هر علتى، معلول مخصوص دارد. در نظام علت و معلول هر موجودى جاى مشخص و معینى دارد؛ یعنى هر معلولى، معلول شىء معین و علت شىء معین است. لذا تخلف معلول از علت محال است و مثلاً از علتِ وجود انسان، حیوان محقق نمىشود و بالعکس؛ زیرا علت بودن علتى براى معلول معین و معلول واقع شدن چیزى براى علتى معین، جعلى و قراردادى نیست، بلکه به خاطر خصوصیتى است که در علت و معلول است که عبارت از نحوهى وجود آنها ست و آن خصوصیت امر واقعى است نه اعتبارى و عارضى و قابل انتقال، لذا علت به تمام ذات خود منشأ صدور معلول است. هر چیزى جاى مخصوص خود دارد و فرض آن در غیر جاى خودش مساوى با از دست دادن ذات آن است. چنان که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است.[7]
نظام هستى مانند وجود انسان است که باید از اجزاى مختلف تشکیل شود و هر جزئى در جاى مناسب خود قرار داشته باشد. به عبارت دیگر، هم باید اجزا با هم مختلف باشند تا این مجموعه محقق شود و هم هر چیزى در جاى مخصوص خود قرار بگیرد تا نظام احسن به وجود آید.[8]
وجود تفاوت در جهان ضرورى است. وقتى که جهان را مجموعاً مورد نظر قرار دهیم ناچاریم بپذیریم که در نظام کل و در توازن عمومى، وجود پستىها و بلندىها، فراز و نشیبها، رنجها و لذتها، موفقیتها و ناکامىها، همه لازم است. اگر اختلاف و تفاوت وجود نداشته باشد، موجودات گوناگونى وجود نخواهد داشت. شکوه و زیبایى جهان در تنوع پهناور و اختلافهاى رنگارنگ آن است. زتشىها نمایانگر زیبایىها است. زشتىها نه تنها از این نظر ضرورى مىباشند که جزئى از مجموعهى جهانند و نظام کل، به وجود آنها بستگى دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن به زیبایىها نیز وجود آنها لازم است. اگر مابین زشتى و زیبایى مقارنت برقرار نمىشد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت بود. اگر همه یکسان بودند نه تحرکى بود و نه کشش و جنبش و عشقى؛ زیرا در هم سطح بودن است که همه ی زیبایىها و خوبىها و همه جوش و خروشها و تکاملها از بین مىرود.
جهان چون چشم و خط و خال و ابرو ست
که هر چیزى به جاى خویش نیکو ست
معناى این که زشتى مثلاً فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن بود زیبا باشد مخصوصاً زشت آفریده شد تا ارزش زیبایى شخص دیگر روشن شود، تا گفته شود چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنایش این است که در عین این که هر موجودى حداکثر کمال و جمالى که برایش ممکن بوده دریافت کرده است، آثار نیکى هم بر این اختلاف مترتب است، مانند ارزش یافتن زیبایى، پیدایش جذبه و تحرک و غیره، به علاوه که جهان هستى، مجموعهاى از علتها و معلولیتهاست و هر معلولى بر اثر علت خاص خود موجود شده و تخلف از آن محال است.[9]
اما این که چرا بلاها و مصیبتها در زندگى انسانها مدام با آنها ست؟
در جواب باید گفت: بلاها و مصایب اقسامى دارد: 1. بلاهایى که نتیجهى عملکرد انسان است. مثل این که انسان با دست خودش باعث بدبختى خویش گردد، این نوع بلا را نباید به حساب خدا گذاشت. چنان که قرآن شریف نیز به این مطلب اشاره دارد که اگر ظلمى و فسادى در روى زمین است، نتیجه کار انسان ظالم و ستمگر است و نباید به خالق نسبت داد.
2. بلاهایى که بر اثر سهل انگارى بعضى، در زندگى دیگران به وجود مىآید. مانند این که به خاطر عدم رعایت مسائل بهداشتى پدر و مادر به علت اشتباه آنها فرزندى بیمار و معلول به دنیا مىآید، این قسم از بلا را نیز باید به حساب خود انسان گذاشت نه خالق.
چنان که قبلاً گفته شد نظام هستى، مجموعهاى از علتها و معالیل است و از هر علّتى، معلول مخصوص خود صادر مىشود، مثلاً: از علت معیوب، معلول معیوب و بیمار صادر مىشود.
همان طوری که از انسان، انسان و از حیوان، حیوان به وجود مىآید "گندم از گندم بروید، جو ز جو" با این حال خداوند به مقتضاى لطف و کرم بى انتهاى خود و از روى فضل و بخشش به چنین انسانى در آخرت عوض مىدهد و ناراحتىهاى او را جبران مىکند.
3. بلاهایى که براى از بین بردن آثار گناه است و این نه تنها با عدالت بارى تعالى منافات ندارد، بلکه مقتضاى رحمت و لطف او ست؛ زیرا در واقع کفارهى گناهان است تا در آخرت بار گناه انسان سبکتر شود، گرچه گرفتار بلاها و مصایب زودگذر دنیا مىشود، ولى در عوض از عذاب اخروى در امان مىماند.
4. بلاهایى که باعث توجه بیشتر مردم به خالق مىشود و یا افراد غافل، از غفلت و نسیان خود خارج مىشوند و به اشتباه گذشته خود پى مىبرند. این قسم هم طبق رحمت و لطف پروردگار است.
5. بلا و گرفتارى در زندگى انسانها باعث پیشرفت و تکامل انسانها در زمینههاى مختلف مىشود. اگر انسان در حال حاضر و وضعیت کنونى به پیشرفتهایى نایل شده به خاطر وجود همین مشکلات بوده است.
6. بلاهایى که براى امتحان و آزمایش افراد و یا بالا رفتن درجه ی اولیا و دوستان خدا ست و طبق فرمایش قرآن کریم، سنتى است که قابل تغییر و تبدیل نیست و همیشه براى امتها وجود داشته است. قرآن مىفرماید: "ما شما را با ترس و گرسنگى، نقص در اموال و جانها و ثمرات، آزمایش و امتحان مىکنیم و (به پیامبر دستور مىدهد که) به صابرین بشارت بده".[10]
اما این که یکى را روزى مىدهد و دیگرى را نه، سخن صحیحى نمىباشد؛ زیرا روزى تمام جنبندگان روى زمین (و آسمان) بر عهدهى خداوند است "و ما من دابة فى الارض الاّ على اللَّه رزقها"،[11] و کسى جز او "رازق" نیست. لکن لازم است در راه به دست آوردن روزى مقدّر، تلاش نمود؛ زیرا که قیام به طلب از وظایف بندگان است و ترتیب امور و جمیع اسباب ظاهرى و غیر ظاهرى که غالب آنها از تحت اختیار بندگان خارج است، به تقدیر حق تعالى است[12] و ابتداءً خداوند، رزق و روزى را از کسى منع ننموده است. البته کسى که براى رسیدن به روزى مقدّر خود هیچ تلاشى نمىنماید، از آن محروم خواهد شد. در هر حال، رسیدن و نرسیدن به روزى، به علم و اذن الاهى است و هیچ کس مستقل در رزق و... نمىباشد.[13]
در روایات، رزق و روزى بر دو قسم است، "رزق طالب" و "رزق مطلوب". رزق طالب، رزقى است که به سراغ افراد مىآید و همیشه او را تعقیب مىنماید، این گونه رزق، ریشه در قضاى حق تعالى دارد و قابل تغییر و تحول نیست. رزق طالب همان رزق وجود و هستى، عمر، امکانات و محیط خانواده و استعداد و... است که از ناحیهى این قسم رزق، توان و نیروى لازم و دقت و... براى انجام کار پدید مىآید.
رزق مطلوب، که افراد به سراغ آن مىروند، رزقى است که براى طالب آن مقدر شده است. اگر به دنبال آن برود و شرایط و امکانات لازم را براى رسیدن به آن فراهم سازد، به چنین رزقى دست مىیابد.[14]
اما این که چرا خداوند عدهاى را هدایت و عدهاى را رها کرده است (اضلال)، به طور خلاصه مىتوان گفت:[15] هدایت الاهى دوگونه است: هدایت تکوینى، هدایت تشریعى.
هدایت تکوینى نیز بر دو گونه است: 1. هدایت تکوینى عام که شامل تمامى موجودات جهان هستى مىباشد و هر موجودى رو به سوى او دارد. 2. هدایت تکوینى خاص، که شامل بندگان خاص الاهى است. آنان که علاوه بر هدایت عام الاهى، با عمل به اوامر و نواهى (هدایت تشریعى) خداوند، مورد توجه و عنایت خاص الاهى قرار گرفتهاند که این نوع هدایت را از جهتى، "هدایت ثانوى" مىتوان نام نهاد.
هدایت تشریعى، که به وسیلهى ارسال رسل و انزال کتب (شریعت الاهى) انجام پذیرفته است، شامل کافر و مؤمن، هر دو مىشود، ولى عدهاى با سوء اختیار، در مسیرى غیر از مسیر مستقیم الاهى گام برداشته، مستحق عقاب الاهى مىگردند. لکن "اضلال" الاهى، هیچ گاه بر دو نوع نمىباشد و خداوند ابتداءً کسى را گمراه نمىنماید. لکن اگر انسان، سپاسگذار نعمت خالق خویش نبود و از دستورات و نواهى مولاى خویش پیروى ننمود و بر خلاف خلقت و فطرت خویش، رو به تباهى و انحراف نمود، خداوند او را به حال خویش واگذاشته، رهایش مىکند. واگذارى همان، و گمراه شدن و سقوط او همان. و این چیزى نیست، جز همان "اضلال الاهى".
براى مطالعه بیشتر به تفاسیر و... مراجعه فرمایید.[16]
[1] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 54 - 60؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث نحوهى وجود کائنات.
[2] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 23، انتشارات صدرا، 1380؛ سبحانى، الهیات، ج 1، ص 273 - 292.
[3] نجم، 42، عدل الهى، ص 30.
[4] همان، ص 97، معارف اسلامى، ص 94 - 104، انتشارات سمت، 1376.
[5] ر.ک: مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 101.
[6] قمر، 50 - 49.
[7] صافات، 164.
[8] طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 194؛ مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 107؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله هشتم، ص 156، جامعه مدرسین؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 2، بحث علت و معلول، ص 268، انتشارات وزارت ارشاد، آموزش فلسفه، مصباح یزدى، محمد تقى، درس 35 و 36.
[9] مطهرى، مرتضى، عدل الهى، ص 143 و 144.
[10] بقره، 155. ر.ک: سبحانى، جعفر، الهیات، ج 1، ص 290؛ معارف اسلامى، ص 100، انتشارات سمت؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، انتشارات وزارت ارشاد، بحث شرور، ص 445؛ طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 17 و 18، ص 308؛ امام خمینی، اربعین حدیث، حدیث 39.
[11] هود، 6.
[12] امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 560.
[13] ر.ک: نمایه: نقش انسان در کسب روزى.
[14] ر.ک: نهج البلاغه، نامهى 31.
[15] ر.ک: نمایه: هدایت و اضلال الهى.
[16] ر.ک: المیزان، ج 1، ص 43 - 45،...؛ تفسیر تسنیم، جوادى آملى، عبداللَّه، ج 1، ص 516 - 527، 457 – 478، 493، نیز همان، ج 2، ص 515 - 521؛ هدایت در قرآن، جوادى آملى، عبداللَّه.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa1198
............................................................................................................ ادامه دارد............................
عوامل غفلت زا در تمام عمر انسان به همراه او بوده و عادتا نمی توان در مقطع زمانی خاصی اقدام به ریشه کنی کامل آن نمود. شما می توانید در این مبارزه مستمر از قرآن و مفاهیم بلند آن یاری جسته و با عمل به دستورات آن از غفلت رهایی یابید و اگر در این راه تلاش صادقانه داشته باشید، یقینا خداوند به یاری تان خواهد شتافت.
ابتدا باید به شما تبریک گفت که در مسیری قدم بر می دارید که انتهای آن، رسیدن به خدا و از بین بردن موانعی است که شما را از او باز می دارد و یقین بدانید که اگر هم چنان در این راه، استوار و ثابت قدم باشید، سرانجام خوبی خواهید داشت و همان گونه که خداوند فرموده است: "و کسانی که در راه ما تلاش صادقانه نمایند، یقینا آنها را به راه های رسیدن به خود، رهنمون خواهیم شد" [1] .
اما در مورد سؤالتان باید گفت که اگر ما بخواهیم به دنبال راه حلی باشیم که غفلت را به یک باره و از ریشه در وجودمان نابود نماید، هیچ گاه به نتیجه نخواهیم رسید، چون خواست تکوینی خداوند بر این قرار گرفته که شیطان در سراسر عمر انسان همانند خونی که در رگ های او جاریست، با او همراه و قرین باشد . [2] بر این اساس، شیطان نیز همواره تلاش می نماید تا انسان را دچار غفلت و دوری از خداوند نموده، تلاش های او در راه رسیدن به خدا را خنثی کند.
البته این قانون کلی حاکم بر زندگی انسان ها، نمی تواند موجب ناامیدی ما گردد، چون در مقابل، خدای مهربانی داریم که به هر بهانه ای به دنبال کشاندن بنده به سوی خودش است و مطمئنیم که اگر اندکی تلاش نماییم، مکر و حیله شیطان در مقابل خواست خداوند، ضعیف و بی اثر خواهد بود [3] . خداوند به بندگان نزدیک است و پاسخ آنان را خواهد داد [4] ، تمام گناهان آنان را خواهد بخشید [5] و گاه با نهایت مهربانی و در صورت توبه بنده، در نامه اعمال او به جای گناهی که مرتکب گردیده، ثواب خواهد نگاشت!! [6] . در روایتی بیان گردیده، اگر بنده ای قصد انجام گناهی را داشته ولی آنرا انجام ندهد، خداوند چیزی برای او نخواهد نوشت و حتی اگر آن را انجام دهد، تنها یک گناه برای او در نظر خواهد گرفت و اگر تصمیم به انجام کار نیکی داشت ولی موفق نگردید، خداوند ثواب آن را در نامه اعمال او درج خواهد نمود و اگر موفق شد آنرا انجام دهد، ده برابر به او ثواب خواهد داد، و اگر بعد از انجام گناه، از خدا طلب بخشش نمود، خدا او را خواهد آمرزید.
در ضمن تقریبا تا آخرین لحظات جان کندن راه توبه باز خواهد بود [7] .
بیان این مطالب بدان جهت بود که هیچ گاه احساس نومیدی ننموده، چون تنها کافران و گمراهانند که از رحمت خداوند نا امید می گردند [8] ، و نیز در نظر داشته باشید که یکی از وسوسه های شیطان این است که به گونه ای انسان را از خودسازی نا امید سازد، با این تلقینات که مثلا این راه بسیار سخت است و شما توان آن را ندارید! ، این راه نیاز به اساتید مجربی داشته که شما نمی توانید به آنها دسترسی پیدا کنید! ، و یا این که فایده این همه تلاشتان تاکنون چه بوده، جز این که افکار خود را مشغول ساخته و از پیشرفت در سایر زمینه ها باز مانده اید؟! و صدها وسوسه دیگر... .
باید توجه داشت که تلاش در راه خودسازی معنوی باید بگونه ای باشد که انسان را از مسیر عادی زندگی خود منحرف نساخته تا بعدها موجب وسوسه پردازی و شماتت شیاطین انس و جن گردد، بلکه می توان در دنیا فرد موفقی بوده و توشه آخرت را نیز با کردار نیک و امید به رحمت الاهی فراهم نمود، چون آنچه انسان را غافل می نماید، زندگی خوب و مناسب در این دنیا نیست، بلکه بسنده نمودن به آن و باور نداشتن به زندگانی اخروی است . در این زمینه در قرآن می خوانیم: همانا کسانی که به برگشت به سوی ما باور نداشته و به زندگانی مختصر دنیا راضی شده و تنها به آن مطمئن بوده و از نشانه های ما در غفلت به سر می برند، آنها کسانی هستند که به دلیل کارهای ناپسند خود در دوزخ مأوی خواهند گرفت [9] .
با توجه به آنچه گفته شد و این که باید تمام عمر خود را در مبارزه مستمر و پیگیر با وساوس شیطانی به سر برده تا به جوار رحمت الاهی واصل گردیم، برخی نکاتی را که در این مبارزه مفید است به استحضار می رسانیم:
1 -تلاوت قرآن با تدبر:
همان گونه که می دانیم، قرآن کتابی است که با تکرار و تدبر در مضامین آن، می توان با عوامل غفلت زا مبارزه نمود، چنان چه در موارد زیادی، از این کتاب مقدس با نام (ذکر) یاد شده است [10] که معنای ملازمی آن دوری از غفلت است. به فرموده رسول اکرم(ص): اگر فردی در هر شب، ده آیه از قرآن را (با تدبر) بخواند ، نمی توان او را از جمله غافلان به شمار آورد [11] . امام صادق(ع) می فرمایند: قرآن پیمان خداوند با بندگان خویش است و سزاوار است که هر بنده مسلمانی در پیمان نامه خود تدبر نموده و روزی پنجاه آیه از آن را تلاوت نماید [12] . با تلاوت مستمر قرآن و تدبر در آن به نکاتی پی خواهید برد که در این مبارزه دشوار یاری گر شما خواهد بود. بدیهی است که در این راه، تلاوتی مفید است که توأم با تدبر باشد و گرنه، تنها خواندن قرآن بدون دقت در مضامین بلند آن، گرچه ممکن است ثوابی را برای خواننده در پی داشته باشد [13] ، ولی نمی توان استفاده لازم را از آن برد.
2 -مبارزه با دنیاطلبی [14] :
دنیائی که دوستی آن موجب غفلت است، به معنای استفاده کردن از مواهب خداوندی و حضور در اجتماع نیست، زیرا خداوند در آیات بسیاری چنین استفاده هایی را مجاز، بلکه مورد تشویق قرار می دهد [15] . به عبارتی می توان گفت که دنیا طلبی ایرادی ندارد، بلکه دنیاپرستی است که موجب غفلت می گردد. در قرآن می خوانیم که: کسی که سر به طغیان برداشته و زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، جهنم در انتظار او خواهد بود [16] . امام صادق(ع) در این زمینه می فرمایند که دوستی دنیا، ریشه هر گناهی است. [17] و این با دقت در گناهان روزمره ای که انجام می دهیم، روشن خواهد شد؛ زیرا تمام آنها به گونه ای به دنیاطلبی ما برمی گردد که از جمله، شامل دوستی ثروت، مقام، شهرت و رسیدن به لذت های ناچیز دنیوی است. حتی به عنوان نمونه، تنها توجیهی که برای گناهی همانند غیبت خواهیم داشت، این است که دیگران را خوار نموده و خود را نزد کسانی که همانند ما هستند پاک جلوه دهیم، تا در این دنیا به موقعیت برتری دست یابیم و ... دوستی دنیا خود ناشی از آن است که انسان به وعده های خداوند در مورد معاد و آخرت اطمینان ندارد.
3-همواره خدا را شاهد و حاضر دانستن: در قرآن می خوانیم که هر شخصی که خداترس بوده و با هوای نفس خود مبارزه نماید، مسلما بهشت تنها جایگاه او خواهد بود [18] . امام صادق(ع) در تفسیر این آیه می فرمایند: هر کسی که بداند خدا او را می بیند و سخن او را می شنود و کردار او را از نیک و بد می داند و همین دانش فرد، منجر به آن گردد که مرتکب اعمال زشت نگردد، آن شخص را می توان از مصادیق این آیه برشمرد [19] .
و قران در توصیف متقین می فرماید: اشخاصی که پرهیزگارند، هر زمانی که وسوسه های شیطانی به آنان روی آورد، به یاد خداوند افتاده و بدین شیوه چشمان حقیقت بینشان بینا خواهد شد [20] . امام صادق(ع) این آیه را چنین تفسیر می نمایند که این آیه در مورد شخصی است که تصمیم به انجام معصیتی گرفته ولی با به یاد آوردن خدا از انجام آن منصرف گردیده است [21] . همان گونه که مشاهده می نمایید، ممکن است انسان با ایمان نیز لحظاتی دچار وسوسه های شیطانی شود، اما فورا و با کمک از یاد خدا در دام شیطان نخواهد افتاد. یاد خدا(ذکر)، عامل تأثیر گذاری در پیشرفت معنوی انسان ها است و تمام اذکار و اورادی که وارد شده اند،اگر چه ممکن است هرکدام تأثیر خاص خود را داشته باشند، ولی در نهایت تمام آنها برای به یاد داشتن خدا مفیدند. بر این اساس، همان گونه که خودتان نیز به این نتیجه گیری صحیح رسیده اید، لازم نیست حتما به دنبال ذکر خاصی بوده و انتظار معجزه را از آن داشته باشید، بلکه تلاش نمایید با هر ذکر مأثوری به یاد خدا بوده و به فرموده امیرالمؤمنین(ع) در دعای کمیل، تمام کارها و ذکرهایتان در یک راستا منسجم شده و موجب آن گردد که همیشه در خدمت خداوند باشید [22] .
4 -هوشیاری نسبت به دسیسه های شیطان: یکی از دلایل غفلت ما این است که یا مطمئن نیستیم یا از یاد برده ایم که دشمنی به نام شیطان داریم که قسم یاد کرده تا ما انسان ها را گمراه نماید [23] و به بیان امام صادق(ع): اگر مطمئن باشیم که دشمنی به نام شیطان داریم، پس دلیل غفلت ما چیست [24] ؟ در جبهه نبرد، اگر رزمندگان به وجود دشمن و تصمیم جدی او برای حمله، مطمئن باشند، هیچ گاه به خواب عمیق نرفته و از او غافل نخواهند شد!
5 -مورد دیگری که خودتان نیز به آن اشاره نمودید، عمل نمودن به آن چیزی است که دانش آن را فرا گرفته اید و این بدان معنی نیست که شما به دانش خود اکتفا نموده و در صدد افزایش معلومات خود نباشید، بلکه بدین مفهوم است که از طرفی، شما به قدر توان خود مراعات تقوای الاهی را نموده [25] و از جانبی دیگر اگر به مقدار دانش خود عمل نمودید، خداوند کریم (به دلیل صادقانه بودن کردارتان) از ندانسته هایتان (که ناشی از کوتاهی نبوده)چشم پوشی خواهد نمود [26] .
6 - در مورد در دسترس نبودن اساتید اخلاق نیز همان گونه که بیان شد، با تدبر در قرآن که کتاب یادآوری و رفع غفلت بوده و همواره در دسترستان است، می توانید این نقیصه را تا حد زیادی برطرف نمایید، به ویژه این که با توجه به رشته تحصیلی تان مطمئنا آشنایی بیشتری با مفاهیم قرآنی و نیز زبان عربی داشته که در صورت لزوم هم می توانید از کتب تفسیری و روایی استفاده ببرید. در ضمن اگر انسان با نگاه عبرت به پیرامون خود بنگرد، به قدر کافی مواردی را خواهد یافت که موعظه گر او باشند و به فرموده امیرالمؤمنین(ع) تفکر در ناپایدار ماندن انسان ها و حتمی بودن مرگ به تنهایی برای موعظه کفایت می نماید [27] . البته و صد البته این به معنای شرکت نکردن در مجالس دانش و اخلاق نیست، بلکه به فرموده امام سجاد(ع)؛ در دعای ابوحمزه ثمالی؛ دور بودن از جلسات علم و دانش موجب کاهش مرتبه انسان نزد خداوند خواهد گردید [28] ، ولی با در نظر گرفتن این که حتی با در دسترس بودن علمای اخلاق، چنین امکانی وجود ندارد که ما در طول شبانه روز در این جلسات شرکت داشته باشیم و از طرفی باید همواره مراقب بوده تا دچار غفلت نشویم، توصیه شده که از دانش خود نیز در این زمینه بهره مند گردیم . پاسخ شماره 624 همین سایت نیز در این زمینه حاوی نکات ارزشمندی بوده و هم چنین در مورد راه های دچار نشدن به گناه و نیز عوامل بخشش آن می توانید به پرسش های 2133 مراجعه نمایید. در پایان برایتان آرزوی موفقیت هرچه بیشتر می نماییم، هرچند که تلاشتان در این مسیر، خود موفقیت بزرگی است که بسیاری از آن محروم هستند.
[1] -عنکبوت، 69.
[2] -مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 60، ص 268، حدیث 154، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق .
[3] - نساء، 76 .
[4] - بقره، 186.
[5] - زمر، 53.
[6] - فرقان، 70.
[7] -بحار الانوار، ج 6، ص 18، به نقل از کتاب کافی.
[8] - یوسف ، 87؛ حجر، 56.
[9] -یونس، 8-7 .
[10] -اعراف، 63 و 69؛ یوسف، 104؛ انبیاء،50؛ یس، 69؛ ص، 49 و 87؛ قلم، 52؛ تکویر، 27؛ حجر، 9 و .... .
[11] -شیخ حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعه، ج 6، ص 201 ، روایت 7731، مؤسسة آل البیت، قم، 1409 .
[12] -وسائل الشیعه، ج 6، ص 198 ، روایت 7721 .
[13] -چون در روایاتی حتی نگاه کردن به قرآن نیز نوعی عبادت تلقی گردیده است.
[14] همان گونه که بیان شد، با تدبر در قرآن می توان تمام زمینه های غفلت را زدود و این مورد و موارد بعدی، مطالبی غیر از آموزه های قرآن نبوده بلکه برخی نکات برگرفته از آن است.
[15] -ملک، 15؛ بقره 168و 172؛ مائده 88؛ انعام 141و 142؛ اعراف 31؛ طه 81؛ مؤمنون 51 و ....
[16] -نازعات، 39-37.
[17] وسائل الشیعه، ج 16، ص 8 ، روایت 20821.
[18] -نازعات، 41-40 .
[19] -وسائل الشیعه، ج 15، ص 219 ، روایت 20321.
[20] -اعراف، 201.
[21] -وسائل الشیعه، ج 15، ص 257 ، روایت 20441.
[22] -حتی تکون اعمالی و اورادی کلها وردا واحدا و حالی فی خدمتک سرمدا، الشیخ الطوسى، مصباح المتهجد، ص 849، مؤسسه فقه الشیعه بیروت، 1411 هجرى قمرى.
[23] -حجر، 39؛ ص، 82.
[24] -بحار الانوار، ج 70، ص 157.
[25] -تغابن، 16.
[26] -وسائل الشیعه، ج 27، ص 164 ، روایت 33498.
[27] -وسائل الشیعه، ج 2، ص 436 ، روایت 2576.
[28] -(او لعلک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی)، بحارالأنوار، ج 95، ص 87.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa2741
-
|
سهم کودکان از قلم حوزویان
|
حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا حیدری ابهری، نویسنده فعال در عرصه «کودک ونوجوان» در گفتوگو با سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، گفت: بزرگترین بانک سوالات دینی دانش آموزان را دراختیار دارم وتاکنون 646 سوال پرتکرار را در 10 جلد تقسیم بندی کردهام، 5 جلد اول جنبه های اعتقادی و 5 جلد دوم جنبه علمی دارد.
متن گفت و گوی خبرگزاری «حوزه» با این محقق و پژوهشگر حوزوی را بخوانید.
* از تالیفات خود برایمان بگویید؟
قصص روایات (قصه هایی که پیامبر تعریف کرده) را اهل سنت برروی آن کارکرده اند، بنده نیز کاری را مانند آن به نام " پیامبر قصه می گوید" انجام داده ام و این متن کار تازه تری است، به نظر می رسد ما باید در این عرصه وارد تولید محتوای جدید شویم چرا که که نیازمند نوآوری و ابتکار هستیم.
همچنین با بضاعت حوزوی و ادبی خودم، کتاب «همراه با نهج البلاغه» را نوشته ام، افرادی که می توانند تصویر بهتری را در این زمینه ارائه دهند کار مهیا بوده و بنده زمینه اش را فراهم کرده ام. البته سعی کردم تا جایی که بتوانم کارهایم تکراری و موازی کاری با دیگران نباشد.
کتاب دیگری به عنوان "خداشناسی قرآنی کودک" نوشته ام که بیش از 30 بار تجدید چاپ شده، به زبان اندونزیایی نیز ترجمه گردیده و در نرم افزار نور هم منتشر شده است.
در خصوص هدفم از تالیف این کتاب ها باید بگویم، بیشتر سئوالات بچه ها درباره خدا است، خارجی ها این کار را به صورت ضعیف ارائه داده اند، بنده نیز تصمیم گرفتم با اطلاعات حوزوی ام آن را انجام دهم.
*نیازسنجی شما در تالیف چنین آثاری به چه شکلی است؟
باید با جامعه ارتباط داشته باشیم، حدود هشت سال به نمایشگاه قرآن می رفتم و سئوالات بچه ها را می شنیدم وفقط برای همین کار می رفتم. ارتباط زنده با مخاطب مهم است، به دوستان خود توصیه می کنم یک ماه با مخاطب خودشان در ارتباط باشند و 11ماه بنویسند. تا وقتی که ارتباط با مخاطب نباشد، نمی توانیم اثر خوبی را ارائه دهیم، بعضی وقتها با افرادی مانند مربیان مهد و معلم ها که تبادل اطلاعات داشتیم و واقعا این افراد گنجینه اطلاعات بودند، برخی از اینها نکته ای را یاد آور می شد که حاصل یک سال تجربه تعامل با کودکان بود.
نمایشگاه ،مکان خوبی برای ارتباط با مخاطب است، گاهی وقت ها باز خورد ها را می توان تشخیص داد که به فرض مثال برخی موارد یاد آور می شدند که اگر این کار صورت می گرفت بهتر بود. در یکی از نمایشگاهها پدر و پسری برای خرید کتاب "خداشناسی قرآنی کودک" به غرفه ما آمدند، پشت جلد این کتاب عکس دختری بود که در سجاده به تصویر کشیده شده بود، پسر به بابای خود گفت؛ این کتاب برای کیه؟ پدر پاسخ داد؛ برای شما، پسر جواب داد؛ عکس پشت جلد این کتاب که عکس دختره! بنده بلافاصله با ناشر تماس گرفتم و گفتم همین کتاب نیز با عکس پسر چاپ شود.
در بعضی موارد حتی ایده ای را طرح می کنند، مثلا به قزوین دعوت شده بودم تا در مجتمع آموزشی کوثر بحث های خداشناسی کودکان را مطرح کنیم، اساتید آنجا گفتند، وقتی می خواهیم مفهومی را القاء کنیم باهم مشورت می کنیم و آن رابه صورت قصه در می آوریم، این نکته برای من نیز جالب بود و برای خداشناسی نیز همین کار را انجام دادم، این ایده را برای کتاب خدا و قصه هایش هم به کار گرفتم، یا در کتاب همراه با نهج البلاغه که مرحوم آقای رحماندوست پیشنهاد داد به این موضع سیر تاریخی دهم و این کار صورت گرفت، کتاب دیگری به نام «مجمع الحدیث» جمع آوری کرده بودم آقای رحماندوست پیشنهاد داد، حدیث های آهنگین را برای کودکان جمع آوری کنم که برای جمع خوانی کودکان به کار برده شود.
*در مجموع بیشتر تالیفات شما در چه زمینه هایی است؟
طلبه باید تا آخر طلبه باشد، اگر مایه های طلبگی خشک شود، روز مرگ ما است. در حال حاضر با بهترین ناشران کودک و نوجوان همکاری می کنم، آنها به خاطر ادبیات بنده با من همکاری نمی کنند زیرا من را به عنوان فردی که بیشتر با منابع اسلامی آشنایی دارم می شناسند و تمایل به همکاری با بنده دارند.
در حوزه و طلبگی فارغ التحصیل نداریم، زمانی که طلبه از اهل بیت (علیهم السلام) درخواستی می کند، هرگز دست خالی برنمی گردد، هر جایی که رفتم دست خالی برنگشتم، در هرحال باید مایه طلبگی داشته باشیم.
برخی از کتاب هایم دوره ای می باشد به گونه ای که برخی 10 جلدی است اگر دوره حساب بشه تعدادشان کم می شود، اما اگر جلدی حساب کنیم زیاد می شود. تا جایی که یادم هست حدود 50 عنوان کتاب با موضوعاتی متنوع، نوشته ام کتابی در راستای امثال حکم ،کار کرده ام که جهت دینی دارد. هر معرفتی که در جهت اخلاقی و تعالی قرار گیرد باید در این جهت قرار دهیم، به فرض اگر طلبه ای ستاره شناسی بداند آن را در راستای دینی قرار دهد، یعنی ستاره شناسی با نگاه توحیدی باشد .
*آیا تا به حال درهمایش کتاب سال حوزه شرکت داشته اید؟
در برخی موارد چنین عنوانی را دیده ام ولی ظاهرا کتاب کودک و نوجوان را خیلی به رسمیت نمی شناسند، با توجه به همین موضوع، بنده نیزدراین همایش شرکت نداشته ام .
*غیر ازهمایش کتاب سال حوزه آیا حوزویان از آثار شما شناختی دارند؟
بله؛ در جاهایی که حوزویان هستند. معمولا خود طلبه ها آثار را برای معرفی می برند. از برخی از دوستانم شنیده ام، این سبک از کتاب ها، کار کانون پرورش فکری کودک و نوجوان است و این موضوع را رسما به خودم اعلام کرده اند.
*آیا نمی توان در حوزه، کانونی مانند کانون پرورش فکری کودک و نوجوان راه اندازی کرد؟
به نظر می رسد واحد یا نهادی حوزوی همچون دفتر تبلیغات اسلامی به فکر جمع آوری دایره العمارف کودک و نوجوان باشد، اکنون بخشی از کتاب های دفتر تبلیغات اسلامی در حوزه کودک و نوجوان است، البته دارالحدیث نیز کارهایی انجام داده، لذا در وهله اول باید مخاطبان (کودک و نوجوان) را به رسمیت بشناسیم، بعد راه کار اجرایی پیدا می شود. متاسفانه بعضی این موضوع را به رسمیت نمی شناسند، به عبارتی، این کار را جنبی می بینند و یکی از علت های آن این بوده که کارهای دینی ضعیفی صورت گرفته، لذا اگر بخواهیم جنبه های محتوایی آن را ارائه دهیم، بسیار مشکل است. وقتی کار دینی ضعیف انجام شود این گونه برداشت می شود که کار جدی صورت نگرفته. بنده سعی کرده ام چند اثر را کار کنم که درعرصه کودک و نوجوان حرفی برای گفتن داشته باشد مانند؛ کار "فرهنگ نامه سوره های قرانی" که 350 صفحه با 114 صفحه تصویری می باشد، یا اثر دیگری به نام "دایره المعارف اسلام برای کودکان" که از روی دیگر "دایره العمارف اسلام" که توسط مسلمانان فرانسوی سنی مذهب کار شده بود صورت گرفت و آن، اثری ضعیف بود ،حتی غلط های محتوایی داشت به فرض مثال در جایی نوشته بود؛ عید فطر آخرین روز ماه مبارک رمضان است حتی طلبه سنی باسوادی نیز آن را ننوشته بود، ولی انصافا کتاب قشنگی بود. این کتاب را ناشری در ایران به بنده معرفی کرد و گفت؛ شما آن را ویرایش کنید تا چاپ کنیم، بنده گفتم؛ نمیشود آن را ویرایش کرد، بلکه به طور کامل باید عوض شود، چرا که مدخل های این کتاب جالب نیست و حتی تصاویر آن کتاب از اول طراحی شد و بنده نیز مانند آن نویسسنده فرانسوی 70مداخل را انتخاب کردم و به گونهای مطرح کردم که کودک، تصویری جامع از اسلام داشته باشد.
گاهی می توان از مسواک زدن در اسلام گفت، گاهی می شود بهداشت را ازنگاه اسلام توصیف کرد، گاهی اسلام را می توان با جهاد شناخت، گاهی هم اسلام را با احکام شرعی می شناسند و ... اسلام یک تابلو و ترکیبی کامل است که جهاد، بعثت، غدیر، بهداشت، سلام کردن و .... را همه باهم دارد. چنین کاری، حرکت دینی است. در رابطه با خداشناسی که کار می کردم "براهین خداشناسی" آیت الله جوادی آملی را مباحثه کردم، همچنین کتاب های مطرح درباره توحید آیات جوادی آملی، مصباح یزدی، شهید بهشتی و ... را مطالعه و از آنها استفاده نمائیم. به عبارتی بنده مترجم این بزرگان برای کودکان هستم .
*آیا روحانیون وطلاب دیگری را که در این زمینه فعالیت می کنند می شناسید؟
بله. دوستانی هستند با هم همفکری می کنیم، بعضاً نسبت به کارهمدیگر نظارت داریم، دوستان طلبه ای که وارد این عرصه شده اند می خواهم این کار را به عنوان کاری جنبی نبینند، بلکه سعی کنند ایده های خوبی را ارائه داده و برای این کار وقت بگذارند.مهم ایده و مطالعه است برای بهتر وارد شدن به این عرصه اول باید طلبه باشیم، اگر می خواهیم قصه بگوییم، طلبه قصه گو باشیم و ... به عبارتی اگر طلبه شده ایم سعی کنیم درس های حوزوی که خوانده ایم از آنها بهره ببریم.
*روزانه چه میزان مطالعه دارید ؟
اولا برای کار همیشه مطالعه نمی کنند، چرا که کار ایجاد می شود، وقتی نهج البلاغه خوانده ایم کار آن نیز ایجاد می شود. طلبه باید در محضر بزرگان و علما حضور داشته باشد و بتواند ایده و کار ایجاد نماید.
* اهل منبر و تبلیغ هم هستید؟
بله. یک ماه ذی الحجه را فقط برای محرم مطالعه می کنم و ماه رمضان هر ساله به نمایشگاه قرآن می روم و در آنجا به تبلیغ می پردازم که البته امسال توفیق نداشتم.
*معمولا دعوت از شما برای بیان مباحث تربیتی کودکان چگونه است؟
دعوت هایی که صورت می گیرد گوناگون است، دردعوتی که برای حوزه علمیه خواهران واحد دماوند داشتم، بحثی در رابطه با تربیت کودک و پاسخ به سئوالات دینی کودک و نوجوان مطرح شد، یا سال گذشته به کانون پرورش فکری کودکان در اصفهان دعوت شده بودم که مربی ها طرحی را برای معرفی خدا داشتند، از دیگر تبلیغ هایی که رفته ام برای معلمان آموزش و پرورش برای درس های دینی مدرسه ها است.
*آیا در جشنواره کتاب رشد هم حضور داشته اید؟
بله. در یازدهمین جشنواره بود که شرکت نمودم، سال گذشته کتابی را برای معرفی فرستادم و برگزیده شد. امسال نیز کتاب پرسش و پاسخ بنده برگزیده شده است. در کار پاسخگویی به پرسش های بچه ها، مهترین مسئله قبل از پاسخ به سئوالات کشف سوال مهم است، یعنی در ابتدا باید ببینیم در ذهن کودک چه می گذرد که به آن جواب دهیم.
مثلا در بحث مهدویت می گویم، امام زمان(عج) می آید و ستمگران را با شمشیربه قتل می رساند که شاید این حادثه برای بزرگسالان جالب باشد، اما برای کودک این سوال پیش می آید که امام زمان(عج) این قدر بی رحم است؟ که پاسخ این سوال در هیچ کتابی پیدا نمی شود، زیرا کتابهایی که برای بزرگسالان نوشته می شود این بحث را ندارد. بنده که کتاب پرسش و پاسخ می نویسم، باید این گونه مسائل را در نظر داشته باشم ابتدا سئوالات را جمع آوری کنم، که کتاب پرسش و پاسخ فقط 5 ماه طول کشید تا سوالات را جمع آوری نمایم و بنده در حال حاضر بزرگترین بانک سوالات دینی دانش آموزان را دراختیار دارم و حتی آموزش و پرورش نیز این سوالات را از من دریافت کردند.
*روش جمع آوری این سوالات به چه شکلی بود؟
روش جمع آوری این سوالات به شکل های گوناگون بود، هم ازطریق آموزش و پرورش، هم از طلبه هایی که برای تبلیغ در جاهای مختلف حضور پیدا می کردند، روش جمع آوری سوالات نیز به 10صورت بود، مثلا یکی از دوستانم که برای تبلیغ به زابل رفته بود سوالات خود را ازدانش آموزان جمع آوری کرده این سوالات را کنار هم قرار دادم و پرتکرار ترین آنها را که حدود 646 سوال بود را در 10 جلد تقسیم بندی کردم که از خدا شروع می شد تا پرسش های گوناگون که 5 جلد اول جنبه های اعتقادی و 5 جلد دوم جنبه عملی دارد.
عنوان این کتاب" 646 پرسش و پاسخ دینی با نسل ما" است که هم به صورت 10جلدی در بازار موجود است و هم به صورت 1جلدی با انتشارات قدیانی و سوالات مختلفی از جمله اینکه امام علی(ع) چگونه روزانه 1000رکعت نماز می خوانده( که این سوال را حضرت آیت الله مکارم ) جواب داده و البته نیاز به تبیین های نوجوانانه داشته که به آن اضافه کردم، از سوال های دیگر اینکه عجل الله تعالی فرجه شریف یعنی چی؟ یا عز و جل یعنی چی؟ یا اینکه چرا ما هرساله برای امام حسین(ع) عزاداری می کنیم، اگرمراسم ختم باشد که یک سال کافی است و یا اینکه اگر به روضه امام حسین(ع) برویم و گریه نکنیم، گناه کرده ایم؟ و ... .
جمع آوری سوال ها حدود 5سال و پاسخگویی به آنها حدود یک سال طول کشید.
*آیاخانواده شما یا فرزندانتان به این موضوع علاقه دارند؟
خیر. مسیر ما را آنها طی نکرده اند. اما هر کسی که علاقمند به این موضوع بوده، سعی کرده ام به او کمک کنم. از اشکال های مهم ما این است که وقتی در کاری موفق می شویم سعی می کنیم دیگران را نیز به این سمت بکشاینم و این به نظر من کار اشتباهی است زیرا نیازها متنوع است و طبق استعداد افراد نیاز آن نیز موجود است.
*چه توصیه ای به طلاب جوان برای ورود به عرصه نویسندگی دارید؟
خواندن، اصل مهمی در نویسندگی است. در معماری می گویند اگر می خواهی معمار خوبی باشی کار های خوب معماری دنیا را ببین. در نویسندگی خواندن آثار خوب دیگران مهم است، همچنین تمرین فی الجمله لازم است. از کارهای خوب و کوچک شروع کنند. به عبارتی تمرین مختصر اما مطالعه زیاد داشته باشند و سعی کنند کتاب های خوب بزرگان را بخوانند ، متاسفانه به برخی از عرصه های نویسندگی کم توجهی شده، همان طور که برای آموزش محتوا،هم و غم داریم، لذا باید دوره هایی مانند کارگاه های آموزشی برای بالفعل شدن محتوا نیز باید داشته باشیم،.
به فرض مثال به جای منبر 45 دقیقه ای از منبر سه دقیقه ای آموزش را شروع کنیم و بعد به مرور زمان آن را افزایش دهیم.
در بعضی از کارها واقعا طلاب نیاز به یادگیری دارند، مانند محدویتی که طلبه با لباس روحانیت با آن روبه رو است، یا مثلا در بحث هسته ای افراد متخصصی را دعوت کنیم تا در این زمینه تحلیل جامعی داشته باشد و برای طلبه ها این موضوع را تبیین کنند، مبلغ را برای نسل امروز توجیه و آگاه کنیم. همچنین باید گفت که تکرار فرمایشات رهبری کافی نیست، بلکه باید تببین شود.
گفتوگو: محمدحسن نظریان
http://hawzahnews.com/detail/News/347352
پیامدهای دشمنی کردن با مؤمن حوزه/ رسول خدا صلی الله علیه وآله در روایتی آثار دشمنی کردن با مؤمن را برشمردند. |
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، متن حدیث را از کتاب من لایحضره الفقیه منتشر می کند.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفْرٌ وَ أَکْلُ لَحْمِهِ مِنْ مَعْصِیَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ حُرْمَةُ مَالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.
حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند: فحش و دشنام دادن به مؤمن موجب فسق می گردد، جنگیدن با او کفر، غیبت او نافرمانى خداوند است و احترام مال او مانند خون اوست.
من لا یحضره الفقیه، ج4، ص: 418
http://hawzahnews.com/detail/NEWS/347913
**مراد از طائر در آیه 13 از سوره اسراء چیست؟
*تفسیر آیه 13 از سوره اسراء
کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا- اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا
و کارنامه هر انسانى را به گردن او بستهایم و روز قیامت براى او نامهاى که آن را گشاده مىبیند بیرون مىآوریم - نامهات را بخوان کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى.
کتاب اعمال
از آنجا که در آیات گذشته سخن از مسائل مربوط به معاد و حساب در میان بود، در آیات مورد بحث به مساله ((حساب اعمال انسانها)) و چگونگى آن در روز قیامت پرداخته مى گوید: ((اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داداه ایم ))
(و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه ). ((طائر)) به معنى پرنده است ، ولى در اینجا اشاره به چیزى است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان ، فال نیک و بد مى زدند، و از چگونگى حرکت آنها نتیجه گیرى مى کردند.
مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حرکت مى کرد آنرا به فال نیک مى گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت مى کرد آنرا به فال بد مى گرفتند.لذا غالبا این کلمه به معنى فال بد زدن به کار مى رود، در حالى که ((تفال)) بیش تر به فال نیک زدن گفته مى شود.
قرآن در حقیقت مى گوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس ، چیزى جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است ! تعبیر به ((الزمناه )) (ملازم او ساخته ایم ) و تعبیر به ((فى عنقه )) (در گردن او) همه دلیل بر این است که اعمال انسان و نتائج آن در دنیا و آخرت از او جدا نمى شوند، و باید در همه حال عهده دار و مسئول آنها باشد، هر چه هست عمل است و بقیه همه حرف. بعضى از مفسران این احتمال را نیز در اطلاق کلمه طائر بر اعمال انسانى داده اند که اعمال خوب و بد انسان گوئى همچون پرنده اى از وجود او برمى خیزد لذا به آن طائر اطلاق شده است .
قرآن سپس اضافه مى کند ما روز قیامت کتابى براى او بیرون مى آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى بیند (و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا). روشن است که منظور از کتاب چیزى جز کارنامه عمل انسان نیست همان کارنامه اى که در این دنیا نیز وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز.
تعبیر به ((نخرج )) (بیرون مى آوریم ) و همچنین تعبیر به منشور (گشوده نیز اشاره به همین معنى است که آنچه در اینجا پنهان و سربسته است در آنجا آشکار و باز مى شود. در این هنگام به او گفته مى شود، نامه اعمالت را خودت بخوان ! (اقرأ کتابک ). ((کافى است که خودت امروز حسابگر خویش باشى ! (کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا).
یعنى آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جاى گفتگو نیست و هر کس این نامه عمل را بنگرد مى تواند قضاوت و داورى کند، هر چند شخص ((مجرم )) باشد، چرا که این نامه عمل چنانکه خواهد آمد، مجموعه اى از آثار خود عمل است ، و یا نفس اعمال ، و به این ترتیب چیزى نیست که بتوان آن را حاشا کرد.
آیا اگر من صداى خودم را از نوار ضبط صوت بشنوم ، یا عکس دقیق خود را به هنگام انجام یک عمل نیک یا بد ببینم مى توانم حاشا کنم ؟ کیفیت تشکیل نامه عمل در قیامت از این هم زندهتر و دقیقتر است.
کارنامه عجیب اعمال آدمى
در بسیارى از آیات قرآن و روایات ، سخن از نامه اعمال انسانها به میان آمده است ، از مجموع این آیات و روایات استفاده مى شود که همه اعمال آدمى با تمام جزئیات در نامه اى ثبت مى شود، و روز رستاخیز اگر انسان نیکوکار باشد نامه اعمالش بدست راست او، و اگر بدکار باشد نامه اعمالش را بدست چپ او مى دهند.
در سوره حاقه مى خوانیم : ((اما آنها که نامه اعمالشان بدست راستشان داده شده با سرفرازى و افتخار مى گویند هان بیائید و نامه اعمال ما را بخوانید))! (حاقه - 19) : اما کسى که نامه اعمالش در دست چپ او است مى گوید اى کاش نامه اعمالم را به دست من نمى دادند))! (حاقه - 25).
و در سوره کهف آیه 49 مى خوانیم : نامه هاى اعمال بنى آدم گسترده مى شود، در آن هنگام مجرمان را مى بینى از آنچه در آن ثبت است بیمنا کند، و مى گویند اى واى بر ما، این چه نامه اى است که هیچ گناه صغیره و کبیره اى نیست مگر آنرا ثبت و احصا کرده است ؟! و آنچه را انجام داده اند حاضر مى یابند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى کند.
در حدیثى در ذیل آیه مورد بحث (اقرء کتابک …) از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : ((در آن روز انسان آنچه را انجام داده و در نامه عمل او ثبت است همه را به خاطر مى آورد، گوئى همان ساعت آنرا انجام داده است ! لذا فریاد مجرمان بلند مى شود و مى گویند: این چه نامه اى است که هیچ صغیره و کبیره اى را فروگزار نکرده است )).
در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که این نامه چیست ؟ و چگونه است ؟ بدون شک از جنس کتاب و دفتر و نامه هاى معمولى ، نیست ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند این نامه عمل چیزى جز روح انسان نمى باشد که آثار همه اعمال در آن ثبت است زیرا ما هر عملى انجام مى دهیم خواه ناخواه اثرى در روح و جان ما مى گذارد.
یا اینکه این نامه عمل ، اعضاى پیکر ما حتى پوست تن ما، و از آن بالاتر زمین و هوا و فضائى است که در آن اعمال خود را انجام مىدهیم ، چرا که اعمال ما گذشته از اینکه در جسم و همه ذرات پیکر ما نقش مى بندند، در هوا و زمین منعکس مى شوند.
گر چه این آثار براى ما در این دنیا محسوس و درک کردنى نیست ، اما بدون شک وجود دارد، و روزى که در آن روز دید تازه اى پیدا مى کنیم همه اینها را مى بینیم و مىخوانیم .
کلمهى «طائر» در آیه، کنایه از عمل انسان است، زیرا اعمال انسان همچون پرنده پرواز دارد تا به صاحبش برسد و پرونده عمل هر کس، از خیر و شرّ، به گردنش آویخته مىشود.
امام صادقعلیه السلام مىفرماید: انسان، اعمال خویش را در پروندهى خود چنان واضح مىبیند که گویى همان ساعت آن را مرتکب شده است. فخر رازى مىگوید: مراد از کتاب، صفحهى روح است که اعمال انسان در آن اثر مىگذارد و مراد از خواندن، درک و فهم آن است. در تفسیر المیزان، از کتاب، به نفس اعمال تفسیر شده است.
در روایات بسیارى توصیه شده که انسان پیش از قیامت، به حساب کار خود رسیدگى کند. «حاسبوا انفسکم قبل أن تُحاسبوا» و اینگونه محاسبهها، زمینهى بیدارى انسان و نبود آن نشانهى غفلت اوست.
در حدیث آمده است: هر کس در دنیا از خود حساب بکشد، حسابش در آخرت آسان است. پس باید در همین دنیا کتاب زندگى و پروندهى اعمال خود را بخوانیم تا ضعفها را جبران و از بدىها توبه کرده و به اعمال نیک خود بیافزاییم.
پیام آیات
در قرآن بارها به مسأله نامهى عمل اشاره شده و در آیات مختلف نکاتى مطرح گردیده است، از جمله:
1- نامهى عمل براى همه است. «کلّ انسان اَلزمناه طائره...»
2- در آن نامه چیزى فروگذار نشده است. «لا یُغادر صغیرةً ولا کبیرة»
3- مجرمان از آن مىترسند. «فتَرَى المجرمین مشفقین ممّافیه»
4- خود انسان با خواندن نامهى عملش، حاکم و داور است. «اِقرَء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیباً»
5- رستگاران، کتابشان به دست راست داده مىشود و دوزخیان به دست چپ. «اوتِىَ کتابه بیمینه... بشماله»
6- حساب و کتاب، براى همه است واستثنا ندارد. «کلّ انسان»
7- همهى انسانها با کارت شناسایىِ اعمال، در محشر حضور پیدا مىکنند. «کلّ انسان اَلزمناه طائره فى عُنقه»
8- عمل انسان، ملازم انسان است. «اَلزمناه... فى عُنُقِه»
9- سعادت و شقاوت انسان بستگى به اعمال خود او دارد، نه عوامل اتفاقى مانند شانس و اقبال. «اَلزَمناه طائره... »
10- براى خدا همهى عملها روشن است، به گردن آویختن نامهى اعمال، براى فهمیدن خود انسان است. «نُخرج له»
11- همهى اعمال و حرکات انسان ثبت مىشود. گرچه ثبت اعمال در دنیا براى انسان محسوس نیست، ولى در قیامت، کارنامهى عمل او گشوده و افشا خواهد شد. «کتاباً یَلقاه منشورا»
12- در قیامت، همهى مردم قادر به خواندن نامهى اعمال خود مىشوند. «اِقرَء»
13- در قیامت، وجدانها بیدار مىشود. «نفسک»
14- قیامت، تنها دادگاهى است که مجرم علیه خودش حکم مىکند. «کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا»
http://negarehnama.ir/index.php/match10
************************************************
مراد از طائر در آیه 13 از سوره اسراء چیست؟
علّت دیگری که نامه عمل را >طائر< میگویند آن است که >خدای متعال در قیامت نامههای اعمال را از محلّ اصلی نزد عرش _ علییّن و سجّین _ که مرکز جمع آوری آنهاست, بر سر اهل محشر به پرواز در میآورد و هر نامهای بر سر صاحبش خواهد نشست بدون آنکه اشتباهی رخ دهد, مانند ارواح که در قیامت به بدنهای خودشان بر میگردند و مانند زنبور عسل که در شب تاریک هر یک داخل خانهی خود شده با آنکه خانههایشان همه مسدس و شبیه یکدیگر هستند و پا به فراش غیر نخواهند گذاشت.
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/5659/5688/56017/
.: Weblog Themes By Pichak :.