تعلیم در مکتب عملی مراجع

رویکرد فرهنگی اسلام، همواره بر توام بودن علم و عمل تاکید داشته و آن دو را قرین یکدیگر دانسته است، بگونه ای که نه علم به تنهایی، موجبات سعادت انسان را فراهم می آورد و نه عمل بدون علم به جایی می رسد؛ تربیت روح انسان و شکوفایی استعدادهای درونی وی تنها در سایه همراهی علم شهودی و عمل صالح امکان پذیر است و در این صورت است که فرد، میتواند به سعه وجودی و انشراح صدر دست یابد و آیینه تمام نمای حقیقت شود.
بنابراین، تاثیر متقابل علم و عمل در چارچوب رویکرد اسلام به ارتباط مستقیم زندگی دنیا و حیات آخرت، از واضحات جهان بینی الهی می باشد، چرا که بنابر مفاد آیات و روایات شریفه، علم حقیقی، خود عمل آفرین بوده، چنانکه عمل صالح، فزونی بخش علم راستین می باشد. اساسا روش عملی انسانها در زندگی، از اصول فکری و عقیدتی آنها سرچشمه می گیرد و عقاید و افکار آنها مسیر زندگی و عملکرد آنها را در دوران عمرشان مشخص می سازد، در حقیقت، علم مقدمه عمل صحیح و شایسته است و «عمل» موجب بهره برداری از علم، برداشت ثمره آن و گشوده شدن درهای دیگری از حکمت به روی انسان خواهد بود. رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می فرمایند: «من عملَ بما علمَ ورثهُ الله عِلمَ ما لم یعلم؛(1) هر کس به آنچه می داند عمل کند، خداوند او را وارث آنچه نمی داند خواهد گردانید.» کنایه از این که نادانسته ها برایش آشکار می شود و خداوند درهای حکمت را بر قلب او می گشاید. در فرهنگ دینی، عالم بی عمل، به قول شهید ثانی – رحمه الله، همانند بیماری است که با زحمت بسیار پزشک معالج حاذقی را یافته و از او نسخه شفا گرفته، ولی به جای عمل به آن، آن را به دیگران تعلیم می دهد، تا اینکه سرانجام بیماری او را هلاک می کند.
این همه، اثبات می کند که موثرترین شیوه هدایت وتدریس، عمل کردن استاد به دانسته های خود است که موجب می شود شاگرد، آموخته های خود را در رفتار استاد ببیند و از این طریق از وی الگوگیری نماید. امام صادق - علیه السلام - می فرماید: «عالمی که عمل نمی کند، موعظه او از قلب شنونده می رود، همانند بارانی که از کوه صفا می ریزد و می رود»(2)
در تاریخ، کم نبوده اند عالمان بی عملی که نه تنها نتوانسته اند با دانش خود سودی را عاید جامعه خویش سازند، بلکه خود به عاملی برای پایمال کردن حقوق مردم تبدیل شده اند، همان گونه که در احوال قاضی شریک بن عبداللّه نخعی آمده است: « او در علم ودانش معروف بود. روزی مهدی عباسی او را دعوت کرد و استدعا نمود که یکی از سه مطلب پیشنهادی او را بپذیرد؛ یا قضاوت یا معلمی اطفال خلیفه و یا ضیافت خلیفه را. شریک در ابتدا هیچ کدام را نپذیرفت، ولی بر اثر اصرار خلیفه، مهمانی را مقرون به صرفه و موافق احتیاط دانست و قبول کرد. خلیفه به آشپز دستور داد از آن غذاهای حرامی که خودش می دانست برای از بین بردن روح تقوا چقدر اثر دارد، تهیه کند. شریک پس از آنکه از آن غذا خورد، سرانجام هم قضاوت و هم معلمی فرزندان خلیفه را پذیرفت.
یک روز می خواست حواله حقوق خود را از صراف بگیرد، صراف کمی دیر کرد، شریک گفت: زود باش! صراف گفت: مگر روغن فروخته ای که این چنین عتاب می کنی؟ شریک گفت: روغن چیست! من دینم را در ازای این پول فروخته ام، که از هر چیزی عزیزتر است.»(3)
تاثیرگذاری عمیقی که از عمل به علم حاصل می گردد، اساتید تعلیم و تربیت را همواره بر این موضوع استوار ساخته است که اگر می خواهند مواعظشان در جان و دل شاگردان بنشیند، به تدریس عملی اهتمام داشته باشند و بیش از آنکه بخواهند با حرف و گفتار، راه را از چاه مشخص سازند، با عمل خویش که توام با علم راستین می باشد، شاگردان خود را در صراط مستقیم هدایت نمایند. در این باره حکایت جالبی از آیت الله بروجردی – رحمه الله - نقل شده است که تاکیدی است بر این مطلب، که علما و اساتید حوزه های علمیه همواره در کنار تدریس علم، تلاش می نمودند شاگردان را در مکتب عملی تربیت نمایند.
« آیت الله آقاى سید مصطفى خوانسارى فرموده اند: حضرت آیت الله بروجردى در مسجد عشقعلى، اصول [را] مباحثه مى کردند. روزى یکى از فضلاء به نام آقاى شیخ على جاپلقى اشکال کردند. آیت الله بروجردى جواب دادند، آقا شیخ على جواب آقا را رد کردند، آیت الله بروجردى – رحمه الله - عصبانى شدند، به نحوى که آقا شیخ على متاثر شد که مى خواست گریه کند. مباحثه تمام شد، نماز مغرب را تمام کرده بودم، که مشهدى رضا خادم آقا آمد و گفت : آقا از مباحثه که برگشتند، مابین در کتابخانه و اندرون ایستاده و متاثرند و فرمودند: بروید به آقاى خوانسارى بگویید بیاید، من با عجله نماز عشا را خواندم و پیش آقا رفتم، دیدم ایشان با حالت ناراحتى و تاثر شدید ایستاده اند. تا من رسیدم فرمودند: این چه حالتى بود که از من سر زد، یک نفر عالم ربانى را رنجاندم ، الان باید بروم و دست ایشان را ببوسم و حلالیت بطلبم که از من بگذرد و بعد بیایم نماز مغرب و عشا را بخوانم . عرض کردم : ایشان در مسجد (شاه زید) که امام جماعت است و بعد از نماز مساله مى گوید و براى مردم موعظه مى کند، لذا تا دو سه ساعت از شب گذشته منزل نمى آید، من به ایشان اطلاع مى دهم که آقا فردا صبح منزل شما خواهند آمد.
آقا قبول فرمودند. صبح شد من رفتم حرم، از حرم که برگشتم دیدم آقا سوار بر درشکه درِ منزل ما منتظر من هستند، در خدمتشان رفتیم منزل آقاى شیخ على، وقتى آقا شیخ على را دیدند، مى خواستند دست او را ببوسند که نگذاشت، مى فرمودند: از من بگذرید، از حالت طبیعى خارج شدم و به شما پرخاش کردم و... آقا شیخ على گفت : شما سرور مسلمین هستید برخورد شما باعث افتخار من است و... بالاخره این برخورد موجب شد که آقا شیخ على تا آخر عمر مورد عطوفت آقا قرار گرفت .»(4)
پی نوشتها:
1.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، الوفاء،ج 40، ص 128
3.رحمان رضایی، طوبی ، دی 1384، شماره 1،ص30
4.مصاحبه با آیت الله خوانسارى، مجله حوزه ، شماره 43، 44، ، ص 62
منابع:
مجله حوزه
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
هیچ گاه از قرآن جدا مشو

یکی از دستور العملهای بسیار مهم علمای اخلاق توجه به قرائت قرآن کریم می باشد. در روایتی از حضرت پیغمبر - صلّی اللّه علیه و آله - مروی است که: «هیچ شفیعی در روز قیامت بلند مرتبهتر از قرآن نیست، نه پیغمبری و نه ملکی و نه غیر اینها»
و فرمود که: «خدای - تعالی - هزار سال پیش از آنکه عالم را خلق کند سوره طه و یس را خواند، چون ملائکه آن را شنیدند گفتند: خوشا به حال امّتی که این آیات بر آنها نازل شود؛ و خوشا به حال سینههایی که اینها را حفظ کند؛ و خوشا به حال زبانهایی که اینها را بخواند» از این رو در ادامه به نکاتی در اهمیت قرائت قرآن از علما اشاراتی می شود.
اگه می خواهید آدم شوید قرآن بخوانید
خانم مرضیه حدیده چی می گوید: وقتی غذای امام را داخل اتاق می بردم، وارد اتقاق که می شدم، می دیدم قرآن را باز کرده اند و مشغول قرائت قرآن هستند، مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا این که روزی به امام عرض کردم: حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است. دیگر چرا این قدر قرآن می خوانید؟ امام مکثی کردند و فرمودند: هرکس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.
هیچ گاه از قرآن جدا مشو
آیت الله نجابت می فرمودند: آیت الله میرزا علی قاضی به مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی (از شاگردان برجسته آقای قاضی) فرموده بودند که: « هیچ گاه از قرآن جدا مشو و ایشان تا آخر عمر بر این سفارش آقای قاضی وفادار و پایبند بود. هر وقت از کارهای ضروری و روزمره فارغ می شد، قرآن می خواند و با قرآن بود. »
آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند: « چند سفارش ایشان عبارت است از: اول روخوانی قرآن. می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید. توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(ص) تا 255 هـ.ق یا 260 هـ.ق بخوانید. و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نمازشب بخوان! »
آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله طباطبایی می فرمودند: « دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً. آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی...»
و نیز:« بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب م?منان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد. »
تاملی در قرآن –توصیه ای از مرحوم نراقی
در کلامی که بلاواسطه از خدا صادر شده باشد، و لفظ آن از غایت و فصاحت به حدّ اعجاز رسیده باشد تأمّل و تفکر کن. معنای قرآن مشتمل بر اصول حقایق معارف و مواعظ و احکام، و متضمّن مفاهیم دقیق تربیتی است.
کسی که از اهل ایمان باشد و مواظبت بر تلاوت آن نماید و آداب و شرایط تلاوت را رعایت کند ، آثار و فواید معنوی آن به او خواهد رسید.
براى بهرهگیرى بیشتر و بهتر از تلاوت قرآن، آداب و دستورالعملهایى در قرآن و روایات معصومین(ع) بیان شده است. این آداب در نگاه کلى به دو بخش تقسیممىشود:
الف) آداب ظاهرى که مهمترین آنها عبارتند از:
مسواک زدن، وضو گرفتن، رو به قبله نشستن، رعایت وقار، خشوع در قرائت، محزون خواندن، رعایت ترتیل، خوش صدا خواندن، توجه به معناى آیات، رعایت سکوت هنگام تلاوت دیگران، به خدا پناه بردن، با نام خدا آغاز کردن تلاوت.
ب) آداب باطنى که درباره حالتهاى روحى مطلوب قارى قرآن، هنگام تلاوت است. با استفاده از آیات و روایات، مهمترین آنها عبارتاند از:
1. اعتراف به مقام قرآن و علت نزول آن 2. بزرگداشت و تکریم خداوند که صاحب قرآن است 3. حضور قلب 4. تدبر در معانى قرآن 5. تفهّم و کشف ربط و هدف آیات 6. دورى گزیدن از موانع شناخت و فهم قرآن 7. خود را مخاطب خداوند پنداشتن 8. تأثیر پذیرى روحى از آیات 9. ترقى بخشیدن به روح در حال قرائت 10. بیگانه شدن از خود با عنوان انسان خطاکار و گناهکار 11. کسب خشنودى در دل، هنگام قرائت.
یکی از اکابر دین، چون قرآن را برای تلاوت می گشود می گفت: «هذا کلام ربّی هذا کلام ربّی». یعنی: این کلام پروردگار من است. این کلام پروردگار من است، و بیهوش می شد.
قرآن کریم کتاب حق است و برای هدایت همه انسانها نازل شده است؛ یکی از زمینههای هدایت، تلاوت قرآن همراه با تدبر است ولی برخی بر اثر «گناه» دلشان بیمار میشود و توفیق تدبر در قرآن نصیبشان نمیشود.
خداوند در این زمینه میفرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ؛ پس آیا در این قرآن تدبر و اندیشه نمىکنند یا بر دلهایى قفلهاى (عناد و قساوت و شقاوت) آن نهاده شده است؟»، (سوره مبارکه محمد، آیه 24)
دلبستگی به دنیا و گناه مانع توجه و تفکر در قرآن و آیات الهی است. گناه قفل محکمی در آیینه دل است ، درست مانند دربهای معمولی که با قفل آن را میبندند.
برای فهمیدن معانی قرآن از سوی خدای مهربان حجاب و مانعی نیست، باید آیینه دل را از زنگار گناه پاک کرد، آنگاه میتوان با نگاه کردن به قرآن، جمال دوست را در آن دید و به محض برخورد با قرآن و معانی آیات آن قلب انسان جذب کلام خدا و پیام او میشود.
ثنایی غزنوی میگوید: کسی که مانند اهل دنیا، اهل فساد و تباهی باشد، کی تواند محرم اسرار قرآن شود.
اگر میخواهی اهل قرآن شوی ابتدا خویشتن باید شست.
منبع:
سایت شهید آوینی
سایت نور آسمان
سایت معارف قرآن
ماهنامه قرآنی نسیم وحی
تهیه و فرآوری: جواددلاوری، گروه حوزه علمیه تبیان
مرنج و مرنجان!

راه کاری برای تقویت اراده
در میان برنامههای بزرگان راه کاری عینی و مشخصی را برای تقویت اراده و صبر و تحمل میتوان یافت و آن این است که کسانی که برای خویش، بیش از حدّ ارزش قائل نمیشوند تحمّل بهتری خواهند داشت. البته این راهکار به معنای نادیده انگاشتن شخصیت انسانی نیست بلکه بیشتر در امور اعتباری کاربرد دارد. به دیگر سخن افراد در برخورد با دیگران، هر رفتار و سخن آنان را به معنای توهین به مقام و منزلت خود نمیپندارند. انسان بیش از همه خود را بند? خدا میداند و بیتوجهی دیگران به یک بنده، چندان دور از ذهن نیست امّا کسی که برای خود مقام و منزلتی قائل است در برابر کسانی که به منِ او احترام نمیگذارند، موضعگیری میکند و تحمّل خود را از کف میدهد.
حجتالاسلام و المسلمین راشد یزدی برای تشرّف حج به حضور مقام معظّم رهبری (دامتبرکاته) رسیدند و از ایشان رهتوشهای خواستند. آقا فرمودند: نقل شده است که بزرگی، بزرگی را نصیحت فرمود و گفت: مرنج و مرنجان. آقای راشد میپرسد: آقا، مرنجان در اختیار من است ولی نرنجیدن از دیگران در اختیار من نیست چگونه از کار دیگران آزرده خاطر نشوم؟ آقا فرمود: همان بزرگ چنین اشکالی را مطرح کرد و پاسخ شنید که اگر خود را کسی ندانی، رنجیده خاطر هم نمیشوی.
جناب بسطامی از عارفان معاصر با امام هشتم (علیه السلام) از خانه به مسجد میرفت. در بین راه خانمی از پشتبام، خاکستر منقل را به کوچه ریخت، غافل از اینکه بایزید بسطامی درحال عبور بوده است. فردی که همراه جناب بسطامی بود، مشاهده کردکه بایزید میخندد. گفت: او خاکستر بر سر شما ریخته است و شما میخندی؟ جناب بسطامی فرمود: این سر و صورتی که من میشناسم، سزاوار آتش است، به خاکستری اکتفا کردهاند، شاکرم خدا را.1
آری، کسی که با خدا معامله میکند، رضایت خداوند را بر رضایت مردم ترجیح میدهد و در هر حادثهای رضایت خداوند را میجوید و از کرده نادانان، ناراحت نمیشود.
---------------------
1. راشد یزدی، عربستان سعودی: مدینه منوره، 1380، بنده خود این داستان را ایشان شنیدم.
منبع سایت آقا مرتضی تهرانی
نقل ازتبیان
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر خواهی نرنجی در میان رنج و ناکامی
مرنجان و مرنج و هـر که رنجاند مرنجانش
حاج آقا دولابی فرمودند: لُبِّ اخلاق این دو چیز است: مرنج و مرنجان
آیت الله امجد فرمودند: کلید حل بسیاری از مشکلات در زندگی این است که مرنج و مرنجان
از مرحوم حاج آقا مجتهدی نقل شد که میفرمودند: آقای آخوند(آخوند ملاعلی همدانی) از آقای نخودکی اصفهانی
خواست که او را موعظه کند. آقای نخودکی گفت:
مــــــــرنــــــــــج و مـــــــــرنجـــــــان
آقای آخوند ملا علی همدانی گفت مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم. ولی مرنج یعنی چی؟ چطور میتوانم ناراحت نشوم؟ مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور میتوانم نرنجم؟!
آقای نخودکی گفت: علاج ، آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی. اگر ما خودمان را دارای عزت و مقام خاصی در این دنیا ندانیم و خودمان را در برابر خداوند هیچ بدانیم دیگر هیچگاه از سخن دیگران ناراحت نمی شویم.
تأکیدا همچنین عارف کامل مرحوم آقای حاج اسماعیل دولابی نیز فرمود:
«خلاصه و لبّ اخلاق در دو کلمه است : مرنج و مرنجان»
آری عزیزان... تمامی رنجیدن ها برگرفته از منیّت انسان می باشد. البته رنجیدن هایی که به خاطر دین باشد و از دشمنان دین باشد ، اینگونه رنجیدن ها پاداش دارد.
اما بحث ما بر سر این گونه رنجیدن های متعارف و روزانه ما هست که از نزدیکترین افراد به مانند همسر ، پدر و مادر ، فرزند ، محارم ، فامیل ها ، دوستان و... به سادگی می رنجیم و...
خوب دقت کنید. اولین نقطه رنجیدن این است که در انسان حالتی پدید می آید که تمامی خوبی های طرف را فراموش می کنیم. یه خورده فکر کنید می بینید که تمامی این گفته ها را تجربه کردید.
بله... اول اینکه تمامی خوبی های طرف مقابل را فراموش خواهید کرد.
دوم اینکه احساس بُعد روحی نسبت به طرف مقابل در شما به وجود می آید. یعنی نمی توانید تحملش کنید و دوست دارید که از او دور شوید.
سوم اینکه هر چه معنویت داشته باشید ، در یک لحظه پَر...
امتحان کنید... از یکی که می رنجید ، بعدش برید و نماز بخونید... آیا حال درست دارید؟؟؟
چهارم که بسیار خطرناک است اینکه عزیزان گفتند هر قدر که رنجیدن انسان از دیگران زیاد باشد ، منّیت او هم به همان اندازه زیاد است. یعنی درجه منیّت انسان ، میزان رنجیدن او از دیگران و یا وقایع است.
حال بنگریم که با چه موضوعی بس عجیب و خطرناک روبرو هستیم!!!
جناب شیخ رجبعلی رحمت الله علیه فرمودند که روزی با کسی که تازه در مسجد نماز خونده بود مواجه شدم و دیدم که نوری زیبا اطرافش را فرا گرفته. اما این شخص به محض رسیدن به در مسجد ، با یکی بگو مگو کرد و فورا آن نور از او زایل شد!!!
نقل از وبلاگ راه هدایت
**************************************************************************

زندگی نامه سید جواد طباطبایی به روایت خودش (گفتگو با هفته نامه شهروند امروز)
زندگی نامه سید جواد طباطبایی به روایت خودش
گفتگوی هفته نامه شهروند امروز (رضا خجسته رحیمی)با دکترسید جواد طباطبایی
دو سال پیش بود که «جدال قدیم و جدید» سید جواد طباطبایی روی پیشخوان کتاب فروشی ها رفت و تب سید جواد- پس از یک چندی که فروکش کرده بود- فراگیر شد. این فراگیری اما به واسطه پنجاه صفحه مقدمه ای بود که براین کتاب جدید ضمیمه شده بود. ضمیمه، چون چندان مرتبط با محتوای کتاب نبود و خود،بنیانی مستقل داشت: من متهم می کنم.« شایگان متوهم است. سروش نقال مثنوی است.دوستدار دین خوست. شریعتی دانشجوی جامعه شناسی است و....» و آیا اینها خود، برای صدرنشینی سیدجواد کافی نبود؟ که گویی او پیامبر عصر گذار بود و آمده بود تا تمام بت های روشنفکری را بشکند: بت روشنفکری دینی، بت روشنفکری سکولار، بت روشنفکری انقلابی و بت سنت گرایی. این گفتگو حاصل دیداری درآن روزها است، گفتگوی چالشی با سیدجوادی که در آن روزها به واسطه چالش هایش میدان را برای خود خالی کرده بود. از او درخصوص گذشته اش پرسیدم، درخصوص دورانی که او «لنین و فلسفه آلتوسر» را منتشر و «یادداشت هایی درباره دیالکتیک» لنین را ترجمه کرده بود. دورانی که اکنون دربرابر آن سکوت را انتخاب کرده است و....سید جواد طباطبایی اما روشنفکر عصر گذار و تحول است و اینچنین است که درهمین دو سال گذشته نیز برخی دیدگاه های او تحول پیدا کردند. ایت گفتگو در زمانی انجام شد که او هنوز از برتری روحانیت بر روشنفکری در تاریخ معاصر ایران سخن نگفته و تقدیر خود از نویسنده کتاب «مشروطه ایرانی» را تبدیل به طعن و کنایه نساخته و از فریدون آدمیت عبور نکرده بود.
***
? آقای طباطبایی، در آغاز این گفتوگو و پیش از بحث درخصوص برخی زوایای اندیشه و نگاه شما، بد نیست اگر کمی از زندگی خودتان بگویید. من تاکنون ندیدهام که شما جایی در این خصوص نوشته یا صحبت کرده باشید و بنابراین اگر موافقید کمی از زندگی شخصی و دوران جوانیتان بگویید.
? از نوجوانی، خواندن و نوشتن و کمی هم یادداشت برداشتن را آغاز کردم و در حداقل این 40 سال زندگیای که با خواندن و نوشتن همراه بوده از بلندی و پستیهای بسیاری عبور کرده و شرایط متفاوتی را پشتسر گذاشتهام. مثل همه ایرانیها اولین تمایلات من هم، ادبی و عرفانی بوده است و البته نه دینی. در خانوادهای به دنیا آمدم که از نظر دینی، آزادی کامل وجود داشت و بنابراین من برای یک زندگی دینی و متدین بودن هیچگاه تحت فشار نبودم. در آغاز جوانی از طریق ادبیات عرفانی بود که گرایشی به سمت مطالعه دین و نگاه دینی پیدا کردم. بدین ترتیب بر خلاف اکثر ایرانیها که از طریق مناسبات و اعتقادات خانوادگی تعلقخاطر یا علاقه به دین پیدا میکنند، دین برای من یک کشف شخصی و برآمده از علاقهام به ادبیات بود. گمان میکردم که برای فهمیدن ادبیات در ایران باید دین را نیز شناخت. هنوز هم بر این گمانم که دین نقش مهمی در شکلدهی به فرهنگ و تمدن ایرانی داشته است و البته این مسئله به ایران هم اختصاص ندارد و در اروپا هم برای فهمیدن ادبیات و علوم امروزین باید دین را شناخت.
تا زمانی که تحصیلات را تمام کردم به تدریج علاقهای هم به فلسفه در من پدید آمد و از عرفان به فلسفه اسلامی گرایش پیدا کردم. شروع به مطالعه برخی متون فلسفی کردم و در تبریز و تهران نیز اساتیدی برای خودم پیدا کردم. یک ذره فقه و یک مقدار اصول هم البته در کنار این فلسفه اسلامی مطالعه میکردم. اما تعلق خاطرم بیشتر به سمت فلسفه اسلامی بود و بنابراین، هم ادبیات و هم عرفان را ترک گفتم. از اوایل دهه 40 دانشجوی دانشگاه تهران شدم. در آن زمان و در آن دوران بحرانی، دانشگاه کانون تحولات بسیار اساسی با گرایشهای فکری بسیار متنوع بود. علاقه من به فلسفه اسلامی باعث شد که نتوانم با هیچیک از گرایشهای سیاسی روز در دانشگاه چه جریانهای اسلامی و چه جریانهای مارکسیستی، احساس نزدیکی برقرار کنم و بنابراین بیرون از حوزه جریانهای مسلط در دانشگاه باقی ماندم. در این زمان در کنار مطالعه فلسفه اسلامی علاقه جدی به مطالعه فلسفه غربی پیدا کردم و در همان سالهای اواسط دهه پنجاه به سمت خواندن «هگل» گرایش پیدا کردم. به سربازی و سپس به پاریس رفتم و حالا دو سه مسأله برایم مهم بود. اول میخواستم هگل را به صورت جدی دنبال کنم و از طرف دیگر به جریانهای فکری جدید و دنبال کردن آنها هم علاقه پیدا کرده بودم. منتها هگل برای من یک محوریت داشت و بنابراین تمام اتفاقات بعدی برای من حول محور تفکر هگل روی داد. به عنوان مثال برای اینکه بفهمم هگل چه میگوید صبح سر کلاس یکی از بزرگترین مارکسیستهای آن زمان میرفتم و بعدازظهر هم به حوزه علمیه یسوعیها میرفتم.
? در پیش کدام اساتید مارکسیست میخواندید؟
? کسانی همچون آلتوسر. او در آن زمان مارکسیست گردن کلفتی بود و تا امروز هم در فرانسه او تنها مارکسیستی به حساب میآید که همچنان زنده است. هنوز کتابهای او خوانده میشود و امروز کموبیش هیچ اثر مارکسیستی دیگری در فرانسه به جز آثار آلتوسر تجدید چاپ نمیشود و بنابراین او یکی از بهترین فیلسوفان قرن بیستم بوده است.
همانطور که گفتم مدتها در حلقه آلتوسر بودم و بعدازظهرها هم به حوزه یسوعیها میرفتم که گروهی از کاتولیکهای سفت و سخت هستند اما در مسائل نظری و فلسفی در سطح بالایی قرار دارند. در آنجا هم با راهبی که یکی از بزرگترین متخصصان جهانی هگل بود، در ارتباط بودم و بحثهای هگلی خودم را بدین ترتیب در آنجا هم دنبال میکردم. در آنجا علاقهای به تفسیر و تحلیل مارکسیستی پیدا کردم. وقتی رساله دکترای خود را درباره هگل مینوشتم یکی از تجربههای خیلی مهم من این بود که بیشتر از دیدگاه مارکسیستی، هگل را دنبال میکردم. بعد از یک دوره و گذشت زمان فهمیدم که نمیتوان از دیدگاه و نگاه مارکس، هگل را نوشت. بنابراین گرایش من سمت و سویی دیگر گرفت. این بحران تا اوایل انقلاب برای من ادامه داشت. اما در حول و حوش انقلاب، من به کل از فکر قبلیام و دیدگاه مارکسیستی خداحافظی کردم و بنابراین شروع کردم به دوباره نوشتن رساله دکتریام. چند سال پس از انقلاب ایران از رسالهام دفاع کردم.
? آیا ترجمههایی که از آثار «لنین» انجام دادهاید هم متعلق به همان زمان بود؟ من هیچوقت نشنیده بودم که شما یادی از آن ترجمههایتان بکنید، آثاری از لنین که درباره هگل بود و به یک «بولتن» بیشتر شبیه بود، حاشیهنویسیهای بولتنی و ایدئولوژیک لنین بر هگل.
? آلتوسر حلقه کوچکی داشت در پاریس و آنها به صورت «ورک شاپ» یا همان کارگاهی، دور هم جمع میشدند. آلتوسر از روشی استفاده میکرد که آن را «پراتیک تئوریک» نامیده بود. و مطابق آن روش، نظر را نظر را در عمل تحلیل میکرد. شما در آن کارگاهها باید با متن ور میرفتید و آنها را میشکافتید و تشریح میکردید. بنابراین اطرافیان او به چنین روشی گرایش پیدا میکردند. من به صورت حاشیهای در آن جلسات حضور داشته و تنها ایرانی حاضر در آن حلقه بودم. من در آن جلسات، کاری را در حد خودم انجام میدادم و یاداشتهای لنین رویبخشهایی از آثار هگل را ترجمه کردم که نام آن را نیز «یادداشتهایی درباره دیالکتیک» گذاشته بودم. این کتاب نوشته لنین نیست بلکه، یادداشتها و حاشیههایی است که او بر کتابهای هگل مینوشت. لنین کتابهای هگل را به جهت یادگیری میخواند. میدانید که لنین اوایل کارش در فلسفه بسیار عوام بود. کتاب اولش هم از نظر فلسفی کاملاً چیز بیاهمیت و عامیانهای است. بعدها میفهمد که بحثهای مارکس گاهی با بحثهای هگل ربط پیدا میکند و بدینترتیب به سراغ هگل میرود. او ضمن خواندن هگل یادداشتهایی را هم به صورت حاشیهای نوشته است. من روی اینها مدتی کار کردم، چون مطالب اصلی و کلیدی هگل را او بیرون میکشد و گزیدهای را ارائه میدهد که درآن انتخاب نوعی قرائت خود وی نیز به چشم میآید. حاشیهها و تعلقهای او موضع او را درخصوص هگل و در کل، نگاه او را هم نشان میدهد. بدینترتیب این اثر چند متن در یک متن است. من میخواستم ببینم که لنین به دنبال چه چیزهایی است در آثار هگل و ربط مارکس را با هگل چگونه میبیند و برای همین آنها را ترجمه کردم.
? البته علاقه آدم، دلیلی بر ترجمه و انتشار آن نیست. بگذریم، اما شما در کلاسهای آلتوسر و علاوه بر آن با ترجمه این کتاب از لنین، بیشازپیش با «حاشیهنویسی» و «حاشیهپردازی» روبرو شدید و با آن سروکار داشتید. آیا برای همین هم هست که شما اکنون در کتابهای خودتان و مخصوصاً در مقدمه کتابهایتان (همچون مقدمه جدال قدیم و جدید) به نوعی و به همان شیوه لنینی، به حاشیهپردازی مشغول میشوید؟آیا این نحوه از برخورد را باید میراثی دانست که شما از آلتوسر و لنین به ارث بردهاید؟
? (میخندد) اگر شما میخواهید اینجوری فکر کنید، اشکالی ندارد. ولی بههرحال من در چند سالی که در آن جریانها بودم، دقت کردن در فاصله سطور را آموختم. آموختم که هر نویسنده سخنش را فقط در سیاهیهای روی صفحات کاغذ نمیآورد و گاهی اوقات خواننده باید سخن نویسنده را از میان سطور بخواند. اشاره کردید که شاید میراثی از آن دوران نزد من مانده باشد و البته همینطور است. اما شما در نگاه به زندگی و دوران تحصیل من، فقط دنبال یک رگه نباشید و این مسئله را به صورت چندرگهای ببینید. این شیوه برخورد تکمحوری، درست نیست. در همان دوران از زندگی، من چندین سنت فکری را در پیش پای خود داشتم و آنها را در هم تنیده بودم. البته طبیعتاً در یک دورههایی، یکی بر دیگری میچربد یا چربیده است (میخندد). اما من در این سالها همچنان در حال تحول بودهام و در پی بر هم زدن نسبت موجود و بوجودآوردن یک ترکیب و نسبت جدید.
? برگردیم به روایت سید جواد طباطبایی از خودش. رسیدیم به سالهای پس از انقلاب.
? یک سال قبل از انقلاب از ایران رفتم و 6 یا 7 سال در اروپا بودم. در آن سالها بیشتر به مسائلی که در اروپا میگذشت، توجه داشتم و به اندیشه غربی بیارتباط با مسائل ایران میپرداختم. تقریباً هیچ اثر فارسی در آن سالها نخواندم و بی هیچ ارتباطی با مسائل داخل کشور زندگی میکردم. گاهی اوقات البته یک کتاب فارسی از ایران به دستم میرسید و میخواندم اما تقریباً میتوانم بگویم در این چند سال رابطهام با مسائل ایران قطع شده بود. اندکی قبل از انقلاب بود که فهمیدم آنچه در جوانی و نوجوانی آموختهام، مارکس و هگل و مانند آن، جوابی به بحرانهای پیش روی ما در ایران نمیدهد. ضمن آنکه تعلق خاطر من همچنان به هگل بود و شاید بتوانم بگویم که تا امروز نیز هست. به تدریج فهمیدم که باید به همان مطالعات قبلی و سابقم درباره ایران و تاریخ ایران برگردم. اینبار از صافی آنچه درغرب آموخته بودم و براساس تجربه اندیشه در کشورهای اروپایی به مطالعه فلسفه و علوم انسانی، ادبیات وتاریخ ایران بازگشتم. سه، چهار سال اول این تحقیقاتم به سختی گذشت. چون به هر حال انتقال از یک فکر به فکر دیگر آسان نبود. تحولات ایران اساسیتر از آن بود که به راحتی بتوان از آنها سردرآورد و سر نخ این کلاف سردرگم را پیدا کرد. اما بههرحال پی از سه، چهار سال شروع کردم به نوشتن «درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» که اولین تجربهام است و درواقع نوعی نوشتن است برای مرور برداشتهایم از مسائل ایران. میخواستم که مثلاً فقط ببینم خواجه نظامالمک کیست و به چه درد ما میخورد. پس از آن کتاب، کتابهای دیگری را هم نوشتم و اکنون همچنان که میدانید 15، 16 سالی است که به طور منظم این مساله را دارم باز میکنم.
? حال میخواهم شناخت شما را از مخاطبان خودتان بدانم. گرایش به سمت سید جواد طباطبایی درست در حالی به چشم آمد که روشنفکری دینی در ایران بحثهای اصلی خود را مطرح کرده و به تکرار مکرر آنها میپرداخت. برخی معتقدند که بخشی از گرایشها و جلب توجهها به سوی شما به دلیل تعیین تکلیفی است که شما با روشنفکران گذشته و مخصوصاً روشنفکران دینی همچون عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری داشتهاید. انتقاد و زبان تند سید جواد طباطبایی در برابر چنین چهرههایی که نمونه بارز و کامل آن را هم میتوان در مقدمه شما در کتاب «جدال قدیم و جدید» مشاهده کرد، تا چه حد در این جلب توجه به شما مؤثر بوده است؟ آیا فکر نمیکنید بخشی از جلب توجهها نه به محتوای اندیشه شما که به همین طعن و انتقادهای جنجالبرانگیزتان مرتبط باشد؟
? این بحثها را من از شما میشنوم و البته از طریق ارتباطاتم در چند سال اخیر از چنین نگاهی نسبت به خودم آگاه شدهام. چند باری که به ایران آمدهام هم با چنین نگاهی مواجه شدهام. اما گمان میکنم که توجه به سمت من دلیل اساسیتری داشته باشد. من بیشتر از آنکه حرفی زده و مشکلی را حل کرده باشم، طرح مسئله کردهام. من اگرچه سنم با شما هیچ تناسبی ندارد و دو برابر شما سن دارم اما همچنان خودم را دانشجوی دانشگاه تهران حس می کنم و هرگز نتوانستهام باور کنم که خیلی سال است دوران دانشجوییام پایان یافته. هرباری هم که اخراج شدهام، رفتهام و دوباره دانشجو شدهام. پس از اخراج، اگرچه به خارج رفتم اما برای تدریس نرفتم بلکه برای تحصیل بود که رفتم. فکر میکنم که در نوشتههای من این احساس منتقل میشود که این نوشتهها، تألیفات یک نفر از طبقه روشنفکران و دانشمندان و علما نیست. گویی اینها نوشتههای فردی نیست که در بالا نشسته است و نظر میدهد. من در هیچیک از آن طبقهها خودم را قرار نمیدهم و تا آنجا که بتوانم به آن طبقهها داخل هم نخواهم شد و امیدوارم که تا آخرین روز زندگیام نیز چنین باقی بمانم. من اگر با یک گروه بتوانم خودم را نزدیک بدانم، آن گروه دانشجویان هستند. گمان میکنم که در ضربان نوشتههای من این احساس حس میشود که جواد طباطبایی یک دانشجو است و تبدیل به یک آدم رسمی نشده است. فکر میکنم این اولین و اصلیترین دلیل گرایش به خواندن آثار من بوده است.
? اما شما خودتان هم میدانید که چهبسا حتی جوان ایرانی و دانشجویان ایرانی چندان علاقهای به خواندن ابنخلدون و فارابی نداشته باشند. بااینحال و به رغم علاقه شما به مطالعه ابنخلدون و فارابی، شما موضوع مجادلات روشنفکری قرار گرفتهاید. من فکر می کنم که بخشی از این جلب توجه بیشتر از آنکه به نسخههایی که شما پیچیدهاید مربوط باشد بدانجا برمیگردد که شما نسخههای زیادی را پاره کردهاید. گمان میکنم این پاره کردن نسخهها و مجادله با روشنفکران معاصر بوده است که شما را از نگاه برخی افراد به یک روشنفکر جذاب تبدیل کرده است. اینطور نیست؟
? بله، شما از واژه «پاره کردن نسخه» استفاده کردید و به نظر من همین پاره کردن نسخه ـ به تعبیر شما ـ هم امر بسیار مهمی است. چون شما تا نسخهای را پاره نکنید، نمیتوانید بحث جدیدی را مطرح کنید. به گمان من در آنچه که عمده روشنفکران رسمی ما تاکنون گفته و نوشتهاند به نوعی میتوان رسمیشدن فکر و گرهخوردن فکر با نهادهای سیاسی را به چشم دید. معمولاً من وقتی میگویم که سیاسی بحث نمیکنم برخی از این سخن من، محافظهکاری و ترسیدن را برداشت میکنند. اما یک مسئله متودولوژیک و معرفتی بسیار مهم در اینجا وجود دارد. شما نمی توانید تجربه فکر کردن را به دیگران منتقل بکنید و در عین حال به یک فرد رسمی هم تبدیل شوید. وقتی شما «رسمی» میشوید، در یک جایی این تجربه کردن شما هم متوقف میشود. روشنفکری که به عنوان مثال عضو ستاد انقلاب فرهنگی ایران شود، دیگر به پرسش نمیاندیشد. او به عنوان مثال به این راه حل قطعی رسیده است که ما پس از این، دانشگاهها را مطابق الگوی جامعه اسلامی که فلانی نوشته است، اسلامی خواهیم کرد. پس تکلیف این فرد یا افراد روشن است. چنین افرادی نمیتوانند تحول پیدا کنند. تحول پیدا کردن نتیجه تجربه است. شما راه تجربه را بستهاید، یک فرمی را گذاشتهاید و میگویید که باید مطابق این فرم و پس از پر کردن آن به تدریس در دانشگاه بپردازید. من هم باید بیایم و بگویم که به این اعتقاد داردم و به آن اعتقاد ندارم، این کار را کردهام و آن کار را نکردهام و ... تا بتوانم در دانشگاه به تدریس بپردازم. شما در اینجا راه را بر من که میخواهم در آن دانشگاه استخدام شوم، بستهاید. بعد از این، تکلیف من و نوع فکر کردن من مشخص است و راهی برای تجربه مستقل وجود ندارد. من اگر اخراج شدم به این دلیل بود که حتماً خارج از این حوزه رسمی فکر میکردهام. کسانی که در آنجا ماندهاند و این شیوه را سامان دادهاند، راه تجربه را بستهاند. راه تجربه اما برای یک روشنفکر باید باز باشد. یک روشنفکر از آن روی که میخواهد روشنفکر باشد، راه تجربه را باز نگهمیدارد و باید که باز نگهدارد. روشنفکر نمیتواند و نباید به یک سد ساز تبدیل شود و جلوی فکر کردن را بگیرد. جوانان ما امروز این واقعیت را فهمیدهاند. آنها متوجه شدهاند که روشنفکران ما در این هفتاد، هشتاد سال گذشته، هیچکدام بیشتر از یک دهه دوام نیاوردهاند و در هیچ دورهای، هیچکدام نه مسئله را فهمیدهاند و نه با مردم ارتباط برقرار کردهاند. آنها راه را بر تجربه بستهاند، سریعاًً رسمی و عضو یک نظام سیاسی شدهاند. من نمیگویم که کسی نباید نماینده مجلس یا وزیر شود. بلکه مسئله این است که یک روشنفکر نباید وزیر یا نماینده مجلس باشد. شما به عنوان یک روشنفکر باید راه را باز کنید. اگر کسی توجه و علاقهای به من پیدا کرده، شاید از آن روی است که فهمیده، من نیامدهام تا وسط دعوا نرخ تعیین کنم و بعداً به فردی تبدیل شوم که راه تجربه را میبندد. من طرح سوال کردهام، نه جوابی دادهام و نه راه تجربه را بستهام.
? ولی آقای طباطبایی! یکی از نکاتی که بسیاری از مخاطبان شما با آن دست به گریباناند، این است که سید جواد طباطبایی در همین پروسه طرح سوال هم، سوالی را طرح کرده و پاسخ همه روشنفکران دیگر را مردود دانسته، اما خودش در پاسخگویی به آن سؤال، گاهی به این سو رفته و گاهی به آن سوی. آنها میگویند که مثلاً سید جواد طباطبایی بحث امتناع را مطرح کرده ولی در نهایت نمیتوان فهمید که او راهی برای خروج از امتناع متصور است یا نگاهی جبرگرایانه و هگلی به این وضعیت دارد؟ من خودم نتوانستهام که نسخه نهایی شما را متوجه شوم و نمیدانم که آیا در نهایت شما از لزوم دوری جستن از مدرنیته غربی در ایران سخن میگویید و به دنبال یک مدرنیته ایرانی و یک رنسانس ایرانی ـ اسلامی هستید و اگر به دنبال تحقق یک مدرنیته ایرانی هستید آیا حدوث چنین چیزی را ممکن میدانید، یا نه؟
? طبیعتاً من به پاسخ نهایی نرسیدهام و نسخهای هم نه پیچیده و نه خواهم پیچاند. کارم هم نسخه پیچیدن نیست. استنباطهایی از کارهای من میشود و شما هم بالطبع نتیجهگیریهای خودتان را داشتهاید. اما هنوز نسخه من حقیقتاً آماده نیست. نه اینکه نسخهای نداشته باشم که بگویم، اما معتقدم که ما هنوز در مرحلهای هستیم که نمیتوانیم حرف نهایی را بزنیم یا به تعبیر شما، نسخه نهایی را بپیچیم. مسئله در شرایط کنونی برای من طرح پرسش از وضعیت تاریخی خودمان است. من سعی میکنم که حداقل «سوال» را به صورت منظم و دقیقی طرح کنم. چیزی که به صورت ایجابی در حرفهای من وجود دارد و شما درباره آن از من پرسیدید، یک چیز است و آن، همان چیزی است که در بازنویسی جدید «زوال اندیشه سیاسی» نیز آوردهام: رابطه عقل و شرع در یک دورهای از تاریخ فکری ما به هم خورده است. من سعی کردهام تا در آنجا نشان دهم که به چه ترتیب تا قرن چهارم، پنجم و ششم هجری عقل، معیار و ضابطه همه امور در ایران و در این گوشه از جهان اسلام، بوده است و حتی گرایش عمده آن بود که شرع را نیز عقلی بفهمند. اما بعد از یورش مغولان این ترکیب و نظم میان عقل و شرع به هم خورد. هرچه ما در تاریخمان تا آغاز دوران قاجار جلوتر میآییم، این نسبت، بیشتر و بیشتر به نفع نظام شرعی به هم میخورد. از اینجاست که من بحث انحطاط را مطرح میکنم. بدین ترتیب به نظر من نکته اصلی آن است که ما جایگاه عقل را در مسائل خودمان روشن کنیم و امورات خود را بنابر ضابطه عقل بتوانیم بسنجیم. معیار عقلی، این تفاوت را با معیار شرعی دارد که پاسخ نهایی را از پیش مشخص و تعریف شده نمیداند. بنابراین من به طور مبنایی بر این معیار عقلانی تکیه دارم، چون بر مبنای شرع، همه پاسخها از پیش روشن است و جایی برای بحث کردن وجود ندارد. بر اساس یک معیار عقلانی است که میتوان طرح پرسش کرد و به تحقیق پرداخت؛ همانطور که دانشمندان قرن چهارم ما هم چنین کردند. مطابق با همین معیار عقلانی است که ما باید سنتمان را بشناسیم.
? اما بالاخره آیا مخاطب شما نباید بداند که نگاه نهایی سیدجواد طباطبایی نسبت به «سنت» و «تجدد» چیست؟ آیا شما «تجدد غربی» را امری متعلق به «دیگری» میدانید و ما را با برخورداری از سنت ایرانی ـ اسلامی بینیاز از آن میشناسید؟ یا اینکه به دلیل انحطاط این سنت، معتقدید که راه گریزی جز پذیرفتن تجدد غربی نیست؟
? رابطه سنت و تجدد در ایران به یک گره ظاهراً کور تبدیل شده است. چرا که این بحث در ایران اصلاً درست مطرح نشده است. ما نمیدانیم « سنت» چیست و برمبنای نگاهی عقلانی و با ابراز «عقل» سنتمان را نشناختهایم. در نتیجه نمیتوانیم بگوییم که تجدد چیست. وقتی هم که فرض میگیریم، تجدد را شناختهایم، میگوییم «تجدد غربی». در حالیکه تجدد هم خودش ابعاد گستردهای دارد. میتوان از ابعاد روانشناسی، سیاسی، جامعهشناسی، اجتماعی، اقتصادی، معرفتی و ... به تجدد نگاه کرد. بخشی از این تجدد اصلاً تعارضی با سنت ندارد. شما میتوانید در ذیل یک نظام دموکراتیک زندگی کنید اما مطابق سنتتان، به بزرگترها احترام بگذارید. اما در برخی حوزهها و در برخی موارد، سنت با تجدد در تعارض است و با همدیگر سازگار نیستند. مثلاً در سنت ما بوده است که یک بچه وقتی به دنیا میآمد، او را به عقد یکی از اقوامش درمیآوردند؛ یا اینکه یک دختر را در 9 سالگی به عقد پسرعموی 15 سالهاش درمیآوردند. اما در ذیل مناسبات جدید نمیتوان به چنین سنتی عمل کرد. طبیعی است که اگر مراد از سنت، این بخش از سنت باشد، با مناسبات جدید و جهان متجدد، سازگار نیست. اما این بخش از سنت ما که مطابق آن ما (یا ژاپنیها) روی زمین مینشستهایم تلاقی و تضادی با مناسبات جدید غربی که مطابق با آن روی مبل مینشینند، ندارد. انتخاب میان این دو به انتخاب میان سنت و تجدد و تلاقی آنها با یکدیگر منتهی نمیشود. بنابراین سنت مفهوم پیچیدهتری دارد و من هم یکی از پروژههایم این بوده که ابعاد این سنت را بشناسم و نشان بدهم که سنت به عنوان بخشی از تاریخ ما، چه تغییر و تحولی پیدا کرده است. در اینصورت است که فهم سنت و تحول آن، به فهمیدن خودمان و به تفکر منتهی میشود. اما وقتی که بحث سیاسی شود و از منظری سیاسی به سنت نگاه کنیم و بخواهیم آن را از زاویه سیاسی بفهمیم، تفکر از روال خود خارج میشود. نتیجه این میشود که من میبینم وقتی ما از تجدد و «نسخ سنت» صحبت میکنیم، یکی پیدا میشود و در روزنامه مینویسد که اینها میخواهند سنتهای ما را از بین ببرند. در حالی که اینطور نیست. اگر سنت وجود نداشته باشد، به عنوان مثال، دموکراسی هم وجود نخواهد داشت. چرا که سنت، اصول و مناسباتی است که شما آنها را تنظیم میکنید و اگر این اصول نباشد، اصلاً تنظیم دموکراتیک معنایی پیدا نمیکند.
? اینها همه درست، اما باز هم تناقضنماها در آثار شما به نظر من قابل تأملتر از این هستند. شما در جایی میگویید که «غرب، رقیبی گردنکلفت تر از ما یعنی کمونیسم و اروپای شرقی را شکست داد و در کام غرب فرو برد» و به این ترتیب به نظر میرسد که تجدد غربی را نتیجه محتوم برای ما میدانید. اما از سوی دیگر میگویید که «اگر تمدن ایرانی ـ اسلامی و ما به عنوان یک ایرانی مسلمان یک راه داشته باشیم این است که سنت خودمان را درست بشناسیم» و بدینترتیب به نظر میرسد که به دنبال تجدد بومی هستید.
...................................................
منبع : هفته نامه شهروند امروز (ایران )ویژه نوروز 1386 شماره 31 صفحه126.
نقل از وبلاگ دکتر سید جواد طباطبایی
کلکسیونی از نقد غارت گرانه تا استبداد رأی در میان مدعیان روشنفکر

به گزارش علیرضا احسانی نیا از پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار به نقل از جهان:در شماره اخیر یکی از ماهنامههای شبه روشنفکری که ید طولایی در رواج تفکرات غیر قابل قبول و زاویهدار با اسلام دارد، جلسه نقد آثار و افکار سید جواد طباطبایی -که خود دمادم ناقد گزنده دیگران است- با تندترین نقدها این بار بر خود طباطبایی برگزار شده است.
سید جواد طباطبایی متولد 1324 در شهر تبریز؛ از روشنفکران متجددی است که یکی از تندترین زبانها را در نقد بیرحمانه دیگران دارد. وی در سال 1363 به اتهام «ملیگرایی» از کار برکنار و از دانشگاه تهران اخراج شده است! اما این پایان کار نبود؛ او به فعالیت خود در مراکز دیگر ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و امریکا فراهم آمد، پژوهشی درباره? تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد و بازگشت دوباره به ایران مدیر گروه فلسفه مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی شد!

حاتم قادری: طباطبایی خشونت طلبی مضاعف دارد!
حاتم قادری به عنوان یکی از منتقدین طباطبایی، وی را به ایدئولوژیک بودن، خشونتطلبی مضاعف، تحقیر مخاطبان و احکام جزمی متهم نموده است.
قادری در ادامه بحث خود بر آن میشود که خشونتورزی و تحقیر دیگران را در حالات چهره طباطبایی نیز مجسم کند و میگوید که خشونتطلبی حتی در میمیک صورت و حرکات دست و بدن طباطبایی نیز هویداست!
آغاجری: طباطبایی از تاریخ ایران کم اطلاع است!
دیگر منتقد طباطبایی، یعنی هاشم آقاجری نیز پس از آن که مدعی شد که طباطبایی در مورد تاریخ ایران کم اطلاع است، وی را متهم به انتحال و دزدی ادبی کرده است؛ بدین معنا که طباطبایی مفاهیمی را از متفکری گرفته، بی آنکه نامی از آن متفکر ببرد. این اظهارنظر آقاجری با واکنش تند طباطبایی در همان حین اظهارات آقاجری مواجه شد.
دکتر داوود فیرحی به عنوان یکی دیگر از ناقدان طباطبایی در واکنش به انتقادات تند آقاجری و قادری و خطاب به آنان، در ابتدای سخنان خود می گوید که میان غارت و نقد یک تفکر تمایز وجود دارد و بدین سان سعی در تلطیف نقد بر استاد خود دارد.
وی در ادامه خود نیز به پاره ای انتقادات از طباطبایی و نظریه ایرانشهری وی میپردازد که دست بر قضا طباطبایی در قسمت پاسخگویی به انتقادات، بهترین دفاعیات خود را در برابر نقد وی ارائه می دهد. قبل از پاسخ به فیرحی، طباطبایی در پاسخ انتقادات وارده از سوی قادری و آقاجری، به گفتن جملاتی غیر اقناعی و ضعیف اکتفا کرده و بدین ترتیب قافیه را به رقیب می بازد.
طباطبایی فی المثل ایدئولوژیک بودن را منوط و مشروط به سود بردن دنیوی و سیاسی از یک اندیشه تعریف می کند که نمایانگر تلقی مارکسیستی و تنگ نظرانه وی از مفهوم وسیع ایدئولوژی است.
نگاهی به نقد اخلاقی مدعیان اخلاق شهروندی!
از نقد ماهوی این جلسه که بگذریم، نقد اخلاقی مدعیان اخلاق شهروندی بیش از هر چیز لازم می نماید؛ اتهام زنی، تندخویی و تخطئه بی رحمانه که خود طباطبایی از مبدعان آن در فضای رسانه ای و فکری ایران بوده است از یک سو و نقد مشابه منتقدین وی بر او و نیز هر از گاهی بر خودشان، حکایت از عمق بی اخلاقی و نه تنها بی اخلاقی دینی، که بی اخلاق علمی در سپهر روشفکری در ایران دارد.
البته آن که باد میکارد، طوفان درو میکند؛ طباطبایی خود همواره تیغ تیز و بی رحم نقد نامنصافانه و اغلب غیرعلمی را علیه این و آن برمی دارد و امروز البته تاب کمترین نقدی بر خویش را نمی آورد که علاوه بر بی اخلاقی وی، حاکی از عمق نگاه استبدادی در میان مدعیان آزادی و تجدد است.
***************************************************************************************************
سید جواد طباطبایی
- برای دیگر کاربردها، طباطبائی را ببینید.
سید جواد طباطبایی | |
---|---|
![]() |
|
زادروز | 23 آذر 1324 خورشیدی تبریز |
محل زندگی | تهران |
ملیت | ایرانی |
وبگاه | |
www.javadtabatabai.org |
سید جواد طباطبایی (زاده? 23 آذر 1324 در تبریز)، پژوهشگر ایرانی فلسفه و تاریخ و سیاست است. وی عضو سابق هیئت علمی و معاون پژوهشی دانشکده? حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. دکتر سید جواد طباطبایی در حال حاضر مدیر گروه فلسفه مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است.[1]
محتویات
زندگینامه
وی در سال 1324 در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات خود را در تبریز انجام داد و برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشکده? حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامه? تحصیل پرداخت و با اخذ دیپلم مطالعات عالی D.E.S از رشته? فلسفه? سیاسی فارغالتحصیل شد.
در سال 1363 با نوشتن رسالهای درباره? «تکوین اندیشه? سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجه? ممتاز دکترای دولتی در رشته? فلسفه? سیاست به ایران بازگشت. پس از بازگشت به عضویت هیئت علمی درآمد و معاون پژوهشی دانشکده? حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان حال، او سردبیری نشریه? همین دانشکده را به عهده گرفت. وی به اتهام «ملیگرایی» از کار برکنار و از دانشگاه اخراج شد. او به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و امریکا فراهم آمد، پژوهشی درباره? تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد.
وی در سال 1376 موفق شد جایزه? نخل آکادمیک، عالیترین نشان علمی فرانسه، و مدال نقره? تحقیقات در علم سیاست را از دانشگاه کمبریج کسب کند.[2] هماکنون عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است[3][4]
حضور همزمان در حلقه? لوئی آلتوسر و کشیشهای یسوعی
وی در سالهای حضور در فرانسه و هم در حلقه? لوئی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست، بود و هم به حوزه? گروهی از کشیشهای یسوعیای که در مسائل فلسفی در سطح بالایی بودند رفت و آمد داشت و با یکی از مفسران مطرح هگل در ارتباط بود. در همین حلقه بود که وی یادداشتها و حاشیههایی است که لنین بر کتابهای هگل نوشته بود را ترجمه و با عنوان یادداشتهایی درباره? دیالکتیک منتشر کرد. همچنین مجموعه مقالههایی از آلتوسر را با عنوان لنین و فلسفه و چند مقاله? دیگر ترجمه و منتشر کرد.[5]
دیدگاهها
طباطبایی طی گفتگویی که با مهرنامه در تابستان سال 1392 داشت، «مبنای اندیشه? پانترکیسم را درآمیختگی نوعی فراموشی تاریخی با افسانهبافیهای بهظاهر تاریخی میداند که بدل به ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری شدهاست».[6]
کتابشناسی
- ترجمه? لنین و فلسفه و سه مقاله? دیگر، لوئی آلتوسر
- ترجمه? یادداشتهایی درباره? دیالکتیک، ولادیمیر لنین
- ترجمه? فلسفه? ایرانی و فلسفه? تطبیقی، هانری کربن، تهران، انتشارات طوس، چاپ نخست 1365.
- ترجمه? تاریخ فلسفه? اسلامی، جلد دوم، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست 1366.
- _6 _7 _8...............................
در کتاب های دعا زیارتنامههای فراوانی وجود دارد که در حقیقت به ما درس چگونه صحبت کردن با اولیاء الهی را میآموزد. بسیاری از این زیارتنامهها از زبان خود حضرات معصومین علیهم السلام صادر شده است. مثلا زیارت «امین الله» را امام سجاد علیه السلام به ما آموختهاند که حاوی جملات زیبا و پرمعنایی درباره امیرالمومنین علیه السلام و سپس سخن با خداست. زیارت عاشورا از امام صادق علیه السلام و زیارت جامعه از امام هادی علیه السلام به ما رسیده است. بجز زیارتنامههای مربوط به چهارده معصوم علیهم السلام که عمده زیارتنامههای معتبر را تشکیل میدهند، برای افرادی دیگر مانند برخی امامزادگان نیز زیارتنامههایی صادر شده است. حضرت عباس علیه السلام یکی از این امامزادگان است که از طرف معصومین علیه السلام برای ایشان زیارتنامهای گفته شده است. در کتاب مفاتیح الجنان میخوانیم: شیخ اجّل،جعفر بن قولویه قمى به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روایت کرده: امام صادق علیه السّلام فرمود: هرگاه قصد کردى که قبر عبّاس بن على علیهماالسّلام را زیارت کنى که در کنار فرات برابر حائر است، بر در روضه مى ایستى و مى گویى: سَلامُ اللَّهِ وَ سَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِینَ وَ جَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ و الزَّاکِیَاتُ الطَّیِّبَاتُ فِیمَا تَغْتَدِی وَ تَرُوحُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُ?ْمِنِینَ .... از اینجا معلوم میشود که این زیارتنامه را امام صادق علیه السلام به ما آموختهاند و در زمان آن حضرت هم قبر حضرت عباس علیه السلام داری بارگاه بوده است. نکته پراهیمت در اینجاست که نباید از زیارتنامهها به سرعت عبور کنیم بلکه باید در خاطر نگه داریم که اهل بیت علیهم السلام بسیاری از درس ها را در قالب همین زیارتنامهها به ما آموخته اند. زیارت حضرت عباس علیه السلام نیز پر از این درس هاست. قسمتی از این زیارتنامه به ما یادآوری میکند که نبرد حق و باطل در کربلا را همیشگی بدانیم و خود را همواره برای حوادثی از این سنخ که در زندگی خودمان پیش میآید آماده نگه داریم و همیشه در جبهه امام حسین و عباس علیهماالسلام باقی باشیم: جِئْتُکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُ?ْمِنِینَ وَافِدا إِلَیْکُمْ وَ قَلْبِی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَ تَابِعٌ وَ أَنَا لَکُمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لا مَعَ عَدُوِّکُمْ إِنِّی بِکُمْ وَ بِإِیَابِکُمْ مِنَ الْمُ?ْمِنِینَ به سوى تو آمدم اى فرزند امیر م?منان علیه السلام، به محضر شمایم، دلم تسلیم و پیرو شماست و خود نیز پیرو شمایم، یارىام براى شما مهیّاست تا خدا حکم کند و او بهترین حکمکنندگان است پس با شمایم تنها با شما نه با دشمن شما من به شما و بازگشتتان م?من هستم. اما نکتهای که میخواهیم به اهمیت آن اشاره کنیم، مساله رجعت است که از باورهای ما شیعیان است که در زمان ظهور حضرت مهدی (عج) عدهای از مومنان خالص و نیز عدهای از کافران و منافقان به دنیا باز خواهند گشت که در این باره میتوانید از اینجا بیشتر مطالعه کنید. در برخی از روایات از حضرت سلمان به عنوان یکی از کسانی که رجعت خواهد کرد یاد شده است. تعدادی از کسانی که مطابق روایات رجعت خواهند کرد در اینجا آمده است. بجز روایاتی که به روشنی درباره رجعت توضیح داده است، برخی از آیات قرآن نیز درباره رجعت است که علاقمندان را به منابع ارجاع میدهیم. آنچه از زیارتنامه حضرت عباس علیه السلام میفهمیم آن است که ایشان نیز یکی از رجعت کنندگان میباشد زیرا امام صادق علیه السلام به ما آموختهاند که در زیارت ایشان بگوییم که من به حقانیت شما و حقانیت بازآمدن شما ایمان دارم: إِنِّی بِکُمْ وَ بِإِیَابِکُمْ مِنَ الْمُ?ْمِنِینَ قرار داشتن آن جناب در میان رجعت کنندگان امر عجیبی نیست چراکه ایشان بر اثر ایمان و پیروی مخلصانه از امام خود به چنان منزلتی نزد خدا رسیدهاند که همه شهدا را در قیامت به حال غبطه میاندازد.(خصال شیخ صدوق، ج1، ص 68) روح الله رستگارصفت بخش تاریخ و سیره معصومین تبیاناستاد فاطمی نیا: قمر بنی هاشم بابالحوائج است. در مورد این آقا عقلمان نمیرسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای اینکه معصومی پیدا میشود در مورد او میگوید: «رَحمَ الله عمَّنا عباس کان نافذ البَصیرة»: خدا عمویمان عباس را رحمت کند که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنیهاشم پرده را میشکافت.
بازگشتی مقدس
مقام زن در قرآن کریم | |
![]() |
در این مطلب به سخنان زیبا و گهربار استاد قرائتی پیرامون مقام زن در قرآن کریم می پردازیم؛ به کلیه خواهران گرامی قرآن دوست پیشنهاد می شود که این مطلب را از دست ندهند ... زن و مرد هیچ فرقی با هم ندارند. قرآن میگوید: «مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ» (اعراف/189). اینطور نیست که مثلاً یکی را از عسل درست کرده باشند یکی را از شیره! یکی از طلا باشد، یکی از نقره. آیات قرآن راجع به زن !!! .... |
آیات قرآن راجع به زن!
1- حضرت مریم و مائده آسمانی
«اصْطَفَاکِ» (آلعمران/42) خدا به مریم میگوید: تو را انتخابت کردم. مصطفی یعنی چه؟ مصطفی یعنی انتخاب شده! همون مصطفی که به پیغمبر میگوییم: محمد مصطفی! «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»! ای مریم! «اصْطَفَاکِ» خدا تو را انتخاب کرده است. زن میتواند به جایی برسد که مائده آسمانی برایش بیاید. حضرت مریم سر سجاده بود، همچنین مثل اینکه باران که میآید... با اینکه حضرت زکریا هم پیغمبر بود، میآمد میدید، خودش که نماز میخواند میوههای آسمانی ندارد، ولی مریم که سر نماز میرود، این میوهها حاضر میشود. پرسید که مریم! اینها از کجاست؟ گفت: اینها مائده آسمانی است؛ یعنی زن میتواند به اینجا برسد.
زن میتواند به جایی برسد که خدا به قلبش الهام کند. مادر موسی، موسی را زایید، فرعون هر زنی که پسر میزایید، پسر را میکشت. مادر موسی پسر زایید ترسید که او را بکشند. امروز یک عکسی دیدم از اسراییل، یک بچه سه ساله را خوابانده بود، یک نفر با چکمه از این ارتش اسراییل رفته بود روی شکم این بچه سه ساله! خدا لعنتشان کند. خوب فرعون پسرها را میکشت، مادر موسی پسر زایید، قرآن میگوید: «وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى» (قصص/7) «أَوْحَیْنَا» یعنی وحی کرد، «إِلَى أُمِّ مُوسَى» به مادر موسی الهام کردیم. پس زن میتواند مورد الهام قرار بگیرد. دیگر چه؟
2- همسر فرعون، الگوی همه مؤمنان
در قرآن به ما گفته است همه مردها و همه زنها، الگویتان زن فرعون باشد. این آیه را من می نویسم شما معنی کنید. «وَضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا» یعنی چه؟ خدا یک مثل زده است. یک نمونه، مثل، یک نمونه زده است. «لِّلَّذِینَ آمَنُوا» یعنی چه؟ خدا برای «الَّذِینَ آمَنُوا» یک نمونه گفته است. نمونه چیست؟ «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» (تحریم/11) یعنی زن فرعون! «الَّذِینَ» برای مردهاست. «اللاتی» برای زنها است. نمیگوید: «ضَرَبَ اللَّـهُ» نمیگوید خدا برای زنها الگو تعیین کرده است. میگوید خدا برای هم مردها، هم زنها... زن فرعون! یعنی یک زن میتواند حتی الگوی مرد باشد. چون زن فرعون خیلی مهم بود. زنها معمولاً به طلا که برسند، به خوشی برسند، شل میشوند. ولی زن فرعون در کاخ بود و طلا بود و نهر آب بود و «یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ» (زخرف/51) فرعون میگوید: حکومت مصر مال من نیست؟ «وَهَـذِهِ الْأَنْهَارُتَجْرِی مِن تَحْتِی» من کاخم روی آب است. نهرهای مختلف در باغ من تاب میخورند. من باید حکومت کنم. آن وقت، زن میگوید: خدایا! من نه کاخش را میخواهم، نه باغش را، نه طلایش را، نه نازش را! خدایا من را نجات بده! من فرعون را نمیخواهم. زن پشت پا بزند به همه زر و زیورها و همه لذتها و کاخها و باغها و نهرها و همه را بگوید نمیخواهم. خیلی مهم است.
3- حضرت زینب و دفاع از ولایت
زینب کبری (س) یک چنین کاری کرد. شوهر زینب (س) تاجر بود، گفت: تجارت را نمیخواهم، با خودت هم خداحافظی میکنم، من امام حسین (ع) را میخواهم. در یک انتخاب زینب کبری (س)... در آستانه تولد بحثش را میبینید، خیلی زینب کبری (س) مهم بود. همه چیز را رها کرد. در سخنرانیهایش زینب کبری (س) نگفت: دو تا بچههایم شهید شده است. با اینکه زینب کبری (س) در کربلا دو تا از جوانانش شهید شد؛ اما نگفت من مادر شهید هستم. از امامت گفت، از ولایت گفت، از بچههایش نگفت. خیلی مهم است. خیلی مهم است. اگر بخواهیم فاصله بین زینب کبری (س) را بعضی از دخترها حساب کنید، بعضی از دخترها میگویند حاج آقا من لاک زدهام میشود نماز نخوانم؟ یعنی لاکش را از خدا بیشتر دوست دارد. آن وقت زینب کبری (س) همه چیزش را برای خدا داد. خیلی مهم است. ما نمیفهمیم زینب (س) که بوده است؛ یعنی واقعاً عقل مثل بنده خیلی کوتاه است، نمیشود بفهمد که کی بود، چی بود؟! خیلی شجاع بود. به یزید گفت: یا یزید! «اللَّهُ أَکْبَر»! این دیگر قرآن نیست. این جملههای حضرت زینب (س) است. یا یزید! ای یزید! «انّی» به درستی که من! «لاستصغرک» «استصغر» همان صغیر! من خیلی تو را صغیر و کوچک میبینم. خیلی کوچکی! خیلی مهم است، خیلی مهم است، یک زنی، به کجا؟ در کاخ یزید گفت بعد از دوره اسارتش، یعنی وقتی اسیر بود این را گفت! یک زن اسیر، مادر دو شهید، خواهر دوشهید، امام حسین (ع)، ابالفضل (ع)، برادرانش، پسرهایش، بنیهاشم، هجده شهید در یک روز داد. آن وقت اسیر شد، آمد گفت: «انّی لاستصغرک» خیلی بزرگ است. گذشتن از رفاه، گذشتن از شوهر، گذشتن از بچه، خیلی بزرگ بود.
یک چیزهایی آدم میبیند منقلب میشود. در جامعه ما هم از این زنها هستند. نه مثل زینب! ولی یک کسانی که یک خورده حال و هوای... سید حسن نصرالله یک نسیمی از امام خمینی به او خورد. استخوان شد در گلوی اسراییل! زنهایی هستند در جامعه ما که نسیمی از زینب (س) به ایشان خورده است.
بم که زلزله شد، این را یکی از مسئولین به من میگفت. مسئولین زلزله! دکتری است، آمده بود ستاد نماز میگفت که بم که زلزله شد، خوب یک افرادی چیز هستند. یک کسی یک نیم کیلو یا یک کیلو تقریباً، حالا با کم و زیادش، مقداری بادام، مغز بادام فرستاده بود. میگفت درش را باز کردیم و دیدیم، مغز بادام است، اما همه این مغز بادامها را نوکش را قیچی کرده است. اول فکر کردیم، با دندان، گفتند: نه! قشنگ چیز کرده است، یعنی با چیز تیز! بعد نوشته بود، عزیزان بمی! شک نکنید در اینکه چرا این بادامها همه نوکش گرفته شده است. چون شما تلخی زلزه را شنیدهاید، من نگران بودم که یکی از این مغز بادامها تلخ باشد، این هم کام شما را تلخ کند و لذا همه را نوکش را قیچی کردم، چشیدم، اگر شیرین بود برای شما بفرستم! خوب ببینید! چقدر زنهای با کمالی! آدم اینها را... آدم نمیتواند اینها را بنویسد.
هفته گذشته در برنامه سمت خدا گفتند بعد از بحث تو، یک کسی چنین کاری کرده است. من نمیدانم چه کسی است حالا! خوب هم هست که نمیدانم، چون اگر بدانم درست نیست اسم ببرم! ما گفتیم راجع به قرض الحسنه و برکات قرض الحسنه! این را در سمت خدا گفتیم. یک زنی گفته بود: خوب من که پول ندارم قرض بدهم. خوب پس یک کاری کنم. الان که روزهای زمستان است میشود روزه گرفت، بروم و روزه قضایی بگیرم و افرادی که از دنیا میروند و روزه قضایی به گردنشان است. پول میدهند به یک کسی و میگویند آقا مثلاً سی روز برای مادرم روزه بگیر، رفته بود روزه خریده بود، پول روزه را برده بود قرض الحسنه! خداوند این زن را میآورد پهلوی آدمهایی که پولشان در صندوقها میخوابانند، در بانکها میخوابانند و مردم برای یک میلیون، دو میلیون، برای پنج میلیون، داماد شدن و عروس شدن، عاجز هستند. این زن پول ندارد، گرسنگی میخورد، به خودش زحمت میدهد، چند تا کار میکند، یکی آن خانمی که بدهکار به روزه است، او را نجاتش میدهد. بالاخره بدهکار است، بنده خدایی که مرده است، بدهکار است. سی روز روزه بدهکار است. هم او را از قهر خدا نجاتش میدهد. هم خودش پولدار میشود، هم پولش را در اختیار قرض الحسنه قرار میدهد. زنان با کمالی داریم. زینب کبری (س) چه کسی بود؟
دیگر چه؟ مسأله دیگر، به زن میگویند: «صدیقه»، «وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ» (مائده/75) «صدیق» از «صدق» است، «صدق» یعنی راست گفتن، «صدیق» یعنی کسی که سر تا به پا «صدق» است، یعنی فکرش با بیانش، با عملش با هم هماهنگ است. آخر گاهی وقتها آدم با زبان یک چیزی میگوید، در دل یک چیز دیگر است. «صِدِّیقَةٌ»
4- نقش چهار زن در زندگی حضرت موسی
اصلا حضرت موسی (ع) را چهار تا زن نگهداشتند. ما خبری از پدر موسی نداریم. چهار تا زن حضرت موسی را نگهداشت. اولین زن، مادرش بود؛ که این را خدا به او وحی کرد، شیرش بده بگذارش در جعبه و بیندازش در دریا، ما برمیگردانیم به تو! برش گردان، ما برمیگردانیم. خوب بعداً هم برگشت این بچه به مادرش! دومین زن، خواهر موسی بود؛ که عقب این رودخانه رفت، ببیند سرنوشت این جعبه، چه میشود. جعبهای که موسی در آن است. جعبه را گرفتند و فرعون، دید این بچه است و خواست او را بکشد، زن فرعون هم یک نقش داشت، چون فرعون میخواست بچه را بکشد، زن فرعون اینجا نهی از منکر کرد. گفت: «لَا تَقْتُلُوهُ» نکشش. «عَسَى أَن یَنفَعَنَا» (قصص/9) شاید بدرد ما بخورد. ما که بچهدار نمیشویم، این بچهمان است. گفت: به من گفتهاند یک پسری امسال به دنیا میآید، کاخ تو را زیر و رو میکند. ما امسال هر زنی پسر زایید باید بکشیم. گفت: بابا این پسر را که معلوم نیست چه کسی زاییده است، این را آب آورده است. بالاخره با نهی از منکر زن فرعون جلوی قتل موسی را گرفت، خواهر فرعون دلالی کرد، وقتی گرفتندش، بچه نوزاد است شیر میخواهد، هر دایهای آوردند سینه دایه را نمکید، این دختر آمد جلو، عجب دختری بود، انگار سی دوره در وزارت اطلاعات دوره دیده است. نگفت که بروم به مادرش بگویم که بیاید. اگر میگفت بروم و به مادرش بگویم، معلوم میشد که مادرش چه کسی است و چه کسی او را زاییده است. آیهاش این است. وزارت اطلاعاتی است. «هل» دختر گفت. «هل» آیا! «هَلْ أَدُلُّکُمْ» شما را دلالت، دلالی بکنم، راهنمایی بکنم، «علی» به خانهای که «عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ» به یک اهل بیتی شما را راهنمایی بکنم که «یَکْفُلُونَهُ» نه فقط شیرش بدهد، تحت تکفل بگیرد؛ یعنی بهداشتش را، تغذیهاش را، خواب و خوراک، اصلاً تحت تکفل، «یَکْفُلُونَهُ» اگر میگفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ علی امّه» لو میرفت؛ یعنی یک کلمه «أَهْلِ بَیْتٍ» را میگفت: «امه» لو میرفت. تازه سؤال کرد، «هل» اصلاً سؤال که میکند یعنی به حال شک حرف میزند. آیا، مثل اینکه میگویم: آیا تشنهای؟ یعنی شک دارم که تشنهای! گفت: «هل» یعنی آیا! یعنی یک جوری حرف زد که نگویند این یک مأموریتی دارد. خیلی مهم است. بعد گفتند: برو بگو بیاید. باز وقتی رفت بگوید بیا، یواش یواش راه رفت. چون اگر میدوید، میگفتند: این کجا میرود؟ کدام خانه؟ این دوید، این پیداست یک جایی... خیلی اطلاعاتی بود. بعد هم مادر که آمد خیلی طبیعی آمد. اگر مادر {حالت گریه}... اگر مادر جیغ میزد لو میرفت. این جایزهات است. میگویند زن ضعیف است، اما زن جایی که بخواهد خیلی قوی است.
خدا بیامرزد اموات را، بابام میگفت: یک فرق بین خدا و زن این است که خدا هر کاری بخواهد میشود، زن هر کاری را اراده کند، شده است. میگفت... زن میگویند ضعیف است، ولی اینجا مادره جیغ نزد. هیجانی نشد که بگویند خوب معلوم میشود این مادرش است. بچه را گرفت و خیلی طبیعی... بعد تحت تکفل! آخر نگفت غذا بخورد، تحت تکفل، یعنی خوراک، پوشاک، مسکن، همه چیز... گفت: خوب بیا در کاخم! آن وقت مادر را فرعون برد در خانه، بچه را گذاشت در سینه مادرش، در کاخ فرعون! دیگر دنبال صف نان و آب و تخم مرغ هم نیست. همه چیزی در کاخ بود. موسی دشمن فرعون در خانه فرعون بزرگ شد؛ و لذا وقتی موسی به فرعون گفت: باید بنده خدا باشی، گفت: «نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا» (شعراء/18) من تو را در خانهام بزرگ کردم، تو حالا ادعای پیغمبری میکنی؟ میگوید که «تِلْکَ نِعْمَةٌ» این نعمت است که من در خانه تو بزرگ شدم؟ پیداست که تو ستمگری! من باید خانه بابام بزرگ شوم. چرا یک حکومتی راه انداختی به قدری وحشتآور که من را باید مادرم در آبم بیاندازد، شما من را از آب بگیرید، همینطور ناشناس برگردم به سینه مادرم و در کاخ تو بزرگ شوم؟ «تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ» (شعراء/22) این نعمت است که به من میگویی؟ در خانه تو بزرگ شدم... تو غلط کردی که من در خانه تو بزرگ شدم. من باید در خانه بابام بزرگ شوم. همین دلیل بر بدی تو است. «تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ» تو بنیاسراییل را به بندگی کشیدی! خیلی خوب!
چهار تا زن موسی را اداره کردند. مادر موسی، خواهر موسی، زن فرعون، یکی هم زن موسی!... زن موسی هم نقش داشت. زنهای ما هم در انقلاب خیلی نقش داشتند. من یادم نمیرود، راهپیماییهای اول در قم در مسجد اعظم... اولین راهپیماییهای قم را زنها آمدند دور حوض مسجد اعظم یک شعاری دادند، آن وقت طلبهها و مردها به غیرت آمدند. زنها مردها را راه میاندازند. خوب! دیگر چه؟
دیوار کعبه به خاطر زن شکافته شد. دیگر این را میدانید. مادر حضرت علی (ع)! دیگر چه؟
5- سعی میان صفا و مروه، یادگار هاجر
تمام تجار کره زمین وظیفهشان است، بروند مکه! و در کنار کعبه یک خیابان چهارصد متری سقف پوشیده است. به نام صفا و مروه! یک خیابان چهارصد متری است. در این خیابان چهارصد متری حدود بیست سی مترش را دو تا مهتابی سبز زدهاند، علامت است. همه مسیر را عادی راه میروند، ولی به این سی چهل متر که میرسند، باید هیجانی بدوند. میگوییم چرا اینجا همه ورمیجوند؟ آیت الله العظمی، تاجر، رئیس جمهور، هر کس باشد، ورمیجود. میگویند یک زنی بچهاش را اینجا گذاشت برای آب! به سراغ آب رفت. این قسمت راست بچش بود، راست بچش که میدید بچه نوزادش دارد بال بال میزند، تشنهاش است، این مادر هم هیجانی میشد. تا دیگر از چشم بچه... بچه از چشمش که دور میشد، عادی راه میرفت؛ یعنی یک زن سوخته، لرزیده، برجسته، هیجانی شده، به تمام پولدارهای کره زمین میگوید: بروید آنجا، سعی صفا و مروه واجب است و در این واجب این قسمتش مستحب است که هروله کنید؛ یعنی با هیجان بدوید. زن میتواند تاجرهای کره زمین را راه بیاندازد.
دنیای غرب زن را به عنوان آرایش و فروش جنس و از خوشگلی زن و از آرایش زن استفاده میکند. احترام به زن نمیگذاشت. پولش میدهد میگوید: لبهایت را سرخ کن. پولش میدهد و میگوید: فوکولت را چنین کن، برو چنان کن. زن امروز اسیر اسکناس است. با اسکناس مثل فتیله چراغ هر کجا میخواهند راهش میاندازند. زن این است که در بیابان کاری بکند که در طول تاریخ اثر بگذارد، این را زن میگویند.
«انی لاستصغرک» به قوی... به قلدرترین آدمهای کره زمین بگوید: بسیار سبکی! پستی! زن خیلی مهم است. خوب!
6- حضور زن در جامعه، به دور از رفتار تحریک آمیز
زن حق تحریک ندارد. چهار رقم تحریک در قرآن داریم. زن حق ندارد با حرفش مردها را تحریک کند. یک طوری حرف بزند که دل جوان را ببرد، آیهاش چیست؟ «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» (احزاب/32) یعنی حرف که میزنید، خضوع! با کرشمه حرف نزنید. «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» آن کسی که مریض است، عیاش است، دلش به سمت تو کش پیدا کند. این برای تحریک با سخن!
به امیرالمؤمنین گفتند: شما چرا به زنها سلام نمیکنی؟ پیغمبر به زنها سلام میکند. حضرت علی (ع) فرمود: پیغمبر سی سال از من بزرگتر است، اگر به زنی سلام کند و زن هم با کرشمه جواب دهد، پیغمبر چون سی سال بزرگتر از من است، چیزیش نمیشود؛ اما من جوان هستم، من نگران هستم به یک زن جوانی سلام کنم، او یک طوری جواب بدهد، دل علی بلرزد. این یعنی ممکن است... علی مواظب خودش بود.
تحریک با لباس! «لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى» (احزاب/33) «تَبَرُّجَ» از برج است. برج ساختمانی را که در شهر چشمک میزند، میگویند: برج است. میگوید در خیابان لباسی نبوشید که به مردم چشمک بزند. به من نگاه کنید! به من نگاه کنید! به من نگاه کنید! امام کاظم (ع) فرمود: کسانی که دست به یک حرکاتی میزنند، اینها مشکل روحی دارند، کمبود دارند، دست به یک کارهایی میزنند که بلکه مردم به آنها نگاه کنند، حالا نباید حتماً دختر باشد، پسر است، مثلاً موتور را داری میروی، این برای اینکه مردم نگاهش کنند، این چرخ جلو را برمیدارد بلند میکند. صدای موبایلش را صدای گاو میگذارد. نمیدانم، بند کفشش را، فوکولش را، ریشش را، اصلاً یک طور دیگر عطسه میکند. امام کاظم (ع) فرمود کسانی که غیر طبیعی هستند، اینها بیماری روحی دارند. عقدهای هستند؛ یعنی یک کمبودی دارند. آن وقت به خاطر آن کمبود...
7- تفاوتها در آفرینش بر اساس حکمت الهی
گاهی وقتها زنها یا مردها میگویند: آقا چرا خدا به ما کم گذاشته است؟ من یک جایی سخنرانی میکردم، یک دختری بلند شد و گفت: آقا قرائتی، سؤال؟ گفتم: بفرمایید! گفت: خدا عادل است؟ گفتم: بله! گفت: اگر خدا عادل است، چرا من زشت هستم و خواستگار برای من نمیآید؟ حالا معلم دینی، امور تربیتی، استاد دانشگاه چه جوابی میدهد؟ طلبهها چه جوابی میدهند؟ هیچ کس جوابی نداده به جز علی! امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه میگوید: دختر خانم، آقا پسر، مردم عزیز! اگر یک جایی دیدید کمرنگ است، نگاه بکنید کجا پررنگ است. ممکن است یک جایی کمرنگ باشد، مثلاً شکل این دختر سه نمره پایین است؛ اما عمرش سی سال بیشتر از خوشگل است. خوشگله مثلاً پنجاه و سه سال عمرش است، این زشته تا نود و هفت سالگی عمر میکند. یا استعدادش! یا حافظهاش! یا اعصابش! یا نسلش! دختره خوشگل است، زود هم خواستگار برایش میاید! اما مشکل... این جمله! حضرت امیر (ع) فرمود: گوش... خوب گوش بدهید. جمله برای حضرت امیر (ع) است. گوشت بیاستخوان خدا خلق نکرده است. «ماد القامة» قامت یعنی قدش بلند است. «قصیرالهمة» همتش کوتاه است.
خدا باز بیامرزد اموات را، بابای من یک روز به من گفت: محسن تو برای چی خوب هستی؟ گفتم: نمیدانم شما بگو! گفت: تو برای این خوب هستی که سرت را ببرند بیاندازند در خیابان، هر کس میآید هیکلت را ببیند بگوید: چه جوان رشیدی است. هیچ عرضهای نداری! خدا بیامرزدش، خوب منو میشناخت. همینطور هم هست. من اگر تخته سیاه و کلاس را از من بگیرند، هیچ هنری ندارم. رفتم تعلیم رانندگی، چند ساعت! راننده گفت: آقا از خیرش بگذر، تو خودت را خواهی کشت.
یک کسی ممکن است در یک جایی قوی باشد. در جای دیگر ضعیف است. دختر خانم اگر نگاه کردی، در کنکور رد شدم، خوب رد شو! ممکن است در کنکور رد شوی ولی خیاط درجه یک کشور باشی. بستنیم بد است، خوب بستنیات بد است، ولی آشی که پختی جبران میکند. «ماد القامة» قد بلند است، همت کوتاه است. «طلیق اللسان» بیان خیلی روان است. «حدید الجنان» قلبش سنگ است. «قرن بسعتها فاقتها» عربیهایش برای نهج البلاغه است؛ یعنی خداوند هر کجا گوشت گذاشته است، یک استخوان هم درونش گذاشته است. دل بیغصه وجود ندارد. منتها غصهها رنگارنگ است. هر کسی غصه خودش را میبیند، غصههای دیگر را نمیبیند.
یک وقت در فرودگاه مشهد خدمت آیت الله العظمی بهجت نشسته بودیم، منتظر هواپیما بودیم، همینطور که من خدمت ایشان نشسته بودم، یک مرتبه ایشان گفت: {آهی کشید} گفتم: چه شد؟ گفت: دل! دل! گفتم: بروم زنگ بزنم آژانس بیاید؟ گفت: نه! گفتم: الان درد گرفت؟ گفت: نه چهل سال است. گفتم: شما چهل سال است... گفت: بله! گفت: ببین هر کسی یک غصهای دارد. غصه من هم این درد دل من است. من نگرانم به خدا بگویم: خدایا این غصه را برطرف کن، خدا یک غصه دیگر بدهد که آن راه دستم نباشد، حالا ما با این غصه رفیق شدهایم. این الان راه دسته من است، میترسم این غصه را بگیرد یک غصه دیگر بدهد. گاهی وقتها میبینی پسر خوب است یک مشکلی دارد. دختره خوب است یک مشکلی دارد. حضرت امیر (ع) میفرماید: گوشت بیاستخوان نیست. قد بلند، همت کوتاه! بیان روان، قلب سنگ! «سعتها فاقتها» کنار گشایشها...
تحریک با سخن، تحریک با لباس، تحریک با نگاه! «وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ» (نور/31) «قل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا» (نور/30) «تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ» (قصص/25) راه رفتن.
تحریک با اختلاط! زن و مرد با هم بودن! به هر حال اینها مسایلی است که...
8- پاداش پرستاری از بیماران و سالمندان
روز تولد حضرت زینب کبری (س) را روز پرستار گذاشتند. یک حدیث هم برای پرستاری بگویم. یک کاروانی داشتند میرفتند مدینه! در مدینه یک نفر مریض شد، یک نفر گفت: من پرستار بیمار! شماها بروید زیارت پیغمبر! قبرستان بقیع زیارت چهار امام. بعداً قصه را که به حضرت گفتند، حضرت فرمود: آن کسی که پرستار این بیمار بود، ثوابش کمتر از آن نبود که رفت زیارت پیغمبر. بنده بیمار میشوم، میافتم، پزشک و پرستار تلاش میکنند و مرا از مرگ نجات میدهند. تا آخر عمرم هر عبادتی بکنم، آن دکتر و پرستار در کار من شریک هستند. پرستار هم لازم نیست پرستار رسمی باشد.
من چند روز پیش رفتم خانه یک کسی که پدر دو شهید است. الان هم افتاده است در خانه و دیگر نمیتواند حرف بزند. ولی این مادر دو شهید چنان از پدر این دو شهید پرستاری میکرد. زن و شوهر بودند. مرد افتاده بود و زن پرستاری میکرد. زنهایی که پرستاری میکنند از شوهرهای مریض! شوهرهایی که پرستاری میکنند از زنهای مریض! دخترها و پسرهایی که پرستاری میکنند. این اجر را به کسی ندهید. اشتباه میکنند آنهایی که پول میدهند به یک کسی و میگویند پرستاری کن. پاداش پرستاری را خدا میداند که چقدر است. خدا میداند که چقدر است. بسیار فکر بدی است که سالمندان را آدم ببرد و یک جای دور بگذاردشان! قرآن میگوید: سالمندان باید در خانه خودت باشد. «عِندَکَ الْکِبَرَ» (اسراء/23) من به شهرداری تهران و شهرداری کلان شهرها که یک جلسه آمده بودند، گفتم: منطقه سالمندان... حالا بگو خانهها تنگ است، آپارتمان است، خانم اجازه نمیدهد پدر پیر، مادر پیر، خیلی خوب! خانم اجازه نمیدهد، شهردار هر منطقهای توی یک منطقهای یک چندصدمتر زمین بگیرد، دور تا دورش، سوئیتهای کوچک درست کند بنده که پدر مادرم پیر شدهاند، خانواده یا خودش مریض است، یا نمیتواند، یا خانهاش تنگ است، به هر دلیل بروند در همان محله یک سوئیت بگیر بگویم اینجا باش، من هر روز به مادرم سر بزنم. «عِندَکَ الْکِبَرَ» قرآن میگوید پدر و مادر باید پهلوی خودت پیر بشود. نه کیلومتر 20! نه کهریزک! باید شهرداری هر منطقه این که برای و گل و بلبل بودجه دارد، یک هزار متر زمین بگیرد و سوئیتهایی درست کند، هر پیرمردی را که نمیتواند در خانه زندگی کند، پاشود و بیاید آنجا، حتی پیرمرده میتواند برود در سوئیت خودش، وقت شام بیاید شام بخورد، برود آنجا بخوابد. خواب و خوراک قدم زدنش آنجا باشد، ولی شام و ناهارش را بیاید خانه پسرش، دخترش، غذا بخورد و برود. هم پسر و دختر خدمت کنند. هم در خانههای تنگ بشود زندگی کرد. قرآن میگوید: «عِندَکَ الْکِبَرَ» پدر و مادر باید پهلوی خودت پیر شوند، نه پهلوی سالمندان. کیلومتر فلان!
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
نقل از پایگاه قرآنی گوهر معرفت

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، جان کری، وزیر خارجه آمریکا در دفاع از سیاست خارجی باراک اوباما، رئیس جمهور گفت که وی توانست با وضع تحریمها برنامه هستهای ایران را متوقف کرده آن را به عقب براند. وی در گفتوگو با برنامه «نیوز آور» شبکه خبری پیبیاس نیوز با بیان اینکه اوباما با ایران تعامل داشت، گفت پیش از دوران ریاست جمهوری وی آمریکا با ایران در نقطه مقابل قرار داشته و ایران در حال گسترش یک برنامه اتمی بوده که دنیا با آن مخالف بوده است.
کری افزود: «اما رئیس جمهور رشتهای از تحریمها را وضع کرد که در واقع نوعی توانمندی برای کشاندن ایران پای میز مذاکره بود. ما اکنون در میانه مذاکرات هستیم. همه موافقند که نظام تحریمها استوار به جای مانده است. سلاحهای هستهای یا برنامه هستهای ایران مهار و به عقب رانده شده است و ما زمان گریز ایران را افزایش دادهایم، این یک موفقیت است».
********************************************************
به نام خدا
به دلائل زیرباید ضرب الاجل چند ماهه جهت مذاکرات هسته ای ایران با5+1ازسوی جمهوری اسلامی ایران تعیین شود تا طرف مقابل بیشتراز این ایران وملت ما را به بازی نگیرد:
1-ایران مذاکره را برای مذاکره نمی خواهد بلکه مذاکره را جهت دستیابی به حقوق حقیقی خود و... دنبال می نماید.
2-مذاکرات باید ثمرات داشته باشد وباگذشت سال های طولانی بویژه دردوره 6ماهه تعیین شده از سوی غرب( که جناب آقای دکترظریف باتیم خود از سوی ایران عهده دار مذاکرات می باشد )، نتیجه وثمره قابل اعتنایی در مذاکرات هسته ای ایران با5+1 حاصل نشده است وکاربی ثمر لغواست ووکارلغواز عاقل وعقلاء قبیح است.
3-طرف مقابل قصدجدی برحل مناقشات هسته ای ندارد وسوء نیت وکارشکنی آنها ثابت شده است .
4- 5+1 در مذاکرات به دنبال باج گیری از ایران(جمهوری اسلامی ایران)است واین ویژگی در تمام مذاکرات هسته ای ما باآنها محرز وآشکار است.
5-خاطره تلخ تعلیق در زمان دولت آقای سیدمحمدخاتمی(دوره اصلاحات) گواه روشن است که آنها نیات شیطانی دارند واگر مداخله وبرخورد قاطع وحکیمانه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای نبود ، همه اهداف شوم خودرا به بهانه مسائل هسنه ای عملی می کردند ولی ومکروا ومکرالله والله خیر الماکرین!!!.
6-غرب به معنی عام آن ، دست از خوی استکباری واستعماری ودشمنی با نظام جمهوری اسلامی ایران واسلام اصیل و...برنداشته است لذا اعتماد به آنها دور از عقل وخرد وحزم واحتیاط و...است.آیا میتوان به بهانه لغو تحریم ها به هر صورتی ودر هرزمانی وبا هرضرر و زیانی به مذاکرات با 5+1 ادامه داد؟!!!!به اصطلاح اصولی دفع ضررعقلائی محتمل ،لازم است. درین مذاکراتی که تیم هسته ای ایران با5+1 به ریاست جناب دکتر ظریف ،درجریان است بنابر گفته های کارشناسان ومطلعین، نه تنها دستاورد روشنی نداشته بلکه از جهات عدیده ای دچار خسارت و...شدیم. چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!!!!. دفع ضرر مسلم ، به طریق اولی لازم است.
7-ابهامات زیادی در مذاکرات کنونی وجود دارد که پاسخ های روشنی از سوی مسئولین هسته ای به ملت ایران داده نشده است.بخش عمده این ابهامات ناشی از برخوردهای منفعلانه تیم مذاکره ما می باشد.
8-اقتدار بالای سیاسی و نظامی ایران به درجه ای است که می تواند مسیرمذاکرات تحمیلی رابه نفع ایران وملت ایران رقم زند.
9-نباید فراموش کنیم که اساس مذاکرات یک مستمسکی بیش نیست. غرب مسائل هسته ای را بهانه ای قرار داده است که ازاین طریق جمهوری اسلامی ایران را تحت فشار ومحدودیت و... قرار دهد. بنابراین ما باید دراین مذاکرات هسته ای تحمیلی، همانند جنگ تحمیلی با اقتدارهمه جانبه وارد صحنه کارزار شویم وبه گونه ای باید وارد میدان شویم که ابتکارعمل در دست جمهوری اسلامی ایران باشد نه اینکه خدای نخواسته تسلیم خواسته های غرب باشیم .بنابراین باید یک ضرب الاجلی برای غرب از طرف ایران تعیین شود تا بیشترازاین جولان ندهند ورجز خوانی نکنند.
10-مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای بارها وبارها فرمودند که به آمریکا وغرب اعتمادی نیست. فرمودند که آنها در عهدشکنی ونقض پیمان ها مسبوق به سابقه هستند.اگربه فرض بعید بهانه مسائل هسته ای حل شود ، ده ها بهانه دیگر را طراحی کرده وآماده دارند. لذا شرط عقل ودین واحتیاط ... این است که به منابع وسرمایه های عظیم داخلی تکیه نماییم وبا ایمان به خدای متعال باقاطعیت تمام ، مسیر فعلی مذاکرات تحمیلی هسته ای را با تعیین ضرب الاجل از سوی جمهوری اسلامی ایران عوض کنیم .امید است که ریاست محترم جمهوری جناب آقای دکتر حسن روحانی وجناب آقای دکتر ظریف ودست اندرکاران دیگر مسائل هسته ای به این نکات ذکر شده از بنده به عنوان یک شهروند ایرانی توجه خردمندانه داشته باشند.
متن از سید اصغرسعادت میرقدیم لاهیجانی
به مناسبت چهارم شعبان روز میلاد حضرت عباس (ع)؛

سرویس فرهنگی جهان نیوز: امروز چهارم شعبان المعظم؛ مصادف است با میلاد با سعادت حضرت ابالفضل العباس (ع)؛ روزی که به پاسداشت جانبازیهای علمدار کربلا، روز جانباز نیز نام گرفته است.
حضرت عباس (ع) از مادری از قبیلهای با شجاعت به دنیا آمد. نام مادرش "فاطمه ی کلابیه" بود که بعدها با کنیه "ام البنین " شهرت یافت.
ولادت حضرت را در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه نوشته اند.
کنیه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل" و از معروفترین القاباش قمر بنی هاشم، سقا، صاحب لواء الحسین، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.
حضرت عباس (ع) با لبابه (س)، دختر عبیدالله بن عباس [پسرعموی حضرت علی (ع)] ازدواج کرد و از این ازدواج دو پسر به نامهای عبیدالله و فضل یافت. البته در بخری از تواریخ نیز دو پسر دیگر، به نامهای محمد و قاسم نیز برای حضرت ذکر کرده اند.
آن حضرت قامتی رشید، چهرهای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمر بنی هاشم» می گفتند.
در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمههای اطفال و اهل بیت امام را داشت و در رکاب برادر، غیر از تهیه آب، نگهبانی خیمه ها و امور مربوط به آسایش و امنیت خاندان امام (ع) نیز بر عهده ی او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسایش و امنیت داشتند. روز تاسوعا که امام او را برای مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبیر والای "بنفسی انت یا اخی" (جانم فدایت ای برادر) را به کار برد.
روز عاشورا، سه برادر دیگر عباس (ع) پیش از او به شهادت رسیدند. وقتی علمدار کربلا از امام حسین (ع) اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست که برای کودکان تشنه و خیمه های بی آب، آب تهیه کند، ابوالفضل (ع) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خیمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگیر شد و دست هایش قطع گردید و به شهادت رسید. البته پیش از ان نیز چندین نوبت، همرکاب با سید الشهدا به میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود. عباس، مظهر ایثارو وفاداری و گذشت بود. وقتی وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگی برادرش حسین (ع) آب نخورد.
مقام والای عباس بن علی (ع) بسیار است. تعابیر بلندی که در زیارت نامه اوست، گویای آن است. این زیارت که از قول حضرت امام صادق (ع) روایت شده، از جمله چنین دارد: " السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لا میرالمومنین و الحسن و الحسین..... اشهد الله انک مضیت علی ما مضی به البدریون و المجاهدون فی سبیل الله المناصحون فی جهاد اعدائه المبالغون فی نصره اولیائه الذابون عن احبائه..... " که تأیید و تأکیدی بر مقام عبودیت و صلاح و طاعت او و نیز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و یاوران اولیاء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد (ع) نیز سیمای درخشان عباس بن علی (ع) را این گونه ترسیم فرموده است: " رحم الله عمی العباس فلقد آثر و ابلی و فدا اخاه بنفسه حتی قطعت یداه فابدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن ابی طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه ". که در آن نیز مقام ایثار، گذشت، فداکاری، جانبازی، قطع شدن دستانش و یافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طیار و فرشتگان مطرح است و اینکه: عمویم عباس، نزد خدای متعال، مقامی دارد که در روز قیامت، همه شهیدان به آن غبطه می خورند و رشک می برند.
چرا به آن حضرت، عباس گفته میشد؟
در منتخب طریحی و دیگر کتابها، دروصف حضرت اباالفضل (ع) آمده است: «کالجبل العظیم و قلبه کالطور الجسیم لانه کان فارسا هماما و بطلا ضرغاما و کان جسورا علی الطعین و الضرب فی میدان الکافر و الحروب.»
فرزند رشید امیرالمؤمنین علی (ع) در جنگها با شجاعان عرب پنجه در میافکند، داد مردانگی می داد و جرئت و قوت را از حیدر کرار به ارث برده بود؛ پس به دلیل عبوس بودن بر دشمنان و غیور و با صلابت بودن در میدت های نبرد، عباس نامیده شد.
برخی از فضائل قمر بنی هاشم (ع)
ادب: حضرت علی(ع) از همان اوایل خردسالی حضرت عباس(ع) ، توجه خاصی به تربیت او داشت و او را به تلاشها و کارهای مهم و سخت مانند کشاورزی، تقویت روح و جسم، تیراندازی، شمشیرزنی و سایر فضایل اخلاقی ، تعلیم و عادت داده بود.
روایت شده است که حضرت عباس(ع) بدون اجازه در کنار امام حسین(ع) نمی نشست و پس از کسب اجازه مانند عبدی خاضع دو زانو در برابر مولایش می نشست. او تربیت شده حضرت علی(ع) است که از همین مکتب درخشان درس ادب آموخته بود.
حضرت عباس (ع) هیچگاه به خود اجازه نداد امام حسین (ع ) را برادر خطاب نماید مگر در لحظه شهادت که فرمود ای برادر مرا دریا
یقین(درجه بالای ایمان): ویژگی است که کمتر درغیر معصوم ایجاد می شود، اما حضرت عباس(ع) از همان کودکی، یقین به وجود آفریدگار یکتای جهان داشت و در سراسر زندگی خود با همان ویژگی مستظهر به عنایات الهی بود و از این رهگذر ویژگی های دیگر خود را متبلور می ساخت.
وفا و ولایتمداری: وفای او نسبت به اهل بیت علیهم السلام به غایت زیاد و در خور نخستین است. در وفا همین بس که باقر شریف قریشی، نویسنده عرب زبان معاصر، در کتاب" حیاة الامام حسین بن علی علیهما السلام " می نویسد:" در تاریخ انسانیت، در گذشته و امروز، برادری و اخوتی صادق تر و فراگیرتر و با وفاتر از برادری ابوالفضل (ع ) نسبت به برادر بزرگوارش امام حسین(ع) نمی توان یافت که براستی همه ارزشهای انسانی و نمونه های بزرگواری را در بر داشت."
دلاوری: دلاوری حضرت عباس(ع) نه تنها در حماسه کربلا نمایانگر بود، بلکه در صفین نیز نمایان شده بود به ویژه در جنگ صفین افراد زیادی را کشت و حیرت همگان را از آن دلاوری برانگیخت.
.: Weblog Themes By Pichak :.