سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حجت الأسلام والمسلمین سید حسن میرسید دامغانی

متولد 1338 ه.ش

***نسیم معرفت***

به نام خدا

خاطرات وگفتارهای ماندگار(ازآزاده سرفرازحجت الاسلام سیدحسن میرسیددامغانی)

پرونده ای به مناسبت 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن عزیز در گفتگوی (هفته نامه حریم امام) با آزاده بزرگوار جناب حجت الأسلام سیدحسن میرسید دامغانی.

حجت الأسلام سیدحسن میرسید از مسؤولین مدرسه دارالشفاء حوزه علمیه قم واز جمله آزادگانی است که بیش از هشت سال دوران تلخ اسارت را با سرافرازی تحمل نموده است.

دراین گفتگو به تحلیل نقش ویاد حضرت امام در اسارت پرداخته وخاطرات ناگفته ای را نقل نمودند.

*جناب آقای میرسید لطفا چگونگی اسیرشدن خودرا برای خوانندگان حریم امام بیان فرمایید. 

بنده نیمه دوم سال 56 وارد حوزه علمیه قم شدم. جزء اولین گروهی بودم که بعد از انقلاب وارد مدرسه فیضیه شدیم. به تاریخ 17 / 2 / 1361 در مرحه دوم عملیات بیت المقدس در منطقه شلمچه در حالی که محاصره شده وزخمی هم بودیم به اسارت نیروهای بعثی عراقی در آمدیم. اسارت من هشت سال وسه ماه واندی( بیش از صد ماه) طول کشید. نهایتا در سال 1369 همزمان با دیگر عزیزان به وطن اسلامیمان برگشتیم.

*کلام ویاد و نَفَس حضرت امام چقدر بر روح وروان و روحیه آزادگان ما ومقاومتشان تأثیرگذار بود؟

اساسا نیروی محرّکه رزمندگان اسلام برای شرکت در جبهه فرمان پذیریشان از امر حضرت امام بود. اسرای ما نیز با همین عقیده و آرمان دوران اسارت را گذراندند. نمونه هایی از تأثیرپذیری اسرا از امام را نقل می کنم که بیانگر روحیات وشرایط آنها است. از همان ساعات اول اسارت با این قضیه مواجه شدیم که عراقی ها نسبت به امام (رضوان الله تعالی علیه) حساسیت ویژه ای دارند وهمان کینه وناراحتی که از ایشان به دل دارند را می خواهند برسر بروبچه های رزمنده واسرایی که در چنگالشان اسیر می شدند خالی کنند. من وسط یک پسر16 ساله ویک پیرمرد 53 ساله به نام حاج یحیی قرار داشتم. دست هایمان را بسته بودند ومارا تفتیش بدنی می کردند که اگر چیزی در جیب هایمان باقی مانده باشد بگیرند. این پسر 16 ساله عکسی از امام در جیبش داشت. سربازعراقی وقتی عکس امام را از جیبش در آورد شروع به اهانت به امام کرد. آن پسر هم به گریه افتاد وسخت ناراحت شد. تصور کنید چه فضایی حاکم است وقتی ما را اسیر کرده ودست هایمان را بسته بودند وحس پیروزی برما داشتند. ترسیم این فضا کارسختی است. به هر حال دیدم این پسر خیلی بی تابی می کند. وقتی عراقی ها رفتند به او دلداری دادم وگفتم : ناراحت نباش از اینکه دارند به امام اهانت می کنند. این نشانگر ضعف این ها وقدرت امام وعزت ماست. منتها اینها دستشان به جایی بند نیست لذا عصبانیت وناراحتی وخشمشان را روی عکس امام می ریزند. این نشانگر قُوّت ماست.

می خواهم بگویم چقدر اینها نسبت به امام حساسیت داشتند. بعد هم که در اردوگاه مستقر شدیم با دیدن شرایط وجریانات آنجا فهمیدیم که اینها خط قرمزی دارند. می خواهند درصد حساسیت اُسراء نسبت به امام را ارزیابی کنند. می دانستند اگر کسی به راحتی از این خط قرمز عبور کند می تواند در آینده ابزار ونیروی خوبی برایشان باشد. مثلا جاسوسی کند یا اطلاعاتی در اختیارشان بگذارد. چنین تصوری داشتند. برای همین، عدم تقید وپایبندی به نظام واسلام واحکام دینی برایشان مهم بود.دراین راستا یکی از شگردها و راهکارهایشان این بود که می گفتند به امام اهانت کنید.!! اسرای ما به زودی این مطلب را فهمیده بودند که خاکریز مستحکم همین جاست. اگر اینها از این خاکریزعبور کنند مراحل بعدی برایشان کاری ندارد. لذا در این قسمت مقاومت می شد. بارها شاهد شکنجه ها ، ضرب وشتم ها ، اهانت ها ، فحش ها ، محرومیت ها،حبس ها،سلول های انفرادی وشکنجه های سخت بودیم . عراقی ها فقط می خواستند این مقاومت را بشکنند وبه امام اهانت کنیم. ابتدائا چیزی نمی خواستند. می گفتند به امام اهانت کن، ما خواسته هایت را انجام می دهیم. حتی وعده می دادند تورا به ایران می فرستیم که عبور ازاین خط قرمز ، آغازیک درخواست بی نهایت از طرف آنها ست. لذا (اُسراء) پایش می ایستادند. نمونه های زیادی در آن چند سال دیدم که باید در تاریخ ثبت وماندگار شود. این نمونه ها تا حدودی بِکر(تازه) است و آن را جای دیگرنگفته وبه عنوان یک سرمایه پیش خود نگه داشته ام. حالا به احترام حضرت امام(رضوان الله تعالی علیه) واز سَرِ عشقی که به ایشان دارم این ها را به شما می گویم وگرنه این اطلاعات را به آسانی به کسی نمی دهم.

*این عشق وارادت اُسراء به امام ناشی از چه بود؟

معرفت وشناخت وعشق بچه های رزمنده نسبت به حضرت امام ریشه در گذشته داشت. رزمنده های سال 60 و61 بروبچه های اصیلی بودند که در انقلاب بزرگ شده بودند. اینها امام را دیده وانقلاب را لمس کرده بودند. قبل از انقلاب را هم دیده بودند. اهمیت ، عظمت و شجاعت امام را می دانستند واز ایشان درس آموخته بودند. اصلا سرمایه وهمه عزتی که داشتند از امام بود وایشان را به خوبی می شناختند. برای همین هم هرچه به اول جنگ نزدیک تر می شوید روحیه مقاومت وایستادگی و آزاداندیشی وآزادمنشی را در بچه های اسارت بیش تر می بینید. اسرای اولیه شکنجه ها وسختی ها را تحمل کردند وزیرباردرخواست های دشمن مبنی برتوهین به امام نرفتند واین راه را پایه گذاری کردند. این شد که اسرای بعدی توانستند راحت به اسارت ادامه دهند. برای همین هرچه به اول جنگ نزدیک می شویم مقاومت وایستادگی بیش تری می بینیم. چون آنها بچه های ( اول) نسل انقلاب بودند.

حال چند نمونه از واکنش اسرا را بیان می کنم که خودبخود گویای احساسشان نسبت به حضرت امام است. اولین خاطره را یکی از دوستان آزاده ام برایم گفته است: نیروهای عراقی تعداد زیادی از اسرا را در سالنی در وزارت دفاع عراق جمع کرده بودند. یک افسر خشن عراقی در حالی که شلاق دستش بود یک خانم وکودک شیرخوارش را به سالن آورد. تعداد زیادی از سربازان بعثی هم همراهش آمدند.افسر به این خانم گفت: من دوتا خواسته از تو دارم. اگر این دو را اجابت کنی شما را آزاد می کنم وبه ایران برمی گردانم. خواسته اول اینکه در میان این اسرا بگرد وشوهرت را پیدا کن. گویا همسر آن خانم یک فرمانده بود وعراقی ها دنبالش بودند. عراقی ها مشخصا دنبال سه دسته می گشتند: فرمانده ها ، پاسداران وروحانیون یا به قول خودشان آخوندها. اینها را از اسرا جدا می کردند وبه جایی نامعلوم می بردند. بارها چنین چیزی اتفاق افتاده بود. به هر حال آن خانم گفت: شوهر من شهید شده ودرمیان اینها نیست. افسرعراقی گفت: خیلی خب. خواسته دوم این که به امام خمینی اهانت کنید تا شما را آزاد کنیم وبه ایران بروید. این خانم در حالی که باوقار وسنگین ومتین ایستاده بود به فرمانده بعثی عراقی گفت: ببین! امام خمینی فرزند پیغمبر ص وفاطمه زهراء س است. ما ایرانی ها به سید بی احترامی نمی کنیم. فرمانده عراقی به قول امروزی ها هنگ کرد وخشکش زد. گفت: چه داری می گویی؟ گفت : همین که می گویم. فکر کنید عکس العمل این فرمانده چه بود؟درحالی که از خشم وعصبانیت تند تند سیگار می کشید آمد کنار این زن ایستاد ومقابل چشم اسرا سیگارروشنش را روی گونه بچه معصوم این مادر گذاشت. جیغ مادر وبچه  با هم بالا رفت. مادر مثل باران اشک می ریخت ومی گفت: ما به سید بی احترامی نمی کنیم. امام خمینی فرزند فاطمه س است. این است که بچه ها وقتی این صحنه را دیدند گفتند اگر قطعه قطعه شویم به سید بی احترامی نمی کنیم. ببینید اسرا روح مقاومت را از کجا گرفتند؟آزادگان به دنبال چه آرمانی رفتند وبا چه پیامی برگشتند؟ الآن چقدر این پیام را درجامعه اسلامی، مخصوصا دوران پس از امام ، محقق می بیینند؟

من مطلبی را عرض می کنم شما خودتان نتیجه بگیرید. ما در دوران اسارت چندتا آرزو داشتیم. یک آرزویمان در باره ایرانی بود که پس از بازگشت خواهیم دید. من شب همان عملیاتی که اسیر شدیم پشت خاکریز با عمامه برای بچه ها سخنرانی کرده بودم. من را بالباس بسیجی وعمامه دیده بودند. لذا اسرایی که در همان عملیات اسیر شدند کاملا مرا به عنوان یک روحانی وطلبه می شناختند. در طول مدت اسارت دائم برای بچه ها ترسیم می کردم که بعد از پایان جنگ وقتی خدا برگشتمان را مقدر کند به یک ایران آباد و آزاد اسلامی برمی گردیم که در آن اثری از ربا ، عشوه ، رشوه،زیر میز وروی میز، ناهنجاری وناعدالتی نخواهد بود. به ایرانی برمی گردیم که درخت وریشه وبنیانش با دست خمینی گذاشته شده. ما با این ذهنیت در اسارت زندگی می کردیم. این آرمانمان بود وهمیشه براین باور بودیم که وقتی برمی گردیم اثری از دروغ ،فحشاء، ناعدالتی وظلم نمی بینیم. این ها را به مناسبت های مختلف در سخنرانی هایم برای بچه ها بیان می کردم و آنها را با این شرایط نگه می داشتیم. از طرف دیگر می گفتیم خدایا (حاضریم)هربلایی در اسارت سرما بیاید وهر اتفاقی بیفتد  اما امام را داشته باشیم ودشمن شاد نشویم. این از شعارها وآرزوها وآرمان های ما در اسارت بود. تحمل این را نداشتیم که در اسارت یک روز دشمن بگوید شما دیگر امام ندارید،  پس به چه امید دارید؟ این احساس در میان ما بود که دشمن شاد نشویم . به خصوص اینکه امام را داشته باشیم. به همین دلیل مرگ امام برای ما کمرشکن شد. آخر فضای آزاد انسانی با آن فضای دربسته فرق دارد که به خاطر این مسئله به آدم نیش می زنند.آن خنجر ونیش زبان ها به مراتب از ضربات کابل شکننده تر بود.پس این را دوست نداشتیم ونمی توانستیم تحمل کنیم. هروقت به این فکر می افتادیم برخود می لرزیدیم ومی گفتیم خدایا اگر یک روز این اتفاق بیفتد چه کنیم؟ اما (اینکه گفتید) وقتی برگشتیم شرایط را چطور دیدیم؟  من  نمی توانم به نمایندگی از همه آزادگان حرف بزنم ونظر شخصی خودم را عرض می کنم. بنده الآن دقیقا همان نگاهی را به ایران دارم که در اسارت داشتم. یعنی به آینده و افق روشن امید دارم. سعی کردم این را در اسارت در خودم نهادینه کنم وبعد از اسارت هم نگه دارم. البته انسان در گوشه وکنار ناهنجاری ،بی عدالتی، ظلم وانواع واقسام ناسازگاری ها را می بیند. خودم هم عملا با برخوردهای نامناسبی مواجه شدم. حتی به من گفتند : { رفتی که رفتی ، اَجرُکُم عَلَی الله ...} جمله ای که بعدش گفتند هم خیلی شکننده بود. اما نگاه من به کلیّت واصل نظام وراه امام تغییری نکرده. کاملا به آینده خوش بین هستم وبه مسئولین مملکت اعتماد دارم. همان عشق وارادتی که آن روز به حضرت امام داشتم را امروز به رهبری ( مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای) ونظام و اساس انقلاب دارم. معتقدم خدا به کسی که به این انقلاب خیانت کند مهلت نخواهد داد وهرکس در مقابل حضرت امام وآرمان او بایستد از بین خواهد رفت ومحکوم به فناست. چون در مقابل حق ایستاده است. این اعتقاد را در اسارت داشتم ، الآن هم دارم وبا همین نگاه جلو می روم.

*یعنی وقتی برگشتید ایران ، آرزوهایتان را محقق شده یافتید یا خیر؟ آیا دیدید جامعه ای امام محور داریم که برمبنای آرمان های امام حرکت می کند و دزدی واختلاس وچه وچه ندارد؟

ببینید آرزوها دو قسمت است. یک قسمت آرزوهای فردی وشخصی است که بگوییم ما ده سال اسارت کشیده ایم ومردم باید به ما احترام بگذارند وخانه ومال وپول وماشین آنچنانی داشته باشیم. اما من اصلا این معامله را با مردم نکرده ام که حالا از نظام ودولت ومردم توقعی داشته باشم. چنین چیزی اصلا در آرمان من نبود. شخصا این طور نبودم. دوستانی هم که هم اردوگاهی بنده بودند اگر امروز حرف مرا بشنوند می دانند که بر همان حالت باقی ام وپایش می ایستم . این نظر شخصی من است. همان جا هم با خدای خودم عهد کردم که خدایا روحیه مرا طوری قرار بده که تا آخر عمر از احدی طلب وانتظاری نداشته باشم. چه مسئول باشد ، چه نباشد. اما در باره رسیدن به آرمان های حضرت امام باید بگویم البته راه زیادی داریم. من این را درک می کنم. هرچه پایه انقلاب ما محکم تر می شود وجلوتر می رویم دشمنان ما از یک راه جدیدتر وارد می شوند. امروز در جهان پیچیده وشرایط فعلی ، دشمن قوی تر شده واز رسانه های دیگری استفاده می کند. ما در بخش هایی پیروزی های بسیار خوبی داشته ایم وبه آرمان هایی رسیده ایم. مثلا معنی امنیتی که امروز داریم را در اسارت نمی فهمیدیم. امروز می فهمیم امنیت یعنی چه. آقا امیرالمؤمنین در نهج البلاغه می فرماید: نِعمَتانِ مَجهُولَتَانِ : اَلصِّحةُ وَالأَمَانِ.یعنی دونعمت است  که نمی توانید بفهمید چیست ومجهول است. یکی صحت شما ودیگری امنیت شما. وقتی در آسایشگاه بودیم گاهی ساعت ده یا دوازده شب درها باز می شد و 20 یا 30 نفر با شلاق وچوب وچماق وارد می شدند، همه را می نشاندند ، ده ، بیست نفر را جدا می کردند وبه یکی از مقرهایشان می بردند. بعد برای سورپرایز وتفریح کسانی که مهمان یا خوشگذران بوده یا چیزی خورده بودند ومی خواستند خوش بگذرانند به جان ما می افتادند. حالا وقتی این امنیت کشور را با اطرافمان مقایسه می کنیم می بینیم امروز بهترین امنیت را کشور ما دارد. نگاه ما باید واقع بینانه باشد. پس به خیلی از آرمان ها دست یافته ودر خیلی قضایا پیشرفت داشته ایم. این سوال شما خیلی مهم است. اگر کسانی نتوانستند خود را به قافله نظام وانقلاب برسانند آنها خود بازمانده ونتوانسته اند به این ریسمان چنگ بزنند وهمراه این انقلاب بیایند وضرر کرده اند. حالا در هر رده ای که باشند. حکایت ما حکایت آن مورچه ای نیست که وقتی داشت غرق می شد فریاد می زد که همه عالم را آب برد. نه خیر. عالم وانقلاب ونظام وحرکت سرجایش است. این تویی که جامانده ای.

*مهم ترین چالش ها وموانع پیاده شدن آرمان حضرت امام یا آرزوی آزادگان وتحقق پیامشان چیست؟

چالش ها نوع ِبرداشت هاست. امروز نوع برداشت ها از کلام امام ،سیره وعمل امام متفاوت شده. هرکسی از ظن خود شد یار من. ماجرای ما درنسل جدید ، نوع برداشتی است که از روش، سیره واخلاق امام بخصوص اخلاق عملی ایشان می شود ونوع اجتهادی است که از آن وجود دارد. این بستگی به بینش وتقوای افراد دارد که حاصلش سعادت آنهاست. بستگی دارد که برداشتشان از مسائل چطور باشد. بعضی از افراد ، امام را با خودشان وزمان تطبیق می دهند، به جای این که خودشان را با امام تطبیق بدهند. یعنیبِعَکسِ ذَاکَ استَعمَلُوهُ فَانتَبِه. به نظرم این از ظلم هایی است که در حق امام می شود. اگرهمه جا نصّ کلام امام را نصب العین جامعه قرار دهیم مشکلی نخواهیم داشت. مردم ما هوشیارترین، آگاه ترین ،شجاع ترین وهوشمندترین افراد ( وملت ها) هستند وهمه چیز را خوب می فهمند. هنر امام این بود که بازبانی صحبت می کرد که همه حرفش را می فهمیدند. مثلامی گویند: رابطه ما با آمریکا رابطه گرگ ومیش است. این جمله را هم چوپان می فهمد و هم دیپلمات. امام ساده صحبت می کرد نه سخت. به دوستانی که می خواهند حرف امام را تفسیر کنند عرض می کنم که حرف امام این قدر روشن است که نیاز به تفسیر ندارد. هنر امام همین ساده صحبت کردنش است. (حرف ها وصحبت هایی که بامردم داشت ) هم قلمش ساده بود و هم گفتارش. امام در بحث انقلاب ، عرفانی وفلسفی صحبت نکرد که عوام جامعه ما نفهمند.مثلا می گویند: ( ما یک موی کوخ نشین ها را به کاخ نشین ها نمی دهیم ). ( اگر هرکس یک سطل آب بریزد اسرائیل را سیل می برد) ، یا ( اگر اسرائیل دست به دریا بزند دریا نجس می شود) این ها همه گفته های امام است. امام این ها را خیلی ساده بیان کردند ونیازی به تفسیر ندارد. پس آنها که دچار مشکل می شوند امام را با خود انطباق می دهند نه خود را با امام. علت جاماندنشان همین است. در زمان ائمه (علیهم السلام) هم همین بود. آن زمان هم از امیرالمؤمنین ع ایراد می گرفتند و می گفتند شما باید این طوری عمل کنید لذا دچار مشکل می شدند.

*از خاطرات آن دوران بیش تر برایمان بفرمایید.

بهتر است خاطراتی از مقاومت اُسراء بگویم. یکی از این خاطرات در باره خودم است. عرض کردم که آنها در رابطه با امام می خواستند مقاومت را از ما بگیرند که به خواسته های بعدی برسند. ما در اردوگاه اَلأَنبار بودیم. در همین اَلأَنبار که دومین استان مرکزی عراق والآن در اشغال داعشی هاست. آنجا سرگردی بود به نام سرگرد محمودی. او انسانی بسیار هتاک ، فحّاش،بی ادب،خَشِن، بداخلاق وگستاخ بود وبه قول ما فحش های بدِ چارواداری می داد. فارسی هم خوب صحبت می کرد وکاملا مسلط بود. گویا مدتی در ایران زندگی کرده بود. یکی از برنامه هایش این بود که شب ها ساعت 10 شب به آسایشگاه می آمد ومی گفت به امام توهین کنید. شعاری می داد وبه بچه ها( اُسراء) می گفت آن را تکرار کنند . اما آنها سکوت می کردند. در یکی ازاین شب ها هرچه اصرار کرد که شعار دهید کسی توجه نکرد وهمه سکوت کردند. برای اینکه بتواند خوب مسلط شود وبقیه اردوگاه را هم تحت تأثیر قرار دهد، بترساند وزهر چشم بگیرد تصمیم گرفت همه مارا به حیاط کوچک بیرون آسایشگاه ببرد. به سربازها گفت سریع اینها را بزنید وببریئد. ما را مثل گوسفند زدند وبیرون بردند، در حالی که یکی پا نداشت، یکی دست نداشت، یکی چشم نداشت و.... مثل صحرای قیامت شده بود که هرکس به فکر خودش است. یاد این آیات شریفه افتادم که می فرماید: (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ* وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ سوره عبس آیات 34 و35) و ( یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ سوره حج آیه 2). دیدیم واقعا هیچ کس به فکر دیگران نیست. شرایط ما طوری بود که همیشه به افرادی که دست وپا نداشتند وبا عصا راه می رفتند کمک وکفششان را آماده می کردیم ودستشان را می گرفتیم. اما در آن شرایطِ بزن بزن دیگر هیچ کس به فکر این مسائل نبود. هرکس به فکر نجات جان خود بود. لذا این آیات به ذهنم آمد. هر طور بود ما را به حیاط آوردند ونشاندند. سرگرد گفت: این شعاری که می گویم را تکرار کنید: توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد. همه بچه ها با صدای بلند وبا قدرت گفتند. سرگرد خیلی خوشحال شد که همه هماهنگ هستند. بعد تکه دوم شعار را گفت که اهانت به امام بود. این جا که رسید دید همه ساکت شدند. تیرش به سنگ خورد. گفت: چرا جواب نمی دهید؟ خفقان گرفته اید؟ همه به همدیگر نگاه می کردند. هیچ کس جواب نداد. گفت: یک نفر بلند شود بیاید این جا. می خواست مقاومت را بشکند. من سنّی نداشتم وحدودا 19 سالم بود ، ولی در همان لحظه احساس کردم اگر کس دیگری بلند شود ممکن است این مقاومت شکسته شود. پس بهتراست خودم بلند شوم وبرای همیشه خط را به بچه ها بدهم که باید چه کار کنند. بلند شدم. گفت: شما حاضری؟ گفتم : بله. حاضرم. چه می خواهی بگویی؟ گفت : بگو توپ تانک مسلسل دیگر اثرندارد. گفتم : توپ تانک مسلسل دیگر اثرندارد. تکه بعدی را گفت وخواست آن را هم تکرا کنم. من عکسش را کاملا برهمان وزن گفتم. چشمتان روزبد نبیند. در میان آن جمعیت افتاد به جان من وشروع به زدنم کرد. دیدم دارد من را می زند وحسابی می خواهد مقاومتم را بشکند . رفتم بهترش کنم بدتر شد. یک نعره از ته دل کشیدم گفتم : یا مهدی ع . این یا مهدی را بلند وخیلی با سوز وحرارت گفتم که صدای من در همه اردوگاه پیچید. بدتر عصبانی شد. به جای اینکه از من بترسد بیش تر مرا زد. به هر حال آن شب حسابی من را کتک زد وشکنجه کرد اما هیچ نگفتم. او هم دست از سر بقیه برداشت. چون دید مقاومت شکسته نمی شود بعد که خسته شد به سربازها گفت سریع همه را به اتاق ها ببرید. مأیوس شد وتصمیم گرفت برای همیشه این دندان طمع را دربیاورد که هرشب بخواهد به امام توهین کنیم. در دوران اسارت کسی که عراقی ها به هر دلیل اورا می بردند، شکنجه می کردند ومی زدند تبدیل به بَطَل وقهرمان آن منطقه وآسایشگاه می شد. من تا قبل از این جریان به قول معروف لیدر بودم اما پس از این دیگر کارم بیش تر شد. بچه ها مهربان ودلسوز بودند. کتک که می خوردم گریه می کردند. لذا یک رابطه عاطفی وروحی بین من وسایر بچه ها ایجاد شد. این ماجرا زمینه این شد که در مراحل بعدی هرکدام از بچه ها می خواست کاری انجام دهد می آمد به من می گفت که چه کار کنم ، اگر عراقی ها مرا بردند در جوابشان چه بگوییم و... . در کل این جریان زمینه حرکت های بعدی شد و باعث شد که عراقی ها من را به عنوان رهبر اینها بشناسند وزیر نظر بگیرند. من را مسئول هر اتفاق ، از نظرآنها، ناخوشایندی که در اردوگاه می افتاد می دانستند.

خاطره دیگر برای سال 1364 است. یعنی سومین سال اسارتم. پس از مدت ها سرگرد محمودی وبساطش رفتند. آخر در این چیزها تغییر وتحول ایجاد می کردند. کسی آمد به نام سروان هادی. او مسئول عقیدتی-سیاسی اردوگاه اَلأَنبار ، همان انبارخودمان بود. سروان هادی با شگرد دیگری وارد عمل شد که بتواند منویات خود را پیاده کند. بچه ها را برای مصاحبه می بردند که از صدام تعریف کنند واز نظام ما بد بگویند. می خواستند به تعبیر خودشان کارهای فرهنگی انجام دهند. لذا سروان هادی از یک راه مسالمت آمیز وارد شد. یک روز همه هزار نفر را وسط حیاط جمع کرد. در دوقسمت پانصد نفره مرتب شدیم. میز وصندلی ومترجم گذاشتند. سروان هادی آمد برای ما سخنرانی کند. زیر آفتاب نشسته بودیم. او عربی صحبت می کرد وفارسی بلد نبود. یکی از اسراء حرف هایش را ترجمه می کرد. دقیق یادم است. انگار که دیروز بود. با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد وگفت: قال علی کرّم الله وجهه :  خَیرُ الکَلام ما قَلَّ وَ دَلّ بهترین سخن آن است که کوتاه وگویا باشد. این جمله شروع سخنرانی اش بود. ما گفتیم عجب آدم فهمیده وخوبی است که از حضرت علی ع وجمله نهج البلاغه می گوید. بعد خیلی ملایم وخوب شروع کرد به توضیح اینکه ما می خواهیم برای شما یک فصل وپرونده جدیدی بازکنیم که اینجا به شما خوش بگذرد. آخر دوران سختگیری شدید واذیت وشکنجه های زیادی را پشت سر گذاشته بودیم. لذا آمده بود شرایط را ترمیم کند واز این راه به خواسته های خودش هم برسد. ادامه داد: شما مهمان ما هستید. ما به شما احترام می گذاریم. شما برای کشور خودتان آمدید ، جنگیدید و گناهی ندارید. عاطفی واحساسی صحبت و زمینه سازی می کرد.از آن طرف معلوم بود بچه ها احساس رضایت می کردند از اینکه این طور با ما صحبت می کند وقول می دهد که : می خواهیم پرونده جدیدی بازکنیم. از این به بعد به شما کار نداشته باشیم. شما مهمان ما هستید. سید الرئیس(صدام) سفارش کرده که به اسرا رسیدگی کنید. گفت وگفت تا رسید به این جا که : بله ، ما می دانیم به شما سخت می کذرد وخیلی ظلم وستم می شود. شما باید الآن در مدرسه ومحیط های علمی باشید اما اینجا اسیر هستید. همه ظلم ها را خمینی در حق شما کرده است. تا اسم خمینی آمد بچه ها سه صلوات بلند فرستادند وصدایشان در فضا طنین انداز شد. سروان وا رفت وبه مترجم گفت: من که اسم محمد را نیاوردم. چرا صلوات فرستادند؟ گفت: آخر شما اسم رهبرشان را آوردی. اسم رهبرشان را که می آوری اینها احترام می گذارند وصلوات می فرستند. این شد که ورق برگشت. همین آدم ملایم خوش اخلاق که حدیث آقا امیرالمؤمنین ع را می خواند ومی گفت شما آدم های خوبی هستید ومی خواهیم پرونده جدید برایتان باز کنیم اخلاقش 180 درجه عوض شد. گفت: شما آدم نیستید. شما بشر نیستید. شما حیوان هستید. شروع به فحش دادن کرد. هرچه مستحق خودش بود به ما گفت. ناراحت شد وپرونده را به هم زد. گفت: شما لیاقت چیزی جزشکنجه وفشار وسختی ندارید. خیلی برایش بد شد. سی ،چهل سرباز عراقی دورش بودند. سریع بساطش را جمع کرد ودر حالی که می رفت سوت خشن را زد. آخر دو نوع سوت داشتند که مشخص می کرد اسرا با خوشحالی به آسایشگاه برگردند یا با ناراحتی. با چوب وچماق دنبال بچه ها افتادند ومارا به آسایشگاه بردند. ما در آسایشگاه چهارده بودیم. هنوز ساعت 2 بعد از ظهر نشده بود وتازه نماز خوانده بودیم. نمی دانم ناهار خورده بودیم یا نه که در اتاق ها باز شد. شش نفراز جمله بنده را ازآسایشگاه بیرون آوردند وبه محل شکنجه بردند. بعد دیگر شکنجه های بسیار سختی دادند وخیلی برما سخت گذشت. ماجرایش خیلی سنگین است. شکنجه های طاقت فرسایی می دادند وفقط می گفتند به خمینی توهین کنید. بعضی بچه ها زیر ضربات کابل از هوش می رفتند ولی همه مقاومت وایستادگی کردند و زیربار درخواست های نابجای آنها نرفتند وتوهین نکردند. المدلله همه با عزت ، دوران اسارت را گذراندند.

*هنر امام قبل وبعد از پیروزی انقلاب این بود که یک روحیه پدری داشت وهمه سلایق مختلف زیر چتر ایشان جمع شدند ودنبال انقلاب وحفظ نظام مبتنی براندیشه های امام بودند. آیا این حالت را، که از آرمان ها وایده های امام بود پس از ایشان هم داریم؟

تحلیل گران عمیق ، ماجرای انقلاب امام را با انقلاب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلّم) مقایسه می کنند. می گویند هجرت امام مثل هجرت پیامبر ص وبازگشت ایشان مثل فتح مکه بود. می گویند همه کارهای امام یک کپی یا عکسی از آن اصل است. امام از سیره ، اخلاق عملی و روش های پیامبر اکرم ص الگو گرفت وحرکت کرد. اگرچه خود امام چنین ادعایی نداشت. یعنی نگفت که من دارم مثل پیامبر اکرم ص عمل می کنم. ایشان می گفت ما قطره ای از آن اقیانوس بی کرانیم. ولی این تحلیل وجود دارد. اما جریانی که بعد از رحلت حضرت امام پیش آمد همانند جریانی بود که بعد از رحلت پیامبر ص پیش آمد. اگر فقط امام را در زمان حیات خودش خلاصه کنیم وحوادث بعد از ایشان را بیاییم کات کنیم وببُریم به نتیجه درستی نمی رسیم. می خواهم بگویم بعد از حضرت امام عده ای در تشخیص مسیر ایشان دچار اشتباه شدند. همانطور که در زمان پیامبر ص عده ای اجتهاد کردند وزیر بار نرفتندو الآن هم یک عده ثابت ایستاده اند ویک عده هم دچار مشکلاتند. البته بعضی مسائل مربوط به بزرگان قوم است. کار بزرگان را به خودشان وا می گذاریم. ما نباید خیلی وارد مسائلی شویم که چیزی در باره اش نمی دانیم وتخصصش را نداریم. اما در بدنه جامعه وتوده مردم هیچ خدشه ای نسبت به آرمان حضرت امام وارد نشده. حتی نسلی که امام را ندیده ارادتش نسبت به ایشان خیلی بیش تر از آنهایی است که امام را دیده اند. من نگاهم اینطوری است وهیچ تغییری در توده مردم نسبت به تشخیص راه امام نمی بینم. آنها هرچه از امام می بینندومی شنوند با عزت واحترام یاد می کنند. کار مسئولین را باید به خودشان واگذار کرد. به یکی از آنها کم رسیده به یکی زیاد رسیده وبه یکی نرسیده. تِز من این است. همیشه هرجا تبلیغ می روم یا صحبت می کنم می گویم اینها( مال ومقام وشهرت و دنیا طلبی و...) جز از دست دادن دین چیزی( ثمره ای ) دیگر ندارد. حرف آخر من این است که امروز وظیفه داریم ببینیم مسئولیت ما درقبال این قضیه چیست؟ اینکه دیگران چه کرده اند ومی کنند به ما ربطی نداردو البته نباید خشک باشیم وخودمان را به نفهمی بزنیم. اما (باید) ببینیم که مسئولیتمان چیست وهمان را انجام دهیم.

تذکر: مصاحبه بسیارعالی آزاده سرفراز جناب حجت الأسلام سید حسن میرسید دامغانی با هفته نامه حریم امام که در تاریخ 22 مرداد 1394 در شماره 180آن درج شده است حاوی نکات بسیار ارزشمند در باره خاطرات دوران اسارت و خط و راه حضرت امام خمینی ره ونیز حاوی تذکرات دلسوزانه و آگاهانه می باشد. متأسفانه طی جستجویی که درتاریخ 2/ 6/ 1394 در اینترنت انجام دادم عین این مصاحبه دراینترنت موجود نبود لذا همان روز کل مصاحبه ایشان درهفته نامه حریم امام (شماره 180)  را تایپ کردم و در دسترس کاربران فضای مجازی قرار دادم. امید است این کار ناقابل بنده مورد قبول خداوند تبارک وتعالیَ قرارگیرد.

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

دوم شهریور 1394 ه ش

 نُهُم ذی القعده 1436 ه ق




تاریخ : دوشنبه 94/6/2 | 7:24 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

حتی یک لحظه از اسارتم پشیمان نیستم

***نسیم معرفت***

گل تقدیم شماحتی یک لحظه از اسارتم پشیمان نیستم

خاطرات حجت الأسلام سیدحسن میرسیددامغانی ازدوران صدماهه اسارت

نام: سیدحسن میرسید خاطرات آزاده سر افراز حجه الاسلام سید حسن میرسید

اعزام: حوزه علمیه قم، مدرسه فیضیه

تاریخ اسارت:17/2/61

نام عملیات: مرحله دوم بیت المقدس

اردوگاه عراق: الانبار - تکریت

شماره اسارت:3737

مدت اسارت: 100 ماه (8 سال)

کوثر: لطفا از تاریخ و چگونگی اسارت خود بفرمایید.

ندای امام امت، حسین زمان در سراسر بلاد اسلامی طنین انداز شد و من که هر روز ساعت 4 بعدازظهر برای درس از مدرسه فیضیه خارج می شدم شاهد تشییع از سفر برگشتگانی بودم که به روی دستان دوستان خود «
فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ... سوره آل عمران آیه 170 » بودند.

روزها و ساعتها همچنان می گذشت و من پیوسته در این تنازع درونی بسر می بردم و با خود حدیث نفس داشتم که فردای پس از جنگ دلی پراز حسرت خواهی داشت صرف نظر از آنکه در قیامت در پیشگاه شهیدان خجل خواهی بود. به خود نهیب می زدم تو را چه شده است. بهشتی را که خداوند در زیر برق شمشیرها قرار داده «الجنة تحت ظلال السیوف » در جلسه درس و منبر و محراب در پی آنی. تا اینکه کاروانی به سرپرستی حضرت آیت الله حسین نوری به سوی جبهه حرکت کرد و من چون قبلا دوره آموزش اولیه نظامی را گذرانده بودم بلافاصله برای پیوستن به خیل جنگ آوران اسلام اعلام آمادگی نمودم.
چند روزی از عملیات (فتح المبین) نگذشته بود. آن روزها به خاطر پیروزیهای چشمگیر رزمندگان اسلام که بخش وسیعی از خاک پاک میهن اسلامی مان را آزاد کرده بودند شور و حال وصف ناپذیری در سطح کشور حاکم بود. همه جا شادی بود و نیایش و شکرگزاری به درگاه ذات اقدس الهی. صفوف بهم فشرده جوانان و نوجوانان و کهنسالان برای ثبت نام که آن روزها به کیلومتر می رسید قرار و آرام را از هر کس که غیرت دینی و میهنی داشت می گرفت و بی اختیار او را بدان سو می کشاند و من نیز از آن جمله جوانان بودم.
با اعزام به منطقه دارخوئین که تازه از دست صدامیان پلید آزاد گردیده بود در میان رزمندگان اسلام رفته تا به رسالت تبلیغ و انجام وظیفه مشغول گردم. به دستور فرماندهان لباس روحانی از تن بدر کرده و لباس مقدس بسیج پوشیده و فقط عمامه را بر سر نهادم و با شرکت در عملیات مرحله اول بیت المقدس در پشت جاده اهواز - خونین شهر مستقر شدیم و در مرحله دوم عملیات شب 13 رجب سال 61 همراه با نم نم باران و زمزمه دعا و مناجات یاران با آنان وداع کرده و به سوی هدف تا صبح پیش رفتیم. از ساعت 8 صبح تا 2 بعدازظهر با دشمن درگیر بوده و تعداد زیادی از دوستان شهید و مجروح گردیدند و من نیز مجروح در آن دشت سوزان به انتظار فرج به گوشه ای افتادم. ساعت حدود3 بعدازظهر بود که ناگهان صدای الله اکبر توجهم را جلب کرد. با شنیدن صدای الله اکبر جان تازه ای به خود گرفته به صورت نیم خیر از جای برخاستم و بی اختیار فریاد زدم نیروی کمکی آمده. با کمال ناباوری و تعجب متوجه شدم که گویندگان تکبیر عراقی هایند که بدین حیله منطقه را پاک سازی می نمایند. آنان اسرای مجروح افتاده در میدان را به قسمتی و شهیدان این گلهای پرپر بوستان خمینی را در گودالی روی هم می ریزند. من که برگه ماموریت از حوزه علمیه را همراه داشتم بلافاصله روی زمین غلطیده تا آن را از بین ببرم. طولی نکشید که عراقی ها بالای سرم آمده و گفتند: قم (بلند شو) گفتم مجروحم آنان ابتدا مرا سوار کرده و به سوی خاک عراق حرکت کردند. به تپه ای رسیدیم مقداری ایستادند. در آن لحظه نگاهم بهت زده به شهیدانی که در خطه شلمچه آرام خفته بودند افتاد که گویا از آنچه که بر سر ما خواهد آمد خبر می دادند و اینکه «و ان الله لا یضیع اجر المؤمنین » و من با دلی پر از حسرت و اندوه و نگاهی عمیق در عین حال مایوسانه به خاک میهن با آنان خداحافظی کرده و برای 8 سال اسارت خود را آماده نمودم.

س: تلخ ترین خاطره خود را بیان کنید؟

ج: می توان به جد ادعا کرد که حادثه ای تلخ در اسارت وجود نداشته و با الهام از کلام قافله سالار اسرای کربلا زینب کبری(س) که این قافله نیز در امتداد همان برزیگران دشت خونند که فرمود: «ما رایت الا جمیلا» آنچه که پیش آمده همه اش زیبا و دلپذیر و در نهایت خیر بوده است.
از آنجا که حوادث به ظاهر تلخ در جهت نزدیک تر کردن دلهای اسرا به یکدیگر و ایجاد فضای معنوی و ملکوتی بر اثر توسل به ائمه اطهار و نیایش به درگاه ایزد منان سهم بسزایی داشت که سبب می شد انسان به طور کامل از همه جا و همه کس مایوس گشته و تنها و تنها چنگ به عروة الوثقای حق زند لذا بسیار زیبا و شیرین بود. و به قول مولوی:
در حقیقت هر عدو داروی توست

کیمیای نافع و دلجوی توست

در حقیقت دوستانت دشمنند

کز حضورت دور و مشغولت کنند

هست حیوانی که نامش اُشغُر است

کو بضرب چوب زَفت و لَمتُر است

نفس مؤمن اُشغُری آمد یقین
کو به زخم رنج زَفتست و سمین

حال برای آنکه چهره آن طرف قصه شناسانده شود و از پستی های دیوصفتان گفته باشیم تا ملت بدانند با چه از خدا بی خبرانی جنگیده اند و در صفحات تاریخ ضبط گردد. به واقعه ای از آنچه که بر ما رفته است اشاره ای گذرا داریم.

مدتی بود که جو رعب و وحشت ناشی از فشار روحی و روانی دشمن بر سراسر اردوگاه سایه افکنده و جو آرام را از کبوتران شکسته بال گرفته بود به طوری که حتی دو نفر اگر با هم صحبت می کردند مورد بازجویی قرار می گرفتند. اضطراب و دلهره ناشی از ضرب و شتمهای نابهنگام و بی مورد همه را سخت آزار می داد و کلافه کرده بود به حدی که دشمن تصور می کرد در این شرایط اسرا حاضرند تن به هر نوع خواسته ای برای رهایی از این وضعیت بدهند و آنها را همانند مهره ای بی اراده به هر سمت و سویی که می خواهند بچرخانند لذا روی خیال خام خویش در صدد اجرای نقشه از پیش طراحی شده برآمدند.

ساعت 5/10 صبح بود. اسرا هر کدام سر در گریبان کار انفرادی خویش بودند ناگهان سوت گوش خراش به صدا درآمد و همه را به وسط اردوگاه فرا خواندند. همه می دانستند که اینگونه سوتها خبر از حادثه ای تازه دارد. همزمان سروان هادی رئیس سیاسی - عقیدتی اردوگاه الانبار با تعدادی چماقدار وارد شد. هر کس که در هر کجا قرار دارد باید سرپا بایستد به صورت خبردار تا او اجازه استراحت دهد. به هر حال میز و صندلی را حاضر و سروان هادی با یک بغل پرونده پشت میز سخنرانی قرار گرفت. و او کلام خود را با گفتاری از امام علی(ع) بدین سان شروع کرد. قال علی کرم الله وجهه: «خیر الکلام ما قل و دل » و بدین مضمون ادامه داد: من دلم به حال شما می سوزد، شما باید الان پشت میزهای مدرسه باشید، تشکیل خانواده داده در کنار زن و فرزندان خویش زندگی کنید. شما الآن مهمان ما هستید و رئیس جمهور ما دستور داده که ما از شما پذیرایی کنیم و ... در نهایت سخن را بدین جا کشاند و گفت: همه بدبختی های شما زیر سر خمینی است که شما را به کوره های جنگ فرستاده و به این روز سیاه نشانده. با ذکر نام مبارک حضرت امام(قدس سره) یکباره فریاد صلوات فضای پراختناق اردوگاه را درنوردید و محیطهای اطراف را عطرآگین ساخت و جان تازه ای به عاشقان روح الله بخشید و صدامیان را دچار سراسیمگی و آشفتگی ساخت.

سروان تجاهل کرده و گفت من که نام پیامبر را نبردم چرا صلوات فرستادید. مترجم گفت شما نام رهبرشان را به زبان آوردید. با شنیدن این سخن دود از کله پوکش برخاست چهره به ظاهر مهربانانه اش را درهم کشید و با سخنان تند و توهین آمیز آنچه که خود و اربابانش بدان سزاوار بود نثار بچه ها کرد و گفت: «من آمده بودم که شما را از این فشارها و سختگیریها نجات بدهم و فضای آرام به وجود آورم تا شما راحت باشید اما معلوم می شود که شما لیاقت ندارید. پرونده اش را جمع کرد و برای همیشه از اردوگاه خارج شد.»

اما بعد طولی نکشید که دوباره صدای وحشتناک سوت به گوشمان خورد و همگی به داخل اتاقها فراخوانده شدند نگهبانان با عجله دربها را بسته و با خشم و غضب فوق العاده منتظر فرمان بودند. هنوز ظهر نشده بود که درب اتاق 14 باز شد 5 نفر از 50 نفر داخل اتاق به بیرون فراخوانده شدند از جمله کسانی که نامشان برده شد من بودم که به عنوان سردمداران حرکت شورشی و رهبران مؤثر در افکار عمومی اسرا می شناختند. نخست ما را داخل زباله دان بزرگی که کنار ارودگاه بود و پر از انواع نجاسات و کثافت قرار داده و درب آن را بستند. انبوهی از پشه ها و مگسها به جانمان افتادند که لحظات سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذراندیم. بعد از این پذیرایی مقدماتی که ساعت حدودا نیم بعد از ظهر را نشان می داد ما را به قسمت محل شکنجه هدایت کردند شکنجه گاه داخل حمام و توالتهای مخصوص افسران اسیر ایرانی بود. به ما دستور نظافت و شستشوی آن قسمت را دادند و ما خوشحال از اینکه اینها به همین مقدار جریمه اکتفا کرده و پس از این دست از سرمان برخواهند داشت غافل از اینکه این هنوز ابتدای قصه است.

ما را داخل حمام زندانی کردند. هوا بسیار گرم بود، عقربه های ساعت به کندی پیش می رفت، نگرانی و اضطراب از سرنوشت نامعلوم فضای تنگ را تنگ تر ساخته بود، فشار گرسنگی و تشنگی نیز شرایط را هر لحظه سخت تر می کرد که ناگهان متوجه شدیم که عده ای تازه نفس از سربازان عراقی را بدانجا آورده اند. گروه ویژه پذیرایی که برای آنان نیز نوعی تشویقی و تفریح بود به جان بی رمق اسرای کت بسته افتادند، با هر سیلی که بر رخ گرد و غبار گرفته آنان می نواختند قهقهه های مستانه سرداده و جنگ روانی خویش را تشدید می نمودند و با آوردن تعدادی دیگر از سایر اتاقها 18 نفر شدیم که فضای تنگ را تنگ تر کرده و گرمای هوا را شدیدتر. با پاهای برهنه و بدنهای کتک خورده منتظر حادثه ای جدید بودیم که ناگهان یسین (یاسین) که به عمروعاص اردوگاه معروف بود با دو شیشه مهتابی وارد حمام شد و آنها را پرتاب کرد به سقف حمام، در نتیجه شیشه ها خرد گشته و زیر دست و پای برهنه بچه ها قرار گرفت و از آن طرف نیز سربازانی که از بیرون آورده بودند در ضرب و شتم مسابقه گذاشته و هر کس اسیری را زیر ضربات مشت و لگد خویش گرفت با این وجود هنوز عطش آنان فروکش نکرده بعد از طی این مراحل چوب و فلک رسید، تا عقده های بجا مانده از صحنه عملیات و پیروزی رزمندگان در جبهه ها را خالی نمایند. لذا بچه ها می بایست از روی شیشه های خرد شده می گذشتند و به دار فلک بسته می شدند.

حال تصور فرمایید در چنین شرایطی چه چیزی می تواند به انسان آرامش بخشد و قلب مضطرب را مطمئن سازد تا بجایی رسد که نه تنها از این همه وحشیگری و نامردی ترسی به خود راه ندهد بلکه صبورانه تر از گذشته خود را سپر دیگر دوستان قرار داده و صحنه های به یادماندنی و جاوید بیافریند. به جرات می توان گفت که تنها داروی آرام بخش ما همان ذکر، دعا و توسل به ائمه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) بود و این را به عینه دیدیم و عملا تجربه کردیم و یا به تعبیر دیگر لذت آن را چشیدیم هر چند که قلم و کاغذ نمی تواند بیانگر چنین صحنه های شیرین و ماندنی باشد. از این رو با همه وجود بچه ها عزم خود را جزم کرده تا این گوهر گرانبها را با هیچ چیز دیگر عوض ننمایند ولو اینکه بیگانگان از این فرهنگ را خوش نیاید که «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا» به هر حال با بسته شدن به چوب و فلک پاهای غرقه به خون اسیران در بند و فرود آمدن ضربات سنگین کابل از بالا و سوزانیدن کمر و اطراف آن از پایین صدای استغاثه مظلومان بی پناه و خنده های مستانه بی خبران از خدا با داد و فریاد رعب برانگیز نامردمان مست لایعقل درهم پیچید و آسمان را در مقابل چشمان کم فروغ اسرای بی جان تیره و تار نمود و آنان برای اینکه فریاد و ناله های اسرا فراتر نرود حوله ای را در دهان آنان گذاشته و بدین طریق صداها را خفه می کردند. و در پایان همه 18 نفر را روی هم گذاشته و لاشه های غرقه به خون آنان را بی رحمانه، با سطل آب روی آن ریختند سپس به زندان انتقال دادند.

س: خاطره ای شیرین بیان بفرمایید.

ج: از جمله خاطرات شیرین دوران پرمرارت اسارت سفر زیارتی به حرم باصفای سرور شهیدان آقا اباعبدالله الحسین(ع) و نجف اشرف بود که این خاطره نه از آن جهت شیرین است که بعد از6 سال چشمان ما به دنیای خارج از چهار دیواری قفس افتاد، بلکه از آن جهت حائز اهمیت بود که احساس می کردیم آقا اباعبدالله الحسین(ع) اسارتمان را امضاء کرده و ما را به سوی خویش فرا خوانده است. احساس قبولی امتحانات اسارت با مهر تایید امام حسین(ع) نقطه عطفی در تاریخ اسارتمان بود. روی این جهت دوست داشتیم شش سال دیگر به همان منوال در کنج قفس باشیم تا شش دقیقه پروانه حرمش و کبوتر بامش باشیم. با توجه به اینکه این اسرا دومین گروه از اسرای اسلام و محبین اهل بیت(ع) بعد از زینب کبری و بچه های ابی عبدالله الحسین(ع) بودند که در حال اسیری به زیارت آن امام شهید می رفتند که لحظه به لحظه آن یادآور خاطره ورود اسرای کربلا به آن دیار پربلا بود. خصوصا به گونه ای که ما را وارد حرم مطهر نمودند، اولا حرم را خالی کردند تا ما با مردم تماس نداشته باشیم و ثانیا همراه هر اسیر دو سرباز عراقی یکی جانب راست و دیگری جانب چپ و یک ساواکی از اطراف وجود داشت که تمام حرکات را زیر نظر داشتند. بنابراین مظلومانه ترین زیارت از سید مظلومان همراه با اشک و آه در فضایی آکنده از معنویات انجام گرفت. گویی همه انبیاء به استقبال آمده بودند و احساس می کردیم که زینب کبری با ما حرف می زند و می فرماید: فرزندانم نگران نباشید. اگر هیچ کس نتواند آنچه بر شما می گذرد بفهمد و درک کند من به خوبی می دانم و شما زیر نظر عنایت ما هستید.

این سفر نیز از این منظر حائز اهمیت بود که صدامیان می خواستند از آن بهره تبلیغاتی بگیرند که با مقاومت بچه ها حتی از چسباندن عکس صدام جلوی ماشینهای حامل اسرا موفق نشدند چه رسد به فیلم برداری و مصاحبه علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی. و این نکته نیز جالب و شنیدنی است که وقتی سرگرد رحیم فرمانده اردوگاه تکریت اعلان کرد ساعت 3 بامداد به سوی کربلا حرکت می کنیم شور و حال وصف ناپذیری در بچه ها به وجود آمد و لبخند رضایت بر لبان آنها نقش بست. در همان حال یکی از بچه ها به نام حسین گفت: در این صورت نماز صبح را کجا می خوانیم و چگونه؟ این سؤال که گویا پتکی بر سر رحیم فرود آمده بود و چنین سؤالی را انتظار نداشت سخت آشفته شد و با عصبانیت تمام فریاد زد که شما لیاقت ندارید و شما انسان نیستید، ما به شما خدمت می کنیم ولی شما قدر ما را نمی دانید. با مقداری ناسزاگویی کمی راحت شد و دوباره عذرخواهی کرد و گفت در بین راه ماشینها را نگه خواهیم داشت تا شما نماز بخوانید. با این بیان می خواهم بگویم اسرا در هیچ شرایطی حاضر نبودند از دین و ایمان و نمازشان کوتاه بیایند ولو به قیمت از دست دادن کربلا باشد

تذکر: چندین مورد در متن فوق ، اصلاحاتی ، توسط سیداصغر سعات میرقدیم  انجام گرفت.

 

 حجت الأسلام والمسلمین سید حسن میرسید دامغانی

متولد 1338 ه.ش (رادیو معارف)

حجت الاسلام سید حسن میر سید متولد سال 1338 در شهر دامغان می‌باشند. ایشان از آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی هستند که مدت 8 سال را در اسارت رژیم بعث عراق بوده‌اند.

خاطرات آزاده سر افراز حجت الأسلام سید حسن میرسید دامغانی

منبع : سبکبالان عرش
esar.ir

http://www.astaaneh.com/farhang/170-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%B1-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF.html




تاریخ : دوشنبه 94/6/2 | 12:54 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***


 

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن                    گردشـــی در کوچــه باغ راز کن.

  
هر که عشقش در تماشا نقش بست                    عینک بد بینی خود را شکسـت.

   

 علـت عـاشــــق زعـلتــها جــداســـت                  عشق اسطرلاب اسرار خداست

  

 من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام                  درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام

  

 دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها                 می تپــد دل در شمیــــم یاسها

  

 زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست                   زندگی باغ تماشـــای خداســت

  

 گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود              می تواند زشــت هم زیبا شــود

   

 حال من ,در شهر احسـاسم گم است                  حال من ,عشق تمام مردم است

  

 زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا                صبـــح هـا , لبـخند هـا , آوازهـــا

  

 ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من              ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

  

 با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود              مثنوی هایـم همــه نو می شـود.

   

 حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد                 واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد.

                                                       

                                                

                                                                                 مولانا جلال الدین رومی (مولوی)






تاریخ : یکشنبه 94/6/1 | 9:52 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

***نسیم معرفت***


به نام خدا


دوبیتی زیر از بنده تقدیم شما

الهی تا ابد شادان بمانی


الهی تا ابد شادان بمانی

بدور از آفت دوران بمانی

همیشه در پناه حضرت حق

سلامت باشی وخندان بمانی


سیداصغرسعادت میرقدیم

 




تاریخ : یکشنبه 94/6/1 | 9:32 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
چرادرپایان نماز،سه سلام گفته می شود؟سلام دوم وسوم به چه کسانی است؟
پاسخ اجمالی

سلام در زبان و ادبیات عرب به معنای درود بوده، و از این باب هم در زمان ملاقات و هم در زمان خداحافظی کاربرد دارد. این سه سلام در احادیث ذکر شده اند، اما کسی هرسه اینها را با هم واجب ندانسته است.

برای فهم معنای این سلام ها لازم است به ترجمه آنها دقت کنیم:

ترجمه:

«درود و سلام بر تو ای پیغمبر، و رحمت و برکات خدا بر تو باد».

«درود و سلام از خداوند عالم بر ما نماز گزاران و تمام بندگان خوب او».

«درود و سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما مؤمنین باد».

با توجه به این ترجمه مشخص می شود که ضمائر موجود به چه کسانی برگشت می کند.

در باب معنای سلام نیز امام صادق (ع) فرموده اند: معنای سلام در انتهای نماز، امان است؛ یعنی کسی که امر خداوند و سنت پیغمبر را با اخلاص و خشوع انجام می دهد، برای او از بلای دنیا امان و از عذاب آخرت نجات است. و سلام اسمی از اسمای الاهی است.

پاسخ تفصیلی

برای دریافت جواب از پرسش اول، (نمایه 13141  /_سایت: 12808)را مطالعه نمایید.

همان گونه که می دانید، نماز دارای سه سلام است: "السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته"، "السلام علینا و علی عباد الله الصاحین" و "السلام علیکم و رحمة الله و برکاته". [1] مراجع عظام هر سه اینها را با هم واجب نمی دانند، و در این که کدام یک از اینها واجب و کدام یک را باید از باب احتیاط خواند، و یا مستحب است، دیدگاه های مختلفی از سوی فقها مطرح شده است.

سلام در زبان و ادبیات عرب به معنای درود بوده و از این باب هم در زمان ملاقات و هم در زمان خداحافظی کاربرد دارد، و مختص موقعیّتی خاص نیست. از این باب، استفاده از این کلمه در پایان نماز امری عجیب نبوده و در ادبیات عرب، استفاده ای رایج است.

اما برای این که مشخص شود در سلام اول، دوم و سوم نماز چه کسانی منظور هستند و این سلام و درود ما متوجه چه کسانی ست، لازم است که در معنای آن تأمّلی کنیم. در ترجمه ای که از این سه سلام در رساله های فقهی آمده، می توان هدف و مقصود از اینان را به دست آورد:

سلام اول " درود و سلام بر تو ای پیامبر، و رحمت و برکات خدا بر تو باد".

سلام دوم: "درود و سلام از خداوند عالم بر ما نماز گزاران و تمام بندگان خوب او".

سلام سوم: "درود و سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما مؤمنان باد". [2]

با توجه به ترجمه ای که برای سه سلام شده، مشخص می شود که ضمیرهای در آن به چه کسانی برگشت می کند.

در مورد ضمیر «علیکم» در سلام سوم، نیز روایاتی وجود دارد که موارد خاصی را بیان می کنند؛ اما مصداق کامل این ضمیر را همان طور که در ترجمه آمده مؤمنان ذکر کرده اند.

امام صادق (ع) نیز در حدیثی معنای سلام را این گونه بیان کردند: «معنای سلام در انتهای نماز، امان است؛ یعنی، کسی که امر خداوند و سنت پیامبر (ص) را با اخلاص و خشوع انجام می دهد، برای او از بلای دنیا امان و از عذاب آخرت نجات است. سلام اسمی از اسمای الاهی است». [3]

در باره حکمت ذکر سلام نیز می توان احتمالاتی داد. از آن جا که نماز گفت و گویی بین عبد و خالق است، گفته می شود دعای پس از نماز توسط خداوند مستجاب می شود و ما با این سلام، درود و رحمت خداوند را برای پیغمبر، خود و نمازگزاران دیگر می خواهیم که خود امری با ارزش بوده و می تواند خاتمه ای عالی برای نماز باشد و انسان با این سلام از نماز خارج شود، و روایت امام صادق (ع) که سلام نماز را به معنای امان ذکر فرمودند، با این معنا همخوانی دارد.

در انتها لازم به ذکر است که تفاسیر عرفانی بسیاری برای این سلام ها آورده شده که ذکر موردی از آن می تواند مفید فائده واقع شود. امام خمینی (ره) در تشریح سلام نماز می گوید: "بدان که عبد سالک چون از مقام سجود که سر فنا است، به خود آمد و حالت سهو و هوشیاری برای او دست داد و از حال غیبت از خلق به حال حضور رجوع کرد، سلام دهد به موجودات- سلام کسی که از سفر و غیبت مراجعت نموده. پس در اول رجوع از سفر، سلام به نبی اکرم دهد ... و پس از آن، به اعیان دیگر موجودات به طریق تفصیل و جمع توجه کند". [4]

[1] . شیخ طوسی، التهذیب، ج2، ص93، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.

[2] . حسینی سیستانی، سید علی، توضیح المسائل. ص 218 ، انتشارات سرور، قم، 1418 ق.

[3] . علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 82، ص 308، مؤسسة الوفاء،  بیروت - لبنان، 1404 ق.

[4] . امام خمینی، آداب نماز، ص 366، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1370 ش.

  http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa16180




تاریخ : یکشنبه 94/6/1 | 11:54 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی