سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فیاض لاهیجی (1)

 

                                         شادی روح مطهرش صلوات

 

نقل ار وب سایت هشتمین ستاره _لاهیجانی-گیلانی




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 6:45 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
قبض روح انسان ها به وسیله ی فرشته الهی، عزرائیل، یکی از وعده های خداوند متعال بر تمام بندگان خویش حتی پیامبر می باشد، به نحوی که آن ها نیز برای رسیدن به لقاءالله، این مرحله از زندگی را پشت سر نهاده اند.

به گزارش علیرضا احسانی نیا از پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار به نقل از عقیق:

قبض روح آدم (ع  )
حضرت آدم (ع) 930 سال عمر کرد و تا زنده بود چهل هزار اولاد از فرزند و نوه و نبیره پیدا کرد و نسل او همگی از حضرت شیث بوده اند. آدم (ع) در هنگام مرگ همه اولاد خود را جمع کرد، و وصیت نمود: ای فرزندانم! بهترین اولاد من هبة الله شیث است که من مأمورم او را وصی خود گردانم، لذا آن چه از اسماء به من تعلیم شده به او می آموزم تا به شریعت من حکم کند  .
آدم (ع) به شیث وصیت کرد که چون از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و نماز بگذار و مرا در قبر قرار بده، و خود نیز نسبت به فرزندانت چنین وصیت نما، تا هر که فاضلتر باشد بر تو نماز گزارد، و همچنان وصیت کن تا پیامبر آخرالزمان این امر ادامه یابد، و در تاریخ آمده است که چون آدم (ع) به حال احتضار افتاد، ملک الموت آمد. آدم (ع) گفت: خدایا! شهادت می دهم به وحدانیت تو و گواهی می دهم که من بنده تو و خلیفه تو در روی زمین هستم که ملائکه را به سجده من امر کردی و به من جمیع اسماء را تعلیم دادی و مرا در بهشت خود جای دادی، و آن گاه برای اقامت روی زمین فرستادی  .
در این هنگام جبرئیل کفن آدم را با حنوط از بهشت آورد، و با هفتاد هزار فرشته حاضر شدند تا بر جنازه آدم نماز گزارند.

قبض روح ابراهیم (ع)
از امیرالمؤمنین علی (ع) روایت است که فرمود: چون خداوند اراده فرمود پیامبرش حضرت ابراهیم خلیل را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم رسید، عرض کرد: اَلسلام عَلیک یا ابراهیم!
ابراهیم (ع) گفت: وَ عَلیک السّلام یا مَلک المُوت، اداعٍ، اَم ناعٍ؟
بر تو سلام باد ای فرشته مرگ! آمدی به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم، یا آن که خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اجبار شربت مرگ را بنوشم؟
عزرائیل گفت: ای ابراهیم! آمده ام تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم، پس دعوت خدایت را اجابت کن و تسلیم مرگ باش که خدایت تو را به سوی خود خوانده است.
پس ابراهیم گفت: آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان خود را بمیراند؟ چگونه خداوند حاضر می شود خلیلش را که ابراهیم است بکشد؟
عزرائیل به سوی بارگاه الهی بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بین دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسلیم درنگ کرد، و سپس عرضه داشت: ای پروردگار من! شنیدی آن چه را که یار مهربان و خلیلت ابراهیم گفت؟
خداوند جلّ جلاله به ملک الموت خطاب کرد: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم رهسپار شو و به او بگو: آیا هیچ بنده ای را دیده ای که از دیدار یار و محبوبش گریزان باشد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟ بلکه حبیب دوست دارد محبوب خود را ملاقات کند.

قبض روح حضرت موسی (ع)
از عمر حضرت موسی 240 سال می گذشت، روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا!
موسی جواب او را داد و پرسید: تو کیستی؟
عزراییل پاسخ داد: من فرشته مرگم.
موسی (ع) پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟
عزراییل پاسخ داد: آمده ام تا روحت را قبض کنم.
موسی (ع) پرسید: روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟
عزراییل پاسخ داد: از دهانت.
موسی (ع) پرسید: چرا از دهانم، با این که من با همین دهان با خدا سخن گفته ام؟!
عزراییل پاسخ داد: از پاهایت.
- موسی (ع) پرسید: چرا از پاهایم، با این که با همین پاها به کوه طور (برای مناجات) رفته ام؟!
عزراییل پاسخ داد: از چشمانت؟!
موسی (ع) پرسید: چرا از چشمانم، با این که همواره چشم هایم را به سوی امید پروردگار می دوختم؟!
عزراییل پاسخ داد: از گوش هایت.
موسی (ع) پرسید: چرا از گوش هایم، با این که سخن خداوند متعال را با گوش هایم شنیده ام؟!
خداوند به عزرائیل وحی کرد: روح موسی (ع) را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد.
عزرائیل از آن جا رفت و موسی (ع) سال ها زندگی کرد، تا این که روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیت های خود را به او نمود. سپس یک روز که تنها در کوه طور عبور می کرد، مردی را دید که مشغول کندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟ او گفت: آری؛ و موسی او را کمک کرد.
وقتی کار کندن قبر تمام شد، موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لَحَد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت. موسی مقام خود را در بهشت دید. عرض کرد: خدایا! روحم را بسوی خود ببر. همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانید. آن مرد قبرکن عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: «ماتَ موسی کلیم الله، فایّ نفسٍ لاتموت؛ موسی کلیم الله مرد، چه کسی است که نمی میرد؟
البته، مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف، و یا در سرزمین سینا است.

قبض روح سلیمان(ع)
حضرت سلیمان حدود 510 سال عمر کرد. او وقتی از مرگ خود خبردار شد، فرزند بزرگ خود «رجعام» را طلبید و وصیت خود را به او کرد و بر حفظ و حراست دین و دولتش ترغیب نمود.
آن گاه سلیمان بر قصر دارالاماره خود که از قصرهای بی نظیر دنیا بود، بالا رفت و در کنار تخت سلیمانی ایستاد و تکیه بر عصای خویش زد، اندکی به اطراف نگریست که عزرائیل در همان حال او را قبض روح نمود.
از طرفی چون دستور داده بود کسی نزد او نَرَود تا مدتی استراحت کند، هیچ کس در قصر او نرفت. سلیمان تا مدت یک سال بر عصای خود تکیه زده بود، در حالی که جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. عده ای که او را پس از یک سال دیدند این را معجزات او دانسته و از سطوت و هیبت او می ترسیدند و همه مردم به خدمات و کارهای خود مشغول بودند تا آن که خداوند خواست حال او را بر مردم معلوم گرداند، لذا موریانه ای را از زیر زمین مأمور گردانید تا عصای او را خورد و شکست، و جسد بی جان سلیمان از پای درآمد و روی زمین افتاد.

قبض روح حضرت محمد (ص)
امیر مؤمنان (ع) درباره احتضار و قبض روح رسول خدا (ص) می فرماید: مردی اجازه خواست تا خدمت پیامبر (ص) برسد، من بیرون رفتم و به او گفتم: چه می خواهی؟ گفت: می خواهیم پیامبر (ص) را ملاقات کنم. گفتم: نمی توانی با او ارتباط یابی، حاجتت چیست؟ آن مرد گفت: چاره ای نیست جز این که بر او وارد شوم.
امیر مؤمنان (ع) نزد پیامبر (ص) آمد و برای او اجازه خواست، آن حضرت اجازه داد، آن مرد وارد شد و بر بالای سر پیامبر (ص) نشست و سپس عرض کرد: سلام بر تو ای رسول خدا. حضرت پاسخ داد: سلام بر تو، حاجتت چیست؟
پاسخ داد: من فرستاده خدا به سوی تو هستم، فرمود: تو کدام یک از آن هایی؟ عرض کرد: من ملک الموت هستم که پروردگارت مرا به سوی تو فرستاده و به تو سلام می رساند. او تو را میان لقای خود و بازگشت به دنیا مخیّر کرده است. فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئیل فرود آید، بر من سلام کند و من بر او سلام و با او مشورت نمایم.
فرشته مرگ از نزد پیامبر (ص) بیرون رفت، جبرئیل در هوا او را ملاقات کرد و به او گفت: ای فرشته مرگ آیا روح محمد (ص) را قبض کردی؟ گفت: نه، ای جبرئیل! او از من خواست که وی را قبض روح نکنم تا آن گاه که تو بر او فرود آیی و بر او سلام کنی، و او تو را سلام و با تو مشورت کند. جبرئیل گفت: ای فرشته مرگ آیا نمی بینی برای روح محمد (ص) درهای آسمان گشوده شده است و آیا نمی بینی حوریان برای محمد (ص) خود را آرایش داده اند؟ سپس جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود آمد و عرض کرد: سلام بر تو ای احمد، سلام بر تو ای محمد، سلام بر تو ای ابوالقاسم.
حضرت فرمود: و سلام بر تو ای حبیب من جبرئیل، فرشته مرگ اجازه خواست تا بر من وارد شود، به او اجازه دادم؛ پس از آن خواست تا قبض روحم کند، از او خواستم تا آمدن تو به من مهلت دهد. جبرئیل عرض کرد: ای محمد! پروردگارت مشتاق تو است و فرشته مرگ پیش از تو از هیچ کس اجازه قبض روح نخواسته و پس از تو نیز از کسی اجازه نخواهد خواست.
پیامبر (ص) فرمود: ای جبرئیل! فرشته مرگ مرا از سوی پروردگار مخیّر کرده که لقای او را اختیار کنم یا به دنیا بازگردم. ای حبیب من رأی تو چیست؟ جبرئیل گفت: ای محمد! (و للاخرة خیرٌ لک مِن الاولی، و لسوف یعطیک ربّک فترضی)! «لقای پروردگارت بهتر است.»
پیامبر (ص) فرمود: آری لقای پروردگار برایم بهتر است. ای حبیب من جبرئیل! همین جا باش تا فرشته مرگ بیاید. ساعتی بعد فرشته مرگ وارد شد و عرض کرد: سلام بر تو ای محمد! حضرت فرمود: و سلام بر تو ای فرشته مرگ! چه می خواهی بکنی؟ گفت: می خواهم تو را قبض روح کنم، حضرت فرمود: آن چه را بدان مأموری اجرا کن.
پس جبرئیل گفت: ای محمد! این آخرین روز فرود آمدن من به دنیا است، فرمود: ای حبیب من جبرئیل نزدیک من بیا، به نزدیک او رفت و در سمت راست او قرار گرفت و میکائیل در سمت چپ او بود و در همین حال فرشته مرگ روح مقدس او را قبض می کرد. جبرئیل گفت: ای فرشته مرگ شتاب کن تا به سوی پروردگار عروج کنم و باز گردم. فرشته مرگ گفت: روح او به جایی منتقل شده که قادر به باز گردانیدن آن نیستم. در این موقع جبرئیل گفت: ای محمد! این آخرین فرود من به دنیاست چه در آن حاجتی جز تو نداشتم و هم اکنون به آسمان بالا می روم و دیگر تا ابد به زمین فرود نخواهم آمد.
سپس پیامبر خدا (ص) به علی (ع) فرمود: ای برادرم! نزدیک من بیا که امر خدا فرا رسیده است. علی (ع) به آن حضرت نزدیک شد ؛ سپس پیامبر (ص) دهانش را بر گوش علی (ع) گذاشت و مدتی دراز با او آهسته سخن گفت، تا آن گاه که روح پاکش از قفس تن رهایی یافت.

پی نوشت ها:
1- مجلسی. بحارالانوار، ج13: 365.
2- فیض کاشانی. محجة البیضاء، ج8: 279.
3- عمادزاده. تاریخ انبیاء: 124، 630.
4- معادشناسی، حسینی تهرانی، ج1: 65.
* قبض روح، رجالی تهرانی: 146.

 




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 5:54 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
به نام خدا  



شناخت اجمالی از زندگی شهید بزرگوار سید علی سعادت میرقدیم



شناخت اجمالی از زندگی شهید بزرگوار سید علی سعادت میرقدیم


شهید سید علی سعادت میرقدیم


نام :
سید علی

نام خانوادگی : سعادت میرقدیم

تاریخ تولد: 1344/2/7

محل تولد : سادات محله

اهلیت : از شهرستان لاهیجان - استان گیلان

محل سکونت : سادات محله

شغل : دانش آموز - عضو ویژه بسیج

میزان تحصیلات : دوم دبیرستان - رشته تجربی در سال 60-61

محل شهادت : قله شمشیر - واقع در نوسود نودیشه - پاوه در جبهه غرب کشور

تاریخ شهادت : 1360/11/19 (شهید سید علی سعادت میرقدیم در حدود سه سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در حدود یکسال و شش ماه بعد از آغاز جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند)

تاریخ ورود به بسیج :قبل از تشکیل بسیج با نیروهای سپاهی و انقلابی همکاری و فعالیت داشتند و بعد از تشکیل بسیج از همان اوایل تاسیس بسیج وارد این نهاد مقدس شدند .

تاریخ اعزام به جبهه: 1360/7/15

علت شهادت : بر اثر ترکش خمپاره ها به جانب پهلو و سینه و اطراف گردن و گلو به شهادت رسیدند (ترکش خمپاره به سر)

نام عملیاتی که در آن به شهادت رسیدند: بعد از عملیات محمد رسول الله که عملیات مشترک مریوان پاوه و نوسود بود در نوسود به شهادت رسیدند .


تصاویر شهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gif
شهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم

نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم

 



نسیم معرفت.gifشهید سید علی سعادت میرقدیم


نسیم معرفت.gif

 

برادر شهیدسید علی سعادت میرقدیم

سید اصغر سعادت میرقدیم:

(شهادت  افتخار  ما   است)

 

 




 

نقل از وب سایت هشتمین ستاره لاهیجانی-گیلانی






تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 5:44 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

قطره‌ای از دریای فضایل حضرت زینب(س)

یتیموں کی رکھوالی اور حفاظت

مرحوم علامه مامقانی (ره) در مجلد سوم کتاب شریف «تنقیح المقال» درباره سیدتنا زینب الکبری (س) می‌نویسد:

«درباره سیدتنا زینب‌الکبری می‌گویم: زینب، و چیست زینب، و چه چیز تو را دانا گردانید (و از کجا درک نموده و دریافتی) که (شرافت و بزرگی و فضیلت و برتری) زینب چیست؟ (پس به طور اختصاص، آن هم یک از هزار هزار آن است که) زینب عقیله یعنی خاتون بزرگوار و گرامی فرزندان هاشم (ابن عبد مناف پدر جد رسول خدا) است، و محققاً صفات حمیده و خوی‌های پسندیده را دارا بود که پس از مادرش، صدیقه کبری (س) کسی دارا نبوده است، تا این که حق و سزاوار است گفته شود: او است صدیقه صغری.

زینب را در حجاب و پوشش و عفت و پاک‌دامنی (از دیگران) زیادت و افزونی است (و آن این است) که تن او را در زمان پدرش (امیرالم?منین) و دو برادرش (امام حسن و امام حسین) کسی از مردان ندید تا روز «طف» (کربلا، و این که زمین کربلا را طف می‌نامند، برای آن است که طف، زمینی بلند و جانب و کنار را گویند، و زمین کربلا کنار فرات است) و زینب (س) در صبر و شکیبایی (از مصائب و اندوه‌های بزرگ) و ثبات و پایداری و قیام و ایستادگی (در آشکار ساختن حق و درستی) و قوت و نیروی ایمان و گرویدن (به عقاید و احکام دین مقدس اسلام) و تقوا و پرهیزکاری و اطاعت و فرمانبری (از آنچه خدای تعالی فرموده) وحیده و یگانه بود (که پس از مادرش حضرت فاطمه (س) در دنیا، چنین خاتونی که دارای این صفات حمیده و خوی‌های پسندیده بی‌مانند باشد، سراغ ندارم).

حضرت زینب کبری (س) نے حضرت امام سجاد (ع) کی حفاظت کی

و زینب (س) در فصاحت و آشکارا سخن گفتن و زبان‌آوری و در بلاغت و رسایی سخن و سخن گفتن مطابق اقتضای مقام و مناسب حال، گویی از زبان (پدر بزرگوارش) امیرالم?منین (ع) قصد و آهنگ می‌نمود، چنان که پوشیده نیست بر کسی که در خطبه و سخنرانی او (در مجلس ابن زیاد در کوفه، و مجلس یزید در شام) از روی تحقیق و درستی فکر نموده و بیندیشد، و اگر ما (علما و بیان کننده اصول و فروع دین مقدس اسلام) بگوییم: زینب (س) مانند امام (ع) دارای مقام عصمت بوده (از گناه بازداشته شده و هیچ‌گونه گناهی نکرده، با این که قدرت و توانایی بر آن داشته و معنی عصمت نزد ما امامیه همین است)، کسی را نمی‌رسد که (گفتار ما را) انکار کند و نپذیرد.

اگر به احوال و سرگذشت‌های او در طف و کربلا و پس از کربلا (در کوفه و شام) آشنا باشد، چگونه چنین نباشد؟ و اگر چنین نبود، هر آینه امام حسین (ع) مقدار و پاره‌ای از بار سنگین امامت و پیشوایی را روزگاری که امام سجاد (ع) بیمار بود، بر او حمل و واگذار نمی‌نمود، و پاره‌ای از وصایا و سفارش‌های خود را به او وصیت نمی‌کرد و امام سجاد (ع) او را در بیان احکام و آنچه که از آثار و نشانه‌های ولایت و امامت است. نایبه به نیابت خاصه و جانشین خود نمی‌گرداند. [1]

 

پی‌نوشت: [1] زینب کبری، ص 144 و 145.

منبع: دویست داستان از فضایل، مصائب و کرامات حضرت زینب؛ عباس عزیزی.

 


باشگاه کاربران تبیان - برگرفته از وبلاگ: امام حسین (ع)

 




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 12:56 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 7:12 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

 

 

زندگى نامه و سیره حضرت زینب سلام الله علیها

ولادت

حضرت زینب کبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام، لقب و کنیه آن حضرت: نام مبارک آن بزرگوار زینب، و کنیه گرامیشان ام الحسن و ام کلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، کامله و ...

 

پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها مىباشد.

همسر گرامى آن حضرت، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب، بود. در کتاب اعلام الورى براى آن بانوى بزرگوار سه پسر به نامهاى على، عون، و جعفر و یک دختر به نام ام کلثوم ذکر شده است.

فرزندان حضرت زینب (س)

 سبط بن جوزى درتذکرة الخواص گوید: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است . از آن جمله ، على و عون الاکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى باشند که مادر آنان حضرت زینب (س) بوده است .

پرستارى مادر

 روزهایى بر حضرت فاطمه زهرا (س) گذشت که بر اساس دردهاى فراوان از جمله : شکسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سیلى خورده و سقط جنین ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پیداست که چنین بیمارى نیاز به پرستار دارد، لذا حضرت زینب در سن 5 سالگى از مادر پذیرایى و پرستارى مى کرد و متاءسفانه طولى نکشید که به فراق مادر مبتلا گردید.

 

القاب حضرت زینب (س)

 عالمه غیر معلمه : داناى نیاموخته فهمة غیر مفهمه : فهمیده بى آموزگار کعبة الرزایا: قبله رنجها.

نائبة الزهراء: جانشین و نماینده حضرت زهرا (س) نائبة الحسین : جانشین و نماینده حضرت حسین (ع) ملیکة الدنیا: ملکه جان ، شهبانوى گیتى

عقیلة النساء: خردمند بانوان .

عدیلة الخامس من اهل الکساء: همتاى پنجمین نفر از اهل کساء.

شریکة الشهید: انباز شهید.

کفیلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد.

ناموس رواق العظمه : ناموس حریم عظمت و کبریایى .

سیة العقائل : بانوى بانوان خردمند.

سر ابیها: راز پدرش على (ع)

سلالة الولایة : فشرده و خلاصه و چکیده ولایت .و لیدة الفصاحة : زاده شیوا سخنى .

شقیقة الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (ع).

عقیلى خدر الرسالة : خردمند پرده نشینان رسالت .

رضیعة ثدى الولایة : کسى که از پستان ولایت شیر خورده .

بلیغة : سخنور رسا.

فصیحة : سخنور گویا.

صدیقة الصغرى : راستگوى کوچک (در مقابل صدیقه کبرى ).

الموثقة : بانوى مورد اطمینان .

عقیلة الطالبین : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بین طالبیان ).

الفاضلة : بانوى با فضیلت .

الکاملة : بانوى تام و کامل .

عابدة آل على : پارساى خاندان على

عقلیة الوحى : بانوى خردمند وحى

شمسة قلادة الجلالة : خورشید منظومه بزرگوارى و شکوه .

نجمة سماء النبالة : ستاره آسمان شرف و کرامت .

المعصومة الصغرى : پاک و مطهره کوچک .

قرینة النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.

محبوبة المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (ص).

قرة عین المرتضى : نور چشم حضرت على (ع).

صابرة محتسبة : پایدارى کننده به حساب خداوند براى خداوند.

عقیلة النبوة : بانوى خردمند پیامبرى .

ربة خدر القدس : پرونده پرده نشینان پاکى و تقدیس .

قبلة البرایا: کعبه آفریدگان .

رضیعة الوحى : کسى که از پستان وحى شیر مکیده است .

باب حطة الخطایا: دروازه آمرزش گناهان .

حفرة على و فاطمه : مرکز جمع آورى دوستى و محبت على (ع) و فاطمه (س).

ربیعة الفضل : پیش زاده فضیلت و برترى .

بطلة کربلاء: قهرمان کربلا.

عظیمة بلواها: بانویى که امتحانش بس بزرگ بود.

عقلیة القریش : بانوى خردمند از قریش .

الباکیة : بانوى گریان .

سلیلة الزهراء: چکیده و خلاصه حضرت زهرا (س).

امنیة الله : امانت دار الهى .

آیة من آیات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.

مظلومة و حیدة : ستمدیده بى کس .

هوش و ذکاوت

 

صاحب کتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذکاوت آن بانوى بزرگوار چنین مىنویسد:

در اهمیت هوش و ذکاوت آن بانوى بزرگوار همین بس که خطبه طولانى و بلندى را که حضرت صدیقه کبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدک در حضور اصحاب پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر مىکند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل مىنویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت کرده و مىگوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»

دقت کنیم که حضرت زینب علیها السلام با اینکه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا کمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء که محتوى معارف اسلامى و فسلفه احکام و مطالب زیادى است را با یک مرتبه شنیدن حفظ کرده، و خود یکى از راویان این خطبه بلیغه و غراء مىباشد.اساور من ذهب: .

فصاحت و بلاغت

کلمات دربار و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبههایى که از آن حضرت روایت شده خود قوىترین دلیل بر کمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار مىباشد. همان بانویى که امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى:

«اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید که تعلیم ندیده، و بانوى فهمیدهاى هستى که بشرى تو را تفهیم ننموده است».

در اینجا مرورى کوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید که یکى از بزرگترین حرکتهاى آن حضرت، در واقعه کربلا بود که دستگاه حکومت بنى امیه را به شدّت لرزاند مىکنیم:

«به خدا قسم اى یزید، هر چه کردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى که خداوند بدنهاى پاک شهیدانمان را حاضر مىکند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا مىدانى در چه حالى؟ در حالیکه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین بردهاى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى که به دست آوردهاى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را که در کربلا به خاک و خون کشیدهاى، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند مىفرماید: (کسانى را که در راه خدا شهید شدهاند مرده مپندارید. بلکه آنان زندهاند و در نزد خداى خود روزى مىخورند).آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس که حاکم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى کسى که این مقام را براى تو زینت داده و تورا بر گردن مسلمین سوار کرده است (یعنى معاویه)، خواهد دانست که چه جانشین بدى براى خود تعیین کرده و در روز جزا درخواهید یافت که بدترین مکان از آنِ کیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

کرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند که در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى مىباشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشکلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام که حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به برکت توسل به آن حضرت مشکلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواستههاى خویش نائل گردیدهاند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاک است که توسل به آن حضرت براى حل مشکلات بزرگ بسیار تجربه شده است و کرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یکى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در کتابش مشارق الانوار مىگوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشکلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیدهاى در مدح آن حضرت سرودم که مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَکُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواکُمْ بِما لَکُمْ آلآء

و خدا به برکت آن بانوى گرامى مشکل مرا حل کرد.

زینب عالمه بود

 امام سجاد (ع) خطاب به عقیله بنى هاشم ، زینب کبرى (س) مى فرمایند:

(( یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة )) .

عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اینکه معلم داشته باشى ، و فهمیده اى هستى بى آن که کسى مطالب را به تو فهمانده باشد.

زینب محدثه بود

 از سخنان فاضل دربندى (متوفى به سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان دیگر - رحمهم الله - ظاهر و هویدا است که آن خاتون دو سرا حضرت زینب کبرى (س) علم منایا و بلایا (مرگ ها و پیشامدهاى سخت ) را مى دانسته ، و فرمایش امام سجاد (ع) به او:

(( یا عمة انت بحمد الله عالمة غیر معلمة ، و فهمة غیر مفهمة )) ؛ اى خواهر پدرم ! خداى را شکر و سپاس ، تو دانایى هستى که کسى به تو نیاموخته ، و فهمیده و درک کننده اى هستى که کسى به تو نفهمانده است .

دلیل و راهنما است به این که زینب دختر امیرالمؤ منین (س) محدثه بوده ، یعنى همه چیز (از جانب خداى تبارک و تعالى ) به او الهام مى شده و در دلش آشکار مى گشته است . همچنین علم و دانش او از علوم لدنیة (علومى که از استاد فرا نگرفته ، بلکه از جانب خداى عزوجل ) بوده است .

عقیله بنى هاشم

 در برخى روایات است که او را مجلس علمى بود و زنان به قصد آموختن احکام دین نزد او مى رفتند. این صفات برجسته که براى هیچ یک از زنان معاصر او فراهم نشده است ، زینب را از دیگران ممتاز ساخت ؛ چنان که او را (( عقیله بنى هاشم )) مى گفتند و از وى حدیث فرا مى گرفتند.

ابن عباس از او حدیث کند و گوید: (( عقیله ما، زینب دختر على (ع) حدیث کرد... و این لقب بر او ماند؛ چنان که به عقیله معروف گشت و فرزندان وى را بنى عقیله گفتند. ))

ازدواج با عبدالله بن جعفر

 

وقتى که زینب به سن ازدواج رسید، على براى او کسى را که در شرافت‏خانوادگى‏شایستگى همسرى او را داشت ‏برگزید، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم وثروتمند بنى‏هاشم و قریش براى زینب مى‏آمدند، ولى براى نوگل خاندان پیغمبر وبانوى خردمند بنى‏هاشم، عبدالله‏بن جعفر از همه شایسته ‏تر بود.

پدر عبدالله، جعفربن ابى‏طالب است که ذوالجناحین (داراى دو بال) وابوالمساکین (پدر بینوایان) لقب یافت. جعفر، برادر تنى على و محبوب پیغمبر بود،ابوهریره در باره جعفر مى‏گوید:

پس از رسول خدا(ص)، بهتر از جعفربن ابى‏طالب کسى نبود.

جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش، براى حفظ دینش به حبشه‏هجرت کرد، و وقتى که از حبشه با عده‏اى از مسلمانان به مدینه بازگشت، رسیدن اوبه مدینه با فتح خیبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در بغل گرفت و بوسید وچنین گفت:

«نمى‏دانم از آمدن جعفر دل‏شادترم و یا از فتح خیبر».

و نیز از رسول خدا شنیده شد که مى‏فرمود:

«مردم از ریشه‏هاى گوناگون هستند، و من و جعفر از یک ریشه هستیم‏».

جعفر با سپاهى که در سال هشتم هجرت به سوى روم مى‏رفت، عازم جهاد بارومیان شد.

رسول خدا چنین قرار داده بود که فرماندهى سپاه با زیدبن حارثه (1) باشد و اگر اوکشته شود فرماندهى با جعفربن ابى‏طالب خواهد بود. (2) .

سپاهیان اسلام رفتند، تا به‏حدود بلقاء رسیدند، در آن جا با سپاهیان هرقل روبه‏روشدند.

مسلمانان در دهکده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زیددر حالى که پرچم رسول خدا را در دست داشت و جنگ مى‏کرد، رومیان او را بانیزه‏هاى خودشان قطعه قطعه کردند.

جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت. تااین که دست راستش از تن‏جدا شد. جعفر علم را به‏دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم جداشد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاى‏دارى کرد تا کشته شد. جعفر نخستین فرزندابوطالب است که در راه اسلام کشته شده.

مادر عبدالله‏بن جعفر، اسماء دخت عمیس است، وى خواهر میمونه ام‏المؤمنین‏و سلمى همسر حمزة‏بن عبدالمطلب و لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب است. (3) .

جعفر با اسماء ازدواج کرد و او مادر همه فرزندان جعفر است. اسماء پس ازشهادت جعفر به‏همسرى ابوبکر درآمد و براى او محمدبن ابى بکررا آورد و پس ازمرگ ابوبکر، على‏بن ابى‏طالب او را گرفت، اسماء براى على، یحیى و محمد اصغر راآورد.

واقدى در تاریخش مى‏گوید که عون و یحیى را بیاورد.

شوهر زینب، عبدالله‏بن جعفر، در حبشه متولد شد، عبدالله، نخستین نوزاد است ‏از مسلمانان مهاجر به حبشه که در آن دیار به دنیا آمده است.

ابن حجر در اصابه (4) نقل مى‏کند که رسول خدا فرمود:

«خوى و خلقت عبدالله به‏من مى‏ماند» سپس دست راست عبدالله راگرفته وچنین فرمود:

«بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و کسب و کار را براى عبدالله مبارک گردان‏».

این جمله را سه بار مکرر مى‏کند. و سپس مى‏فرماید: « من در دنیا و آخرت سرورآن ها هستم‏».

عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلیر، پاک‏دامن، و مرکز جود و سخا نامیده‏شد; احسان فروشى نمى‏کرد و نیکى را نمى‏فروخت و هیچ مستمندى را از درخانه‏اش ناامید بر نمى‏گردانید. محمدبن‏سیرین مى‏گوید:

بازرگانى شکرى به مدینه آورد و به فروش نرفت. این خبر به عبدالله بن جعفررسید. به پیش‏کارش فرمان داد که آن شکر را بخرد و به مردم ببخشد.

یزیدبن معاویه مال گزافى به طور هدیه براى او فرستاد. موقعى که مال به دست‏ عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت کرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.

این شعر عبدالله‏بن قیس رقیات است که مى‏گوید:

من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون مى‏دانست که مال باقى‏نخواهد ماند، به مستمندان و بى‏چارگان ببخشید و نام خود را جاویدان کرد.

و این سخن عبدالله‏بن ضرار است که در ستایش عبدالله‏مى گوید:

اى فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستى و براى هر کس که در خانه‏ات رابزند و فرود آید بهترین میزبانى.

میهمانانى بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایى که خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چه گشاده رویى‏هایى از تو بدیدند.

ابن قتیبه در عیون‏الاخبار نقل مى‏کند (5) که هنگامى‏که معاویه از مکه باز مى‏گشت،به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبدالله‏بن‏جعفر و محترمان‏دیگر قریش فرستاد.

به فرستادگان سفارش کرد که پس از رسانیدن مال، قدرى درنگ کنند و ببینندهرکدام با هدایاى خود چه مى‏کنند. وقتى که فرستادگان رفتند که هدایا را برسانند،معاویه به اطرافیان خود روى کرده، چنین گفت:

اگر بخواهید، به‏شما مى‏گویم که هر کس با هدیه‏اش چه خواهد کرد.

اما حسن، مقدارى از عطریات هدیه‏اش را به زنان خود داده و بقیه را به هر کس‏که نزد او بود، مى‏بخشد.

اما حسین، از کسانى که پدرانشان در صفین کشته شده و یتیم شده‏اند، شروع‏مى‏کند، اگر چیزى بماند، شترهایى قربانى کرده و تقسیم مى‏کند و شیر تهیه کرده‏به مردم مى‏دهد.

اما عبدالله‏بن جعفر، به غلام خود مى‏گوید: بدیح، قرض‏هاى مرا ادا کن و اگرچیزى ماند وعده‏هایى که به مردم داده‏ام انجام بده.

و اما فلان...تا آخر.

فرستادگان که بازگشتند و هر چه دیده بودند گزارش دادند، همان‏طور بود که‏معاویه گفته بود.

عبدالله در بخشش‏هاى خود اسراف مى‏کرد، و از آن که مالش از میان برود و یابه‏دشمنانش برسد ابایى نداشت.

اگر در کفش به‏جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید، حاجتمند باید از خداى‏بپرهیزد که آن را تقاضا نکند.

زناشویى مبارک بارور شد; زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسرآورد: على، محمد، عون اکبر، عباس، هم چنان که دو دختر آورد که یکى از آن دوام‏کلثوم است که معاویه با زیرکى سیاسى خود مى‏خواست او را به همسرى یزیددر آورد، تا از پشتیبانى بنى‏هاشم استفاده کند. عبدالله، اختیار دختر را به‏دست‏خالوى‏او امام حسین داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمویش قاسم‏بن محمدبن‏جعفربن‏ابى‏طالب تزویج کرد.

ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت، محبت امام على‏به دختر و برادر زاده‏اش به اندازه‏اى بود که آن دو را هم‏چنان نزد خود نگاه داشت تاوقتى که على زمام‏دار مسلمانان شد و کوفه را پایتخت قرار داد، آن دو با آن حضرت‏به کوفه آمدند و در مرکز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مى‏زیستند.

در جنگ‏هاى آن حضرت، عبدالله در کنار عموى خود ایستاده و نبرد مى‏کردویکى از سرداران آن حضرت در صفین بود.

مردم که مى‏دانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد، اوراوسیله‏اى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مى‏دادند; چون که‏خواهش او رد نمى‏شد و امیدش ناامید نمى‏گردید.

در اصابه از محمدبن سیرین نقل مى‏کند که یکى از دهقانان اراضى سواد (6) ازعبدالله خواست که در باره حاجتى باعلى سخن گوید، على حاجت آن مرد را برآورد.آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد، عبدالله آن را نپذیرفت و چنین‏گفت: مانیکوکارى را نمى‏فروشیم. (7) .

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین (8) نقل مى‏کند:

وقتى که حسن‏بن على‏از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى که امام حسن‏نموده بود خواستند که آن حضرت را در کنار رسول خدا به‏خاک سپارند،بنى‏امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حکم چنین مى‏گفت:

چه جنگ‏هایى که از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن‏کنند، ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم،هرگز این کار نخواهد شد.

حسین نپذیرفت و گفت: چاره‏اى نیست جز آن که برادرش در کنار جدش‏به خاک سپرده شود. نزدیک بود فتنه‏اى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان‏نمى‏گذاشت.

او به پسر عمویش حسین عرض کرد:

تو را به حق من که کلمه‏اى برزبان نیاورى.

عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقیع برد و در همان جایى که مادرش‏زهرا به‏خاک سپرده شده بود (9) دفن گردید (10) و مروان حکم بازگشت.

زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟

مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در این اوقات خوددارى مى‏کنند; زیراکه او در خانه و روبسته زندگى مى‏کرده و ما نمى‏توانیم مگر از پشت پرده وى رابنگریم.

ولى پس از گذشتن ده‏ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون مى‏آید و مصیبت‏جانگداز کربلا او را به ما نشان مى‏دهد و کسى‏که او را به چشم دیده براى ما وصفش‏مى‏کند و چنین مى‏گوید - چنان که طبرى نقل کرده است: گویا مى‏بینم زنى را که مانندخورشید مى‏درخشید و با شتاب از خیمه‏گاه بیرون مى‏آمد. (11) .

پرسیدم: او کیست؟ گفتند: زینب دختر على‏است.

هنگامى که زینب پس از شهادت امام حسین به مصر مى‏رود، عبدالله بن ایوب‏انصارى در وصفش مى‏گوید:

...به خدا که من صورتى مانند آن ندیدم، گویا پاره‏اى از ماه بود.

در صورتى که این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خودبود، غریب بود، خسته و کوفته بود، مصیبت‏زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب درآغاز جوانى پیش از آن که سالمند بشود، و مصایب جانگداز خوردش کند و جام‏داغ دیدگى را تا پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!

اما شخصیت زینب، بهتر است که - در این جا نیز - منتظر شویم تا این که حوادث‏از دلیرى و پاى‏دارى او پرده بردارد، و او را در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلم‏نرفتن و بزرگ منشى به ما بنمایاند.

به همین زودى تعجب مورخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبن‏معاویه آشکار مى‏شود.

ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى‏کند که از قدرت زینب در سخن ونیرومندى‏اش در استدلال خبر مى‏دهد. (12) .

و در آینده نزدیکى مردم آن عصر در کربلا و در مجلس استان‏دار کوفه و مجلس‏یزیدبن معاویه سخنانى از زینب مى‏شنوند که فصاحت و بلاغتش همه را متعجب‏مى‏کند، به همان اندازه‏اى که امروز ما را به تعجب مى‏اندازد و همگى به فوق‏العادگى‏او و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مى‏دهند.

جاحظ در کتاب البیان والتبیین از خزیمه اسدى نقل مى‏کند:

پس از شهادت امام حسین وارد کوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب راشنیدم، من ناطق‏تر و گوینده‏تر از او زنى را ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین على‏بن‏ابى‏طالب سخن مى‏گفت.

این شمایل زینب است‏به طورى که او را در کربلا دیده‏ایم، و چنان که در زمان‏جوانى‏اش نمونه‏اى از فضایل براى ما نمایان شده، زیرا مى‏شنویم که او در مهربانى ورقت قلب به مادرش و در دانش و پرهیزگارى به پدر مانند بوده.

و چنان که بعضى از روایات مى‏گوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده‏که زنانى که مى‏خواستند احکام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر مى‏شده و کسب‏دانش مى‏کرده‏اند.

صفات برجسته‏اى در زینب جمع بوده که هیچ یک از زنان عصر او دارا نبوده‏اند،لذاست که «بانوى خردمند بنى‏هاشم‏» گردید. ابن‏عباس که از او روایت مى‏کند،مى‏گوید: «بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت‏».

زینب، بدین لقب به طورى معروف شده بود که وقتى «بانوى خردمند» مى‏گفتند،زینب فهیمده مى‏شد. فرزندان او به چنین لقبى افتخار مى‏کردند و به «زادگان بانوى‏خردمند» شناخته شده بودند.

شهادت آن حضرت

حضرت زینب سلام الله علیها در شب یک شنبه 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

و مزار ملکوتى آن حضرت اینک زیارتگاه عاشقان وارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مىباشد.

پی نوشتها:

1) از تحقیق در تواریخ به‏دست مى‏آید که فرمانده‏اول جعفر بوده و سپس زید.(مترجم).

2) بعضى از مورخان معتبر نقل کرده‏اند که نخستین فرماندهى‏که از طرف پیغمبر تعیین شده‏بود، جعفر بودو زیدبن حارثه فرمانده دوم بود. از اشعار عباس بن مرداس که در مرثیه آن ها گفته و سیره ابن هشام، نقل‏مى‏کند نیز، چنین مستفاد مى‏شود. (مترجم).

3) الاستیعاب، ج 4، ص 230-231.

4) ج 3، ص 49.

5) ج 3، ص 40.

6) زمین‏هاى سبز و خرم را سواد گویند که بیشتر در عراق عرب بود. دهقان یعنى ارباب ملک. (مترجم).

7) الاصابة ، ج 2، ص 281.

8) ص 74.

9) قبلا تذکر داده شد که بودن قبر زهرا در بقیع کاملا موردتردید است.(مترجم).

10) بردن جنازه امام حسن به بقیع وسکوت حسین (ع) دراثروصیت امام حسن (ع) بوده. کامل‏ابن‏اثیر، ج‏3،ص 228. (مترجم).

11) تاریخ طبرى، ج 4، ص 340-341.

12) الاصابة، ج 4، ص 314 و 315 و 510.

 

وب سایت شهید آوینی




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 6:53 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر



مرکز تخصصی قرآنی

(به سایت گروه قرآنی امام رضا شهرک رضوی بسطام خوش آمدید)



next page

fehrest page

back page



تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 146
آیه 149-151
آیه و ترجمه
یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکمْ عَلى أَعْقَبِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَسرِینَ(149)
بَلِ اللَّهُ مَوْلَامْ وَ هُوَ خَیرُ النَّصرِینَ(150)
سنُلْقِى فى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْب بِمَا أَشرَکوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْس مَثْوَى الظلِمِینَ(151)

  ترجمه :

149 - اى کسانى که ایمان آورده اید اگر از کسانى که کافر شده اند اطاعت کنید شما را به عقب باز مى گردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد.
150 - (آنها تکیه گاه شما نیستند) بلکه تکیه گاه و سرپرست شما خدا است و او بهترین یاوران است .
151 - به زودى در دلهاى کافران به خاطر اینکه بدون دلیل چیزهائى را براى خدا شریک قرار دادند، رعب و ترس مى افکنیم و جایگاه آنها آتش است و چه بد جایگاهى است جایگاه ستمکاران .

 تفسیر :

اخطارهاى مکرر
این آیات همانند آیات گذشته بعد از جنگ احد و براى تجزیه و تحلیل روى حوادث جنگ نازل گردیده است ، وضع آیات گذشته و این آیات نیز گواه بر این حقیقت است .


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 147
چنین به نظر مى رسد که بعد از پایان جنگ احد دشمنان اسلام با یک سلسله تبلیغات مسموم کننده در لباس نصیحت و دلسوزى تخم تفرقه در میان مسلمانان میپاشیدند و با استفاده از وضع نامساعد روانى عده اى از مسلمانان تلاش مى کردند که آنها را نسبت به اسلام بد بین کنند، شاید یهود و مسیحیان نیز در این قسمت با منافقان همکارى داشتند، همانطور که در میدان احد نیز با دامن زدن به شایعه بى اساس کشته شدن پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله براى تضعیف روحیه مسلمانان کوشش مى کردند.
آیه نخست به مسلمانان اخطار مى کند و از پیروى آنها بر حذر مى دارد و مى گوید: ((اگر از کفار پیروى کنید شما را به عقب بر مى گردانند و پس از پیمودن راه پر افتخار تکامل معنوى و مادى در پرتو تعلیمات اسلام ، به نقطه اول که نقطه کفر و فساد بود سقوط مى دهند و در این موقع بزرگترین زیانکارى دامنگیر شما خواهد شد)) (یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا الذین کفروا یردوکم على اعقابکم فتنقلبوا خاسرین ).
چه زیانى از این بالاتر که انسان اسلام را با کفر و سعادت را با شقاوت و حقیقت را با باطل معاوضه کند.
سپس در آیه بعد تاءکید مى کند که شما بالاترین پشتیبان و بهترین یاور را دارید مى گوید ((خدا پشتیبان و سرپرست شما است و او بهترین یاوران است )) (بل الله مولاکم و هو خیر الناصرین ).
یاورى است که هرگز مغلوب نمى شود و هیچ قدرتى با قدرت او برابرى ندارد در حالیکه یاوران دیگر ممکن است گرفتار شکست و نابودى شوند.
در آیه بعد اشاره به نجات معجزآساى مسلمانان بعد از جنگ احد مى کند و یکى از موارد حمایت و نفرت خود را از آنان بازگو مى نماید و آنها را نسبت به آینده دلگرم مى سازد و وعده پیروزى مى دهد،


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 148
((ما به زودى در دل کفار رعب و وحشت مى افکنیم )) (یعنى همانطور که در پایان جنگ احد افکندیم و نمونه آن را با چشم خود دیدید) بنابراین به آینده خویش امیدوار باشید.(سنلقى فى قلوب الذین کفروا الرعب ).
همانطور که در داستان احد گفتیم بت پرستان مکه با اینکه در جنگ احد پیروزى چشمگیرى پیدا کرده بودند
و لشکر اسلام ظاهرا از هم متلاشى شده بود مى بایست در بازگشت به سوى میدان و از بین بردن باقیمانده قدرت مسلمین و حتى غارت کردن مدینه و کشتن شخص پیامبر که از بى اساس بودن شایعه شهادت او آگاه شده بودند کمترین تردیدى به خود راه ندهند.
اما خداوند ترس و وحشت عجیبى در دلهاى آنها افکند، ترس و وحشت بى دلیلى که خاصیت کفر و بتپرستى و خرافه پرستى بود، سراسر وجود آنان را فرا گرفت به طورى که در روایات مى خوانیم : آنها هنگامى که از احد بازگشتند و به نزدیکى مکه رسیدند درست شکل و قیافه یک لشکر شکست خورده را داشتند.
جالب اینکه علت افکندن رعب و ترس را در دلهاى آنها چنین بیان مى کند: ((به این جهت که آنها چیزهائى را بدون دلیل شریک خدا قرار داده بودند)) (بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا).
در حقیقت مردمى که خرافى هستند و تابع دلیل و برهان نمى باشند و کاهى را در نظر خود کوه مى کنند و سنگ و چوبى را معبود و پروردگار خویش میدانند در برابر حوادث بسیار نا توانند زیرا خیلى زود گرفتار اشتباه محاسبه مى شوند و اگر یک حادثه جزئى در زندگى آنها رخ دهد و مثلا بشنوند مسلمانان مدینه همراه مجروحان میدان جنگ بار دیگر به میدان احد برمى گردند این موضوع بسیار بزرگ در نظرشان جلوه مى کند و سخت از آن به وحشت مى افتند، همانطور که در دنیاى امروز نیز افراد قدرتمندى را مشاهده مى کنیم که از کوچکترین حادثه وحشت دارند و از کاه کوهى مى سازند زیرا تکیه گاه محکمى در زندگى براى خود انتخاب نکرده اند.


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 149
در پایان آیه به سرنوشت این افراد اشاره کرده و مى گوید: ((این افراد به خود واجتماع خود ستم کرده اند و بنابراین جایگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جایگاهى است . (و ماءویهم النار و بس مثوى الظالمین ).
پیروزى از طریق ترس دشمن
در پایان آیه به سرنوشت این افراد اشاره کرده و مى گوید: ((این افراد به خود و اجتماع خود ستم کرده اند و نبابراین جایگاهى جز آتش نخواهند داشت و چه بد جایگاهى است )) (و ماویهم النار و بئس مثوى الظالمین ).
در روایات متعددى مى خوانیم که پیغمبر مى فرمود: یکى از امتیازاتى که خداوند به من داده است این است که مرا به وسیله انداختن ترس در دل دشمن پیروزى داده است .
این موضوع اشاره به یکى از عوامل مهم پیروزى در جنگها مى کند که مخصوصا امروز بسیار مورد توجه است که یکى از مهمترین عوامل پیروزى ، روحیه سرباز است و آن قدر که روحیه عالى سربازان در پیروزى تاءثیر دارد کم و کیف آنها و چگونگى سلاح آنها اثر ندارد، اسلام با تقویت روح ایمان و عشق به جهاد و افتخار به شهادت و اتکاى به خداوند قادر منان این روح را در مجاهدان خود به عالیترین وجهى پرورش داد در حالى که بت پرستان خرافى که تکیه گاهشان بتهاى بى اراده و بى جان بود و عقیده به معاد و زندگى پس از مرگ نداشتند و خرافات افکار آنها را آلوده کرده بود روحیهاى ضعیف و ناتوان داشتند و یکى از عوامل مؤ ثر پیروزى مسلمانان بر آنها همین تفاوت روحیه بود.


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 150
آیه 152-154
آیه و ترجمه
وَ لَقَدْ صدَقَکمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسونَهُم بِإِذْنِهِ حَتى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَزَعْتُمْ فى الاَمْرِ وَ عَصیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکم مَّن یُرِیدُ الاَخِرَةَ ثُمَّ صرَفَکمْ عَنهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنکمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضلٍ عَلى الْمُؤْمِنِینَ(152)
* إِذْ تُصعِدُونَ وَ لا تَلْوُنَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسولُ یَدْعُوکمْ فى أُخْرَاکُمْ فَأَثَبَکمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِّکیْلا تَحْزَنُوا عَلى مَا فَاتَکمْ وَ لا مَا أَصبَکمْ وَ اللَّهُ خَبِیرُ بِمَا تَعْمَلُونَ(153)
ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاساً یَغْشى طائفَةً مِّنکُمْ وَ طائفَةٌ قَدْ أَهَمَّتهُمْ أَنفُسهُمْ یَظنُّونَ بِاللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ ظنَّ الجَْهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الاَمْرِ مِن شىْءٍ قُلْ إِنَّ الاَمْرَ کلَّهُ للَّهِ یخْفُونَ فى أَنفُسِهِم مَّا لا یُبْدُونَ لَک یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنَا مِنَ الاَمْرِ شىْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فى بُیُوتِکُمْ لَبرَزَ الَّذِینَ کُتِب عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلىَ اللَّهُ مَا فى صدُورِکمْ وَ لِیُمَحِّص مَا فى قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمُ بِذَاتِ الصدُورِ(154)


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 151



  ترجمه :

152 - خداوند وعده خود را به شما (درباره پیروزى بر دشمن در احد) راست گفت ، در آن هنگام (در آغاز جنگ احد) دشمنان را به فرمان او به قتل مى رساندید (و این پیروزى ادامه داشت ) تا اینکه سست شدید و (بر سر رها کردن سنگرها) و در کار خود به نزاع پرداختید، و بعد از آن که آنچه را دوست مى داشتید (از غلبه بر دشمن ) به شما نشان داد نافرمانى کردید، بعضى از شما خواهان دنیا بودند و بعضى خواهان آخرت ، سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت ؛ (و پیروزى شما به شکست انجامید) تا شما را آزمایش ‍ کند و او شما را بخشید و خداوند نسبت به مؤ منان فضل و بخشش دارد.
153 - (به خاطر بیاورید) هنگامى که از کوه بالا مى رفتید و (جمعى در وسط بیابان پراکنده مى شدید و) به عقب ماندگان نگاه نمى کردید، و پیامبر از پشت سر شما را صدا میزد، سپس اندوهها یکى پس از دیگرى به سوى شما روى آورد این به خاطر آن بود که دیگر براى از دست رفتن (غنائم جنگى ) غمگین نشوید و نه به خاطر مصیبتهائى که بر شما وارد مى گردد، و خداوند از آنچه انجام مى دهید آگاه است .
154 - سپس به دنبال این غم و اندوه آرامشى بر شما فرستاد، این آرامش به صورت خواب سبکى بود (که در شب بعد از حادثه احد) جمعى از شما را فرو گرفت اما جمع دیگرى در فکر جان خویش بودند (و خواب چشمان آنها را فرا نگرفت ) آنها گمانهاى نادرستى درباره خدا همچون گمانهاى دوران جاهلیت داشتند، و مى گفتند: ((آیا چیزى از پیروزى نصیب ما مى شود؟)) بگو ((همه کارها (و پیروزیها) بدست خدا است ، آنها در دل خود امورى را پنهان مى دارند که براى تو آشکار نمى سازند مى گویند: ((اگر سهمى از پیروزى داشتیم در اینجا کشته نمى شدیم !)) بگو ((اگر هم در خانه هاى خود بودید آنهائى که کشته شدن در سرنوشت آنها بود به بسترشان مى ریختند (و آنها را به قتل مى رساندند) و اینها براى این است که خداوند آنچه در سینه شما پنهان است بیازماید و آنچه در دلهاى شما (از ایمان ) مى باشد خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سینه ها است با خبر است .


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 152


 تفسیر :

شکست پس از پیروزى
در ماجراى جنگ احد گفتیم مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت
خاصى جنگیدند، و بزودى پیروز شدند و لشکر دشمن از هم پراکنده شد و موجى از شادى سراسر لشکر اسلام را فرا گرفت ، ولى نافرمانى جمعى از تیراندازان که در شکاف کوه ((عینین )) به سرکردگى ((عبد الله بن جبیر)) مى جنگیدند و رها کردن آن سنگر حساس و مشغول شدن آنها و دیگران به جمع آورى غنائم ، سبب شد که ورق برگردد و شکست سختى به لشکر اسلام وارد گردد.
هنگامى که مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگین به مدینه بازگشتند با یکدیگر مى گفتند مگر خداوند به ما وعده فتح و پیروزى نداده بود؟ پس چرا در این جنگ شکست خوردى ؟ آیات فوق به آنها پاسخ مى گوید و علل شکست را توضیح مى دهد. اکنون به تفسیر جزئیات آیات باز مى گردیم :
در نخستین آیه قرآن مى گوید: ((وعده خدا درباره پیروزى شما کاملا درست بود و به همین دلیل در آغاز جنگ پیروز شدید و به فرمان خدا دشمن را پراکنده ساختید و این وعده پیروزى تا زمانى که دست از استقامت و پیروزى فرمان پیغمبر برنداشته بودید ادامه داشت ، شکست از آن زمان شروع شد که سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت )) (و لقد صدقکم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم ).
یعنى اگر تصور کردید که وعده پیروزى بدون قید و شرط بوده سخت در اشتباه بوده اید، تمام وعده هاى پیروزى مشروط به پیروى از فرمان خدا است .


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 153
درباره اینکه خداوند در کجا به مسلمانان وعده پیروزى در این جنگ داده بود دو احتمال است نخست اینکه منظور وعده هاى عمومى است که بطور مکرر از خدا به مؤ منان درباره پیروزى بر دشمنان داده شده بود، دیگر اینکه پیامبر خدا که وعده او وعده الهى است صریحا قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده پیروزى در این میدان داده بود.
سپس قرآن مى گوید: پس از مشاهده آن پیروزى چشمگیر که مورد علاقه شما بود راه عصیان پیش گرفتید، و در حقیقت براى بدست آوردن پیروزى کوشش لازم را به خرج دادید، اما براى نگاهداشتن آن استقامت نکردید و همیشه نگاهدارى پیروزیها از بدست آوردن آن مشکلتر است (و تنازعتم فى الامر و عصیتم من بعد ما اریکم ما تحبون ).
از این جمله که اشاره به وضع تیراندازان کوه عینین است به خوبى استفاده مى شود که تیراندازانى که در شکاف کوه بودند درباره رها کردن سنگر خود اختلاف کردند و جمع زیادى دست به عصیان و مخالفت زدند
ضمنا تعبیر به ((عصیتم )) به بعنى نافرمانى کردید نشان مى دهد که اکثریت دست به مخالفت زده بودند.
سپس قرآن مى افزاید: ((در این موقع جمعى از شما خواستار دنیا و جمع غنائم بودید در حالیکه جمعى دیگر (همچون خود عبدالله بن جبیر و چند نفر از تیراندازان ثابت قدم ) خواستار آخرت و پاداشهاى الهى بودند)) (منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الاخرة ).
در اینجا ورق برگشت و خداوند پیروزى شما را به شکست تبدیل کرد تا شما را بیازماید و تنبیه کند و پرورش دهد)) (ثم صرفکم عنهم لیبتلیکم ).
((سپس خداوند همه این نافرمانیها و گناهان شما را بخشید در حالى که سزاوار مجازات بودید زیرا خداوند نسبت به مؤ منان از هر گونه نعمتى فروگذار نمى کند)) (و لقد عفا عنکم و الله ذو فضل على المؤ منین ).


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 154
در آیه خداوند صحنه پایان احد را به مسلمانان یادآورى مى کند و مى فرماید ((بخاطر بیاورید هنگامى را که بهر طرف پراکنده مى شدید و فرار مى کردید و هیچ نگاه به عقب سر نمى کردید که سایر برادران شما در چه حالند در حالى که پیامبر از پشت سر فریاد مى زد)) (اذ تصعدون و لاتلوون على احد و الرسول یدعوکم فى اخریکم ).
پیامبر فریاد مى زد که : ((بندگان خدا به سوى من بازگردید به سوى من بازگردید من رسول خدایم )) (الى عباد الله الى عباد الله فانى رسول الله ).
ولى هیچ یک از شما به سخنان او توجه نداشتید.
((در این هنگام غم و اندوه یکى پس از دیگرى به سوى شما روى آورد)) (فاثابکم غما بغم ).
اندوه بخاطر شکست ، بخاطر از دست دادن جمعى از افسران و سربازان شجاع ، بخاطر مجروحان و بخاطر شایعه شهادت پیامبر و واقعیت جراحات او، اینها همه نتیجه آن مخالفتها بود.
هجوم سیل غم و اندوه به سوى شما ((براى این بود که دیگر بخاطر از دست رفتن غنائم جنگى غمگین نشوید و از جراحاتى که در میدان جنگ در راه پیروزى به شما مى رسد نگران نباشید)) (لکیلا تحزنوا على ما فاتکم و لا ما اصابکم ).
((خدا از اعمال شما آگاه بود)) (و الله خبیر بما تعملون ).


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 155
و به خوبى وضع اطاعت کنندگان و مجاهدان واقعى و همچنین فراریان را مى داند، بنابراین هیچ یک از شما نباید خود را فریب دهد و چیزى بر خلاف آنچه در میدان احد واقع شده ادعا کند اگر براستى جزء دسته اول هستید خدا را شکر گویید و در غیر این صورت از گناهان خود توبه کنید.
وسوسه هاى جاهلیت
شب بعد از جنگ احد شب دردناک و پر اضطرابى بود مسلمانان پیش بینى مى کردند که سربازان فاتح قریش بار دیگر به مدینه بازگردند و آخرین مقاومت مسلمانان را در هم بشکنند و شاید جسته گریخته خبر تصمیم بتپرستان به بازگشت ، نیز به آنها رسیده بود و مسلما اگر باز مى گشتند خطرناکترین مرحله جنگ رخ میداد.
در این میان مجاهدان راستین و توبه کنندگانى که از فرار احد پشیمان شده بودند و به لطف پروردگار اعتماد داشتند و به وعدهاى پیغمبر نسبت به آینده دلگرم و مطمئن بودند در میان این اضطراب و وحشت عمومى خواب آسوده و آرام بخشى داشتند در حالى که لباس جنگ در تن آنها بود و سلاح در کنار آنها، اما منافقان و افراد ضعیف الایمان و ترسو در میان انبوهى از افکار ناراحت کننده تمام شب را بیدار ماندند و بدون اینکه بخواهند، براى مؤ منان حقیقى پاسدارى کردند، آیه فوق ماجراى آن شب را تشریح مى کند و مى گوید: سپس بعد از آنهمه غم و اندوه روز احد، آرامش را بر شما نازل کرد)) (ثم انزل علیکم من بعد الغم امنة ).


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 156
((این آرامش همان خواب سبکى بود که جمعى از شما را فرا گرفت ، اما جمع دیگرى بودند که تنها به فکر جان خود بودند و به چیزى جز نجات خویش نمى اندیشیدند و به همین جهت آرامش را بکلى از دست داده بودند)) (نعاسا یغشى طائفة منکم و طائفة قد اهمتهم انفسهم ).
این یکى از آثار مهم ایمان است که مؤ من حتى در زندگى این جهان آرامش لذت بخشى دارد که افراد بى ایمان یا منافق و یا ضعیف الایمان هیچگاه طعم آن را نمى چشند.
سپس قرآن مجید به تشریح گفتگوها و افکار منافقان و افراد سست ایمان که در آن شب بیدار ماندند پرداخته مى گوید: ((آنها درباره خدا گمانهاى نادرست همانند گمانهاى دوران جاهلیت و قبل از اسلام داشتند و در افکار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پیامبر را مى دادند)) (یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة ).
و به یکدیگر و یا به خویشتن مى گفتند: ((آیا ممکن است با این وضع دلخراشى که مى بینیم پیروزى نصیب ما بشود؟ (هل لنا من الامر من شى ء) یعنى بسیار بعید و یا غیر ممکن است .
قرآن در جواب آنها مى گوید: ((بگو: آرى پیروزى بدست خدا است و اگر او بخواهد و شما را شایسته ببیند نصیب شما خواهد شد)) (قل ان الامر کله لله ).
((آنها حاضر نبودند همه آنچه را در دل داشتند اظهار کنند زیرا مى ترسیدند در صف کافران قرار گیرند)) (یخفون فى انفسهم ما لا یبدون لک ).
گویا آنها چنین مى پنداشتند که شکست احد نشانه نادرست بودن آئین اسلام است و لذا مى گفتند: ((اگر ما بر حق بودیم و سهمى از پیروزى داشتیم در اینجا اینهمه کشته نمى دادیم . (یقولون لو کان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هیهنا).


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 157
خداوند در پاسخ آنها به دو مطلب اشاره مى کند: نخست اینکه : تصور نکنید کسى با فرار از میدان جنگ و از حوادث سختى که باید به استقبال آن بشتابد مى تواند از مرگ فرار کند، آنها که اجلشان رسیده حتى اگر در خانه هاى خود بمانند به بستر آنها مى تازند و آنها را در بستر خواهند کشت (قل لو کنتم فى بیوتکم لبرز الدین کتب علیهم القتل الى مضاجعهم ).
اصولا ملتى که بر اثر سستى اکثریتش محکوم به شکست است بالاخره طعم مرگ را خواهد چشید چه بهتر که آن را در میدان جهاد و در زیر ضربات شمشیر دشمن در حال مبارزه افتخارآمیز ببیند نه اینکه در خانهاش بر سر او بریزند و او را با ذلت در میان بستر از بین ببرند.
دیگر اینکه باید این حوادث پیش بیاید و هر کس آنچه در دل دارد آشکار کند و صفوف مشخص گردد، و به علاوه افراد تدریجا پرورش یابند و نیات آنها خالص و ایمان آنها محکم و قلوب آنها پاک شود (و لیبتلى الله ما فى صدورکم و لیمحص ما فى قلوبکم ).
در پایان آیه مى گوید: ((خداوند اسرار درون سینه ها را مى داند)) (و الله علیم بذات الصدورو)
و به همین دلیل تنها به اعمال مردم نگاه نمى کند بلکه مى خواهد قلوب آنها را نیز بیازماید و از هر گونه آلودگى به شرک و نفاق و شک و تردید پاک سازد.


تفسیر نمونه ، جلد 3، صفحه 158


next page

fehrest page

back page




تاریخ : پنج شنبه 93/2/25 | 6:43 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

 

next page

fehrest page

back page

 



تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 388
آیه 20-22
آیه و ترجمه
وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشرٌ تَنتَشِرُونَ(20)
وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَجاً لِّتَسکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(21)
وَ مِنْ ءَایَتِهِ خَلْقُ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اخْتِلَف أَلْسِنَتِکمْ وَ أَلْوَنِکمْ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّلْعَلِمِینَ(22)
  ترجمه :
20 - از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس انسانهائى شدید و در روى زمین انتشار یافتید.
21 - و از نشانه هاى او اینکه همسرانى از جنس خود شما براى شما آفرید، تا در کنار آنها آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد، در این نشانه هائى است براى گروهى که تفکر مى کنند.
22 - و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین و تفاوت زبانها و رنگهاى شماست ، در این نشانه هائى است براى عالمان .
 تفسیر:
آیات خدا در آفاق و انفس !
این آیات و قسمتى از آیات بعد نکات جالبى از دلائل توحید و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو کرده ، و بحثهاى گذشته را تکمیل مى نماید

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 389
و مى توان گفت رویهمرفته بخش مهمى از آیات توحیدى قرآن را همین آیات تشکیل مى دهد.
این آیات که همه با تعبیر من آیاته (یکى از نشانه هاى خدا...) آغاز مى شود و آهنگ مخصوص و لحن گیرا و جذاب و تعبیرات مؤ ثر و عمیقى دارد مجموعا از هفت آیه تشکیل شده که شش آیه آن پشت سر هم و یک آیه جداگانه است (آیه 46 همین سوره ).
این هفت آیه تقسیم بندى جالبى از نظر آیات آفاقى و انفسى دارد، به طورى که سه آیه در باره آیات انفسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان ) و سه آیه در باره آیات آفاقى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بیرون وجود انسان ) و یک آیه از آیات انفسى و هم از آیات آفاقى سخن مى گوید.
قابل توجه اینکه آیاتى که با این جمله شروع مى شود در قرآن یازده آیه بیش نیست که هفت آیه آن در همین سوره روم است ، و دو آیه در سوره فصلت (آیه 37 و 39) و دو آیه در سوره شورى است (آیه 29 و 32) و مجموع این یازده آیه حقا یک دوره کامل توحید است .
ذکر این نکته را قبل از ورود در تفسیر آیات نیز لازم مى دانیم که آنچه را قرآن در این آیات به آن اشاره مى کند گرچه مسائلى است که در بدو نظر براى عموم مردم قابل درک و تشخیص است ، ولى با پیشرفت علم و دانش بشرى همواره نکته هاى تازهاى در زمینه آن براى دانشمندان آشکار مى شود که به قسمتى از آن در لابلاى تفسیر این آیات اشاره خواهیم کرد.
قرآن در اینجا نخست به سراغ آفرینش انسان که اولین و مهمترین موهبت الهى بر او است مى رود و مى گوید: ((یکى از نشانه هاى او این است که شما را از خاک آفرید، سپس شما انسانهائى شدید که در روى زمین منتشر گشتید)) (و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون ).

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 390
در این آیه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده : یکى آفرینش انسان از خاک که ممکن است اشاره به آفرینش نخستین انسان یعنى آدم بوده باشد، یا آفرینش همه انسانها از خاک چرا که مواد غذائى تشکیل دهنده وجود انسان همه ، مستقیما یا بطور غیر مستقیم از خاک گرفته مى شود.
دیگر تکثیر نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمین است که اگر ویژگى گسترش در آدم آفریده نشده بود به زودى از میان مى رفت و نسل او برچیده مى شد.
راستى خاک کجا و انسانى با این ظرافت کجا؟ اگر پرده هاى ظریف چشم که از برگ گل هم لطیفتر و حساستر و ظریفتر است ، همچنین سلولهاى فوقالعاده حساس و ظریف مغز را در کنار خاک بگذاریم و با هم مقایسه کنیم آنگاه مى فهمیم که آفریدگار جهان چه قدرت عجیبى به کار گرفته که از آن ماده تیره کم ارزش چنین دستگاه هاى ظریف و دقیق و پرارزشى را به وجود آورده است ؟.
خاک نه نور دارد، نه حرارت ، نه زیبائى و نه طراوت ، و نه حس و نه حرکت ولى در عین حال خمیر مایه انسانى شده است داراى همه این صفات ، آن کس که از چنین موجود مردهاى که کم ارزشترین موجودات محسوب مى شود چنان موجود زنده شگرفى بیافریند شایسته هرگونه ستایش بر این قدرت و علم و دانش بیحساب است ((تبارک الله احسن الخالقین )).
این تعبیر ضمنا بیانگر این واقعیت است که در میان انسانها تفاوتى نیست و ریشه همه به یکجا بازمیگردد، همگى پیوند ناگسستنى با خاک دارند و طبعا سرانجام نیز همه به همان خاک بازمى گردند.
قابل توجه اینکه کلمه ((اذا)) در لغت عرب معمولا در مورد امور ناگهانى به کار مى رود، ذکر این تعبیر در اینجا ممکن است اشاره به آن باشد که خداوند

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 391
آنچنان قدرت تکثیر مثل به آدم داد که در مدتى کوتاه ناگهان نسل او در سراسر زمین منتشر شد و جامعه متشکل انسانى را به وجود آورد.
دومین آیه مورد بحث نیز بخش دیگرى از آیات انفسى را که در مرحله بعد از آفرینش انسان قرار دارد مطرح کرده مى فرماید: ((دیگر از نشانه هاى خدا این است که از جنس ‍ خودتان همسرانى براى شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید)) (و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها).
و از آنجا که ادامه این پیوند در میان همسران خصوصا، و در میان همه انسانها عموما، نیاز به یک جاذبه و کشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى کند: ((و در میان شما مودت و رحمت آفرید)) (و جعل بینکم مودة و رحمه ).
و در پایان آیه براى تاءکید بیشتر مى فرماید: ((در این امور نشانه هائى است براى افرادى که تفکر مى کنند)) (ان فى ذالک لایات لقوم یتفکرون ).
جالب اینکه قرآن در این آیه هدف ازدواج را سکونت و آرامش قرار داده است ، و با تعبیر پر معنى ((لتسکنوا)) مسائل بسیارى را بیان کرده و نظیر این تعبیر در آیه 189 سوره اعراف نیز آمده است .
به راستى وجود همسران با این ویژگیها براى انسانها که مایه آرامش زندگى آنها است یکى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.
این آرامش از اینجا ناشى مى شود که این دو جنس مکمل یکدیگر و مایه شکوفائى و نشاط و پرورش یکدیگر مى باشند بطورى که هر یک بدون دیگرى ناقص است ، و طبیعى است که میان یک موجود و مکمل وجود او چنین جاذبه نیرومندى وجود داشته باشد.
و از اینجا مى توان نتیجه گرفت آنها که پشت پا به این سنت الهى مى زنند وجود ناقصى دارند، چرا که یک مرحله تکاملى آنها متوقف شده (مگر آنکه

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 392
به راستى شرائط خاص و ضرورتى ایجاب تجرد کند).
به هر حال این آرامش و سکونت هم از نظر جسمى است ، و هم از نظر روحى هم از جنبه فردى و هم اجتماعى .
بیماریهائى که به خاطر ترک ازدواج براى جسم انسان پیش مى آید قابل انکار نیست .
همچنین عدم تعادل روحى و ناآرامیهاى روانى که افراد مجرد با آن دست به گریبانند کم و بیش بر همه روشن است .
از نظر اجتماعى افراد مجرد کمتر احساس مسئولیت مى کنند و به همین جهت انتحار و خودکشى در میان مجردان بیشتر دیده مى شود، و جنایات هولناک نیز از آنها بیشتر سرمیزند.
هنگامى که انسان از مرحله تجرد گام به مرحله زندگى خانوادگى مى گذارد شخصیت تازهاى در خود مى یابد، و احساس مسئولیت بیشترى مى کند و این است معنى احساس ‍ آرامش در سایه ازدواج .
و امّا مساءله ((مودت )) و ((رحمت )) در حقیقت ((ملاط)) و ((چسب )) مصالح ساختمانى جامعه انسانى است ، چرا که جامعه از فرد فرد انسانها تشکیل شده همچون ساختمان عظیم و پرشکوهى که از آجرها و قطعات سنگها تشکیل مى گردد.
اگر این افراد پراکنده ، و آن اجزاء مختلف ، با هم ارتباط و پیوند پیدا نکنند ((جامعه )) یا((ساختمانى )) به وجود نخواهد آمد.
آن کس که انسان را براى زندگى اجتماعى آفریده این پیوند و ربط ضرورى را نیز در جان او ایجاد کرده است .
فرق میان ((مودت )) و ((رحمت )) ممکن است از جهات مختلفى باشد:
1 - ((مودت )) انگیزه ارتباط در آغاز کار است ، اما در پایان که یکى از دو همسر ممکن است ضعیف و ناتوان گردد و قادر بر خدمتى نباشد ((رحمت )) جاى

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 393
آن را مى گیرد.
2 - ((مودت )) در مورد بزرگترها است که مى توانند نسبت بهم خدمت کنند اما کودکان و فرزندان کوچک در سایه رحمت پرورش مى یابند.
3 - ((مودت )) غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است ، زیرا براى بقاء یک جامعه گاه خدمات متقابل لازم است که سرچشمه آن مودت است و گاه خدمات بلاعوض که نیاز به ایثار و ((رحمت )) دارد.
البته آیه مودت و رحمت را میان دو همسر بیان مى کند ولى این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر ((بینکم )) اشاره به همه انسانها باشد، که دو همسر یکى از مصادیق بارز آن محسوب مى شوند، زیرا نه تنها زندگى خانوادگى که زندگى در کل جامعه انسانى بدون این دو اصل یعنى مودت و رحمت امکانپذیر نیست ، و از میان رفتن این دو پیوند، و حتى ضعف و کمبود آن ، مایه هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است .
آخرین آیه مورد بحث معجونى از آیات آفاقى و انفسى است : نخست به مساءله خلقت آسمانها و زمین اشاره کرده مى گوید: ((از نشانه هاى بزرگ خدا آفرینش آسمانها و زمین است )) (و من آیاته خلق السموات و الارض ).
آسمانها با آنهمه کرات ، با آنهمه منظومه ها و کهکشانها، آسمانهائى که اندیشه بلند پرواز انسان از درک عظمت آن عاجز و فکر از مطالعه آن خسته مى شود و هر قدر علم و دانش ‍ انسان پیش مى رود نکته هاى تازهاى از عظمتش آشکار مى گردد.
یک روز بود که انسان کواکب آسمان را همین تعدادى مى دانست که با چشم دیده مى شود (دانشمندان آنچه را با چشم غیر مسلح دیده مى شود حدود پنج الى ششهزار احصاء کرده اند).
اما هر قدر تلسکوپهاى قویتر و عظیمترى ساخته شد عظمت و کثرت ستارگان

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 394
آسمان فزونتر گردید، تا آنجا که امروز معتقدند تنها کهکشان ما که یکى از انبوه کهکشانهاى آسمان است بیش از یکصد میلیون ستاره دارد که خورشید ما با عظمت خیره کننده اش ‍ یکى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!، و تنها خدا مى داند که در همه کهکشانها که تعداد آنها بر هیچکس روشن نیست چقدر ستاره وجود دارد.
همچنین هر قدر علوم طبیعى ، زمینشناسى ، گیاهشناسى ، حیوانشناسى و علم تشریح و فیزیولوژى و روانشناسى و روانکاوى پیشرفت مى کند عجائب تازهاى درباره آفرینش زمین کشف مى شود که هر یک آیتى از آیات عظمت خدا است .
سپس به یکى از آیات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گوید: ((اختلاف زبانها و رنگهاى شما نیز از آیات عظمت او است ))! (و اختلاف السنتکم و الوانکم ).
بى شک زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست که اگر یک روز همه انسانها یک شکل و یک قیافه و داراى یک قد و قواره باشند در همان یک روز شیرازه زندگى آنها بهم میریزد، نه پدر و فرزند و همسر از بیگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بیگناه ، بدهکار از طلبکار، فرمانده از فرمانبر و رئیس از مرئوس ، و میزبان از مهمان ، دوست از دشمن شناخته نمى شود و چه جنجال عجیبى بر پا خواهد شد! اتفاقا گاهى این مساءله در مورد برادران دوقلو که از هر نظر شباهت با هم دارند پیش مى آید و چه مشکلاتى در برخورد مردم و مناسبات با آنها روى مى دهد تا آنجا که شنیده ایم گاهى یکى از برادران دو قلوى همرنگ و هم شکل ، بیمار بوده و مادر دارو را به دیگرى داده است ! لذا براى سازمان یافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است .

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 395
به گفته ((فخر رازى )) در ذیل آیه مورد بحث ، شناسائى انسان نسبت به انسان یا باید از طریق چشم حاصل شود یا به وسیله ((گوش ))، خداوند براى تشخیص چشم رنگها و صورتها و شکلها را مختلف آفریده ، و براى تشخیص گوش اختلاف آوازها و آهنگهاى صدا را ایجاد کرده است ، بطورى که در تمام جهان نمى توان دو انسان را پیدا کرد که از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات یکسان باشند یعنى صورت انسان که عضو کوچکى است و آهنگ صداى انسان که موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به میلیاردها شکل مختلف در مى آید و این از آیات عظمت او است .
البته این احتمال نیز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره کرده اند - که اختلاف السنه به معنى اختلاف زبانها از قبیل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها که هر نژادى رنگى دارد.
ولى مى توان معنى وسیعى از کلمه ((اختلاف )) استفاده کرد که شامل این تفسیر و تفسیر ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى این تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است .
((فرید وجدى )) در دائرة المعارف خود از قول ((نیوتن )) دانشمند معروف غربى چنین نقل مى کند که مى گوید: ((درباره آفریدگار جهان و خداوند هرگز شک نکنید، زیرا معقول نیست ضرورت و علت و معلول فاقد شعور به تنهائى رهبر وجود باشد، چون ضرورت کور و یکسان در هر مکان و هر زمان متصور نیست که اینهمه کائنات متنوع و موجودات رنگارنگ از او صادر گردد، و ممکن نیست که وجود با نظام و ترتیب اجزائش و تناسبهاى لازم و هماهنگ با تغییرات زمان و مکان ظاهر گردد، بلکه همه این امور حتما باید از مبدئى سرچشمه گرفته باشد

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 396
که داراى علم و حکمت و اراده است )).
قرآن در پایان آیه فوق مى گوید: ((در این امور نشانه هائى است براى عالمان و اندیشمندان )) (ان فى ذالک لایات للعالمین ).
چرا که آنها بیش از هر کس از این اسرار آگاه مى شوند.

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 397
آیه 23-25
آیه و ترجمه
وَ مِنْ ءَایَتِهِ مَنَامُکم بِالَّیْلِ وَ النهَارِ وَ ابْتِغَاؤُکُم مِّن فَضلِهِ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّقَوْمٍ یَسمَعُونَ(23)
وَ مِنْ ءَایَتِهِ یُرِیکمُ الْبرْقَ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ یُنزِّلُ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَیُحْىِ بِهِ الاَرْض ‍ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(24)
وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَن تَقُومَ السمَاءُ وَ الاَرْض بِأَمْرِهِ ثمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِّنَ الاَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تخْرُجُونَ(25)
  ترجمه :
23 - و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است ، و تلاش و کوششتان براى بهره گیرى از فضل پروردگار (و تامین معاش ) در این امور نشانه هائى است براى آنها که گوش شنوا دارند!
24 - و از آیات او این است که برق (و رعد) را به شما نشان مى دهد که هم مایه ترس است و هم امید (ترس از صاعقه ، و امید به نزول باران ) و از آسمان آبى فرو مى فرستد که زمین را بعد از مردن به وسیله آن زنده مى کند، در این نشانه هائى است براى جمعیتى که عقل خود را به کار مى گیرند.
25 - و از آیات او این است که آسمان و زمین به فرمان او برپاست سپس هنگامى که شما را (در قیامت ) از زمین فرا مى خواند ناگهان همه خارج مى شوید (و در صحنه محشر حضور مى یابید).

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 398
 تفسیر:
باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون
به دنبال بحثهاى گذشته پیرامون آیات پروردگار در آفاق و انفس ، آیات مورد بحث به گفتگو پیرامون بخش دیگرى از این آیات بزرگ مى پردازد.
نخست پدیده خواب را به عنوان یک پدیده مهم آفرینش و نمودارى از نظام حکیمانه آفریننده آن مورد توجه قرار داده مى گوید:
((از آیات او خواب شما در شب و روز است ، و نیز تلاش و کوشش شما براى بهره گیرى از فضل پروردگار و تامین نیازمندیهاى زندگى )) (و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاءکم من فضله ).
و در پایان مى افزاید: ((در این امور آیات و نشانه هائى است براى آنها که گوش شنوا دارند)) (ان فى ذلک لایات لقوم یسمعون ).
این حقیقت بر هیچ کس پوشیده نیست که همه موجودات زنده براى تجدید نیرو و به دست آوردن آمادگى لازم براى ادامه کار و فعالیت نیاز به استراحت دارند، استراحتى که به طور الزامى به سراغ آنها بیاید، و حتى افراد پر تلاش و یا حریص را ناگزیر به انجام آن سازد.
چه عاملى براى وصول به این هدف بهتر از خواب تصور مى شود که الزاما به سراغ انسان مى آید و او را وادار مى کند که تمام فعالیتهاى جسمانى و بخش مهمى از فعالیتهاى فکرى و مغزى خویش را تعطیل کند، تنها دستگاه هائى از جسم همانند قلب و ریه و بخشى از فعالیتهاى مغزى که براى ادامه حیات لازم است به کار خود ادامه مى دهند آنهم بسیار آرام و آهسته .
این موهبت بزرگ الهى سبب مى شود که جسم و روح انسان به اصطلاح سرویس شود، و با بروز حالت خواب که یک نوع وقفه و تعطیل کار بدن است

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 399
آرامش و رفع خستگى حاصل گردد، و انسان حیات و نشاط و نیروى تازهاى پیدا کند.
مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسیار زود پژمرده و فرسوده مى شد، و بسیار زود پیرى و شکستگى به سراغ او مى آمد، به همین دلیل خواب متناسب و آرام ، راز سلامت ، و طول عمر، و دوام نشاط جوانى است .
قابل توجه اینکه اولا خواب را قبل از ((ابتغاء فضل اللّه )) که در آیات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده ، اشاره به اینکه پایه اى براى آن محسوب مى شود، چرا که بدون خواب کافى ((ابتغاء فضل اللّه )) مشکل است . ((ثانیا)) درست است که خواب معمولا در شب است و تلاش معاش در روز، اما چنان نیست که انسان نتواند این برنامه را به هنگام لزوم تغییر دهد، بلکه خداوند انسان را چنان آفریده که مى تواند برنامه خواب خود را تغییر داده ، و بر ضرورتها و نیازها منطبق سازد، تعبیر به ((منامکم باللیل و النهار)) (خواب شما در شب و روز) گویا اشاره به همین نکته است .
بدون شک برنامه اصلى خواب مربوط به شب است ، و شب به خاطر آرامشى که از تاریکى پدید مى آید اولویت خاصى در این مورد دارد، اما گاه شرائطى در زندگى انسان پیدا مى شود که مثلا مجبور مى شود شبانه سفر کند و روز استراحت نماید، اگر برنامه تنظیم خواب در اختیار انسان نبود چه مشکلى پیش مى آمد؟ اهمیت این مطلب مخصوصا در عصر ما که بسیارى از مؤ سسات صنعتى و پزشکى و درمانى مجبورند بطور مداوم در تمام شبانه روز کار کنند و تعطیل برنامه هاى آنها ممکن نیست ، و لذا کارگران در سه نوبت به کار مى پردازند، از هر زمان دیگرى روشنتر است .
نیاز جسم و روح انسان به خواب به اندازهاى زیاد است که توانائى و تحمل انسان در برابر بیخوابى بسیار کم است و از چند شبانه روز تجاوز نمى کند،

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 400
به همین جهت جلوگیرى از خواب همیشه به عنوان یکى از دردناکترین شکنجه ها نزد جباران و طاغوتیان شناخته شده است .
و نیز به همین دلیل یکى از طرق درمان مؤ ثر بسیارى از بیماریها این است که بیمار را در خواب عمیق فرو مى برند، و از این راه توان و نیروى بیمار را افزایش مى دهند.
البته هیچ کس نمى تواند مقدار معینى را به عنوان ((مقدار خواب لازم )) براى عموم انسانها تعیین کند، چه اینکه این امر بستگى به سن و سال و وضع و موقعیت اشخاص و چگونگى ساختمان روحى و جسمى آنها دارد، آنچه مهم است اینکه ((خواب کافى )) مقدارى است که انسان بعد از آن احساس کند از این نظر اشباع شده است ، درست همانگونه که در مورد آب و مقدار غذا احساس سیرى مى کند.
این نیز قابل توجه است که علاوه بر ((طول )) زمان خواب ، عمق آن نیز اهمیت ویژهاى دارد، اى بسا یک ساعت خواب عمیق کار چند ساعت خواب سطحى را در بازسازى روح و جسم انسان انجام مى دهد.
البته در آنجا که خواب عمیق ممکن نباشد ((نعاس )) (خواب خفیف ) هم یکى از نعمتهاى الهى است ، چنانکه در آیه 11 سوره انفال در مورد مجاهدان بدر از آن یاد شده ، چرا که در میدان جنگ خواب عمیق نه امکان پذیر است و نه مفید و سودمند.
به هر حال نعمت خواب ، و آرامش و آسایش ناشى از آن و نیز قدرت و نشاطى که بعد از خواب پیدا مى شود از نعمتهائى است که با هیچ بیانى قابل توصیف نیست .
آیه بعد که پنجمین قسمت از آیات عظمت خدا را بیان مى کند باز به سراغ آیات آفاقى مى رود، و مسئله باران و رعد و برق و حیات زمین را پس از مرگ

تفسیر نمونه جلد 16 صفحه 401
مورد توجه قرار داده ، مى گوید: ((از نشانه هاى خدا این است که برق را که هم مایه ترس است هم مایه امید، به شما نشان مى دهد)) (و من آیاته یریکم البرق خوفا و طمعا).
((ترس )) از خطرات ناشى از برق که گاه به صورت ((صاعقه )) در مى آید و هر چیز را در حوزه آن قرار گیرد آتش مى زند و خاکستر مى کند، و ((امید)) از نظر نزول باران که غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ریزد.
بنابراین ، برق آسمان پیشاهنگى است براى نزول باران (علاوه بر فوائد گوناگون مهمى که در این برق نهفته شده و دانش امروز از آن پرده برداشته و ما در آغاز سوره رعد به آن اشاره کردیم ).
سپس مى افزاید: ((و از آسمان آبى نازل مى کند که زمین را بعد از مرگش حیات مى بخشد)) (و ینزل من السماء ماءا فیحیى به الارض بعد موتها).
زمین خشک و سوزانى که بوى مرگ از تمام آن به مشام مى رسد بعد از نزول چند باران حیاتبخش آنچنان جان مى گیرد و زنده مى شود و آثار حیات به صورت گلها و گیاهان در آن نمایان مى گردد که گاه باورکردنى نیست که این همان زمین مرده سابق


مرکز تخصصی قرآنی

(به سایت گروه قرآنی امام رضا شهرک رضوی بسطام خوش آمدید)

next page

fehrest page

back page

 

 




تاریخ : چهارشنبه 93/2/24 | 5:0 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر

قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله :مَن لَزِمَ الاِستِغفارَ جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِن کُلِّ ضیقٍ مَخرَجا ، ومِن کُلِّ هَمٍّ فَرَجا ، ورَزَقَهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ .

 

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود :هر که پیوسته آمرزش خواه باشد، خداوند براى او در هر تنگنایى، راهى براى بیرون آمدن، و در هر اندوهى، گشایشى قرار مى دهد، و از آن جا که او نمى پندارد، روزى اش مى دهد.

 


 منابع:سنن أبی داود: ج 2 ص 85 ح 1518، سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1255 ح 3819 ، السنن الکبرى: ج 3 ص 490 ح 6421 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 535 ح 2234 وفیه «أکثر» بدل «لزم» وکلّها عن ابن عبّاس ، کنزالعمّال : ج 1 ص 476 ح 2069 ؛ الجعفریّات : ص 228 عن الإمام الکاظم عن آبائه علیهم السلام عنه صلى الله علیه و آله ، عدّة الداعی : ص 249 عن الإمام الصادق علیه السلام ، أعلام الدین .

دانشنامه قرآن وحدیثج13ص21.

 

پایگاه حدیث نت




تاریخ : چهارشنبه 93/2/24 | 4:42 عصر | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر
اعتکاف، در لغت به معنای توقف در جایی است و در اصطلاح فقهی، عبارت است از ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند، با شرایطی که خواهد آمد.

 

به گزارش مشرق، پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری در بخش استفتائات خود، جدیدترین پاسخ‌های رهبری درباره مراسم معنوی اعتکاف را به شرح زیر منتشر کرده است:

 

 

وقت فضیلت اعتکاف

 

س. چه زمانی اعتکاف مستحب مؤکد است؟ و به عبارت دیگر در چه اوقاتی اعتکاف مستحب است؟

ج: اعتکاف وقت خاصی ندارد، هرچند اعتکاف در ده روز آخر ماه مبارک رمضان فضیلت بیشتری دارد.

 

 

 

استحباب اعتکاف در ماه رجب

 

س. آیا اعتکاف در ماه رجب مستحب است؟

ج: دلیل خاصی بر استحباب اعتکاف در خصوص ماه رجب نیافتیم.

 

 

 

شرط ترک اعتکاف

 

س. آیا شخص معتکف می‌تواند در ابتدای اعتکاف هنگام نیت کردن شرط کند که اگر برای او عذری پیش آید حتی در روز سوم هم دست از اعتکاف بردارد؟

ج: بله می‌تواند.

 

 

اعتکاف بعد از طلوع فجر

 

س. معتکفی می‌خواهد سه روز اعتکاف کند و مدّت 72 ساعت اعتکاف انجام دهد، اگر اعتکافش را از بعد از طلوع فجر مثلاً از ظهر شروع کند و ظهر هم به پایان برساند به‌گونه‌ای که مجموع آن 72 ساعت شود، آیا این اعتکاف صحیح است؟

ج: اعتکاف باید از شروع روز اول تا پایان روز سوم باشد و تلفیق کردن بدین‌گونه که جزئی از روز اول را با جزئی از روز آخر یک روز کامل به حساب بیاورد صحیح نیست.

 

 

 

تأخیر از وقت واجب اعتکاف

 

س. اگر معتکف مثلاً یک ساعت از ابتدای روز بعد از طلوع فجر تأخیر کند آیا این روز به عنوان روز اول اعتکاف حساب می‌شود؟ چه تأخیر عمدی باشد یا اضطراری؟

ج: در اعتکاف باید از ابتدای روز اول شروع کرد، لذا روزی که ناقص مانده جزو اعتکاف محسوب نمی‌شود هرچند که تأخیر از روی اضطرار باشد.

 

 

 

نذر اعتکاف دو روز و یا سه روز منفصل

 

س. اگر انسان نذر کند دو روز معتکف شود نه بیشتر از آن، آیا نذرش منعقد می‌شود؟

ج: منعقد نمی‌شود.

 

س. اگر کسی نذر کند سه روز منفصل معتکف شود، آیا نذرش منعقد می‌شود؟

ج: منعقد نمی‌شود.

 

 

 

اعتکاف بیش از سه روز

 

س. آیا بیشتر از سه روز می‌توان معتکف بود به‌طوری که آن زیاده بخشی از یک روز یا شب باشد؟

ج: اعتکاف بیشتر از سه روز جایز و صحیح است و در طرف زیاده حدّی ندارد، ولی زیاد کردن بخشی از روز یا بخشی از شب به نیت اعتکاف محل اشکال است.

 

س. اگر معتکف نیّت چهار روز اعتکاف کند، آیا روز چهارم هم جزو اعتکاف است یا این‌که باید شش روز را تکمیل کند تا روز چهارم به حساب آید؟

ج: روز چهارم نیز داخل در اعتکاف است، و اگر پنج روز اعتکاف کند، واجب است روز ششم را کامل کند.

 

 

 

 

تعریف شب و روز

 

س. منظور از شب و روز در اعتکاف چیست؟

ج: روز از طلوع فجر تا مغرب شرعی است و شب از مغرب تا طلوع فجر.

 

 

 

اعتکاف بیمار و معذور از روزه

 

س. آیا بیمار و کسی که روزه برایش ضرر دارد می‌تواند معتکف شود و اگر در اعتکاف باشد و روزه بگیرد ثوابی می‌برد؟

ج: با علم و یا احتمال عقلاییِ ضرر داشتنِ روزه، اعتکاف صحیح نیست.

 

 

 

 

نوع روزه اعتکاف

 

س. چه نوع روزه‌هایی را نمی‌توان در اعتکاف گرفت؟

ج: هر نوع روزه‌ای را در اعتکاف می‌توان گرفت.

 

 

 

معتکف شدن زنان

 

س. آیا زن‌ها می‌توانند معتکف شوند؟

ج: اعتکاف اختصاص به مردان ندارد ولی چنانچه اعتکاف وی موجب از بین رفتن حق شوهر باشد بنا بر احتیاط واجب باید از او اجازه بگیرد.

 

 

 

 

اعتکاف ممیّز

 

س. آیا اعتکاف بچه ممیّز صحیح است؟

ج: اعتکاف او نیز صحیح است.

 

 

 

وجوب عبادت برای معتکف

 

س. آیا مشغول بودن به عبادات بر معتکف واجب است یا صِرف ماندن در مسجد کافی است؟

ج: عبادات مستحبی، فی نفسه بر معتکف واجب نیست.

 

 

 

عدالت امام جماعت مسجد

 

س. آیا عدالت امام جماعت مسجد جامع در صحّت اعتکاف شرط است؟

ج: عدالت امام جماعت مسجد در صحّت اعتکاف شرط نیست.

 

 

 

 

زمان نیت اعتکاف

 

س. زمان نیت اعتکاف چه وقت است آیا می‌توان اول شب نیت کرد؟

ج: وقت نیت اعتکاف، اول طلوع فجر روز اول است و نیت اول شب در صورتی صحیح است که اول شب شروع در اعتکاف نموده باشد.

 

 

 

 

قصد وجه

 

س. آیا قصد وجه* در اعتکاف لازم است؟

ج: لازم نیست.

 

 

قصد وجه: نیت از جهت استحباب یا وجوب عمل

 

 

 

تجدید نیت روز سوم

 

س. آیا تجدید نیت در روز سوم اعتکافِ مستحب لازم است؟

ج: لازم نیست، گرچه بهتر است.

 

 

 

 

عدول از نیّت اعتکاف

 

س. آیا می‌توان به علّتی یا بدون علّت در روز اول یا دوم، اعتکاف را قطع نمود؟ و اگر در قطع نمودن اعتکاف تردید کنم آیا نیّت اعتکاف به‌هم می‌خورد و در نتیجه اعتکاف باطل می‌شود؟ و آیا لازم است که نیّت مستمر باشد؟

ج: در اعتکاف مستحبی جایز است که در روز اول و دوم اعتکاف قطع شود و نیّت اعتکاف باید تا پایان روز سوم ادامه پیدا کند.

 

 

 

قصد نمودن عبادت دیگر

 

س. آیا در اعتکاف نیازی به قصد نمودن عبادت دیگری هم هست؟

ج: نیازی نیست.

 

 

 

نذر اعتکاف در شهر خاص

 

س. آیا می‌توان نذر کرد در شهر خاصی معتکف شد؟

ج: اگر اعتکاف در آن شهر، به نحوی رجحان داشته باشد، اشکال ندارد.

 

 

 

 

اعتکاف در غیر از مساجد چهارگانه

 

س. آیا اعتکاف در غیر از مساجد چهارگانه جایز است؟ و نیّت آن چگونه می‌باشد؟

ج: اعتکاف در غیر از مساجد چهارگانه* (اعم از جامع و غیر آن) به قصد رجاء مطلوبیت (به امید این‌که مطلوب خداوند واقع شود) مانعی ندارد.

 

* مسجد الحرام، مسجد النبی (صلی الله علیه وآله وسلّم)، مسجد کوفه و مسجد بصره

 

 

مکان‌های جایز برای اعتکاف

 

س. آیا اعتکاف در مسجدی غیر از مسجد جامع باطل است و آیا ممکن است هر محله و حومه‌ای، مسجد جامعی غیر از مسجد جامع شهر یا روستا داشته باشد؟ و آیا ممکن است که در شهر چند مسجد جامع باشد؟

ج: قبلاً گذشت که اعتکاف در هر مسجدی جایز است مشروط به این‌که در غیر مساجد اربعه به قصد رجاء باشد یعنی به امید این‌که مطلوب خداوند واقع شود و مختص به مسجد جامع نیست و ممکن است که یک شهر یا روستا چند مسجد جامع داشته باشد.

 

س. اگر در یک شهر دو یا چند مسجد جامع وجود داشته باشد می‌توان در هر کدام که خواست معتکف شد؟

ج: به قصد رجاء اشکال ندارد.

 

 

 

تعریف مسجد جامع

 

س. مسجد جامع چیست؟ و راه تشخیص آن را بگویید.

ج: مسجد جامع، مسجدی است که برای اجتماع عامه مردم شهر، بنا شده، بدون این که اختصاص به گروه و محله خاصی پیدا کند.

 

 

 

اعتکاف در مساجد دانشگاه

 

س. اعتکاف در مساجد دانشگاه‌های سراسر کشور چه حکمی دارد؟

ج: به قصد رجاء اشکال ندارد.

 

 

 

شک در مسجد بودن مکان اعتکاف

 

س. اعتکاف در مکان‌هایی که شک است که آیا جزء مسجد است یا نه، چه حکمی دارد؟

ج: غیر از سرداب و محراب و پشت بام مسجد، در جاهای دیگری که معلوم نباشد جزو مسجد است یا نه، اعتکاف صحیح نیست.

 

 

اعتکاف در پشت بام مسجد

 

س. آیا پشت بام مسجد تابع مسجد است یا بستگی به وقف کننده دارد؟

ج: پشت بام مسجد در حکم مسجد است مگر این‌که احراز شود که هنگام وقفِ مسجد، پشت بام آن از وقف خارج شده است.

 

 

اعتکاف در حیاط مسجد

 

س. اعتکاف در حیاط مسجد چه حکمی دارد؟

ج: اگر جزو مسجد نباشد، اعتکاف صحیح نیست.

 

 

حق سبقت در مکان

 

س. آیا گذاشتن وسایل یا نوشتن نام موجب سبقت در محلی‌ از مسجد می‌شود؟

ج: بنا بر احتیاط واجب گذاردن وسائلی مانند کیف موجب حق سبقت می‌شود به شرط آن که از زمان گذاردن آن وسیله تا آمدن شخص زیاد فاصله نشود، به نحوی که منجر به تعطیلی مکان شود.

 

غصب محل معتکف دیگر

 

س. اگر کسی جای شخصی را که معتکف بوده غصب کند در صورتی که جاهل بوده و یا عامد آیا ضرری به اعتکافش می‌زند؟ و اگر ضرر می‌زند آیا شامل کفاره و... می‌باشد.

ج: گرچه بنابر احتیاط مرتکب خلاف شده ولی اعتکاف صحیح است و کفاره هم ندارد.

 

 

حصول مانع در مسجد محل اعتکاف

 

س. الف) اگر در مسجدی که معتکف شده مانعی از ادامه دادن اعتکاف در آن مسجد برایش پیش آید، آیا اعتکافش باطل می‌شود؟

ب) چنانچه آن اعتکاف واجب باشد باید در مسجدی دیگر معتکف شود و یا بعداً قضا کند؟

ج) اگر مانع برطرف شد آیا باید به مسجد قبلی بازگردد؟

جواب: الف: باطل می‌شود.

ب: واجب است اعتکاف را در مسجدی دیگر یا همان مسجد بعد از رفع مانع، شروع کرده و یا قضا نماید.

ج: لازم نیست.

 

 

استفاده از سرویس‌های بهداشتی خارج از مسجد

 

س.رفتن به سرویس‌های بهداشتی متعلق به مسجد که در خارج از مسجد است در موارد زیر چه حکمی دارد؟ الف: برای حمام کردن(نظافت)؛ ب: برا‌ی غسل مستحب؛ ج: برای این‌که با وضو باشد؛ د: وضو گرفتن برای خواندن قرآن یا نماز مستحبی؛ ه: برای شستن دندان‌ها و دست‌ها.

 

ج: خارج شدن از مسجد به دلایل مذکور اشکال ندارد، ولی باید به قدر حاجت اکتفا کند و طول ندهد.

 

 

 

وضو گرفتن بیرون از مسجد

 

س. آیا در اعتکاف با بودن آب در مسجد می‌توان برای وضو به خارج از مسجد رفت؟

ج: در فرض مذکور معتکف نباید از مسجد خارج شود.

 

 

 

 

 

خروج از مسجد برای غذا خوردن

 

س. آیا در هنگام اعتکاف، بیرون رفتن از مسجد برای غذا خوردن جایز است؟ و اگر خیر، آیا خوردن در داخل مسجد جایز است؟

ج: خروج برای تهیه غذای مورد نیاز و یا غذا خوردن در بیرون اشکال ندارد؛ همان‌طور که غذا خوردن در داخل مسجد فی حدّ نفسه منعی ندارد.

 

س. با توجه به مشکلاتی که صرف غذا در مسجد دارد، آیا صرف غذا در سالن غذاخوری که در محوطه مسجد قرار دارد برای معتکفین جایز است؟

ج) چنانچه عرفاً ضرورت دارد که برای صَرف غذا از مسجد بیرون رود جایز است، اما زیاد معطّل نشود و اگر ضرورت عرفی ثابت نباشد، جایز نیست.

 

 

 

خروج از مسجد برای خرید

 

س. هیأت برگزاری اعتکاف که متشکل از تعدادی از معتکفین است، وظیفه خدمت به معتکفین و فراهم کردن نیازمندی‌های آنها را بر عهده دارد لذا باید نیازمندی‌های معتکفین مثل افطاری و سحری را خریداری کند، آیا این مسئله به اعتکاف آنها ضرر نمی‌رساند؟

ج: خارج شدن از مسجد برای خرید چیزهای ضروری مثل غذا و غیره اگر در ضمن آن نیازمندی‌های خود را نیز تهیه می‌کنند، اشکال ندارد؛ البته با رعایت قیودی که در استفتای «خرید و فروش توسط معتکف» خواهد آمد.

 

 

 

 

رفتن به مکان‌های ملحق به مسجد

 

س. حکم رفتن به حیاط بیرونی که ملحق به مسجد است چیست؟

ج: رفتن به جاهایی که در حکم مسجد است، اشکال ندارد اما رفتن به خارج از مسجد جایز نیست مگر مواردی که خروج از مسجد به خاطر آنها جایز است.

 

 

 

 

انتخاب مسیر کوتاه در خروج اضطراری

 

س.هنگام خروج از مسجد برای امور ضروری، انتخاب کوتاه‌ترین راه و رفتن زیر سایه چه صورتی دارد؟

ج: احتیاط واجب آن است که نزدیکترین راه را انتخاب کند و واجب است در صورت امکان زیر سایه ننشیند لکن راه رفتن زیر سایه اشکال ندارد؛ گرچه احتیاط مستحب ترک آن است.

 

س. در صورت نزدیک بودن مکانی جهت قضاء حاجت یا وضو گرفتن یا مسواک زدن مسلم است که باید به مکان نزدیک‌تر برود؛ حال اگر مکان نزدیک مستلزم صف ایستادن و معطّل شدن شود و مکان دیگری با فاصله‌ی کمی بیشتر باشد که معطّلی نداشته و زمان کمتری گرفته می‌شود تکلیف چیست؟ (مثلاً سرویس بهداشتی در جنب شبستان اعتکاف هست ولی شلوغ است اما در وسط حیاط مسجد حوض هست و می‌توان آنجا بدون معطلی وضو گرفت) آیا باید به مکان دوم برود؟ یا مستحب است؟ یا به‌خاطر فاصله بیشتر، رفتن به مکان دوم جایز نیست؟

ج: رفتن به مکان دوم در فرض سؤال اشکالی ندارد.

 

 

 

خارج شدن از مسجد برای تشییع جنازه

 

س. آیا رفتن به تشییع جنازه در هنگام اعتکاف مدّت زمان مشخص دارد؟ حکم رفتن زیر سایه در این هنگام چه در ماشین و یا غیر آن چیست؟

ج: زمان مشخصی ندارد و رفتن به تشییع جنازه در صورتی که ضرورت عرفی به‌حساب آید و آن‌قدر طولانی نشود که باعث محو صورت اعتکاف شود، اشکال ندارد و در صورت امکان واجب است که زیر سایه ننشینند و احتیاط مستحب این است که زیر سایه حرکت نکند.

 

 

شرکت در امتحان

 

س. نظر مبارک‌تان را در مورد «شرکت در امتحان برای معتکفین» بیان فرمایید.

ج: اگر شرکت در امتحان ضرورت ندارد خارج نشوند و برای افرادی که شرکت در امتحان ضرورت عرفی دارد مانع ندارد ولی خروج از مسجد نباید به حدّی برسد که صورت اعتکاف محو شود.

 

 

شرکت معتکف در نماز جمعه

 

س. آیا شخص معتکف برای شرکت در نماز جمعه می‌تواند از مسجد محل اعتکاف خارج شود؟

ج: با انتخاب نزدیکترین راه و معطّل نشدن در بین راه اشکال ندارد؛ ولی نباید خروج او به مقداری باشد که صورت اعتکاف به‌هم بخورد.

 

س. آیا می‌توان برای غسل امّ داوود از محل اعتکاف خارج شد؟ بر فرض خروج (سهواً یا عمداً) آیا باعث ابطال اعتکاف می‌شود؟

ج: با مراعات آن‌چه در جواب سؤال قبل گفته شد، اشکال ندارد.

 

 

 

 

رفتن به محل کار در حین اعتکاف

 

س. آیا اشخاصی که مشغول کارند اعم از کارمندان، کارگران و معلمان و... می‌توانند در ایام کار معتکف شوند و در عین اعتکاف به محل کار رفته و بعد از اتمام کار به محل اعتکاف برگردند؟

ج: نمی‌توانند.

 

 

 

تهیه مکان وضو در داخل مسجد

 

س. اگر مکان‌هایی برای وضو و شستن دست‌ها و دندان‌ها در خارج از مسجد فراهم شده باشد، آیا واجب است مکان خاصی در داخل مسجد تهیه شود تا معتکف از مسجد خارج نشود؟

ج: صِرف نیاز به خروج از مسجد برای طهارت و نظافت برای جواز خروج کافی است و تهیه مکانی در داخل مسجد واجب نیست.

 

 

 

خروج در غیر از موارد مجاز

 

س. اگر کسی سهواً به غیر از جهاتی که تجویز شده برای بیرون رفتن از مسجد در هنگام اعتکاف بیرون رود، آیا اعتکافش باطل می‌شود؟

ج: اگر به جهت فراموشی خارج شود و خروجش زیاد طول نکشد، اعتکافش باطل نمی‌شود.

 

 

 

محرّمات اعتکاف

 

س. کارهای حرام در هنگام اعتکاف چیست؟

ج: معتکف باید از این کارها پرهیز کند:

* بوییدن چیزهای خوشبو و عطریّات حتی گیاهان خوشبو، همراه با لذّت؛ پس برای کسی که حس بویایی ندارد اشکال ندارد.

* خرید و فروش

* سایر انواع تجارت؛ مثل صلح و اجاره و مضاربه و غیر این‌ها (بنابر احتیاط واجب).

* مجادله و جدال چه در امور دینی و چه دنیوی به قصد غلبه بر دیگری و اظهار فضل و برتری بر او؛ اما اگر به قصد اظهار حق و بازداشتن طرف از طریق باطل باشد، مانعی ندارد.

* امور جنسی و شهوت‌آمیز مانند بوسه، لمس و آمیزش.

* استمناء(1) (بنا بر احتیاط واجب)

 

(1) گرچه استمناء در هر حال حرام و از گناهان بزرگ است ولی در حال اعتکاف گناهی بزرگتر است.

 

 

 

رفتن به مکانی به گمان تابع مسجد بودن

 

س. اگر معتکف به گمان این‌که مکانی تابع مسجد است، به آن مکان برود و بعد معلوم شود که آن‌جا جزو مسجد نبوده، حکم اعتکافش چیست؟

ج: خروج عمدی از مسجد ولو از روی جهل اعتکاف را باطل می‌کند.

 

 

 

افطار اجباری روزه

 

س. اگر معتکف مبتلا به مرضی شود که مجبور به افطار روزه است چه باید بکند و حکم اعتکاف او چیست؟

ج: اعتکاف بدون روزه صحیح نیست لذا با افطار روزه، اعتکاف باطل می‌شود.

 

 

خرید و فروش توسط معتکف

 

س. آیا در صورت ضرورت یا عدم ضرورت می‌توان شخصاً در ایام اعتکاف خرید و فروش نمود و یا باید توکیل یا نقل به غیر بیع نمود؟

ج) خرید و فروش بر معتکف حرام است ولی هرگاه برای تهیه مواد خوراکی ناچار از خرید و فروش شود و شخص غیرمعتکفی که این کار را انجام دهد، نیابد و تهیه اجناس مذکور بدون خرید نیز امکان نداشته باشد، در این صورت خرید و فروش مانعی ندارد.

 

 

 

وکیل کردن غیر برای خرید

 

س. آیا جایز است که معتکف کسی را برای خرید چه ضروری و چه غیر ضروری وکیل نماید؟

ج: اگر برای خرید نیازمندی‌های هنگام اعتکاف باشد، اشکال ندارد و اما در غیر آن موارد اگر وکیل کردن در هنگام اعتکاف باشد، اشکال دارد.

 

 

 

موارد مجاز خرید و فروش

 

س. موارد ضروری که خرید و فروش در آنها برای معتکف جایز است چیست؟

ج: مواردی که در هنگام اعتکاف برای خودش و نفقه خانواده‌اش به آن نیاز دارد.

 

 

 

 

معاملات معتکف غیر از خرید و فروش

س. آیا اجاره و دیگر معاملات غیر از خرید و فروش در هنگام اعتکاف جایز است؟

ج) سایر معاملات (غیر از خرید و فروش) بنابر احتیاط واجب در هنگام اعتکاف جایز نمی‌باشد.

 

 

اجرای عقود و ایقاعات

 

س. آیا اجرای عقود و ایقاعات (غیر از معاملات) در هنگام اعتکاف جایز است؟

ج: مانعی ندارد.

 

 

 

 

گفتگوی مباح در حال اعتکاف

 

س. آیا گفتگو در مورد چیزهای مباح هنگام اعتکاف جایز است؟

ج: اشکال ندارد.

 

 

 

 

غسل معتکف در مسجد

س. انجام غسل برای معتکف در مسجد چه حکمی دارد و آیا فرقی بین غسل واجب و مستحب می‌باشد؟

ج: غسل جنابت و حیض در دو مسجد شریف مکّه و مدینه، مطلقاً جایز نیست بلکه باید تیمّم نموده فوراً خارج شود و در مساجد دیگر نیز اگر غسل، موجب درنگ کردن و یا آلودگی مسجد شود، جایز نمی‌باشد و سایر اغسال واجب و یا مستحب در صورت امکان و عدم مزاحمت برای دیگران اشکال ندارد.

 

 

 

استفاده از عطر و گلاب

 

س. عطر و گلاب زدن و یا بو کردن عطر و گلاب اعتکاف را باطل می‌کند یا نه؟ اگر سهواً باشد چه‌طور؟

ج: در صورتی که عطر یا گلاب را برای لذت بردن بو کند، بنا بر احتیاط واجب اگر اعتکاف واجب معیّن باشد باید اعتکاف را به پایان ببرد و قضای آن را به‌جا آورد؛ و در واجب غیرمعیّن، اگر در دو روز اول باشد باید اعتکاف را از سر بگیرد و اگر روز سوم باشد اعتکاف را اتمام و سپس از سر بگیرد و در اعتکاف مستحب قبل از اتمام روز دوم چیزی بر عهده او نیست و اگر روز سوم باشد باید دوباره اعتکاف را از سر بگیرد و در آنچه ذکر شد بنا بر احتیاط واجب فرقی بین عمد و سهو وجود ندارد.

 

 

 

 

کفّاره مُحرّمات اعتکاف

 

س. کفّاره هر یک از مُحرّمات را به‌طور جداگانه بیان کنید؟

ج: اگر اعتکاف واجب را با آمیزش جنسی (جماع) هرچند در شب باطل نماید کفّاره بر او واجب می‌شود اما در اعتکاف مستحب (در دو روز اول) اگر با این عمل قصد دارد که از اعتکاف صرف‌نظر نماید کفاره ندارد و در غیر این صورت بنا بر احتیاط واجب کفاره ثابت است لکن انجام سایر مُحرّمات کفّاره ندارد گرچه احتیاط مستحب پرداخت کفّاره‌ می‌باشد و کفّاره ابطال اعتکاف (در موارد وجوب کفّاره) کفّاره ابطال روزه ماه رمضان است.

 

 

بوی خوش خمیر دندان

 

س. با توجه به اینکه بوی خمیردندان بوی خوشی است آیا مسواک زدن با خمیردندان در حین اعتکاف مخلّ به اعتکاف هست؟

ج: مسواک زدن با آن مانع ندارد و آنچه حرام است بوییدن بوی خوش است.

 

 

 

ترک محل خوشبو

س. اگر در مکانی از مسجد بوی خوشی می‌آمد آیا ترک آنجا لازم است؟ اگر وضوخانه بود و بوی خوش به سبب خمیردندان یا صابون بود چه باید کرد؟

ج: اگر بودن در آن مکان مستلزم بوییدن بوی خوش است باید آنجا را ترک کند.

 

 

 

عارض‌شدن حیض یا استحاضه در زمان اعتکاف

 

س. حکم اعتکاف زنی که در ایام اعتکاف چه در روز اول یا دوم یا سوم حیض یا استحاضه بر او عارض شده، چیست؟

ج: در صورت حائض‌شدن حتی اگر در ساعات آخر روز سوم باشد اعتکاف باطل می‌شود و باید فوراً از مسجد خارج شود؛ ولی در صورت استحاضه اگر به وظیفه مستحاضه نسبت به روزه‌اش عمل کند، اعتکافش صحیح است.

 

 

 

 

حائض شدن پس از اتمام روز دوم اعتکاف

 

س. من در سال گذشته در ایام البیض در مسجدی معتکف شدم، پس از اتمام روز دوم اعتکاف، حائض شدم. با توجه به این امر که اعتکاف بر من واجب شده است، آیا قضای آن حتماً باید در ایام البیض ماه رجب و در همان مسجد باشد یا این‌که زمان و مکان آن مهم نیست؟

ج: با پیداشدن حیض ولو در بعض روز سوم اعتکاف باطل می‌شود و قضا ندارد و اگر از قبل اعتکافی به سبب نذر بر او واجب شده قضای آن را می‌تواند در هر مسجدی و در هر زمانی به‌جا آورد مگر آن‌که در نذر، اعتکاف در مسجد خاص و زمان خاصی را ملحوظ داشته باشد که در این صورت باید بر طبق همان نذر خود عمل کند.

 

 

 

شک در تحقّق حیض یا استحاضه

 

س. حکم اعتکاف زنی که شک در حیض یا استحاضه دارد، چه در روز اول یا دوم یا سوم، چیست؟

ج: اگر قبلاً پاک بوده، به شکش اعتنا نکند.

 

 

 

 

خوردن قرص برای جلوگیری از عادت

 

س. اگر زن در روزهای عادت قرض بخورد تا از حالت عادت خارج شود می‌تواند روزه بگیرد؟

ج: اشکال ندارد.

 

 

 

 

خوردن قرص برای جلوگیری از عادت

 

س. اگر زن در روزهای عادت قرض بخورد تا از حالت عادت خارج شود می‌تواند روزه بگیرد؟

ج: اشکال ندارد.

 

 

 

غسل‌های معتبر در صحّت اعتکاف

 

س. آیا غسل‌های استحاضه شرط صحّت اعتکاف است؟

ج: این غسل‌ها شرط صحّت اعتکاف نیست، مگر غسل‌هایی که در صحّت روزه معتبرند.

 

 

 

زمان قضای اعتکاف واجب

 

س. اگر قضای اعتکاف به علت بطلان، واجب باشد و ده روز پایانی ماه رمضان تمام شود. آیا جایز است که برای درک فضیلت، قضای اعتکاف را در ماه رمضان آینده به‌جا آورد یا این‌که باید فوراً قضا نماید؟

ج: قضا در هر ماهی که خواست اشکال ندارد، مگر این‌که نذر کرده باشد که در ماه خاصی اعتکاف نماید.

 

 

شرایط صحّت اعتکاف در سفر

 

س. آیا می‌توان برای شرکت در مراسم اعتکاف به شهر دیگری که بیش از چهار فرسخ با ما فاصله دارد مسافرت کرد و اعتکاف در صورت سفر صحیح است؟

ج: اگر قصد اقامت ده روز و یا نذر روزه در سفر نباشد، روزه در سفر صحیح نیست و با عدم صحّت روزه، اعتکاف هم صحیح نیست.

 

س. آیا انسان می‌تواند در شهر دیگری معتکف شود؟

ج: اگر مسافر باشد نمی‌تواند مگر این‌که نذر کرده باشد در سفر روزه بگیرد؛ و بنا بر احتیاط واجب این نذر باید قبل از شروع سفر انجام گیرد.

 

 

اعتکاف مسافر با نذر

 

س. من علاقه زیادی دارم که در مراسم اعتکاف در مرکز استان شرکت کنم ولی چون در شهرستان زندگی می‌کنم و اگر بخواهم به مرکز استان بروم باید نماز خود را شکسته بخوانم، آیا از این نظر مشکلی نخواهم داشت؟

ج: کسی که بخواهد در سفر معتکف شود، می‌تواند نذر کند که در سفر روزه بگیرد و می‌تواند اعتکاف نماید.

 

شرایط و صیغه نذر روزه در سفر

 

س. اگر کسی بخواهد در خارج از شهر خود اعتکاف کند، به‌طور مثال در مکّه مکرّمه و از ساکنین مکّه نباشد و قصد ده روز هم نکند، آیا نذر کافی است؟ و صیغه آن چیست؟

ج: نذر روزه در سفر مانعی ندارد و با این نذر روزه و اعتکافش صحیح است، ولی احتیاط واجب آن است که نذر قبل از شروع مسافرت باشد و صیغه آن عبارت است از: «لله علیّ أن اصوم فی سفری إلی کذا».(1)

 

1- و می‌تواند ترجمه آن را بگوید که عبارت است از: « برای خدا بر من است که در سفر به فلان مکان روزه بگیرم»

 

 

اعلان عمومی اعتکاف

 

س. آیا اعلام عمومی اعتکاف در محافل عمومی با اخلاص منافات دارد؟

ج: اعلام اعتکاف اگر برای تشویق مردم باشد، مانعی ندارد.

 

 

 

پنهان کردن اعتکاف از دیگران

 

س. اگر از معتکف سؤال شود که آیا جزء معتکفین است بهتر است پنهان کند یا آشکار نماید؟

ج: آشکار کردن مانعی ندارد، مگر این‌که برای ریا باشد.

 

 

 

مرور درس‌ها در حال اعتکاف

 

س. آیا جایز است دانشجویان معتکف درس‌های دانشگاهی خود را مرور کنند؟

ج: اشکال ندارد.

 

 

 

گفتگو با تلفن همراه

 

س. گفتگو با تلفن همراه در صورت ضرورت و یا عدم ضرورت در ایام اعتکاف چه حکمی دارد؟

ج) ضرری به اعتکاف نمی‌زند.

 

 

 

 

ا




تاریخ : چهارشنبه 93/2/24 | 9:5 صبح | نویسنده : سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی | نظر


  • paper | رپورتاژآگهی | فال تاروت چهار کارتی
  • فروش رپورتاژ | بک لینک دائمی