علم همراه خدمت

عمل صالح که در آیات قرآن مجید و روایات پیشوایان دینی بر آن تاکید فراوان شده و عامل فلاح و رستگاری انسان شمرده شده است، دایره گسترده ای دارد که در عین اینکه شامل عباداتی چون نماز و روزه می شود، اعمال دیگری چون احسان به دیگران و خدمت به همه موجودات و آفریده های خداوند را نیز شامل می گردد، که از مهم ترین و اساسی ترین کارهای نیک و اعمال صالحی است که انسان می تواند در مقام انسانیت و مظهریت ربوبیت به عنوان خلیفه الهی انجام دهد.
خدمت و نیکی کردن به بندگان خداوند از منظر قرآن کریم در ردیف نماز که ستون دین است، قرار دارد، بگونه ای که در آیات متعددی بصورت توامان مورد تاکید قرار گرفته اند. خدمت به خلق خدا، در فرهنگ تعالیم قرآن و عترت، ارزش و ثواب فراوانی دارد. حتّی در روایات، دستگیری از دیگران و گره گشودن از مردم، نسبت به برخی اعمال عبادی نظیر حج یا عمره مستحب، از ثواب والاتری برخوردار است.
کلینی در کافی در روایت زیبایی به نقل از امام صادق(ع) و در اهمیت خدمت به خلق خدا، آورده است که: « ابان بن تغلب میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمودند: « هرکس خانه خدا را طواف کند، خداوند عزّوجلّ شش هزار حسنه برای او مینویسد و شش هزار گناه از او میآمرزد و شش هزار درجه به وی عطا میفرماید و شش هزار حاجت از او برآورده میسازد. سپس فرمودند: قَضَاءُ حَاجَةِ الْمُ?ْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ طَوَافٍ وَ طَوَافٍ حَتَّى عَدَّ عَشْراً؛گرهگشایی از کار یک م?من، ده برابر این طواف فضیلت دارد!»(1)
با نظر به این تاکیدات در شرع مقدس، علما ربانی و اولیاء الهی، ارزش و فضیلت خدمترسانی به مخلوقات را بخوبی و بهتر از دیگران درک کرده و از این جهت، اگر یک شبانه روز خدمت به خلق خدا نکنند، گویا گم کردهای دارند. علامه مجلسی در بیان زیبایی درباره ارتباط علم و خدمت به مردم، می نویسد: « علماء به هر مقدار که در علم و کمال کاملتر باشند باید به همان میزان، نسبت به مردم مهربان تر باشند و همین مهربانی و دلسوزی است که آنها را به خدمتگذاری می کشاند و عالم باید بوسیله تواضع و خدمت و مهربانی در دلهای مردم راه پیدا کند و قلوب مردم را به طرف خود جلب می کند، تا بتواند آنها را هدایت کند وگرنه در هدایت مردم توفیقی به دست نمی آورد و این را تجربه ثابت کرده است.»(2) و یا اینکه آیت الله العظمی بهجت(ره) می فرمایند: «آیا می توانیم سالم بار خود را به منزل برسانیم و در عین حال به امور مسلمانان و مومنین بی تفاوت باشیم. آیا امکان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان به مقصود خود برسیم؟!»(3)
به هر حال، آنچه که از سیره علما اسلام بدست می آید، حاکی از این مطلب است که انسان برای صعود و پیشرفت معنوی و در واقع برای پرواز، محتاج دو بال است:
بال اوّل: رابطه با خداوند
بال دوّم: رابطه با مردم.
کسی که از رابطه با خداوند، منهای رابطه با مردم، بهره گیرد، مرغ یک بال است و نمیتواند حرکت کند. چنانکه اگر با مردم رابطه داشته باشد و در برقراری رابطه با خداوند کوتاهی کند، قادر به پرواز و حرکت نخواهد بود، به همین دلیل نیز علما اعلام تشیع همواره سعی داشتند، در کنار ممحض شدن در تحقیق و مطالعه، خدمت به مردم را نیز در سرلوحه کارهای خویش قرار دهند. « نقل است که روزی از آیت الله محمدحسن نجفی فقیه نامدار شیعه، معروف به صاحب جواهر که م?لف کتاب گرانسنگ جواهرالکلام است، س?ال می کنند که اگر خداوند به شما اطلاع دهد که از عمر شما جز چند ساعت و جز اندکی نمانده، این ساعات پایانی عمر را صرف چه کار می کنید؟ ایشان در جواب می فرماید: این چند ساعت عمرم را صرف خدمت به خلق و گره گشائی از مردم می کنم و اگر دیدم که کاری نمی توانم برای کسی انجام دهم، می روم جلوی در خانه ام می نشینم، تا شاید کسی به من مراجعه بکند و بگوید حاج آقا برایم استخاره ای بگیرید.»(4)
این حکایت بخوبی گویای میزان اهمیت و ارزش خدمت به مردم و انسانها در سیره علما است. در داستان جالب دیگری که در احوالات حضرت آیت الله بروجردی (ره) وارد شده، آمده است: « در ایام اقامتم در بروجرد شبى در خواب دیدم به خانه اى وارد شدم . گفتند: رسول خدا (ص) آنجا تشریف دارند، وارد شدم در آن بیت و سلام کردم و در آخر مجلس که جا بود، نشستم. دیدم حضرت رسول (ص) در صدر مجلس جلوس فرموده و کبار سلسله، از علما و سادات و زهاد در کنار ایشان به ترتیب نشسته اند و مقدم بر همه و اقرب به رسول اکرم (ص) سید جواد طباطبائى (برادر کوچکتر سید مهدى بحرالعلوم که یکى از اجداد مرحوم آقاى بروجردى است) نشسته است، به فکر فرو رفتم که در میان جالسین، کسانى هستند که هم اعلم از سید جوادند و هم ازهد از او! یک مرتبه شنیدم از حضرت رسول (ص) که فرمود به این مضمون : سید جواد به کار مردم و اهل حاجت از همه کوشاتر بود.»(5)
پی نوشتها:
1.کلینی،کافی،قم، اسوه، ج 2، ص 194
2.آیه الله نوری همدانی، اسلام مجسم (علمای بزرگ اسلام )، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ج1، ص482
3.محمد حسین رخشاد ، در محضر آیه الله العظمی بهجت،قم، ، موسسه فرهنگی سماء، ص 51
4.http://akhlagh.porsemani.ir
5.نعمت الله حسینی، مردان علم در میدان عمل، قم، دفتر انتشارات اسلامی،ج4، ص76
منابع:
مردان علم در میدان عمل
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
ارزش طلبگی بر فراز وزرات

نهاد روحانیت که سابقه آن به دوران حضور اهل بیت عصمت و طهارت(ص) می رسد، نهادی است که وظیفه پاسبانی و نگهبانی از حدود و صغور دین خدا را بر عهده دارد. این نهاد در فرایند عملکرد خود، خدماتی را به جامعه اسلامی ارائه می دهد، که به مراتب از خدماتی که تنها کاربرد مادی دارند بالاتر است؛ زیرا که نیازهای روحی، روانی و معنوی انسان ها بر نیازهای مادی آنها تقدم دارد.
توجیه مطلب بدینگونه است که اگر جامعه ای از نظر مادیات پیشرفت چشم گیری داشته باشد، اما در بعد اخلاق و معنویت در حدّ بسیار پایینی باشد، به هیچ نمی ارزد و چه بسا دست آوردهای مادی او به جای منفعت برای جامعه خطر آفرین هم باشد و لذا به تعبیر امیرالم?منین علی (ع)،« پیغمبر اکرم طبیب سیارى است که مرهم هاى شفابخش و لوازم مداوا را آماده کرده تا هر جا دل هاى نابینا و ارواح ناشنوا ببیند به معالجه و مداواى آنها قیام کند و مردم مبتلا را از مرگ معنوى و سقوط روحانى خلاص نماید.»(1)
اهمیت امر هدایت و تربیت نفوس مردم به حدی است که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: « وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً ؛ هر کسى یک نفر را زنده کند مانند این است که همه مردم را زنده کرده است.»(مائده/32) این زنده کردنی که خداوند در این آیه آنرا می ستاید، در حقیقت هدایت جان های مردم به سوی حق است، که به مثابه هدایت همه انسانها شمرده شده است.
بنابراین اگر در قیاس با افرادی که با اکتشافات خود، خدماتی مادی را به جامعه بشری اراده کرده اند که صد البته در جای خود، نیکو و به حسب نیت فرد، دارای اجر و پاداش نیز می باشد، بگوییم کاری که نهاد روحانیت بر عهده دارد، تنها این است که در گوشه ای نشسته و به قرآن و درس فقه و تفسیر و فلسفه مشغول باشد، و در نهایت امر برخی از خوانده های خود را به مردم نیز منتقل نماید، به این معناست که به عنوان مثال همت و تلاش والدین در سیر کردن شکم فرزندان و تربیت آنها را یکی بدانیم، زیرا هر چند در اینجا تربیت بدون سیر شدن شکم امکان ندارد و رفع حوائج مادی اولویت ابزاری دارد، ولی اصل تربیت فرزندان تقدم رتبی بر رفع احتیاجات مادی دارد و تاثیر آن برای فردای جامعه غیر قابل انکار است، زیرا فرد تربیت شده ای که از لحاظ مادی کم برخوردارتر از دیگران است، در دوران بالندگی، هم می تواند حوائج مادی و معنوی خود و هم دیگران را به نحو شایسته ای برطرف سازد، ولی فرزندی که از لحاظ مادی در اوج امکانات قرار دارد، اما از تربیت مناسبی برخوردار نیست، در آینده نیز نه تنها کمکی به رفع مشکلات جامعه نخواهد کرد، بلکه با دست اندازی به حقوق مردم، خود مشکلی بر مشکلات جامعه خواهد افزود.
بنابر این، کار روحانیت را باید در راستای رسالتش ارزیابی و تحلیل کرد، در این باره امام رضا(ع) فرمودند: « خدا رحمت کند، بنده ای را که امر ما را زنده نگه دارد. یعنی علوم ما را بیاموزد و به مردم یاد دهد، زیرا مردم وقتی خوبی های کلام ما را بدانند، از ما پیروی می کنند.»(2)
همچنین امام جواد (ع) درباره اهمیت وظیفه ای که نهاد روحانیت بر عهده دارد می فرمایند: « اگر نباشد به برکت علمایی که در زمان غائب بودن حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می کنند و با دلایل محکم شبهات ملحدین را دفع می نمایند و عوام ضعیف را از دام شیطان و دشمنان دین نجات می دهند، هر آینه تمام مردم گمراه شوند و از دین برمی گردند، لکن این نوع از علما، دل های ضعفای شیعیان را نگه می دارند، همان طور که صاحب کشتی سکان را نگه می دارد و این طایفه از علما، نزد خداوند متعال از هرکس افضل و بهتر اند.»(3)
با توجه به این وظیفه گرانسنگی که علما در هدایت جامعه به سمت فلاح و رستگاری بر عهده دارند، طلاب علوم دینی می بایست نگاه و رویکردی جدی به جایگاه والای خود داشته باشند.در این باره آیتالله مصباح یزدی با ذکر خاطره ای از ورود خود به حوزه علمیه می فرمایند: « وقتی سال 1326 در سن 13 سالگی وارد حوزه شدم، انگیزهام برای ورود به حوزه این بود که این درسها ثواب بیشتری دارد.... وقتی در گذر زمان شرایط اجتماعی را درک کردم، به این نتیجه رسیدم که ویژگی طلبگی از استحباب بالاتر است، اما در آن دوران همیشه به این فکر میکردم که در شرایطی که نهایت طلبگی منبری شدن یا امام جماعت مسجد است، جایگاه روحانیت در جامعه چیست، و چه نیازی به روحانیت وجود دارد..... در سطوح بالاتر وقتی با قرآن و حدیث بیشتر آشنا شدم، متوجه شدم مسأله فراتر از این چیزی است که ما فکر میکنیم، زیرا شناخت حقیقت انسان، کمال انسان و سعادت دنیوی و اخروی انسان در گرو همین معارف است؛ آنوقت بود که متوجه شدم درس خواندن یعنی چه و جایگاه روحانیت کجاست.»(4)
با توجه به همین جایگاه عظیم بوده است که بسیاری از علما و بزرگان حوزه علمیه، با اینکه بعضا در معرض مقامات دنیوی بالایی نیز بوده اند، ولی حاضر نشده اند جایگاه طلبگی خود را با این پست ها و منصب تعویض نمایند. ابن جوزى در کتاب منتظم ج 7 ص 180 در احوالات صاحب بن عباد گفته است : « صاحب ابن عباد با اینکه وزیر بود با علما و ادبا زیاد مجالست مى کرد و مى گفت: نحن بالنهار سلطان و باللیل اخوان؛ ما روز پادشاه و شب برادریم.
وی در ادامه به نقل از ابوالحسن على بن محمد طبرى معروف به کیا می گوید: « در ایامى که صاحب بن عباد در مقام وزارت بود، دیدم روزى با لباس اهل علم و طلبگى خارج شد و گفت : شما مى دانید سابقه مرا در علم که چقدر در تحصیل علم زحمت کشیده ام همه اقرار کردند، آن وقت گفت : من این پست وزارت را قبول کرده ام، در صورتى که تمام آنچه از کودکى تا امروز خرج کرده ام از مال پدرم و جدم مى باشد، با این حال از تبعات و لغزشهاى این مقام خاطرم ناراحت است، پس خدا را و شما را گواه مى گیرم که من توبه کرده و از این مقام استعفا مى دهم و از گناهان و تقصیراتم به خدا پناه مى برم. سپس خانه اى براى خود اختصاص داد و اسم او را خانه توبه نهاد و در آن خانه چند هفته اى درنگ کرد و از فقها براى صحت توبه اش امضا و گواه گرفت، پس بیرون آمد و شروع کرد به گفتن درس و بیان مطالب، و خلق کثیرى پاى منبرش حاضر مى شدند. وی هر سال پنج هزار دینار از مال خود به بغداد مى فرستاد که در میان فقها و علما تقسیم مى شد.»(5)
پی نوشتها:
1.علینفی فیض الاسلام، نهج البلاغه،قم، انتشارات فقیه، ص 156
2.محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، تهران، اسلامیه، ج2 ، ص30
3.حسن بن علی (ع)، امام یازدهم، تفسیر امام حسن عسگری(ع)، تهران،کعبه، ص344، ح225
4.www.mesbahyazdi.ir
5.علامه امینی، الغدیر، تهران، سروش، ج 4، ص 44
منابع:
الغدیر
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
حالات روحانی علما در نماز(2)

در ادامه مقاله قبل اکنون قسمت دوم تقدیمتان می گردد.
شهید مطهری و رهبر انقلاب
رهبر معظّم انقلاب اسلامى حضرت آیت اللّه خامنه اى درباره شهید مطهرى رحمه الله علیه فرمود: این مرد نیمه شب تهجّد با آه و ناله داشت . یعنى نماز شب مى خواند و گریه مىکرد به طورى که صداى گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار مى کرد...
یک شب ایشان منزل ما بودند. نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما از خواب پریده بودند. البته اوّل ملتفت نشده بودند صداى کیست ، اما بعد فهمیدند که صداى آقاى مطهرى است . بله ایشان نصف شب نماز شب مى خواند همراه با گریه ، با صدایى که از اتاق دیگر مى شد آن را شنید.(1)
سید احمد کربلایی
علاّمه آقا بزرگ تهرانى درباره مرحوم کربلایى مى فرماید: به هنگام نماز بر وجود خود تسلّطى نداشته و اشکهاى او همانند ابر بهاران فرو مى بارید. او کثیر البکاء بود... من چندین سال همسایه او بودم ، در این مدّت کارهاى شگفتى از او دیدم ... در نماز به ویژه به هنگام نوافل لیلیّه ، عنان اختیار از کف مى داد و از خود بى خود مى شد.
تبدیل بصر به بصیرت
یکى دیگر از معاصرین ایشان مى گوید: یگانه کسى بود که بصر او به بصیرت تبدیل شده و پرده هاى ضخیم طبیعت را به واسطه کثرت عبادت و توغّل در ادعیه و اوراد و مواظبت دایمى بر اداى نوافل از جلوى چشم خود برداشته بود و کسى را بدان مقام ندیدم .
سیّد السالکین آیت اللّه سیّد احمد کربلایى سرانجام در یک نماز عشق ( نماز عصر) به قرب حق نایل شد و به وصال جانان رسید و مشاهد ابدى محبوب خویش گردید.(2)
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: هیچ یک از مردم نمى خوابد مگر اینکه فرشته اى بر او نگهبان است و هر شب دو بار او را از خواب بیدار مى کند و مى گوید: اى بنده خدا! برخیز براى یاد خدا (و مناجات و نماز شب ) او ثناى فرشته اى که او را بیدار مى کرد مى شنید.
مرحوم میرزا جواد آقا ملکى تبریزى ، ذیل این روایت مى نویسد: این اخبار را انکار نکن ، من خدا را شاهد مى گیرم که از شب زنده داران و متهجّدین ، کسى را مى شناسم که صداى فرشتهاى که او را در هنگام سحر بیدار مىکند مىشنود که او را به لفظ آقا خطاب مىکند و او براى ذکر خدا و نماز شب بر مى خیزد.
تصور مى شود این شخص که براى اقامه نماز شب با صداى فرشته بیدار مى شود خود میرزا جواد آقاست که براى پرهیز از خودستایى این حقیقت را به این عبارت بیان کرده است . او جز خدا و خواست او هوایى در سر نداشت و به چیز دیگرى نمى اندیشید.(3)
حاج شیخ عباس قمی
حجت الاسلام على محدّث زاده درباره پدرش مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى (ره ) مى گوید:
یک روز صبح پدرم برخاست و شروع به گریه کردن نمود، از او پرسیدم : چرا اشک مى ریزید؟
فرمود: براى این که دیشب نماز شب نخواندم !
گفتم : پدر جان ! نماز شب که مستحب است و واجب نیست ، شما که ترک واجب نکرده اید و حرامى به جا نیاورده اید، چرا این طور نگرانید؟
فرمود: فرزندم ! نگرانى من از این است که من چه کرده ام که باید توفیق نماز شب خواندن از من سلب شود؟(4)
حضرت آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى به فرزندش وصیت کرد:
سجّاده اى که 70 سال بر روى آن نماز شب به جا آورده ام ، و تسبیحى از تربت امام حسین علیه السلام که با آن در سحرها به عدد دانه هایش استغفار کرده ام، با من دفن شود.(5)
شهید قدّوسى (ر ه)
دوستان و آشنایان شهید قدوسى (ره )، در مقام بیان معرفت و ربانیت ایشان گفته اند:
«... او حتّى به مستحبّات ومکروهات ، بسیار اهمیّت مىداد و نماز شب را براى روحانى لازم مىدانست . یک شب در مسجد گوهر شاد با نگرانى خاصّى مى فرمود: برایم بسیار ناگوار و غیر منتظره بود که شنیدم ؛ یکى از اساتید مدرسه [حقّانى ] مقیّد به نماز شب نیست . با ایشان صحبت کردم ، معلوم شد سبکى معده را در شب رعایت نمىکند.
«... تَهَجّد و نماز شب و دعاهاى متنوّع و مأثور، جایگاه خاصّى نزد او داشت. کمتر مجلسى بود که قدوسى در آن سخن گوید: ولى نماز شب و اهمیّت آن مطرح نشود. او معتقد بود طلبهاى که نتواند خواب و بستر گرم را رها کرده ، براى نماز شب از آن بگذرد، در آینده از خیلى چیزها نخواهد گذشت ... او ریا را آفت اخلاص مى دانست و در عین حال مىگفت : گاهى شیطان با همین حربه ریا، نفس را بر شما حاکم مىسازد. و به اسم این که «شاید ریا شود» مانع نماز شب شما مى شود و جلو مناجات و دعاى شما را مىگیرد...
عصر روز عرفه ، با اینکه براى درس اهمیّت فوق العادهاى قائل بود، کلاسها را تعطیل مىکرد تا طلاّب ، دعاى «عرفه» بخوانند. براى محصّلین پیک نیک مسجد«جمکران» تشکیل مىداد تا در آن مسجد دعا و نماز برگزار شود. محبوبترین و والاترین محصّل مدرسه ، مطرح مىکردند، اگر به جاى نماز شب و دعا به مطالعه پرداخته شود، بهتر خواهد بود؛ مى گفت: حضرت آیت اللّه العظمى امام خمینى مىفرمودند: نماز شب وقت چندانى نمى گیرد و بدین وسیله ضرورت تعبّد را در کنار تعلّم ، گوشزد مى کرد. او مى گفت : طلبه اى که هنگام نماز شب بیدار باشد و نماز شب نخواند از اشرار خواهد بود.
«... این مرد بزرگ و مربّى نمونه ، نماز شبش ترک نمى شد و هر وقت شب بیدار مى شد تجدید وضو مى کرد و بعد مى خوابید، چون خود را در محضر خداوند مى دید.»
پی نوشت ها:
1.یادنامه شهید آیت اللّه قدوسى : 129 - 130.
2.همان : 66.
3.وصیت نامه آیت اللّه مرعشى نجفى : ص 19.
4.سجده (32): آیه 17.
5.شب مردان خدا: ص 44 و 45.
6.اسرار الصلوة : ص 289. (ملکى تبریزى)
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.
تهیه و تنظیم: سید صدرالدین مرتجی-گروه حوزه علمیه تبیان
درسی برای بزرگان حوزه(2)

در قسمت قبلی این مطلب، اشاره گردید که سنت هایی در روابط میان مراجع و بزرگان حوزه های علمیه و طلاب جوان حوزه وجود داشته است، که امروزه به دلایل گوناگون در حال کمرنگ شدن است و لذا می بایست اقداماتی نسبت به احیاء این سنت ها صورت گیرد، چرا که در این صورت می توان به بالندگی هر چه بیشتر حوزه های علمیه امیدوار بود، و اکنون ادامه مطلب....
سنت دیگری وجود دارد که در گذشته به وفور در روابط میان طلاب و اساتید و بزرگان حوزه های علمیه مشاهده می شد، ولی اکنون مقداری کمرنگ شده است و هر چند این کمرنگی به دلیل تحولات گسترده اجتماعی و پیچیده تر شدن شرایط امروزی باشد، به هر حال موجب شده است که صمیمیت گذشته تا حدودی دستخوش زوال گردد. این سنت که می توان آنرا رفع حاجات روزمره طلاب دانست - که امروزه بسیار گسترده نیز شده اند-، در گذشته های نه چندان دور، شکل بسیار خوبی داشته، بگونه ای که اگر طلبه ای واقعا با مشکلی مواجه می شد، این احساس در او وجود داشت که می توان به کمک و دستگیری اساتید و بزرگان حوزه امیدوار بود، البته این احساس دو سویه بوده و مراجع تقلید شیعه همواره نسبت به رفع حوائج طلاب نیازمند اهتمام خاصی داشتند و تا آنجا که امکان داشت در این زمینه کوتاهی نمی کردند که این موارد صد البته در سیره اهل بیت عصمت و طهارت(ص) ریشه داشته است، از امام صادق(ع) روایت شده است که، کسی از رسول خدا چیزی نمیخواست، مگر اینکه آن حضرت می بخشید. چنانچه زنی فرزندش را نزد حضرت فرستاد که از او چیزی بخواه و اگر گفت چیزی ندارم، بگو پیراهنت را بده. حضرت که در آن موقع چیزی نداشت، پیراهنش را درآورد جلو آن فرزند گذاشت. رسول خدا (ص) چنان برای رفع نیاز حاجتمندان همت می گماشت، که اگر مشغول نماز بود و کسی پهلویش می نشست، نمازش را کوتاه و زود تمام میکرد و س?ال می کرد آیا حاجتی داری تا آن را برآورده کنم؟(1)
ناگفته نماند، ذکر این مطلب به این معنا نیست که امروزه اهتمام کمتری به این امر وجود دارد، بلکه مساله این است که بدلیل وجود واسطه های بسیار و موانعی که برای نزدیک شدن طلبه ها با بزرگان حوزه وجود دارد، اساسا امکان اینکه طلاب بتوانند مشکلات و گرفتاری های خود را براحتی و بدون دغدغه و بی واسطه با این بزرگواران مطرح نمایند، کمتر شده است، این در حالی است که در گذشته طلاب می توانستند براحتی به مراجع تقلید دسترسی داشته باشند و مراجع نیز اشراف ویژه ای نسبت به مشکلات طلاب داشتند.
و نکته آخر این است که هیچ کسی خالی از ضعف و نقصان نیست و هر که ادعا کند که بی ضعف و نقص است، همین گفتارش نشانی از ضعف اوست. بنابراین طلاب و محصلین حوزه ها که از متن همین جامعه برخاسته اند نیز از این قاعده مستثنی نمی باشند و لذا اساتید و بزرگان نباید به محض مشاهده ضعف و نقصی از ناحیه آنها دلسرد شوند، بلکه در راه دوستی و هدایت باید صبور بود و از طریق مداراکردن با آنان و ارزانی کردن محبت و هدایت، پس از گذشت زمانی، می توان این نقایص را برطرف کرد. حضرت علی (ع)می فرماید : «رفق ومدارا راه ها و عوامل سخت و شوار را آسان و هموار می گرداند.»(2) بنابراین باید اطمینان داشته باشیم که نتیجه و ثمره رفق، دوستی پایدار است .
البته همانطور که گفته شد، ذکر این موارد به معنای این نیست که این سنت ها از حوزه ها رخت بر بسته است، بلکه باید گفت که در بدترین شرایط ممکن، کمرنگ شده اند که صد البته یکی از دلایل مهم آن، پیچیده شدن روابط امروزی بشر می باشد. با این حال این شرایط و مشکلات چیزی نیستند که نتوان بر آنها غلبه کرد و سنتهای بسیار خوب و کارآمد حوزه ها را احیا نمود؛ سنت هایی که در لابه لای کتب تراجم و در شرح زندگانی با برکت مراجع تقلید و بزرگان حوزوی قابل ردیابی می باشد.
در این مجال جا دارد به برگی از حیات پر ثمر آیت الله بروجردی (ره) به عنوان نمونه ای از خروار اشاره ای داشته باشیم تا تلنگری باشد نسبت به احیاء مجدد سنتهای زیبایی که همواره در ارتباط میان مراجع و طلاب وجود داشته است. در احوالات ایشان نقل نموده اند که : « روزى با عده اى در خدمت ایشان بودیم که حاج احمد (خادم ) آمد و چاقویى در دست داشت، نشان داد، همهمه اى هم دم در بود، آقا از آقاى فاضل پرسید چه خبر است ؟ ایشان گفتند: ظاهرا شیخى است و سوء قصد به شما دارد. آیت الله بروجردى فرمودند: احتیاج او چیست ؟ بگوئید بیاید! وقتى که آمد، هولناک بود و دم در نشست، آقا به شیخ محمد حسین احسن (منشى آقا) رو کردند و گفتند: این طلبه است ؟ او گفت : بله ، طلبه است و شصت تومان نیز شهریه مى گیرد، آقا از آن شیخ پرسید که چه احتیاج دارى ؟ شیخ گفت : عیال من 2 بچه دارد و وضع حملش شده است و حالت دیوانگى به او دست داده است، او را به تهران برده ام و در بیمارستان بستریش کرده ام و این مقدار پول از من خواسته اند، که مقدور من نیست . آقاى بروجردى به شیخ محمد حسین احسن گفتند: به آن بیمارستان اطلاع بدهید که به خرج ما زن او را معالجه کنند و حالات او را به ما اطلاع بدهند. بعد از زیر میزى که داشتند مقدارى پول به شیخ دادند گفتند: فعلا این مقدار را براى احتیاجات خود صرف کن و از این به بعد وضع و حال همسرت را ما به تو اطلاع مى دهیم.»(3)
پی نوشتها:
1.http://www.imamhadi.com
2.حجت اله ملکی، نقش محبت و مهرورزی در فرایند یاددهی و یادگیری،www.malekiyazdani.parsiblog.com
3.نعمت الله حسینی، مردان علم در میدان عمل، قم، دفتر انتشارات اسلامی،ج2،ص98
منابع:
مردان علم در میدان عمل
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان

قسمت پنجم را اینجا بخوانید.
...وقتی به خود آمدم دیدم جلوی درب مطب فوق تخصص بیماریهای داخلی ایستاده ام و با محمد داریم وارد اتاق دکتر می شویم. تازه یادم افتاد که تمام کارهای ویزیت و نوبت را خود محمد با همان حالش انجام داده و من حسابی مشغول افکار و خاطراتم بودم. طوریکه فقط روی صندلی نشسته بودم و محمد هم خودش رفته بود دنبال این کارها. وارد مطب شدم و سلام کردم.
پزشکی با ریش های تراشیده و یک سبیل چماقی و درشت و یک عینک نیمه دودی پشت میز در انتظار ما بود. اولین باری بود که چنین پزشکی را می دیدم. یک دفعه و به طور ناگهانی یاد زی طلبگی افتادم. یک لحظه با خودم گفتم: پس فقط طلبه ها نیستند که از زی طلبگی خارج می شوند بعضی وقتها بعضی از اقشار علمی جامعه هم از شئونات ظاهری خود دست می کشند.
یاد روایت جالبی افتادم که هفته گذشته یکی از اساتید ادبیات برای ماخواند: معاشر الشیعه کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا. امام صادق علیه السلام فرمودند: شیعیان باعث زینت {و عزت} ما باشید نه باعث سرافکندگی ما.
خب به هر حال هر کسی غالبا به شغل، شخص، و یا گروه خاصی نسبت دارد که عملکرد او می تواند نگرش انسان را به همه این اشخاص و یا گروه ها، شغل ها و ... تغییر دهد.
خدا را شکر چند پزشک متبحر خوب و با صفا می شناختم و قبلا از اینکه به آنها مراجعه کرده ام خوشحال بودم. اما این بار مشکلی پیش آمد که نگذاشت محمد را برای درمان به مطب آن ها ببرم.
وارد مطب شدم و سلام کردم. محمد را روی صندلی جلوی دکتر نشاندم و خودم کمی آن طرف تر ایستادم. جالب بود هنوز دکتر از جایش تکان هم نخورده بود. بعد از چند لحظه پای راستش را از روی پای چپ بلند کرد و با یک نگاه پر از کبر به محمد رو کرد و گفت: خب حالا چی شده؟؟؟
محمد هم که اصولا انسان محجوبی بود شروع کرد به آرامی توضیح دادن. حالا دیگر متوجه شدم که دکتر ،فهمیده ما طلبه هستیم و اصولا علاقه چندانی به قشر ما نشان نمی دهد. بعد از چند لحظه نسخه را از روی میز برداشت و شروع کرد به دارو نوشتن.
محمد از پزشک پرسید: ببخشید دکتر من سرماخوردگی دارم یا بیماری دیگه ای درگیرم کرده؟؟؟
یک لحظه شک کردم. فکر کردم شاید به او توهین کرده ایم. عینکش را پایین تر کشید و از بالای آن نگاه تحقیر آمیزی به محمد کرد و با ناراحتی گفت: بچه جان حالا حالا ها باید درس بخونی تا از این چیزا سر در بیاری. 4 سال درس می خونی تا بتونی فرق سرماخوردگی رو از بقیه بیماری ها بفهمی. تازه اگه بتونی پزشکی بخونی و چیزی سرت بشه... . دوباره سرش را انداخت پایین و دنباله نسخه را نوشت.
از نحوه صحبت کردن او خیلی متنفر شدم. آخر یک دکتر فوق تخصص با این همه تحصیلات یعنی نمی داند چطور باید با مریض و مردم رفتار کند؟
کار ما تمام شد و از مطب بیرون آمدیم. سوار ماشین شدیم و به سمت حجره حرکت کردیم.
در راه ذهنم مشغول برخورد عجیب این پزشک متخصص بود. اصلا انگار از درس خواندن و به جایی رسیدن زده شده بودم. هی با خودم کلنجار می رفتم که اگر بخواهی درس بخوانی و به یک جایی برسی و آخرش هم نتوانی ارتباط درستی با مردم برقرار کنی، همان بهتر که درس نخوانی.
یادش بخیر. محمد رضا اشعری از دوستان خوب من بود که در یک حادثه تصادف از دنیا رفت. و خیلی ها حتی دوستان و اساتیدش را داغدار کرد. هر وقت چیزی از او می پرسیدم که کمی علمی و یا تخصصی بود، همیشه خودش را می شکست و می گفت: داداش من بی سوادم. دعا کن بی سواد بمونم. خدا علم بهم بده عالم بشم.
این حرف محمد رضا انگار برای همیشه در ذهن من حک شده است و هیچ وقت نمی توانم فراموشش کنم. می گفتم: رضا جان آخر این جمله ای که می گویی سر و ته ندارد. یعنی چه که دعا کن بی سواد بمونم خدا بهم علم بده و ...
تا این سوال را می پرسیدی آن وقت شروع می کرد طلبگی جواب دادن. می گفت: داداش سواد از (س و د) به معنای سیاهی میاد. آدم وقتی تو درس خوندن به خودش متکی بشه یواش یواش با سواد میشه. یعنی سیاهیش زیاد می شه. اون وقت یه چیزایی می فهمه اما فهم و شعور درست و حسابی و عقل و درایت کامل نداره. چون هر چی یاد گرفته سیاهی و سواد هست و این سیاهی دلش رو هم سیاه کرده.
اما اگه تو درس خوندن توکلت به خدا باشه اونوقت خدا بهت علم میده. همونی که روایت داریم: العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء. خدا که بهت علم داد. هم خیلی چیزا یاد می گیری و می فهمی. هم فهم و شعورت بالا میره. چون علم نوره نور...
هنوز حتی لحن صحبت کردنش هم در ذهنم نقش بسته است. انسان عجیب و با صفایی بود و وقتی از میان ما رفت عده زیادی را در غم فقدانش باقی گذاشت.
برخورد تکبر آمیز این پزشک ذهن من را خیلی به خود مشغول کرد. مثل اینکه کامپیوتری را بازیابی کنی و تمام اطلاعاتش بر گردد، آرام آرام یاد برخی جملات حکیمانه و اتفاقاتی می افتادم که با همین مساله مرتبط بود.
یادم هست روایتی خوانده بودم خیلی کوتاه اما برایم خیلی جالب بود. آن روایت این بود که: مَن قالَ : أنا عالِمٌ فَهُوَ جاهِلٌ . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم: هر که بگوید : من دانــا هستم ، او شخص نادانى است .
دیدم ملاک و معیار علم و دانش با آنچه ما فکر می کنیم متفاوت است. خیلی وقت ها استاد سلیمانی می گفت: دوستان شاید دیده باشید کسانی را که تحصیلات چندانی ندارند. اما روشن ضمیرند. خیلی چیزها را می فهمند که با آدم های تحصیل کرده هم عقلشان به آنجا نمی رسد. کنارشان که می نشینی احساس نشاط می کنی. حرف هایشان حکیمانه است و احساس می کنی هر بار یک چیزی یاد گرفتی.
واقعا هم همینطور بود. پدر محمد، هم حجره ای من نیز از این جور آدم ها بود. من فقط یکبار او را دیدم اما تمام حرفهای استاد را در وجود او دیده بودم. یک پیرمرد ساده و با تحصیلات نه چندان بالا. اما فهیم و حکیم. انگار یکدفعه دلم برایش تنگ شد.
خیلی دوست داشتم ببینمش. برگشتم به محمد بگویم: پدرت کجاست؟ حالش خوب است؟ دیدم خوابیده و سرش روی دوش من افتاده است. یک لحظه خدا را شکر کردم که در فضایی هستم که آدم های اطرافم با صفا هستند و از بودن با آنها لذت می برم...
تاکسی ما ترمز کرد. نگاه کردم و دیدم رسیدیم جلوی مدرسه. محمد را صدا کردم و رفتیم حجره. داخل اتاق شدم. محمد برگشت و گفت: امروز خیلی شرمندت شدم. از همه کارات افتادی.. امیدوارم بتونم جبران کنم.
من هم کمی ادای عباس را درآوردم و با شوخی و لفاظی به او فهماندم از این خبرا نیست. زحمت کجا بود و از این حرف ها ....
محمد رفت و روی همان پتوی زیر پنجره استراحت کرد. من هم خسته شده بودم. کمی دراز کشیدم. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که صدای در حجره بلند شد. در می زدند. با خودم گفتم: حتما عباس است و تا دو ثانیه دیگر مثل عجل معلق وارد حجره شده و بالای سر من می ایستد. برای همین اعتنا نکردم. چند لحظه صبر کردم. دوباره در حجره را زدند. این بار مطمئن شدم عباس نیست. چون از این عادت ها نداشت که پشت در معطل بماند.
بلند شدم و در را باز کردم. عباس نبود. اما کسی را دیدم که اصلا فکر نمی کردم.
خدای من او اینجا چه می کند؟؟؟ چهره ای متبسم و نورانی که مرا به خود جذب می کرد. انگار دنبال کسی بود. مات و مبهوت او شدم...
تهیه و تولید: محمدحسین امین-گروه حوزه علمیه تبیان
ایجاد عشق و ایمان و اعتقاد به طلبگی

یکی از مهمترین راهکارهای تقویت انگیزه و ایجاد نشاط در میان طلاب، ایجاد عشق و ایمان و اعتقاد به طلبگی در جان و دل آنان میباشد. تا این عشق به رسالت طلبگی نباشد، بسیاری از مشکلات و کاستیهای فراروری طلبه غیر قابل تحمل و فرساینده خواهد بود و طلبه را به منزل مقصود نخواهد رساند. همچنین بسیاری از آسیبهای اخلاقی و تربیتی طلاب نیز ریشه در همین امر دارد و اگر مدیران، اساتید و مربیان بتوانند این عشق و ایمان را در دل طلبه ایجاد کنند خیلی از این آسیبها و مشکلات خود به خود رفع یا دفع خواهد شد. از این رو، در ادامه راهکارهایی معرفی شده که توجه به آن در مدارس علمیه به رشد و بالندگی طلاب کمک بسزایی خواهد کرد.
راهکارهای آن:
1.تبیین معنا و ماهیت طلبگی و هویت صنفی او.
2.تشریح خدمات و وظایف حوزویان در جامعه و توجه دادن به رسالت سنگین و وظیفه جهانی طلبگی.
3.ارائه افق دوردست فعالیتهای حوزوی و آرمانهای بلند به طلبه به صورتی که شور و هیجان فراوانی در دل او بیفکند.
4.نشان دادن هدفهای جزئی در کنار آرمانهای بلند، تا طلبه با تصور امکان دستیابی بدان، برای حرکت به سوی آینده امیدوارتر باشد.
5.تبیین نسبت علوم حوزوی با خدمات آینده طلبه.
6.بیان جذابیتها و شیرینیها، ارزش و افتخارات طلبگی.
7.بیان اهمیت و فضیلت علم و علم آموزی در اسلام و نشان دادن جایگاه خاص علوم حوزوی در میان سایر علوم.
8.افزودن درس راه و رسم طلبگی به برنامه طلاب بهویژه در سال اول.
9.برگزاری دوره تثبیت و اختبار ورودیهای جدید حوزه قبل از آغاز سال تحصیلی.
10.ایجاد یک واحد درسی پیرامون پیشینه حوزه علمیه، نظام آموزشی حوزه، اهداف و مأموریتهای آن، در غیر این صورت اختصاص ساعاتی از ایام هفته به عنوان فوق برنامه برای این منظور.
11.تشریح جایگاه حوزه به عنوان بهترین و تنها مرکز آموزش تخصصی معارف دینی، با وجود برخی ایرادها و مشکلات.
12.بیان اجر و ثواب تحمل سختیها و ناملایمات در مسیر تحصیل علم و کمالات و ثمرات شیرین آن.
13.توجه دادن طلاب به این که موفقیت در هر کاری سخت است و سختیها و ناملایمات اختصاص به زندگی طلبگی ندارد.
14. ایجاد خوشبینی در طلاب نسبت به وضع موجود حوزه و امید نسبت به آینده.
15.معرفی و بیان شرح حال بزرگان حوزه و الگوهای موفق به ویژه علمای در قید حیات، توسط اساتید و معرفی کتابهای مفید در این زمینه و تشویق طلاب جهت مطالعه آنها.
16.درک کامل مشکلات طلبه و تلاش برای رفع آناز سوی مس?ولین حوزه.
17.حفظ حرمت، عزت نفس و کرامت انسانی طلبه در همه حال، از سوی کادر و مدیریت حوزه.
18.نظارت مداوم بر امور طلاب و ارتباط مستمر با آنان تا احساس ارزشمندی کنند.
19.رعایت کامل موازین اخلاقی، پایبندی به آداب اسلامی و التزام به زیّ طلبگی و پرهیز از مادّیگرایی از سوی کارکنان، مدیران و اساتید حوزه(طلبه مبتدی آینده خود را در اینها میبیند، لذا رفتار و منش ایشان در مشی و انگیزه و روحیه وی تأثیر مستقیم دارد).
20.فراهم آوردن زمینه دیدار با علمای ربانی و الگوهای عملی موفق.
21.حضور فعال، م?ثر، مستمر و منظم چهرههای اخلاقی، اساتید و طلاب موفّق و مهذّب در مدارس علمیه تحت عناوین مختلف (به صورت رسمی و غیر رسمی).
22.بهرهگیری منظم و مستمرّ از مشاورین اخلاقی و روانشناختی در مدارس.
23.برگزاری اردوهای علمی فرهنگی برای طلاب به همراه اساتید و مس?ولان.
24.تشویق و حمایت از طلاب موفق و نمونه از لحاظ علمی و اخلاقی.
25.ترغیب طلاب به شرکت مستمر در برنامههای اخلاقی و مجالس ذکر.
26.برگزاری کارگاهها و دورههای مهارتافزایی برای طلاب (روشهای مطالعه، تدریس و کلاسداری، پژوهش و نویسندگی، خطابه و تبلیغ، مشاوره، رایانه و تایپ و...).
27.توجه دادن طلاب به ارزش نشاط و شادابی و ناهنجار بودن کسالت و سستی (تنبلی هرگز نباید یک امر عادی تلقی شود. فضای عمومی مدارس باید به گونهای باشد که طلبه از پرخوابی یا بیحالی شرم یا بیم داشته باشد).
28.فراهم نمودن امکانات مناسب ورزشی و تفریحی در مدارس (ترویج ورزش صبحگاهی، عصرگاهی، ...).
* «باید طلبهها را وادار به ورزش کرد. ورزش، اطمینان و اعتماد نفس در انسان ایجاد میکند؛ جوان را به خودش مطمئن و خاطر جمع می کند. خاصیت طبیعی ورزش این است که آنها را از آن حالت خمود و رکود بیرون می آورد ... این یکی از کارهایی است که روی آن باید برنامهریزی کرد» (حوزه و روحانیت از نگاه رهبری، ص103).
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه.
تهیه و تنظیم: سید صدرالدین مرتجی-گروه حوزه علمیه تبیان
همت اساتید در هدایت طلاب

ماهیت وجود انسان دارای پیچیدگی های است که آن را نسبت به سایر موجودات متمایز می سازد. به عنوان مثال، آدمی در تعاملات و ارتباطات اجتماعی و حتی فردی خود، گرفتار جبرهای مختلفی است که از پیش از تولد و دوران انعقاد نطفه تا محیط, تغذیه و وراثت....... را شامل گردیده و رفتار وی را کانالیزه می کنند. بدیهی است، فائق آمدن بر این جبرهای ناگزیر، از عوامل مهم تربیت صحیح انسان بوده و لذا کارویژه مربیان این است که شرایطی را برای انسان فراهم آورند، که در چارچوب جبرهای مختلفی که با آنها دست به گریبان است، به بهترین شکل ممکن، زمینه انتخاب آگاهانه برایش مهیا شده، تا از این طریق بتواند راه درست را از نادرست تشخیص دهد.
بنابراین اولین و شاید مهمترین وظیفه استاد و معلم، اصلاح عوامل نادرست وراثت, محیط و تربیت خانوادگى و تغذیه شاگرد است، چرا که تنها در این صورت است که می توان انتظار تکامل انسان را داشت و تنها در این موقعیت است که «شغل انبیا» بر معلمی صدق می نماید. البته این مهم نیازمند این است که استاد و معلم، خود انسانی شریف, قانع و وظیفه شناس باشد که از سر تعهد و دلسوزى به ساختن و شکل دهى استعدادهاى شاگردان می پردازد و نیز به همین دلیل است که قرآن کریم, براى کار فرهنگیان, نقش کار خدایى قائل است « اقرإ باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم »(علق/1) در این آیه، صفت تعلیم که معلمان نیز به آن اشتغال دارند، براى خداوند متعال بکار رفته است.
به هر حال اهمیت هر کاری را باید نسبت به تاثیر آن در صلاح فرد و جامعه سنجید. خداوند متعال در آیه 32 سوره مائده، در باب اهمیت کار معلمی مى فرماید: « ...من احیاها فکانما احیى الناس جمیعا؛ ... هر کس, انسانى را از مرگ رهایى بخشد, چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.» امام صادق(ع) در تفسیر این آیه, سخنى دارند که اشعار دارد به اینکه منظور از زنده کردن یک فرد, هدایت و پرورش اوست, اگر کسى جوانى را به راه درست, هدایت کند و وظیفه انسان سازى را بر عهده بگیرد، مثل این است که همه دنیا را زنده کرده است، پس منظور از زنده کردن, پرورش و هدایت کردن است.
با توجه به آنچه گفته شد، حوزه های علمیه از دیرباز به عنوان مهمترین مرکز تربیت افراد شناخته می شده اند. در فرایند شکل گیری هویت دینی و شخصیت ایمانی افرادی که در این مراکز مشغول به تحصیل بوده و خود در آینده از مربیان جامعه بشمار خواهند رفت، شرایط و زمینه های مختلفی دخالت داشته که از مهمترین آنها، می توان به نقش تربیتی اساتید حوزه های علمیه اشاره نمود. اساتید حوزه های علمیه نقش بسزایی در رشد شخصیت و تعالی روحی و معنوی طلاب داشته و در کیفیت و میزان یادگیری آنان، یک عامل تعیینکننده هستند. اندکی مطالعه در کتب تراجم و شرح احوال اساتید بزرگوار حوزه های علمیه، تایید کننده این مطلب است که این اساتید خود با عمل به دستورات الهی، و در چارچوب رابطه ای صمیمی و احترام آمیز، به هدایت و راهنمایی طلاب جوان می پردازند.
استاد خوبی که بتواند دست طلبه را گرفته و او را در کوره راههای زندگی هدایت نموده و بر سر دو راهی ها راهنمایی نماید، می بایست دارای ویژگی های خاصی باشد. اولین خصیصه مهم یک استاد خود و دلسوز این است که دعوت کننده به سوی خدا و تربیت الهی باشد. خداوند متعال از زبان پیامبر اکرم (ص) می فرماید: « الا تعبدوا الا الله »(هود/2) نخستین دعوت من این است که به جز خدای یگانه را نپرستید. و استاد دلسوز و هدایت گر نیز باید آموزشش برای خدا، تربیتش برای خدا، اعمالش برای خدا، نشستنش برای خدا، سکوتش برای خدا و...... بالاخره همه حرکات و سکناتش دعوت کننده به حق و حقیقت باشد.
دومین خصیصه یک استاد هدایت گر این است که درس او، بحث او و.... دعوت کننده بسوی اصلاح جامعه و تربیت افراد صالح باشد. در قرآن کریم آمده است « ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله؛ من جز اصلاح تا آنجا که توانائی دارم چیزی نمی خواهم و توفیق من جز به خدا نیست.»(هود/88) این شعار تربیتی همه ی انبیاء الهی بوده که توأم با عمل تربیتی آنها، اسباب اصلاح در تفکر، اندیشه، اخلاق و نظامات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه را در همه ابعاد پدید آورده است، و رسالت استادی نیز چنین است که با کسب توفیق الهی، به اصلاح فرهنگ و تربیت فکر و مغزهای متفکر می پردازد تا تمامی عرصه های جامعه به سمت اصلاح حرکت نماید.
سومین ویژگی استاد خوب و هدایت کننده این است که قول و فعل او دعوت کننده به پاکسازی و تربیت اخلاقی باشد. در قرآن کریم آمده است که « فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی »(طه/44) این آیه اشاره لطیفی به این حقیقت است که رسالت انبیاء برای پاکسازی انسان ها و بازگرداندن طهارت فطری نخستین به آنها است. نخستین دستور قرآن برخورد ملایم و توأم با مهر و عطوفت انسانی است در واقع هدف آن است که مردم جذب بشوند، متذکر شوند راه پیدا کنند.
برخورداری از این ویژگی ها، اساتید و مربیان حوزه های علمی و دینی را بر هدایت طلاب در مسیر حقیقت ممحض کرده، بگونه ای که سنت رابطه استاد و شاگردی در حوزه های علمیه، بر پایه صمیمیت و احترام متقابل پایه ریزی گردیده، بطوریکه اساتید نوعا، نسبت به کوچکترین مشکلات شاگردان خود، بویژه مسائل و گرفتاریهای روحی، حساس بوده و تلاش می کرده اند تا حد امکان در جهت رفع آن مشکلات، هر کاری از دستشان بر می آید انجام دهند. در همین رابطه داستان زیبایی در کتب تراجم نقل گردیده است، که حاکی از اوج حساسیت و دلسوزی اساتید حوزه نسبت به شاگردان خود می باشد.
« حضرت آیت الله آقا میرزا باقر زنجانى براى داماد خود آقاى شیخ على خوئینى نقل نمودند که : در آن ایامى که در زنجان در خدمت حضرت آیت الله شیخ عبدالکریم خوئینى، کفایة الاصول مى خواندم، معمم نبودم، روزى مرحوم شیخ عبدالکریم اصرار نمودند و جهت معمم نشدن مرا پرسیدند. عرض کردم : چون پدرم پیر شده، مى ترسم نتوانم ادامه تحصیل بدهم و ناچار شوم براى محافظت ایشان و معاش آنها مشغول کسب شوم ، ایشان به این جواب قانع نشدند. من رفتم منزل، هوا گرم بود و منزل ما هم خیلى دور بود، تازه به منزل رسیده بودم که در زده شد، مادرم گفت : آقا شیخ عبدالکریم است، تا آن روز سابقه نداشت که ایشان به آن مناطق بیایند، من با همان لباس منزل به در خانه رفتم، ایشان را که دیدم، خواستم برگردم لباس بپوشم ، فرمودند: من داخل نمى شوم چون وقت ظهر است، باید به نماز حاضر شوم . فرمودند: پس از رفتن شما این آیه به یادم آمد: « ان الشیطان یعدکم الفقر» این احتمالاتى که حضرت عالى مى دهید، ممکن است از وساوس شیطان باشد، مى خواهد نگذارد مثل شمایى روحانى شود. این جمله را گفتند و خداحافظى کردند. آیت الله زنجانى مى فرمودند: چنان فرمایش ایشان در من اثر کرد، که از همان روز تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم.»(1)
همانطور که مشاهده شد، استادی با احساس مسئولیت مثال زدنی، راهی طولانی را طی می کند، تا هشداری به شاگرد خود داده و او را در انتخاب راه آینده اش کمک نماید، و این می ساند که اساتید بزرگوار حوزه های علمیه، تا چه حد نسبت به هدایت و راهنمایی شاگردان خود احساس وظیفه می نمودند.
پی نوشت:
1.ابراهیم موسوی زنجانی، تاریخ زنجان: علما و دانشمندان، تهران، کتابفروشی مصطفوی، ص 365
منابع:
تاریخ زنجان،علما و دانشمندان
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
جلوه مادی؛ شکوه معنوی

با فراگیر شدن فرهنگ مادی در سده های اخیر، متفکرین مادی در شرق و غرب عالم تلاش نموده اند تا هنجارها و ارزش های فردی را بر مبنای اصول مادی گرایی طراحی نمایند. بر این اساس و با اشاعه حس منفعت پرستی و خودخواهی، هر کس به فکر توسعه حیطه تسلط خود کشیده شده، بدون اینکه کوچکترین دغدغه ای در رابطه با حق و باطل به ذهن و اندیشه خود راه دهد، در این شرایط دیگر مهم نیست که مایملک از کجا حاصل شده و یا در چه زمینه ای صرف می گردد، بلکه یگانه هدف این سبک زندگی! جلوه گری ظاهری و رخ نمایی مادی است.
در قالب این فرهنگ منحط است که امروزه مشاهده می گردد مصرف گرایی به عنصر اصلی حیات اجتماعی در جوامع مختلف تبدیل گردیده است و تنوع طلبی در زندگی، به تمامی امور کشانده شده است؛ همه مصرف می کنند و بدور می ریزند، همه در پی ایجاد لذتی جدیدند و تنها جلوه های مادی حیات اجتماعی است که اهمیت می یابد.
در این فرهنگ، اصالت با جسم انسان است و اثری از روح وجود نداشته و یا در حد روان تقلیل می یابد، بر اساس این نگاهِ انسان شناسانه، غایت حیات در این فرهنگ، بدست آوردن بیشترین لذت مادی در کنار کمترین درد و الم است. زندگی در این چارچوب، معنایی جز مصرف گرایی و دل بستن به حیات حیوانی نداشته و اهداف فرد، در غایات کوتاه مدت مادی خلاصه گردیده و از این منظر، فرش جای عرش را می گیرد.
بنابراین، جلوه های مادی و جلوه گری های فردی و اجتماعی، عنصر اصلی تحریک کننده افراد برای تکاپو و تلاش می باشد.
در مقابل این فرهنگ منحط، می توان از اندیشه ای متعالی صحبت کرد که در آن، انسان به عنوان موجودی دو بعدی فرض می گردد که مرکب از روح و جسم است، طبیعتا وقتی انسان متشکل از جسم و روح بود، لذات هم باید بر اساس لحاظ کردن این دو ساحت تعریف گردند، مثلا لذات مادی انقدر ارزش دارند که به روح آسیب وارد نکنند و لذات روحانی باید ضمن ملاحظه وضعیت جسم تعریف شوند و از این روست که غایت زندگی در این فرهنگ، متفاوت از فرهنگ مادی می باشد.
با توجه به آنچه از مختصات فرهنگ الهی گفته شد، هر چند ظاهر و جلوه های بیرونی زندگی افراد نیز در چارچوب خود دارای ارزش و احترام است، اما آنچه از حسن ذاتی برخوردار است و انگیزه حرکت فرد در این فرهنگ را فراهم می آورد، شکوه معنوی و عظمتی است که روح انسان را فرا گرفته و او را از فرش جدا کرده و به عرش می رساند.
ترویج و تبلیغ این فرهنگ متعالی، در دنیایی که افراد سعی می کنند با استفاده از اشیاء و پوشش و طبقه اجتماعی، برتری خانوادگی خود را به دیگران نشان بدهند و به تعبیر دیگر، افراد، اسیر اموالِ خود شده اند تا برتری خودشان را به دیگران بنمایانند و کمبودهایشان را جبران کنند، می تواند راهگشای بسیاری از مشکلات جوامع امروزی باشد و بشر را از فروافتادن در پرتگاه سقوط و انحراف برهاند.
تفاوت جلوه های مادی و شکوه معنوی را می توان در شرح حال بزرگان دین و مردان عرصه علم و عمل، در برخورد با سیاستمداران و پادشاهان روزگار خود بخوبی مشاهده نمود، که چگونه اذهان را متوجه خویش نموده و همه را به کرنش واداشته اند. « در سنه 1287 ناصرالدین شاه به زیارت عتبات مقدسه به عراق مشرف شد. موقعى که به زیارت کربلا عزم کرد، ... [برخی] تا مسیب به استقبال آمدند، شاه در حالى که سواره به حضور مستقبلین مى رسید، سلام مى کرد و نیز وقتى که به نجف اشرف مشرف شد، ... [از نجف] به استقبال شاه آمدند تا سه فرسخى نجف، شاه به همه سلام کرد تا وارد شهر شد، همه به دیدن آمدند جز مرحوم میرزاى شیرازى که نه به استقبال آمد و نه به دیدار شاه اقدام کرد، شاه به هر کدام از علماى شهر مقدارى پول به عنوان هدیه ارسال کرد و براى میرزاى شیرازى هم مبلغى فرستاد، ولى میرزا آن پول را رد کرد، پس شاه، وزیر خود، حسن خان را به حضور میرزا روانه کرد که بلکه بتواند میرزا را راضى کند که به دیدن شاه تشریف بیاورند. وزیر وقتى به حضور میرزا رسید و از او خواهش کرد که با شاه ملاقات نماید، میرزا قبول نکرد، پس وزیر عرض کرد این غیرممکن است که شاه به عراق بیاید و با شما ملاقات نکرده به ایران مراجعت کند، پس اگر شما حاضر نشوید که به حضور شاه تشریف بیاورید، اجازه بدهید شاه به خدمت شما بیایند.
میرزا فرمود من یک آدم درویش هستم، مرا با شاهان چه کار، ولى وزیر دست بردار نشد و اصرار زیاد مى کرد که به هر وسیله ممکن ملاقات حاصل گردد. در اثر پافشارى و اصرار وزیر، میرزا فرمود به شاه بگو به قصد زیارت به حرم بیاید، من هم به قصد زیارت حضرت امیرالم?منین – علیه السلام - به حرم مشرف مى شوم، در ضمن، آنجا ملاقات حاصل مى گردد.
پس شاه راضى شده، به حرم مشرف شد، دید میرزا هم در حرم است، به نزد میرزا آمد سلام کرد، عرض کرد زیارت نامه را بلند بخوانید که من هم بخوانم ، پس میرزا زیارت امیرالم?منین – علیه السلام - را مى خواند و شاه به تبعیت میرزا زیارت مى خواند و به این ترتیب ملاقات انجام گرفت ، از همدیگر جدا شدند.
میرزا بواسطه متانت و شکوه و جلالت و عفت نفس و حفظ مقام علم و مرجعیت و تسلیم نگشتن در برابر شخصیت هاى مادى، محبوبیت فوق العاده پیدا کرد.»(1)
پی نوشتها:
1. سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، ج 5، ص 304
منابع:
اعیان الشیعه
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
....درسی که باید آموخت

زندگی هماهنگ با مردم و تناسب در سطح معیشت رهبران دینی و افراد جامعه، همواره به عنوان یکی از اصول اساسی زیست طلبگی مطرح بوده و در فرهنگ دینی نیز، یکی از ارزش های متعالی به حساب می آید. این منش و روش عالی، در حقیقت پاسخ انسان های دانا به زندگی ناپایدار دنیاست، که در پرتو نوع شناخت انسان و نگرش او به زندگی دنیا حاصل گردیده و همراه خود، آرامش درون و برون را بدنبال می آورد.
یکی از نکاتی که به پای ثابت توصیه ها و دستورالعملهای عالمان مردم دار در طول تاریخ حوزه های علمیه تبدیل شده، همین زندگی ساده، قانعانه و به دور از اسراف و تجمل است که خود، به عنوان مهمترین عاملی محسوب می گردد که مکان و منزلت علما و جامعه روحانیت را در بین مردم حفظ نموده است. این روش حسنه، از اصولی ترین دستورات حیاتبخش اسلام و سیره عملی پیامبر- صلی الله علیه و آله - و ائمه طاهرین – علیهم السلام - بوده و جملگی بر این امر تاکید داشته اند؛ این بزرگواران زندگی ساده و همسان بودن با مردم در این جهت را، از اساسی ترین عوامل در حرکت به سوی آرمانهای بلند الهی می دانستند.
اساسا تجمل برای کسی که با دین سروکار داشته و متولی امور دینی مردم است، اثر معکوس در انجام وظیفه وی داشته و حتی بتدریج می تواند او را به وادی بی اعتقادی بکشاند. بنابراین گرچه ساده زیستی برای آحاد جامعه یک ارزش محسوب می شود، اما برای پیشوایان و مدیران جامعه یک ضرورت است. حضرت علی – علیه السلام - می فرماید :« اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ عَلى اَئِمَّةِ العَدلِ اَن یُقَدِّروا اَنفُسَهُم بِضَعَفَةِ النّاسِ کَیلا یَتَبَیَّغَ بِالفَقیرِ فَقرُهُ ؛(1) خداوند عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده است که سطح زندگى خود را با مردم ناتوان برابر کنند تا فقر فقیر وی را برآشفته نکند. »
در قرآن کریم کلمهای که از نظر ظاهری به تجمل گرایی نزدیک است، واژه «ترف» است که در چندین مورد بکار رفته است، از جمله در سوره هود می خوانیم: «وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِیهِ وَکَانُوا مُجْرِمِینَ؛ (هود/ 116) و آنانکه ستم میکردند، از تنعم و کامجویی پیروی کردند وگناهکار بودند.» در آیه دیگری درباره اصحاب شمال و گناه کاران آمده است: «إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُتْرَفِینَ؛ (واقعة/ 45) آنها پیش از این (در عالم دنیا)، مست و مغرور بودند.» با این وصف، آنچه از منظر قرآن کریم نکوهش شده، دلباختگی نسبت به امور دنیا و زرق و برق آن است که در قالب تجمل گرایی ظاهر می شود، نه بهره گیری معتدل و حساب شده از نعمتهای این جهان.
اهمیت پرهیز رهبران جامعه از تجمل گرایی، در بیانات و سیره عملی مقام معظم رهبری - حفظه الله - نیز به وفور مشاهده شده و در حقیقت یکی از برجستگی های سیره ایشان است، که هرگز اجازه نداده اند که در دوران مسئولیت، سطح زندگی و معیشت شان از عامه مردم فراتر رود. ایشان دوری از زخارف دنیوی و زندگی همراه با تجمل را یکی از مولفه های اساسی پیروزی و موفقیت طلاب در مسیر طلبگی می دانند: « اگر امروز خدای ناخواسته در همان رفتار شخصی خودمان چیزی مشاهده بشود که با آنچه مردم درباره ما گمان می برند، منافات داشته باشد، به ایمان مردم ضربه خواهد خورد و در نتیجه پایه خواهد لرزید. این، آن وظیفه اول است. لذا ما واقعاً موظفیم که بیش از همیشه، جهات الهی و شرعی و آن چیزهایی را که دستگاه روحانیت با آنها شناخته شده است؛ مثل آزادمنشی، بی اعتنایی به زخارف دنیا، بی اعتنایی به مال و منال و اقتدار مادّی، ارتباط و اتصال به خدا، ورع و پرهیز از محارم، و توجه به علم - که مردم روحانیت را به علم شناخته اند - رعایت کنیم. اینها آن وظایف نوع اول است، که وظایف شخصی ماست؛ بایستی به اینها بپردازیم و به آن اهمیت بدهیم.»(2)
ایشان در جای دیگری، مسئولان حوزه و عموم طلاب را به رعایت این امر مهم فراخوانده و دنیا طلبی را از آفات راه علم و دین معرفی می کنند. « مسأله تهذیب اخلاق، مسأله سادهزیستی، مسأله اعراض از زخارف دنیا را بایستی در حوزههای علمیه جدی گرفت. اینطور نباشد که طلبه به خاطر خانهاش - که دو خیابان تا محل درس فاصله دارد - به فکر ماشین شخصی بیفتد. ماشین چیست؟ از اول، بنای کار طلبگی بر عسرت و بی اعتنایی به زخارف دنیوی بود؛ اما حالا فوراً به فکر بیفتیم که یک ماشین شخصی و یک خانه کذایی داشته باشیم! البته باید حداقل معیشتی وجود داشته باشد؛ طوری که انسان ذهنش مشغول آن چیزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و کار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما اینطور نباشد که طلبگی هم به چیزی مثل بقیه کارهای دیگری که بعضی می کنند - دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اینها رفتن - تبدیل شود. این عیب خیلی بزرگی است که باید بشدت از آن جلوگیری شود.»(3)
با توجه به آنچه گفته شد، علما و مراجع بزرگوار تشیع، در طول حیات پرثمر خود، همواره زندگی ساده و بی آلایشی داشته اند، بگونه ای که مردم هرگز تفاوتی را از این حیث میان خود و علما حس نکرده و همین نیز موجب شکل گیری یک ارتباط قوی و دوسویه میان مردم و عالمان دینی بوده است. در همین رابطه در مورد مرحوم حاج شیخ هادى نجم آبادى – رحمه الله - نقل می کنند که : « ....شیخ پس از تحصیل و بازگشت از نجف اشرف به نام یکى از فقهاى بزرگ تهران مشهور شده و در مجالست با مردم و حل امورات شرعیه آنها پیشقدم بود. بیش از بیست خانوار نان خور شیخ بودند، غذاى لذیذ و جورواجور را به مردم مى داد و خود از آنها نمى خورد. روزى دو وعده غذا مى خورد و آن هم نان و دوغ با آبگوشت یا آش بود. با آنکه مجتهد و صاحب نظر بود هرگز فتوا نمى داد، نشست و مجلس وى همیشه روى خاک بود و...
گویند بیمارستان وزیرى تهران که موقوفه یکى از رجال است، شیخ متصدى ساختمانش شده بود و همه روزه به بنا و کارگر سرکشى مى کرد و نظارت در بنا داشت ، روزى ناصرالدین شاه به همراه تنى چند از وزیران و رجال دولت، بى خبر به دیدار شیخ رفت و از کارگرانى که سرگرم خاک بردارى بودند پرسید که آقا شیخ هادى کجاست ؟
گفتند: نمى دانیم آقا شیخ هادى کیست ؟ دو تا شیخ همه روزه اینجا مى آیند و اینک در آن خاکها دراز کشیده اند.
نزدیک که شدند، شیخ را دیدند که قلندروار بر خاک دراز کشیده است، احترامات لازمه را بجا آوردند، شیخ هم به سادگى و وارستگى همانجا از سلطان و درباریانش پذیرائى طلبگى کرد، از قضا در آن نزدیکی ها دوره گردى انگورفروش، از نداشتن مشترى چرت مى زد و از بینوائى در خمارى بود، شیخ مقدارى انگور از او خرید و به نزد مهمانان ناخوانده گذاشت ، شاه که حالت وارستگى و آخوندى شیخ را دید، براى خوشایند وى دستور داد از انگورها خریدارى کنند و هر یک از حاضران براى خوشایند شاه، از یکدیگر پیشدستى کرده و همه انگورهاى طبق کش را به قیمت گزاف خریدند.»(4)
پی نوشتها:
1.صبحی صالح ، نهج البلاغه ، قم، دارالهجره، خطبه 209
2.بیانات مقام معظم رهبری در جمع علما و روحانیون استان لرستان 30/5/1370
3.بیانات مقام معظم رهبری در آغاز درس خارج فقه 31/6/1370
4.مرتضی مدرسی، سیماى بزرگان، تهران، انتشارات شرق، ص 272
منابع:
سیماى بزرگان
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
علما و ترغیب طلاب به علم آموزی

اساس و بنیان حوزه های علمیه در گذر زمان، بر تلاش وافر در راه تعلیم و تربیت بنا گذاشته شده است و عالمان دینی و بزرگان حوزوی همواره تلاش می کردند حوزه ها را در مسیر فراگیری و ارزیابی اندیشه های نو هدایت نمایند. اهتمام اساتید و نخبگان حوزه های علمیه به علم و علم آموزی در طول چند سده ای که از حیات آن می گذرد، در حقیقت ریشه در توجه اسلام به مقوله علم و دانش دارد « طلب العلم فریضة علی کل مسلم »(1) در حقیقت، همت در مسیر کسب علم و دانش است که معارف لازم برای سعادت انسان را از طریق بکارگیری قوه تفکر و اندیشه حاصل می نماید. امیر مومنان علی - علیه السلام - خطاب به کمیل فرمودند: «ای کمیل! هیچ حرکتی نیست، جز آنکه تو در آن نیازمند دانشی هستی.»(2)
شاید به جرات بتوان گفت، آنچه که در شرع مقدس درباره اهمیت و قدر و قیمت تلاش علمی وارد شده، در کمتر مساله ای بیان گردیده است. از حضرت رسول الله – صلی الله علیه و آله - نقل شده است که فرمود: « م?من وقتى که از دنیا رفت، و ازخود یک صفحه بجا گذاشته باشد که در آن علمى باشد، آن صفحه روز قیامت سپرى مى گردد بین او و بین آتش دوزخ و خداوند متعال به هر حرفى که در آن صفحه باشد، شهرى به هفت مرتبه وسیع تر از دنیا، به او عطا مى فرماید، و هر م?منى که ساعتى در نزد عالمى براى (طلب علم ) بنشیند، پروردگار عزوجل به او ندا کند که نشستى پیش دوستم؟ قسم به عزت و جلالم تو را با او ساکن بهشتم گردانم و هیچ باکى ندارم.»(3)
تاکیدات شرع مقدس و همچنین تجربه چند هزار ساله بشر در باب نقش علم و دانش در توسعه و پیشرفت کشورها و ملتها در طول تاریخ، نخبگان و رهبران دینی و سیاسی جامعه اسلامی را واداشته است که حجم بسیاری از توان و امکانات خود را، در مسیر هدایت جامعه به سمت فراگیری علوم مختلف مرتبط با سعادت دنیوی و اخروی انسان مصروف دارند. مقام معظم رهبری - دام ظله - در اهمیت علم آموزی برای سعادت جامعه اسلامی می فرمایند: « شما هدف را این قرار بدهید که ملت و کشور شما در یک دوره اى، بتواند مرجع علمى و فناورى در همه دنیا باشد. یک وقتى من در جمع جوانهاى نخبه گفتم: شما کارى کنید که در یک دوره اى - حالا این دوره ممکن است پنجاه سال دیگر یا چهل سال دیگر باشد - هر دانشمندى اگر بخواهد به آخرین فراورده هاى علمى دست پیدا کند، ناچار باشد زبان فارسى را که شما اثرتان را به زبان فارسى نوشته اید، یاد بگیرد؛ همچنان که امروز شما براى دستیابى به فلان علم، مجبورید فلان زبان را یاد بگیرید تا بتوانید کتاب مرجع را پیدا کنید و بخوانید. شما کارى کنید که در آینده، کشور شما یک چنین وضعى پیدا کند؛ و می توانید. یک روز اینجور بوده است؛ کتابهاى دانشمندان ایرانى را به زبانهاى خودشان ترجمه می کردند، یا آن زبان را فرا می گرفتند براى اینکه بتوانند بفهمند...... ببینید، مرجعیت علمى این است؛ مجبورند کتاب شما را ترجمه کنند یا زبان شما را یاد بگیرند. هدفتان را این قرار بدهید. همتتان را این قرار بدهید. همت تان را پیشرفت در زمینه دانش و شکستن مرزهاى علم قرار بدهید.»(4)
«ائمه اطهار – علیهم السلام - در دوران حضور خود، بر تعلیم علوم دین و پرورش عالمان دینی تأکید فراوان داشتند و در عصر غیبت نیز علماء ربانی با تحمل سختی ها و فشارها، گاه با پیمودن فرسنگ ها راه و کشیدن مشقتهای طاقت فرسا، همان راه را ادامه داده و با آموختن علوم دین و بسط و گسترش آن، از این میراث گرانبها به خوبی پاسداری نموده و خود به درجات عالیه ای از علم و معرفت دست یافتند.»(5)
علمای بزرگ و طراز اول حوزه های علمیه در طول چند سده ای که از شکل گیری حوزه ها می گذرد، هم خود در کسب علم و دانش همت عالی به خرج می دادند و هم تلاش می کردند طلاب جوان را در این مسیر هدایت نمایند. در این مکتب، آیین دانش اندوزی و تولید علمی به جویندگان علم آموخته می شد، بگونه ای که در موارد بسیاری، طلاب برای استفاده از محضر یک عالم مرارتهای بسیاری را تحمل می نمودند، تا بتوانند درس آن عالم را درک نموده و از وی استفاده کنند. اهتمام بزرگان دین به کسب علم و ترغیب دیگران به علم آموزی، چه با گفتار و چه با عمل، بحدی بوده است که حتی در سخت ترین شرایط نیز حاضر به ترک تحصیل و تدریس خویش نمی بودند.
علامه حسن زاده با ذکر خاطره ای از استاد خود مرحوم علامه شعرانی – رحمه الله - و درباره اهتمام ایشان در ترغیب طلاب به علم آموزی می فرمایند:« خدمت ایشان که بودم، در سال دو روز تعطیلى داشتیم، یکى روز عاشورا و دیگر روز شهادت حضرت امام مجتبى – علیه السلام - و بقیه روزها را درس می خواندیم. ایشان سپس مى گویند: یکى از خاطرات خوشى که از محضر شریف ایشان دارم ، این است که یک زمستان که برف خیلى سنگین آمده بود، من از حجره مدرسه مروى بیرون آمدم، برف را نگاه کردم، مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نروم. اگر نمى رفتم، دلیل بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود، به هر حال تصمیم گرفتم بروم، رفتم تا درِ خانه ایشان در سه راه سیروس، خواستم در بزنم با آن برف سنگین که آمده بود خجالت کشیدم. مدتى ایستادم که کسى بیرون بیاید، اما کسى بیرون نیامد. دیدم وقت درس هم مى گذرد، در هر صورت در زدم، آقا زاده ایشان در را باز کرد. وارد شدم، سلام کردم و به محض نشستن، عذرخواهى کردم گفتم : آقا در این برف مزاحم شدم، مى خواستم نیایم. گفتند: چرا؟ گفتم: در این برف نمى خواستم مزاحم شوم.
گفتند: مگر شما که از مدرسه مروى تا اینجا مى آمدید، گداها در سر راهها ننشسته بودند و گدائى نمى کردند؟ گفتم : چرا، گفتند: امروز آنها بودند یا نبودند؟ گفتم: چرا بودند، امروز روز کسب و کار آنهاست، گفتند: خوب آنها که تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم ؟»(6)
پی نوشتها:
1.فیض کاشانی، المحجه البیضاء، قم، مکتب صدوق، ج 1، ص18
2.محمد رضا حکیمی، الحیاه،قم، دلیل ما، ج 8، ص 35
3.سید نعمت جزایری، زهر الربیع ، قم، ذوی القربی، ج 2، ص65
4.بیانات مقام معظم رهبری (دام ظله)، 12/6/86
5.مرتضی مطهری، ده گفتار ، تهران ، صدرا، ص 129
منابع:
سایت غدیر
تهیه و فراوری: فربود، گروه حوزه علمیه تبیان
.: Weblog Themes By Pichak :.