تذکرات اخلاقی از علامه طباطبائی
نقل از آدینه امید
- درس اخلاق
علامه میفرمود:
«درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است.»
- زیارت اهل قبور
علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور میرفت و معتقد بود:
«رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است.»
- اثر سوء عصبانیت
حجت الاسلام و المسلمین فاطمینیا به نقل از علامه می گوید:
«گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب میاندازد.»
- مهمترین وظیفه انسان
علامه میفرماید:
«ما بزرگترین و مهمترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما مهمتر از آن نیست، اینست که خودمان را درست بسازیم.»
- والدین
آیت الله امجد نقل میکنند:
شخصی به مرحوم علامه عرض کرد: «با این پدر و مادرهای پر توقع چه کنیم؟ ایشان فرمودند:
« غیبت پدر و مادرها را نکنید!»
- دنیا
علامه طباطبایی میفرمود:
«عناوین دنیوی، اگر وفا و دوام داشته باشند تا لب گورند و نوعاً هم، بیوفا هستند، بعد از آن مائیم و ابدِ ما.»
- ذکر آخر عمر
علامه در اواخر عمر مبارکشان دائم میفرمودند:
«توجه! توجه!» و این، فراتر از «تذکر» و «تفکر» است.
- عاطفه
نجمة السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر میگوید:
«بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»
منبع:http://www.aviny.com
به گزارش خبرنگار ادبیات باشگاه خبرنگاران، کتاب "شرح عشق" اثر "سعید بهبودی" با موضوع زندگینامهی مقام معظم رهبری پرفروشترین کتاب انتشارات مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی شد. روزانه 50 تا 100 جلد از این کتاب به فروش میرسد.
قال علی علیه السلام :لا فِتنَةَ أعظَمُ مِنَ الشَّهوَةِ .
.امام على علیه السلام :آزمایش و گرفتارى اى بدتر از شیفتگى جنسى نیست .
غرر الحکم : ج 6 ص 393 ح 10725 ، عیون الحکم والمواعظ : ص 538 ح 9930 .
شوخی گلآقا که امام (ره) را به شدت خنداند ا
خبرگزاری شبستان:گلآقا به دیدار امام رفتند و ایشان سه بار از کیسهای یک قرانی به گلآقا سکه دادند.زمانی که گلآقا دید سکه یک ریالی است،گفت:قربان اماممان بروم،ماشاءالله آنقدر ولخرج هستند ورشکسته نشوند خوب است.
به گزارش سرویس دیگر رسانه های رسانه های خبرگزاری شبستان به نقل از جماران، زنده یاد کیومرث صابری فومنی (گل آقا) نوشت: من از سال 63 که در روزنامه اطلاعات دو کلمه حرف حساب را شروع کردم همیشه هر ماهی یکبار، دو بار این تلفن اختصاصی را به آقای دعایی می کردم که اصرارم هم این بود که دل پیرمرد را نرنجانده باشم.
میگفت نه سید احمد میگوید امام می خواند، خیلی هم خوششان می آید، مسأله ای ندارد. تا یک هفته مانده به آن تاریخ که من گفتم که آقای دعایی من بعد از سالهای سال می خواهم بروم حالا امام را ببینم. می دانید امام دیدنی بود همیشه در تلویزیون بود و ما همیشه دیده بودیم، همیشه هم به همه انتقاد می کردیم که نروید خسته شان بکنید.
دنیا دارد به این مرد نگاه می کند ما برای کار کوچک میرویم. گفتم: من می خواهم ببینمشان. گفت: خیلی خب، من به سید احمد می گویم؛ گفتند و تلفن کردند. من یک روز خانه بودم؛ دعایی گفت: فردا صبح من تو را خدمت حضرت امام میبرم که ما رفتیم صبحانهای هم آنجا خوردیم سر ساعت معین امام زنگ زدند، آمدند...ما رفتیم خدمت حضرت امام.
دعایی معرفی کرد گفت آقا ایشان آقای کیومرث صابری فومنی هستند، فرهنگی هستند، معلم بودند، مشاور فرهنگی آقای رجایی بودند، تا سال 62 مشاور فرهنگی آقای خامنه ای بودند، الآن مشاور فرهنگی در وزارت ارشاد هستند با آقای خاتمی. اتفاقا این مدت امام سرشان پایین بود و یک ذکری می گفتند برای خودشان که من این را همیشه به صورت یک طنز می گفتم. می گفتم که ایشان گفتند که مشاور آقای رجایی بود، لابد امام گفتند که خدا رحمتش کند؛ بعد گفتند مشاور آقای خامنه ای بود، گفتند خدا ایشان را به راه راست هدایت کند؛ گفتند مشاور آقای خاتمی بود لابد گفتند حالا خاتمی کیه که آدم مشاورش هم باشد. از این شوخی ها گاهی با خودمان می کردیم.
...آنجا که آقای دعایی گفتند این بود، امام سرشان را انداختند پایین. امام بسیار قیافه خستهای داشتند، خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی توانستیم فکر کنیم که فقط دیگر 7 ـ 8 ماه دیگر مهمان ما است ولی خستگی ایشان را در یک جمله کوتاهی بعد از این خواهم گفت چطور در خانواده ما انعکاس پیدا کرد. بعد دعایی برگشت گفت که آقا چرا من خستهتان بکنم، شما هم که به ما نگاه نمیکنید اصلا. ایشان گلآقا است. تا گفت ایشان گلآقا است، امام گفت: تویی؟ شروع کرد به خندیدن.
من گریه ام گرفت. گفتم: آقا به جد شما من ضد انقلاب نیستم، من مرید شما هستم، گفت که من میدانم. گفتم: به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمهای خورده، شما ما را ببخشید. گفت نه من چنین چیزی ندیدم. گفتم: برای من دعا کنید آقا، که من از راه راست منحرف نشوم، کار طنز سخت است.
ایشان گفت که من برای همه دعا میکنم که از راه راست منحرف نشویم. یک طنزنویس که اشکش در میآید سخت هم هست، اصلا ما رفته بودیم که مثلا دل امام یک مقدار شادمان بشود.
آقای دعایی گفت آقا شما به گلآقای ما سکه نمیدهید. گفت: چرا. اشاره کرد گویا آقای رسولی یا آقای توسلی بودند، یکی از این دو بزرگواران ـ باید به یادداشتهایم نگاه کنم ـ یک کیسه فریزر پلاستیکی آوردند. توی آن سکههای یک قـِرانی بود. امام دست کردند یک مشت سکه به من دادند ایشان بعد در کیسه را بستند امام زد پشت دستشان به همین رقم[اشاره با دست]، ایشان دوباره باز کردند یک مشت دیگر امام سکه دادند ایشان دوباره بستند. امام یکبار دیگر زد پشت دستشان، ایشان باز کردند یک مشت دیگر سکه به من دادند. گفتند: امام سه بار به کسی سکه نمیدهد. من دیدم همهاش یک ریالی است. گفتم: قربان اماممان بروم. ماشاءالله آنقدر ولخرج هستند که ورشکسته نشوند خوب است که ایشان خیلی به شدت خندیدند.
اعتراض آیت الله صافی به فرماندار شدن زنان
به گزارش علیرضا احسانی نیا از پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار ،روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: در دیدار وزیر مخابرات با حضرت آیتالله صافی گلپایگانی که روز پنجشنبه در قم صورت گرفت، این مرجع تقلید از انتصاب برخی زنان به سمت فرماندار توسط وزارت کشور در بعضی شهرها اعتراض کردند. آیتالله صافی گفتند این اقدام با کرامت زنان سازگاری ندارد و دولت اسلامی باید در این قبیل اقدامات تجدیدنظر نماید.
به گزارش ایسنا، بخشهایی از این خاطرات که علی مطهری در اختیار ایسنا قرار داد، را در ذیل میخوانید:
*سال 45 بود که توفیق حج واجب نصیب ما شد. هفت فرزند قد و نیم قد داشتیم که بزرگترینشان 13 ساله و کوچکترینشان 10 ماهه بود. خدا رحمت کند مادرم را، از مشهد به تهران آمدند و نگهداری از بچه ها را به عهده گرفتند که من بتوانم همراه آقای مطهری به حج بروم. سفر از طرف حسینیه ارشاد ترتیب داده شده بود. یادم هست وقتی به جده رسیدیم برخی آقایان اصرار داشتند که نیازی نیست که به جحفه برویم وآنجا محرم شویم. همین جا از جده محرم می شویم و می رویم مکه! آقای مطهری هم خیلی تلاش کردند که آنها را متقاعد کنند که این طور صحیح نیست ولی گوش آنان بدهکار نبود. یکی از بازاریان که با ما همسفر بودند یک ماشین گرفتند و ما و برخی دیگر به جحفه رفتیم و محرم شدیم و در مکه به همسفران ملحق شدیم. آن وقت در بدو ورود بعضی از دوستان همسفر سر به سر کسانی که به جحفه رفته بودند می گذاشتند که مؤمنین آمدند! جحفه ای ها آمدند!
*قرار بود علامه طباطبایی برای معالجه عازم لندن بشوند. خود علامه (ره) اصرار داشتند که آقای مطهری هم همراهشان باشند. مرحوم علامه و همسر دومشان – خواهر مرحوم روزبه که پس از فوت همسر اول علامه، با ایشان ازدواج کردند - و من و آقای مطهری با مرحوم علامه عازم لندن شدیم. یکی از این آقایان نظریه پرداز که به مدد همین حرف های روشنفکری اسم و رسمی دارند آن موقع می آمدند و چون زبان انگلیسی میدانستند علامه را دکتر میبردند. یک روز صبح ایشان با چند نفر دیگر خدمت علامه آمدند و نوشته ای را بدون ذکر نام نویسنده خدمت علامه دادند که شما بخوانید و نظرتان را نسبت به نویسنده این مطالب و نظراتش بگویید. مرحوم علامه هم بدون اینکه بدانند نویسنده کیست، مطلب را مطالعه کرده و در حضور جمع گفتند که کسی که اینها را نوشته اصلا مسلمان نیست! آن آقا دیگر خداحافظی کرد و رفت و دیگر حتی نیامد که کارهای درمانی علامه تمام شود. بعد از ایشان آقای دکتر حق شناس کار معالجه مرحوم علامه را پیگیری میکردند.
*آقای مطهری خیلی عوالم عرفانی داشتند و به نماز شب بسیار مقید بودند. خاطرم هست یک بار هم نیمه های شب یکی از بچه ها بد حال شده بود و تب شدیدی داشت. آقای مطهری هم در کتابخانه شان مشغول عبادت بودند. ما چند بار وارد کتابخانه شدیم که به ایشان بگوییم بچه حالش بد است و دکتر می خواهد ولی ایشان همچنان سرشان به سجده بود و بلند نمی شدند که ما مطلب را بگوییم. دیگر خودمان با دکتر تماس گرفتیم و رسیدگی کردیم تا بهتر شد. بعد که آقای مطهری خبردار شدند می گفتند که من اصلا متوجه نشدم که کسی وارد کتابخانه شده باشد. آنقدر غرق در عبادت بودند که چند بار رفت و آمد ما به اتاق و صدای در و ... را متوجه نشده بودند.
*یادم هست در سالهایی در دهه چهل آقای مطهری یک سلسله سخنرانی داشتند. سه تا بچه قد و نیم قد در خانه داشتیم که به هر حال سر و صدا داشتند. من برای اینکه ایشان آرامش داشته باشند و به مطالعه شان برسند بچه ها را برمی داشتم و میرفتیم امامزاده یحیی در خیابان ری.
آن موقع آقا مجتبی چهار سال و نیمه، حمیده خانم دو سال و نیمه و علی آقا 40 روزه بود. یادم است یک بار باران شدیدی هم شروع به باریدن کرده بود و ما همچنان توی امامزاده پناه گرفته بودیم. بیسکویت هم برای بچه ها برده بودم که گرسنه نمانند. یک خانمی که ظاهرا وضعیت ما، که با نوزاد خیلی کوچک و دو تا بچه خردسال می آییم توی امامزاده و میمانیم، برایش سؤال برانگیز شده بود. آمد پیش من و شروع به صحبت کرد که چرا اینجا نشستی. گفتم که همسرم نویسنده است و برای اینکه رشته افکارش گسسته نشود بچه ها را میآورم بیرون و سرگرم میکنم. ایشان خیلی من را تشویق و تحسین کرد و کمک کرد که من بچه ها را به خانه ببرم. اتفاقا منزلشان یک کوچه با ما فرق داشت و نزدیک بودیم. ایشان بعد از آن یکی از بهترین دوستان من شد و بسیار به من کمک کرد مخصوصا در خرید جهیزیه برای دخترها. خدا رحمتش کند. نامش خانم قاضی زاده بود.
جنایات و سختگیری های متوکل در مورد شیعیان
متوکل یکی از جنایت کارترین خلفای عباسی بود. او در دشمنی با امیر مؤمنان(ع) و خاندان و شیعیان او دلی پرکینه داشت و دوران حکومت او برای شیعیان و علویان یکی از سیاه ترین دوران ها به شمار می رود. از آن جا که همه جنایات او را نمی توان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخی از جنایات او نمونه وار اشاره می کنیم:
1- در حکومت او گروهی از علویان زندانی یا تحت تعقیب و متواری شدند که از آن جمله می توان از«محمدبن صالح»(از نوادگان امام مجتبی(ع)) و«محمدبن جعفر» (یکی از مبلغان حسین بن زید که در طبرستان قیام کرده بود) نام برد.
2- او در سال 236 قمری دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و بناهای اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاه هایی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین(ع) نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصی بنام «دیزج» انجام داد که یهودی الاصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت اوبرود، مجازات خواهد شد. او می ترسید قبر امام حسین(ع) پایگاهی بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستم های دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند. و زائران، انواع صدمه ها و شکنجه ها را تحمل می کردند و باز به زیارت می رفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان به همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند. خراب کردن قبر امام حسین(ع) مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد» شعارهایی بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجدمی نوشتند و شعرای مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری، او را«هجو» می کردند. از جمله آن سروده ها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است: «به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبر شان را به ستم کشتند، اینک کسانی که از دودمان پدر او هستند(بنی عباس) جنایتی مانند بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند(توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متاسفند که درقتل حسین(ع) شرکت نداشته اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین(ع) و ویران کردن قبر او، به جان استخوان های او افتاده اند!»
3- او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان و معتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان«ابن سکیت»، یار باوفای امام جواد و امام هادی و شاعر و ادیب نام آور شیعی، بود که متوکل به جرم دوستی علی(ع) او را به قتل رسانید(5) روزی متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا«حسن» و«حسین»؟ ابن سکیت از این سخن و مقایسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: «به خدا سوگند«قنبر» غلام علی (ع) در نظر من از تو و دو فرزندت بهتراست». متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان دادزبان او را از پشت سرش بیرون کشیدند!
4- «خطیب بغدادی» درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوی متوکل می نویسد: متوکل عباسی«نصربن علی جهضمی» را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و امام حسن و امام حسین(ع) نقل کرده بود«هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آن که شهادت دادند او از اهل سنت است!
5- او به شعرای مزدور و خودفروخته ای هم چون«مروان بن ابی الجنوب» مبالغ هنگفتی صله می داد تا و درباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسرایند.
6- او زمانی که به ایجاد ارتشی نوین و موسوم به«شاکریه» دست زد، افرادی را از مناطقی که در بینش ضد علوی مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد.
7- او به حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آن گاه در سال 236آنان را به مدینه منتقل کرد.
8- او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج می کرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومی خدشه دار می ساخت. به عنوان نمونه، می توان از برکناری«اسحاق بن ابراهیم» یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی«سامراء» و«سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیت های خود را از دست دادند. متوکل با اعمال این شیوه ها، از بروز هر گونه حرکتی از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیری کرد، لکن موفق نشد فعالیت های پنهانی آنان را خاتمه بخشد و چنان که قبلا گفتیم، گزارش های تاریخی، حاکی از آن است که امام هادی(ع) ارتباط های خود را با پیروانش در نهان ادامه می داد.
منبع:سیره پیشوایان تالیف مهدی پیشوایی
http://www.tebyan-ardebil.ir
امام هادی(ع) رویاروی فقیهان درباری
با آن که سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آراء و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی در سامراء چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مساله را شکافت که فقها در برابرآن ناگزیر به تحسین و تسلیم شدند. اینک دو نمونه از این گونه موارد را ذیلا از نظر می گذرانیم:
1- کیفر مسیحی زناکار: روزی یک نفر مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حدشرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد. «یحیی بن اکثم» قاضی القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حد در مورد او اجرا شود. برخی از فقها گفتند: باید سه بار در مورد او حدجاری شود. برخی دیگر به گونه ای دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادی(ع) استفتا کند. مساله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخوردتا بمیرد». فتوای امام با مخالفت شدید«یحیی بن اکثم» و سایرفقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتی وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامه ای به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ، پس از بسم الله نوشت: «فلما راواباسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک المبطلون(7)». «هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بت ها و عناصری که آن ها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولی ایمان شان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودی ندارد. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و پیروان باطل در چنین شرایطی زیانکار شدند.» متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتوای امام اجرا شود. امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آن ها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحی نیز حد را ساقط نمی کند.
2- نذر متوکل: روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد«کثیری» دینار (سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامی که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید: چند دینار باید صدقه بدهم که«کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره فتاوای مختلف دادند. متوکل ناگزیر مساله را از امام هادی سؤال کرد. امام پاسخ داد باید هشتاد و سه دینار بپردازی. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند: از او بپرسید این فتوا را بر اساس چه مدرکی داده است؟ متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن می فرماید: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة(8)»، «خداوند شما(مسلمانان) را در موارد«کثیر» یاری کرده است»، و همه خاندان ما روایت کرده اند که جنگ ها و سریه های زمان پیامبر اسلام هشتاد و سه چنگ بوده است.
منبع:سیره پیشوایان تالیف مهدی پیشوایی
نقل از آدینه امید

به گزارش تسنیم، مسعود دهنمکی کارگردان پر فروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران با حضور در برنامه «خیابان ایران» شبکه یک در گفتگویی 90 دقیقهای با فریدون جیرانی در خصوص مسائل و حاشیههای فیلمهایش به اتهامات وارده به خود و همچنین حاشیههای ایجاد شده حول خودش پاسخ داد.
جیرانی در ابتدای صحبتهای خود با اشاره به مصاحبه سال 74 آقای دهنمکی از وی پرسید: فکر نمیکنید که در آن مصاحبه چهره شما به عنوان یک چماقدار معرفی شد؟ دهنمکی در پاسخ به این سوال جیرانی بیان داشت: من به گذشته خود با افتخار نگاه میکنم چرا که ما در جبههها با شعارها و مضامین خاصی روبه رو بودیم اما عملا آنچه که بعد از جنگ اتفاق افتاد در تعارض با شعارها و آرمانهایی بود که بچههای جبهه و جنگ با آن رو به رو بودند، رفتارهای فرهنگیای که در سطح اجتماع دیده میشد، اشرافیگریهایی که در سطح دولتمردان پدید آمده بود. همه اینها مسائلی بود که ما به آن نقد داشتیم و اگر هم مباحثی را مطرح میکردیم و نقدی را به حضرات عنوان میداشتیم به عنوان یک خشونت طلب معرفی میشدیم رسانههای وقت هم که در دست آنها بود.
وی در ادامه افزود: آنهایی که در جنگ الگوهای مدیریتی را باکُریها معرفی میکردند؛ بعد از جنگ با ماشینهای آنچنانی تردد میکردند و خیلی از همین آدمها بعدها به اسم شاداب کردن جامعه اسم شهدا را از کوچهها بر میداشتند. مسلما بچههایی که هم طیف ما بودند با چنین پدیدههای فرهنگیای مقابله میکردند اما من معتقد بودم که باید به جای اینکه بچههای هم فکر ما و نیروهای آرمانگرا درگیر اسم شهدا شوند درگیر رسم شهدا شوند و به جای دعوا بر سر اسم شهدا راه شهدا را مطالبه میکردیم.
ده نمکی در ادامه افزود: این اتهاماتی که به من وارد میشود نمیتواند صحت داشته باشد چرا که من از همان ابتدای امر دست به قلم بودم و کار مطبوعاتی میکردم، در دهه 70 نیز جز پرتیراژترینها بودم.
وی بیان داشت: من رسانه همه کسانی بودم که نمیتوانستند فریادهایشان را تئوریزه کنند و در این راه آبروی خود را به میان آوردم و البته معتقدم که اگر در راه خدا آبرویم را فدا کنم خدا در جایی دیگر عزت را بر من عرضه میکند.
فریدون جیران در ادامه از ده نمکی پرسید که آیا در آن دوران با کسی درگیری هم داشتید؟ ده نمکی در پاسخ به این سوال بیان داشت: من معتقدم کسانی که مردم را مقابل مردم قرار میدهند منافعشان در این حرفهاست. من از همان ابتدای امر به مسائلی از قبیل مسائل فرهنگی و اشرافیگری و از این دست مطالب انتقاد میکردم، البته چنین مطالبی در آن دوران به عنوان افراطیگری و تندروی مورد حمله قرار میگرفت اما امروز مطرح کردن چنین مطالبی در جامعه به صورت امری عادی در آمده است.
وی در ادامه با اشاره به نوع انتخاب بازیگر و انتقاداتی که به برخی از بازیگران فیلمهای او وارد میشود مانند اینکه از بازیگرانی استفاده میشود که اعتقاد چندانی به مبانی ایدئولوژیک فیلمهای ده نمکی ندارند گفت: همین که چنینی عزیزانی به احترام عقیده بنده در این فیلمها بازی میکنند خودش کلی ارزشمند است.
دهنمکی در پاسخ به این پرسش جیرانی که گفت ده نمکی سال 74 با ده نمکی سال 82 چه تفاوتی داشت گفت: حرفها ما از همان ابتدا حرفهای عوام در نقد خواص بوده ده نمکی برای همین حرفهایش است که محبوب است ما طرف آرمانها هستیم.
ده نمکی افزود: ما باید نقد بر روابط کنیم هر چه انحراف از اصول بیشتر شود مطالبهگری ما نیز بیشر خواهد شد من همیشه مطالبات حداکثری را در جامعه مطرح میکردم به همین دلیل هم مهاجرانی در دوران اصلاحات شلمچه را توقیف کرد و جبهه نیز بعدها به دلیل طرح مطالبات حداکثری توقیف شد.
جیرانی در ادامه برنامه از ده نمکی پرسید شما فکر نمیکنید که نشریات شما برچسب یک جناح میخورد؟ ده نمکی در پاسخ به این پرسش بیان داشت: با کسی یا جناحی پدر کشتگی نداریم ما سعی میکنیم حرف حق را بزنیم برای همین است که به هر دولتی نقد کنیم برچسب جناح رقیب را به ما میزنند البته نقد منصفانه تاوان دارد و کسی که منتقد است باید آن را بپردازد.
وی افزود: آدمهای قدرتمند در حوزه رسانه فعالیت دارند و مخالف کسانیاند که به آنها انتقاد میشود چرا که اگر امروز نقد میکنند ممکن است فردا هم نقد شوند و در موقعیت جدید کارها برایشان سخت خواهد شد.
جیرانی در ادامه گفتگو با مقایسه فضای حاکم بر فیلمهای دهنمکی با رفتارهای سیاسی دولت دهم بیان داشت: فکر نمیکنید همانطور دولت احمدینژاد نماینده طبقه پایین جامعه بود شما نیز به نوعی صدای قشر ضعیف جامعه هستید؟ و یا اینکه همانطور که احمدینژاد سعی میکرد اقتصاد را برای مردم تفسیر عامیانه کند شما هم سعی میکنید نقد را به زبان عامیانه مطرح کنید؟ شاید دلیل حملهای هم که به شما میشود همین باشد که برای طبقه متوسط در کارهای خود جایگاهی قائل نشدید؟ دهنمکی در پاسخ به این پرسش بیان داشت: بعد از انقلاب طبقه نوکسیه در جامعه ما رشد کرده و ما به این طبقه که اشراف سیاسی و اشراف فرهنگی هم میتوان به آنها اضافه کنیم نقد داریم آنها هم با ما مشکل دارند. ما به اسلام امریکایی که به اسم دین نان میخورند هم نقد میکنیم این قشر میتواند در همه طبقات جامعه باشد چه در طبقه سرمایهدار، چه در طبقه متوسط و پایین. حاجی گرینوف در اخراجیها از همین طبقه متوسط بود بالاخره همه مردم، تهران نیستند و مخاطب ما جامعه ایرانی است.
ده نمکی در ادامه بیان داشت: احمدینژاد معلول گفتمانی بود که 16 سال پیش کسانی مانند پورازغدیها به عنوان گفتمان عدالت در جامعه مطرح کردند که البته اگر احمدینژاد از افراد همین گفتمان در دولتش بهره میبرد مسلما شکست نمیخورد.
وی همچنین بیان داشت: کسانی که دم از شهید آوینی میزنند و الگوی توسعه غربی و اصلاحات غربی را در جامعه ترویج میکنند کسانی هستند که اگر امروز شهید آوینی زنده بود بیشترین نقد را بر آنها میکرد.
دهنمکی در ادامه گفتگو با اشاره به قاچاق فیلمهایش گفت: متاسفانه کسانی که دم از حفظ حقوق نشر فیلم میکنند برای ضربه زدن به فیلمهای من آن را به صورت غیر قانونی منتشر کردند.
وی افزود: «اخراجیها» فیلمی بود که فروش آن تا 12 میلیارد تومان جا داشت و بعد از 45 روز سی دی آن منتشر شد و این ضربه به سینمای کشور است.
ده نمکی با اشاره به اینکه سینما سه ضلع دارد، صنعت، رسانه و هنر بیان داشت: سینمایی که زبان مخاطب ندارد هنر سینما نیست چرا که باعث مرگ سینما میشود.
این کارگردان سینما افزود: کسانی که مخاطب را فراری میدهند سینما را نشناختهاند یکی از جلوههای سینما گران این است که نقد را از زبان مخاطبان بیان کند از این رو ما مفاهیم عمیق و ایدئولوژیک را به زبان ساده بیان میکنیم.
وی ادامه داد: ساده سازی مفاهیم مهم هنر است. من تلاش کردم این را در کارهایم به تصویر بکشم.
ده نمکی در خصوص کار جدیدیش که به نگارش درآمده است، عنوان داشت: مجموعه پژوهشی که یک دایره المعارف است رو به نگارش درآوردیم که حدود 20 سال زمان برای جمع آوری این اثر وقت صرف شده که این اثر پارسال رونمایی شد.
وی دهه 90 را دهه آثار نوشتاری برای خود خواند و عنوان کرد: قصد دارم در این دهه از عمرم بیشتر به فعالیتهای نوشتاری و پژوهشی بپردازم.
ده نمکی با خطرناک خواندن حوزه سینما در این دوره جدید گفت: متاسفانه آینده این حوزه را خطرناک میبینم چرا که علیرغم پتانسیلهایی که در بازیگران و کارگردانان خوب کشورمان وجود دارد نبود فیلمنامه و امکانات سخت افزاری برای سینما و همچنین نبود فرهنگ سینما رفتن در کشور که منجر به ریزش مخاطبها شده این حوزه را با مشکلات عمدهای روبه رو کرده است.
وی با اشاره به اینکه سینمای اپوزیسیونی مانع اعتماد متقابل بین حاکمیت و مردم است گفت: همه باید زیر چتر انقلاب قواعد بازی را رعایت کنیم نباید در این میان کسانی سعی کنند بازی را بر هم بزنند، کسانی که بیشتر از همه شعار زنده باد مخالف من سر میدادند باید اجازه دهند که نقدهای صادقانه به جای سیاه نمایی و بزرگ نمایی در جامعه ازادانه مطرح شوند.
وی در پایان از ساخته شدن فیلم «رسوایی 2» خبر داد.
زندگینامه امام هادی (ع)
- مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی

تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد . نام آن حضرت - علی - کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود .
در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت - یعنی متوکل عباسی - آنی آسایش نداشت .
به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .
و نیز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مظیع و منقاد خود گردانیده است " . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است .
از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که باید و شاید پیش نیامد .
با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین - در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند .
بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را - بیست سال - نوشته اند .
پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) می باشد و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نیز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . ا
و نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همین وصیف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنیدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می گردد ، و نیز این مطالب دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است .
باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از یحیی پرسید : علی بن محمد چگونه در مدینه می زیست ؟ یحیی گفت : جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم . متوکل از شنیدن این خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء (ع ) آب بستند و زیارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند ، و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانیدند ، با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی (ع ) همیشه بیمناک و خاشع بود .
مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هدیه فرستد . در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت : یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود .
چنین کردند ، آن جراحت بهبودی یافت . مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است . متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گوید : دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختیار توست .
آن مرد خانه را تفتیش کرد . چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت ، که مهر مادر خلیفه بر آن بود . امام فرمود : زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل بر . این کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته با لباس پشمینه و کلاه پشمی روی حصیری که زیر آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی می کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق می فرمود .
با این همه ، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد .
این قبیل مراقبتها پیوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نیز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در میان بیابان وسیعی ، در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالی " نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( علیه السلام ) را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را . و از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند " .
در این مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (ع ) می شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سید محمد - که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - یاد شده است . این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر می زده اند . "
اصحاب و یاران امام دهم (ع )
در میان اصحاب امام دهم ، برمی خوریم به چهره هایی چون " علی بن جعفر میناوی " که متوکل او را به زندان انداخت و می خواست بکشد . دیگر ادیب معروف ، ابن سکیت که متوکل او را شهید کرد . و علت آن را چنین نوشته اند که دو فرزند متوکل خلیفه عباسی در نزد ابن سکیت درس می خواندند . متوکل از طریق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکیت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .
متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکیت را به حضور خود خواست و از وی پرسید : آیا فرزندان من شرف و فضیلت بیشتر دارند یا حسن و حسین فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکیت که از شیعیان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سید جنت ابدی الهی اند قابل قیاس و نسبت نیستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم دیده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمی توان سنجید . متوکل از این پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .
در همان دم دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت سر درآوردند و بدین صورت آن شیعی خالص و یار راستین امام دهم (ع ) را شهید کرد . دیگر از یاران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظیم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شریفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام منتهی می شود ... " از اکابر محدثین و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و یاران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .
نوشته اند : " حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خویش هراسید و در شهرها به عنوان قاصد و پیک گردش می کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شیعیان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظیم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنین استنباط می شود که ترس این عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سیاسی او بوده است . او نیز مانند دیگر داعیان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سیاسی صحیح و تصحیح اصول رهبری در اجتماع اسلامی می کوشیده است ، و چه بسا از ناحیه امام ، به نوعی برای این کار مأموریت داشته است .
زیرا که نمی شود کسی با این قدر و منزلت و دیانت و تقوا ، کسی که حتی عقاید خود را بر امام عرضه می کند تا از درست بودن آن عقاید ، اطمینان حاصل کند - به طوری که حدیث آن معروف است - اعمال او ، به ویژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به این رضایت تصریح شده باشد ، یا خود حضرت عبدالعظیم با فرهنگ دینی و فقه سیاسی بدان رسیده باشد " .
صورت و سیرت حضرت امام هادی (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هایش اندکی برآمده و سرخ و سفید بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام آن چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند .
خلفایی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی همه ، به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن می پوشید و زیر پای خود حصیری پهن می کرد . هر غمگینی که بر وی نظر می کرد شاد می شد . همه او را دوست داشتند . همیشه بر لبانش تبسم بود ، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود .
شهادت امام هادی (ع )
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسیله زهر به شهادت رسید . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از این سال امام حسن عسکری پیشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بیست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .
زن و فرزندان امام هادی (ع )
حضرت هادی (ع ) یک زن به نام سوسن یا سلیل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن علیه السلام ( امام عسکری (ع ) یازدهمین اختر تابناک ولایت و امامت است ) . 2 - حسین . 3 - سید محمد که یک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهیزگار که بسیاری گمان می کردند مقام ولایت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شیعیان است در نزدیکی سامرا می باشد . 4 - جعفر . 5 - عایشه ، یا به نقل شادروان شیخ عباس قمی " علیه " .
.: Weblog Themes By Pichak :.