***نسیم معرفت***
جریان مشروطیت در ایران، از یک سو سلسله قاجار و از سوی دیگر، روحانیت را در ایران نیمه جان کرد. از همان آغازین گامهای حرکت عالمان برای بنیانگذاری عدالت خانه، دستهایی ناپاک خود را با عالمان دین همراه کردند، تا مسیر حرکت مشروطه را به سمت اهداف خود بکشاند. شیخ فضل الله دستان بیگانه را در سایه حضور غرب زدگانی میدید، که به غرب زدگی خود میبالیدند1.
بَست نشینی در سفارت انگلستان، نخستین گام در به کژراهه کشاندن مشروطیت از مقصود عالمان دین، به قانون وآزادی و مساوات به مفهوم غربی بود و نتیجه آن کنارگذاردن روحانیت از مجلس، غلبه روشنفکرها و تندروها و مانع تراشی برای اسلامی شدن قوانین در آینده بود2. طرح این گونه اندیشههای ضد اسلامی در همان اوان قیام مشروطیت، شماری از عالمان و بیش از همه، شیخ فضل الله نوری را به روشنگری مراد خویش از مشروطه واداشت.
شیخ فضل الله نوری، مقام اجتهاد داشت و این مقام، بر همه کس مسلم بود، به طوری که حتی سرسختترین دشمنان او نیز نتوانستند عظمت علمی او را انکار کنند و حتی بسیاری او را از بهبهانی و طباطبایی و امثال آن دو برتر میدانستند.
در بحبوحه انقلاب، آنچه امکان داشت به این پیرمرد به دروغ یا راست افترا و تهمت زدند؛ اما هیچ کس منکر مقام علمی او نشد3. نبوغ سیاسی و انس و الفت شیخ فضل الله با عارفان بزرگی مانند آخوند سلطان آبادی، سیّد مهدی قزوینی، آقا علیرضا اصفهانی، سیّد حسین شوشتری و ... تا حدودی از «بصیرت معنوی» ایشان پرده برمیدارد، و در موارد گوناگونی خود را نشان داده است. دشمن شناسی او، توجّه به تعارض ذاتی اسلام و فلسفه سیاسی غرب، تدلیس دشمن، هشدارها و پیشبینیهای سیاسی او مانند؛ اخطار به سیّدین و پیشبینی در مورد هتک حرمت خود، قتل مرحوم بهبهانی، برداشتن عمامهها و ستیز بنیادین با روحانیت، پیامدهای سوء مشروطه و ترویج بیبند و باری و شیوع مُنکَرات و سرانجام تأسیس اصل طراز اوّل از شاخصترین جلوههای نبوغ سیاسی این شخصیت عالیقدر بودند.
اصرار بر نظارت عالمان دینی مهمترین نظریه و اقدام عملی شیخ فضل الله برای اسلامی نمودن حکومت مشروطیت، طرح نظارت استصوابی و فرا مجلسی علما بود که همانند شورای نگهبان فعلی، قوانین، به صورت ماهوی مورد بررسی و تصویب هیأت علما قرار گیرد و حضور شکلی فقها را در مجلس کافی نمیدانست4.
در ادامه راه، مشروعه طلبان، راه خود را از عالمان مشروطه خواه جدا کردند و این جدایی، پس از پیروزی مشروطه و غلبه تندروها، تا آن جا پیش رفت که رهبر مشروطه مشروعه، شیخ فضل الله نوری را به دار کشیدند5.
سید احمد سجادی
پینوشتها:
1) تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، محمدعلی کاتوزیان تهرانی /569570.
2) تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی/ 431.
3) انقلاب مشروطیت ایران، محمد اسماعیل رضوانی/ 199.
4) رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات و روزنامه شیخ شهید فضل الله نوری، ج 1/333.
5) انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ترجمه مهدی قزوینی/ 118.
https://www.rasekhoon.net/speechceo/show/1088459/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D8%AA%D9%86%D9%87/
***نسیم معرفت***
بازخوانی متفاوت مشروطه اززبان عالِم ژرف اندیش (مرحوم مُنذِر)
طناب دار سرانجام مرجعی بود که مشروطه را با قید مشروعه میخواست و «مخالفان روشنفکر» چنان در شیپور تاریخ دمیدند که انگار نماد مقاومت در برابر آزادی را به مسلخ میبرند اما مورخان دیگر مانند حجتالاسلام منذر سعی کردند با کوشش، حقیقت منادی مشروطه مشروعه را کشف و کینههای تاریخی را که این مورخان کینهتوز بر صفحات تاریخ دوختند باز کنند.
به گزارش خبرگزاری فارس،شاید بتوان این گفت و شنود را از آخرین یادگارهای عالم دقیق النظر و ژرفاندیشی دانست که مشروطهپژوهی در کشور ما بدون خوانش دیدگاههای او، ناتمام است، فقید سعید مرحوم حجتالاسلام والمسلمین استادعلی ابوالحسنی (منذر) از معدود چهرههایی است که در تاریخ معاصر به نقد جریان غالب در تاریخنگاری مشروطه پرداختند و مشهورات تاریخی را به آزمون بازاندیشی سپردند.
استاد ابوالحسنی در شناخت «مشروعهپژوهی» گامهایی بلند برداشت و پرسشهایی بس مهم طرح کرد که تاریخنگاران مشروطه را بس به کار خواهد آمد. آن عالم بزرگ در اسفندماه 1390 ـ اندکی پس از انجام این مصاحبه ـ رخ در نقاب خاک کشید و اصحاب اندیشه و دانایی را سوگوار خویش کرد.قسمت نخست این گفتوگو شنود را که در مجله فرهنگی تاریخی شاهد یاران چاپ و منتشر شد را باتوجه به اهمیت موضوع در سالروز اعدام یگانه روزگار شیخ فضلالله نوری بازنشر داده میشود.
در این گفتوشنود میخوانید:
**یکی از جدیترین سوالات برای شیخ فضلالله و جناح همفکرش این بود که آیا ایران برای مشروطه است یا مشروطه برای ایران؟
**ایران واقعی همان چیزی است که میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، شیخ فضلالله، امام خمینی و رهبران محبوب نهضتهای سیاسی اجتماعی این کشور و متن ملت از آن سخن میگفتند. *شاید ابتداییترین و در عین حال کلیدیترین پرسشی که در باب نقش و کارنامه شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری در دوره مشروطیت مطرح میشود، این است که چه عواملی موجب شده است که تاریخنگاران مشروطهخواه درباره او به چنین جمعبندیهایی برسند؟ موضوع بحث مرحوم آیتالله شهید شیخ فضلالله نوری و مهمترین مسألهای که در ارتباط با شیخ مطرح میشود، «مشروطیت» است. مرحوم شیخ شاگرد یا به تعبیر دقیقتر، چهره برجسته حوزه میرزای شیرازی است. میرزای شیرازی با آن عظمت، هم در علم و هم در سیاست، شاگردان بسیار برجستهای را تحویل جامعه ایران داد که یکی از آنها مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری بود. میرزا به مرحوم شیخ توجه خاصی داشت. برادر امام جمعه خوئی به این نکته تصریح دارد که وقتی کسانی از تهران به محضر میرزا میرسیدند، ایشان جویای حال شیخ فضلالله میشد و آنها را به شیخ ارجاع میداد و از او به عنوان «نفس من» و «خود من» یاد میکرد. حجتالاسلام منذر *کسروی، شیخ فضلالله را برجستهترین مجتهد تهران یاد میکرد موقعیت علمی و اجتماعیای هم که مورخان عصر مشروطه، حتی مخالفین شیخ، مثل کسرویها و دیگران برای او ترسیم میکنند، نشاندهنده جایگاه بسیار برجسته علمی و اجتماعی شیخ است. مثلاً کسروی از او به عنوان برجستهترین مجتهد تهران یاد میکند. مخبرالسلطنه هدایت و میرزا یحیی دولتآبادی و قبل از همه اینها اعتمادالسلطنه در «المآثر و الآثار» و دیگران، به رغم حرف و حدیثهایی که درباره شیخ دارند، موقعیت علمی و اجتماعی او را بسیار برجسته و بلکه در پایتخت، بعد از میرزای آشتیانی و نسبت به سیدین طباطبایی و آشتیانی بالاتر و طراز اول قلمداد میکنند. عبدالله بهرامی در خاطراتش از استقبال گرم و باشکوه مردم در سر راه شیخ سخن میگوید و با دیدن آن وضعیت به ذهنش میآید که اگر شاه نشود، بهتر است مجتهد بشود! حتی پس از درگیریها و کشمکشهای سخت مشروطه و استبداد که عدهای از دوستان قدیمی شیخ مثل آخوند خراسانی به لحاظ سیاسی در صف مقابل او قرار گرفتند، میبینیم که در مورد اعدام شیخ موضع منفی اتخاذ میکنند و حتی به گفته مرحوم آیتالله میرزا احمد کفائی، در اولین تلگرافی که آخوند خراسانی بعد از شنیدن خبر فتح تهران، به مشروطهخواهان میزند، بر لزوم حفظ جان شیخ فضلالله تأکید میکند. حتی مرحوم آقا نجفی اصفهانی تلاش زیادی میکند تا همراه اردوی مشروطه به تهران بیاید و مانع اعدام شیخ شود. مرحوم آقا سید احمد طباطبایی نیز در برگشت از تبعید مشهد، وقتی در سبزوار یا نیشابور خبر شهادت شیخ را میشنود به قدری ناراحت میشود که میخواهد به مشهد برگردد و دیگر به تهران نیاید! ولی با اصرار اطرافیان روانه تهران میشود. دیگران هم همینطور. این موارد نشان میدهند که شیخ در بین علما و رجال دین موقعیت علمی و اجتماعی برجستهای داشته است و حتی کسانی که در موضوع مشروطه، مذاق و مشربی مخالف شیخ داشتند و بعضاً با او درگیر هم شدند، برای او شأن خاصی را قائل بودند و بر نفوذ و محبوبیت عمیق او صحه میگذاردند. چگونه است که در تواریخ مشروطه از فردی چون شیخ فضلالله نوری با آن مقام بسیار بالای علمی و نفوذ عمیق اجتماعی و محبوبیت گسترده دینی و اجتماعی در بین مردم و علما تصویری ترسیم میگردد که مجمع همه خصال منفی و ناپسند و رذیله است؟ رشوه نمیگیرد که میگیرد، با دربار علیه پیشرفت جامعه تبانی ندارد که دارد، با سفارت روس خوش و بش ندارد که دارد، اراذل و اوباش را علیه مجلس و علمای مشروطهخواه و همسنخها و هممسلکهای خود در جامعه روحانیت تحریک نمیکند که میکند و خلاصه آنچه بدان همه دارند، او تنها دارد؟! برای یک محقق تیزبین که قسم نخورده است بدون تحقیق و بررسی، حرف امثال کسروی را بپذیرد، این سؤال به طور جدی وجود دارد که چگونه میشود شخصیتی مثل شیخ فضلالله با آن موقعیت عالی علمی و اجتماعی و محبوبیت نزد بزرگانی چون میرزای شیرازی و شرکت در نهضتهای ضداستعماری و ضداستبدادی تنباکو و عدالتخانه به این شکل، آن هم در سالهای آخر عمر نسبتاً طولانی خود از راه حق و آزادی و سعادت ملت خود دور و آیینه تمامنمای همه بدیها بشود؟ هضم این مسأله قدری سنگین است چون آدمها به خصوص در سنین بالای عمر معمولاً اینگونه تغییر جهتهای کذایی را پیدا نمیکنند. نمیدانم نمونه این گونه افراد، مخصوصاً در میان علمای دینی که مورد تأیید جدی بزرگان هم بودهاند و بعد استحاله و انحرافی چنین عجیب در آنها ایجاد شده را چقدر در تاریخ داشتهایم؟ دستکم بنده در میان علمای بزرگ شیعه نمونهای را سراغ ندارم، دیگران را نمیدانم. از سوی دیگر وقتی حتی در حملات امثال کسرویها و عبارات تند و گزندهشان نسبت به شیخ هم دقیق میشویم، گاه از لابلای کلماتشان ناگهان به اعترافاتی برمیخوریم که تردید ما را نسبت به اتهامات وارد شده به شیخ بیشتر میکند. مثلاً کسروی میگوید که او شیفته شریعت و به دنبال این بود که قوانین را به سمت تشکیل حکومت اسلامی و حاکمیت ارزشهای دینی سوق بدهد. حتی در حرفهای ناظمالاسلام کرمانی هم اعترافات خیلی عجیبی را میبینیم. به نظرم در «کالبدشکافی چند شایعه» یا «مکتب تاریخنگاری» این مطلب را آوردهام. عبارت بسیار عجیبی است، آن هم از زبان ناظمالاسلامی که اتهامات بسیار وقیحانهای به شیخ میزند که من حتی از تکرار آنها هم شرم دارم، ولی در عین حال در یک جا عبارتی از دهانش در میرود که همه رشتههایش را پنبه میکند! مضمون و مفاد آن عبارت این است که شیخ فضلالله را استعمار که ضد روحانیت شیعه و ضداسلام است بالای دار فرستاد و سرنوشت شیخ فضلالله هم همان سرنوشت سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی بود! از این سنخ اعترافات در لابلای مطالب مورخان مخالف شیخ، زیاد میبینیم که باز ما را به تردید جدی میاندازد که این تصویر منفی و سیاهی که از شیخ درست شده، میتواند درست نباشد. حرفها، لوایح و نامههای شیخ را هم که بررسی میکنیم ـ از جمله نامهای که اخیراً به دست من رسیده و در سالهای بعد از شهریور 20 نوشته شده ـ میبینیم که از اینها هم وابستگی به استبداد و به روسیه و امثالهم در نمیآید، بلکه در سطر سطرشان، چهره انسانی آگاه و دردمند را مشاهده میکنیم که پروای استقلال دارد، اسلام را میخواهد و نمیخواهد روس و انگلیس به مقدرات کشور چنگ بیندازد. و آن هم پرده زیبای آخر عمر شیخ که در مقابل خطر مقاومت میکند و علیه آن میایستد و حتی ننگ پناهندگی به سفارت روسیه را نمیپذیرد تا آبروی اسلام حفظ شود. اینها من حیثالمجموع نشاندهنده بطلان اتهامات و نادرستی تصویری است که در تواریخ مشروطه از شیخ فضلالله ترسیم شده است. *چرا باید چنین تصویر سیاهی از شیخ ترسیم شود و بخشهایی از نسل تحصیلکرده ما در عصر پهلوی و حتی تا امروز و در دوره برقراری نظام اسلامی به قبول این تصویر تن بدهند؟ در اینجا باید به دو نکته اشاره کنم، یکی راهی که شیخ از لحاظ مواضع سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطه به ویژه در پایان مشروطه اول پیمود. این مسأله دقیقاً روشن نیست. اتفاقاً در مورد این موضوع هم حرف و حدیث زیاد است و طی آن به چندگانگیهای تاریخی دامن زده میشود به گونهای که مخاطب عام دقیقاً نمیتواند بفهمد که آیا شیخ در واپسین منزلگاه عمرش به تخطئه مطلق مشروطه یا مشروطه موجود پرداخت؟به این نکته خواهیم رسید. نکته دیگر، موانع فهم محقق بیطرف و حقیقتجو از مشروطیت و بالطبع از مواضع شیخ فضلالله در آن عصر است. عواملی وجود دارند که مانع از فهم درست از مشروطیت و حوادث و مسائل آن میشوند و تا این موانع برطرف نشوند، مواضع شیخ را درست درک نمیکنیم و برایمان قابل هضم نیست. اگر امروز این سؤال را برای ملتمان مطرح کنیم که آیا باید مجلس شورا داشته باشیم؟ آیا مملکت باید توسط یک مجلس شورا اداره شود یا نه؟ و اگر کسی بگوید مجلس شورا را نمیخواهیم چون مجلس عامل بدبختی ماست، شما دیدگاهتان نسبت به چنین فردی چه خواهد بود؟ اگر نگوییم همه ملت، اکثریت قریب به اتفاق مردم میگویند این چه حرفی است؟ معلوم است که اگر نهادی به نام مجلس شورا باشد و نمایندگان ملت در آنجا جمع شوند، راجع به لوایح فکر و بحث کنند و تصمیم بگیرند و بهترین را بر حسب اکثریت آرا به دست بیاورند و دولتمردان مجبور باشند نظر عصاره ملت را اجرا کنند و بر کارشان هم نظارت شود، بهتر است. اصلاً این چه حرفی است که میزنید؟ نبود مجلس یعنی استبداد، یعنی بیقانونی. حالا اگر کسی بگوید مجلس به درد نمیخورد چه میشود؟ همه خواهند گفت حرفی خلاف و در تعارض با بدیهیات است. تواریخ مشروطه میگویند که شیخ ضد مجلس بود، اعتقاد داشت که مجلس نباید باشد، با آزادی و اکثریت آرا مخالفت کرد و ضد اینها حرف زد. ظاهر برخی از کلمات شیخ هم همین مفهوم را میرساند. بنابراین تکلیف شیخ پیشاپیش معین است و خیلی که بخواهیم به او احترام بگذاریم، اگر نگوییم کجاندیش و از زمان خودش عقب بوده و خواسته جلوی پیشرفت زمان و آزادی را بگیرد و استبداد را حاکم کند، میگویم آدم مرتجع و بستهاندیشی بوده است. حالا یک کسی این حرف را صریح و تند میزند و یکی دو تا فحش را هم چاشنی حرفش میکند، یکی هم ملاحظه میکند، ولی ته حرفش همین است. *آیا واقعاً فهم تاریخی رایج از شیخ، تابع چنین ذهنیت سازیای بوده است؟ یکی از مهمترین موانع فهم ما از مواضع شیخ و از مشروطیت، همین جاست. در عصری که مشروطیت اتفاق افتاد، کشور و ملت ایران به لحاظ شرایط و اوضاع تاریخی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، ویژگیها و خصوصیاتی داشت که امروز ندارد. امروز کشور ما از آن شرایط و اوضاع عبور کرده و وارد مرحله اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دیگری شده است. شیخ فرزند زمان خودش بود و در آن فضا و مرحله خاص تاریخ، آن حرفها را زد و ما قبل از اینکه آن حرفها را بپذیریم یا رد کنیم باید با شرایط و اوضاع خاص آن زمان آشنا شویم و این در حالی است که ما از آن اوضاع و مرحله عبور کردهایم. شاید بتوان گفت این مهمترین مانع فهم ما از مشروطه و به تبع آن مواضع شیخ است. بنابراین ابتدا بهتر است به شناخت تغییرات و تطورات مواضع شیخ در مورد مشروطه بپردازیم. از نظر شما، برخورد شیخ با مشروطه چند مرحله دارد؟ و این چندگانگیها تحت چه شرایطی به وجود آمدند؟ سؤال خوبی است، ولی یک کمی عجله کردید. من ترجیح میدهم موانع فهم ما از مشروطه و مواضع شیخ را یکی کمی باز کنم. تاریخ ایران از لحاظ سیاسی تاکنون سه مرحله کلی را از سر گذرانده است و ما در مرحله سوم هستیم. مرحله اول نظامی است که ما از آن به عنوان استبداد فردی سلطنتی یاد میکنیم. ظاهراً هر چه به گذشته خود برمیگردیم، سر و کارمان با رژیمهای استبدادی فردی است. بر حسب منقولات، اولین کسی که در این آب و خاک حکومت تشکیل داد کیومرث بود، او قاعدتاً بر همین مبنای تصمیمگیری فردی عمل میکرده است. ما در تاریخمان به یاد نداریم که روزی در این کشور، پارلمانی با نظارت استصوابی وجود داشته که حرفش برای سلطان مطاع بوده است. ما که خبر نداریم. اگر هم مجامع مشورتی هم وجود داشته، حرف آخر را خود سلطان میزده است و این یعنی نظام استبدادی فردی. این مطلب را که باز یکی از موانع فهم ما از مشروطه است در پرانتز عرض میکنم. ما وقتی کلمه استبداد را میشنویم، به ذهنمان کلماتی مثل ظلم، ستم، غارت، کشتار و امثال اینها متبادر میشود، در حالی که استبداد به معنای ظلم نیست. استبداد نوعی سیستم اداره کشور است. کشورها را براساس یکی از این شیوهها میتوان اداره کرد: 1ـ با تصمیمگیریهای یک فرد، پادشاه، حاکم، امیر یا هر کس دیگری که شخصاً برای اداره قلمرو خود تصمیم میگیرد، اگر کسانی هم رایزن و مشاور او هستند، فقط نظر مشورتی میدهند و نهایتاً این اوست که تشخیص میدهد که در صلح، جنگ و اداره مسائل روزمره حکومت چه باید کرد. این نظام و سیستم اداره کشور به شکل فردی است. حالا این فرد میتواند عنصری ستمگر باشد و عالماً عامداً مردم را غارت کند، بکشد و اموالشان را به ناحق غصب کند، مثل بسیاری از حکامی که در طول تاریخ بودهاند و یا آدم دلسوز و مردمداری باشد میتواند امیرکبیر و قائم مقام فراهانی باشد، اما سیستم، سیستم استبدادی است، یعنی حاکمیت با اراده فردی است و این اوست که تشخیص میدهد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد و بر همان مبنا هم عمل میکند. 2ـ حکومت جمعی که شکل بارز آن مجلس شوراست که قوانین را تنظیم و تصویب میکند و دولتمردان موظف به اجرای آنها و تحت نظارت مجلس هستند. این هم یک نوع سیستم حکومتداری است بر مبنای عقل و خرد جمعی. هر چند حکومتهای مستبد در طول تاریخ عموما کارشان به ظلم و اجحاف کشیده، ولی استبداد لزوما یک نظام و رژیم مساوی با ظلم و زور نیست. اشاره کردم که ما به لحاظ سیاسی سه مرحله تاریخی را تجربه کردهایم. مرحله اول شاید از روزی شروع شد که در ایران حکومت تشکیل گردید و تا سال 1285 شمسی که مشروطه ایجاد شد، به طول انجامید. تا آن موقع سیستم حاکم بر کشور، سیستم حاکمیت اراده فردی بود که از آن به «استبداد» تعبیر میشود. در سال 1285 شمسی سیستم جدید مطرح شد که از آن به عنوان «مشروطه» یاد میشود و در واقع تبدیل نظام حاکمیت فردی به نظام حاکمیت عقل و خرد جمعی بود. این مرحله،مرحله گذار است، یعنی ما از یک نظام کهنه چند هزار ساله - این هم که میگویند 2500 ساله درست نیست، بگوئید 6000 ساله - وارد مرحله جدیدی شدیم. این دوره هم حدود 70،80 سالی طول کشید و بعد در اثر انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی ایجاد شد که در آن حاکمیت مبتنی بر عقل و خرد جمعی، مبنای ایجاد نظام جدید بود و این در حالی است که ما حدود 70 سال با این سیستم جدید، به شکل افتان و خیزان انس پیدا کرده بودیم. الان ما بیش از 100 سال است که این سیستم دوم را در جامعهمان تجربه کردهایم، یعنی میتوانیم بگوئیم که از مرحله گذار عبور کرده و وارد مرحله تثبیت و نهادینه شدن نظام حاکمیت عقل و خرد جمعی شدهایم. البته نقص زیاد است و خیلی مانده تا به کمال مطلوب برسیم، ولی میشود گفت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران،این سیستم در ایران تثبیت شده، درحالی که در سالهای 1324 تا 1327 قمری که دوران اتخاذ مواضع سیاسی توسط شیخ در عصر مشروطه است، ما تازه وارد این مرحله جدید شده بودیم و داشتیم مرحله گذار از یک نظام کهن چند هزار ساله نهادینه شده در جامعه را به دوران جدیدی که از آن تجربه و شناخت دقیق و درستی نداشتیم و دهها سال مانده بود تا با آن خو بگیریم و لوازم و ملزومات آن را دریابیم، طی میکردیم. دوران شیخ، دوران گذار است و حرفهای شیخ هم متعلق به همین مرحله گذار است، بنابراین برای او سوالات جدیای مطرح شده بودند که من به طور فشرده و کوتاه به آنها اشاره و اگر فرصت بود درباره آنها بحث میکنم. یکی از مهمترین سوالات برای شیخ این بود که آیا مشروطه برای ایران است یا ایران برای مشروطه؟ این سوال هم سهل است و هم ممتنع و ظاهرا پاسخ بسیار روشنی دارد. شما از هر کسی بپرسید میگوید معلوم است که مشروطه برای ایران است، اما در عمل، پاسخ به این سوال آن قدرها هم ساده نیست.چرا؟ چون گاهی ما روشی را در پیش میگیریم که با پاسخ صریحی که به این سوال میدهیم تناسبی ندارد. *فکر کنم که لازم است مطلب را کمی باز کنید؟. بله، اولا یعنی چه که مشروطه برای ایران است یا ایران برای مشروطه؟ یک وقت هست ما ایران را به عنوان کشوری که زادگاه و زیستگاه ماست در نظر میگیریم. این ایران سعادت و پیشرفت میخواهد،یک سری مصالح و منافع کلی دارد و ما حاضریم حتی جانمان را هم برایش بدهیم. ایران همه چیز ماست و لذا ما برای آزادی و پیشرفت و مصالح و سعادت آن تمهیداتی را میاندیشیم. یکی از این تمهیدات میتواند مشروطه باشد و یا هر چیز دیگری. در اینجا برای ما مصلحت و منفعت و پیشرفت ایران اصل و لذا مشروطه فرع بر ایران و مصالح ایران است، بنابراین اگر روزی به این نتیجه برسیم که مشروطه به مصلحت ایران نیست، مشروطه را کنار میگذاریم و میگوئیم بماند برای 50 سال بعد و یا اصلا مشروطه آرمانی است که هیچ وقت به سراغش نمیرویم و دنبال چیزی دیگر، مثلا جمهوری یا حتی استبداد میرویم البته به شرط آنکه در آن شرایط تشخیص بدهیم سیستمی که منافع ایران را تأمین میکند، استبداد است. اینجا ملاک ما ایران و مصالح ایران است و به همه چیز از این منظر و زاویه نگاه میکنیم. و یا مثلا اگر مشروطه شقوق و شکلهای مختلفی داشته باشد، چون مبنا و ملاک اصلی ما مصالح ایران است، به سراغ شکل و شیوهای از مشروطه یا جمهوری میرویم که با این مصالح تناسب داشته باشد، کما اینکه در میان انواع و اقسام جمهوریهای دنیا، جمهوری اسلامی را پذیرفتیم و مثلا جمهوری سکولار را نپذیرفتیم، چون با شناختی که از ایران و مصالح ایران و در واقع از خود، مصالح و هویتمان داشتیم، تناسب نداشت.اما اگر مشروطه برای ما اصل باشد، آنچه شیفته و دلباخته مشروطه هستیم که حاضریم همه چیز را فدای آن کنیم. طبعا در این نگاه اگر لازم باشد، ایران را هم قربانی میکنیم. لازم نیست بگوئیم میخواهیم ایران را قربانی کنیم و به زبان بیاوریم، بلکه در زندگی فردی و اجتماعی و به خصوص سیاسی خود رفتار و کرداری را در پیش میگیریم که عملا معنای آن این است که اگر ایران هم فدای سرمشروطه شد، بشود. ** پرسشی که برای شیخ مطرح بود که آیا ایران اصل است یا مشروطه این سوال برای شیخ فضلالله و برای یار و همفکرش، مرحوم آیتالله حاجمیرزا ابوتراب شهید قزوینی نویسنده کتاب «تذکرهالغافل و ارشاد الجاهل» به طور جدی مطرح بود و بازتاب آن را در آثارشان میبینیم. شیخ و حاج میرزا ابوتراب شهیدی فریاد برمیآورند که: ایران ما را مشروطیت، سم و داروی بیماری آور است، شرایط جامعه ما با استقرار مشروطه اروپایی سازگاری ندارد، این مشروطه ما را به جائی میرساند که علیالاسلام السلام، یعنی که فاتحه ایران یا اسلام یا هر دو را باید خواند. آنها به تناسب میان ایران به معنای هویت ملی، تاریخی، اسلامی و شیعی، با مقوله و آرمانی به نام مشروطه توجه دارند و در حد درک و فهمشان در این باره اندیشیده و به نتیجهگیری و تصمیم رسیدهاند. شاید اگر همین سوال را آن روزها از تقیزادهها میپرسیدیم، میگفتند ما مشروطه را برای ایران میخواهیم، ولی راهی را رفتند که عملا ایران قربانی مشروطه شد، لذا تقیزاده نهایتا گفت: ما باید روحا و جسما، ظاهرا و باطنا و از فرق سر تا ناخن پا فرنگیمآب بشویم و نتیجتا ایران را باید بگذاریم کنار! ......................... ......................... ادامه دارد....................
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930510000554
************************************************************************
وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ
و سرزمین پاک ، گیاهش به اذن ( تکوینی ) پروردگارش ( فراوان و پربار ) بیرون می آید ، و آن ( سرزمینی ) که پلید است ( گیاهش ) جز اندک و بی خیر بیرون نمی آید ( از طینت انسانی پاک ، باورها و ملکات و کارهای زیبا ، و از طینت پلید ، عقاید و صفات و اعمال پلید برمی خیزد ) . این چنین ما آیات ( توحید خود ) را گوناگون می آوریم برای گروهی که سپاس می گزارند.(ترجمه آیه ازمرحوم آیتالله مشکینی)
در این آیه با ذکرى که از رویش میوهها در اثر نزول باران به میان آمد، به این نکته توجه میدهد که زمینها بر دو گونهاند: زمین پاک و آماده که با نزول باران، به امر خداوند، گیاهان گوناگون در آن مىرویند، و زمین پلید که حتى اگر باران هم بر آن ببارد، جز اندکى علف هرز چیزى در آن نمىروید.
باران رحمت خدا بر همه جا مىبارد، ولى زمینهاى آماده از آن بهره بردارى مىکنند و گلها و گیاهان و درختان میوه در آن مىرویند، و زمینهاى بىاستعداد از آن استفاده نمىکنند و رشد و نموى در آن صورت نمىگیرد.
از اینرو، مىتوان گفت که این سخن(آیه) مثلى براى مؤمنان و کافران است.[3] تشبیه مؤمن به زمین پاک و کافر به زمین «نکد»،[4] از این جهت است که مؤمنان آمادگى دریافت پیام الهى را دارند؛ به وسیله قرآن رشد مىکنند و شکوفا مىشوند، ولى کافران در اثر دورى از خدا و عناد با حق و ارتکاب گناه و معصیت، آن آمادگى را ندارند و نمىتوانند از هدایتهاى قرآن بهره گیرند و آنرا در خود جاى دهند و رشد کنند.
همانگونه که زمین طیّب نباتات پاکیزه از آن بیرون میآید مؤمن پاک در قیامت از زمین برزخ به صحرای قیامت منتقل میگردد با نور ایمان، یقین، اعمال شایسته و ملکات پسندیده، و کافر از زمین خارج میشود با تیرهگى و سیاهرویى که نه صفات خوبى از او نمایان میگردد، نه اعمال صحیحى؛ ثمره وجود او نیست مگر تیره بختى، ذلّت و پستى.
البته، گفتنی است که زمین دل کافران در اثر اعمال خودشان تبدیل به شوره زار شده است. آنها مىتوانند با پرهیز از عناد و لجاجت، تغییر کلى در وجود خود به وجود آورند و دل خود را آماده دریافت هدایتهاى الهى کنند، همانگونه که زمینهاى بىاستعداد را هم با تغییر اساسى و افزودن مواد لازم مىتوان زیر کشت برد.[5]
***نسیم معرفت***
بزرگ ترین نعمت خداوند
لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین
ترجمه:
ـخداوند بر مؤمنان منت نهاد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها، پیامبرى از خودشان برانگیخت; که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد; و البته پیش از آن، در گمراهى آشکارى بودند.
سوره آل عمران آیه 164.
در این آیه، سخن از بزرگ ترین نعمت الهى یعنى نعمت «بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)» به میان آمده است و در حقیقت، پاسخى است به سؤالاتى که در ذهن بعضى از تازه مسلمانان، بعد از جنگ احد خطور مى کرد، که: چرا ما این همه گرفتار مشکلات و مصائب شویم؟
قرآن به آنها مى گوید: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشید) هنگامى که در میان آنها پیامبرى بر انگیخت» (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً).
بنابراین، اگر در این راه، متحمل خسارت هائى شده اید، فراموش نکنید که خداوند، بزرگ ترین نعمت را در اختیار شما گذاشته، پیامبرى مبعوث کرده که شما را تربیت مى کند، و از گمراهى هاى آشکار بازمى دارد. هر اندازه براى حفظ این نعمت بزرگ، تلاش کنید و هر بهائى بپردازید باز هم ناچیز است.
جالب توجه این که: ذکر این نعمت با جمله: لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِیْنَ: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد» شروع شده است که شاید در بدو نظر تصور شود نا زیبا است.
ولى هنگامى که به ریشه اصلى لغت «منّت» باز مى گردیم مطلب کاملاً روشن مى شود.
توضیح این که: همان طور که «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: این کلمه در اصل از «مَنّ» به معنى سنگ هائى است که با آن وزن مى کنند، به همین دلیل هر نعمت سنگین و گران بهائى را «منّت» مى گویند، که اگر جنبه عملى داشته باشد یعنى کسى عملاً نعمت بزرگى به دیگرى بدهد کاملاً زیبا و ارزنده است.
و اما اگر کسى کار کوچک خود را با سخن، بزرگ کند و به رخ افراد بکشد، کارى است بسیار زشت.
بنابراین، منّتى که نکوهیده است به معنى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است، اما منّتى که زیبنده است همان بخشیدن نعمت هاى بزرگ است.
خداوند در آیه فوق مى فرماید: پروردگار بر مؤمنان منت گذارد یعنى نعمت بزرگى عملاً در اختیار آنها نهاد.
اما این که چرا تنها نام مؤمنان برده شده ـ در حالى که بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى هدایت عموم بشر است ـ به خاطر این است که از نظر نتیجه و تأثیر، تنها مؤمنان هستند که از این نعمت بزرگ استفاده مى کنند و آن را عملاً به خود اختصاص مى دهند.
پس از آن مى فرماید: یکى از مزایاى این پیامبر(صلى الله علیه وآله) این است که: «او از جنس خود آنها و از نوع بشر است» (مِنْ أَنْفُسِهِمْ).
نه از جنس فرشتگان و مانند آنها، تا احتیاجات و نیازمندى هاى بشر را دقیقاً درک کنند و دردها و مشکلات و مصائب و مسائل زندگى آنها را لمس نماید و با توجه به آن به تربیت آنها اقدام کند.
به علاوه مهمترین قسمت برنامه تربیتى انبیاء، تبلیغات عملى آنها است به این معنى که اعمال آنها بهترین سرمشق و وسیله تربیت است; زیرا با «زبان عمل»، بهتر از هر زبانى مى توان تبلیغ کرد و این در صورتى امکان پذیر است که تبلیغ کننده از جنس تبلیغ شونده باشد، با همان خصائص جسمى و با همان غرائز و ساختمان روحى.
اگر پیامبران مثلاً از جنس فرشتگان بودند، این سؤال براى مردم باقى مى ماند که اگر آنها گناه نمى کنند آیا به خاطر این نیست که شهوت و غضب و نیازها و غرائز گوناگون بشرى ندارند؟
به این ترتیب، برنامه تبلیغات عملى آنها تعطیل مى شد، لذا پیامبران از جنس بشر انتخاب شدند با همان نیازها و غرائز تا بتوانند سرمشقى براى همگان باشند.
سپس مى گوید: این پیامبر(صلى الله علیه وآله) سه برنامه مهم را درباره آنها اجرا مى کند: «آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد» (یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ).
بنابراین، وظیفه نخست، خواندن آیات پروردگار بر آنها و آشنا ساختن گوش ها و افکار با این آیات است.
و دیگر تعلیم، یعنى وارد ساختن این حقایق در درون جان آنها و به دنبال آن، تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقى و انسانى.
از آنجا که هدف اصلى و نهائى تربیت است، در آیه، قبل از تعلیم ذکر شده، در حالى که از نظر تربیت طبیعى، تعلیم بر تربیت مقدم است.
جمعیتى که از حقایق انسانى به کلى دورند، به آسانى تحت تربیت قرار نمى گیرند بلکه باید مدتى گوش هاى آنها را با سخنان الهى آشنا ساخت و وحشتى را که قبلاً از آن داشتند از آنها دور کرد، سپس وارد مرحله تعلیم اصولى شد و به دنبال آن محصول تربیتى آن را گرفت.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور از تزکیه، پاک ساختن آنها از پلیدى هاى شرک، عقائد باطل، خرافى و خوهاى زشت حیوانى بوده; زیرا مادام که نهاد آدمى از این آلودگى ها پاک نشود، ممکن نیست آماده تعلیم کتاب الهى و حکمت و دانش واقعى شود، همان طور که اگر لوحى را از نقوش زشت، پاک نکنى هرگز آماده پذیرش نقوش زیبا نخواهد شد و به همین جهت تزکیه در آیه فوق بر تعلیم کتاب و حکمت یعنى معارف بلند و عالى اسلامى، مقدم شده است.
اهمیت یک نعمت بزرگ آن گاه روشن مى شود که زمان برخوردارى از آن را با زمان هاى قبل مقایسه کنیم و فاصله آن دو را بیابیم، قرآن در جمله فوق مى گوید: «هر چند درست است که آنها پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» (وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلال مُبین).
یعنى نگاهى به دوران قبل از اسلام بکنید و ببینید در چه حال و روزى بودید و از کجا به کجا رسیدید.
جالب توجه این که: قرآن از وضع دوران جاهلیت به ضَلال مُبِیْن: «گمراهى آشکار» تعبیر کرده است; زیرا: ضلال و گمراهى انواع و اقسامى دارد، بعضى از وسائل گمراهى طورى است که انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آنها را بفهمد و گاهى چنان است که هر کس مختصر عقل و شعورى داشته باشد، فورى پى به آن مى برد.
مردم دنیا به ویژه مردم جزیرة العرب در زمان بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در ضلالت و گمراهى روشنى بودند، سیه روزى و بدبختى، جهل و نادانى، و آلودگى هاى گوناگون معنوى در آن عصر، تمام نقاط جهان را فرا گرفته بود، و این وضع نا بسامان بر کسى پوشیده نبود.
تفسیر نمونه جلد سوم ذیل آیه 164 از سوره آل عمران
http://makarem.ir/compilation/Reader.aspx?pid=61892&lid=0&mid=25112&catid=0
نعمت الله کرمانی(شاه نعمت الله ولی)
***نسیم معرفت***
پیشگویی های (شاه نعمت الله ولی) در قصیده اش و حاشیه هایی بر آن
*****کلیک کنید(گَنجوُر) به فتح واو(گَنجوَر)هم درست است.
.....................................................
....................................................
در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار می بینم
من چند تا سوال داشتم
شرمنده که وقت شما رو میگیرم
چرا شیعه از مهر برای نماز خوندن استفاده میکنه ولی سنی نه کلا فلسفه مهر گذاشتن شیعه چیه؟
چرا وضو گرفتن سنی با شیعه فرق میکنه؟
چرا نماز خوندن سنی با شیعه فرق داره مثلا شیعه نماز ظهر و عصر و با هم میخونه ولی سنی جدا میخونه؟
شیعه و سنی هر دو مسلمان هستن چرا این قدر تفاوت در عبادت این دو فرقه وجود داره؟
ببخشید این سوالم شاید درست نباشه ولی مجبورم سوال کنم
به نظر شما نماز شیعه صحیح تر هست یا سنی؟
____________________
حاج اقا اگه دوست داشتی این سوال ها رو جواب بده ولی خودم خیلی مشتاقم جوابش رو بدید
البته شاید این سوال برای شما پیش بیاد که من خودم سنی هستم یا شیعه
من شیعه اثناعشری هستم البته اگه بتونم شیعه واقعی حضرت علی ع باشم
خیلی ممنون
میگن کسی که در راه خدا و دین با کفار بجنگه و کشته بشه شهید محسوب میشه
حالا شهدای 8 سال دفاع مقدس که با عراق میجنگیدن این عراقی ها که کافر نبودن خدا رو هم قبول داشتن
هم ایران در راه دین با عراق در جنگ نبوده
پس چرا ما میگیم رزمنده هامون شهید شدن؟
شرمنده من اینا رو نمیدونم دارم سوال میکنم تا اطلاعاتم بره بالا
همین سوالی که من از شما کردم یکی از برادران اهل سنت از من کرد ولی من جوابی براش نداشتم فقط گفتم چون در راه وطن و ناموس جنگیدن شهید محسوب میشن
الان هم اطلاعات کامل در این مورد میخوام تا اگه دوباره ازم سوال شد تو جوابش نمونم
شرمنده که وقتتون رو گرفتم
ممنون
تأثیر گناهان در زندگی انسان، از امور مسلمی است که آیات قرآن و روایات دلالت بر آن دارد، البته توجه به این مسئله ضروری است که محدوده و تأثیر آن، برای تمام افراد یکسان نیست.
بیشترین آثار وضعی زیانبار گناهان، دامنگیر افرادی می شود که با اختیار و آگاهی مرتکب آن شوند، اما کسانی که بدون اطلاع از گناه بودن عملی مرتکب آن شده اند و یا کسانی که هیچ نقشی در بروز گناه نداشته بلکه قربانی گناهانی شده اند که اسباب آن را دیگران ایجاد کرده اند، به مقتضای عدالت و حکمت خداوند، نمی توان به صورت مطلق آنان را از رسیدن به سعادت محروم دانست، بلکه با اندک تلاشی می توان آثار منفی آن گناهان را زدود.
در متون دینی و سخنان پیشوایان (ع) راه های جبران بسیاری برای گناهان ذکر شده است، چه رسد به اموری که واقعا گناه نبوده اند.
آثار وضعی گناهان در زندگی افراد از اموری است که در آیات قرآن و روایات از آن سخن گفته شده است. امام صادق (ع) می فرماید: کسی که تصرف در مال یتیم به ستم کند، خداوند فردی را مسلط بر او یا نسلش می سازد که همان ستم را در حق آنان روا دارد، و سپس این آیه را تلاوت کردند :وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً(سوره نساء آیه 9)کلیک کنید.
آنان که فرزندانى ناتوان از خود باقى مىگذارند و نگران آینده آنها هستند، باید از خدا به ترسند و (در حق یتیمان مردم) درست سخن گویند. [1] [2]
امام رضا (ع) فرمود: خداوند به یکی از پیامبرانش وحی کرد، رضایتم را در اطاعتم قرار دادم، و اگر از کسی راضی شدم نعمتم را بر او افزون کنم و پایانی برای نعمت من متصور نیست، و از طرفی اگر کسی مورد خشم من قرار گیرد او را لعنت می کنم، و آثار لعنت من تا هفت نسل او را شامل خواهد شد. [3]
در مورد انتقال آثار وضعی گناه به نسل های بعد باید دانست که از اعتقادات مذهب امامیه این است که خداوند عادل و حکیم است، و در آیات متعدد قرآن آمده است: "وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى"؛ [4] هیچ کس بار گناه دیگرى را بر دوش نمىگیرد. با توجه به این سخن، روایاتی که دلالت دارد که گناهان تأثیر خود را حتی برای افرادی که دخالتی هم در آن ندارند می گذارد، چه توجیهی داشته و آیا با عدالت و حکمت خداوند، منافات ندارد!؟
برای روشن شدن این مسئله آن را در چند بخش بررسی می کنیم:
1. روایاتی که دلالت می کند ستمکاری پدران در نسل آنها تأثیر می گذارد به صورت مطلق نیست، بلکه تنها صورتی را شامل می شود که فرزندان راضی به افعال آنان باشند؛ از این رو رسول خدا (ص) می فرماید: "هر کس کردار قومى را دوست بدارد با آنها در آن اعمال شریک است". [5] اما اگر فرزندان از اعمال زشت پدران بیزاری جویند و با اراده خود، شریک در ظلم آنان نشوند، و اگر اموال حرامی از گذشتگان وارد زندگی آنان شده است، با برگشت دادن آن اموال به صاحبانش، در صدد جبران برآیند، در این صورت چنین اولادى از مورد این اخبار بیرون خواهد بود؛ زیرا انتقام از آنها خلاف عدل است.
علامه مجلسی (ره) بعد از نقل روایت اشاره شده از امام رضا (ع) می گوید: اشکال شده است گناه فرزندان چیست که تا نسل هفتم پدر، لعنت پروردگار شامل آنان شود؟ جواب می تواند این باشد که این تنها در صورتی است که فرزندان، راضی به افعال پدران باشند، همان گونه که در روایات آمده است که امام مهدی (ع) فرزندان قاتلین امام حسین (ع) را به جهت رضایت آنان به جنایات گذشتگان، می کشد. [6] وی در ادامه می گوید ممکن است مراد از تأثیر در نسل های آینده، آثار دنیایی مثل فقر و گرفتاری ها و ابتلائات دنیایی باشد، چنان که بیشتر فرزندان ستمکاران در دنیا با خواری و ذلت زندگی می کنند. این یکی از مجازاتهایی است که خداوند برای ستمکاران در این دنیا مقرر کرده و علتش آن است که با توجه فطری بودن دوستی فرزندان، احتمال برگشت اثر وضعی ستم به آنان، عاملی بازدارنده از ستم شود و دیگرانی که قصد ستم را دارند نیز با دیدن چنین اثری در فرزندان ستمکاران پیشین، از تصمیم خویش بازگردند. آیه نهم سوره نساء نیز به همین ظرافت اشاره دارد.
بنا بر اعتقاد شیعه، ایرادی ندارد که خداوند به دلیل مصالح مهم تری عده ای را – هر چند بیگناه - به سختی بیفکند، در صورتی که زیان دیده، بداند خداوند این ضرر ظاهری را به نحوی جبران خواهد کرد، آنان نیز در نهایت راضی خواهند شد، اضافه بر همه این امور، گرفتاری و مشکلاتی که برای فرزندان ظالمان به وجود می آید، شاید به مصلحت خود آنان نیز باشد؛ زیرا آنان را از ادامه راه پدران ستمکارشان بازخواهد داشت. [7]
2. آثار وضعی گناه در فرزندانی که از لقمه حرام و یا از طریق نامشروع به دنیا می آیند نیز از جمله اسباب و مسببات بوده و علت تامه و غیر قابل تخلف به شمار نمی آید و بسیار دیده شده است که از پدرانی فاسد و مشرک، فرزندانی صالح به وجود آمده اند که نمونه آن را در صحابیانی می بینیم که پدرانشان در سپاه مشرکان بوده و خودشان در رکاب پیامبر(ص) شمشیر می زدند و در مقابل فرزندان برخی انبیا و اولیا نیز به کژراهه کشیده شده اند.
البته همان گونه که در امور تکوینی آثاری که ایجاد می شود از شدت و ضعف برخوردار است، در امور معنوی و تشریعی نیز چنین است؛ به این معنا که بعضی از اسباب به قدری خطرناک است که فرصت جبران را نیز از آدمی می گیرد، مثل خوردن سم مهلک که اثر وضعی آن هلاکت است. بر خلاف وارد شدن میکروب کوچکی در بدن، که خیلی زود قابل مداوا است، آثار به جا مانده از رفتار گناه آلود نیز چنین است که بسته به اندازه گناه و دانش و اختیار انسان در انجام آن متفاوت می باشد که گاهی آثار گناهی با یک استغفار از بین می رود، و بسا با رحمت خداوند تبدیل به خوبی می شود.
3. شخصی که گناهی را بدون آگاهی از گناه بودن آن انجام داده نیز وضعیتی مانند موارد قبلی دارد و به عبارتی گرچه او گناهی را مرتکب نشده که او را از سعادت بازداشته و غضب خدا را بر علیه او برانگیزد، اما محتمل است به دلیل اخطار و هشدار به مردم در مورد نتایج زیانبار یک گناه،برخی آثاری وضعی دامنگیر او شود که خود او و دیگران به این نکته پی ببرند که باید در افزایش دانش خود تلاش نموده تا ناخودآگاه نیز مرتکب رفتار ناپسندی نشوند.
البته چنانچه بیان شد، این آثار از شدت و قدرتی برخوردار نیست که موجب خسران ابدی او شود، بلکه در حد یک اخطار و هشدار باقی خواهد ماند.
برای مطالعه بیشتر در مورد شبهات مطرح شده، رجوع کنید به:
1. سؤال 10604 (سایت: 10444)، نمایه تأثیر لقمه حرام و محیط، در انسان .
2. سؤال 10762 (سایت: 10467)، نمایه بروز آثار گناهان در نسل های بعد .
3. سؤال 8487 (سایت: 8820)، نمایه فلسفه رنج و گرفتاری کودکان بی گناه .
مطالعه کتب و سایت های اسلامی که بحث عدالت خداوند به صورت مفصل در آنها شده است نیز مفید است. [8]
[1] النساء، 9.
[2] صدوق، محمد بن علی، ثواب الأعمال، ص 234، انتشارات شریف رضی، قم، 1364 ش.
[3] کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 275، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.
[4] الأنعام: 164، الاسراء: 15، فاطر: 18،الزمر:7.
[5] طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص 74، کتابخانه حیدریه، نجف، 1383 ق.( قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وسَلَّمَ : " مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ ، وَمَنْ أَحَبَّ قَوْمًا حُشِرَ مَعَهُمْ ) {قال علی علیه السلام:«الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ مَعَهُمْ فِیهِ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ» وسائلالشیعة ج : 16 ص : 141} ( مَن رَضِیَ بِفِعلِ قَومٍ فَهُوَ مِنهُم)
[6] رجوع نمایید به نمایه 10136 (سایت: 10274) ، کشتار های هنگام ظهور.
[7] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 70، ص 341، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.
[8] ر.ک: طیب، سید عبد الحسین، کلم الطیب در تقریر عقاید اسلام، ص 120، کتابخانه اسلام، 1362 ش. عدل الهی مرحوم مطهری مسئله شرور و عدالت خداوند، ص 33،نرم افزار جامع تفاسیر نور، تفسیر آیه 9 سوره نساء.
مهندس شهید جانعلی جعفری
***نسیم معرفت***
تاریخ و محل تولد: 1340 – لاهیجان
تاریخ و محل شهادت: 6/12/65 – شلمچه
علی خیلی کم حرف میزد ، زیاد عبادت می کرد و بیشتر ایام الله را در روزه بسر می برد.
زندگینامه
«بسم رب الشهداء والصدیقین»
کربلایی بسیجی، شهید جانعلی جعفری در سال 1340 در روستای چمندان، شهرستان لاهیجان در خانواده ای مسلمان و متدین و کشاورز چشم به جهان گشود .
علی کودکی باهوش، با استعداد اعجاب انگیز بود، به همین خاطر تحصیلات مقدماتی را در زمانی کمتر از حد تصور به پایان رسانید. تحصیلات ابتدایی را در روستا و تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان لاهیجان با موفقیت چشمگیری سپری کرد و توانست طی 10 سال تحصیل و با کسب رتبه اول در بین دانش آموزان لاهیجان و حومه موفق به اخذ دیپلم گردید و در پی آن نیز بلافاصله در آزمون ورودی دانشگاه سرا سری شرکت و موفق به تحصیل در دانشگاه گیلان در رشته دامپروری شد.
همزمان نیز از همان سال ورود به دانشگاه یعنی 1357 فعالیت در جهاد سازندگی را آغاز کرد و علاوه بر آن به مبارزه با گروهکهای الحادی در استان گیلان و بخصوص دانشگاه گیلان پرداخت. او معتقد بود باید در آینده سازان کشور اسلامیمان، اسلام و ولایت را نهادینه کرد. با همین اندیشه بود که در بین جوانان و نوجوانان لاهیجان نفوذ کرد و جوانان را شیفته خود نمود و عناصر متعهد و حزباللهی فراوانی تحویل جامعه داد.
علی نسبت به اصل ولایت مطلقه فقیه تعهد و اعتقاد خاصی داشت تا جایی که معتقد بود بدون رضایت ولی فقیه حتی نباید نفس کشید. او همچنین به شهید مظلوم دکتر بهشتی علاقة وافر و ارادت بیاندازه داشت و همیشه توصیه میکرد که قدر دکتر بهشتی را باید دانست و از او نهایت استفاده را برد.
در سال 59 با تعطیلی دانشگاهها بدلیل انقلاب فرهنگی ، برای خدمت به میهن اسلامی در واحد فرهنگی جهاد سازندگی لاهیجان مشغول به فعالیت شد . ایشان در هر سنگری برای صیانت و پاسداری از نظام مقدس جمهوری اسلامی احسا س وظیفه می کرد ، حضور و فعالیت چشمگیری داشت .
علی با آغاز جنگ تحمیلی بارها عازم جبهه شد و در هر مأموریت تعداد زیادی از جوانان لاهیجانی که خود را مرید او میدانستند هم صف او میشدند. علی سال1361به حکم تکلیف تشکیل خانواده داد و یک فرزند از این پیمان مقدس به یادگار ماند و در همان مراسم ازدواج به همسرش مژده میدهد که او با یک شهید ازدواج میکند و از همسرش میخواهد که این راز را تا زمان شهادت او در سینه نگه دارد.
او حتی به همسرش گفته بود که عمرش از 30 سال نخواهد گذشت. شهید بزرگوار جعفری پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی حکومت بعث عراق به همراه بسیجیان مخلص بسوی جبهه های نور علیه ظلمت شتافت زیرا سرباز اسلام و انقلاب و مطیع امر ولایت بود، پس از مراجعت از جبهه وارد سپاه لاهیجان شد و مدتی هم مسئولیت سپاه سیاهکل را برعهده گرفت. او در سال1362 پس از بازگشت از جبهه بعنوان مسؤول پرسنلی سپاه پاسداران لاهیجان و مدتی بعد بعنوان فرمانده سپاه سیاهکل مشغول خدمت شد.
در اوایل سال 1363 جهت القاء اندوخته های علمی و فکری و معنوی خود به نیروهای سپاهی و بسیجی، تدریس کلاسهای عقیدتی و سیاسی واحد آموزش سپاه منطقه 3 گیلان و مازندران در چالوس را بر عهده گرفت و از آنجا که علاقة زیادی به تحصیل علوم دینی داشت، در اواخر سال 1363 به قم عزیمت کرد و در حوزه علمیة قم مشغول تحصیل علوم دینی شد. آنچه از خصوصیت بارز شهید میتوان ذکر کرد؛ متانت، تقید به نماز شب، اخلاص و التزام فکری، اعتقادی و عملی به اصل ولایت مطلقه فقیه بود. علی خیلی کم حرف میزد، زیاد عبادت میکرد و بیشتر ایامالله را در روزه بسر میبرد.
از غیبت و بدگویی اجتناب میورزید و پیوسته در راز و نیاز بود. او استقلال فکری خاص داشت و بهترین مشاور و راهنما برای جوانان و دوستان همشهری خود بود. درایت علی چنان بود که حتی قبل از انقلاب، بیشتر کتابهای استاد مطهری را مطالعه کرده بود و در مبارزه با رژیم ستمشاهی، جوانان همشهری خود را راهنمایی و و هدایت میکرد. تا جایی که اولین راهپیماییهای لاهیجان با رهبری او شکل گرفت و چند نوبت نیز اسیر دستان جلادان شاه شد و طعم شیرین شکنجه و اذیت و آزار طاغوت را فقط بخاطر تحقق آرمانهای انقلاب چشید.
شهید جعفری بارها نیز به جبهه ها عزیمت نمود تا گفتار و عمل را در عرصه های نبرد به نمایش بگذارد. سرانجام پس از رزم بی امان با بعثیون کافر درسال 65 در منطقه عملیاتی شلمچه ملبس به لباس مقدس روحانیت در عملیات کربلای پنج بر خاک مقدس شلمچه سجده کرد و به زیارت خدا شتافت.
« روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد »
http://bmki.ir/?fkeyid=&siteid=500&pageid=31162&newsview=2394
طلبه شهید جانعلی جعفری - افق حوزه
شهید دانشجو جانعلی جعفری...
«شهید جانعلی جعفری» - گیلان - ایسنا
جانعلی جعفری - پایگاه شهدای دانشجو
زندگینامه مهندس شهید جانعلی جعفری - کنگره شهید بسیج مهندسین
***********************************************************************
شرح حال سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی وشهدای دیگر
.: Weblog Themes By Pichak :.